ابوحمزه ثمالی
ابوحمزه ثمالى، لقمان روزگار
ابوحمزه ثمالى(1) كوفى يكى از چهرههاى معروف و درخشان عرفانى و معنوى شيعه است. انسانهاى مومن و خداجو زمزمههاى عاشقانه امام سجاد علیه السلام در شبهاى ماه مبارك رمضان را به واسطه او دريافتهاند. بيشتر اشخاصى كه در شبهاى ماه مبارك رمضان با خداوند متعال نجوا میكنند با نام و ياد اين شخصيت فرزانه مأنوسند.
ابوحمزه ثمالى شيعه مخلصى است كه رئيس مذهب شيعه او را مايه آرامش خود دانست. او دانشمندى فرزانه است كه محضر چهار امام معصوم عليهمالسلام را درك كرد. و از چشمه عرفان و معنويت آنها جرعهها نوشيد. ابوحمزه هدايتگرى روشن ضمير بود كه در عصر خويش رهبرى شيعيان كوفه را به عهده گرفته بود. و مردم را با معارف اهل بيت عليهمالسلام آشنا میكرد.
وى در علم حديث و تفسير به مراتب عالى دست يافته بود. تلاش او براى كسب حكمت و معرفت به حدى رسيد كه پيشواى هشتم وى را «لقمان روزگار» ناميد. ابوحمزه ثمالى مورد اعتماد و علاقه اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام محسوب میشد.
زيباترين لحظه
ابوحمزه ثمالى در شهر كوفه پرورش يافت و همان جا را به عنوان محل زندگى انتخاب كرد. وى بعد از آن كه به رشد و كمال رسيد، به تبليغ معارف و فرهنگ دينى و تدريس حديث، اخلاق و تفسير قرآن در مسجد كوفه پرداخت. وى هر روز براى تدريس، عبادت و رسيدگى به امور مردم، به ويژه شيعيان به مسجد كوفه میرفت. آن روز هم مثل هميشه در مسجد بود كه آن لحظه تاريخى فرارسيد.
خودش میگويد: «جلوى ستون هفتم مسجد كوفه نشسته بودم كه از سوى باب كنده مردى وارد شد كه من در طول عمر خويش شخصى زيباتر، خوشبوتر، پاكيزهتر و خوشلباستر از او نديده بودم. عمامهاى بر سر و پيراهنى عربى و قبايى بر تن داشت. كفشهاى عربى را از پاى درآورد و در كنار ستون هفتم به نماز ايستاد. تكبيره الاحرام نماز را وقتى ادا كرد، آن چنان جذاب و موثر بود كه موهاى بدنم سيخ شد. شيفته نغمه زيبا و لهجه دلرباى وى شدم. نزديكتر شدم تا كلماتش را بهتر بشنوم. چهار ركعت نماز خواند با ركوع و سجود كامل و عالى. بعد از سلام نماز، شروع به دعا كرد: «الهى ان كان قد عصيتك، فانى قد اطعتك فى احب الاشيأ اليك الاقرار بوحدانيتك...».(2)
بعد از اين كه از دعا فارغ شد، از مسجد بيرون رفت. من بااشتياق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا اين كه به مناخ (محل نگهدارى شتران در كنار شهر) كوفه رسيديم. در آن جا غلامی بود كه شتر اين مرد باعظمت را محافظت میكرد. از غلام پرسيدم: اين مرد كيست؟ جواب داد: آيا از شمائل و سيماى نورانىاش او را نشناختى؟ او حضرت زين العابدين، على بن الحسين علیه السلام است.
وقتى آقا را شناختم، خود را به قدمهاى مباركش انداختم و خواستم پاهايش را ببوسم. حضرت با دستهاى مطهر خويش مرا از زمين بلند كرد و فرمود: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزيز و جلال است. عرض كردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به اين جا تشريف آوردهايد؟ فرمود: براى آن چه كه ديدى! اگر مردم میدانستند كه نماز خواندن در مسجد كوفه چه فضيلتى دارد، مثل كودكان چهار دست و پا به سوى آن میشتافتند.
امام سجاد علیه السلام به ابوحمزه فرمود: «آيا دوست دارى قبر جدم، على ابن ابى طالب علیه السلام را زيارت كنى؟» با شنيدن اين پيشنهاد، شادى در چهره ابوحمزه موج زد و آن قدر خوشحال شد كه سر از پا نمیشناخت. وى با اين كه در كوفه و نزديك نجف بود، قبر امام على علیه السلام را نمیشناخت و همچنين تا آن لحظه ـ به علت موانعى ـ موفق به زيارت امام سجاد علیه السلام نشده بود. او كه مدتها انتظار وصال محضر يار را داشت، چنين فرصتى را غنيمت شمرد و با كمال ميل، همراهى با امام علیه السلام را قبول كرد و در ركاب پيشواى چهارم شيعيان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد، تا اين كه به مرقد شريف اميرالمومنين علیه السلام رسيدند. امام سجاد علیه السلام محل دفن مولاى متقيان را ـ كه تا آن زمان مخفى بود ـ به ابوحمزه نشان داد و فرمود: «اين قبر جدم، على بن ابى طالب علیه السلام است».(3)
ابوحمزه میگويد: «وقتى چشمانم به آن جا افتاد، بقعهاى سفيد ديدم كه نور از آن میدرخشيد. امام چهارم علیه السلام از شتر پياده شده و گونههاى مبارك را بر خاك قبر گذاشت؛ سپس شروع به خواندن زيارت كرد: «السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضيىء...».
ابوحمزه میگويد: بعد از زيارت، امام سجاد علیه السلام به مدينه تشريف برد و من هم به كوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن، بارها همراه شمارى از فقيهان شيعه به زيارت قبر حضرت امام على علیه السلام رفت. وى در اين سفرها معارف اهل بيت علیه السلام؛ فقه، تفسير و حديث را به همسفران خود تعليم میداد.(4)
ابوحمزه ثمالى صاحب كرامت
ابوحمزه در اثر مناجاتهاى عارفانه، نغمههاى شبانه، عبادتهاى عاشقانه، اطاعت خالق يگانه و شاگردى مكتب ائمه عليهمالسلام صاحب كرامت شد. ابوحمزه میگويد: «يكى از فرزندانم در اثر حادثهاى مصدوم شد و استخوانهاى دستش شكست. او را نزد يحيى بن عبدالله مجبر (معروفترين شكسته بند عصر) بردم. او بعد از معاينه دقيق، گفت: استخوانهاى دست اين كودك، به شدت آسيب ديده و شكستگى سختى برداشته است. بايد صبر كنى تا وسائل معالجه را فراهم كنم. مدت معالجه طولانى خواهد بود».
او به دنبال كار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم. در آن هنگام حال رقت بار طفل، كه در اثر شدت درد به خود میپيچيد، مرا دگرگون كرد و حالم منقلب شد. در همين موقع به ياد دعايى كه از مولايم، امام سيدالساجدين علیه السلام آموخته بودم، افتادم. با يك حالت معنوى، دست كودك را گرفتم و با تضرع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال، بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال، فرزندم صحت و سلامتى خود را بازيافت و من شكر الهى را به جا آوردم.
يحيى مجبر همراه وسايل درمان بازگشت و دست كودك را گرفت تا علاج كند. با شگفتى گفت: اين كه سالم است! شايد دست ديگرش شكسته است. شكستهبند دست ديگر طفل را به دقت نگاه كرد و اثر شكستگى را در آن نيافت. مات و مبهوت گفت: «سبحان الله! چند لحظه قبل، من دست اين بچه را ديدم، استخوانهايش به شدت شكسته بود؟! آرى، از شما شيعيان چنين جادوهايى تعجب ندارد! ابوحمزه به او گفت: واى بر تو! اين جادو و سحر نيست.
شفاى دست پسرم در اثر دعاى جانبخشى است كه امام عارفان، على بن الحسين علیه السلام به من آموخته است. ابوحمزه میگويد: يحيى از من درخواست كرد كه آن دعا را به وى ياد بدهم. گفتم: «شگفت انگيزتر از اين حادثه، اظهار اين درخواست است. بعد از آن سوء ادب، كلمات خلاف مروت و كردار زشت؛ من نمیتوانم اسرار خفيه و امانتهاى الهى را به تو بسپارم».
