کاربر:سید مهدی خدایی/یادداشت
محتویات
نسب و ولادت
نام او ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر کنانی است. [۱] پدرش از قبیله «بنودیل» و از تیره بنی کنانه مفر بوده که در حوالی شهر مکه سکونت داشته است و بنابر قول بعضی از تاریخ نویسان، وی در یکی از جنگهای کفار با حضرت رسول صلی الله علیه و آله بدست مسلمانان کشته شده است.[۲] و مادرش «طویله» از تیره بنی عبدالدار بنی قصی بوده است.[۳]
تاریخ ولادت ابوالااسود معلوم نیست و درباره اینکه آیا از صحابه رسول خدا بوده یا از تابعان اختلاف نظر وجود دارد. ممکن است علت اینکه برخی او را از صحابه دانسته اند این باشد که از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده است اما ابن اثیر معتقد است روایت مورد نظر تصحیف شده و به اشتباه به ابوالأسود دئلی نسبت داده شده است. [۴] اکثر مورخان او را جزو تابعان می دانند که در اواخر حیات پیامبر مسلمان شد ولی محضر پیامبر را درک نکرد[۵]
محبت ابوالاسود به اهلبیت پیامبر
ابوالاسود، یکی از دوستان و پیروان امام علی علیه السلام بوده است. و پس از ایشان نیز از اصحاب امام حسن، امام حسین و امام زین العابدین علیهم السلام بوده است. [۶]
حلوای معاویه
معاویه حلوایی را برای ابوالأسود فرستاد تا با آن علاقه او را نسبت به علی علیه السلام کم و به سوی خویش جلب نماید. وقتی حلوا را به در خانه وی آوردند، دختر کودک دئلی مقداری از آن را خورد، پدر چون متوجه این جریان شد، خطاب به کودک خویش نمود و گفت: این حلوا را معاویه برای ما فرستاده تا عشق ما را به علی علیه السلام تحت الشعاع قرار دهد، چرا خوردی؟ کودک گفت: خداوند، معاویه را ذلیل کند! میخواهد محبت ما به این سید پاکدامن و مطهر با این مقدار شیرینی کم شود. وای بر کسی که این حلوا را فرستاده و وای بر کسی که آن را بخورد! سپس انگشت در دهان کرد و آنچه را خورده بود، قی کرد و خارج نمود.[۷]
محبت ابوالاسود به امام علی(ع)
زیاد بن ابیه، خطاب به ابوالأسود گفت: محبت و علاقه تو نسبت به علی ابن ابیطالب چگونه است؟ او در پاسخ فرمود: من، علی را همان طور دوست دارم که تو معاویه را دوست داری و من به او همان قدر عشق میورزم که تو با او دشمنی میورزی. ولی خداوند متعال شاهد است که من از محبت خود جز آخرت هیچ نمیجویم و تو جز دنیا چیزی نمیخواهی. مَثَل من و تو، مثل قول شاعر[۸] است که میگوید:
خلیلان مختلف همّنا اُرید العلاء و یبغی السمن
ارید ماء بنی مازن و راق المعلی بیاض اللبن[۹]
سخنان تند ابوالاسود به معاویه
ابوالأسود در نخیله، معاویه را ملاقات نمود و معاویه به او گفت: اگر من ولایت شهری و جایی را به تو بدهم، چه میکنی؟ آیا از من متابعت مینمایی؟ ابوالأسود پاسخ داد که: اگر تو این کار را بکنی، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع میکنم و بعد فریاد میزنم: «یا معشر من حضر، أرجل من المهاجرین السابقین أحق بالخلافه أم رجل من الطلقاء؛ ای حاضران! بگویید تا بدانم آیا مردی که جزو مهاجران و از سابقین به اسلام است (امام علی علیه السلام)، سزاوار به خلافت است یا کسی که از طلقا است و به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله آزاد شده (معاویه)؟».[۱۰]
