تهامه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«تِهامَه‌»، دشتی‌ ساحلی‌ در امتداد دریای‌ سرخ‌ در غرب‌ شبه جزیره عربستان است. در سال‌ ششم‌ هجری، اسلام‌ در تهامه‌ منتشر شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تعدادی‌ از صحابه‌ از جمله‌ حضرت علی‌ علیه‌السلام‌ را برای‌ آموزش‌ اصول‌ اسلام‌ یا جمع‌آوری‌ خراج‌ به‌ تهامه‌ روانه‌ کرد.

تهامه و محدوده آن

شاید واژه «تهامه» با واژه تیامتو در بابلى (به معناى دریا) و تهوم در عبرى پیوند داشته باشد.[۱] جواد على مى‌گوید: ریشه این واژه سامى کهن است و با شیب هاى کرانه‌اى بسیار گرم و نمناک (ساحل دریاى سرخ) ارتباط دارد.[۲] تهامه‌ در لغت‌ به‌معنای‌ «شدت‌ گرما و سکون‌ باد و هوا» است‌ و به‌ زمین‌ پست‌ با آب‌ و هوای‌ گرم‌ همراه‌ با هوای‌ ساکن‌ نیز اطلاق‌ می‌شود.

اصطخرى درباره محدوده تهامه مى‌نویسد: تهامه کوههایى است که در غرب به دریاى قلزم، در شرق به ناحیت صعده و نجران، در شمال به مکه و در جنوب به (شهر) صنعاء محدود مى‌شود.[۳] این وصف ظاهرا منطبق با تهامه یمن است.

این‌ منطقه‌ از مشرق‌ با رشته‌کوههای‌ مَدین‌ و سَراة‌ (در شبه‌جزیره عربستان‌) و کوههای‌ غربی‌ یمن‌ (همگی‌ با امتداد شمال‌غربی‌ ـ جنوب‌شرقی‌) احاطه‌ شده‌ است‌ و از مغرب‌ به‌ دریای‌ سرخ‌ منتهی‌ می‌شود. درازای‌ آن‌ بیش‌ از دو هزار کیلومتر و پهنای‌ آن‌ از ۶۰ تا ۱۲۰ کیلومتر متغیراست‌. پهناى تهامه در نقاط مختلف کرانه دریا تغییر مى‌کند. در واقع‌، عرض‌ تهامه‌، از دامنه‌های‌ غربی‌ رشته‌کوههای‌ مذکور تا دریای‌ سرخ‌، به‌ دوری‌ رشته‌کوهها از دریا و نزدیکی‌ آنها به‌ دریا بستگی‌ دارد. این‌ فاصله‌ در شمال‌ شبه‌جزیره عربستان‌ اندک‌ و در جنوب‌ آن‌ بیشتر است‌. پهناورترین‌ قسمت‌ آن‌ نزدیک‌ جده‌ است‌.

تهامه را به سبب ژرف بودن، غور یا سافله (پایین) نیز گفته‌اند.[۴] ابن رسته تهامه را از اقلیم دوم شمرده و مى‌نویسد: عاملى از طرف مرزبان (ایرانى) بر تهامه نظارت مى‌کرد و خراج آن نواحى را جمع‌آورى مى‌کرد.[۵]

شهرهای تهامه

تهامه‌ به‌ سه‌ قسمت‌ عمده‌ تقسیم‌ می‌شود: تهامه حجاز به‌ مرکزیت‌ مکه‌ در شمال‌، تهامه عَسیر به‌ مرکزیت‌ اَبها در قسمت‌ میانی‌ و تهامه یمن‌ به‌ مرکزیت‌ زَبید در جنوب‌.

زبید، مرکز تهامه یمن است. به نوشته ابن خرداذبه ناحیه زبید در مقابل ساحل غلافقه و ساحل مندب واقع است.[۶] مقدسى مى‌نویسد: زبید قصبه تهامه یمن و یکى از دو مادر شهر یمن و جایگاه شاهان است. شهرى معتبر و خوش‌ساخت که به بغداد یمن شهره شده است... .[۷] به نوشته یاقوت، زبید شهر مشهورى در یمن است که در روزگار مأمون عباسى به سال ۲۰۴ (به دست محمد بن زیاد) بنا شد.[۸] یک قرن بعد از یاقوت، ابوالفداء گفته‌هاى او را تأیید مى‌کند و مى‌نویسد: باره‌اى دارد که هشت دروازه دارد و فرضه یمن است.[۹]

