غزوه احد
غزوه اُحُد، دهمین[۱] و به قولى، نهمین[۲] غزوه پیامبر صلی الله علیه و آله بود كه روز هفتم[۳] یا نیمه[۴] شوال سال سوم هجرت به وقوع پیوست. این غزوه از آن جهت به این نام معروف شد كه در دامنه كوه اُحُد اتفاق افتاد.
محتویات
- ۱ کوه اُحُد
- ۲ علت وقوع غزوه احد
- ۳ سپاه قریش در راه احد
- ۴ آماده سازی سپاه مسلمانان برای رویارویی با قریش
- ۴.۱ با خبر شدن مسلمانان از حرکت سپاه قریش
- ۴.۲ طبقه بندی اطلاعات توسط رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم)
- ۴.۳ اقدامات بی شرمانه قریشیان قبل از جنگ احد
- ۴.۴ ورود سپاه قریش به مدینه
- ۴.۵ خواب رسول خدا در مورد جنگ احد
- ۴.۶ مشورت رسول خدا(صل الله علیه و آله) با اصحاب در مورد نحوه برخورد با مشرکان
- ۴.۷ سپاه مسلمانان
- ۵ پانویس
- ۶ منابع
کوه اُحُد
در وجه نامگذارى این كوه سرخرنگ كه در شمال مدینه[۵] در فاصله شش كيلومترى شهر مدينه بوده، و اكنون شهر تا دامنه آن گسترش يافته است. گفته شده: بر اثر جدایىاش از دیگر كوههاى منطقه، اُحُد نامیده شده است.[۶] بر حسب روایات، چون خداوند بر كوه طور سینا تجلى كرد، چند قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار گرفت كه یك قطعه از آن، كوه اُحُد در مدینه است.[۷]
در فضیلت آن نقل شده كه اُحُد، یكى از كوههاى بهشت است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اُحُد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم.[۸]
علت وقوع غزوه احد
از علل وقوع این نبرد می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- گرفتن انتقام کشته شدگان قریش در بدر: قريش نمى توانست پيش از اعاده حيثيت از دست رفته و گرفتن انتقام خون بزرگان خويش آرام بگيرد. چنان كه زنان خود را از گريه بر كشته ها منع كرد، زيرا از يك سو غم و اندوه را از بين مى برد و شعله هاى خشم را فرو مى نشاند و از سوى ديگر موجب سرور و شادمانى مسلمانان مىگرديد.
- تحریکات شاعرانی مانند ابوعزّه جمحى و ابوسفیان
- تحریکات یهودیان مدینه: يهوديان نيز كه در مورد مركزيت سياسى و اقتصادى خود، در منطقه احساس خطر مى كردند و سلطه فرهنگى خود را در معرض نابودى مى ديدند، با اعزام نمايندگانى به مكّه به تشويق قريش براى انتقامگيرى پرداختند. چنان كه خود نيز كينه هاى درونى را آشكار و پيمان هاى عدم تعرّض و حسن همجوارى را كه با رسول خدا (ص) بسته بودند، نقض كردند.
- تحریکات منافقان مدینه
سپاه قریش در راه احد
منابع مالی سپاه قریش
كاروانى كه جنگ بدر به خاطر آن به وقوع پيوست، چنان كه مى گويند، هزار شتر و همه اموال آن دست نخورده در محل دار الندوه موجود بود. قريش با صاحبان كالاها به توافق رسيدند كه اصل سرمايه را كه بيست و پنج يا پنجاه هزار دينار مى شد ، بردارند و سود آن را براى جنگ با مسلمانان هزينه كنند. هر دينار سرمايه يك دينار سود داشت. اين مبلغ در آن روزگار كه پول ارزش زيادى داشت و با مبلغ اندكى مى شد، كالاهاى فراوان خريد، مبلغ هنگفتى به شمار مى رفت. قريش نمايندگانى براى كمك گيرى از قبايل اطراف مكّه فرستادند. اين فرستادگان توانستند حمايت قبيله هاى كنانه و مردم تهامه را جلب كنند
تعداد سپاه قریش در جنگ احد
سپاه مشركان سه هزار جنگنده داشت.[۹] مركب از 3000[۱۰] یا 5000[۱۱] نفر كه 700 تن از آنان زرهپوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده كارزار شد.[۱۲] ابوسفیان در جایگاه ثائر (انتقامگیرنده)، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت[۱۳]
صفوان بن امیه پیشنهاد كرد زنان را براى یادآورى كشتهشدگان بدر و تحریك به خونخواهى، همراه خویش سازند.[۱۴] به نظر برخى، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراه خود بردند كه از جنگ نگریزند؛ زیرا فرار با زنان دشوار و رهاكردن آنان در میدان جنگ ننگ بود.[۱۵] تعدادى از زنان قریش از جمله هند همسر ابوسفیان این سپاه را همراهى مى كردند.[۱۶]
ابو عامر فاسق هم با پنجاه نفر از مردم اوس كه براى مخالفت با محمّد (ص) از او پيروى مى كردند، از مدينه به مكّه آمد تا همراه قريش باشد. او مردم قريش را بر ضدّ رسول خدا (ص) تحريك مى كرد و مىگفت: شما برحق هستيد و آنچه محمّد آورده، باطل است.
وحشى، غلام جبير بن مطعم نيز همراه قريش بود. اربابش به او وعده كرده بود كه اگر به انتقام خون عمويش، طعيمة بن عدى، محمّد يا على يا حمزه را بكشد، او را آزاد خواهد كرد، زيرا در ميان مسلمانان جز اينان همتايى براى عمويش نمى ديد. وحشى به او يا هند گفت: محمّد را يارانش رها نخواهند كرد؛ حمزه را اگر در خواب ببيند، از هيبتش او را بيدار نخواهد كرد؛ على نيز مردى آزموده و دورانديش است و همه اطراف خود را مى پايد.[۱۷]
آماده سازی سپاه مسلمانان برای رویارویی با قریش
با خبر شدن مسلمانان از حرکت سپاه قریش
بنا بر گفته مورخان مسلمانان از دو طریق از حرکت سپاه مشرکان آگاه شدند:
- عبّاس بن عبد المطلب درباره حركت، وضعيت و شمار قريش، نامه اى نوشت و آن را به مردى از بنى غفار داد كه سه روزه خود را به مدينه برساند. مرد غفارى به مدينه آمد و نامه عبّاس را به پيامبر (ص) داد كه بر در مسجد قباء بود. نامه را ابى بن كعب براى حضرت خواند. [۱۸]
- واقدى نقل مى كند كه در اين هنگام عمرو بن سالم خزاعى همراه تنى چند از خزاعه كه چهار تن بودند، از مكّه بيرون آمدند و هنگامى كه قريش در ذى طوى بودند، به آنان رسيدند. عمرو بن سالم و همراهانش آن خبر را به رسول خدا (ص) دادند و برگشتند[۱۹]
طبقه بندی اطلاعات توسط رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم)
پيامبر (ص) به ابى بن كعب دستور فرمود كه اطلاعات خود را در مورد حركت قريش پوشيده دارد. هدف حضرت جلوگيرى از جنگ روانى يهوديان و منافقان و گرفتن فرصت هرگونه توطئه احتمالى بر ضدّ مسلمانان از سوى اين دشمنان خطرناك بود. چه آنان در حقيقت دشمن اصلى به شمار مىرفتند و به نقاط ضعف و قوت مسلمانان كاملا آشنا بودند. بدين معنى كه اعلان زود هنگام حركت قريش براى جنگ موجب مىشد تا فرصت كافى براى شناخت طرح و برنامه دفاعى مسلمانان داشته باشند.
