واقعه سقیفه بنی ساعده

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

واقعه سقیفه به واقعه و جریانی گفته می شود که در آن مسیر خلافت در اسلام عوض شد و خلافتی که حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود و پیامبر ( صل الله علیه و آله) به دفعات متعدد و در مناسبت های مختلف مانند غدیر خم آن را به همگان اعلام کرده بودند، از ایشان گرفته شد و به افراد دیگری واگذار گردید.

کاندیداهای خلافت بعد از پیامبر (صل الله علیه و آله)

  1. انصار : انصار به ریاست سعد بن عباده خزرجی ، ادعای خلافت پس از رسول خدا (صل الله علیه و آله) را داشتند. به دلیل اینکه می ترسیدند در صورت رسیدن خلافت به قریش:
    • انتقام خون های ریخته شده از قریش در بدر،احد و ..... را از انصار بگیرند.
    • تمام منصب ها به قریش برسد و انصار از حقوق خود محروم شوند.
  2. مهاجران : منظورم از مهاجران ، ابوبکر ، عمر ، ابوعبیده جراح و .... است.
  3. بنی هاشم: که در واقع منظور خلافت حضرت علی (علیه السلام) ، که پیامبر (صل الله علیه و آله) در روز غدیر ایشان را به خلافت ، منصوب کرد.[۱]

اتفاقات قبل از شهادت پیامبر

سریه اسامه بن زید

در ماه های آخر عمر گوهربار رسول خدا (صل الله علیه و آله) ایشان تصمیم گرفتند که سپاهی به منطقه موته، به فرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان مهاجرین و انصار دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به آنجا بروند و در پایان به دلیل کارشکنی بعضی از مسلمانان برای نرفتن به همراه سپاه فرمودند : هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند. [۲]

حدیث قلم و قرطاس

در آخرین پنجشنبه عمر رسول خدا ( صل الله علیه و آله ) ، عده ای از اصحاب در منزل ایشان به دور حضرتش حضور داتشند. در این هنگام رسول خدا (صل الله علیه و آله) فرمودند: « کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.»[۳] سپس عمر بن خطّاب گفت :«همانا مرض بر مشاعر رسول خدا (صل الله علیه و آله) چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ماکافی است!» اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد،و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت ، رسول خدا « صل الله عیه و آله ) فرمودند:« از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست.» [۴]

آخرین نماز پیامبر (صل الله علیه و آله)

روز دوشنبه به هنگام نماز صبح بلال طبق عادت اذان گفت و به درب «الصلاة الصلاة رحمكم اللّه » منزل پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه از شدت درد توانائى راه رفتن را نداشتند و گاهى از حال مى رفتند ، به بلال فرمودند:«كسى را بگوئيد تا با مردم نماز بخواند»[۵] علّت اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را براى امامتِ نماز معيّن نكردند به دو جهت بود:

  1. سر مبارك حضرت صلى الله عليه و آله بر بالين حضرت على عليه السلام بودو حضرت على عليه السلام در آن حالت نمى توانست در مسجد براى امامت حاضر شوند[۶] .
  2. جهت دوم اينكه گروه مهاجرين و انصار همگى مى بايست در سپاه اُسامه مى بودند ، لذا حضرت كسى را معيّن نكردند و فقط فرمودند: « كسى را بگوئيد تا با مردم نماز بخواند»اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آل از منزل عايشه بدين صورت خارج شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : «ابوبكر راامر كنيد تا با مردم نماز بگذارد!!» [۷]حفصه گفت : «عمر را امر كنيد تا با مردم نماز بگذارد!» وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله صداى اين دو زن را شنيد که چگونه در به امامت رساندن پدرانشان تلاش مى كنند ، دانست اين دو نفر (ابوبكر و عمر) در مدينه هستند و حال آنكه حضرت صلى الله عليه و آله دستور داده بود تمام مهاجرين و انصار با سپاه اُسامه به نواحى روم بروند ، و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى را كه از دستورات اُسامه سرپيچى كنند نفرين فرمودند،به همين جهت حضرت صلى الله عليه و آله براى دفع فتنه ها قصد كردند به مسجد بروند و چون كه توانائى راه رفتن را نداشتند على عليه السلام را صدا زدند ، حضرت على عليه السلام و فضل بن عباس زير بغلهاى ايشان را گرفته و به مسجد آوردند .

