ادب

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


منبع: سایت تربیت

نویسنده: گروهی از محققان و پژوهشگران

ادب در لغت به معناى عقوبت نمودن بر كار بد و به معناى ياد گرفتن رفتار و كردار شايسته و ساختن چيزى و مردم را به آن دعوت نمودن آمده است و در اصطلاح ادب عبارت از شكل نكويى است كه انجام دهنده، به عمل يا كلام خود مى دهد و گفتار يا كردارش را با آن هيئت زيبا ادا مى كند مثلا وقتى كه كسى در مقابل ديگرى بر دو زانوى خود نشست مى گويند: فلانى با ادب نشست، يا در مقام دستور به نشستن به جاى كلمه ى بنشين، بگويد: بفرماييد، مى گويند: فلانى با ادب سخن گفت و نظير اين ها، و مراد از اين گونه تعبير، همان اداى عمل يا گفتار در شكل پسنديده و هيئت نكو است كه بر حسب عرف اقوام و ملت ها و درجه معرفتشان، آداب نيز متفاوت است.

اما اقسام ادب

ادب بر چند قسم تقسيم مى شود:

1 ـ ادب خالق نسبت به مخلوق شامل كلام خدا در گونه آيات و شامل جزاى اعمال بنده (بهشت و نعمت هاى الهى) و شامل جزا دادن به بنده ى خودش در مقابل بعضى از اعمال

2 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق در اعمال عبادى مثل (دعا و نمار و روزه و حج و زيارت بزرگان...)

3 ـ ادب مخلوق نسبت به مخلوق كه شامل رفتار بزرگتر نسبت به كوچكتر (پدر و مادر نسبت به اولاد و همسايه نسبت به همسايه و شوهر نسبت به همسر) و رفتار كوچكتر نسبت به بزرگترخود كه شامل (پدر و مادر و ائمه و انبياء و معلم و استاد و زن نسبت به شوهر)

براى اين بخش از كلام نمونه هايى را مى آوريم

ادب خالق نسبت به مخلوق (در جزاى اعمال)

1 ـ در روايتى در ثواب گريه براى امام حسين عليه السلام مى فرمايند:

قَالَ أَبُو عَبدِاللَّهِ عفِي حَدِيثٍ وَ مَن ذُكِرَ الحُسَينُ عِندَهُ فَخَرَجَ مِن عَينِهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ و َلَم يَرضَ لَهُ بِدُونِ الجَنَّةِ

كسي كه نزد او ذكر مصيبت حسين عليه السلام شود و از چشمانش به قدر بال پشه اى اشك خارج شود پاداشش با خدا است و كمتر از بهشت راضى نمى شود.

(وسائل الشيعة ج14 ص507)

از اين قسمت روايت استفاده مى شود كه خداوند نسبت به ادب محبين اهل بيت كه در مصيبت آن ها گريه مى كنند جزا و پاداش ‍ مى دهد و عمل هيچ عمل كننده اى را ضايع نمى كند.

2 ـ ادب خالق نسبت به مخلوق (در كلام و گفتارش) خداوند با حيا و كريم است عفّت مى ورزد و به كنايه سخن مى گويد، از جماع به لمس تعبير مى كند. پس مسّ و لمس و دخول و همراهى، كناياتى است از آميزش، و در عين حال زشت و ركيك نيست. اين ادب و عفّت كلام در قرآن و كلام الهى مخصوص به آميزش (وقاع) نيست بلكه از قضاء حاجت و بول و غايط به كنايه تعبير مى كند و اين به رمز گفتن اولى است از الفاظ مستهجن و ركيك.

3 ـ جزا دادن خداوند به بعضى از اعمال بندگان مثل اين كه بنده به خدا به واسطه اعمال خير نزديك مى شود تا اين كه خدا دست او و چشم او و گوش او ومى شود كه به اين حقيقت در يك حديث قدسى اشاره شده است:

مُحَمَّدُ بنُ يَحيَى عَن أَحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِيسَى وَ أَبُو عَلِيٍّ الاَشعَرِيُّ عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الجَبَّارِ جَمِيعاً عَنِ ابنِ فَضَّالٍ عَن عَلِيِّ بنِ عُقبَةَ عَن حَمَّادِ بنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَا عَبدِاللَّهِ عليه السلام يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ... و َمَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبدٌ بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ و َإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذِي يَسمَعُ بِهِ و َبَصَرَهُ الَّذِي يُبصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبطِشُ بِهَا إِن دَعَانِي أَجَبتُهُ وَ إِن سَأَلَنِي أَعطَيتُهُ...

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: خداى متعال گفت: وسيله تقرب بنده ى به من، انجام واجبات و ترك محرمات بلكه با انجام دادن مستحبات و ترك مكروهات، به من بطورى تقرب پيدا مى كند كه من او را دوست مى دارم به صورتى كه من گوشى كه با آن مى شنود مى شوم و چشمى كه مى بيند و زبانى كه با آن سخن مى گويد و دستى كه با آن قدرت نماى مى كند، مى شوم؛ اگر دعا بكن، مستجاب مى كنم و اگر درخواست و مسئلت كند عطا مى كنم...

(الكافي ج2 ص352)

ادب مخلوق نسبت به خالق

1 ـ مرتبه كامل از ادب آن است كه پوينده راه خدا در همه احوال خود را در محضر حضرت حقّ ـ سبحانه و تعالى ـ حاضر دانسته و در حال تكلّم و سكوت، در خوردن و خوابيدن، در سكون و حركت و بالا خره در تمام حالات و سكنات و حركات، ادب را در نظر داشته باشد. و اگر پوينده پيوسته توجّه به أسماء و صفات الهى داشته باشد قهرا ادب و تواضع در وجود او مشاهده مى شود.

2 ـ درخواست ادب از حضرت حق كه در دعاى صباح مى خوانيم

و َأَدِّبِ اللَّهُمَّ نَزَقَ الخُرقِ مِنِّي بِأَزِمَّةِ القُنُوع

و ادب كن سبك سرى و بدخويى مرا، يعنى نفس مرا به مهارهاى قناعت، مؤدب نما.

دعاء صباح حضرت امير عليه السلام

3 ـ و در روايتى آمده است كه:

و قيل لمحمّد بن الحنفية رضى اللَّه عنه: من ادّبك؟ قال: ادّبنى ربّى في نفسي، فما استحسنته من اولى الالباب و البصيرة تبعتهم به واستعملته، و ما استقبحته من الجّهال اجتنبته و تركته مستنفرا، فاوصلنى ذلك إلى كنوز العلم.

از محمّد بن حنفيّه كه پسر حضرت امير است عليهما السّلام پرسيدند كه: ادب از كه آموختى؟ گفت: از پروردگار خود ادب فرا گرفتم، به اين طريق كه كرامت كرد در من قوّتى كه من به سبب آن قوّت، تميز مى كنم ميان خوب و بد، و هر چه از صاحبان علم مى بينم و در نظر من پسنديده است، عمل مى كنم و متابعت ايشان مى كنم. و هر چه از جاهلان مى بينم و در نظر من ناپسند است، از او نفرت كنان دورى مى نمايم، و به اين سبب، رسيده ام به خزانه هاى علم.

(بحارالانوار ج2 ص265)

و چنان كه حكما گفته اند: (خذ الحكمة من افواه المجانين) فراگير حكمت را از ذهن هاى مجنون ها، چون كه غالب گفتار و كردار ديوانه ناپسند است و خلاف گفتار و كردار او، ملاك اعتبار و پسنديده است. چنان كه از لقمان پرسيدند كه: ادب را از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، كه هر چه از ايشان صادر شد، نقيض او كردم و خلاف او را اختيار نمودم.

