کاربر:سید مهدی خدایی/یادداشت

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو آخرین پادشاه از آل اینجو بود که قرن هشتم(۷۲۱−۷۵۸ ق) و در اواخر دوره ایلخانان بر فارس و اصفهان فرمانروایی کرد.

آل اینجو

در اواخر سلسله ایلخانان مغول فرمانروایانی که پیش از این تحت امر شاهان ایلخانی بودند اعلام استقلال کردند از جمله امير مبارزالدين مؤسس سلسله آل مظفر در کرمان و چوپانیان در شیراز و آل اینجو در اصفهان و فارس آل اینجو فرزندان امیر شرف الدین محمود اینجو بودند که از نزدیکان دربار ایلخانی بود و وکیل املاک خاصه ایلخانی در فارس. او پس از مرگ اولجایتو و به قدرت رسیدن ابوسعید ایلخانی بر منصب خود باقى ماند و قدرت و ثروت فراوان به دست آورد تا جایی که عملاً در ايالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد. بعد از ابوسعید آرپاخان به حکومت رسید و محمود اینجو را به قتل رساند و دو پسرش به نامهای جلال‌الدین مسعود و ابو اسحاق از فارس گریختند و مخفی شدند. مدتی بعد مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگشتند [۱] و جلال‌الدین مسعود توانست حکومت شیراز را به دست آورد.

چون مسعودشاه به حکومت شیراز دست یافت، در 740ق، ابواسحاق را به تصرف یزد و بیرون راندن مبارزالدین محمد فرستاد، ولی او کاری از یش نبرد و بازگشت (معلم یزدی، 93-99؛ کتبی، 14-15؛ عبدالرزاق، 1/165-167). در کشاکشهایی که میان پیرحسین چوپانی و جلال‌الدین مسعود شاه اینجو و شمس‌الدین محمد اینجو در 740 و 741ق بر سر تصرف شیراز روی داد، از ابواسحاق چندان یاد نشده است، اما آورده‌اند که چون پیرحسین در شیراز بر تخت نشست، در 742ق حکومت اصفهان را به ابواسحاق واگذاشت (نطنزی، 170-171، 175؛ معلم یزدی، 144). ابواسحاق در اوایل محرم سال بعد با یاری ملک اشرف چوپانی به شیراز تاخت و پیرحسین را بیرون راند (همو، 144-146؛ قزوینی، یحیی، 263، 264؛ قزوینی، محمد، 378) و بر نیرنگ ملک اشرف چوپانی نیز چیره شد و شیراز را تصرف کرد، اما آن را به برادر بزرگ خود مسعود شاه سپرد (حافظ ابرو، 214، 215؛ عبدالرزاق، 1/178، 179؛ کتبی، 22-23). اندکی بعد که مسعود شاه به دست امیر یاغی باستی چوپانی کشته شد، ابواسحاق او را از شیراز بیرون راند (743ق/1342م) و خود به حکومت نشست (زرکوب، 112-115) و خطبه و سکه به نام خود کرد (معلم یزدی، 157-158). اگر روایت منحصر به فرد فصیحی که ولادت ابواسحاق را در 4 جمادی‌الآخر 721 می‌داند )غنی، 73، حاشیه، 119)، درست باشد، او در 22 سالگی به فرمانروایی فارس و اصفهان دست یافته است. ابواسحاق بعد از بیرون کردن ملک اشرف و یاغی باستی از شیراز، هر چند آرامشی در داخل منطقۀ حکمفرمایی خود پدید آورد، لیکن حریف نیرومندی چون مبارزالدین محمد مظفری را در برابر داشت. از این پس تا پایان حکومت و قتل ابواسحاق، درگیریهای متناوبی میان آن دو پدید آمد و ابواسحاق بارها به کرمان که در آن ایام تختگاه فرمانروایان آل مظفر بود، حمله برد، اما هیچ‌گاه چیرگی نیافت و هر بار بخشی از نیروها و افرد خود را از دست داد. کوششهای مبارزالدین از کرمان برای وصول نالیات هرمز و کیش و بحرین که همیشه به