ابن بطوطه که خود زبید را دیده در وصف آنجا مى‌گوید: شهرى است بزرگ که جزء خاک یمن به ‌شمار مى‌رود و تا صنعاء چهل فرسخ فاصله دارد، در کشور یمن بعد از صنعاء شهرى به بزرگى و ثروتمندى زبید نیست، در این شهر باغ بسیار و آب و میوه و موز فراوان است، زبید در میان دشت و دور از دریا واقع است و یکى از مراکز یمن بلکه از زیباترین شهرهاى آنجا مى‌باشد... نخل فراوان دارد. مردم آن خوش‌خوى و لطیف ‌طبع و زیباروى هستند... مردم زبید زمستان و تابستان هر روز شنبه را تعطیل مى‌کنند و به باغ هاى خرما مى‌روند؛ در این روز کسى از مردم شهر و حتى بیگانگان در خانه نمى‌ماند؛ فروشندگان میوه و حلوا متاع خود را در بیرون شهر عرضه مى‌کنند؛ زنها سوار محمل و شتر مى‌شوند و به گردش مى‌پردازند... علما و دانشمندان زبید عموماً مردمى صالح و متدین و امین و داراى مکارم اخلاقند.[۱۰]

عثّر شهرى است در تهامه یمن. به نوشته یعقوبى از مضافات مکه است که در ساحل دریا و از سواحل (تهامه) یمن به ‌شمار مى‌رود.[۱۱] مقدسى در وصف آن مى‌نویسد: ناحیت با اعتبارى است، پادشاهى جداگانه دارد. شهرهایش زیبایند. عثّر شهرى بزرگ، نیکو و پرآوازه است. قصبه آن ناحیت و درگاه صنعاء و صعده به ‌شمار مى‌رود. بازارى آباد و مسجد جامعى زیبا دارد... آب (آشامیدنى) را از راه دور مى‌آورند گرمابه‌هایش کثیف است.[۱۲] به گفته یاقوت میان این شهر و مکه ده روز راه فاصله است... فواید آنجا در سال به پانصد هزار دینار مى‌رسد.[۱۳]

حلى را نخستین ‌بار ابن خرداذبه، ضمن سخن از راه خولان‌ذى سحیم به مکه یاد کرده است. حلى از شهرهاى ناحیه عثّر بود. مقدسى در وصف آن مى‌نویسد: بندرى آبادان و مرفه است و در آن همه‌گونه آسایش وجود دارد.[۱۴] به نوشته ادریسى، حلى شهر کوچکى است و فرمانروایش از مردم آنجا و از طرف امیر تهامه انتخاب مى‌شود. این شهر پیش ‌بندر کسانى است که از یمن به آنجا مى‌آیند و از قلزم به بالا مى‌روند. در حلى از واردشوندگان و خارج‌شوندگان باج گرفته مى‌شود و همه‌چیز به آنجا آورده مى‌شود. از حلى از راه خشکى تا شهر عثّر در جنوب پنج روز راه است.[۱۵] یاقوت به نقل از عماره یمنى مى‌گوید: حلى شهرى در یمن و بر ساحل دریا واقع است؛ میان آن و سرّین یک روز راه و تا مکه هشت روز راه فاصله است.[۱۶] یک قرن بعد از یاقوت، ابوالفداء اشاره مى‌کند که حلى در ناحیه عثّر به حلى بن یعقوب معروف است.[۱۷] بعضى حلى را از اعمال زبید مى‌دانند، ابن خلدون مى‌نویسد: عثّر و حلى و شرجه از اعمال بنى طرف و در دست سلیمان بن طرف بود... تا آن که سلیمان به اطاعت ابوالجیش بن زیاد درآمد؛ سپس این نواحى بدست سلیمانیان از بنى الحسن که از امراى مکه بودند، افتاد.[۱۸]