4 ـ ادب توحيدى ماجراى دعاى حضرت شيخ الانبيا نوح ـ على نبينا و آله و عليه السّلام ـ براى پسرش كه قرآن مجيد حكايت مى كند و ادب توحيدى آن حضرت را كه حقا توحيد در ادب ربوبى است را بيان مى نمايد:

و َهِىَ تَجرى بِهِم في مَوجٍ كَالجِبالِ و َنادى نُوحٌ ابنَهُ وَ كان فى مَعزلٍ يا بُنَىَّ اركَب مَعَنا وَ لاتَكُن مَعَ الكافِرين، قالَ سَآوى الى جَبَلٍ يَعصمُنى مَنَ الماءِ قالَ لا عاصِمَ اليَومُ مِن امرِ اللّهِ الا مَن رَّحِمَ وَ حالَ بَينَهُما المُوجُ فَكانَ مِنَ المُغرَقين

و آن كشتى، آن ها را از ميان امواجى هم چون كوه ها حركت ميداد؛ (در اين هنگام،) نوح فرزندش را كه در گوشه اى بود صدا زد: پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش! گفت: بزودى به كوهى پناه ميبرم تا مرا از آب حفظ كند! (نوح) گفت: امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند! در اين هنگام، موج در ميان آن دو حايل شد؛ و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت!

(هود: 42 ـ 43)

تا اين جا كه مى فرمايد:

و نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبَّ انّ ابنى مِن اهلى وَ انّ وَ عدَكَ الحَقُّ و َانتَ احكَمُ الحاكِمين

(هود: 45)

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيسَ مِن أَهلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ فَلا تَسئَلنِ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الجاهِلينَ

فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است فرد ناشايسته اى است! پس، آن چه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى!!

(هود: 46)

5 ـ بيان آميخته به ادب ايوب: ادب در بيان و گفتار ايّوب عليه السّلام كه همه اولاد و اموال را از دست داده و بيمارى مزمن زمين گيرش كرده و روانش را در توحيد مصفّاتر ساخته، آن جا كه با انين و آه آتشين به ندا و فرياد پروردگارش را مى خواند:

و َأَيُّوبَ إِذ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ و َأَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمِينَ

يادآور ايّوب را هنگامى كه به ندا و فرياد، پروردگارش را خواند كه اى پروردگارم به بلا و گرفتارى دچار گشته ام و فقط تويى كه ارحم الراحمينى

انبيا

سوء حال خويش را در ظريف ترين بيان آميخته از ادب عرضه داشته و از ابراز و تصريح به حاجت، لب فرو بسته و فقط به ذكر سبب باعث بر اين آه آتش آلود كه همان ضرّ و پريشان حالى است و اعتماد به صفت ارحم الراحمينى پروردگار متعال را مى نمايد.

6 ـ از جمله آداب مناجات و دعا شروع نمودن به صلوات و درود بر پيامبر است كه در روايات بسيارى بر آن تأكيد گرديده است و در كثيرى از ادعيه و مناجات ها ابتدا به آن شده بلكه به گونه ترجيع بند در بعضى از ادعيه آمده است مانند دعاى مكارم الاخلاق و دعاى به والدين در صحيفه سجاديه و چنان كه در مناجات شعبانيه از آغاز تا پايان آن ـ اين ادب ـ مراعات شده است، و بنابراين، تعدادى از روايات مربوطه به اين مناسبت نقل مى شود، تا راز آن معلوم گردد:

هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمودند:

عَلِيُّ بنُ إِبرَاهِيمَ عَن أَبِيهِ عَنِ ابنِ أَبِي عُمَيرٍ عَن هِشَامِ بنِ سَالِمٍ عَن أَبِي عَبدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ لَا يَزَالُ الدُّعَاءُ مَحجُوباً حَتَّى يُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

همواره دعا از عروج به مرتبه اجابت، ممنوع است تا آن كه درود و صلوات بر پيمبر و آلش، فرستاده شود.

(الكافي ج2 ص491)

و سكونى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمودند:

عَنهُ عَن أَبِيهِ عَنِ النَّوفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَن دَعَا وَ لَم يَذكُرِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله و سلم رَفرَفَ الدُّعَاءُ عَلَى رَأسِهِ فَإِذَا ذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله و سلم رُفِعَ الدُّعَاءُ

اگر كسى دعا كند و نام مبارك رسول اللّه را با درود ياد نكند، آن دعا بر بالاى سرش پرپر مى زند و توان عروج ندارد و چون نام مبارك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را با درود يادآورى كند دعايش به مرتبه اجابت عروج مى نماي.

(الكافي ج2 ص491)

و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السّلام است كه فرمودند:

وَ عَن عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابنِ جُمهُورٍ عَن أَبِيهِ عَن رِجَالِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبدِاللَّهِ عليه السلام مَن كَانَت لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَليَبدَأ بِالصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ يَسأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يَختِمُ بِالصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكرَمُ مِن أَن يَقبَلَ الطَّرَفَينِ وَ يَدَعَ الوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ و َآلِهِ لَاتُحجَبُ عَنه

اگر كسى خواست به خداوند، عزّوجلّ، عرض حاجت كند، بايد نخست درود و صلوات بر پيامبر و آلش فرستد، سپس حاجت خويش را مسئلت نمايد، آن گاه خاتمه دعايش را نيز صلوات و درود بر پيمبر و آل قرار دهد، زيرا خداوند عزّوجلّ كريم تر از اين است كه طرفين مسئلت و حاجت، كه درود و صلوات بر پيمبر و آل است بپذيرد و وسط را كه حاجت دعا كننده است ردّ فرمايد چه، درود و صلوات بر پيمبر و آل از اجابت حق تعالى محجوب و ممنوع نيست.

(وسائل الشيعة ج7 ص95)

نظير اين اخبار در آثار اهل سنّت آمده است، مى توانيد به قسم (اسرار الاذكار و الدعوات ) از كتاب (احياء العلوم) غزالى مراجعه كنيد.

7 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در خوردن): اين كه هنگام خوردن نام خدا را ذكر كند و دست ها بشويد و ديگر آدابى كه در شرع براى خوردن مقرّر شده است، و رو به قبله بنشيند، و سزاوار است كه هنگام اشتغال به مباحات از عمل برتر (مانند ذكر و فكر و خالص كردن نيّت) خالى نباشد، كه در خوراكى كه مى خورد چندان عجايب صنع خدا هست كه اگر در فوائد و حكمت هاى آن و شگفتي هاى قدرت خدا تفكّر و تدبّر كند اين برتر است از بسيارى از اعمال اعضاء و جوارح.

8 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در خوابيدن): و پيش از خواب وضو سازد و بر پشت يا بر دست راست رو به قبله بخوابد.

9 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در نعمت و گرفتاري ها): و هنگام گرفتارى به بلا و مصيبت شكيبائى كند، و در وقت نعمت شكر گويد، و حضور و مشاهده منعم را به ياد آورد، و نفس را از خشم و بدخوئى هنگام حدوث امرى كه نفس ‍ مايل به خشم و تنگدلى و بيقرارى و گفتن سخنان زشت است باز دارد، كه هر يك از افعال و اقوال او حدودى دارد كه ناچار بايد هميشه مراعات نمايد و هر كه از حدود خدا تجاوز كند به خويشتن ستم كرده است.

10 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در سجده و ركوع): و چون اراده سجود كردى باز در دل خود نهايت ذلّت و عجز و انكسار را به ياد آر، زيرا سجود بالاترين درجه فروتنى است، و عزيزترين اعضاء خود را كه روى است به پست ترين چيزها كه خاك است بگذار و ميان پيشانى و خاك حايلى مگذار، بلكه بر زمين سجده كن كه به خضوع نزديكتر و بر ذلّت گوياتر است

11 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در تلاوت قرآن): در اين جا به برخى از آداب ظاهرى و باطنى تلاوت قرآن اشاره مى كنيم.

