تصوف
تعریف تصوف
واژه «تصوف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معني «پشمينه پوشي» به عنوان نمادي از زندگي سخت و دوري از تن پروري و لذت پرستي مي باشد. وجه تسميه زهّاد و مرتاضين قرون اول اسلام به «صوفي» آن است كه لباس پشمينه خشني مي پوشيدند و نيز لغت «تصوف» مصدر باب تفعّل و معناي آن پشمينه پوشيدن است، همان طور كه «تقمّص» به معني پيراهن پوشيدن است.
درباره معني «تصوف» و اين كه به چه كسي «صوفي» مي گويند، يك تعريف جامع كه طريقه و روش صوفيه را كه در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، يافت نمي گردد. البته مشايخ صوفيه صدها تعريف براي تصوف و معني «صوفي» ذكر كرده اند و از هر كدام از اقطاب و رؤساي اين فرقه چند تعريف درباره تصوف نقل شده است; از اين مطلب آشكار مي گردد كه تا چه اندازه تباين و اختلاف در فروع نظريه تصوف وجود دارد و به قول «ابو سعيد بن اعرابي صوفي» (م، 340 هـ.ق) صوفيه قائل به جمع بودند; اما صورت اين جمع نزد هر دسته از آنان بر خلاف آن چه بوده كه در نزد ديگري است و با اين ترتيب در اسماء متفق و در معاني مختلف بودند.
با وجود همه اين تعريفات، تا به حال نتوانسته اند يك تعريف جامع براي «تصوف» بيان كنند و خود اين همه اختلاف و مغايرت كه در تعاريف آن ها وجود دارد، كاشف از اين است كه هر كدام، مفهوم جداگانه اي براي تصوف و صوفي قائل بوده اند و لذا بايد گفت: تصوف يك مذهب خاص و منظم و محدود نيست. بلكه يك طريقه التقاطي است كه از به هم آميخن عقايد و افكار گوناگون به وجود آمده است. به همين جهت حد و حصاري ندارد و در طي قرون و اعصار با مقتضيات و شرايط و افكار هر دوره تغيير شكل مي دهد.
انحراف تصوف
دراويش و صوفيها افرادي هستند كه بعد از قرن دوم هجري قمري[1] بر مبناي افراط در زهد اسلامي و با پيروي از رياضتهاي طاقتفرساي اديان قديم هندي، بودائي، نصراني و روش نوافلاطوني، اساس فرقهاي را مخالف و مغاير با معيارهاي روشن و عقلپسند قرآن و شرع مقدس اسلام و سنت و روش عملي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ معصومين ـ عليهم السّلام ـ به نام تصوف و صوفيگري در جامعه اسلامي بنا نهادند.[2]
اين كار آنان كه در صدر اسلام توسط برخي از افراد برجسته صوفيه مانند ابو هاشم كوفي، معروف كرخي، جنيد بغدادي، رابعه عدويه، حسن بصري، ابراهيم ادهم و امثال آنان به عنوان يك بدعت بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ايجاد سلسلههاي مختلف و متعدد با راه و روشهاي خاصي گرديد. بستر اين سلسلهها در ابتداء مذهب اهل سنت بوده و در دوران حكومت صفويان به تبع اينكه سنّيان ايراني شيعه شدند. تصوف وارد جامعه شيعي ايران گرديد و به تدريج توأم با نوسانات سياسي و فكري موجبات ايجاد سلسلههاي صوفيگري را در جامعه تشيّع به وجود آورد.