اقدامات بی شرمانه قریشیان قبل از جنگ احد
هنگامی که قریشیان به نزدیک مدینه رسیدند، دو اقدام بی شرمانه انجام دادند:
- پیشنهاد تخریب قبر مادر رسول خدا(صل الله علیه و آله):چون قريش به ابواء رسيدند، برخى از آنان گفتند:ما زنها را با خود بيرون آوردهايد و ما بر زنها مى ترسيم. بياييد گور مادر محمّد را بشكافيم. به هر حال زنان ناموس مايند، اگر كسى از زنهاى شما اسير شود، به محمّد مى گوييم: اينها استخوانهاى مادرت هست. اگر او چنان كه مدعى است، نسبت به مادرش نيكوكار باشد، در قبال آن، زنهاى اسير را مبادله مى كند و اگر هم كسى از زنهاى شما را اسير نگرفتند، بازهم براى اين استخوانها مال زيادى پرداخت خواهد كرد.[۲۰]طرّاح اين نظر، هند همسر ابو سفيان بود. ابو سفيان درباره اين پيشنهاد با خردمندان قريش مشورت كرد؛ گفتند: در اين باره هيچ مگو كه اگر اين كار را بكنيم، بنى بكر و بنى خزاعه همه مردگان ما را از گور بيرون خواهند كشيد.
- نابود مزارع مسلمانان :شتران خود را در ميان كشت و زرع مدينه رها كردند. مسلمانان قبل از رسيدن قريش ابزار و وسايل كشاورزى خود را به مدينه منتقل كرده بودند.مشركان روز پنجشنبه را تا شب همانجا ماندند و شتران خود را جمع كردند و به آنها علف تازه دادند و شب جمعه هم همين كار را دو مرتبه انجام دادند. چون صبح جمعه رسيد خود و اسبانشان عرض را ترك كردند، در حالى كه در آنجا هيچ سبزهاى باقى نمانده بود.[۲۱]
ورود سپاه قریش به مدینه
سپاه قریش، پنجم[۲۲] یا دوازدهم[۲۳] شوال در دامنه كوه اُحُد نزدیك كوه عینین فرود آمد.[۲۴] درباره این كه چرا مشركان در جنوب مدینه كه بر سر راهشان بود، فرود نیامدند و شهر را دور زده در شمال آن فرود آمدند، علت خاصى در تاریخ ذكر نشده است؛ اما برخى، مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از كنار كوه اُحُد دانستهاند[۲۵]
پیامبر صلی الله علیه و آله حباب بن منذر را محرمانه براى ارزیابى از وضعیت دشمن به ناحیه اُحُد اعزام كرد. گروهى از اصحاب براى جلوگیرى از شبیخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدینه به ویژه مسجد و خانه پیامبر صلی الله علیه و آله پرداختند.[۲۶]
خواب رسول خدا در مورد جنگ احد
واقدی می نویسد، پيامبر (ص) بر منبر ظاهر شد و پس از ثنا و ستايش الهى چنين فرمود: اى مردم من خوابى ديده ام، در خواب ديدم كه گويى در زرهاى محكم هستم و شمشيرم ذو الفقار، از قبضه شكسته و شكاف برداشته است، ديدم گاو نرى كشته شد و من قوچى را از پى خود مى كشيدم. مردم گفتند: آن را چگونه تعبير مى فرمايى؟ فرمود: آن زره محكم شهر مدينه است، پس در همانجا بمانيد، اما شكستن شمشيرم، اندوه و مصيبتى است كه به من مى رسد، گاوى هم كه كشته شد، كشته شدن برخى از اصحاب من است، قوچى كه از پى خود مى كشيدم، دشمن و لشكر است كه به خواست خدا آن را خواهيم كشت. از ابن عباس روايت كردند كه پيامبر (ص) فرمود: شكاف برداشتن شمشيرم دليل بر كشته شدن مردى از خانواده من است.[۲۷]
مشورت رسول خدا(صل الله علیه و آله) با اصحاب در مورد نحوه برخورد با مشرکان
وقتى مشركان در نزديكى مدينه فرود آمدند و مسلمانان براى حفاظت از شهر خصوصا مسجد پيغمبر (ص) نگهبانانى گماشتند و آنگاه كه رسول خدا (ص) آماده حركت شد، ياران خويش را فرا خواند تا درباره مقابله با سپاه آنان با آنها مشورت كند كه از نظر ساز و برگ جنگى و شمار فراوان نيرو، تا كنون مسلمانان با آن روب هرو نشده بودند.روز جمعه، رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن مشورت كرد.مسلمانان در اتخاذ مواضع و تصميمات جنگى خود، دقيقا برعكس راهنمايى هاى حضرت اقدام كردند. عبد اللّه بن ابى پيشنهاد كرد كه در مدينه بمانند و هرگاه دشمن وارد شهر شد، زنان و كودكان با سنگ دشمن را برانند و مردان در كوچه ها با متجاوزان بجنگند و اگر در بيرون مدينه اردو زد، در بدترين جا خواهد ماند.
آن چنان كه از روايات به دست مى آيد، رسول خدا (ص) خوش نداشت، از مدينه بيرون رود، امّا كسانى كه در بدر حضور نداشتند و گروهى از جوانان پرشور كه مزه پيروزى بدر را چشيده بودند و نيز حمزة بن عبد المطلب كه از افراد مسن بود؛ خواهان بيرون رفتن از مدينه بودند. آنان بر رأى خود، اصرار كردند. حتى برخى از آنان گفتند: اين اسب ها و شتران قريش است كه كشت و زرع ما را مى خورد و در مزارع به فساد و تباهى مشغول است. آنان در اثبات صحت ديدگاه خود، چنين استدلال مى كردند؛ اقامت آنان در داخل شهر موجب خواهد شد تا دشمن فكر كند، مسلمانان ترسيده اند و بدين ترتيب بر نيروهاى اسلامى جرأت پيدا كند. آنان مى گفتند: «در بدر كه سيصد مرد جنگى داشتى، خداوند ترا بر دشمن ظفر داد، امّا حالا شمار زيادى از مردم تحت امر تواند.» اين كارى است كه خداوند متعال به ميدان آنان هدايت كرده است.