امّا آداب ظاهرى، اين است كه با وضو باشد، و برشكل ادب و سكون و وقار ايستاده يا نشسته رو به قبله و سر به پيش افكنده بدون چهار زانو باشد و تكيه نزده، و شمرده و با تأنّى بخواند و حال گريه داشته باشد، و اگر از ريا ايمن است اندكى بلند بخواند و گر نه آهسته بهتر است، و اگر تواند با آواز نيكو و خوش بخواند، و حقّ آيات را مراعات نمايد، بدين سان كه چون آيه سجود خواند سجده كند، و چون به آيه عذاب رسد به خدا پناه برد، و چون به آيه رحمت و نعمت هاى بهشت رسد از خداى تعالى مسألت نمايد كه آن را روزى او گرداند، و چون به آيه اى رسد كه در آن تسبيح و تكبير الهى باشد تسبيح و تكبير گويد، و چون به آيه دعا يا استغفار رسد دعا و استغفار كند، و در آغاز قرائت بگويد: اعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم، و بعد از فراغ از هر سوره بگويد: صدق اللّه العلىّ العظيم و بلّغ رسوله الكريم، اللّهم انفعنا به و بارك لنا فيه، و الحمد للّه ربّ العالمين.

  • و امّا آداب و اعمال باطنى عبارتند از:

(1) فهميدن عظمت كلام و بلندى قدر آن، و ياد آوردن فضل خداى تعالى و لطف او به خلق خود، كه آن را از عرش جلال خود به درجه فهم انسانى نازل فرموده

(2) بزرگداشت صاحب كلام: كسى كه قرآن مى خواند در ابتداى تلاوت بايد عظمت متكلّم را به ياد آورد، و بداند كه آن از گفتار بشر نيست، بلكه كلام آفريدگار خورشيد و ماه است

(3) فروتنى و نرم دلى: امام صادق عليه السّلام فرمود: (هر كه قرآن بخواند، و خاضع نشود و دلش نرم نگردد، و اندوه و ترسى در دل او پديد نيايد، شأن عظيم خداى تعالى را حقير شمرده، و آشكارا زيانكار است.

قارى قرآن محتاج سه چيز است:

دل خاشع، و بدن دور از مشغله، و جاى خلوت. چون دل او براى خدا خاشع باشد شيطان از او مى گريزد، خداى تعالى مى فرمايد:

فَإذا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم

و چون قرآن خوانى از شيطان رانده شده به خدا پناه بر.

(نحل: 98)

(4) حضور قلب

(5) تدبّر در معانى قرآن: و آن علاوه بر حضور قلب است، زيرا خواننده قرآن بسا كه در غير قرآن تفكر نمى كند و ليكن تنها گوش او تلاوت را مى شنود بدون تدبّر در معانى آن، و حال آن كه مقصود از تلاوت قرآن تدبّر در آن است، خداى سبحان مى فرمايد:

افَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ ام عَلى قُلُوبٍ اقفالُها

آيا در اين قرآن نمى انديشند يا بر دلها قفل ها است؟

(محمّد ص24)

اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود: لا خِيرَ فِي عِبَادَةٍ لا فِقَهَ فِيها، و َلا فِي قِراءَةٍ لا تَدَبُّرَ فِيها در عبادتى كه از روى فهم و دانش نباشد خيرى در آن نيست، و هم چنين در قرائتى كه تأمّل و تدبّرى در آن نيست.

12 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (در حج)

11771 ـ مِصبَاحُ الشَّرِيعَةِ، قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام إِذَا أَرَدتَ الحَجَّ فَجَرِّد قَلبَكَ لِلَّهِ تَعَالَى مِن كُلِّ شَاغِلٍ وَحِجَابٍ وَفَوِّض أُمُورَكَ إِلَى خَالِقِهَا وَتَوَكَّل عَلَيهِ فِي جَمِيعِ حَرَكَاتِكَ وَسَكَنَاتِكَ وَسَلِّم لِقَضَائِهِ وَحُكمِهِ وَقَدَرِهِ وَدَعِ الدُّنيَا وَالرَّاحَةَ وَالخَلقَ وَاخرُج مِن حُقُوقٍ تَلزِمُكَ مِن جِهَةِ المَخلُوقِينَ وَلَا تَعتَمِد عَلَى زَادِكَ وَرَاحِلَتِكَ وَأَصحَابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبَابِكَ وَمَالِكَ مَخَافَةَ أَن يَصِيرَ ذَلِكَ عَدُوّاً وَوَبَالًا فَإِنَّ مَنِ ادَّعَى رِضَى اللَّهِ وَاعتَمَدَ عَلَى مَا سِوَاهُ صَيَّرَهُ عَلَيهِ وَبَالًا وَعَدُوّاً لِيَعلَمَ أَنَّهُ لَيسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلَا حِيلَةٌ وَلَا لِأَحَدٍ إِلَّا بِعِصمَةِ اللَّهِ وَتَوفِيقِهِ فَاستَعِدَّ استِعدَادَ مَن لَا يَرجُو الرُّجُوعَ وَأَحسِنِ الصُّحبَةَ وَرَاعِ أَوقَاتَ فَرَائِضِ اللَّهِ وَسُنَنِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه وآله وسلم وَمَا يَجِبُ عَلَيكَ مِنَ الاَدَبِ وَالِاحتِمَالِ وَالصَّبرِ وَالشُّكرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخَاوَةِ وَإِيثَارِ الزَّادِ عَلَى دَوَامِ الاَوقَاتِ ثُمَّ اغسِل بِمَاءِ التَّوبَةِ الخَالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَالبَس كِسوَةَ الصِّدقِ وَالصَّفَا وَالخُضُوعِ وَالخُشُوعِ وَأَحرِم مِن كُلِّ شَيءٍ يَمنَعُكَ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَيَحجُبُكَ عَن طَاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعنَى إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ لِلَّهِ سُبحَانَهُ فِي دَعوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالعُروَةِ الوُثقَى وَطُف بِقَلبِكَ مَعَ المَلَائِكَةِ حَولَ العَرشِ كَطَوَافِكَ مَعَ المُسلِمِينَ بِنَفسِكَ حَولَ البَيتِ وَهَروِل هَرَباً مِن هَوَاكَ وَتَبَرَّأ مِن حَولِكَ وَقُوَّتِكَ وَاخرُج مِن غَفلَتِكَ وَزَلَّاتِكَ بِخُرُوجِكَ إِلَى مِنًى وَلَا تَتَمَنَّ مَا لَا يَحِلُّ لَكَ وَلَا تَستَحِقُّهُ وَاعتَرِف بِالخَطَايَا بِعَرَفَاتٍ وَجَدِّد عَهدَكَ عِندَ اللَّهِ بِوَحدَانِيَّتِهِ وَتَقَرَّب إِلَيهِ وَاتَّقِهِ بِمُزدَلِفَةَ وَاصعَد بِرُوحِكَ إِلَى المَلَإِ الاَعلَى بِصُعُودِكَ إِلَى الجَبَلِ وَاذبَح حَنجَرَةَ الهَوَى وَالطَّمَعِ عَنكَ عِندَ الذَّبِيحَةِ وَارمِ الشَّهَوَاتِ وَالخَسَاسَةَ وَالدَّنَاءَةَ وَالذَّمِيمَةَ عِندَ رَميِ الجِمَارِ وَاحلِقِ العُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالبَاطِنَةَ بِحَلقِ شَعرِكَ وَادخُل فِي أَمَانِ اللَّهِ وَكَنَفِهِ وَسَترِهِ وَكِلَاءَتِهِ مِن مُتَابَعَةِ مُرَادِكَ بِدُخُولِ الحَرَمِ وَدُخُولِ البَيتِ مُتَحَقِّقاً لِتَعظِيمِ صَاحِبِهِ وَمَعرِفَةِ جَلَالِهِ وَسُلطَانِهِ وَاستَلِمِ الحَجَرَ رِضًى بِقِسمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزَّتِهِ وَدَع مَا سِوَاهُ بِطَوَافِ الوَدَاعِ وَأَصفِ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقَائِهِ يَومَ تَلقَاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفَا وَكُن بِمَرأًى مِنَ اللَّهِ نَقِيّاً عِندَ المَروَةِ وَاستَقِم عَلَى شَرطِ حَجَّتِكَ هَذِهِ وَوَفَاءِ عَهدِكَ الَّذِي عُوهِدتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأُوجِبتَ لَهُ إِلَى يَومِ القِيَامَةِ وَاعلَم أَنَّ اللَّهَ لَم يَفرِضِ الحَجَّ وَلَم يَخُصَّهُ مِن جَمِيعِ الطَّاعَاتِ بِالاِضَافَةِ إِلَى نَفسِهِ بِقَولِهِ تَعَالَى وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلًا وَلَا شَرَعَ نَبِيُّهُ صلى الله عليه وآله وسلم سُنَّةً فِي خِلَالِ المَنَاسِكِ عَلَى تَرتِيبِ مَا شَرَعَهُ إِلَّا لِلِاستِعدَادِ وَالاِشَارَةِ إِلَى المَوتِ وَالقَبرِ وَالبَعثِ وَالقِيَامَةِ وَفَضلِ بَيَانِ السَّبقِ مِن دُخُولِ الجَنَّةِ أَهلُهَا وَدُخُولِ النَّارِ أَهلُهَا بِمُشَاهَدَةِ مَنَاسِكِ الحَجِّ مِن أَوَّلِهَا إِلَى آخِرِهَا لِأُولِي الاَلبَابِ وَأُولِي النُّهَى

