آیه ۱ فیل

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

متن آیه

مشاهده آیه در سوره

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ».

مشاهده آیه در سوره


ترجمه

آیا ندیده ای که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟

نزول

این سوره راجع به داستان سلطان حبشه نازل شده، هنگامى که با فیل هاى زیاد براى ویران کردن خانه کعبه به سوى مکه حرکت کرده بود.[۱] ما داستان مفصل آن را در تفسیر خود که قسمتى از آن که از آن جمله تفسیر همین سوره است در مجله مسلمین در سال‌هاى 1335 و 1334 شمسى چاپ شده، ذکر نموده ایم.

اینک به ذکر مختصرى از آن مى پردازیم، مقاتل گوید: داستان اصحاب فیل چهل سال قبل از تولد پیامبر بوده و کلبى گوید: بیست و سه سال قبل از میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و بیشتر مورخین معتقدند که در سال تولد رسول اکرم صلی الله علیه و آله بوده است.

نجاشى پادشاه حبشه دو سردار براى مملکت یمن که آن هم در تصرف وى بود، فرستاد. به نام ارباط و ابرهه و معروف است که ابرهه سردار یک چشم بوده و به اشرم ملقب بوده است پس از چندى بین دو سردار نزاع مى افتد. در این نزاع ابرهه، ارباط را از بین برده و خود باقى می‌ماند. از نزاع آن دو سردار پادشاه حبشه به خشم مى افتد و سوگند یاد می‌کند که خود به خاک یمن پاى نهد و خون ابرهه را بریزد.

ابرهه از خشم سلطان حبشه به وحشت مى افتد و هدایاى زیادى با مقدارى از خون خود که حجامت کرده و در شیشه ریخته بود و انبانى از خاک یمن براى پادشاه حبشه مى فرستد و ضمن ابراز عبودیت و خدمتگذارى گوید چون پادشاه سوگند یاد کرده که به خاک یمن قدم مى گذارد و خون من بریزد اینک براى این که سوگند سلطان از بین نرود، مقدارى از خون خود فرستاده ام که آن را بریزد و انبانى از خاک یمن ارسال داشته ام که قدم روى آن نهد.

پادشاه حبشه را از این اظهار بندگى و ارسال هدایاى زیاد با خون ابرهه و نیز با خاک یمن خوشش آمد و از تقصیر ابرهه گذشت. ابرهه براى خوش آیند سلطان خانه بسیار مجللى در صنعا که نام آن را قلیس (بضم قاف و کسر لام مشدد) نهاده بود، ساخت و آن را با زر و طلا و نقره و یاقوت و مرجان مرصع کرد و منظورش آن بود که مانند کعبه طرف توجه مردم واقع شود و عموم مردم به جاى کعبه به زیارت آن خانه گردانید.

این کار خوش آیند مردم حجاز نبود لذا شخصى به نام زهیر بن بدر از عبدالمطلب رئیس مکه خواست که آنجا برود و آن را با کثافات ملوّث نماید و در اینجا معلوم نیست که عبدالمطلب چنین اجازه اى به او داده باشد ولى زهیر نیت خود را عملى کرد.

ابرهه وقتى آگاه شد به قصد انهدام خانه کعبه به تلافى عمل زهیر به سوى مکه راه افتاد و قبل از رسیدن به مکه قبلاً دستور داد که عده اى از لشکریان به شهر بروند و غارت کنند و پیش از حرکت براى جنگ پیلان زیادى از نجاشى خواسته بود و آن‌ها را با خود به طرف مکه برد. لشکریان به مکه ریختند و اموال مردم را غارت کردند از آن جمله دویست شتر از عبدالمطلب نیز به غارت رفت و ابرهه هنوز به داخل مکه نرسیده بود چون به اطراف مکه رسید و از دور به خانه کعبه نظر افکند هیبت خانه خدا در دل او اثر کرد و از قصدى که داشت، مردد شد و برخى گویند: پشیمان گشت لذا می‌خواست که از آن خانه شفاعت کنند و او منصرف شود. دستور داد: رئیس مکه را نزد وى بیاورند. عبدالمطلب با آن ابهت و سنگینى و وقار نزد ابرهه آمد و قبلاً تعریف و توصیف زیادى از عبدالمطلب نزد ابرهه نموده بودند. ابرهه در این موقع بر تخت نشسته بود چون عبدالمطلب را دید براى این که او را با خود در تخت ننشاند از تخت به زیر آمد و با عبدالمطلب به پاى تخت نشست و خیلى به وى احترام کرد و اجلال نمود.

بعد از گفت و شنود، ابرهه به عبدالمطلب گفت: اگر درباره خانه کعبه شفاعت کنى، خواهم پذیرفت. عبدالمطلب با کمال خونسردى به ابرهه گفت: براى درخواست دویست شتر که از وى به غارت رفته و نیز سایر اموال غارت شده مردم مکه آمده است و هیچ گونه شفاعتى راجع به خانه خدا نخواهد کرد زیرا آن خانه خود داراى صاحبى است که از آن حفاظت خواهد کرد و چنین گفت: انا ربّ الابل و للبیت ربّ یحفظه، یعنى من صاحب شتران خود هستم و آن را می‌خواهم و خانه کعبه، خود داراى صاحب است که از آن نگهدارى می‌کند.

ابرهه از این سخنان سخت در خشم شد و با عصبانیت به لشکریان خود گفت: شتران او را پس بدهید و به طرف خانه کعبه روید تا ببینم چه کسى است که از آن نگهدارى می‌کند. عبدالمطلب بازگشت و به اهل مکه فرمود: تا هر مال و متاعى دارند به طرف کوه سرازیر شوند و مکه را تخلیه نمایند. ابرهه با لشکریان بسیار که تعداد آن را شصت هزار نوشته اند و نیز با فیل‌هاى زیادى که عدد آن را چهار هزار فیل گفته اند به سوى حرم کعبه رفت.

وقتى که نزدیک حرم رسیدند، فیل بزرگ که جلو همه در حرکت بود از حرکت بازماند و جنبش نکرد. فیلبانان هر چه بر سرش کوفتند میسر نشد این امر مایه شگفتى لشکریان شد همهمه در میان آنان پیچید در همین هنگام مرغان زیادى در هوا پدیدار شد و به قدرى تعداد آنها زیاد بود که آسمان سیاه شده بود. لشکریان به وحشت افتادند این مرغان به پرستو شبیه بودند و هر مرغى سه سنگ که از عدس بزرگتر و از نخود کوچکتر بوده، همراه داشت. یک در منقار و دو در چنگ وقتى این سنگ‌ها بر سر لشکریان باریدن گرفت. وحشت و ترس عجیبى در میان آن‌ها افتاد. همه فرارى شدند و زیر دست و پاى یکدیگر و نیز زیر پاهاى پیلان و سمّ ستوران به هلاکت افتادند و همچنین از اثر ضربات سنگ نابود گردیدند و ابرهه نیز کشته شد ولذا خداوند داستان آن را طى نزول این سوره شریفه براى رسول خویش به طور اختصار و ایجاز بیان فرمود.

پانویس

  1. تفسیر على بن ابراهیم.

منابع

پیوندها

مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه