کاربر:Zamani/پیش نویس مقالات
مقاله شب عاشورا
فرصت گرفتن از عمر سعد برای یک شب عبادت
عصر روز تاسوعا عمر سعد سپاهیانش را به سمت خیمه های امام حسين عليه السّلام گسیل داشت. عبّاس بن على عليه السّلام با او گفت: برادر اين گروه آمدند. حسين عليه السّلام برخاست و به عباس علیه السلام گفت: جانم بفداى تو سوار شو و آنان را ملاقات كن و بپرس چه تازه اتّفاق افتاده است و براى چه آمدهاند.
عبّاس با بيست سوار مقابل آنها رفت و گفت:
مقصود شما چيست و چه مىخواهيد گفتند: فرمان امير آمده است كه با شما بگوييم يا به حكم او سر فرود آريد يا با شما كار زار كنيم. گفت، شتاب مكنيد تا نزد ابى عبد الله روم و آنچه گفتيد بر او عرضه دارم. بايستادند و گفتند: نزد او رو و او را بياگاهان و هر چه گفت براى ما پيام آور.
پس عبّاس عليه السّلام دوان سوى حسين عليه السّلام بازگشت و خبر بگفت. امام عليه السّلام فرمود: نزد آنها بازگرد و اگر توانى كار را به فردا انداز و امشب بازگردانشان شايد براى پروردگار نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفار كنيم خدا داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
پس عباس نزد آن قوم آمد و پيغام امام را به آنها رساند. آنها پذيرفتند و عباس (رض) بازگشت و رسولى از جانب عمر سعد با او آمد در جايى كه آواز رس بود بايستاد (ارشاد) گفت: ما تا فردا شما را مهلت دهيم اگر تسليم شويد شما را نزد امير عبيد الله زياد مىفرستيم اگر سرباز زنيد شما را رها نكنيم، و بازگشت. [۱]
گفتگو با اصحاب
دمع السجوم ترجمه نفس المهموم 195 فصل هيجدهم/ در ذكر وقايع شب عاشورا ..... ص : 195
حسين عليه السّلام اصحاب خود را نزديك غروب جمع كرد و گفت: خداى را ستايش مىكنم بهترين ستايش و او را سپاس مىگويم بر خوشى و بر سختى بار خدايا تو را شپاسگزارم كه به نبوّت ما را بنواختى و قرآن را به ما آموختى و در دين بينا گردانيدى و ما را چشم و گوش و دل دادى پس ما را از سپاسگزاران شمار.
اما بعد من اصحابى ندانم باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و نه خانوادهاى فرمانبردارتر و به صلت رحم پاى بستهتر از خاندان خود پس خدا شما را جزاى نيكو دهد از من و من گمان دارم با اينان كار به جنگ و ستيز كشد و همه شما را اذن دادم برويد و عقد بيعت از شما بگسستم و تعهّد برداشتم اكنون شب است و تاريكى شما را فرو گرفته است آن را شتر سوارى خود انگاريد و هر يك دست يكتن از اهل بيت مرا بگيريد و در دهها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج دهد براى آنكه اين مردم مرا مىخواهند و چون بر من دست يافتند از طلب ديگران مشغول شوند.
پس برادران و پسران و برادرزادگان و دو پسر عبد الله جعفر گفتند: اين كار براى چه كنيم براى اينكه پس از تو زنده مانيم خدا نكند كه هرگز چنين شود.
و عبّاس بن على عليه السّلام آغاز سخن كرده بود و آن جماعت پيروى او كردند و مثل او يا نزديك به گفتار او سخن گفتند پس حسين عليه السّلام با بنى عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را كفايت كرد پس شما برويد اذن دادمتان. گفتند: سبحان اللّه مردم چه مىگويند مىگويند بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را كه بهترين اعمام بودند رها كرديم و با آنها تيرى نيفكنديم و نيزه و شمشيرى بكار نبرديم
دمع السجوم ترجمه نفس المهموم ،ص:196
و ندانيم چه كردند. نه قسم به خدا چنين نكنيم و ليكن به مال و جان و اهل مواسات كنيم و اينها را در راه تو دربازيم و كار زار كنيم و هر جاى تو روى ما با تو رويم زشت باد زندگى پس از تو.
و مسلم بن عوسجه (رض) برخاست و گفت: آيا ما دست از تو برداريم نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد به خدا سوگند اين نيزه را در سينه آنها فرو برم و به اين شمشير تا دسته آن در دست من است بر آنها بزنم و اگر سلاح نداشته باشم سنگ بر آنها افكنم قسم به خدا ما تو را رها نمىكنيم تا خدا بداند پاس حرمت رسول را در غيبت او داشتيم درباره تو و اللّه اگر من دانستم كه كشته مىشوم باز زنده مىشوم باز سوخته مىشوم باز زنده مىشوم باز كوبيده و پراكنده مىشود و هفتاد بار با من اين كار كنند باز از تو جدا نمىشدم تا نزد تو مرگ را دريابم پس چگونه اين كار را نكنم كه كشتن يك بار است پس از آن كرامتى كه هرگز به پايان نرسد.
و زهير بن القين برخاست و گفت: دوست دارم كشته شوم باز زنده شوم باز كشته شوم و همچنين هزار بار و خداوند كشتن را از تو و اين جوانان اهل بيت تو بازگرداند.
و جماعتى از اصحاب سخن گفتند همه در يك معنى و مانند يكديگر. (طبرى) گفتند:
سوگند به خداى كه از تو جدا نمىشويم و ليكن جان ما فداى جان تو است با گلوگاه و پيشانى و دست تو را نگاهدارى مىكنيم وقتى ما كشته شديم آنچه بر ما بوده است وفا كردهايم و انجام داده.
- ↑ دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ص193 و 194