از مولاى ما حضرت صادق عليه السّلام روايتى رسيده است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حج است، و ما به ذكر آن سخنان شريف تبرّك مى جوئيم:

فرمود: (چون اراده حج كنى، دل خود را از هر چه آن را از خداى عزوجل مشغول مى كند و پرده ميان تو و او مى گردد خالى كن، و همه امور خود را به آفريدگار خود واگذار، و در جميع حركات و سكنات خود به خدا توكّل داشته باش، و گردن تسليم و رضا به حكم و قضا و قدر او نه، و دست از دنيا و استراحت و خلق بردار، و حقوق مردم را كه بر ذمّه توست ادا كن، و بر توشه (زاد) و مركب (راحله) و ياران و نيرو و جوانى و مال خود اعتماد مكن، و بترس از اين كه اين همه دشمن و وبال تو شوند، زيرا هر كه ادّعا كند كه از خداى خود راضى و خشنودم و اعتمادش به غير او باشد، آن غير دشمن و وبال او گردد، تا بداند كه هيچ كس را قدرت و قوّت و چاره اى نيست مگر به نگهدارى و توفيق خداى تعالى. و آماده سفر شو مانند آماده شدن كسى كه اميد برگشتن ندارد، و با رفيقان نيكو رفتار كن، و اوقات نمازهاى واجب و سنّت هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را رعايت كن، و آن چه بر تو لازم است از ادب و بردبارى و شكيبائى و شكر و مهربانى و سخاوت بجاى آر و از ايثار و بذل توشه در همه اوقات دريغ مدار. و به آب توبه خالص گناهان خود را شست و شو ده، و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع در بر كن، و از هر چه تو را از ياد خداى عزّوجلّ باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند (يعنى بر خود حرام كن)، و نداى الهى را لبّيك اجابت گو اجابتى پاك و خالص براى خداى عزوجل، و به ريسمان محكم او چنگ زن، و در دل خود با فرشتگان در حول عرش طواف كن چنان كه با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى، و در وقت هروله از خواهش هاى نفس خود بگريز. و از قدرت و قوّت خود بيزار باش، و چون به منى رسى از غفلت و لغزش هاى خود بيرون رو، و آن چه براى تو حلال نيست و استحقاق آن ندارى آرزو مكن،

و در عرفات به خطا و تقصير خود اعتراف كن، و عهد و پيمان يگانگى خدا را كه نزد توست تازه ساز، و قرب او طلب كن، و در مزدلفه (مشعر) از خدا پروا دار، و چون به كوه مشعر بالا روى بالا رفتن روح را به ملاء اعلى به خاطر آر، و بهنگام قربانى حلقوم هوى و هوس و طمع را ببر، و در وقت انداختن سنگريزه ها (جمرات) خواهش هاى نفسانى و پستى و دنائت و رفتار و كردار نكوهيده و ناپسند را از خود بينداز، و در هنگام سر تراشيدن عيوب ظاهرى و باطنى خود را بتراش و بر طرف كن، و چون در حرم داخل شوى در امان و حفظ و حراست الهى داخل شو و از متابعت نفس خود بگذر، و خانه را زيارت كن در حالى كه در دل خود عظمت و بزرگوارى صاحب خانه را جا داده و ثابت كرده باشى و به جلال و سلطنت او شناسا باشى، و در استلام حجر به قسمت الهى خشنود و راضى باش، و به جهت عزّت او فروتنى نما، و در طواف وداع از هر چه غير خداست وداع كن، و در وقوف بر صفا روح و دل خود را از چركها و تيرگيها براى لقاء الهى صاف كن، و در مروه خدا را از مروّت غافل مباش كه از اوصاف خود فانى شوى، و بر شروط حج خود مستقيم و پايدار باش و به عهد و پيمانى كه با پروردگار خود بسته اى وفا كن و بر آن تا روز قيامت ثابت قدم باش.

و بدان كه خداى تعالى حج را واجب نكرد و از ميان همه طاعات آن را به خود مخصوص نگردانيد چنان كه مى فرمايد: وَ لِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ الَيهِ سَبيلا آل عمران 97 و خداى راست بر مردم زيارت آن خانه هر كه تواند و راهى به آن يابد.

و پيغمبر او صلّى اللّه عليه و آله هيچ سنّت و عملى را در اثناى مدّت مناسك حج به ترتيب آن مقرّر نفرمود مگر براى آمادگى و اشاره به مرگ و احوال قبر و زنده شدن مردگان و احوال قيامت، و بيان احوالى كه بهشتيان و دوزخيان پيش از دخول بهشت و جهنّم دارند به مشاهده كردن مناسك حج از آغاز تا انجام، البتّه براى خردمندان

(مستدرك الوسائل ج10 ص172 ـ 173)

13 ـ ادب مخلوق نسبت به خالق (انبياء نسبت به خدا): در قرآن كريم در ادب انبياء عليهم السّلام با بارى تعالى از چندين وجه بايد ادب آموخت كه انَّ هذَا القُرآنَ يَهدى لِلَّتى هِىَ أقوَم الاسراء: 9

تعبير حضرت آدم صفى مؤدّب به آداب اللّه چنين است:

رَبَّنا ظَلَمنا أنفُسَنا و َان لَم تَغفِر لَنا و َتَرحَمنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرين

(اعراف: 22)

و ابليس بى ادب مى گويد:

فَبِما أغوَيتَنى لَأقعُدَنَّ لَهُم صِراطَكَ المُستَقيم

(اعراف: 17)

آن فرخنده آيين ظلم را به خود نسبت مى دهد و اين كافر كيش اغوا را به حق تعالى.

حضرت إبراهيم خليل الرحمن مى فرمايد:

الَّذى خَلَقَنى فَهُوَ يَهدينِ و َالَّذى هُوَ يُطعِمُنى وَ يَسقينِ وَ إِذا مَرِضتُ فَهُوَ يَشفينِ و َالَّذى يُميتُنى ثُمَّ يُحيينِ

(شعراء: 79 ـ 82)

بيمارى را به خود نسبت مى دهد و شفا و هدايت و اطعام و سقى و اماته و احيا را به حق سبحانه.

در ذكر يونسى از حضرت يونس پيغمبر عليه السّلام دانسته اى كه:

وَ ذَا النُّونِ اذ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَّ ان لَن نَقدِرَ عَلَيهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ ان لا الهَ الا انتَ سُبحانَكَ انِّى كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ

(انبياء: 87)

و خداوند سبحان از ايّوب پيغمبر عليه السّلام حكايت فرموده است:

و َايُّوبَ اذ نادى رَبَّهُ أنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ و َأنتَ أرحَمَ الرّاحِمينَ

(انبياء: 83)

و حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم را وصف فرموده است كه: و َانّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ قلم: 5

و با اين وصف شخصى را همانند او نمى يابى.