بيشتر مردم خواهان جنگ در بيرون مدينه بودند. رسول خدا (ص) تسليم رأى اكثريت شد. [۲۸]سپس به خانه رفت تا لباس جنگ بر تن كند. در همين اثنا آنان كه در پذيرش رأى خود، اصرار ورزيدند، پشيمان شدند كه چرا رأى خود را به حضرت تحميل كرده اند. در حالى كه او به خواست و اراده خدا از همگان آگاهتر است و امر الهى از آسمان بر او فرود مى آيد.[۲۹]
سپاه مسلمانان
رسول خدا (ص) پس از رايزنى با ياران، و پوشيدن لباس جنگ، عبد اللّه بن ام مكتوم را در مدينه جانشين خود كرد و پرچمهاى سپاه را بست. پرچم سپاه را به دست على (ع) داد[۳۰] رسول خدا (ص) همراه هزار مرد رهسپار احد شد. برخى نه صد و شمارى ديگر نه صد و پنجاه نفر گفته اند. از اين ميان يكصد نفر زرهپوش بودند. مسلمانان هيچ اسبى نداشتند.[۳۱] گفته شده: يك اسب پيامبر (ص) داشت و يك اسب ابو بردة بن دينار. [۳۲] در روايت ديگرى، فقط يك اسب در سپاه مسلمانان ذكر شده است.[۳۳]
سپاه اسلام در مسیر اُحُد به منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از سپاهیانش بازدید كرد و نوجوانانى را كه در سپاه بودند به جز رافع بن خدیج كه تیراندازى ماهر و سمرة بن جندب كه نوجوانى چابك بودند به مدینه بازگرداند[۳۴] و هنگامى كه متوجه حضور همپیمانان یهودى عبدالله بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با مشركان نباید از مشركان كمك گرفت.[۳۵]
عبدالله ابن اُبى با گروهى از پیروانش در گوشهاى جدا از مسلمانان منزل گزیدند.[۳۶] سپاه اسلام، نیمههاى شب[۳۷] از مسیرى به سوى اُحد حركت كرد كه به مشركان برنخورد.[۳۸] در حالى كه مشركان در دامنه كوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزدیك آنان (سمت چپ) عبور كردند و به سوى كوه اُحُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[۳۹]
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالى كه مشركان را مشاهده مىكرد، دستور داد بلال اذان بگوید تا مسلمانان نماز صبح را اقامه كنند. عبدالله بن اُبى به این بهانه كه پیامبر صلی الله علیه و آله با پیشنهاد او مخالفت و از رأى جوانان پیروى كرده[۴۰] یا به جهت پذیرفته نشدن همپیمانان یهودى او در جنگ،[۴۱] به همراه طرفدارانش (حدود 300 نفر) از بین راه[۴۲] یا از اُحد[۴۳] به مدینه بازگشت و بدین ترتیب، سپاه اسلام به 700 نفر كاهش یافت.[۴۴]
عبدالله بن اُبى در توجیه بازگشت خود چنین مىگوید:[۴۵] جنگى در كار نیست. اگر جنگى بود ما همراه شما مىماندیم: «وقِیلَ لَهُم تَعالَوا قتِلوا فى سَبیلِ اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَونَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنكُم...». (سوره آل عمران/3،167)
پیامبر صلی الله علیه و آله سپاه خود را به گونهاى استقرار داد كه كوه اُحد پشت سر و مدینه در مقابل و كوه عینین (جبلالرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. این در حالى بود كه مشركان در برابر مسلمانان و مدینه پشت سر آنها قرار گرفته بود.[۴۶]
حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش كرد و از اختلاف با یكدیگر برحذر داشت و آن روز را براى كسانى كه یقین و صبر را پیشه سازند، روز پاداش دانست،[۴۷] آنگاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب بن عمیر[۴۸] و بر حسب بعضى نقلها به على بن ابىطالب سپرد.[۴۹]
رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن بیم داشت كه سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل كوه عینین و اُحد) دور بزند و از پشت سر هجوم آورد؛[۵۰] از اینرو، عبداللّه بن جبیر را به همراه 50 نفر بر كوه عینین گماشت[۵۱] و به آنها فرمود: اگر ما دشمن را شكست دادیم و به لشكرگاهش وارد شدیم یا دیدید، كشته شدیم شما این مكان را رها نكنید.[۵۲]
فرمانده قریش هم به اهمیت این محل آگاهى داشت؛ بدین جهت به فرمانده جناح راست مشركان و خالد بن ولید به همراه 200 نفر سوارهنظام مأموریت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله كند.[۵۳]
سپاه مشركان در برابر مسلمانان صفآرایى كرده بود و فرماندهى جناح راست را خالد بن ولید و جناح چپ را عكرمة بن ابىجهل بر عهده داشت و پرچمدار آنان، طلحة بن ابىطلحه بود.[۵۴]
زنان قریش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشویق مىكردند.[۵۵] پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو كمك مىخواهم و به تو پناه مىبرم و در راه تو مىجنگم. خداوند مرا كفایت مىكند و او نیكو وكیلى است: «اللّهمّ بك اَحُول و بِكَ اَصول و فیك اُقاتل حسبى اللّه و نعم الوكیل».[۵۶]
ابوعامر راهب كه در آغاز هجرت به مشركان پناهنده شده بود و وعده همكارى قومش در مدینه را در این جنگ داده بود، میان دو سپاه قرار گرفت و اوسیان را به همكارى با خویش فراخواند كه سنگپرانى بین دو سپاه آغاز شد و این نخستین برخورد دو سپاه با یكدیگر بود.[۵۷]
طلحة بن ابىطلحه (پرچمدار قریش)، نخستین كسى بود كه مبارز طلبید و بدست على علیهالسلام كشته شد[۵۸] و بر حسب بعضى نقلها، 9 نفر از بنىعبدالدار و اسود غلام عبدالدار یكى پس از دیگرى پرچم را بدست گرفتند و بدست على علیهالسلام كشته شدند و پرچم مشركان بر زمین افتاد.[۵۹]
پس از كشته شدن پرچمداران قریش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدتى كوتاه سپاه قریش را درهم شكستند و مشركان گریختند و فریاد زنانشان بلند شد[۶۰] نسطاس غلام صفوان كه در لشكرگاه قریش بود، مىگوید: مسلمانان تا آن جا پیش رفتند كه وى را به اسارت گرفته و اموال لشكرگاه را تصاحب كردند. در این میان، خالد بن ولید چند بار به میسره سپاه اسلام هجوم برد كه هر بار، تیراندازان جبل الرماة او را به عقبنشینى واداشتند.[۶۱]
حمله دشمن از كمینگاه:
آنچه سبب شد در این مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشركان تغییر یابد، این بود كه مسلمانان به جاى تعقیب دشمن تا پیروزى نهایى به دنبال جمعآورى غنایم رفتند و مهمتر این كه بسیارى از پاسداران كوه عینین به همین منظور سنگر حساس خویش را ترك كردند.[۶۲]
خالد بن ولید كه از دور جبلالرماة را زیر نظر داشت، با مشاهده تیراندازان به آنها حمله كرد و عبدالله بن جبیر و یارانش را كه كمتر از 10 نفر بودند،[۶۳] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حملهور شد. وضعیت سپاه اسلام به گونهاى آشفته شد كه مسلمانان به یكدیگر شمشیر مىزدند و یكدیگر را مجروح مىساختند.[۶۴]
در این میان، عامل دیگرى كه سبب تقویت روحیه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قریش بدست عمره، دختر علقمه بود كه باعث شد سربازان شكست خورده قریش، دوباره به میدان جنگ بازگردند.[۶۵]
شایعه قتل پیامبر صلی الله علیه و آله:
عبدالله بن قمئه (قمیئه) مصعب بن عمیر را كه از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع مىكرد، به شهادت رساند و چنین پنداشت كه حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمد را كشتم[۶۶] و بنابر نقلى، ابلیس از بالاى كوه اُحُد با صداى بلند گفت: محمد كشته شد.[۶۷]
انتشار قتل پیامبر صلی الله علیه و آله به همان اندازه كه به بتپرستان روحیه داد، در مسلمانان تزلزل ایجاد كرد و سبب شد كه از میدان جنگ بگریزند و علت سستى و فرارشان را شایعه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان كنند و حتى بعضى از آنان به فكر بازگشت به دین پیشین خود و گرفتن اماننامه از ابوسفیان بودند.