هيچ يك از فرقه ها و سلسله هاي صوفيه به ظاهر منكر خدا و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيستند و نيز فرقه هاي صوفيه شيعي ائمه ـ عليهم السّلام ـ را انكار نمي كنند لكن برخي از عقايد و اعمال آنان ملازم با اموري است كه با شرك و نفي شريعت و نفي امامت امامان سازگار مي باشند به همين علت گروه هاي صوفيه از طرف فقهاء شيعي و سنّي از ميان جامعه اسلامي مورد طرد قرار گرفته و اهل بدعت شمرده شده اند. بنا برابن هيچ يک از فرقه هاي تصوف مورد تاييد تشيع نمي باشد. و علت آن انحرافاتي است که اصول مکتب تصوف را تشکيل مي دهد که در ذيل به برخي ازين انحرافات اعتقادي و عملي تصوف که تمام فرقه هاي صوفيه در آن ها مشترک اند اشاره مي شود:
1- مكتب تصوف و فرقههاي صوفيه كه امروز در ميان برخي از جوامع اسلامي رايج است برخاسته از دين اسلام نميباشد. زيرا نه در قرآن كريم و نه در متون روايي معتبر هيچ پايگاه و ريشهاي براي تصوف و فرقههاي آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در ميان مسلمين نيامده است. از ديدگاه تاريخي نيز اين نتيجه بدست ميآيد كه تا زمان حكومت عباسيها اثري از صوفيه و تصوف و فرقهها و اقطاب آن در ميان مسلمين به چشم نميخورد و همة محققين بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.
كيوان سميعي ميگويد در زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كسي بنام متصوفه وجود نداشته و از زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ به بعد مردمي بنام متصوفه و صوفي پديد آمدند. و در قرن دوم قمري با عمل ظهور ميكند و در قرن سوم با علم كلام و فلسفه تلاقي نموده و چندي بعد با عمل و علم وارد خانقاهها و محافل صوفيان ميشود تا در قرن هفتم به عرفان علمي ميرسد و محي الدين عربي اندلسي (م. 638ق) و صدر الدين قونوي پسر زن و شاگرد محي الدين را به وجود ميآورد.[3]
دكتر قاسم غني ميگويد: بعد از حكومت امويان در راستاي انشقاق مسلمين به فرقههاي گوناگون دسته مخصوصي بنام صوفيه و متصوفه پيدا شدند و در حدود سال 200 ق اين نامها شايع و معروف گشت. پس قدر مسلم اين است كه در دوره صحابه و تابعين اين فرقه وجود نداشته است بلكه از پديدههاي قرن دوم است.[4] در نفحات الانس آمده است كه تا قرن دوم هجري از صوفي اسمي نبود و پس از ورود ملل مختلف، فرقههاي گوناگون خصوصاً صوفيه در بين مسلمين پديدار شد و جاحظ اولين كسي است كه اين كلمه را در كتاب «البيان و التبيين» بكار برده و اولين كسي كه اين نام بر او اطلاق شد ابوهاشم كوفي است.[5] ابن الجوزي[6] ابن خلدون[7] سيد اسدالله خاوري[8] و ديگران نيز به اين مطلب اذعان نمودهاند.
علامه طباطبائي درباره پيدايش تصوف چنين ميفرمايد: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفي در زمان عباسيان ظهور نمود.[9] و براي آن ريشهاي در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شكل متصوفه در اوائل عهد بني عباس توسط ظهور مرداني از صوفيه مثل بايزيد، جنيد، شبلي و معروف كرخي و غير آنان پديدار شدند. اين قوم زماني كه ادعاي كرامات كردند و مطالبي را كه با ظواهر دين و حكم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا ميكردند كه بر اين معاني صحيح فهم اهل ظاهر نميرسد، بر فقها و عامه مسلمين گران تمام شد و آنان را انكار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تكفيرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، كشتن، دار آويختن و تبعيد نمودن از آنان دوري جستند. صوفيه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسيده و پس از آن به سوي انحطاط گرائيده و مردم از آنان اعراض نمودند.[10]
از آنچه كه بيان گرديد و نيز با رجوع به ساير كتبي كه به اين امر پرداختهاند به دست ميآيد كه تصوف ربطي به اسلام ندارد چون اگر ملازم با دين اسلام ميبود، بايد توسط شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جانشينان معصومش تبيين ميگرديد همانطوريكه خود اسلام و مفاهيم ديني و اوامر و نواهي تا جزئي ترين مسائل آن به وسيله آن حضرات ـ عليهم السّلام ـ بيان شدهاند امّا از تصوف و مباني آن حتي به صورت كلي هم نام نبردهاند مگر در بعضي از روايات كه در مقام نكوهش و مذمّت از آن نام برده شده است.[11] امّا به رغم اين واقعيت همة فرقههاي صوفيه مسلك تصوف را به اسلام و پيشوايان دين نسبت ميدهند و هر كدام سلسله اقطابشان را از راههاي مختلف به ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ و در نهايت به پيامبر معظم اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميرسانند و اصرار دارند كه اين پندارهاي آنان را مردم بپذيرند.