ادب مخلوق نسبت به مخلوق

1 ـ (هم سفر) در روايت وارد است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

لَا تُكثِرِ الكَلَامَ مَعَ النَّاسِ فِي الطَّرِيقِ فَإِنَّ فِيهِ سُوءَ الاَدَبِ

در راه و سفر، حرف بسيار مزن با مردم، چرا كه حرف بسيار، منافى ادب است.

(بحارالانوار ج73 ص301)

2 ـ (شاگرد نسبت به استاد) در آداب تعلّم و تعليم

هر يك از تعلّم (فراگيرى) و تعليم (آموزش) آداب و شروطى دارد:

امّا آداب تعلم و فرا گرفتن:

(1) از جمله اين است كه متعلّم (دانشجو) بايد از پيروى شهوت ها و هوى و هوس و آميزش و معاشرت با دنيا پرستان پرهيز كند. يكى از بزرگان گفته است: (همان گونه كه پوست چشم اگر مبتلا به بيمارى و درد باشد از ديدن نور آفتاب محروم است، همين گونه بصيرت آدمى اگر مبتلا به پيروى از شهوت ها و هواى نفس و آميزش با اهل دنيا باشد از ادراك انوار قدسى محروم و از درك لذّت هاى انسانى بى نصيب و محجوب است).

(2) و از جمله اين كه تعلّم و فراگيرى او بايد فقط براى خدا و تقرّب به او و رسيدن به سعادت اخروى باشد، و انگيزه او مراء (ستيزه) و مجادله و فخر فروشى و رسيدن به جاه و مال يا برترى بر امثال و اقران نباشد.

امام باقر عليه السّلام فرمود:

مُحَمَّدُ بنُ إِسمَاعِيلَ عَنِ الفَضلِ بنِ شَاذَانَ عَن حَمَّادِ بنِ عِيسَى عَن رِبعِيِّ بنِ عَبدِاللَّهِ عَمَّن حَدَّثَهُ عَن أَبِي جَعفَرٍ عليه السلام قَالَ مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُبَاهِيَ بِهِ العُلَمَاءَ أَو يُمَارِيَ بِهِ السُّفَهَاءَ أَو يَصرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصلُحُ إِلَّا لِأَهلِهَا.

هر كس علم را براى مباهات و فخرفروشى به علما يا براى ستيزه و جدال با سفيهان يا براى جلب توجّه مردم بجويد جايگاه او آتش است، كه رياست جز براى اهلش شايسته نيست.

(الكافي ج1 ص47)

و امام صادق عليه السّلام فرمود:

عَلِيُّ بنُ إِبرَاهِيمَ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ طَلَبَةُ العِلمِ ثَلَاثَةٌ فَاعرِفهُم بِأَعيَانِهِم وَ صِفَاتِهِم صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلجَهلِ وَ المِرَاءِ وَصِنفٌ يَطلُبُهُ لِلِاستِطَالَةِ وَ الخَتلِ وَصِنفٌ يَطلُبُهُ لِلفِقهِ وَ العَقلِ فَصَاحِبُ الجَهلِ و َالمِرَاءِ مُوذٍ مُمَارٍ مُتَعَرِّضٌ لِلمَقَالِ فِي أَندِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ العِلمِ وَصِفَةِ الحِلمِ قَد تَسَربَلَ بِالخُشُوعِ وَ تَخَلَّى مِنَ الوَرَعِ فَدَقَّ اللَّهُ مِن هَذَا خَيشُومَهُ وَ قَطَعَ مِنهُ حَيزُومَهُ وَ صَاحِبُ الِاستِطَالَةِ وَ الخَتلِ ذُو خِبٍّ و َمَلَقٍ يَستَطِيلُ عَلَى مِثلِهِ مِن أَشبَاهِهِ وَ يَتَوَاضَعُ لِلاَغنِيَاءِ مِن دُونِهِ فَهُوَ لِحَلوَائِهِم هَاضِمٌ وَلِدِينِهِ حَاطِمٌ فَأَعمَى اللَّهُ عَلَى هَذَا خُبرَهُ و َقَطَعَ مِن آثَارِ العُلَمَاءِ أَثَرَهُ وَ صَاحِبُ الفِقهِ وَ العَقلِ ذُو كَآبَةٍ و َحَزَنٍ وَ سَهَرٍ قَد تَحَنَّكَ فِي بُرنُسِهِ و َقَامَ اللَّيلَ فِي حِندِسِهِ يَعمَلُ وَ يَخشَى وَجِلًا دَاعِياً مُشفِقاً مُقبِلًا عَلَى شَأنِهِ عَارِفاً بِأَهلِ زَمَانِهِ مُستَوحِشاً مِن أَوثَقِ إِخوَانِهِ فَشَدَّ اللَّهُ مِن هَذَا أَركَانَهُ وَ أَعطَاهُ يَومَ القِيَامَةِ أَمَانَه.

طالبان علم سه گروه اند، آنان و صفاتشان را بشناس: گروهى آن را براى نادانى و ستيزه و مجادله مى جويند و دسته اى براى دراز دستى و گردن كشى و فريفتن و جمعى براى فهم و عقل.

گروه اول (يار نادانى و ستيزه) مردم آزار و ستيزه گر است، در انجمن هاى مردان به بحث و گفتگوى علمى مى پردازد و تظاهر به حلم و خشوع مى كند و حال آن كه از پارسايى تهى و بى بهره است، خداوند، بينى او را به خاك بمالد و كمرش (يا سينه اش) را درهم شكند.

و دسته دوم (گردنكش فريبكار) نيرنگ باز و چاپلوس است، بر امثال و همانندان خود برترى مى فروشد و نسبت به ثروتمندان پست تر از خود فروتنى مى نمايد، شيرينى آن ها را مى خورد (مال آن ها را مى گيرد) و دين خود را پايمال مى كند، پس خداوند بينائى و آگاهى او را نابينائى و بى خبرى مى گرداند و اثرش را از آثار علما قطع مى كند.

و دسته سوم صاحب فهم و عقل، غمگين و افسرده و محزون و شب زنده دار است، تحت الحنك خويش انداخته با خداى خويش خلوت كرده و در تاريكى شب به پا ايستاده است، با اين كه عمل مى كند ترسان است، به خود مشغول است، مردم زمانش را مى شناسد و از معتمدترين برادرانش در وحشت است. خداوند پايه هاى وجودش را استوار كند و در قيامت امانش بخشد.

(الكافي ج 1ص 49)

(3) و از جمله اين است كه به آن چه مى فهمد و علم دارد عمل كند، زيرا كسى كه به آن چه مى داند عمل مى كند خداوند آن چه را كه نمى داند به او مى آموزد.

امام صادق عليه السّلام فرمود:

مُحَمَّدُ بنُ يَحيَى عَن أَحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنَانٍ عَن إِسمَاعِيلَ بنِ جَابِرٍ عَن أَبِي عَبدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ العِلمُ مَقرُونٌ إِلَى العَمَلِ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ وَ مَن عَمِلَ عَلِمَ وَالعِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ فَإِن أَجَابَهُ وَإِلَّا ارتَحَلَ عَنهُ

علم همراه عمل است، هر كه علم دارد بايد عمل كند و كسى كه عمل كند عالم مى شود و علم عمل را مى خواند پس اگر پاسخ شنيد مى ماند و گر نه كوچ مى كند.

(الكافي ج1 ص44)

و از امام سجّاد عليه السّلام روايت شده است:

مَكتُوبٌ فِي الاِنجِيلِ لَا تَطلُبُوا عِلمَ مَا لَا تَعلَمُونَ وَ لَمَّا تَعمَلُوا بِمَا عَلِمتُم فَإِنَّ العِلمَ إِذَا لَم يُعمَل بِهِ لَم يَزدَد صَاحِبُهُ إِلَّا كُفراً و َلَم يَزدَد مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعداً

در انجيل نوشته شده است كه تا آن چه مى دانيد عمل نكرده ايد آن چه را نمى دانيد مجوئيد، زيرا علم هرگاه به آن عمل نشود ثمرى جز كفر براى صاحب آن به بار نخواهد آورد و جز دورى از خدا چيزى به او نمى افزايد.