ابوحمزه میگويد: «روزى اين حكايت را براى امام صادق علیه السلام نقل كردم. آن حضرت فرمود: اى ابوحمزه! دعاى تو با رضايت خداوند موافق بود كه در كمتر از يك لحظه، دعايت را مستجاب كرد».
حمران ابن اعين (راوى خبر) میگويد: «وقتى ابى حمزه اين حكايت را برايم نقل كرد، مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند میدهم! آن در گرانمايه و هديه الهى را از من دريغ مدار و آن دعا را به من بياموز!» ابوحمزه گفت: «سبحان الله! اين سر را از آن جهت بر تو فاش كردم تا شوق تعليم در تو زياد شود و عطش آموزش بيابى! حالا بنويس!»: «يا حى قبل كل حى، يا حى بعد كل حى... صلى على محمد و على آل محمد وافعل بى ما انت اهله يا ارحم الراحمين».(5)
بيدلى در هم احوال خدا با او بود × او نمیديدش و از دور خدايا میكرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد × ديگران هم بكنند آن چه مسيحا میكرد.
فقيه تيزبين بر كرسى تدريس
ابوحمزه ثمالى در اثر زحمات طاقت فرسا و فعاليتهاى شبانهروزى در كسب علم و حكمت، به مرحلهاى رسيد كه به عنوان استاد علم حديث و فقه و تفسير، بر كرسى تدريس تكيه زد و معارف اهل بيت عليهمالسلام را به شيعيان آموخت.
ابوجعفر محمد نيشابورى از سوى شيعيان نيشابور مأموريت داشت تا اجناسى را به امام صادق علیه السلام تقديم نمايد. وى در سر راه خود به مدينه، از كوفه عبور كرد و به زيارت قبر على علیه السلام رفت. ابوجعفر میگويد: «در بين راه سفر به كوفه رسيدم و قبل از هر چيز به زيارت قبر اميرالمومنين علیه السلام مشرف شدم. در كنار قبر، پيرمردى را ديدم كه فقهاى شيعه اطراف او را گرفته بودند و از وى فقه و حديث مىآموختند. عدهاى از مردم اطراف آن پيرمرد روشن ضمير گردآمده بودند و احكام دينى را از وى سوال میكردند و او با الهام از مكتب على علیه السلام، آن ها را پاسخ میداد». ابوجعفر از افرادى كه آن جا جمع شده بودند، پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالى. ابوجعفر سلام كرد و نشست. ابوحمزه پرسيد: «اى مرد! كيستى و چكارهاى؟» ابوجعفر خود را معرفى كرد و بر نامه سفر خود را به اطلاع وى رسانيد. ابوحمزه خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و پيشانيش را غرق بوسه ساخت و به او مژده داد كه بزودى به هدف خود خواهد رسيد. در همين حال ابوحمزه نگاهى به بيابان انداخته، به حاضران گفت: «آيا شما هم آن چه را كه من مشاهده میكنم، میبينيد يا نه؟» گفتند: چه میبينى؟ گفت: شترسوارى به اين سمت مىآيد.
حاضران در جلسه به نقطهاى كه ابوحمزه نشان میداد، خيره شدند و شترسوار را ديدند. طولى نكشيد كه مرد شترسوار خود را به كنار جمعيت رسانيد و از مركب پياده شد و سلام كرد و در گوشهاى نشست. ابوحمزه پرسيد: اى مرد! از كجا مىآيى؟ يثرب (مدينه). از يثرب چه خبر؟ جعفر بن محمد علیه السلام از دنيا رفت.
ابوحمزه با سوزدل نعرهاى كشيده و دستش را به شدت به زمين كوبيد. ابوجعفر نيشابورى میگويد: من هم از شنيدن اين واقعه هولناك منقلب شدم، پشتم لرزيد و احساس ناراحتى شديد به من دست داد و با خود گفتم: پس حالا به كجا بايد بروم و اين همه امانتهاى مردم را بدست چه كسى بسپارم و بالاخره كار امامت و رهبرى امت به كجا منتهى خواهد شد؟! ابوحمزه در حالى كه اشكهايش را پاك میكرد، از شخص تازه وارد پرسيد: امام چه كسى را براى جانشينى خود انتخاب كرد؟ او جواب داد: آن حضرت سه نفر را جانشين خود قرار داد: منصور خليفه عباسى، فرزندش عبدالله افطح، فرزند كوچكش موسى.