بيمارى حضرت به حدّى شديد بود كه پاهاى مباركشان بر روى زمين كشيده مى شد. [۸]ابوبكر در مسجد مشغول امامت جماعت بود كه حضرت وارد مسجد شدند ، پس با دستان مبارك به ابوبكر اشاره كردند كه از محراب كنار برود و حضرت خودشان به محراب رفته و از ابتدا نماز را به صورت نشسته با مردم اقامه نمودند .[۹] طبيعى است كسى كه توانائى راه رفتن ندارد و علاوه بر اينكه با كمك دو نفر به مسجد آمده و از شدت درد ، پاهايش روى زمين كشيده مى شد آيا توانائى و قدرت ايستادن در محراب عبادت را دارد تا بتواند ايستاده با مردم نماز بخواند ؟ ! از جهتى ضرورتِ دفعِ فتنه هاى فتنه گران اقتضا می کرد تا حضرت شخصا در مسجد حضور يابند و به كسانى كه در مسجد حاضر بودند بفهماند كه ابوبكر به امر حضرت به نماز نايستاده است . در ضمن آيا كسى كه مورد لعن و نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد ( چون كه حضرت كسانى را كه از لشكر اُسامه سرپيچى كنند لعنت كردند و ابوبكر و عمر از كسانى بودند كه از دستورات اُسامه سرپيچى كردند ) شايستگى امامت جماعت را دارد ؟ تا چه رسد به زعامت و خلافت بر جامعه اسلامى ؟ پس با توجه به ضرورتهاى آن روز ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله مجبور شدند براى دفع فتنه ها ، به مسجد بيايند و نماز را نشسته بخوانند.

بعد از شهادت پیامبر ( صل الله علیه و آله )

انکار فوت پیامبر (صل الله علیه و آله) توسط عمر بن خطاب

رسول خدا (صل الله علیه و آله) در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فروبست( به شهادت رسید ) در حالی که عمر در مدینه و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح بود.[۱۰] عایشه گوید: عمر پس از آنکه اجازه گرفت،به حجره رسول خدا (صل الله علیه و آله) وارد شد و پارچه ای را که بر رخسار رسول خدا(صل الله علیه و آله) کشیده شده بود به کنار زد و فریاد زد « آه رسول خدا (صل الله علیه و آله) چه سخت بیهوش افتاده است!» و همچنین گفت : « .... رسول خدا(صل الله علیه و آله) هرگز نخواهد مرد تا منافقان را نیست و نابود کند!» او به این مقدار اکتفا نکرد و هرکس را که از مرگ رسول خدا(صل الله علیه و آله) صحبت می کرد تهدید به قتل نموده و می گفت : « مردمی از منافقین گمان می کنند رسول خدا (صل الله علیه و آله) از دنیا رفته ؛ چنین نیست و رسول خدا (صل الله علیه و آله) نمرده است، بلکه مانند: موسی بن عمران (علیه السلام) که چهل روز از چشم مردم غایب شد و بازگشت ؛ و درباره اش گفته اند که مرده است،رسول خدا (صل الله علیه و آله) نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز می گردد و دست و پای آنان را که گمان می برند او مرده است قطع خواهد نمود. [۱۱] و هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را قطع خواهم نمود! رسول خدا(صل الله علیه و آله)به آسمان رفته است» عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و بعضی از اصحاب با خواندن آیه « وَ مَا محَُمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلىَ‌ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضرَُّ اللَّهَ شَيًْا وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِين»[۱۲] سعی کردند او را آرام کنند ولی اثر نبخشید [۱۳] تا اینکه ابوبکر از راه رسید و همان آیاتی را که دیگران برای عمر خوانده بودند را برای او خواند و او آرام شد و نشست ![۱۴] و سپس گفت :« این آیاتی که خواندی آیا از قرآن بود ؟!» و ابوبکر گفت « آری.» [۱۵]