(الكافي ج1 ص44)

(4) و از جمله اين است كه شرايط تواضع و ادب را نسبت به معلّم خود رعايت كند، و گفتار او را رو در رو رد نكند، و به دل او را دوست دارد و حقوق او را از ياد نبرد، زيرا معلّم پدر معنوى و روحانى اوست و او برترين پدران سه گانه است.اشاره است به حديث نبوى كه: ترا سه پدر است، پدرى كه ولادت تو به واسطه اوست، و پدرى كه دختر خود به عنوان همسر به تو داد، و پدرى كه دانش به تو آموخت ]

امام صادق عليه السّلام فرمود:

مُحَمَّدُ بنُ يَحيَى العَطَّارُ عَن أَحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِيسَى عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبُوبٍ عَن مُعَاوِيَةَ بنِ وَهبٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَا عَبدِاللَّهِ عليه السلام يَقُولُ اطلُبُوا العِلمَ و َتَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالحِلمِ وَ الوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَن تُعَلِّمُونَهُ العِلمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَن طَلَبتُم مِنهُ العِلمَ وَلَا تَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ فَيَذهَبَ بَاطِلُكُم بِحَقِّكُم.

علم را بجوئيد و خود را به همراه آن با حلم و وقار بيارائيد و نسبت به دانش آموزان خود تواضع كنيد، و نسبت به استاد خود فروتن و متواضع باشيد، و عالم متكبّر نباشيد كه رفتار باطلتان حقّ شما را از ميان مى برد.

(الكافي ج1 ص36)

براى هر متعلّمى لازم است كه نخست نفس خويش را از همه اخلاق رذيله و صفات زشت و ناپسند پاك سازد، زيرا تا صفحه نفس خود را از نقشهاى پست و زشت نزدايد انوار علم و حكمت از جانب عالم بالا بر آن نتابد

4 ـ (استاد نسبت به شاگرد) و امّا آداب تعليم (آموزش):

(1) از جمله اين است كه معلّم آموزش خود را خالص براى خداى سبحان قرار دهد و انگيزه دنيوى از قبيل طمع مالى يا جاه و رياست و شهرت بين مردم نداشته باشد، بلكه تنها انگيزه او تقرّب به خداى تعالى و رسيدن به پاداش هاى جاودانه باشد، زيرا هر كه به ديگرى علمى بياموزد در ثواب تعليم آن ديگرى به كسان ديگر شريك خواهد بود و باز در ثواب تعليم اين ها به ديگران... و همين طور تا بى نهايت، و بنا بر اين با تعليم يك نفر به ثواب هاى بى نهايت تعاليم نائل مى گردد، و اين مقدار فضيلت و شرف براى انسان كافى است.

(2) و از جمله اين كه نسبت به متعلّم مشفق و خيرخواه باشد، و به قدر فهم او بياموزد، و با نرمى و گشاده روئى با او سخن گويد نه با تندى و خشونت.

(3) و از جمله اين كه از تعليم به اهل آن بخل نورزد و از تعليم به نااهل و ناشايسته خوددارى كند، زيرا بذل حكمت به نادانان نالايق ستم كردن بر حكمت و دانش است، و منع كردن حكمت از اهل آن نيز ستم كردن بر آنان است).

(4) و از جمله اين كه آن چه مى داند بگويد و درباره آن چه نمى داند سكوت كند تا به آن رجوع كند و بداند، و به متعلّمان خلاف واقع نگويد. و اين شرط اختصاص به معلّمان ندارد، بلكه شامل همه كسانى است كه مسائل علمى از آنان صادر مى شود مانند مفتى (فتوا دهنده) و قاضى و امثال ايشان.

امام باقر عليه السّلام درالكافي ج1 ص43 فرمود: حَقُّ اللَّهِ عَلَى العِبَادِ قَالَ أَن يَقُولُوا مَا يَعلَمُونَ وَيَقِفُوا عِندَ مَا لَا يَعلَمُونَ حقّ خداوند بر بندگان اين است كه آن چه را مى دانند بگويند و هنگامى كه نمى دانند توقّف كنند.

و امام صادق عليه السّلام فرمود:

إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَينِ مِن كِتَابِهِ أَن لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَم يَعلَمُوا وَ قَالَ عَزَّوَجَل (ألَم يُؤخَذ عَلَيهِم ميثاقُ الكِتابِ أن لا يَقُولُوا عَلَى اللّهِ إلا الحَقَّ) اعراف: 169. وَ قالَ (بَل كَذَّبُوا بِما لَم يُحيطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِم تَأويلُهُ)

خداى تعالى بندگانش را به دو آيه از كتاب خود مخصوص كرد: نگويند تا بدانند و آن چه را نمى دانند ردّ نكنند، پس فرمود: مگر از آن ها در كتاب پيمان نگرفته اند كه درباره خدا جز حق نگويند و فرمود: (بلكه چيزى را كه به آن علم ندارند دروغ شمرده اند، و حال آن كه از تأويل آن بى خبرند).

(يونس: 39)

و نيز از آن امام عليه السّلام روايت شده است كه:

إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنكُم عَمَّا لَا يَعلَمُ فَليَقُل لَا أَدرِي و َلَايَقُل اللَّهُ أَعلَمُ فَيُوقِعَ فِي قَلبِ صَاحِبِهِ شَكّاً وَ إِذَا قَالَ المَسئُولُ لَاأَدرِي فَلَا يَتَّهِمُهُ السَّائِلُ

اگر از يكى از شما چيزى پرسيدند كه نمى داند، بگويد نمى دانم، و نگويد: خدا داناتر است، كه در دل پرسش كننده خود شك اندازد. وقتى كسى كه از او سؤال مى شود گفت نمى دانم، پرسش كننده او را متّهم نمى كند.

(الكافي ج1 ص42)

و نيز از آن امام روايت شده:

ايَّاكَ و َخَصلَتَينِ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَن هَلَكَ إِيَّاكَ أَن تُفتِيَ النَّاسَ بِرَأيِكَ أَو تَدِينَ بِمَا لَا تَعلَمُ.

از دو خصلت بپرهيز، كه به سبب آن دو بسيارى هلاك شدند، بپرهيز كه طبق رأى و نظر خود به مردم فتوا دهى، يا به آن چه نمى دانى اعتقاد پيدا كنى.

(الكافي ج1 ص42)

و نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده:

مَن أَفتَى النَّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ و َلَا هُدًى لَعَنَتهُ مَلَائِكَةُ الرَّحمَةِ وَ مَلَائِكَةُ العَذَابِ و َلَحِقَهُ و ِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتيَاهُ.

هر كه بدون علم و هدايت فتوا دهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند، و گناه كسانى كه به فتواى او عمل كنند به گردن اوست.

(الكافي ج1 ص42)

و معلّم و متعلّم را آداب ديگرى نيز هست كه براى كسانى كه به فنّ اخلاق واقفند آشكار است. امّا مردم زمان ما مى دانند كه آداب تعلّم و تعليم هم چون ديگر آداب و فضائل در ميان آنان مهجور و متروك است، وضع اين زمان همان گونه است كه يكى از اهل عرفان گفته است: (زمانه و اهل آن فاسد شده اند، و كسى متصدّى تدريس و تعليم شده كه علمش اندك و جهلش بسيار است، و از اين رو مرتبه علم و صاحبان آن رو به انحطاط رفته و آداب و آيين هاى آن ميان طالبانش كهنه و مندرس گشته است)

5 ـ پدر و مادر نسبت به فرزند: و امّا مقتضاى غيرت نسبت به (اولاد) آن است كه از آغاز مراقب احوال هر يك از آنان باشى، و براى پرستارى و پرورش و شيردادن او توسّط زنى شايسته و صالح كه غذاى وى حلال باشد دقّت نمائى. زيرا كودكى كه اعضاء او از شيرى كه از غذاى حرام به هم رسيده رشد كند طبع او به پليدي ها و ناپاكي ها تمايل دارد، از آن رو كه طينت او از آلودگى سرشته شده است.