شرجه یکى از بنادر تهامه یمن است، نخستین‌بار ابن خرداذبه به دنبال مخلاف هاى حکم و جازان بندرگاه شرجه را نیز نام مى‌برد.[۱۹] یعقوبى این شهر را از منازل میان مکه تا یمن و بر کنار دریا به نام شرجة القریض دانسته است.[۲۰] مقدسى در وصف آن مى‌نویسد: شهرى است بر کرانه دریا. انبار ذرت عدن و جدّه در آنجاست. شهر از خشت ساخته شده و آب مشروب آن را از راه دور مى‌آورند، مسجد جامع شهر بر کرانه دریا واقع است.[۲۱] به نوشته یاقوت، شرجه از نواحى مکه و در ابتداى سرزمین یمن واقع است‌. و همان جایى است که ناحیه عثّر قرار داشت. همو گوید: که در حدیث اسود عبسى در کتاب حاشیه به خط ابن حاضنه دیدم که گفته بود، زرزر بن صهیب شرجى، مولاى خاندان جبیر بن مطعم قرشى، از آنجا بود که عطاء از او روایت شنیده و سفیان بن عیینه از او روایت کرده، وى مردى پرهیزگار بوده است.[۲۲] ابوالفداء مى‌نویسد: شرجه بندرى بر ساحل دریاست که خانه‌هایش از نى ساخته شده و طاقهاى چوبى دارد.[۲۳]

سرّین به گفته ابن خرداذبه از منازل میان راه مکه تا عمان بوده است.[۲۴] نوشته‌اند از مضافات مکه بر ساحل دریا بوده است.[۲۵] اصطخرى در وصف آنجا مى‌نویسد: سرین مرز میان یمن و حجاز است، چون از مرز سرین بیرون شوى به ناحیت یلملم رسى.[۲۶] سرین شهرى کوچک و داراى دژى بوده است. جامع آن نزدیک دروازه قرار داشت. شهر داراى یک کارگاه(؟) بوده است. سرّین فرضه سروات است که مرکز حبوبات و خرما و عسل فراوان (تهامه یمن) بوده است.[۲۷] به نوشته ادریسى، سرّین شهرى است بر ساحل دریا و فاصله آن تا حلى پنج روز راه است. قلعه‌اى استوار و خوش‌جایگاه دارد. آبش فراوان است. فرمانرواى آن حقوق مرسومى (گمرکى) را از کشتی هایى که در دریاى سرخ از بالا به پایین و بالعکس به این بندر وارد مى‌شوند و از کالاهاى بازرگانى و برده تأمین مى‌کند که نیمى از آن را به فرمانرواى تهامه و نیم دیگر را به امیر هاشمى مکه مى‌پردازد. [۲۸] به نوشته یاقوت، سرّین به لفظ تثنیه شهر کوچکى نزدیک مکه بر ساحل دریاست که میانشان چهار روز راه و میان آن و جدّه پنج روز راه است.[۲۹] ابوالفداء فاصله مکه و سرّین را به فرسخ، نوزده فرسخ ذکر کرده است.[۳۰] ابن خلدون مى‌نویسد: این شهر در انتهاى تهامه یمن است که بر ساحل دریا قرار دارد. بارو ندارد و خانه‌هایش نیین است. راجح بن قتاده در سال ۶۵۰ هجرى قمرى آنجا را تصرف کرد. دژ آن نیم مرحله با شهر فاصله دارد.[۳۱]

مخا، شهر بندرى تهامه یمن که در ساحل بحر قلزم و در دهانه باب المندب قرار دارد. به نوشته مسعودى، محل معروف به مندب... تنگترین گذرگاه هاى دریاى سرخ است؛ زیرا عرض آن فقط یک میل است و بر ساحل آن مخا قرار دارد.[۳۲] مقدسى در وصف مخا مى‌نویسد: شهرى آباد از نواحى زبید است که روغن بسیار دارد. آب شهر از چشمه‌اى است که بیرون آن قرار دارد. جامع شهر نزدیک چشمه و بر کرانه دریا واقع است.[۳۳]

غلافقه شهر و بندرى در ساحل دریاى سرخ است. به نوشته ابن خرداذبه ساحل غلافقه در مقابل زبید قرار دارد.[۳۴] یعقوبى مى‌نویسد: غلافقه مقابل جزیره دهلک که جزیره نجاشى نام دارد، واقع است.[۳۵] به نوشته مسعودى، غلافقه زبید که اکنون (یعنى قرن چهارم) قلمرو ابن زیاد (ابوالجیش بن زیاد) است، مجاور مخا واقع است.[۳۶] به نوشته ادریسى غلافقه مخلافى است در خشکى... مردم قلعه (آن) متمدنند (شهریند). شهر بر همان ساحلى است که بندرگاه زبید واقع است و با آن پنجاه میل فاصله دارد.[۳۷] به نوشته یاقوت غلافقه شهرى بر ساحل دریاى یمن و برابر زبید است که لنگرگاهى دارد. فاصله آن تا زبید پانزده میل است و مسافران با کشتى از زبید به آنجا مى‌روند.[۳۸] ابوالفداء از قول العزیزى مى‌نویسد: زبید را ساحلى است که به غلافقه معروف است و میانشان پانزده میل فاصله است.[۳۹] همو در جاى دیگر مى‌نویسد: غلافقه پیش‌بندر زبید است و میانشان چهل میل فاصله است.[۴۰] احتمالاً این فاصله میان دو شهر زبید و غلافقه بوده است؛ ولى به نظر مى‌رسد منظور یاقوت از این که گفته است فاصله زبید و غلافقه پانزده میل است، فاصله میان دو ساحل زبید و ساحل غلافقه باشد.