فرمانروایان فارس تعلق داشت، موجبات نخستین درگیری میان او و ابواسحاق را فراهم آورد و ابواسحاق به نبرد با او شتافت (شبانکاره‌ای، 315). دربارۀ تاریخ دقیق این پیکارها و وقایع سیاسی ایام ابواسحاق در منابع اختلاف و تناقض هست، چندانکه یک واقعه را گاه با اختلاف 3 سال ذکر کرده‌اند. به هر حال ابواسحاق به روایت میرخواند (4/470) نخستین‌بار در صفر 748 به کرمان لشکر کشید و در بین راه ویرانی فراوان به بار آورد. نخست در سیرجان فرود آمد و چون از عهدۀ گشودن قلعۀ شهر برنیامد، خانه‌های پیرامون آن را ویران کرد و گروهی را کشت و آنگاه روی به کرمان نهاد. مبارزالدین برای مقابله با او تا بهر امجرد (همانجا) پیش آمد، اما پیش از آنکه جنگی روی دهد، کار به مصالحه انجامید و شیخ ابواسحاق به شیراز برگشت (معلم یزدی، 158-159؛ کتبی، 24-25). این حادثه را عبدالرزاق سمرقندی (1/202-203) و فصیح خوافی (3/70) از جملۀ رویدادهای 745ق شمرده‌اند که درست نمی‌تواند باشد. در این واقعه امیر ظهیرالدین ابراهیم صواب از امیر مبارزالدین جدا شد و به ابواسحاق پیوست و همراه او به شیراز آمد. در آنجا ابواسحاق وزیران خود، غیاث‌الدین علی و شمس‌الدین صاین را از کار برکنار کرد و وزارت خود را به ظهیرالدین داد (معلم یزدی، 160؛ کتبی، همانجا). امیر ظهیرالدین ابراهیم، وزیری درستکار و جدی بود و به زودی در اوضاع مالی و تشکیلاتی دیوانها تغییرات عمده‌ای ایجاد کرد. از این‌رو مخالفان او و به‌ویژه وزیران برکنار شده، او را به دست یکی از اوباش شیراز به نقل رساندند (معلم یزدی، همانجا). دیگر بار وزیران برکنار شده مشترکاً به وزارت دست یافتند، اما به تدریج غیاث‌الدین علی همۀ امور را در قبضۀ اقتدار خود گرفت. شمس‌الدین صاین ناگزیر برای رهایی از انزوا و فرار از سرزنش دیگران با پیشنهاد خود در رأس لشکری عازم تسخیر هرمز و مطیع ساختن حکام مناطق جنوبی فارس شدو پس از مدتی معطلی در آن حدود، برای تصرف کرمان به آن دیار تاخت (همو، 161؛ کتبی، 25-26) و با مغولان اوغانی و جرمایی که در قلعۀ سلیمان در حدود جیرفت مستقر بودند و همواره با مبارزالدین ستیزه داشتند، همدست شد و به نبرد با مبارزالدین شتافت، اما در رودان از او شکست خورد و کشته شد (شبانکاره‌ای، 316؛ عبدالرزاق، 1/207-208). کشته شدن او بهانۀ تازه‌ای به دست ابواسحاق داد و او دیگر بار راهی کرمان شد (معلم یزدی، 166) و در نزدیکی آن دیار با مبارزالدین به جنگ پرداخت، اما چون ابوبکر اختاجی یی از پهلوانان و امیران لشکر خود را از دست داد، ناگزیر سخن از آشتی در میان آورد و بی‌حصول نتیجه از راه یزد به شیراز بازگشت و در اطراف یزد که آن زمان در اختیار شرف‌الدینمظفر بود، خرابی و ویرانی بسیار به بار آورد (نطنزی، 177؛ کتبی، 26؛ عبدالرزاق، 1/216-218). پس از آن، در پی عقد مودتی که میان مبارزالدین و شیخ ابواسحاق پدید آمد، فرمانروای شیراز لشکری در حدود 000‘5 نفر با خواجه حاجی دیلم فرستادۀ مخصوص مبارزالدین و ظاهراً به عنوان تنبیه امرای اوغانی که به مخالفت با مبارزالدین برخاسته بودند، همراه کرد (معلم یزدی، 188-189)، اما در نهان دستور داد که چون به مقصد رسند، بی‌درنگ با مخالفان