خداوند در پاسخ[۶۸] به آنها فرمود: محمد همچون پیامبران گذشته است. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود از عقیده خود بازمىگردید: «وما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقبِكُم». (سوره آل عمران/3، 144)
انس بن نضر آنان را كه از جنگ دست كشیده بودند، خطاب كرد كه اگر محمد كشته شده، خداى محمد كه كشته نشده است. براى هدفى كه او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به شهادت رسید.[۶۹]
آشفتگى در سپاه اسلام به گونهاى بود كه محمد بن مَسلَمه مىگوید: با چشم خود دیدم و با گوشم شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فلان شخص و فلان شخص را كه از كوه بالا مىرفتند، صدا مىزد كه من محمد هستم؛ اما آنها به او توجه نكردند.[۷۰] «اِذ تُصعِدونَ ولاتَلوونَ عَلى اَحَد والرَّسولُ یَدعوكُم فِى اُخركُم». (سوره آل عمران/3، 153)
پیامبر صلی الله علیه و آله كه خود در این پیكار به شدیدترین وجه با دشمن مىجنگید[۷۱] و در حالى كه مجروح بود و خون از صورتش مىریخت، مىفرمود: چگونه رستگار شوند مردمى كه صورت پیامبرشان را به خون آغشتند؛ در حالى كه او آنها را به خدا دعوت مىكند.[۷۲]
آیه 128 سوره آل عمران/3 به پیامبر صلی الله علیه و آله دلدارى مىدهد كه تو مسئول هدایت آنها نیستى؛ بلكه فقط به تبلیغ آنها موظف هستى: «لَیسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو یَتوبَ عَلَیهِم...».
در این روز، كسى كه صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّهبن قمئه و كسى كه دندانش را شكست، عتبة بن ابىوقاص بود.[۷۳]
فداكارى على علیهالسلام:
بر حسب بعضى نقلها در روز اُحُد همه مسلمانان به جز تعداد اندكى میدان جنگ را رها كردند[۷۴] كه در نام آنها جز على علیهالسلام اختلاف است. به نوشته ابن اثیر، على بن ابىطالب پس از كشتن پرچمداران قریش، چندین بار به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به صف مشركان حمله كرد و شمارى از آنان را كشته، بقیه را پراكنده كرد.[۷۵]
فداكارى حضرت نقش بسزایى در حفظ جان پیامبر صلی الله علیه و آله داشت تا آنجا كه در این جنگ، 70 زخم بر پیكرش وارد شد.[۷۶] وى در پایان جنگ از شمشیر خمیده و خونآلودش به نیكى یاد مىكند[۷۷] و برحسب بعضى نقلها هنگام جنگ، شمشیرش شكست و پیامبر صلی الله علیه و آله شمشیر خویش، ذوالفقار را به على علیهالسلام داد[۷۸] و هر كس از مشركان كه به پیامبر صلی الله علیه و آله حمله مىكرد، به وسیله على علیهالسلام دفع مىشد.
به فرموده امام صادق علیهالسلام پیامبر صلی الله علیه و آله جبرئیل را بین آسمان و زمین مشاهده كرد كه مىگفت: «لاسیف اِلاّ ذوالفقار ولا فتى اِلاّ علىّ»؛ پس امین وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! این نهایت فداكارى است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئیل افزود: من از هر دوى شما هستم.[۷۹]
حركت به سوى دامنه اُحُد:
هنگامى كه شعله جنگ فروكش كرد و از حملات دشمن كاسته شد، پیامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه كوه اُحد پناه بردند. گروهى از اصحاب كه با دیدن وى خوشحال شدند و به سبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى كردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[۸۰]
ابى بن خلف كه بارها در مكه پیامبر را به مرگ تهدید مىكرد و حضرت در پاسخ مىفرمود: انشاءاللّه من تو را خواهم كشت، در دامنه كوه اُحد به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: نجات نیابم اگر تو نجات یابى. اصحاب خواستند او را بكشند كه خود حضرت با نزدیك شدن ابىّ بن خلف نیزهاى به سویش پرتاب كرد. نیزه بر گردنش (فاصله بین كلاه خود و زره) اصابت كرد و بر زمین افتاد.[۸۱] بنابر نقلى، آیه «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولكِنَّ اللّهَ رَمى...»(سوره انفال/8، 17) در اینباره نازل شده است.[۸۲]
مثله كردن شهیدان:
زنان قریش كه میدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى دیدند براى انتقام بیشتر، پیكر شهیدان را مُثله كردند. این عمل آنقدر زشت و ننگین بود كه حتى ابوسفیان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[۸۳] هند، همسر ابوسفیان شكم حمزه را پاره كرد؛ جگر او را بیرون آورد و به دندان گرفت.[۸۴]
زنان مسلمان در اُحُد:
در پیكار اُحُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى كه جان رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خطر دیدند، مردانه از او دفاع كردند. بر حسب بعضى روایات در روز اُحُد 14 زن از جمله آنها فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله آب و غذا به جبهه حمل مىكردند و به مجروحان تشنه آب مىنوشاندند و آنها را مداوا مىكردند،[۸۵] فاطمه علیهاالسلام با دست خویش خون از صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله پاك مىكرد و با آبى كه على علیهالسلام از مهراس (آبى در كوهاُحُد) آورده بود، زخمهاى پدر را مىشست.[۸۶]
زنان دیگرى چون اُمّ ایمن و عایشه و امّ سلیم و حمنه، دختر جحش بدین منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[۸۷] نُسیبه دختر كعب (اُمّ عَماره) كه در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مىكند: تعداد كسانى كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع مىكردند، از 10نفر كمتر بودند كه من و شوهر و دو فرزندم از جمله آنها بودیم.
فداكارى او در حفظ جان رسول خدا صلی الله علیه و آله به گونهاى بود كه به فرموده حضرت، به هر سو كه مىنگریستم. اُمّ عمارة را مىدیدم كه از من دفاع مىكرد[۸۸] تا آنجا كه جراحتهاى بسیارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسیبه امروز جایگاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است كه هنگام وفات، 13 زخم بر تن داشت.[۸۹]
لحظات پایانى جنگ:
ابوسفیان به كنار كوه و نزدیك شِعْبى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و یارانش در آن بودند آمد و گفت: یا محمد! جنگ و پیروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر.
حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند كه ما با شما مساوى نیستیم. كشتههاى ما در بهشت و كشتههاى شما در جهنم هستند. ابوسفیان گفت: «إنّ لنا العُزّى ولاعُزّى لكم». پیامبر فرمود: «اللّه مولانا ولامولى لكم».