سقیفه بنی ساعده

[بعد از آنکه پیامبر(صل الله علیه و آله) به شهادت رسیدند، انصار تصمیم گرفتند تا ریئس قبیله خزرج را، که سعد بن عباده خزرجی نام داشت به خلافت برسانند. به همین دلیل همه ی آنها در سقیفه ای که در کنار خانه سعد بود و به سقیفه بنی ساعده شهرت داشت ، جمع شدند. از مهاجران هم تنها سه نفر از این اتفاق با خبر شدند که این سه نفر ابوبکر ، عمر و ابوعبیده جراح بودند ، که به همراه هم در سقیفه حاضر شدند.

مخالفان خلافت سعد بن عباده از انصار

  1. انصاری که معتقد به خلافت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بودند. مانند : ابوایوب انصاری ، سهل بن حنیف و ....
  2. انصاری که از قبیله اوس بودند و به دلیل اختلافاتی که قبل از اسلام با خزرج داشتند ، به هیچ عنوان نمی خواستند که افتخار خلافت پیامبر(صل الله علیه و آله) به خزرجی ها برسد.
  3. بعضی از سران خزرج مانند بشیر بن سعد که به دلیل حسادت حاضر به خلافت سعد بن عباده نبودند.

گفت و گوهای انجام شده در سقیفه

سعد بن عباده، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود). به فرزندش قيس‌ يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمى‌ توانم سخنم را به گوش مردم برسانم ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان.بدين ترتيب سعد بن عباده سخن مى‌ گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم مى‌ رسانيد. سخنان وى در آن روز پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت: اى گروه انصار آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند. پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى ايمان نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند. تا وقتى كه خدا درباره شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد و ايمان بدو و به رسولش را روزى شما گردانيد و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را بدست‌ شما سپرد.و شما سخت‌ ترين مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد تا سرانجام خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا بدست‌ شما وعده ‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.آنگاه خداوند پيغمبر را از ميان شما برد در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را بدست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته ‌تر هستيد! سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: راى صحيح و سخن حق همين است و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود. و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر مهاجرين از قريش آن را نپذيرفته بگويند: ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه ‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته ‌ايد؟ پاسخ آنها را چه بگوييم؟ دسته ‌اى گفتند: ما بدان ها مى‌ گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود)؟ و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر داريم و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده درباره ما نيز آمده و نازل گشته و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند! سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است! چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید به همراه ابوعبیده جراح شتابان رو به سقیفه نهادند. عمر خواست لب به سخن بگشايد و مى‌ خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى. ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر شهادت گفت:

خداى عزوجل محمد را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود و مردم را به اسلام دعوت كرد و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند و ما عشيره و فاميل رسول خدا صلی الله علیه و آله هستيم از نظر نسب و نژاد بهترين نسب ها را داريم و قريش در هر قبيله از قبايل عرب پيوندى از خويش دارد. شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم شريك‌ ما هستيد و شما محبوب ترين مردم در نزد ما و گرامى‌ ترين آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌ تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل مقامى را كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و مهاجران را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد و کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آن ما ، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.

انگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت : ای گروه انصار،زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. پس ، از دو دستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهید کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگان به در خواهد شد. اگر اینان زیربار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدند چیزی دیگر نگفتند،در آن صورت ما از میان خودمان فرماروایی برمی گزینیم و آنها هم برای خودشان امیر انتخاب کنند.

در اینجا عمر از جای برخاست و گفت: هرگز چنین کار نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سرفرود نخواهد آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب حکومت و زمامدازی کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت خواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد ، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟ انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب تر و پسنديده‌تر از شما نيست ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود كه نه از ما و نه از شما باشد و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه پس از مرگ او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه روى و بت ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را مى‌ گيرد و بالعكس.

حباب بار دیگر برخاست و گفت : ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد.گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامدازی از دست خواهید داد.اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند،ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که، به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید؛چه،کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند.به خداقسم چناچه بخواید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم.

ابوعبیده خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا (صل الله علیه و آله) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!