و چون به سر حدّ تميز رسد بايد او را آداب نيكان بياموزى. و چون اول صفتى كه بر كودك غلبه دارد تمايل به غذاست، بنابر اين بايد آداب خوردن را به وى آموخت به اين نحو كه با دست راست غذا بخورد و در آغاز خوردن (بسم اللّه) بگويد و از جلوى خود بخورد، و پيش از ديگران دست به طعام نبرد، و به طعام و به كسانى كه غذا مى خورند خيره ننگرد، و با شتاب غذا نخورد، و لقمه را نيك بجود، و دست و جامه را به آن چه مى خورد آلوده نسازد، و پرخورى را زشت و بد شمارد به طورى كه شكم پرست را نكوهش كند و او را هم چون چهارپايان بداند، و كودكى را كه پرخورى نمى كند بستايد، و ايثار در طعام و كم اعتنائى به آن در نظرش محبوب باشد، و به هر غذائى كه فراهم شود و به دست آيد قناعت كند.

سپس به تأديب كودك در امر لباس مبادرت نمايد به طورى كه از روش نيكان و پارسايان بيرون نرود بدين ترتيب كه: لباس ساده و پنبه اى و سفيد را محبوب او سازد، و او را از لباس هاى ابريشمى و رنگارنگ بر حذر دارد، و به او بفهماند كه اين گونه لباسها شأ ن زنان است و مردان از آن عار دارند، و او را از معاشرت و همنشينى با طفلانى كه به ناز و نعمت و خوش گذرانى و زينت پرورش يافته و خو كرده اند محافظت كند.

آن گاه به تربيت اخلاق و افعال كودك بپردازد و در اين راه جدّا بكوشد، زيرا كودك اگر در آغاز زندگى و عنفوان رشد يله و رها شود و تحت تربيت صحيح قرار نگيرد، غالبا با اخلاق پست و كردارهاى بد بار مى آيد، و در نتيجه دروغگو، حسود، لجوج، ستيزنده و گمراه، دزد، خائن، بى شرم و فضول، و احيانا منحرف جنسى و مايل به فسق و فجور مى شود. كودك را بايد از كودكان بى تربيت و بد اخلاق دور نگه داشت كه اصل ادب و تربيت همين است. و بايد او را به معلّمى ديندار و صالح سپرد كه قرآن و سخنان نيكان و داستان راستان به وى بياموزد تا محبّت شايستگان در دلش جاى گيرد، و او را از شنيدن اشعارى كه در آن ها از فسق و فجور و اهل آن ياد شده بازداشت كه اين ها تخم فساد را در زمين دلش مى افشاند. و بايد در مقابل سختگيرى معلّم و جور استاد به صبر و سكوت عادت كند و فرياد و فغان نكند و به اين و آن متوسّل نشود كه تحمّل مشقّت ها در راه تعلّم و تكامل شيوه شجاعان و مردان است. و سزاوار است كه چون از درس و كلاس فارغ شد به او اجازه بازى و تفرّج داده شود تا دل او نميرد و پژمرده نگردد.

و چون اندكى رشد و تميز او بيشتر شد بايد اخلاق نيك و كردار پسنديده به او آموخت و او را از صفات و كارهاى زشت و ناپسند باز داشت تا از حسد و دشمنى و ترسوئى و بخل ورزى و كبر و خودبينى برحذر باشد و از دزدى و حرام خوارى و دروغ و غيبت و خيانت و دشنام و بدزبانى و بيهوده گوئى و مانند اين ها پرهيز كند. و به بردبارى و سپاسگزارى و توكّل و خشنودى و شجاعت و سخاوت و راستگوئى و خير خواهى و ديگر خوبي هاى اخلاق و فضائل راغب شود. و در نزد او بايد نيكان را ستود و بدان و اشرار را مذمّت و نكوهش كرد تا نيكى نزد او محبوب و شر مبغوض گردد.

و چون كودك به سنّ تمييز رسيد، بايد او را به طهارت و نماز واداشت، و در بعضى از روزهاى ماه رمضان به روزه داشتن امر كرد، و اصول عقايد و حدود و آداب شرع را به او ياد داد. و چون خلق نيك يا كار پسنديده اى از او سرزند او را آفرين گفت و پاداش داد و در برابر مردم تحسين كرد. و اگر كار زشتى از او سر زند بار اول بهتر است ناديده انگاشت و به روى او نياورد و وانمود كرد كه كسى جرأت نمى كند كه چنين كارى بكند خصوصا اگر خود طفل در پنهان داشتن آن كوشش دارد، زيرا به رخ او كشيدن ممكن است وى را جرى سازد به طورى كه بعد از اين آشكارا مرتكب آن شود و باكى نداشته باشد. پس اگر دوباره آن كار از او سر زد، بايد در خفا او را عتاب و سرزنش كرد و زشتى آن كار را بزرگ نمود و به او گفت:

مواظب باش كه كسى بر اين كار مطّلع نشود كه در نزد مردم رسوا مى شوى. ولى در سرزنش و عتاب نبايد زياده روى كرد كه اهمّيّت كلام و اثر سرزنش از دلش برود.

امّا پدر بايد هيبت خود را در گفتار و در حركات نگه دارد و مادر بايد كودك را از پدر بترساند (يعنى مادر بايد از هيبت پدر در تربيت كودك استفاده كند). و سزاوار است كه از هر كارى كه پنهانى مى كند منع شود، زيرا آن را پنهان نمى دارد مگر اين كه معتقد است كه كارى زشت است. پس اگر رها شود به كار زشت عادت مى كند. و بايد در راه رفتن و ديگر حركات و افعال به وقار و خوددارى و آرامش عادت كند. و با همنشينان و معاشران خود تواضع و فروتنى نمايد و آن ها را گرامى دارد، و گشاده روئى و خوش كلامى را شعار خود سازد، و اطاعت پدر و مادر و معلّم و مربّى و بزرگتر را بياموزد و تعظيم ايشان را بجا آورد و در حضور ايشان بازى نكند. و بايد او را از فخرفروشى بر همسالان به چيزى كه خود يا پدرش مالك آن است منع كنند. و او را از اين كه از اطفال يا مردان چيزى بگيرد بر حذر دارند و به او بفهمانند كه بزرگى در عطا و بخشش است و در گرفتن خوارى و ذلّت است، و اين خوى سگان است كه به انتظار لقمه اى دم خود را مى جنبانند و چاپلوسى مى كنند. و محبّت زر و سيم را در نظر او زشت نمايند، و او را از آن دو بيش از مار و عقرب بر حذر دارند. زيرا آفت دوستى آن دو بيش از آفت زهر كشنده است، و بسيارى از مردم بدين سبب هلاك شدند.

و او را عادت دهند كه در حضور ديگران آب دهان نيفكند و انگشت به بينى نكند و آب بينى نيندازد، و به ديگران پشت نكند و پا بر روى پا نيفكند و دست بر زير زنخدان ننهد، كه اين دليل كسالت است. و طريقه نشستن و برخاستن و راه رفتن را ياد گيرد. و او را از خواب در روز منع كنند و از ناز پروردگى در فرش و لباس و طعام بازدارند بلكه به جامه و خوراك درشت معتاد سازند تا اعضاء و اندامش قوى و محكم شود. و به او ياد دهند كه خلقت او براى دفع زيان و درد است نه براى كسب لذّت. و خوردنيها همچون داروهائى است براى برطرف كردن گرسنگى و نيرو دادن به انسان براى عبادت خدا، و دنيا بى ريشه و ناپايدار است، و نعمت هاى آن را مرگ از ميان مى برد، و دنيا سراى عبور است نه خانه اقامت، و آخرت سراى بقا و جاى راحت و لذّت است.