2-التقاطي بودن مکتب تصوف يکي ديگر از دلايل انحراف آن مي باشد . قاسم غني در اين مورد ميگويد: واقع امر اين است كه تصوف طريقه مركب و بسيار پيچ در پيچي است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمههاي متعدد آب خورده است. صوفيه از حيث مذاق و سليقه التقاطي بوده و مانند مردمان متعصّب هيچ وقت پاي خود را به يك جا نبستهاند. به اين معني كه همين كه رأي و عقيدهاي را موافق با ذوق و حال خود يافتهاند و منتسب به هر كس و هر جا بوده گرفتهاند و هميشه لسان حالشان اين بوده كه:
شاخ گل هر جا كه ميرويد گل است خم مُل هر جا كه ميجوشد مُل است
و مهمترين منابع غير اسلامي تصوف عبارتاند از ديانت مسيحيت، فلسفه نو افلاطوني و حكمت اشراق عرفاني قبل از اسلام و افكار و آراء بودايي.[12] و بر اين مطلب اكثر محققين و علما اسلامي اتفاق دارند كه در محل خودش بيان شده است.
3- دليل سوم انحراف تصوف در بطلان بعضي از عقايد و اعمال اين مکتب نهفته است: الف. وحدت وجود:
دراويش و صوفيه معتقداند كه كل عالم مساوي با خدا است و ذات احديت به صورت مجرد از مظاهر خودش كه همة مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوي تجلي خداوند است.[13] و بر همين اساس حسين بن منصور حلاج ادعاي «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقيقت را فاش كرد و متهم به زنديق و ملحد گرديد.[14] اشعار صوفيه پر از مطالبي است كه اعتقاد آنان را به وحدت وجود ثابت مي كند و به عنوان نمونه شعري از عطار نيشابوري را ذكر مي كنيم:
منم الله در عين كمالم منم الله در عين وصالم من الله خود در خود بديدم به خود گفتم كلام حق شنيدم[15]
بطلان اين عقيدة صوفيه و دراويش هم از جهت برهان عقلي كه منافات با توحيد ذاتي خداوند دارد و همه از نظر شرعي كه با تمام اديان الهي در تضاد است، بر هيچ كسي پوشيده نيست.