ابوحمزه با شنيدن اين خبر خوشحال شد و گفت: «الحمدلله الذى لم يضلنا، دل على الصغير، و بين على الكبير، و سترالامر العظيم»؛ خدا را سپاس میگويم كه ما را گمراه نكرد. (امام صادق علیه السلام) ما را به صغير راهنمايى فرمود و دليل مردودبودن كبير را بيان نمود و امر بزرگ را مخفى نگه داشت. سپس گفت: اى مرد نيشابورى! غمگين نباش! امام را شناختم.
ابوحمزه در كنار قبر اميرالمومنين علیه السلام مشغول نماز شد. ما هم به نماز ايستاديم. پس از فراغت از نماز، به ابوحمزه گفتم: اى مرد بزرگوار! از كجا امام بعدى را تشخيص دادى؟! ابوحمزه پاسخ داد: وصيت امام به منصور براى كوتاهكردن شر اوست. امام صادق علیه السلام براى حفظ امام بعدى تقيه كرده است. از وصيت امام به دو فرزند بزرگتر و كوچكترش معلوم میشود كه فرزند كوچكتر امام است. زيرا پيامبر گرامی اسلام به على علیه السلام فرمود: در صورتى كه بزرگترين فرزندت عيبى نداشته باشد امامت از آن اوست. وقتى امام ششم علیه السلام درباره دو نفر، كه يكى از آن ها بزرگتر از ديگرى است وصيت میكند، معلوم میشود كه فرزندش، موسى علیه السلام امام است؛ چون فرزند بزرگش، عبدالله در بدن و دين عيبى دارد؛ زيرا افطح (كسى كه سر يابينى يا پايش از انسان معمولى پهنتر است) عيبى در بدن دارد و جاهل به احكام شريعت است».
ابوجعفر در ادامه سخنانش میافزايد: «من سخن ابوحمزه را به طور كامل نفهميدم تا اين كه اموال و وجوه اهدايى شيعيان را همراه خود به مدينه بردم. بعد از ورود، به مدينه در محلى ساكن شدم و به جستجو در مورد جانشين پيشواى ششم پرداختم. فرزندش، عبدالله را به من نشان دادند. وقتى با او ملاقات كردم، هيچ كدام از حركات، طرز رفتار، كردار، گفتار، آداب و معاشرت و جواب سوالات وى را مطابق با عمل امام معصوم علیه السلام نيافتم و سرگردان به قبر مطهر پيامبر صلی الله علیه و آله پناهنده شدم. غلامی مرا به محضر حجت حق و امام مطلق، حضرت امام كاظم علیه السلام راهنمايى كرد. وقتى به محضر موسى بن جعفر علیه السلام مشرف شدم، تمام علامات و نشانههاى امام معصوم علیه السلام را در او يافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شيعيان نيشابور را به آن حضرت تقديم كردم. امام بعضى را قبول و تعدادى را رد كرد و موقع خداحافظى به من فرمود: آيا ابوحمزه ثمالى در نزديك كوفه و موقع زيارت اميرالمومنين علیه السلام چنين و چنان نگفت؟ و سخنان ابوحمزه را تماماً برايم بازگو كرد. گفتم: بلى. امام كاظم علیه السلام فرمود: «مومن چنين است: هرگاه خداوند قلبش را نورانى كند او با اشارات و كنايات همه چيز را میفهمد. حالا بلند شو و از اصحاب بزرگ پدرم تصريح وى را در مورد جانشين خويش تحقيق كن».(6)
در اوج عرفان و معنويت
در ضمير ما نمیگنجد به غير دوست كس × هر دو عالم را به دشمن ده، كه ما را دوست بس.
ابوحمزه بيشتر اوقات خود را به عبادت و تدريس علوم اسلامی میگذرانيد. او از كسب فيوضات معنوى و تربيتى از محضر ائمه عليهمالسلام به ويژه امام سجاد علیه السلام غافل نبود. از سند دعاى معروف به «ابوحمزه ثمالى» معلوم میشود كه ابوحمزه در آن شبهاى نورانى ملازم محضر پيشواى چهارم علیه السلام بود.
