انصار
ياران يثربى پيامبر.
واژه انصار از واژهها و اصطلاحات مشهور تاريخ صدر اسلام است و در قرآن و بسيارى از متون روايى، تاريخى و تفسيرى بكار رفته است. اين واژه جمع كلمه ناصر و برگرفته از ريشه «ن ـ ص ـ ر» است كه به مفهوم كمك كردن، يارى رسانيدن و دستگيرى كردن است.[۱]
آنچه مفهوم اين واژه را از مفهوم «اعوان» متمايز مىسازد آن است كه عون براى هر كمكى بكار مىرود؛[۲] اما نصر كمك به فرد يا گروهى است كه در رويارويى يا دشمنى با فرد يا گروهى قرار گرفته است، از اين رو چنانچه در جنگ گروهى به يكى از طرفين نزاع بپيوندند آنان را نصرت دادهاند.[۳]
آغاز و سير نصرت پيامبر به وسيله اهل يثرب
تاريخ حمايت يثربيان از پيامبر به يك سال پيش از هجرت در پيمان عقبه دوم بازمىگردد. در ميان جمع بيعت كننده با پيامبر دو تن از سران تيرههاى اوسى (بنى عبدالأشهل) و خزرجى (بنى سلمه) نيز حضور داشتند كه پيامبر با وعده آنان حاضر شد به يثرب مهاجرت كند. بيعت كنندگان بيعت عقبه تعهد كردند همچون زنان و فرزندان خود از پيامبر دفاع كنند. (=> بيعت عقبه)
واژههاى بكار رفته در گزارش از اين گفتگوها عبارت است از «منع» به معناى مصون داشتن و حفظ كردن و «أوى» به معناى پناه دادن. در برخى گزارشها هم از «نصر» استفاده شده؛ اما با قيدهاى گفتارى پس از آن همان مفهوم گزارشهاى فوق بدست مىآيد.[۴]
در آيات 72 و 74 سوره انفال/8 نيز از واژگان «أوى» به معناى مصون كردن و «نصر» به معناى حمايت كردن بدين منظور استفاده شده است: «والَّذينَ ءاوَوا ونَصَرُوا... × والَّذينَ ءاووا وَنَصَروا اُولئِكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقـًّا لَهُم مَغفِرَةٌ و رِزقٌ كَريم». (سوره انفال/8 ،73ـ74)
به رغم صدور حكم جهاد در سال نخست هجرى هيچ يك از اهالى يثرب در اعزامهاى نخستين پيامبر براى تعرض به كاروانهاى تجارى قريش حضور نداشتند.[۵] با بالا گرفتن نزاع ميان قريشيان مكه و قريشيان مهاجر، جنگهاى متعددى روى داد و رابطهاى نو، ميان مسلمانان يثربى و مهاجران شكل گرفت كه سرآغاز آن جنگ بدر بود.
اين جنگ زمانى آغار شد كه پيامبر به كاروان قريش در بدر دست نيافت و چون متوجه نزديك شدن سپاه اعزامى از مكه شد با ياران خود مشورت كرد؛ اما به آمادگى مهاجران و نظرات آنان اكتفا نكرد و از انصاريان حاضر نيز نظر خواست زيرا انصار طبق پيمان عقبه دوم متعهد به نصرت آن حضرت در خارج از مدينه نبودند،[۶] آنگاه سعد بن معاذ از سران انصار برخاست و خود و ديگر انصار حاضر را تابع پيامبر و وحى الهى دانست،[۷] از اين روى حمايت يثربيان كه تا اين زمان محدود به دفاع از مهاجران در يثرب بود از آن فراتر رفت و به ديگر روياروييهاى پيامبر تسرى يافت. حضور يثربيان در لشكركشيهايى چون بدرالموعد، سويق، خيبر، فتح مكه، موته، تبوك و غزوات ديگر نشانى از اين امر است.
تغيير نوع روابط يثربيان با مهاجران در آيات سوره انفال/8 كه همزمان با جنگ بدر در سال دوم هجرى نازل شده منعكس شده است. در آيات 72 و 74 اين سوره نصرت از پناهندگى تفكيك شده و بر كنش خاصى اطلاق شده است: «...والَّذينَ ءاوَوا و نَصَرُوا...» از اين رو شايد نتوان پذيرفت كه بيعت كنندگان عقبه دوم از واژه نصرت در سخنان خود با پيامبر استفاده كرده باشند زيرا همانگونه كه گفته شد، نصرت در جنگ بدر آغاز گرديد.