ب. اتحاد و حلول: اين عقيده صوفيه به اين معنا است كه خداوند در مخلوقات خود حلول ميكند و براي همين معتقدند كه خداوند در پيامبران و امامان و اولياء حلول نموده است.[16]
ج. اعتقاد به ولايت اقطاب: دراويش در رابطه با مسئلة ولايت عقيده اي خاص دارند. آنان در عين حالي كه ولايات سه گانه (امامت ديني، زعامت سياسي و ولايت تصرف را نسبت به ائمة اطهار ـ عليهم السّلام ـ انكار مي كنند)، معتقد به ولايت اقطاب شان- كه همان صوفي هايي است كه به پندار آنان به حق واصل گرديده و عقل شان زايل و شريعت از آنان ساقط گشته است ـ مي باشند. و اين ولايت را كه شبيه به ولايت تصرف مي باشد به انحاء گوناگون تعريف كرده اند و مي گويند ولي كسي است كه از حال خود فاني و در مشاهده حق باقي است و خود از نفس خود خبر ندارد. و يا مي گويند ولي كسي است كه كامل و فاني و مضمحل در حق باشد. و براي ولايت مراتب و تقسيمات عجيب و غريب دارند.[17] كه كاملاً بيگانه از متون اسلامي و عقايد مسلمين مي باشد صوفيه راه رسيدن به اين ولايت را براي همگان باز گذاشته اند و آن را اكتسابي دانسته و ارادة خداوند را در آن دخيل نمي دانند و هيچ نوع انحصاري براي آن قائل نيستند و لذا مي گويند «دست زن در دامن هركو ولي است + خواه از نسل عمر و خواه از علي است.»[18] منتهي راه رسيدن به اين ولايت فقط سير و سلوك صوفيانه مي باشد و به وسيلة آن به كمال رسيده و مقام قطبيت نصيب او مي گردد. صوفيان ولايت ائمه ـ عليهم السّلام ـ را در ابعاد علمي، ديني، و رهبري سياسي عملاً قبول ندارند بلكه معتقد به يك نوع ولايتاند كه در اثر رياضتهاي صوفيانه و سير و سلوك ممكن است براي هر كسي حاصل گردد.[19]
د. محوريت طريقت و حقيقت در برابر شريعت در مکتب تصوف دليل ديگري بر انحراف اين مکتب مي باشد. شريعت همان احكام و دستورات الهي است كه از طرف خداوند بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي هدايت وتكامل بشر به عنوان يك دين و قانون الهي نازل گرديده و همة مسلمين اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پيرو اين شريعت دانسته و اوامر و نواهي آن را باعث حصول كمال انساني و لازم الاجرا مي دانند و در اين جهت هيچ تفاوتي بين افراد جامعه اسلامي وجود ندارد. اما متأسفانه دراويش و صوفيه در كنار شريعت اسلامي پديده هايي بنام طريقت و حقيقت اختراع كرده اند كه شريعت را پوستة طريقت و طريقت را پوستة حقيقت مي دانند. و معتقدند كه شريعت و طريقت هر دو وسائل رسيدن به حقيقت است. و مراد از طريقت آداب سير و سلوكي است كه خودشان ابداع كرده اند و مراد از حقيقت مرحله رسيدن به خداست. صوفيه معتقدند كه وقتي انسان به مرحله حقيقت رسيد در بحر وحدت الهي غرق و محو مي شود و از اين حالت براي او بيخودي و زوال عقل حاصل مي گردد و نمي تواند خود را از اين غرقاب بيرون آورد. و به اتفاق همة علماء اسلام تكاليف شرعيه از كسي كه عقل او زائل گشته است ساقط مي باشد.[20] صوفيه به اين ترتيب هم در كنار شريعت طريقت را جعل كرده اند و هم به بهانه اينكه انسان وقتي به حقيقت رسيد به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و كنار گذاشته اند. علامه طباطبايي مي فرمايند: متصوفه از براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت احداث كردند و پيوسته راه هاي جديدي را بر آن افزودند و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيدند كه شريعت را در يك طرف قرار دادند و طريقت را در طرف ديگر و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در نتيجه منتهي به گدايي و استعمال افيون و بنگ شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه عبارت از مقام فناء باشد.[21]
هـ . سماع و رقص: انجام برنامههاي نوازندگي و خوانندگي به سبك خاص صوفيانه يكي از كارهاي مهم خانقاهي به شمار ميآيد. ابن الجوزي در اين زمينه چنين ميگويد: تصوف طريقهاي است كه از زهد شروع ميشود و به سماع و رقص منتهي ميگردد و از ميان عوامطالبان آخرت به آنها روي ميآورند و طالبان دنيا به خاطر لهو و لعبي كه در مجالس آنها ميبينند به سوي آنها جذب ميشوند. اين طائفه وقتي كه غناء و موسيقي را ميشنوند به وجد ميآيند و ...[22]
و. عشق و تعشّق: صوفيان بر طبق اين پندار كه «المجاز قنطرة الحقيقه» عشق مجازي آن هم از نوع وضيع و حيواني را از كمالات انساني دانسته و سخت بر اين امر پايبند هستند و دامنه اين عشق را به عشق با پسران زيباروي گسترش داده به اميد اينكه شايد به عشق حقيقي كه عشق به خدا باشد برسند[23] و يا ممكن است اصلاً خود همين عشق در نزد برخي از آنان موضوعيت داشته باشد. و ناگفته پيدا است كه با انجام كارهاي حرام و ضد اخلاقي نه تنها تقرب الهي حاصل نميگردد بلكه قطعاً موجبات دوري و ناخشنودي خدا را به دنبال خواهد داشت.