ابوسفیان گفت: «اُعل هُبل اُعل هُبل». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اللّه أَعلى وأجلّ».[۹۰]ابوسفیان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر سال آینده است.[۹۱]
حركت مشركان به سوى مكه:
سپاه قریش كه از پیروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن 22 كشته[۹۲] با سرعت به سوى مكه حركت كرد. مسلمانان خوف آن را داشتند كه مشركان به مدینه هجوم ببرند؛ از اینرو پیامبر صلی الله علیه و آله به على علیهالسلام فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را یدك كشیدند، آهنگ مكه كردهاند و اگر بر اسبها سوارشدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند. در این صورت به خدا سوگند! در همان مدینه با آنان مىجنگم. على علیهالسلام پس از بازگشت گزارش داد كه آنها بر شترها سوار شدند و راه مكه در پیش گرفتند.[۹۳]
خاكسپارى شهیدان:
مسلمانان براى اطلاع از همرزمان خویش و دفن شهیدان به میدان نبرد بازگشتند. در این روز، 70[۹۴] تن از سپاه اسلام به شهادت رسیده بودند و تعداد بسیارى مجروح شدند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با همراهانش بر پیكر شهیدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پیكر شهیدان به مدینه نهى كرد و هنگام خاكسپارى آنها فرمود: بنگرید هر كدام از این شهیدان كه بیشتر حافظ قرآن است، پیكرش را در قبر جلوتر از دیگران قرار دهید.[۹۵]
در این پیكار، بزرگانى چون حمزه عموى پیامبر صلی الله علیه و آله و مُصعب بن عمیر، سعد بن ربیع، عبدالله بن جحش، عمرو بن جموح، عبدالله بن جبیر، حنظله غسیل الملائكه و... به شهادت رسیدند.[۹۶]
پس از غزوه اُحُد، رسول خدا صلی الله علیه و آله سالى یك بار به زیارت قبور شهیدان اُحُد مىرفت. هنگامى كه به وادى اُحُد مىرسید با صداى بلند خطاب به آنان مىفرمود: «السلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبىالدار». به این سیره، خلفاى بعدى و بسیارى از صحابه عمل مىكردند و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام هر دو سه روز یك بار به زیارت شهیدان اُحُد مىرفت.[۹۷]
پىآمدهاى شكست اُحُد:
- مشركان كه پس از پیروزى احساس غرور مىكردند، تصمیم گرفتند از بین راه مدینه بازگردند و براى همیشه به حیات اسلام (به ویژه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله) خاتمه دهند كه به غزوه حمراء الاسد انجامید.[۹۸] (=> حمراءالاسد/ غزوه)
- یهودیان مدینه مىپنداشتند كه توان نظامى مسلمانان پس از شكست اُحُد كاهش یافته است؛ بدین جهت درصدد شورش در مدینه برآمدند.[۹۹] (=> بنىنضیر)
- اقتدار مسلمانان میان قبایل خارج از مدینه متزلزل شده بود تا جایى كه آنها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند.[۱۰۰]
- جوسازى منافقان بر ضد مسلمانان در مدینه و این كه علت شكست اُحُد را مخالفت پیامبر صلی الله علیه و آله با نظر عبدالله بن ابى معرفى كردند.[۱۰۱]
از پىآمدهاى مثبت این شكست، جدایى صف مؤمنان از منافقان است[۱۰۲] كه قرآن هم بدان اشاره كرده است: «وما اَصبَكُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِیَعلَمَ المُؤمِنِین × ولِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (سوره آل عمران/3، 166ـ167)
مباحث قرآنى اُحُد:
قرآن در آیات متعددى از سوره آل عمران/3 به ابعاد گوناگون غزوه اُحُد پرداخته است. به گفته عبدالرحمن عوف، اگر كسى بخواهد درباره جنگ اُحد آگاه شود، آیه 120 به بعد سوره آل عمران/3 را بخواند.
با این كار گویا در این جنگ حاضر بوده است.[۱۰۳] به گفته محمد بن اسحاق، 60 آیه از سوره آل عمران به جنگ اُحُد اختصاص دارد.[۱۰۴] این آیات لحن نكوهش دارد و مؤمنان را به سبب سستى در جنگ و ضعف در اراده سرزنش كرده است.[۱۰۵]
افزون بر آیات سوره آل عمران، آیات دیگرى نیز چون آیه 17 و 36ـ37 سوره انفال/8؛ 126ـ127 سوره نحل/16 و 62 سوره نور/24 هم درباره غزوه اُحد نازل شده است.[۱۰۶] شمارى از این آیات به صراحت به وقایع اُحد پرداخته است و برخى به طور غیرصریح و به نكاتى كلى اشاره دارد. در این آیات به موضوعاتى چون تهدید و نكوهش مشركان، سرزنش منافقان، وعده پیروزى و یارى مؤمنان، عوامل شكست در جنگ، شایعه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله، هشدار به مؤمنان، دلدارى به مؤمنان، مثله كردن شهیدان، مقام شهیدان و آرامش پس از جنگ پرداخته است.
تهدید و نكوهش مشركان:
مشركان قریش كه از ابتداى بعثت با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت مىكردند و همواره مسلمانان را آزار مىدادند، در آیات متعددى از جمله آیات مربوط به غزوه اُحُد مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند: «لِیَقطَعَ طَرَفـًا مِنَ الَّذینَ كَفَروا اَو یَكبِتَهُم فَیَنقَلِبوا خائِبین».[۱۰۷] (سوره آل عمران/3، 127)
در این آیه، مشركان به عذاب و ذلت دنیایى تهدید شدهاند و در آیه 151 سوره آل عمران/3 مىفرماید: بزودى در دلهاى كافران به سبب مشرك شدنشان بیم و هراس افكنیم: «سَنُلقى فى قُلُوبِ الَّذینَ كَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَكوا بِاللّهِ...» و در آیات بعدى، خداوند به مشركان هشدار مىدهد كه مهلت یافتن آنان نه به جهت حقانیت است؛ بلكه فرصت یافتن براى افزایش گناهان و در نتیجه گرفتارى به عذاب خواركننده است: «ولایَحسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِیَزدادُوا اِثمـًا و لَهُم عَذابٌ مُهِین». (سوره آل عمران/3، 178)
از سوى دیگر خداوند عذاب بزرگ قیامت را به آنان یادآورى مىكند: «اِنَّ الَّذینَ اشتَرَوُا الكُفرَ بِالایمنِ لَن یَضُرُّوا اللّهَ شیــًا و لَهُم عَذابٌ اَلیم». (سوره آل عمران/3، 177)
منافقان در جنگ:
یكى از آثار مهم جنگ اُحُد جدا شدن صف مؤمنان از منافقان بود كه در آیات قرآن بدان تصریح شده است: «و ما اَصبَكُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِیَعلَمَ المُؤمِنِین × ولِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (سوره آل عمران/3، 166ـ167)
نفاق عبداللهبن اُبى در هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه ریشه دارد؛ زیرا اوس و خزرج پیش از هجرت مصمم بودند او را فرمانرواى خود كنند؛ اما با حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه و پیمان با او، این تصمیم خود به خود از میان رفت[۱۰۸] و غزوه اُحُد باعث شد كه او و طرفدارانش به طور آشكار در برابر تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله به مخالفت برخیزند و مورد خشم و غضب الهى قرار گیرند:[۱۰۹] «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ كَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ...». (سوره آل عمران/3،162)
خداوند در آیه دیگر مخالفت آن روز عبدالله بن اُبى و طرفدارانش را به كفر، نزدیكتر تا به ایمان مىداند و از آنان به صورت كسانى كه به زبان چیزى مىگویند كه در دل بدان معتقد نیستند یاد مىكند: «...هُم لِلكُفرِ یَومَئِذ اَقرَبُ مِنهُم لِلایمنِ یَقولونَ بِاَفوهِهِم ما لَیسَ فى قُلوبِهِم واللّهُ اَعلَمُ بِما یَكتُمون».[۱۱۰] (سوره آل عمران/3، 167)
كارشكنى منافقان، افزون بر كاهش یك سوم از سپاه اسلام[۱۱۱] سبب تردید و سستى در برخورد با منافقان در قسمتى دیگر از سپاه اسلام شد: «فَما لَكُم فِى المُنفِقینَ فِئَتَینِ...».(سوره نساء/4،88)[۱۱۲] كه اگر لطف خداوند به مؤمنان نبود، آنان نیز با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت مىكردند.[۱۱۳]