سپس بشیر بن سعد خزرجی گفت : ای گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر(صل الله علیه و آله) و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منّت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دینا خود سازیم.خداوند ولی نعمت ماست،او در این مورد بر ما منّت نهاده است . ای مردم، بدانید که محمد (صل الله علیه و آله)از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومت تش از دیگران سزاوارتر؛ و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم . پس شما هم از خدا بترسید و باآنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید.

در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند با هر كدام كه‌ مى‌ خواهيد بيعت كنيد؟

آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌» [۱۶] هستى و به جاى پيغمبر نماز خوانده ‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم؟!

همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند بشير بن سعد برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.

حباب بن منذر كه چنان ديد او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله ‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.

به دنبال اين ماجرا وقتى طايفه اوس مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، اسيد بن حضير نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.[۱۷]

قبیله اسلم

به دنبال اين ماجرا بيعت مردم با ابوبكر بسيار شد و بيشتر مسلمانان در آن روز با ابوبكر بيعت كردند. بنى هاشم كه از جمله آنها زبير بود در خانه على بن ابي طالب اجتماع كردند و زبير خود را از بنى هاشم به ‌شمار مى‌ آورد و على فرمود: زبير پيوسته از ما بود تا وقتى كه پسرانش بزرگ شدند او را از ما جدا كردند. بنى اميه در خانه عثمان بن عفان اجتماع كردند و بنى زهره (تيره ‌اى از قريش) به سوى سعد و عبدالرحمن رفتند تا اين كه عمر و ابوعبيده به نزد آنها آمده و بر آنها نهيب زده كه چرا از بيعت‌ با ابوبكر كنار كشيديد؟ برخيزيد و با او بيعت كنيد كه مردم و انصار و همه با او بيعت كرده‌اند.

پس عثمان و همراهان وى و سعد و عبدالرحمن و همراهان شان بيامدند و با ابوبكر بيعت كردند، عمر با جمعى از كارگردانان كه از جمله آنها اسيد بن حضير و سلمه بود، به سوى خانه فاطمه آمدند و به آنها (يعنى على علیه السلام و بنى هاشم) گفتند: برخيزيد و بيعت كنيد، آنها از رفتن خوددارى و امتناع نمودند و زبير با شمشير خود به سوى آنها بيرون آمد. عمر گفت: شما حريص (يا ديوانه) هستيد و در اين وقت‌ سلمة بن اسلم پريد و شمشير را از دست زبير گرفت و بر ديوار زد.

سپس زبير و على و ديگر افرادى را كه از بنى هاشم در آنجا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند و على علیه السلام مى‌ گفت: «انا عبدالله و اخو رسول الله صلی الله علیه و آله» (منم بنده خدا و برادر رسول خدا) و همچنان آنها را بياوردند تا به نزد ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن!

على علیه السلام فرمود: من از شما به خلافت‌ سزاوارترم من با شما بيعت نخواهم كرد و شما سزاوارتريد كه با من بيعت كنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد و با قرابت نزديكى با رسول خدا با آنها احتجاج كرديد و به آنها گفتيد: چون ما به پيغمبر نزديكتريم و از اقرباى او هستيم به خلافت‌ سزاوارتر از شما هستيم؟ و آنها نيز روى همين پايه و اساس پيشوايى و امامت را به شما دادند، من نيز به همان امتياز و خصوصيت كه شما بر انصار احتجاج كرده‌ايد با شما احتجاج مى ‌كنم (يعنى همان قرابت و نزديكى با رسول خدا) پس اگر از خدا مى‌ ترسيد با ما از در انصاف درآييد و همان را كه انصار براى شما پذيرفتند شما نيز براى ما بپذيريد وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زده‌ايد. عمر گفت: تو را رها نمى‌ كنيم تا اين كه بيعت كنى!

على علیه السلام فرمود: اى عمر شيرى را بدوش كه نصف آن از آن تو باشد،[۱۸] امروز تو كار او را محكم كن كه فردا وى آن را به تو بازگرداند! نه به خدا سوگند سخنت را نمى‌ پذيرم و با او بيعت نخواهم كرد! ابوبكر گفت: اگر بيعت نمى‌ كنى تو را مجبور نمى‌ كنم.