همدست شده و مبارزالدین را از پای درآورند، اما این نیرنگ به جایی نرسید (کتبی، 28-29؛ نطنزی، 178). با اینهمه اندکی بعد، رسماً امیر جلال‌الدین سلطان شاه جاندار را با 000‘2 نفر به کمک اوغانیان و جرمائیان فرستاد (معلم یزدی، 193؛ خواندمیر، حبیب السیر، 3/285) و خود نیز به یزد رفت تا شرف‌الدین مظفر را از آنجا براند. شرف‌الدین که یارای مقابله با شیخ ابواسحاق هم آن قلعه را محاصره کرد، اما چون آنان مقاومت کردند و تا دیرزمانی کاری از پیش نبرد، با شرف‌الدین مظفر آشتی و ملاقات کرد و به شیراز بازگشت (کتبی، 28-30؛ عبدالرزاق، 1/226-228). امیر سلطان جاندار هم با قبایل اوغانی و جرمایی تا نزدیک کرمان پیش تاختند، ولی ابواسحاق که پشیمان شده بود، صدرالدین مجتبی و خواجه عمادالدین محمود را گسیل کرد تا به کرمان رفته، طرح صلح در میان اندازند (همو، 1/226-229). چندی بعد (749ق) امیر سلطان شاه جاندار که دیگر بار مأموریت حمله به کرمان را یافته بود و اوضاع حکومت ابواسحاق را هم آشفته می‌دید، چون به کرمان رسید، بی‌درنگ به مظفریان پیوست و خود را تسلیم کرد (همو، 1/233-234). با اینهمه ابواسحاق دست از جنگ برنداشت و این بار خود شخصاً به سوی یزد رفت و در اوایل رمضان 750 به نزدیک آن شهر رسید (معلم یزدی، 217 به بعد). او چند ماه شهر را در محاصره داشت، اما از عهدۀ گشودن آن برنیامد و با فرا رسیدن فصل زمستان بی‌نتیجه به شیراز بازگشت (کتبی، 33-34؛ عبدالرزاق 1/239-241). این محاصرۀ طولانی سبب بروز قحطی عظیمی در یزد و اطراف آن شد، به گونه‌ای که عدۀ کثیری از گرسنگی جان باختند (کتبی، همانجا؛ میرخواند، 4/481). در 753ق واقعه‌ای روی داد که ابواسحاق را بار دیگر به فکر حمله به کرمان انداخت. در این سال بیک جکاز یکی از امرای برجستۀ ملک اشرف چوپانی به ابواسحاق پیوست (کتبی، 34). شیخ ابواسحاق او را به همراه امیرکیقباد بن کیخسرو برادرزاده‌اش در رأس سپاهی به کرمان فرستاد (میرخواند، همانجا؛ وزیری، 197-198). در 14 جمادی‌الاول 753 میان آنان و مبارزالدین جنگ درگرفت، اما چون توان مقابله با او را در خود ندیدند، راه گریز در پیش گرفتند (عبدالرزاق، 1/253-255؛ کتبی، 35). در این نبرد بسیاری از امرا و بزرگان فارس کشته یا دستگیر شدند (نطنزی، 179؛ میرخواند، 4/483). از آن سوی مبارزالدین محمد که از پیمان شکنیهای مکرر رقیب به تنگ آمده و از ضعف او نیز آگاه شده بود، خود آهنگ شیراز کرد. ابواسحاق بیمناک شد و عضدالدین ایجی، دانشمند نامور آن عصر را به وساطت نزد مبارزالدین فرستاد او را از حمله به شیراز باز دارد (کتبی، 37). ولی این وساطت پذیرفته نشد و مبارزالدین عزم راسخ خود را در تسخیر شیراز از فرستادۀ ابواسحاق پنهان نداشت (معلم یزدی، 245-246) و در اوایل صفر 754 با لشکریان خود به نزدیکی شیراز رسید (کتبی، همانجا). ابواسحاق تا 5 فرسنگی شهر برای مقابله بیرون رفت، اما بی‌آنکه جنگی رخ دهد، به داخل شهر عقب نشست (فصیح خوافی، 3/81). مبارزالدین گرداگرد شهر را فرو گرفت و مدت زمانی دراز در آنجا ماند و پسربزرگش شرف‌الدین مظفر را در همین جا از دست داد و پیکرش را به میبد فرستاد، اما دست از محاصره