چشم پوشیدن از بیت المال
ابوالأسود، دوستی به نام حرث بن خلید داشت که بسیار بخشنده و کریم بود. او روزی خطاب به ابوالأسود گفت: چرا از بیت المال بهره نمیبری و سود نمیجویی که هم خیر است و هم باعث بینیازی؟ ابوالأسود پاسخ داد: خداوند من را با قناعت غنی و بینیاز نمود و احتیاجی به بیت المال ندارم و بعد در ادامه گفت: بدان ای حرث! من بیت المال را ترک کردم و از آن استفاده نمیکنم به خاطر محبت به علی بن ابیطالب علیه السلام و به دلیل کینه و بغض اینها که بر بیت المال سیطره دارند.[۱۱]
بصیرت ابوالاسود نسبت به امام علی
ابوالأسود میگوید: من شاهد بودم و دیدم وقتی زبیر بر بیت المال بصره دست یافت و اموال آن را دید، این آیه را تلاوت کرد: «وعدکم مغانم کثیرة تأخذونها فجعل لکم هذه» و میگفت: آن چیزی که خداوند به ما وعده داده، اینهاست. و دیدم وقتی امام علی علیه السلام طلا و جواهرات خزانه را دید، چنان با آنان برخورد کرد که گویا خاکاند. با خود گفتم: آنها طلب دنیا میکنند و حضرت علی علیه السلام طلب آخرت و بصیرتم نسبت به مولا علی علیه السلام بیشتر شد.[۱۲]
دعوت مردم بصره به بیعت با امام حسن(ع)
از جمله کارهایی که وی در حمایت خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمود، خطبهای است که بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام در بصره ایراد کرد و در آن مردم را به متانت و بیعت با حسن بن علی علیه السلام دعوت نمود. هر چند جماعتی بیعت کردند ولی گروهی نیز که از طرفداران عثمان بودند، سرباز زده و به معاویه پیوستند.
اشعار ابوالاسود در مدح امیرالمؤمنین
در کتب معتبر ادبی و علمی، اشعار او مورد توجه بزرگان قرار داشته و در کتب خویش از اشعار او به عنوان استشهاد بهره جستهاند؛ مثلاً سیبویه درالکتاب در سه مورد و ابن درید در جمهرة اللغة در دو مورد، اشعار او را آورده و جاحظ در موارد مختلف از آنها بهره جسته است.[۱۳] دیوان شعری از وی به یادگار مانده است که در قرن اخیر به چاپ رسیده است. او اشعاری در مدح امیرمؤمنان سروده است:
إن علیاً لکم مفخر یشبّه بالاسد الاسود
اما انّه ثانی العابدین بمکة والله لم یبعد[۱۴]
علم و دانش ابولاسود
او یکی از دانشمندان سرشناس در صدر اسلام بوده است. جاحظ درباره او می گوید: «خطیب عالم و کان قد جمع شدّة العقل و صواب الرأی و جودة اللسان و قول الشعر والظرف».[۱۵]
به دلیل همین علم و دانش او بوده که عمر به والی بصره دستور میدهد تا ابوالاسود را به کار آموزگاری زبان عربی بگمارد و یا در سال 45 ق. که معاویه، زیاد بن ابیه را به ولایت بصره گماشت، ابوالاسود آموزگار فرزندان او شد.[۱۶]
وی علاوه بر اینها، محدث نیز بوده و احادیثی در کتب شیعه و سنی از وی وجود دارد.[۱۷]
علامه امینی وی را جزو راویان شیعه برشمرده و مینویسد: «تابعی متفق علی ثقته من رجال الصحاح الست؛[۱۸] وی تابعی است که اهل سنت بر ثقه بودن وی اتفاق نظر دارند و از رجال صحاح شش گانه است».