رديابى نخستين كاربردهاى واژه انصار براى مسلمانان يثرب با تكيه بر متون اسلامى ناكام مىماند زيرا مؤلفان اين متون در سده دوم و سوم به تحول مفهوم انصار پس از عصر نبوى توجه نكردهاند و هرگاه مىخواستند از اوس يا خزرج نام ببرند از اين واژه استفاده مىكردند. (=> همين مقاله: تحول مفهوم انصار)
در سوره انفال پس از بيان حوادث جنگ بدر و در آيات پايانى اين سوره براى اشاره به مسلمانان يثربى، از عبارتهايى چون «...والَّذين... نَصَرُوا...» استفاده شده است و نشان مىدهد كه هنوز واژه انصار به نامى براى آنها تبديل نشده است (سال دوم هجرى)؛ اما در آيات سوره توبه نام انصار در كنار نام مهاجران آمده و نشان مىدهد كه چنين واژهاى در سال ششم بكار مىرفته و براى همگان شناخته شده بوده است: «...المُهجِرينَ والاَنصارِ...» (سوره توبه/9،100، 117)
در اشعار صدر اسلام نيز واژه انصار در برابر نام مهاجران بكار رفته است. گفته شده: به هنگام تأسيس مسجد نبوى در سال دوم در مصرع دوم شعرى به مهاجر و انصار دعا شده است.[۸] چنين اشعارى را به زمان حفر خندق در سال پنجم نيز نسبت مىدهند؛[۹] اما با توجه به آن كه آغاز نصرت در جنگ بدر و پس از ساختن مسجد بوده، نمىتوان شعر نخست را به آن دوره نسبت داد زيرا آنچه يثربيان در آغاز انجام مىدادند پناه دادن (أوى) ناميده مىشد.
در آيات مدنى قرآن كريم واژه انصار 7 بار تكرار شده است. اين واژه دوبار در سوره توبه همراه با واژه مهاجرين بيان شده است (توبه/9، 100، 117) و از گروههاى ساكن در يثرب خبر مىدهد، همچنين با اشاره به نصرت الهى نسبت به حواريان عيسى در آيات 52 سوره آل عمران/3 و 14 سوره صف/61 ميان حمايت حواريان و حمايت انصار از خدا به نوعى مقايسه صورت مىگيرد تا ايشان را دلگرم كند كه هر كس خدا را يارى كند خداوند او را بر دشمنش پيروز مىگرداند: «فَلَمّا اَحَسَّ عيسى مِنهُمُ الكُفرَ قالَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ قالَ الحَوارِيّونَ نَحنُ اَنصارُ اللّهِ ءامَنّا بِاللّهِ واشهَد بِاَنّا مُسلِمون». (سوره آل عمران/3،52)
حواريان در اين آيه خود را از انصار خداوند دانسته و از پيامبر خود مىخواهند گواهى دهد كه تسليماند؛ اما در آيه بعد خداوند ايمان حواريان عيسى را الگويى براى مؤمنان معرفى مىكند كه در برابر كافران از حمايت و پشتيبانى خداوند بهرهمند شدند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كونوا اَنصارَاللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ لِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ قالَ الحَواريّونَ نَحنُ اَنصارُ اللّهِ فَامَنَت طَائِفَةٌ مِن بَنىاِسرءيلَ و كَفَرَت طَائِفَةٌ فَاَيَّدنَا الَّذينَ ءامَنوا عَلى عَدُوِّهِم فَاَصبَحوا ظهِرين». (سوره صف/61،14)
از اين رو واژه انصار مىتوانست حس معنوى ويژهاى در ميان بوميان مسلمان يثرب ايجاد كند، به گونهاى كه آنان خود را ياران و سربازان خداوند احساس كنند و بر ايمان و نگرش آنها به زندگى تأثيرى عميق بر جاى نهد. انتظار جهاد،[۱۰] پيشتازى در نبرد، آمادگى براى شهادت،[۱۱] شجاعت[۱۲] و آمار شهدا و زخميهاى آنان مىتواند نشانى از اين تأثير باشد.
بر اساس گزارشهاى واقدى 94 درصد شهداى احد (66 از 70 تن)[۱۳]، 5/92 درصد شهداى بئر معونه (حدود 37 از 40 تن)[۱۴]، همه شهداى خندق (6 تن)[۱۵]، 60 درصد شهداى خيبر (9 از 15 تن)[۱۶] و همه شهداى حنين (4 تن) از ياران يثربى پيامبر بودند[۱۷] كه پشتوانه نظامى حكومت ايشان محسوب مىشدند.