برنداشت. از آن سوی ابواسحاق که از همه جا قطع امید کرده بود، ایام را به میگساری می‌گذراند و به گفتۀ مورخان، کس را یارای آن نبود که حقیقت اوضاع را به اطلاع وی برساند (دولتشاه، 220؛ عبدالرزاق، 1/266). در این میان گروهی از معاریف شهر چون مجدالدین سربندی که ستارۀ اقبال ابواسحاق را رو به افول می‌دیدند، به مبارزالدین پیوستند (میرخواند، 4/486). بدین ترتیب بدگمانی شیخ ابواسحاق نسبت به اطرافیان خود افزایش یافت و او که به قول ابن بطوطه از آغاز هم به مردم شیراز اعتماد چندانی نداشت و حتی اجازۀ حمل سلاح به آنان نمی‌داد (1/222-223)، به خشونت و سخت‌گیری بیشتری گرایید و تنی چند از بزرگان و معتمدان شهر را کشت و موجبات تنفر مردم را از خود فراهم آورد (کتبی، 40). در این میان خواجه حاجی قوام‌الدین حسن از مشاهیر بزرگان شیراز و از ممدوحان خواجه حافظ و یکی از طرفداران برجستۀ دودمان اینجو، ناگهان در 6 ربیع‌الاول 754 درگذشت و ابواسحاق از این حادثه به سختی پریشان شد (همو، 39، 40٩. پس از آن گروهی از مردم شیراز که از طولانی شدن مدت محاصره به تنگ آمده بودند، یکی از دروازه‌های شهر را به روی امیر مبارزالدین گشودند. چون ابواسحاق آگاه شد، بی‌درنگ شهر را رها کرد و از طریق شولستان به قلعۀ سفید رنگ و در آنجا پناه گرفت و بس از آن به اصفهان روی آورد (عبدارزاق، 1/262-268). این وقایع به قدری سریع اتفاق افتاد که ابواسحاق مجال آن را نیافت که فرزند 13 سالۀ خود امیرعلی سهل فرزند دیگری به نام تغلق داشته که نام او در منابع تاریخی ذکر نشده است، ولی از نامه‌ای که ابواسحاق در زندان به امیر مبارزالدین نوشته، چنین بر می‌آید که وی نیز دستگیر شده بوده است (نک‌ : نوایی، «حبسیۀ شاه»، 547). از سرنوشت او آگاهی بیشتری در دست نیست. پس از فرار ابواسحاق طرفداران آل اینجو از پای ننشسته، دست به مقاومت زدند. آیتمور یکی از امیران معتبر ابواسحاق با همکاری امیر غیاث‌الدین منصور، داماد وی، در شولستان لشکری گرد آورد و آهنگ تسخیر شیراز کرد، اما شاه شجاع آنان را درهم شکستو آیتمور کشته شد (عبدالرزاق، 1/271-274؛ میرخواند، 4/492-493). طرفداران ابواسحاق، پس از آن عمادالدین محمود کرمانی و امیر سلغرشاه ترکمان خواهرزادۀ ابواسحاق را به فرماندهی برگزیدند، اما آنان هم به دست شاه شجاع سرکوب شدند (کتبی، 44؛ عبدالرزاق، 1/274-275). ابواسحاق پس از چندی اقامت در اصفهان، به لرستان رفت و با اتابک نورالورد پسر سلیمان شاه از اتابکان آنجا متحد شد و با نیرویی که وی در اختیارش نهاده بود، در گندمان اصفهان به مقابله با مظفریان رفت. مبارزالدین و شاه شجاع به زودی در برابر او مستقر شدند، ولی ابواسحاق جنگ ناکرده، هراسان شد و به شوشتر رفت (کتبی، 46؛ عبدالرزاق، 1/277-278). مبارزالدین به قصد انتقام از اتابک نووالورد، سفیر او قاضی قطب‌الدین را که به رسالت نزد وی فرستاده بود، بازداشت و خود در اواخر محرم 757 عزم تسخیر لرستان کرد. اتابک نتوانست مقاومت کند و در حوالی شوشتر در قلعه‌ای متحصن شد (کتبی، 51-52؛ فصیح خوافی، 3/86). در همین سال خزاین ابواسحاق به دست شاه سلطان خواهرزادۀ مبارزالدین افتاد (همانجا). اندکی پس