و بايد او را از پرگوئى و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و از لهو و لعب و استهزاء و زياد مزاح كردن و ابتدا به سخن كردن منع كرد، و بايد عادت كند كه جز به اندازه اى كه مى پرسند سخن نگويد، و ما دام كه بزرگتر سخن مى گويد گوش فرا دهد، و از پيش پاى بزرگتر از خود برخيزد و به او جاى دهد و در پيش روى او بنشيند.

پس اگر كودك در خردى به اين آداب مؤدّب و تربيت شود اين اخلاق و ملكات بعد از بلوغ در او راسخ و ريشه دار خواهد شد و انسانى نيك و شايسته خواهد گشت. و اگر بر خلاف اين نشو و نما كند، تا آن جا كه با لهو و لعب و فحش و بى شرمى و شكم پرستى و خود آرايى و فخر فروشى انس و الفت گيرد و معتاد شود نفس بدى پيدا مى كند و وبال پدر و مادر خواهد شد و بلكه باعث رسوائى و ننگ مى شود. پس ‍ بر هر پدرى لازم است كه در تأديب و تربيت فرزند مسامحه نكند، كه اين امانت خداست نزد او، و دل كودك جوهرى است پاك و صاف و خالى از هر نقش و صورت و پذيراى هر نيك و بد، و اين والدين هستند كه او را به يكى از اين دو راه مى برند. كه اگر او را به راه خير ببرند به همان روش نشو و نما مى كند و در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود، و والدين و معلّم و مربّى او در ثواب او شريك خواهند بود، و اگر او را به راه شرّ ببرند و تربيت او را يله گذارند شقى و هلاك خواهد شد، و وزر و زيانش برگردن پدر يا قيّم و ولىّ او خواهد بود.

و دختر را نيز بايد مانند پسر تربيت كرد مگر در چيزهائى كه ميان دختر و پسر تفاوت هست. پس بايد او را پرده نشينى و حجاب و وقار و عفّت و حيا و ديگر خصال شايسته زنان را آموخت.

آن گاه بايد جستجو و بررسى كرد كه كودك استعداد كدام علم و صنعت را دارد، و او را به آموختن آن گماشت و نگذاشت كه مشغول كارى شود كه استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد و فايده اى به دست نيايد. زيرا هر كسى مستعدّ همه علوم و صناعات نيست و گر نه همه مردم به شريفترين شغل ها و صنعت ها مى پرداختند. و اختلاف و تفاوت مردم در اين استعداد، حكمت الهى است براى حفظ و قوام زندگى نوع انسان و انتظام امور عالم.

6 ـ ادب نسبت به همسر: در مورد همسر شايسته نيست كه الفاظ صريح ذكر شود بلكه ادب و عفّت اين است كه با كنايه سخن رود مثلا نبايد گفت: زن تو يا زن من بلكه بگويد پرده نشينان خانه تو يا خانه من يا مادر فرزندان و مانند اين ها (مثلا در خانه چنين گفتند).

7 ـ ادب نسبت به رفيق دوست و مردم: اگر كسى عيب و نقصى دارد كه از آن شرم مى كند، اگر ذكر آن لازم شود شايسته نيست كه با الفاظ صريح بيان كند مثل پيسى و كچلى و امثال اين ها مثلا اگر كسى بخواهد علّت پيسى يا كچلى را بپرسد نگويد تو در چه وقت پيس يا كچل شدى؟ بلكه به كنايه و با عبارات غير صريح بگويد: اين عارضه كى براى شما روى داد؟ و مانند آن.

8 ـ ادب نسبت به همنشين: شاعر عرب زبان اين چنين گويد

اَنَا ابنُ نَفسِي وَكُنيَتِى اَدَبِى إِنَّ الفَتَى مَن يَقُولُ ها أَنَا ذَا × مِن عَجَمٍ كُنتُ أَو مِن العَرَبِ لَيسَ الفَتَى مَن يَقُولُ كَانَ أَبِى

من فرزند خود هستم و نام و نشانم ادب من است خواه از عجم باشم خواه از عرب جوانمرد كسى است كه گويد من اينم نه آن كه گويد پدرم چه كسى بود

9 ـ ادب مخلوق نسبت به مخلوق (انبياء): چون نام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنوى به ادب باش و با اخلاص به رسالت او شهادت ده و بر او و آل او صلوات فرست

در ركوع ادب است و در سجود قرب، و هر كه ادب را نيكو نكند شايسته قرب نشود.

10 ـ ادب مخلوق نسبت به مخلوق (در سفر): آداب سفر بسيار است و ما در اين جا اقتصار مى كنيم به ذكر چند ادب

اول آن كه سزاوار است براى شخص هرگاه سوار مى شود بِسمِ اللَّهِ را ترك نكند

دوم آن كه نفقه خود را حفظ كند و در جاى محكم بگذارد زيرا كه (روايت شده كه: ازفهم و درك مسافر است حفظ كردن نفقه خود)

سوم آن كه در سفر اعانت رفقا كند

چهارم آن كه مسافر مصاحبت كند با كسى كه نظير او باشد در انفاق كردن

پنجم آن كه نياشامد از آب هر منزلى مگر بعد از آن كه ممزوج كند او را به آب منزل قبل

ششم آن كه اخلاق خود را نيكو كند و حلم را زينت خود كند

هفتم آن كه توشه از براى سفر خود بردارد

هشتم آن چه خيلى مهم است در سفر مراعات آن محافظت بر نماز هاى فريضه است

11 ـ ادب مخلوق نسبت به مخلوق (در زيارات): و آن بسيار است و در اين جا چند مورد را بيان مى نمائيم

اول غسل پيش از بيرون رفتن براى سفر زيارت

دوم ترك كلام بيهوده و لغو و مخاصمه و مجادله در راه

سوم غسل براى زيارت هر امامى و آنكه دعاى وارده آن را بخواند

چهارم طهارت و با وضو بودن

پنجم پوشيدن جامه هاى پاك و پاكيزه و نو و سفيد بودن رنگ آن نيكو است

ششم در وقت رفتن به روضه مقدسه گام ها را كوتاه برداشتن و به آرامى و وقار سير نمودن و خاضع و خاشع بودن و سر به زير انداختن و به بالا و اطراف خود التفات ننمودن

هفتم خوشبو نمودن خود را در غير زيارت امام حسين عليه السلام

هشتم در وقت رفتن به حرم مطهر زبان را به ذكر تكبير و تحميد و تسبيح و تهليل و تمجيد مشغول كردن و به صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد عليهم السلام دهان را معطر نمودن

نهم بر در حرم شريف ايستادن و اذن دخول طلبيدن و سعى در تحصيل رقت قلب و خضوع نمودن.

بيا با ياد او مى باش دمساز × بيا خود را براى او بپرداز

گرت حفظ ادب باشد مع اللّه × شوى از سرّ سرّ خويش آگاه

بر آن مى باش تا با او زنى دم × چه مى گويى سخن از بيش و از كم

لبانت را گشا تنها به يادش × هر آنچه جز به يادش ده به بادش

برون آ يكسر از وسواس و پندار × كه تا بينى حقيقت را پديدار

چو رستى از مناهى و ملاهى × بتابد در تو انوار الهى

ز دل بسيار گفتى و شنيدى × شب ديوانه دل را نديدى

شب ديوانه دل يك طلسم است × كه تعريفش برون از حد و رسم است

ادب كردى چو نفس بى ادب را × گشايى اين طلسم بو العجب را

دل ديوانه رند جهانسوز × چو شب آيد نخواهد در پيش روز

بود آن مرغ دل بى بال و بى پر × كه شب خو كرده با بالين و بستر

به شب مرغ حق است و نطق حق حق × چو مى بيند جمال حسن مطلق

دلى كو بلبل گلزار يار است × شب او خوشتر از صبح بهار است

شب آيد تا كه دل در محق و در طمس × نمايد سورت و اللّيل را لمس

شب آيد تا كه انوار الهى × بتابد بر دل پاك از تباهى

خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فكر × خوشا اندر سحرها خلوت ذكر