زـ رياضت: يكي از كارهاي خانقاهي صوفيه رياضتهاي غير مشروع و برگرفته از رياضتهاي رايج بين مرتاضان هندي و بودائي و راهبان نصاري، ميباشد. علاّمه طباطبايي ميفرمايد : مسئله رياضت نفس امري نيست كه مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع كرده باشند بلكه اين عمل در بين امم گذشته مثل بودائيان، هنديان، نصاري و ... به خاطر آثار عجيب و غريبي كه بر آن مترتب ميگردد مرسوم بوده است.[24]
4- دليل چهارم احاديثي است كه در مذمت تصوف وارد شده،که اكثر آنها از نظر سند صحيح و از حيث دلالت آشكار ميباشند. نمونهاي از آنها را ذكر ميكنيم:
الف . در حديقة الشيعه از امام رضا ـ عليه السّلام ـ روايت شده كه فرمود: كسي كه در نزد وي از صوفيان سخن به ميان آيد و اين شخص آنها را با زبان و قلب انكار نكند از شيعيان ما نيست. اما اگر آنها را انكار كند ـ روش و مسلك آنها را باطل بداند ـ مانند كسي است كه در كنار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با كفّار به جهاد پرداخته است.[25]
ب . امام هادي ـ عليه السّلام ـ در مسجد النبي ـ صلي الله عليه و آله ـ نشسته بود كه گروهي از صوفيه وارد شدند امام ـ عليه السّلام ـ به اطرافيان خود فرمود به آنها توجه نكنيد... آنگاه اضافه كرده و فرمودند: همة صوفيان از مخالفين ما هستند و راه و مسلك آنها مغاير با راه و مسلك ما ميباشد و اينها نصارا و مجوس اين امت هستند.[26]
ج . يكي از شيعيان به امام صادق ـ عليه السّلام ـ عرض كرد در زمان ما قومي به وجود آمده كه آنها را صوفيه مينامند، در رابطه با آنها چه ميفرمائيد؟ امام ـ عليه السّلام ـ در جواب فرمودند:آنها دشمنان ما هستند و كسي هم كه رغبتي به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.[27]
د . از امام صادق ـ عليه السّلام ـ در رابطه با ابيهاشم صوفي كوفي سؤال شد، امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: او جدّاً عقيدة فاسدي دارد، او كسي است كه مذهب و مسلك تصوف را پايهگذاري كرده است.[28]
ه . پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در ضمن وصاياي خود به جناب ابوذر فرمود: در آينده قومي خواهد آمد كه در تابستان و زمستان لباس پشم ميپوشند و با اين كار خود را از ديگران برتر ميدانند. كه به اينها فرشتگان آسمانها و زمين لعنت ميفرستند.
با توجه به احاديثي كه ذكر گرديد و رواياتي كه با اين مضامين در كتب روائي ذكر شده است متصوفه مورد مذمت و نكوهش پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ قرار گرفتهاند . از مجموع دلايلي که ذکر گرديد انحراف و بطلان مکتب تصوف بر هيچ مسلماني پوشيده نمي ماند .لذا اين راهي نيست که انسان را به کمالات معنوي رسانده و به خدا نزديک گرداند بلکه بهترين و تنها ترين راه کسب کمالات معنوي و تقرب به خدا دستورات شرعي و اخلاقي است که در قرآن و رهنمود هاي معصومين (ع) به مسلمانان سفارش گرديده اند.