از این حوادث، ابواسحاق به اصفهان بازگشت و به اتفاق سیدجلال‌الدین میر میران باروی شهر را مستحکم کرد و در آن پناه گرفت. مبارزالدین شهر را محاصره کرد و چون زمستان در رسید، کار محاصره را به سلطان شاه واگذاشت و خود به تسخیر لرستان رفت. محاصرۀ شهر در آن زمستان کار را بر ابواسحاق و مردم اصفهان بسی سخت گردانید، چندانکه مردم اصفهان گروه گروه به شاه سلطان پیوستند و سرانجام با تسلیم قلعۀ طبرک، شاه سلطان را به شهر راه دادند (کتبی، 53؛ عبدالرزاق، 1/248، 285). ابواسحاق چون راه فرار را مسدود یافت، در خانۀ نظام‌الدین اصیل، شیخ‌الاسلام شهر، پنهان شد (وزیر، 202-203)، اما نظام‌الدین چند روز بعد، از بیم جان، او را تسلیم شاه سلطان کرد و وی ابواسحاق را به شیراز نزد مبارزالدین فرستاد. مبارزالدین بیمناک از واکنش مردم شیراز ــ که هنوز هم به خاندان اینجو تعلق خاطر داشتند ــ خود، او را نکشت، بلکه به فرزندان امیر حاج ضراب سپرد و امیر قطب‌الدین پسر کوچک ضراب (کتبی، ٥٤) ابواسحاق را روز جمعه 21 جمادی‌الاول ٧٥8ق/12 مۀ ١٣٥٧م در حالی که بیش از 37 سال نداشت، در میدان سعادت شیراز ــ یعنی محلی که ابواسحاق خود آن را ساخته بود ــ در حضور مبارزالدین محمد به قتل رساند. ابواسحاق به وقت مرگ، دو رباعی سرود که شهرت بسیار یافت (نطنزی، 185؛ عبدالرزاق، 1/284-286؛ میرخواند، 4/499-500؛ 757ق نوشته اند، ولی در قطعه‌ای که به حافظ منسوب است.، نیز ماده تاریخ قتل ممدوح محبوب او در 757ق آمده است (غفاری، 280-281): به روز کاف و الف از جمادی‌الاول به سال ذال و دگرنون و حاعلی‌الاطلاق سپهرحلم و حیا آفتاب جاه و جلال جمـال‌دنیـی و دین شاه شیخ ابواسحاق میـان عرصۀ میدان خود به تیغ عدو نهــاد بـر دل احبــاب خویش داغ فراق حالی که حافظ (ص 1076) در قطعه‌ای دیگر مرگ او را 757ق ذکر کرده است. غیر از حافظ که قصاید و غزلیاتی در مدح و رثای ابواسحاق سروده، شاعران دیگر چون عبید زاکانی هم از مرگ او اندوهگین شده و مرثیه‌های سروده‌اند (میرخواند، 4/500-501؛ غفاری، 281). وزیران ابواسحاق: مشهورترین وزیران ابواسحاق اینانند: 1. شمس‌الدین صاین قاضی سمنانی (مق‌ 746ق)، که در ابتدای امر به ملک اشرف و ابواسحاق ــ آنگاه که با هم متحد بودند ــ پیوست (عبدالرزاق، 1/201) و بعد چنانکه گذشت، به مشارکت با سید غیاث‌الدین علی یزدی به وزارت رسید (کتبی، 24). شمس‌الدین صاین یکی از ممدوحان خواجوی کرمانی بود و این شاعر یکی از مثنویهای خود یعنی «روضه الانوار» را که در 743ق سروده، به او اهدا مرده است (غنی، 83، حاشیه). 2. ظهیرالدین ابراهیم صواب. وی در کرمان در دستگاه مبارزالدین بود و به ابواسحاق پیوست و در 745ق پس از برکناری شمس‌الدین صاین و غاث‌الدین علی به وزارت رسید و چنانکه اشاره شد، دوران وزارت او دیری نپایید و به دست یکی از اوباش شیراز و به تحریک رقبایش کشته شد. 3. امیر غیاث‌الدین علی یزدی، که در وزارت شریک شمس‌الدین صاین بود، اما در نهان با او رقابت داشت و سپس خود به تنهایی رشتۀ کارها را به دست گرفت. غیاث‌الدین علی از وزیران نیک نام و بانی خیرات بود. در یزد مدرسه‌ای با نام غیاثیه بنیاد نهاد که بنای آن در 740ق اتمام یافت و یک بار نزدیک بود که به دست مبارزالدین محمد ویران شود، اما بزرگان شهر او را از این کار برحذر داشتند (جعفری، 118-119؛ مستوفی، 3/150-151). غیاث‌الدین علی در 746ق به دست ابواسحاق کشته شد و سبب آن بود که گفته بودند، وی در نهان با تاشی خاتون مادر سلطان نرد عشق می‌بازد (کاتب، 141). 