افزون بر نصرت نظامى بايد به نقش انصار در تبليغات بر ضد دشمنان پيامبر و رويارويى با تبليغات منفى آنان اشاره كرد. اين نقش را شاعران برجسته و شهره انصارى بر عهده داشتند. در اين زمينه به سه تن از شعراى يثربى چون حسان بن ثابت، كعب بن مالك و عبدالله بن رواحه اشاره شده است.[۱۸]
تحول مفهوم انصار
پس از هجرت، مسلمانان يثرب به دو دسته بومى و مهاجر تقسيم مىشدند. شايد گزارشى كه طبرى از ابن عباس نقل كرده است بهترين مستند در اين زمينه باشد. بنا به روايت وى مسلمانان به چند دسته از جمله مؤمنان اعرابى (صحرانشين) ساكن در مناطق خود، مؤمنان مهاجر و انصار تفكيك شدهاند.[۱۹]
به عبارت ديگر براى عمده مسلمانان شبه جزيره در دورهاى از زمان، يثرب تنها مكان امن و انصار تنها حاميان قابل اعتماد بودند و در همين شرايط و فضا دو مفهوم «هجرت» و «نصرت» معنا يافته و امتياز محسوب مىشد؛ اما با تغيير شرايط و تسلط پيامبر بر شبه جزيره در سالهاى پايانى و نامهنگاريهاى او با حاكمان دوردست، مفهوم هجرت ديگر بر مسافران به يثرب اطلاق نمىشد، چنان كه مفهوم نصرت نيز به يثربيان محدود نمىشد، هر چند بر ديگران نيز اطلاق نشد بر اين اساس در نخستين دوره واژه انصار در معناى ياران و حاميان بومى پيامبر در برابر كافران شبه جزيره بكار رفت و به قبيله و آيين خاصى محدود نمىشد و هر چند اشاره نشده؛ اما يهوديان نيز كه از پيامبر حمايت كردند و از جان خود گذشتند[۲۰] بدون ترديد جزو انصار خواهند بود.
با تأسيس ديوان از سوى خليفه دوم و اخراج يهوديان ساكن در منطقه در زمان او مفهوم انصار وارد فضاى ادارى ـ اقتصادى گرديد و همراه با اوس و خزرج، همپيمانان آنان نيز ذكر مىشدند زيرا اعضاى قبايل همپيمان (حليف) يك مجموعه تلقى مىشدند و انصار قبايل همپيمان يثرب بودند كه سهميه خاصى را از بيتالمال شهر مدينه دريافت مىكردند و در بخشى خاص از ديوان جاى داشتند.[۲۱]
اين واژه در مرحله بعد بيشتر در منابع نسب شناسانه و تاريخى انعكاس يافته و معادل واژه بنىقيله (اوس و خزرج) است. شاخصه اصلى اين واژه در اين دوره، شاخصهاى نَسَبى است[۲۲] و گاه شامل اوسيان و خزرجيان مخالف دولت پيامبر يا كسانى كه پيش از هجرت پيامبر يثرب را ترك كرده بودند نيز مىشود. به نظر مىرسد در عصر تدوين متون تاريخى بيشتر به مفهومِ نَسَبى انصار توجه شده است و در كاربرد آن در گزارشها كمتر دقت شده است؛ به عنوان نمونه از انصاريان منافق، انصاريان نامسلمان عصر جاهلى و... سخن گفتهاند،[۲۳] از اين رو برخى پژوهشگران معاصر از جمله مونتگمرى وات نيز انصار را معادل اوس و خرج مىدانند.[۲۴]
مشخص نيست آيا در آغاز حضور پيامبر در يثرب معيارى براى انصارى شدن وجود داشته يا نه زيرا در آن دوره همه يثربيان به نصرت پيامبر نيامدند و افزون بر اين، ميزان و اهميت نصرت كسانى كه در دايره انصار قرار مىگرفتند به يك اندازه نبود.