[1] . قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ص 45. [2] . نفحات الانس، مقدمه مصحح، ص 15. [3] . عبارت عوارف المعارف سهروردي چنين است: «و اقوال المشايخ في ماهية التصوف تزيد علي الف قول، اقوال مشايخ صوفيه در تعريف تصوف بيش از هزار قول است». [4] . مقدمه نفحات الانس، ص 16. [5] . دشتي، علي، در ديار صوفيان، چاپ جاويدان، ص 9. [6] . زنجاني، عميد، تاريخ تصوف، ص159.
پي نوشت ها:
[1] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، ص 19، انتشارات نوار، تهران، دوم، 1340 ش. [2] . كياني نژاد، زين العابدين، سير عرفان در اسلام، ص 46، تهران، انتشارات اشراقي. [3] . سميعي، كيوان، مقدمه مفاتيح الاعجاز، ص 70 و 71، تهران، انتشارات سعيدي، پنجم، 1371 ش. [4] . دكتر قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ج2، ص 45 و 50، تهران، زوار، هشتم1380ش. [5] . جامي، ملا عبدلرحمن، نفحات الانس، ص 15، كتابفروشي محمودي، بي تا. [6] . ابن الجوزي عبدالرحمن، تلبيس ابليس، ص 199، بي جا و بي تا. [7] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، 1/ 467، بيروت، دار احياء التراث العربي، چهارم، بي تا. [8] . سيد اسد الله خاوري، ذهبيه تصوف علمي، آثار ادبي، ص 12، دانشگاه تهران، دوم، 1383 ش. [9] . طباطبائي،محمد حسين، الميزان، 1/ 25 قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا. [10] . همان، ج 5، ص 281 و 282. [11] . اين روايات در رساله اثنا عشريه شيخ و عاملي جمع آوري شده است. [12] . رجوع شود به تاريخ تصوف در اسلام، ج 2، ص 67 و 68. [13] . جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، 1/2/41 ـ 492، قم،نشر اسراء اول، 1375 ش. [14] . لاهيجي،شيخ محمد،شرح گلشن راز، ص 31 ـ 33، انتشارات كتابفروشي محمدي،بي تا. [15] . عطار، فريدالدين،تذكرة الاولياء، 1/173،تهران، دنياي كتاب، بي تا. [16] . دهخدا، لغتنامه، ماده حلول. [17] . سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص 791 و 792، كتابخانه طهوري، چهارم، 1378 ش. [18] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشن راز، ص 273، كتابفروشي محمدي، بي تا و مولوي،جلال الدين [19] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشن راز، ص 273، كتابفروشي محمدي، بيتا. [20] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گفشن راز، ص 350، انتشارات كتابفروشي محمدي، بي تا. [21] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان، 5/382، قم: انتشارات جامعة مدرسين، بي تا. [22] . ابن الجوزي، جمال الدين، تلبيس ابليس، ص 161 و 260، بيروت، دار الكتب العلميه، 1368 ق. [23] . شيرازي، صدر الدين محمد، اسفار، 3 / 171 و 173، بيروت، دار احياء التراث العربي، سوم، (1981 م) [24] . الميزان، 6 / 192 و 193. [25] . هاشمي خوئي، حبيب الله، ص 16، ج 14، ن مكتبة الاسلاميه، تهران. [26] . هاشمي خوئي، حبيب الله، ص 16، ج 14، شرح نهج البلاغه، چ 4، ن مكتبة الاسلاميه، تهران. [27] . همان مصدر، ص 16. [28] . همان، ص 7.
منابع
- "تصوف چيست؟"، سایت اندیشه قم.
"دلايل انحرافات تصوف چيست؟"