4. رکن‌الدین عمیدالملک بن شمس‌الدین محمود و کمال‌الدین حسین بن جلال بن خواجه رشید، که پس از قتل وزیر پیشین، در 747ق، به وزارت فارس و نیابت سلطنت منصوب شدند (فصیح خوافی، 3/73). رکن‌الدین عمیدالملک خود اهل فضل و ادب بود و اشعاری از او نقل شده است (غنی، 89، حاشیه). 5. وزیر دیگر ابواسحاق که ظاهراً زمانی دراز این منصب را عهده‌دار بود، خواجه عمادالدین محمود کرمانی ممدوح حافظ است. او ظاهراً تا پایان حکومت ابواسحاق وزارت داشت و پس از سقوط وی، سپاهی گرد آورد و با همراهی امیر تسلغرشاه ترکمان، خواهرزادۀ ابواسحاق به شیراز حمله برد، اما شاه شجاع نیروی آنان را درهم شکست (غنی، 107-108، 110). سلوک و سیاست شیخ ابواسحاق: ابن بطوطه که در سفر شیراز، ابواسحاق را دیده بوده، وی را مردی خوبروی و خوش قامت و نیکوخوی و فروتن خوانده است (همانجا). از این‌رو مردم شیراز به او علاقۀ فراوانی نشان می‌دادند. مردی بخشنده و نیکوکار نیز بود و به گفتۀ همو (1/227) در این زمینه می‌خواست از پادشاهان هند تقلید کند. چنانکه یک بار رکن‌الدین صاین را به صلۀ قصیده‌ای که در پاسخ سوزنی سمرقندی سروده بود، 7 بدرۀ زر بخشید (دولتشاه، 81). او خود نیز شعر می‌سرود و ذوق ادبی داشت و شعرا را می‌نواخت. گروهی از اینان در دربار او گرد آمده بودند که مشهورتر از همه حافظ شیرازی است. حافظ در قصاید و غزلیات خود بارها از او نام برده و از دورۀ حکمرانی او به خوشی یاد کرده و بر «دولت مستعجل» او افسوس خورده است (نک‌ : ص 406). همچنین عبید زاکانی شاعر هزل سرای پرآوازه، در د.ران اقامت خود در شیراز برای کسب دانش، از حمایت ابواسحاق بهره‌مند شد (دولتشاه، 217) و پس از مرگ فجیع او قصیده‌ای در رثای وی سرود (براون، 1/307). غیر از شعرا چند تن از دانشمندان هم به دربار ابواسحاق راه داشتند و از عطایای او بهره‌مند می‌شدند. چنانکه شمس‌الدین محمد بن محمود آملی اواخر عمر را در شیراز زیست و اثر مشهور خود نفایس الفنون فی عرایس العیون را به ابواسحاق تقدیم کرد و مقدمه را با نام او آراست (آملی، 7-9؛ بیانی، 414). نیز شیخ امین‌الدین محمد کازرونی که از مشاهیر طریقت فارس در سدۀ 8ق بود و در کازرون سکنی داشت، همواره مورد توجه ابواسحاق بود و او و برادرش مسعود شاه نهایت احترام را دربارۀ او مرعی می‌داشتند. مسعود شاه مکتوب مفصلی به او نوشته که نسخه‌ای از آن در مجموعه‌ای در کتابخانۀ مجلس محفوظ است. این امین‌الدین کازرونی را حافظ نیز ستایش کرده است (قزوینی، محمد، 62). از دانشمندان دیگر عصر او رکن‌الدین یحیی بن منصور بود که بیانی شیوا داشت و وعظ نیکو می‌پرداخت و ابواسحاق منصب خطابت مسجد جامع عتیق شیراز را به او سپرده بود (جنید شیرازی، 208). قاضی عضدالدین ابجی نیز مورد توجه ابواسحاق بود و چنانکه اشاره شد، یک بار از جانب