آمار انصار از سالى به سال ديگر و از تيرهاى به تيره ديگر تفاوت مىكرد لذا مىتوان انصار را نيز همچون مهاجران به انصاريان نخست و انصاريان واپسين تفكيك كرد. در منابع اين تقسيم بندى درباره مهاجران وجود دارد و شاخصههايى هم براى تفاوت مهاجران نخستين و مهاجران متأخر تعيين كردهاند؛ اما در مورد انصار چنين تقسيمى مطرح نشده، هر چند در قرآن بدان تصريح شده است: «والسّبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ... الاَنصارِ والَّذينَ اتَّبَعوهُم بِاِحسن...». (سوره توبه/9،100)
همچنين مىتوان اشاره كرد كه انصار در سالهاى نخستين هجرت بخش عمده جمعيت مسلمانان را تشكيل مىدادند در حالى كه به مرور و با گسترش اسلام در شبه جزيره در سالهاى واپسين حيات پيامبر به اقليتى در ميان مسلمانان تبديل شده بودند، از اين رو پيامبر سفارش انصار را در بيانات خود به مسلمانان كرده بود. (=> اوس و خزرج)
مهاجران و انصار
با هجرت پيامبر به يثرب و تبديل آن به تنها پايگاه امن اسلامى در منطقه، سير آرام مهاجرت به اين شهر آغاز گرديد؛ اما روند آن پس از جنگ خندق (دوره تثبيت)، شتاب يافت از اين رو در دوره نخست مدنى (5 سال نخستين) شمار مهاجران اندك بود كه بخشى از آنها مكى و بخشى صحرانشين بودند.[۲۵] (=> اصحاب صفه)
انصار به نوعى مهاجران را همچون افراد خودى پذيرفتند و كاستيهايشان را جبران كردند و زمينه ادامه حيات آنها را در يثرب فراهم كردند. پيش از آن كه پيامبر در هجرت خود به يثرب برسد بسيارى از مهاجران مجرد در منطقه قبا و در خانه كلثوم بن هَدم كه به بيت العزاب[۲۶] (خانه مجردان) مشهور شد، مستقر شده بودند؛ اما با ساخته شدن مسجد و بناى صفه، آنجا مهمانسراى مهاجران مجرد گرديد و انصاريان كمكهاى غذايى خود را به آنجا مىفرستادند:
«ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَنفِقوا مِن طَيِّبتِ ما كَسَبتُم و مِمّا اَخرَجنا لَكُم مِنَ الاَرضِ ولا تَيَمَّموا الخَبيثَ مِنهُ تُنفِقونَ ولَستُم بِاخِذيهِ اِلاّ اَن تُغمِضوا فيهِ واعلَموا اَنَّ اللّهَ غَنِىٌّ حَميد». (سوره بقره/2،267) در اين آيه از مؤمنان خواسته شده از محصولات مرغوب خود انفاق كنند و بدانها گوشزد شده كه خداوند از شما بىنياز است به روايت سدى اين آيه درباره انصار و كمكهاى آنها نازل شده است.[۲۷]
اما برخى مهاجران به ويژه قريشيان در ميان تيرههاى گوناگون انصارى توزيع شدند و انصاريان در رقابت با همديگر بر اساس قرعه حمايت از خانوادههاى مهاجر را بر عهده مىگرفتند.[۲۸] برخى خانوادههاى مهاجر نيز كه پيش از هجرت با مردم يثرب ارتباط داشتند نزد آشنايان خود رفتند و در خانه و كاشانه آنان مستقر شدند.[۲۹]
انصار دارايى خانه خود را در اختيار مهاجران قرار مىدادند[۳۰] و آنان را در محصولات كشاورزى خود شريك كردند و برخى از آنان زمينهاى پيرامون منازل مسكونى خود را به پيامبر بخشيدند.[۳۱] روابط ميان انصار و مهاجران با پيمان برادرى كه پيامبر ميان حدود 45 انصارى و 45 مهاجر بست تقويت گرديد.[۳۲]
به درستى نمىتوان گفت: اخوت چون حِلف يا وِلاء، مهاجران را به انصار پيوند مىداد يا نه. شايد ارث بردن مهاجر از برادر انصارى خود نشان دهد كه در آغاز همين گونه بوده است؛ اما منابع نيز كمتر از مهاجرى نام مىبرند كه از برادر انصارى خود ارث برده باشد. البته محدثان به اين امر اشاره مىكنند و معتقدند اين حكم با آيات قرآنى لغو شده است. آيه ذيل در خطاب به انصار چنين مىگويد: «والَّذينَ ءامَنوا مِن بَعدُ و هاجَروا و جهَدوا مَعَكُم فَاُولئِكَ مِنكُم و اولُواالاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتبِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىء عَليم؛ و كسانى كه پس از آن ايمان آورده و هجرت كرده و همراه شما جهاد كردهاند، از شما هستند. در كتاب خدا خويشاوندان به يكديگر (در ارث) سزاوارترند. خداوند به همه چيز آگاه است». (سوره انفال/8 ،75)
بررسى تمامى جنگهاى پيامبر به خوبى نشان مىدهد كه مهاجران نه همراه با برادران انصارى خود كه در يگان ويژه مهاجران و به صورت مجزا سازماندهى شدهاند.[۳۳] حمايت مالى و معيشتى انصار از مهاجران تا سال چهارم هجرى ادامه يافت. در آن سال بنىنضير از مدينه تبعيد شدند و اراضى مرغوب و آبهاى آنها بنا به حكم قرآن به مالكيت پيامبر درآمد و آن حضرت از انصار خواست يكى از دو گزينه را انتخاب كنند:
نخست آن كه روابط مهاجران و انصار همچنان باقى بماند و بخشى از زمينهاى بنىنضير در ميان مهاجران و انصار توزيع شود و دوم آن كه بخشى از اين زمينها در ميان مهاجران توزيع شود و در مقابل، مهاجران آنچه از انصار دريافت كردهاند يا از منافع آن بهره مىبرند بدانها پس دهند؛ اما انصار از پيامبر خواستند آن اراضى را در ميان مهاجران تقسيم كند و مهاجران نيز همچنان در اموال آنها شريك بمانند.[۳۴]
به گزارش آيه نهم سوره حشر/59، در اين صحنه انصار در دل خود هيچ احساس تمايلى به اموالى كه به مهاجران داده شد ندارند و مهاجران را دوست دارند و آنان را بر خود ترجيح مىدهند. كسانى كه از آزمندى نفس خويش در اماناند رستگار خواهند بود: «والَّذينَ تَبَوَّءُ والدّارَ والايمنَ مِن قَبلِهِم يُحِبّونَ مَن هاجَرَ اِلَيهِم ولا يَجِدونَ فى صُدورِهِم حاجَةً مِمّا اوتوا و يُؤثِرونَ عَلى اَنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ و مَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحون».