خداوند در این باره مىفرماید: «اِذهَمَّت طَائِفَتانِ مِنكُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِیُّهُما». (سوره آل عمران/3،122) این دو طایفه، بنوسلمه و بنوحارث از انصار یا طایفهاى از انصار و طایفهاى از مهاجران بودند.[۱۱۴] به گفته طبرى آنچه سبب سستى و تصمیم به بازگشت این دو طایفه شد، ضعف ایمان یا نفاق آنها نبود؛ بلكه بازگشت عبدالله بن اُبى و سخنان وى بود.[۱۱۵]
تبلیغات سوء آنان حتى پس از خاتمه جنگ نیز ادامه داشت و مسلمانان را سرزنش مىكردند كه اگر در این جنگ از ما پیروى مىكردید، شكست نمىخوردید و كشته نمىدادید. خداوند در پاسخ به آنان مىفرماید: اگر راست مىگویید، مرگ را از خودتان دور كنید: «قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صدِقین». (سوره آل عمران/3،168) تبلیغات منافقان چه بسا باعث ضعف و تزلزل در عقیده بعضى از مسلمانان شده بود؛ بدین جهت خداوند مسلمانان را از پیروى آنان برحذر داشت؛ زیرا سبب بازگشت از دینشان مىشود: «یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِن تُطیعوا الَّذینَ كَفَروا یَرُدّوكُم عَلى اَعقبِكُم فَتَنقَلِبوا خسِرین». (سوره آل عمران/3،149)
به فرموده امام على علیهالسلام مقصود از كافران در این آیه منافقانند كه روز اُحُد به مؤمنان گفتند: به دین پیش و میان برادران خود بازگردید.[۱۱۶]
وعده یارى و پیروزى در جنگ:
از برخى آیات استفاده مىشود كه خداوند، پیش از اُحُد به مسلمانان وعده یارى و پیروزى در این جنگ را داده بود[۱۱۷] و تا آن زمان كه مؤمنان از دستورهاى پیامبر صلی الله علیه و آله پیروى مىكردند، به وعده خویش وفا كرد؛[۱۱۸] اما سستى و نافرمانى مسلمانان باعث تغییر سرنوشت جنگ شد: «ولَقَد صَدَقَكُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِهِ حَتّى اِذا فَشِلتُم و تَنزَعتُم فِى الاَمرِ و عَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنكُم مَن یُریدُ الأخِرَةَ...». (سوره آل عمران/3،152) به گفته مشهور مفسران، خداوند تا آن هنگام كه پاسداران كوه عینین سنگرشان را رها نكردند، به وعدهاش عمل كرد.[۱۱۹]
درباره اینكه خداوند در كجا به مسلمانان چنین وعدهاى داده چند نظر است:
- از آیات متعددى استفاده مىشود كه خداوند، مؤمنان و كسانى كه او را یارى كنند، یارى مىكند. (سوره محمد/47،7؛ سوره حج/22، 40 و...)[۱۲۰]
- رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از جنگ به مسلمانان وعده پیروزى داده بود و وعده رسول خدا، همان وعده الهى است.[۱۲۱]
- خداوند پیش از جنگ با نازل كردن آیاتى بر پیامبرش به مؤمنان در این جنگ وعده یارى داده بود. بر حسب بعضى نقلها، آن هنگام كه مؤمنان مشركان را مشاهده كردند، به پیامبر گفتند: آیا خداوند ما را در این جنگ یارى نمىكند آنطور كه در غزوه بدر كمك كرد؟ حضرت فرمود:[۱۲۲]
«...اَلَن یَكفِیَكُم اَن یُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلثَةِ ءالف مِّنَ المَلئِكَةِ مُنزَلین» (سوره آل عمران/3،124) و همچنین در آیه 125 خداوند به مؤمنان وعده یارى و كمك داده است به شرط آن كه تقوا و صبر را پیشه كنند:[۱۲۳] «بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا و یَأتوكُم مِن فَورِهِم هذا یُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ ءالف مِنَ المَلـئِكَةِ...».
به گفته بعضى از مفسران وعده یارى خداوند به وسیله ملائكه در این آیات به غزوه اُحُد مربوط است؛ اما از آنجا كه مسلمانان از جنگ گریختند، خداوند به آنها كمك نكرد.[۱۲۴]
بر حسب نقلى دیگر فقط وعده یارى به وسیله 5000 فرشته در آیه 125 سوره آل عمران به اُحد مربوط است و وعده یارى به وسیله 3000 فرشته به غزوه بدر ارتباط دارد.[۱۲۵] گرچه وعده یارى مؤمنان به وسیله ملائكه در اُحد از آیات استفاده مىشود به گفته ابن عباس، ملائكه جنگ نكردند مگر در غزوه بدر.[۱۲۶]
از طرفى دیگر عدم نزول ملائكه در اُحد مورد اتفاق مفسران نیست. به گفته مجاهد، ملائكه در اُحد نازل شدند؛ اما نجنگیدند.[۱۲۷] در این خصوص به روایاتى هم استشهاد شده است.
عوامل شكست در جنگ:
غزوه اُحد كه نمادى از رویارویى جبهه حق با باطل بود، در یك طرف مسلمانان به همراه رسول خدا و در طرف مقابل مشركان بودند. پس از اُحُد این پرسش در بین آنان بود كه چرا ما شكست خوردیم:[۱۲۸] «قُلتُم اَنّى هذا = گفتید: این (شكست) از كجا است». (سوره آل عمران/3،165)
خداوند در پاسخ به آنان، خود مسلمانان را عامل شكست در جنگ بیان مىكند: «قُل هُوَ مِن عِندِ اَنفُسِكُم» (سوره آل عمران/3،165)؛ سپس در آیات دیگر كیفیت عامل شكست بودن مسلمانان را بیان مىكند.
- قرآن مهمترین عامل شكست را مخالفت با دستور پیامبر و سستى و اختلاف در امور جنگ بیان مىكند: «حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنكُم مَن یُریدُ الأخِرَةَ».[۱۲۹] (سوره آل عمران/3،152) بسیارى از تیراندازان كوه عینین كه درباره ترك سنگرشان با یكدیگر اختلاف كردند، از آن بیم داشتند كه پیامبر صلی الله علیه و آله غنایم را تقسیم نكند و هر كس هر چه بدست آورده، از آنِ خودش باشد؛ بدین جهت سنگر خویش را رها كردند كه خداوند در پاسخ به آنان پیامبران را از هر گونه خیانتى مبرا مىسازد:[۱۳۰] «و ما كانَ لِنَبِىّ اَن یَغُلَّ و مَن یَغلُل یَأتِ بِما غَلَّ یَومَ القِیمَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفس ما كَسَبَت و هُم لایُظلَمون». (سوره آل عمران/3، 161) به گفته ابن عباس، مقصود از «مَن یُریدُ الدُّنیا»، همین گروهاند كه براى جمعآورى غنیمت سنگرشان را ترك كردند و مقصود از «مَن یُریدُ الأخِرَةَ»، عبدالله بن جبیر و دیگر تیراندازانى بودند كه سنگرشان را رها نكردند.[۱۳۱]
- برخى از گناهان مسلمانان در گذشته سبب فرارشان از جنگ شد: «اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنكُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطـنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا». (سوره آل عمران/3،155) به گفته بیشتر مفسران، گناهان گذشته مسلمانان كه از آنها توبه نكرده بودند، سبب شد تا شیطان هنگام جنگ آنها را بلغزاند و آنها از جنگ بگریزند.[۱۳۲]
دلدارى به مؤمنان:
خداوند به منظور دلجویى و تسلیت به مؤمنان حاضر در اُحد، آیه 139 سوره آل عمران/3 را نازل كرد:[۱۳۳] «ولاتَهِنوا ولاتَحزَنوا و اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن كُنتُم مُؤمِنین = سست و غمگین نشوید و شما برترید اگر مؤمن باشید»؛ همچنین صبر و استقامت موحدان پیشین را به مؤمنان یادآور مىشود تا شكست در جنگ سبب ترس و سستى آنان نشود: «وكَاَیِّن مِن نَبِىّ قتَلَ مَعَهُ رِبِّیّونَ كَثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم فى سَبیلِ اللّهِ وما ضَعُفوا ومَااستَكانوا...». (سوره آل عمران/3،146)
در آیه دیگر به مؤمنان یادآورى مىكند كه در این جنگ اگر به شما آسیبى رسید به دشمن شما هم آسیب رسیده و مشركان هم در اُحُد تعدادى كشته و زخمى داده بودند[۱۳۴] و روزهاى پیروزى و شكست میان مردم به نوبت است. آن طور نیست كه پیروزى همیشه از آنِ یك گروه باشد: «اِن یَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ و تِلكَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ...».(سوره آل عمران/3،140)
آنگاه شكست مشركان در غزوه بدر را بیان مىكند كه در آن، دو برابر خسارتى كه به مؤمنان وارد شده به دشمن وارد آمده است: «اَوَ لَمّا اَصبَتكُم مُصیبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَیها...». (سوره آل عمران/3،165)