و در سلسه سند احادیث کتب اهل سنت وجود دارد. البته ذکر این نکته ضروری مینماید که وی هر چند در بین اهل سنت ثقه میباشد[۱۹] ولی در کتب رجالی شیعه، او مجهول نامیده شده است.[۲۰]
اکثر احادیثی که وی روایت کرده از امام علی علیه السلام میباشد ولی از عمر، عبدالله بن مسعود، اُبی بن کعب، ابوموسی، ابن عباس، عمران بن حصین و زبیر بن عوام نیز حدیث نقل کرده است.[۲۱]
او از حیث «کلام و اعتقاد» نیز صاحب نظر بوده است. عدهای او را قدری و معتزلی دانستهاند[۲۲] ولی بعضی کتابی را در ذم قدریان به او نسبت دادهاند.[۲۳]
او را از حیث سخنوری و فصاحت نیز فصیحترین مردم دانستهاند. ابن عساکر مینویسد: «کان ابوالاسود الدؤلی من افصح الناس. قال قتادة: قال ابوالاسود الدّؤلی: إنی لأجد للحن غمزا کغمز اللحم؛[۲۴] ابوالاسود فصیحترین مردم است. قتادة میگوید: ابوالاسود دؤلی گفت: من در لحن، نرمی احساس میکنم (و برایم بسیار راحت و هموار است و) مثل نرمی گوشت میباشد».[۲۵]
وفات
در تاریخ وفات او اختلاف نظر وجود دارد. برخی وفات او را در سال 99 ق دانستهاند.[۲۶] ولی اکثر مورخان وفات او را در سال 69 ق در سن 85 سالگی دانسته اند[۲۷] اگر این قول صحیح باشد تاریخ ولادت او 16 قبل از هجرت خواهد بود. با این وصف او از کسانی بوده که هم دوره جاهلیت و هم دوره اسلام را درک کرده است.
در مورد علت مرگ وی، حرفی در تاریخ نیست ولی از آنجا که مرگ وی را مصادف با طاعون خانمان سوزی که در اوائل سال 69 ق. در بصره اتفاق افتاد ـ که طی سه روزی که شیوع پیدا کرد، بصره را زیر و رو نمود و روزانه حدود هفتادهزار نفر را کشت[۲۸] دانستهاند، میتوان گفت: همین طاعون سبب فوت وی شده است.
پانویس
- ↑ اسدالغابة، ج3، ص113؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص187.
- ↑ الاصابة، ج3، ص456.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.
- ↑ اسدالغابة، ج3، ص113.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص81 به بعد.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج10، ص186؛ المفید، ص293.
- ↑ تحفة الاحباب، ص232.
- ↑ مراد، قول «معدی کرب» است. (همان)
- ↑ تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.
- ↑ همان؛ در تاریخ دمشق، (ج25، ص180) به کیفیتی دیگر آمده است.
- ↑ تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.
- ↑ الجمل، ص274؛ انساب الاشراف، ترجمه امیرالمؤمنین، ص 44.
- ↑ البیان، ج1، ص110، 196، 379؛ ج2، ص354 و ج3، ص100، 229.
- ↑ بحارالانوار، ج38، ص277؛ الغدیر، ج3، ص232.
- ↑ البیان، ج 1، ص324.
- ↑ ریاض العلماء، ج3، ص27.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج8، ص20، ح12؛ ج28، ص232، ح18 و ص314، ح5؛ مستدرک حاکم، ج3، ص261، 308، ج4، ص550.
- ↑ الغدیر، ج3، ص93 و ج8، ص318.
- ↑ تهذیب الکمال، ج21، ص27؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.
- ↑ المفید، ص 293.
- ↑ شذرات الذهب، ج1، ص297؛ المنتظم، ج6، ص96؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص176؛ الاغانی، ج12، ص346ـ351.
- ↑ الاغانی، ج12، ص384.
- ↑ اصول الدین، بغدادی، ص316.
- ↑ فرق و طبقات معتزله، ص 31.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 190.
- ↑ همان، ص86، مراة الجنان، ج1، ص144.
- ↑ الاغانی، ج2، ص155؛ الاصابة، ج3، ص456؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص86.
- ↑ این طاعون، معروف به «طاعون جارف» میباشد و جارف به معنی «مرگ عمومی» است. ر.ک: تحفة الاحباب، ص232؛ مرآة الجنان، ج1، ص143؛ شذرات الذهب، ج1، ص297.
منابع
سید رسول علوی، فرهنگ كوثر، شماره 82، تابستان 1389.