پيامبر در گزارشى رفتار انصار با مهاجران را به محبت والدين به فرزندشان تشبيه كرده است.[۳۵] شبيه به اين تعبير در گزارش عباس عموى پيامبر از جنگ حنين وجود دارد. بر اساس اين گزارش زمانى كه همه در حال فرار بودند چون به خواست پيامبر صلى الله عليه و آله انصار فراخوانده شدند، همچون توجه مادر به نداى فرزندى كه به خطر افتاده، به ايشان توجه كردند.[۳۶] در گزارشهاى ديگرى هم آمده كه مهاجران با مشاهده رفتار انصار از آن بابت نگران شده بودند كه آنان همه اجر الهى را به خود اختصاص دهند.[۳۷]
به رغم پشتيبانى انصار از مهاجران گاه تنشهايى هم ميان برخى مهاجران و برخى از انصار به ويژه كسانى كه متهم به نفاق بودند روى مىداد؛ در نبرد بنىمصطلق در سال ششم هجرى برخوردهايى ميان برخى مهاجران و انصار ديده شد كه به تدبير پيامبر صلى الله عليه و آله برطرف شد. در آن كارزار كه فردى از مهاجران با يكى از انصار برخورد تندى كرد، عبدالله بن اُبىّ انصارى با ضربالمثل «سگت را چاق كن تا تو را بخورد» انصار را بر اثر حمايتهايشان از پيامبر و مهاجران سرزنش و تهديد كرد كه اقدامات لازم پس از بازگشت به مدينه انجام خواهد شد.[۳۸]
در پى اين حادثه آياتى از سوره منافقون نازل گرديد.[۳۹] آيات 7 تا 10 اين سوره نشان مىدهد كه چگونه برخى انصار نسبت به حمايت ديگر انصاريان از مهاجران سخن به اعتراض مىگشايند و از انصار مىخواهند از حمايت مهاجران دست بردارند تا از اطراف پيامبر پراكنده شوند، ضمن آن كه مهاجران را تهديد كردند تا پس از بازگشت به مدينه آنان را از شهر بيرون خواهند كرد.
خداوند پاسخ به اين عده مؤمنان را به پايدارى فرامىخواند و از ايشان مىخواهد به انفاق و حمايت خود ادامه دهند تا در شمار صالحان جاى گيرند. «هُمُ الَّذينَ يَقولونَ لاتُنفِقوا عَلى مَن عِندَ رَسولِ اللّهِ حَتّى يَنفَضّوا ولِلّهِ خَزائِنُ السَّموتِ والاَرضِ ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَفقَهون × يَقولونَ لـَئِن رَجَعنا اِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنينَ ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَعلَمون × ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُلهِكُم اَمولُكُم ولا اَولدُكُم عَن ذِكرِاللّهِ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الخـسِرون × واَنفِقوا مِن ما رَزَقنكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِىَ اَحَدَكُمُ المَوتُ فَيَقولَ رَبِّ لَولا اَخَّرتَنى اِلى اَجَل قَريب فَاَصَّدَّقَ واَكُن مِنَ الصّلِحين». ( =>عبدالله بن اُبىّ)
انصار و پيامبر
درباره حمايت انصار از پيامبر هم گزارشهاى متعدد و متنوعى وجود دارد؛ ابوايوب انصارى تا ساخته شدن مسجد چند ماه يك طبقه از خانه خود را در اختيار پيامبر نهاد. در اين مدت انصاريانى چون سعد بن عباده، سعد بن مُعاذ، عمارة بن حزم و ابوايوب براى پيامبر غذا مىفرستادند.[۴۰] حارثة بن نعمان چند خانه به ايشان داد كه برخى زنان و نيز دخترش فاطمه عليهاالسلام و دامادش على عليهالسلام در آن مستقر بودند.