خداوند براى بازسازى روحى مؤمنان كه پس از جنگ احساس شرمسارى و معصیت مىكردند نه تنها خود، آنها را مىبخشد: «ولَقَد عَفا عَنكُم واللّهُ ذو فَضل عَلَى المُؤمِنِین» (سوره آل عمران/3،152) بلكه به پیامبرش دستور مىدهد كه آنها را عفو كند و برایشان آمرزش بخواهد: «فَاعفُ عَنهُم واستَغفِر لَهُم». (سوره آل عمران/3،159)
چه بسا پس از جنگ این تفكر پدید آمد كه مشورت پیامبر با مسلمانان سبب شد تا مسلمانان براى مقابله با دشمن از مدینه خارج و متحمل چنین شكستى شوند؛ پس چه لزومى دارد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در كارها با آنان مشورت كند. خداوند براى شخصیت دادن به مؤمنان به پیامبر دستور مىدهد كه در كارها با آنان مشورت كند و در نهایت پس از مشورت، تصمیمگیرنده خود پیامبر باشد و با توكل بر خداوند به آن عمل كند: «وشاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ». (سوره آل عمران/3، 159)
آزمایش مؤمنان:
قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمایش و امتحان مؤمنان مىداند و چنین حوادثى را سبب شناخته شدن افراد باایمان از مدعیان ایمان بیان مىكند: «...و تِلكَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ ولِیَعلَمَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ واللّهُ لایُحِبُّ الظّلِمین × ولِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَمحَقَ الكفِرین × اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ و لَمّا یَعلَمِ اللّهُ الَّذینَ جهَدوا مِنكُم و یَعلَمَ الصّبِرین × ولَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ و اَنتُم تَنظُرون = ...و این روزها را میان مردمان مىگردانیم و تا خدا كسانى را كه ایمان آوردهاند، بازشناسد و از شما شهیدانى برگیرد و خدا ستمكاران را دوست ندارد و تا كسانى را كه ایمان آوردهاند، پاك و ناب گرداند و كافران را تباه سازد.
آیا چنین پنداشتهاید كه به بهشت درمىآیید و حال آن كه هنوز خدا كسانى از شما را كه جهاد كردند و شكیبایان را معلوم نكرده است و شما پیش از آنكه با مرگ روبرو شوید، آرزوى آن مىكردید. اكنون آن را دیدید و به آن مىنگرید. (سوره آل عمران/3،140ـ143)
در این آیات به مسلمانانى كه شهادت در راه خدا را آرزو مىكردند، یادآورى مىشود كه سنت الهى بر امتحان و آزمایش افراد استوار است؛ چنانكه در آیه 154 سوره آل عمران/3 كه لحظات پس از جنگ را بیان مىكند به آن دسته از مسلمانان كه ایمان ضعیفى داشتند، همین مطلب را یادآور مىشود: «...ولِیَبتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدورِكُم ولِیُمَحِّصَ ما فى قُلوبِكُم...» و تا خداى، آنچه در سینههاى شما است بیازماید و آنچه را در دلهاى شما است، پاك كند...». (سوره آل عمران/3، 154)
خداوند در آیاتى دیگر، آنچه را در روز اُحُد اتفاق افتاد براى آزمودن مؤمنان از منافقان بیان مىكند: «وما اَصبَكُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِیَعلَمَ المُؤمِنِین × ولِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (سوره آل عمران/3، 166ـ167)
دستور به خویشتندارى در عقوبت:
پس از جنگ، هنگامى كه مسلمانان با پیكرهاى مثله شده شهیدان به ویژه حمزه، عموى پیامبر صلی الله علیه و آله مواجه شدند، سوگند یاد كردند كه اگر بر مشركان پیروز شوند زندگان آنان را مثله خواهند كرد تا چه رسد به مردگانشان[۱۳۵] یا آنان را چنان مثله خواهند كرد كه هیچ كس از عرب چنین نكرده باشد[۱۳۶] و بر حسب بعضى روایات، پیامبر صلی الله علیه و آله با دیدن بدن مثله شده حمزه، سوگند یاد كرد كه اگر بر قریش پیروز شود، 30[۱۳۷] یا 70[۱۳۸] تن از آنان را مثله خواهد كرد.
این آیه نازل شد[۱۳۹] كه اگر خواستید تلافى كنید، با عملى كه با شما شده متناسب باشد و اگر شكیبایى كنید براى شما بهتر است: «و اِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّبِرین». (سوره نحل/16، 126)
مقام شهیدان:
پس از غزوه اُحُد براى نخستین بار مسلمانان با خیل شهیدان و افزون بر آن، تبلیغات سوء منافقان كه اگر با ما بودید كشته نمىشدید، مواجه شدند؛ بدین جهت مسلمانان آرزو داشتند كه از حال برادران شهیدشان آگاه شوند.[۱۴۰]
خداوند در پاسخ به آنان و مقام شهیدان اُحُد خطاب به پیامبر یا هر انسانى،[۱۴۱] این آیات را نازل كرد. آنان را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندارید بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است، شادمانند و براى كسانى كه از پى ایشاناند و هنوز به آنان نپیوستهاند، شادى مىكنند كه نه بیمى برایشان است و نه اندوهگین مىشوند...:
«ولاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِاللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون × فَرِحینَ بِما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ و یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَمیَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلاَّ خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون». (سوره آل عمران/3، 169ـ170)
بر حسب نقل دیگر، این آیات در مقام شهیدان بدر و اُحُد نازل شده است.[۱۴۲] افزون بر آیات قرآن رسول خدا صلی الله علیه و آله هم در مراحل گوناگون از بازماندگان شهیدان دلجویى كرد.[۱۴۳] و هنگامى كه در برابر شهیدان اُحُد قرار گرفت، فرمود: من بر شهیدان گواهم كه هیچ كس در راه خدا زخمى نمىشود، مگر آنكه خداوند وى را در قیامت برمىانگیزد؛ در حالى كه از زخمش خون مىچكد كه رنگ آن مانند خون و بوى آن همچون مشك باشد.[۱۴۴]
پانویس
- ↑ مروجالذهب، ج 3، ص 304.
- ↑ روضالجنان، ج 5، ص 45.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 199؛ الطبقات، ج 2، ص 28.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ تاریخ ابنخیاط، ص 38.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 109.
- ↑ الروض الانف، ج 5، ص 448؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 9.
- ↑ تاریخ المدینه، ج 1، ص 79.
- ↑ صحیحالبخارى، ج 5، ص 47؛ السیرةالنبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 325.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 203؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 66؛ الطبقات، ج 2، ص 28.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 824.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 203؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 383.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 200؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 47.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 202؛ المنتظم، ج 2، ص 263.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 62.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السیرة النبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 327.
- ↑ المغازى، 1/ 285.
- ↑ : تاريخ الخميس، 1/ 430؛ المغازى، 1/ 204؛ انساب الاشراف، 1/ 314؛ سيره حلبى، 2/ 172؛ حياة محمّد، 255.
- ↑ المغازى، 1/ 205؛ شرح نهج البلاغه، 14/ 218- 219.
- ↑ المغازى، 1/ 206
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:151
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 28؛ المغازى، ج 1، ص 208.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 150؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 62؛ الروض الانف، ج 5، ص 422.