او در اين رابطه میگويد: امام سجاد علیه السلام شبهاى ماه مبارك رمضان تا سحر مشغول به نماز بود. و چون وقت سحر فرامیرسيد اين دعا را قرائت مینمود: «الهى لاتودبنى بعقوبتك ولاتمكر بى فى حيلتك، من اين لى الخير يارب ولايوجد الا من عندك...؛ خدايا مرا با مجازات خويش ادب نفرما، و با عقوبتهاى پنهانى كه من نمیفهمم، مجازاتم نكن. خداوندا! كجا خيرى توانم يافت، در حالى كه خير جز پيش تو نيست...».
دعاى ابوحمزه طولانى و برابر با دو جزء قرآن كريم است. فرازهاى آخر دعا با اين مضامين عرفانى به پايان میرسد: «...اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين؛(7) پروردگارا! من از تو ايمانى ثابت و يقينى كامل درخواست میكنم كه هميشه در قلبم استوار باشد، تا بدانم كه به من جز آن چه كه قلم تقدير تو نگاشته است، نخواهد رسيد و مرا در زندگانى به هر چه قسمتم كردى راضى و خشنود گردان. اى مهربانترين مهربانان!».
اگر چنين پروانههايى در اطراف شمع وجود ائمه اطهار عليهم السلام] نبودند، چطور ما به آن گنجينههاى ملكوتى و سرمايههاى جاودانى، كه روح انسانهاى سرگشته و حيران را نوازش میدهد، دست میيافتيم؟! اگر امروز آن مناجاتهاى نورانى را در اختيار نداشتيم، در خلوت با معبود و در آن لحظاتى كه خود را تنها میيابيم و با هزاران گرفتارى مواجه هستيم و هيچ كلمه و لفظى نمیتواند مكنونات قلبى و احساسات درونى ما را بيان كند، چه میگفتيم؟! واقعاً اين فرهنگ تربيتى و آموزشى دعا را كه روح انسانهاى خسته و نگران امروزى را آرامش میدهد، چه كسى میتواند اين چنين زيبا و پرمحتوا و با آن فصاحت و بلاغت اعجابانگيز، كه حتى مخالفان را هم به تحسين واداشته است، ادا كند؟!
اگر ما دعاهاى ابوحمزه ثمالى، كميل، ندبه، افتتاح، عرفه و دهها اثر جاويدان ديگر را در متون فرهنگ شيعه نداشتيم مثل آن چوپان سخن میگفتيم و يا مانند ساير ملتها با خرافات و توحش دست به گريبان بوديم. ما خداوند را شاكريم كه در سايه تلاش دانشمندان، فرهنگ آسمانى اهل بيت عليهمالسلام ـ كه پشتوانه محكمی مثل وحى الهى دارد ـ به ما ارث رسيد. امروزه مكتب تشيع داراى غنىترين فرهنگ انسانى است كه حتى در كوچكترين مراحل زندگى بدون قانون و بدون برنامه نمیباشد و فقه پوياى جعفرى تمام نيازهاى دنيوى انسان را از روز تولد ـ و بلكه قبل از تولد ـ تا مرگ انسان را براى بشريت به ارمغان آورده است.
پى نوشت
(1). ثمالى: منسوب به ثماله (طايفهاى از قبيله ازد) است. نام اصلى وى ثابت بن دينار است.
(2). فرحه الغرى، سيد عبدالكريم بن طاووس، ص 47.
(3). قبر امام على علیه السلام تا زمان هارون الرشيد بر عموم مردم مخفى بود؛ فقط شيعيان خاص و مخلص با راهنمايى ائمه معصومين علیهمالسلام از قبر آن حضرت مطلع بودند و گاه به زيارت آن بزرگوار مشرف میشدند.
(4). سفينه البحار، ج 2، ص 44.
(5). مهج الدعوات، ص 165، نامه دانشوران، ج 1، ص 47؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 294. اين دعا در حدود سه صفحه است و در كتاب مهج الدعوات سيد ابن طاووس آمده است.
(6). مدينه المعاجز، ص 463؛ بحارالانوار، ج 47، ص 252؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 11.
(7). مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 401؛ مفاتيح الجنان، اعمال ماه رمضان.
منبع
عبدالكريم پاك نيا, فرهنگ كوثر، شماره 45، آذر 1379