ابوعبيده گفت: اى اباالحسن تو اكنون جوانى و اينها سالمندان قوم تو و قريش هستند و تجربه و كارآزمودگى كه آنها دارند تو ندارى و ابوبكر از تو براى اين كار نيرومندتر و تحملش بيشتر است، تو اينك آن را بدو واگذار كن و رضايت‌ بده و اگر زنده ماندى تو بر اين كار شايسته هستى و از نظر فضيلت و قرابت و سابقه و جهاد سزاوار خلافت هستى!

على علیه السلام فرمود: اى مهاجران خداى را در نظر داشته باشيد و حق حاكميت محمد را از خانه و بيت او به خانه و بيت‌ خود منتقل نكنيد و خاندان او را از حق و مقام او در مردم دور نسازيد. به خدا سوگند اى گروه مهاجرين كه ما خاندان شايسته‌ تريم به خلافت از شما و آيا قارى كتاب خدا و فقيه در دين خدا و آگاه به سنت رسول خدا و كسى كه بتواند اين بار را به سر منزل مقصود برساند در ما نيست، به خدا سوگند چنين كسى در ماست، از هواى نفس پيروى نكنيد كه از حق دور خواهيد شد.

بشير بن سعد گفت: اگر انصار اين سخن را قبل از بيعت‌ با ابوبكر از تو شنيده بودند. هيچ كس با تو مخالفت نمى‌ كرد ولى چه مى‌ شود كرد كه اينها بيعت كرده‌اند. على علیه السلام كه چنان ديد به خانه بازگشت و همچنان در خانه ماند تا فاطمه از دنيا رفت و آن گاه بيعت كرد.[۱۹]

پانویس

  1. رجوع شود به الغدیر نوشته علامه امینی (رحمة الله علیه)
  2. (( لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیِش اُسامَه)). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 52
  3. طبقات ابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 ، کنزالعمال ج 3 / ص 138
  4. صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244
  5. سیره ابن هشام ج 4 ص 302
  6. بحار الانوار 22 / 458؛ كنز العمّال 6 / 400 ؛ مستدرك حاكم 3/ 138 ؛ طبقات ابن سعد2/263
  7. البدء و التاريخ 60/5؛ الكامل ابن اثير 2/186؛ تاريخ طبرى 3/64
  8. تاريخ طبرى 3/64
  9. برای اطلاعت بیشتر روجوع شود به کتاب سقیفه علامه سید مرتضی عسکری
  10. سنح در مشرق مدینه بود و یک میل با مدینه فاصله داشت.
  11. تاریخ یعقوبی ج2/95 ،طبری ج2/442
  12. سوره آل عمران آیه 144
  13. طبقات ابن سعد ج2/ق2/ص57 و سیره حلبیه ج3 / ص 390-391
  14. کنز العمال ج4/حدیث 1092
  15. طبقات ابن سعد ج2/ق2/54 ،تایخ طبری ج2/ ص 444 و سیره حلبیه ج3/ص 392
  16. عنوانى است كه از آيه شريفه‌ «ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن...» سوره توبه، آيه 40 گرفته‌اند و لقب بزرگى براى ابوبكر ساخته‌ اند و اشاره است‌ به داستان ليلة المبيت كه على علیه السلام در بستر پيغمبر خدا خوابيد و ابوبكر به همراه پيغمبر به غار رفت و با ترس و وحشتى كه كرد نزديك بود جان پيغمبر را هم به مخاطره بيندازد... تا به آخر آنچه در شرح زندگانى پيغمبر اسلام قلمى گرديد. ص 225 و پيش از اين به طور اجمال ذكر شد.
  17. تاریخ طبری ج 1 ص 838
  18. در فارسى مثلى بدون مضمون است كه... از اين نمد كلاهى نصيب تو گردد.
  19. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج2، صص5-4.


منابع

  • سيد مرتضی عسکری; سقیفه.
  • سید مرتضی عسکری; آخرین نماز پیغمبر.
  • سید مرتضی عسکری; عبدلله بن سبا.