- ↑ سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله، ص 458.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 28ـ29؛ المنتظم، ج 2، ص 263.
- ↑ ترجمه مغازی ، ص 152
- ↑ السیرةالنبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 329؛ الصحیح من سیره، ج 6، ص 106.
- ↑ سيره ابن هشام، 3/ 67- 68؛ تاريخ الخميس، 1/ 421- 422؛ سيره حلبى، 2/ 218- 219؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 188- 190؛ المواهب اللدنيه، 1/ 92- 93؛ دلائل النبوه (بيهقى)، 3/ 208- 226؛ سيره ابن اسحاق، 324؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 150؛ سيره ابن كثير، 3/ 25- 26؛ البداية و النهايه، 4/ 12- 13؛ المغازى، 1/ 208- 211، 210؛ مجمع الزوائد، 6/ 107.
- ↑ الاوائل، 1/ 183؛ الثقات، 1/ 224- 225
- ↑ وفاء الوفاء، 1/ 284- 285؛ سيره حلبى، 2/ 221؛ فتح البارى
- ↑ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 190؛ سيره حلبى، 2/ 221
- ↑ مجمع الزوائد، 6/ 117؛ حياة الصحابة، 3/ 769؛ كنز العمّال، 3/ 135
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 61؛ الروض الانف، ج 5، ص 426.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 215؛ الطبقات، ج 2، ص 30.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 385؛ المغازى، ج 1، ص 216.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 30؛ المنتظم، ج 2، ص 264.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 61؛ معجم مَااستعجم، ج 1، ص 109.
- ↑ السیرة النبویه، ابناسحاق، ص 325؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 12.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 219؛ المنتظم، ج 2، ص 264.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 42؛ المغازى، ج 1، ص 216.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 64؛ الكامل، ج 2، ص 150.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 219؛ الطبقات، ج 2، ص 30.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 65؛ الروضالانف، ج 5، ص 426.
- ↑ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 223؛ السیرةالنبویه، ابن كثیر، ج 2، ص 331.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 220؛ المنتظم، ج 2، ص 264.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 387؛ المغازى، ج 1، ص 221ـ222.
- ↑ السیرة النبویه، ابناسحاق، ص 329؛ الروض الانف، ج 5، ص 426.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 825؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 17؛ الصحیح من سیره، ج 6، ص 115.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 224؛ سیره رسول خدا، ص 463.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 30؛ الكامل، ج 2، ص 152.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 224؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 209.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 825.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 387.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 63؛ السیرة النبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 333.
- ↑ المنار، ج 4، ص 100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 388.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 223؛ السیرة النبویه، ابناسحاق، ص 326ـ327.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 62ـ63؛ تاریخ ابنخیاط، ص 38.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 825.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 31؛ الروض الانف، ج 5، ص 439.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 229ـ230؛ مجمعالبیان، ج 2، ص 825.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 62؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 210.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 284؛ التفسیرالكبیر، ج 9، ص 36.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 232ـ233؛ المنتظم، ج 2، ص 266.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 154؛ تفسیر قمى، ج 1، ص 141.
- ↑ السیرة النبویه، ابناسحاق، ص 329؛ الروض الانف، ج 5، ص 435؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 94.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 32؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 310؛ روضالجنان، ج 5، ص 92.
- ↑ السیرةالنبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 342؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 149.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 66؛ الكامل، ج 2، ص 156.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 237.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 394؛ الكامل، ج 2، ص 157.
- ↑ السیرة النبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 342؛ الكامل، ج 2، ص 155.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 80؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 265.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 240.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 154.
- ↑ مجمع البیان، ج 2، ص 826.
- ↑ دلائل النبوه، ج 3، ص 283؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 38.
- ↑ تفسیر قمى، ج 1، ص 143.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 826؛ الكامل، ج 2، ص 154.
- ↑ السیرة النبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 343؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 67؛ روضالجنان، ج 5، ص 94.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 250؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 67ـ68.
- ↑ اسباب النزول، ص 192.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 94؛ الطبقات، ج 2، ص 36.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 70؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 91.
- ↑ دلائل النبوه، ج 3، ص 214؛ المغازى، ج 1، ص 249.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 37؛ المغازى، ج 1، ص 249.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 249ـ250.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 270ـ271.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 269ـ270.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 160؛ مجمعالبیان، ج 2، ص 844.
- ↑ السیر والمغازى، ص 334؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 213.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 129؛ تاریخیعقوبى، ج 2، ص 48.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 71؛ المنتظم، ج 2، ص 269ـ270.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 33؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 400.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص97ـ98؛ الكامل، ج 2، ص 162ـ163.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 300ـ307.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 313؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 306ـ308.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 101ـ102؛ سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله، ج 1، ص 475.
- ↑ نمونه، ج 3، ص 78؛ فرازهایى از تاریخ پیامبر، ص 311.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 340.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 317.
- ↑ الدرالمنثور، ج 2، ص 368ـ369.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 319؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 106.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 106.
- ↑ المیزان، ج 4، ص 5؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 106.
- ↑ بحارالانوار، ج 20، ص 57، 63، 79؛ اسبابالنزول، ص 152 و 195.
- ↑ جامع البیان، مج 3، ج 4، ص 113.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 2، ص 588؛ بحارالانوار، ج 19، ص 107ـ108؛ فروغ ابدیت، ج 1، ص 450.
- ↑ التبیان، ج 3، ص 36.
- ↑ غررالتبیان، ص 231.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 64؛ تفسیر ثعالبى، ج 1، ص 311.
- ↑ اسباب النزول، ص 138.
- ↑ كشف الاسرار، ج 2، ص 260.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 824؛ الكشاف، ج 1، ص 409.
- ↑ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 98.
- ↑ روض الجنان، ج 5، ص 103.
- ↑ تفسیر ابنكثیر، ج 1، ص 420.
- ↑ جامع البیان، مج 3، ج 4، ص 169.
- ↑ جوامعالجامع، ج 1، ص 211؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 169 و 171.
- ↑ المنار، ج 4، ص 181.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 858؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 166؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 60.
- ↑ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 105.
- ↑ مجمع البیان، ج 2، ص 858.
- ↑ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 105.
- ↑ التبیان، ج 2، ص 579.
- ↑ مجمع البیان، ج 2، ص 828.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 235؛ البحرالمحیط، ج 3، ص 331.
- ↑ التفسیرالكبیر، ج 9، ص 81؛ مجمعالبیان، ج 2، ص 876.
- ↑ جامع البیان، مج 3، ج 4، ص 171.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 872؛ تفسیر ثعالبى، ج 1، ص 309.
- ↑ التبیان، ج 3، ص 19؛ تفسیر ثعالبى، ج 1، ص 303.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 864؛ روحالمعانى، مج 3، ج 4، ص 154.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 843؛ جامع البیان، مج 3، ج 4، ص 136.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 129؛ الطبقات، ج 2، ص 33.
- ↑ مجمعالبیان، ج 6، ص 605.
- ↑ جامعالبیان، مج 8، ج 14، ص 254؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 179.
- ↑ تفسیر ابنكثیر، ج 2، ص 614.
- ↑ تفسیرثعالبى، ج 2، ص 246؛ الكشاف، ج 2، ص 645.
- ↑ الكشاف، ج 2، ص 645.
- ↑ روضالجنان، ج 5، ص 146؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 227.
- ↑ اسباب النزول، ص 109ـ110.
- ↑ مجمع البیان، ج 2، ص 880.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 268.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 97ـ98.
منابع
- لطف الله خراسانی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 238-255.
- سيرت جاودانه / ترجمه الصحيح من سيرة النبي الأعظم،جعفر مرتضى العاملى / مترجم محمد سپهرى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1384 ش