زنان انصارىِ همسايه پيامبر، براى ايشان و همسرانش شير مىفرستادند[۴۱] و برخى از آنان كه زندگى ساده پيامبر را ديدند برايشان رختخواب و لباس بافتنى تهيه كردند.[۴۲] برخى هم فرزندان خود را به خدمتكارى نزد ايشان فرستاده و براى شيردهى به ابراهيم ـ فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله با يكديگر رقابت مىكردند.[۴۳]
از طرف ديگر انصار علاقه خاصى به پيامبر داشتند؛ به عنوان نمونه در جنگ احد زمانى كه جان پيامبر به خطر افتاد و به مدافعان خود وعده بهشت مىداد تنها انصاريان در دفاع از پيامبر به استقبال شهادت رفتند كه مايه گلايه پيامبر از عمده مهاجران شد.[۴۴] در توزيع غنايم قابل توجه حنين نيز، عشق به پيامبر آنان را از توجه به غنايم بازداشت؛ زمانى كه به انصار چيزى داده نشد و پيامبر به آنها گفت: بگذاريد تازه مسلمانان قريش مكه با غنايم باز گردند.[۴۵]
پيامبر در ادامه همين سخن چون انصار را راضى ديد، فرمود: اگر همه مردم به سويى روند و انصار به سوى ديگر همانا من با انصار خواهم بود.[۴۶] اين سخن نشان مىدهد ايمان و عمل انصار نزد پيامبر در اواخر حيات ايشان از چه اعتبارى برخوردار بوده است. وى سپس مسلمانان را سفارش كرد تا پس از او به آنان نيكى كنند[۴۷] و دشمنى با آنها را نشانه نفاق دانست.[۴۸] جرير بن عبدالله مىگويد: انصار چنان به پيامبر خدمت مىكردند كه حال هر يك از آنها را ببينم در خدمتش خواهم بود.[۴۹]
يكى از پيامدهاى روابط تنگاتنگ پيامبر و انصار آن بود كه ايشان بخش گستردهاى از ميراث نبوى را در اختيار داشتند. به عنوان نمونه عمده كسانى كه در زمان پيامبر قرآن را جمع كردهاند، انصارى بودند كه خليفه دوم پس از فتح شام سه تن از ايشان را براى تعليم قرآن به تازه مسلمانان بدانجا فرستاد.[۵۰] بسيارى از مفتيان برجسته پس از پيامبر[۵۱] انصارى بودند. فرزندان آنها هم فتوا مىدادند.[۵۲] در دوره تابعان همچنان 120 انصارى به سؤالات دينى پاسخ مىدادند.[۵۳] ابن عباس عمده احاديث نبوى را نزد آنان يافته و از ايشان دريافت كرده است.[۵۴]
انصار پس از پيامبر
بنا به روايت مشهورى پيامبر پيشگويى كرده بود كه انصار پس از رحلت ايشان مورد بىمهرى و تحت فشار قرار خواهند گرفت. در دوره خلفاى راشدين منصب و سهم قابل توجهى از اداره امور به انصار واگذار نشد و بزرگ ايشان سعد بن عباده كه با خليفه وقت بيعت نكرده بود، به طرز مشكوكى در زمان خلافت عمر در حوران شام كشته شد.[۵۵] بسيارى از انصار هم در جنگهاى رِدّه (سالهاى 11 ـ 12 هجرى) كشته شدند.[۵۶]
نخستين حضور قابل توجه انصار، حضورشان در سپاه اميرمؤمنان، على عليهالسلام در نبرد جمل در سال 36 هجرى بود. بر اساس روايتهاى گوناگون 700[۵۷] يا 800 تن[۵۸] انصارى در آن نبرد حضور داشتند. حجاج بن غزيه انصارى از ديگر انصاريان خواسته بود بار ديگر نصرت خود را محقق سازند، همان گونه كه نخستين بار پيامبر را نصرت دادند.[۵۹] تقريباً همه انصار در سپاه على عليهالسلام در صفين و بر ضد معاويه شركت كردند.[۶۰]
انصار در دوره امويان تحت فشار فراوان قرار گرفتند. در حملاتى كه سپاهيان معاويه در اواخر خلافت اميرمؤمنان، على عليهالسلام به مناطق گوناگون كردند (غارات)، بسر بن ارطاة در رأس سپاه خود به مدينه آمد و پس از تحقير انصار و درخواست خون عثمان از ايشان از جانب معاويه از آنها بيعت گرفت.[۶۱]