تهامه در صدر اسلام

در آغاز دوره اسلامی‌، برخی‌ از مردم‌ تهامه‌ در غزوات‌ بدر و احد و احزاب‌ بر ضد مسلمانان‌ جنگیدند.[۴۱] اما بیشتر مردم‌ آنجا، بتدریج‌ از طریق‌ نامه‌ و فرستادگان‌ پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه وآله مسلمان‌ شدند.

در سال‌ ششم‌، اسلام‌ در تهامه‌ منتشر شد و در سال‌ هفتم‌، گروهی‌ از قبایل‌ اشعری‌ و عکّ مسلمان‌ شدند.[۴۲] پیامبر اکرم‌ در سال‌ هشتم‌، خالد بن‌ ولید را برای‌ دعوت‌ مردم‌ یمن‌ روانه جنوب‌ تهامه‌ کرد، اما وی‌ افراد قبیله بنی‌جَذِیمه‌ را کشت‌ و خشم‌ رسول‌ اکرم‌ را بر انگیخت‌.[۴۳]

در قسمتهای‌ جنوبی‌ تهامه‌، باذان‌ (باذام‌)، کارگزار ساسانیان‌ در یمن‌، مسلمان‌ شد و تهامه‌ مانند دیگر نواحی‌ یمن‌ به‌ قلمرو اسلام‌ پیوست‌. پس‌ از آن‌، پیامبر اکرم‌ باذان‌ را فرمانروای‌ سراسر یمن‌، از جمله‌ تهامه‌، کرد.[۴۴]

پس‌ از رواج‌ اسلام‌ در بخشهایی‌ از تهامه‌، پیامبر اکرم‌ تعدادی‌ از صحابه‌ و بزرگان‌ یمن‌، از جمله‌ حضرت علی‌ علیه‌السلام‌، خالد بن‌ سعید بن‌ عاص‌ و فَروة‌بن‌ مُسَیک‌ مرادی‌، را برای‌ آموزش‌ اصول‌ اسلام‌ و جمع‌آوری‌ خراج‌ یا به‌ عنوان‌ عاملان‌ خود به‌ تهامه‌ روانه‌ کرد.

پس‌ از مرگ‌ باذان‌، پیامبر اکرم‌ یمن‌ را به‌ سه‌ بخش‌ تقسیم‌ کرد و تهامه‌ و زیستگاه‌ قبایل‌ عکّ و اشعری‌ را به‌ یکی‌ از صحابیان‌، طاهر بن‌ أبی‌ هاله‌، سپرد.[۴۵] در همین‌ زمان‌، أَسْوَد عَنْسی‌ که‌ در یمن‌ مدعی‌ پیامبری‌ شده‌ بود، با مخالفت‌ قبیله عکّ مواجه‌ شد. ابوبکر، در همین‌ سال‌ و پس‌ از به‌ خلافت‌ رسیدن‌، سپاهی‌ به‌ سرداری‌ سُوَید بن‌ مُقرّن‌ و خالد بن‌ أُسید برای‌ سرکوبی‌ مرتدان‌ و مخالفان‌ راهی‌ تهامه‌ کرد.[۴۶] یکبار دیگر عده‌ای‌ از اهالی‌ تهامه‌، از جمله‌ برخی‌ از اشعریها و عکّها، مرتد شدند اما سپاهیان‌ اسلام‌ به‌ سرداری‌ عبداللّه‌ بن‌ ابی‌امیه‌ بن‌ مُغیره‌ مخزومی‌ و طاهر بن‌ أبی‌هاله‌ آنان‌ را سرکوب‌ کردند.[۴۷]

در پی‌ سرکوبی‌ مرتدان‌، گروهی‌ از افراد قبایل‌ عکّ و مَذْحِج‌ و اشعری‌ راهی‌ مدینه‌ شدند و در فتوحات‌ اسلامی‌ شرکت‌ کردند.