او به سفارت نزد مبارزالدین رفت و نیز ابواسحاق مالیات املاک او را به عنوان سیورغال بخشید (خواندمیر، دستورالوزراء، 327). پیر یحیی جمالی صوفی هم از هنرمندان و خطاطانی بود که مورد توجه ابواسحاق بود. از او چند قطعه از قرآن به خط ریحان و رقاع برجای مانده که آنها را در 745 و 746ق به نام شیخ ابواسحاق کتابت کرده و اکنون در موزۀ پارس شیراز محفوظ است (بیانی، 348). ابواسحاق به احکام نجوم اعتقادی راسخ داشت و همۀ کارها و تصمیمات مهم خود را به توصیۀ منجمان با اوضاع فلکی تنظیم می‌کرد، اما در پایان حکومت هنگامی که شیراز در محاصرۀ مظفریان قرار گرفته بود، از این اعتقاد باطل خود نزد خواجه قوام‌الدین حسن اظهار پشیمانی کرد (میرخواند، 4/488). از ابواسحاق سکه‌هایی نقره در 1352ش در قدمگاه فارس به دست آمد بر یک طرف آن عبارات «لااله الا اللـه، محمد رسول اللـه» و طرف دیگر نام او با عبارات «ضرب شیراز» دیده می‌شود. باتوجه به اینکه در سکه‌های پادشاهان آن عصر به‌ویژه سلاطین آل مظفر همگی نام خلفای چهارگانه دیده می‌شود، می‌توان احتمال داد که او بر مذهب شیعه بوده یا به آن گرایش داشته است (سامی، 121). از اشعار بازمانده از ابواسحاق چنانکه گذشت، به‌ویژه دو رباعی که در هنگام مرگ سروده، مشهور است و در بیشتر کتب تذکره ضبط شده است (هدایت، 1/7-8؛ صبا، 19). غیر از اینها مکتوب مفصلی از او بر جای مانده که از زندان خطاب به مبارزالدین محمد نوشته و بی‌آنکه اظهار عجز و التماس کند، از وی خواسته است که پس از کشتن او اطرافیانش را به جرم همدستی با وی آزار نرساند (نوایی، «حبسیۀ شاه»، 546-547). ابواسحاق در آبادانی شیراز و اطراف آن کوشا بود. میدان سعادت شیراز را ــ که در همانجا به قتل رسید ــ او بنا نهاد و در گوشه‌ای از آن کاخی عظیم نظیر ایوان مدائن ساخت. ابن بطوطه که خود شاهد ساختمان این کاخ بوده، وصف ساختن آن را به خوبی بیان کرده و افزوده است که مردم شیراز با شادمانی و رضا در ساختن این کاخ یاری می‌کرده‌اند (1/226). افزون بر آن ابواسحاق برای مسجد جامع عتیق شیراز عمارتی موسوم به خدای خانه ساخت که هم‌اکنون بر جای استوار است. خدای خانه اطاق مکعب شکلی است که در وسط مسجد قرار دارد و دور تا دور آن ایوانی به عرض 2 متر بنا شده و در 4 گوشۀ آن 4 ستون مدوّر مناره مانند دیده می‌شود. این بنا که شباهتی به کعبه دارد، در 752ق ساخته شده است (مهراز، 409). تاشی خاتون، مادر ابواسحاق نیز همتی بلند داشت و در ساختن آثار و اماکن مذهبی کوشش می‌کرد. او در 744ق قبّه‌ای عالی بر شاهچراغ شیراز برآورد و مدرسه‌ای بزرگ نزدیک آن ساخت و گروهی از علما را در مجاورت آن سکنی داد (زرکوب، 198؛ جنید، 290-292). تاشی خاتون املاک زیادی هم از بلوک میمند وقف این امام‌زاده کرد و در شبهای دوشنبه خود به آنجا می‌رفت و در غرقۀ مخصوصی جای می‌گرفت. در آن مجلس پس از ختم قرائت قرآن و صرف طعام، موعظه شروع می‌شد (نوایی، «شیخ ابواسحاق شیرازی»، 59). در موزۀ پارس شیراز قرآنی 30 پاره موجود است که آن را پیر یحیی جمالی صوفی در 746ق به خط ثلث زیبایی کتابت کرده و تاشی خاتون آن را در همین بر آستانۀ شاه چراغ وقف کرده است (همانجا؛ قزوینی، محمد، 291). مآخذ: آملی، محمد بن محمود، نفائس الفنون، به کوشش ابوالحسن ابوالحسن شعرانی، تهران، 1377ق؛ ابن بطوطه، محمد بن عبداللـه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، 1337ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی اصغر حکمت، تهران، 1357ش؛ بیانی، شیرین، تاریخ آل جلایر، تهران، 1345ش؛ جعفری، جعفر بن محمد، تاریخ یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران 1343ش؛ جنید شیرازی، ابوالقاسم، شدّالازار، به کوشش محمد قزوینی و عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ حافظ، شمس‌الدین محمد، دیوان، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1359ش؛ حافظ ابرو، عبداللـه بن لطف‌اللـه، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب‌السیر، تهران، 1333ش؛ همو، دستورالوزراء، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1355ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1338ش؛ زرکوب شیرازی، احمد بن ابی‌الخیر، شیرازنامه، به کوشش اسماعیل واعظ جوادی، تهران، 1350ش؛ سامی، علی، «سکه‌های شاهان آل اینجو و آل مظفر در فارس...»، مجموعۀ مقالات چهارمین کنگره تحقیقات ایرانی، به کوشش محمد حسین اسکندری، شیراز، 1353ش؛ شبانکاره‌ای، محمدبن علی، مجمع الانساب، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، 1363ش؛ صبا، محمد مظفر حسین، تذکرۀ روز روشن، به کوشش محمد حسین رکن‌زادۀ آدمیت، تهران، 1343ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1353ش؛ غافاری کاشانی، احمدبن محمد، تاریخ نگارستان، به کوشش مرتضی مدرس گیلانی، تهران، 1340ش؛ غنی، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تهران، 1366ش؛ فصیح خوافی، احمدبن محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوینی، محمد، تعلیقات بر شدالازار (نک‌ : هم‌ ، جنید شیرازی)؛ ؛ کاتب، احمدبن حسین، تاریخ جدید یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ کتبی، محمود، تاریخ آل مظفر، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1335ش؛ مجدی، مجدالدین محمد، زینت المجالس، تهران، 1342ش؛ مستوفی بافقی، محمد مفید، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1340ش؛ معلم یزدی، علی بن محمد، مواهب الهی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1326ش؛ مهراز، رحمت اللـه، بزرگان شیراز، تهران، 1348ش؛ میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، 1339ش؛ نطنزی، معین‌الدین، منتخب التواریخ، به کوشش ژان اوبن، تهران، 1336ش؛ نوایی، عبدالحسین، «حبسیۀ شاه شیخ ابواسحاق»، مهر، 1331ش؛ س 8، شم‌ 9؛ همو، «شیخ ابواسحاق شیرازی»، اطلاعات ماهانه، 1330ش؛ شم‌ 37؛ وزیری کرمانی، احمد علی خان، تاریخ کرمان (سالاریه)، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1340ش؛ هدایت، رضاقلی خان، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336ش. سیدعلی آل داود


منابع

  • قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لب التواریخ، تهران، 1363ش
  • لب التواریخ،قزوینی، ص 263