معاويه با اتخاذ سياستهاى ويژه، چون محروم كردن آنها از بيتالمال[۶۲] انصار را با بحرانى مالى مواجه ساخت و داراييهاى آنان را در برابر قيمت نازلى خريد،[۶۳] در نتيجه انصار در دوران معاويه دچار فقر شدند.[۶۴] معاويه به هنگام مرگ به يزيد سفارش كرد در صورت فراهم بودن زمينه مناسب از آنان انتقام گيرد و مسلم بن عقبه را مأمور اين كار كند.[۶۵]
مسلم در فاجعه حرّه (62 هجرى) به فرمان يزيد به كشتار، غارت و تجاوز گستردهاى دست زد[۶۶] و سه روز شهر را در اختيار سپاه خود قرار داد[۶۷] و آنگاه با آنان به عنوان بردگان يزيد بيعت كرد.[۶۸] در دوره عبدالملك (74 هجرى)، حجاج سه ماه والى مدينه بود. وى در اين مدت با انصار سرسختى نشان داد و آنان را قاتلان عثمان خواند و بر دست و گردن بزرگان انصارى بسان بردگان داغ نهاد.[۶۹]
قبايل و تيرههاى انصارى به مناطق متعددى مهاجرت كردند؛ كوچهاى در گرگان،[۷۰] روستايى در حوالى بصره[۷۱] و مسجد بزرگى در بغداد[۷۲] به نام انصار نامگذارى شده كه مىتواند حاكى از حضور انصار در آن مناطق باشد؛ همچنين منابع از حضور انصاريان در شهر ينبع در حاشيه درياى سرخ،[۷۳] مَنفلوط مصر[۷۴] و اندلس [۷۵] خبر مىدهد، چنان كه سلسله بنىنصر يا بنىاحمر كه چند قرن در جنوب اندلس (غرناطه) حكم راندند انصارى تبارند.
در گذر تاريخ درباره نسب يا مناقب و فضايل انصار كتابهايى نگاشته شده است كه از آن جمله مىتوان به منابع ذيل اشاره كرد: كتاب من شهد صفين مع عليّ من الأنصار از كلبى[۷۶]، باب مناقب الأنصار در صحيح بخارى، كتاب نسب الانصار از عبدالله بن محمد انصارى مشهور به ابن القداح،[۷۷] كتاب فضائل الانصار از ابى داوود صاحب سنن،[۷۸] كتاب فضائل الانصار از قاضى ابوالبخترى،[۷۹] الاستبصار فى نسب الأنصار از ابن قدامه مقدسى،[۸۰] نزهة الابصار بفضائل الانصار از ابى الحسن بكرى،[۸۱] جلاء الافكار فى مناقب الانصار از دباغ،[۸۲] مسارح الانظار فى انساب الانصار از سيد جعفر اعرجى[۸۳] و تحفة الاخيار فى فضائل الانصار از نورالدين انصارى.[۸۴]
پانویس
- ↑ ترتيبالعين، ص 808؛ مقاييس اللغه، ج 5، ص 435؛ لسانالعرب، ج 14، ص 160؛ «نصر».
- ↑ ترتيب العين، ص 591، «عون».
- ↑ الفروق اللغويه، ص 540.
- ↑ المستدرك، ج 2، ص 625ـ626؛ السنن الكبرى، ج 8، ص 145؛ صحيح ابن حبان، ج 14، ص 173.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 11؛ الطبقات، ج 2، ص 4.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 6.
- ↑ همان، ص 14؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 141.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 240؛ سنن ابىداود، ج 1، ص 111؛ سنن النسائى، ج 2، ص 44.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 70؛ مسند احمد، ج 5، ص 332؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 189.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 151؛ الثقات، ج 1، ص 224.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 2، ص 189؛ اسدالغابه، ج 5، ص 30؛ الاصابه، ج 6، ص 357.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 282.
- ↑ همان، ص 300.
- ↑ همان، ص 347.
- ↑ همان، ج 2، ص 396.
- ↑ همان، ص 700.
- ↑ همان، ج 3، ص 922.
- ↑ الاغانى، ج 4، ص 144؛ تاريخ دمشق، ج 28، ص 96؛ اسدالغابه، ج 2، ص 4.
- ↑ جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 71.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 262؛ الطبقات، ج 1، ص 389؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 173ـ175.
- ↑ الطبقات، ج 3، ص 6، 296.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 2، ص 106؛ المعارف، ص 109؛ صبح الاعشى، ج 6، ص 48.