تهامه‌، که‌ تا هنگام‌ رحلت‌ پیامبر اکرم‌ یکی‌ از سه‌ مِخلاف‌ (استان‌) یمن‌ به‌شمار می‌رفت‌، در دوره خلافت‌ ابوبکر با مخلاف‌ جَنَد ادغام‌ شد و آنگاه‌ حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ تمام‌ یمن‌ و از جمله‌ تهامه‌ را جزو یک‌ ولایت‌ قرار داد.

تهامه‌ تا اواخر قرن‌ دوم‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ از یمن‌، زیر نظر والیان‌ اموی‌ و بعد والیان‌ عباسی‌ قرار داشت‌ و به‌ علت‌ دور بودن‌ از مراکز خلافت‌ امویان‌ (دمشق‌) و عباسیان‌ (بغداد)، بجز در مواردی‌ نادر، از استقرار سیاسی‌ نسبی‌ و آرامش‌ کلی‌ برخوردار بود.[۴۸]

پانویس

  1. المفصل فى تاریخ العرب؛ ج۱، ص۱۷۴.
  2. همان جا.
  3. مسالک و ممالک؛ ص ۲۶.
  4. معجم البلدان؛ ج۱، ص۹۰۲.
  5. الاعلاق النفیسه؛ ص ۹۶ و ۱۷۷.
  6. المسالک والممالک؛ ص ۱۱۶.
  7. احسن التقاسیم؛ ص ۸۴ و ۸۵.
  8. معجم البلدان؛ ج۲، ص۹۱۵ و ۹۱۶ و تاریخ ابن خلدون؛ ج۳، ص۳۱۳ و ۳۱۴.
  9. تقویم البلدان؛ ص۸۹.
  10. سفرنامه ابن بطوطه؛ ج۱، ص۲۶۹ و ۲۷۰.
  11. البلدان؛ ص ۳۱۶ و ۳۱۹.
  12. احسن التقاسیم؛ ص ۸۶.
  13. معجم البلدان؛ ج۳، ص۶۱۵.
  14. احسن التقاسیم؛ ص ۵۳، ۷۰ و ۸۶.
  15. نزهة المشتاق؛ ج۱، ص۱۳۸.
  16. معجم البلدان؛ ج۲، ص۳۲۷.
  17. تقویم البلدان؛ ص ۹۳.
  18. تاریخ ابن خلدون؛ ج۳، ص۳۱۴.
  19. المسالک و الممالک؛ ص ۱۴۳.
  20. البلدان؛ ص ۳۱۹.
  21. احسن التقاسیم؛ ص ۸۶.
  22. معجم البلدان؛ ج۳، ص۲۷۵.
  23. تقویم البلدان؛ ص ۹۰.
  24. المسالک والممالک؛ ص ۱۴۸.
  25. البلدان؛ ص ۳۱۶.
  26. مسالک و ممالک؛ ص ۱۶.
  27. احسن التقاسیم؛ ص ۸۶.
  28. نزهة المشتاق؛ ج۱، ص۱۳۸.
  29. معجم البلدان؛ ج۳، ص۸۹.
  30. تقویم البلدان؛ ص ۹۳.
  31. تاریخ ابن خلدون؛ ج۳، ص۳۱۴.
  32. التنبیه والاشراف؛ ص۲۶۰.
  33. احسن التقاسیم؛ ص ۸۵ و ۸۶.
  34. المسالک والممالک؛ ص ۱۴۱.
  35. البلدان؛ ص ۳۱۹.
  36. التنبیه والاشراف؛ ص ۲۶۰.
  37. نزهة المشتاق؛ ج۱، ص۵۲.
  38. معجم البلدان؛ ج۳، ص۸۰۸.
  39. تقویم البلدان؛ ص ۸۹.
  40. همان؛ ص ۱۵۵.
  41. طبری‌، ج‌ ۲، ص‌۵۰۰، ۵۷۰.
  42. ابن‌سعد، ج‌ ۱، قسم‌ ۲، ص‌ ۷۹.
  43. طبری‌، ج‌ ۳، ص‌ ۶۶.
  44. ابن‌خلدون‌، ج‌ ۴، ص‌۲۷۰.
  45. طبری‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۲۸.
  46. طبری، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۹، ۳۱۹.
  47. طبری‌، ج‌ ۳، ص‌۳۲۰ـ۳۲۱.
  48. الموسوعة‌الیمنیة‌، ذیل‌ "تاریخ‌ الیمن‌ فی‌ ظل‌ الدولة‌ الامویة‌ و العباسیة‌".

منابع