- ↑ اسدالغابه، ج 1، ص 158؛ الاصابه، ج 1، ص 313؛ المعجم الكبير، ج 1، ص 276.
- ↑ Ency clopedia of Islam Al - Ansar.
- ↑ Ency clopedia of Islam Al - Ansar.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 233؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 106.
- ↑ اسباب النزول، ص 56.
- ↑ الطبقات، ج 13، ص 396.
- ↑ همان، ج 3، ص 174.
- ↑ همان، ص 523.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 318.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 238؛ ج 3، ص 22؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 319.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 58، 215، 649؛ ج 2، ص 710، 820ـ821 ، 895ـ996.
- ↑ تاريخ المدينه، ج 2، ص 489.
- ↑ الآحاد والمثانى، ج 3، ص 393؛ المستدرك، ج 4، ص 83.
- ↑ الطبقات، ج 4، ص 18؛ المصنف، ج 5، ص 380.
- ↑ تاريخالمدينه، ج 2، ص 490.
- ↑ الطبقات، ج 4، ص 260؛ تاريخالمدينه، ج 1، ص 374ـ351؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 260ـ261.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 442.
- ↑ الطبقات، ج 8، ص 163.
- ↑ همان، ج 1، ص 402.
- ↑ همان، ص 360.
- ↑ همان، ص 136، 177.
- ↑ صحيح مسلم، ج 5، ص 178؛ سنن بيهقى، ج 9، ص 44.
- ↑ صحيح البخارى، ج 5، ص 122؛ الارشاد، ج 1، ص 146.
- ↑ صحيح البخارى، ج 5، ص 122؛ الارشاد، ج 1، ص 146.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 251.
- ↑ الآحاد والمثانى، ج 2، ص 328؛ سنن الترمذى، ج 5، ص 371.
- ↑ صحيح البخارى، ج 3، ص 294؛ الاحاد والمثانى، ج 3، ص 364؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 257.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 355.
- ↑ همان، ص 350.
- ↑ همان، ص 3، 283ـ379.
- ↑ همان، ج 6، ص 110.
- ↑ همان، ج 2، ص 368.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 223؛ الاحتجاج، ج 1، ص 94؛ المستدرك، ج 3، ص 252؛ المعجم الكبير، ج 6، ص 16؛ الطبقات، ج 3، ص 618.
- ↑ الاصابه، ج 1، ص 236؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1625؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 470.
- ↑ انساب الاشراف، ج 3، ص 30.
- ↑ تاريخ ابن خياط، ص 138.
- ↑ اسد الغابه، ج 2، ص 179.
- ↑ النهايه، ج 5، ص 206؛ ج 4، ص 72؛ الفايق، ج 3، ص 371.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 3، ص 153؛ البداية والنهايه، ج 7، ص 257؛ الكامل، ج 3، ص 383.
- ↑ تاريخ المدينه، ج 1، ص 270؛ تاريخ دمشق، ج 59، ص 169.
- ↑ الامامة والسياسه، ج 1، ص 228.
- ↑ الاستيعاب، ج 3، ص 1421.
- ↑ تاريخ ابن خياط، ص 182؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 359؛ تاريخ دمشق، ج 58، ص 104.
- ↑ الاتحاف، ص 173ـ174؛ وفاءالوفاء، ج 1، ص 131.
- ↑ الطبقات، ج 3، ص 50؛ تاريخ دمشق، ج 39، ص 350.
- ↑ تاريخ ابن خياط، ص 183؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 379.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 3، ص 543؛ التحفة اللطيفه، ج 1، ص 460؛ تاريخ الاسلام، ج 5، ص 317ـ318.
- ↑ تاريخ جرجان، ص 173.
- ↑ الفهرست، ص 29.
- ↑ الطبقات، ج 7، ص 239؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 6.
- ↑ معجم ما استعجم، ج 2، ص 656.
- ↑ صبح الاعشى، ج 1، ص 372.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 390.
- ↑ الذريعه، ج 22، ص 229.
- ↑ الطبقات، ج 3، ص 513؛ تاريخ بغداد، ج 10، ص 62.
- ↑ كشف الظنون، ج 2، ص 1274.
- ↑ الفهرست، ص 113؛ هداية العارفين، ج 2، ص 195.
- ↑ ايضاح المكنون، ج 1، ص 70؛ هديةالعارفين، ج 1، ص 459.
- ↑ ايضاح المكنون، ج 2، ص 634؛ هدية العارفين، ج 2، ص 239.
- ↑ هدية العارفين، ج 1، ص 526.
- ↑ الذريعه، ج 20، ص 376.
- ↑ معجم المؤلفين، ج 13، ص 121.
منابع
مهران اسماعيلى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 4، صفحه 525-535.