شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۹ مارس ۲۰۱۶، ساعت ۰۸:۲۴ توسط Ali hoghooghi (بحث | مشارکت‌ها) (آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا علیهاالسلام)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

بیماری و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

خبر فوت حضرت زهرا از زبان پیامبر

حال پيامبر رو به وخامت گراييد، سرش را در دامان حضرت على گذاشت و بي‌هوش گشت. زهرا علیهاالسلام به صورت پدر نگاه می‌‌كرد و اشك می‌‌ريخت و می‌‌فرمود: آه! به بركت وجود پدرم باران رحمت نازل می‌‌شد. او دادرس يتيمان و بيوه‌زنان بود. صداى ناله زهرا علیهاالسلام به گوش رسول خدا رسيد، ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود: دختر عزيزم! اين آيه را بخوان: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبيله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم عمل أعقابكم».[۱]

از شنيدن اين سخن، گريه زهرا بيشتر گرديد، فكرى به ذهن رسول خدا صلی الله علیه و آله رسيد. به فاطمه اشاره نمود كه نزديك شود. زمانى كه صورتش را نزديك پدر برد، حضرت رازى در گوش او گفت. حاضران ديدند صورت فاطمه برافروخته شد و تبسمی ‌‌نمود. از فاطمه پرسيدند: چه چيز رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو گفت كه شادمان گشتى، گفت: پدرم فرمود مرگ تو نيز نزديك است. تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد.[۲] دختر رسول خدا از شنيدن خبر مرگش شادمان گرديد.

حضرت زهرا سلام الله علیها در بستر بیداری

عیادت شیخین

خبر شدت گرفتن بيمارى حضرت زهرا سلام الله علیها در مدينه شايع گرديد و شيخين (ابوبكر و عمر) كه می‌‌دانستند در حق خاندان رسول مخصوصاً پاره تن آن حضرت ستمگرى‌ها كرده بودند، از ترس افكار عمومی ‌‌در صدد دلجويى برآمدند و آماده عيادت حضرت گرديدند.

می‌‌خواستند به هر گونه كه شده با عذرخواهى و پوزش، بر خطاهاى گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشته‌اند: ابوبكر به اتفاق عمر براى عيادت دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله به در خانه او رفتند، ولى آن حضرت اجازه ورود نداد.

شيخ صدوق می‌‌گويد: كه ابوبكر سوگند ياد نمود تا رضايت زهرا علیهاالسلام را جلب نكند، زير سقفى نرود! به همين جهت شب را در بقيع بسر برد. عمر نزد امام على علیه‌السلام رفت و گفت: ابوبكر پيرمرد دل نازكى است و ما چندين بار به در منزل فاطمه رفته‌ايم و او به ما اجازه ورود نداده است. شما وساطت كنيد و براى ما وقت و اجازه عيادت بگيريد.

على علیه‌السلام نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و جريان را بيان نمود. اما زهرا قبول نكرد و سوگند ياد نمود كه: «صحبت نخواهم كرد تا پدرم را ملاقات نمايم و از ظلم و تعدى آن‌ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله شكايت نمايم».

حضرت امير علیه‌السلام فرمود: آن‌ها مرا واسطه قرار دادند كه از شما براى آن‌ها وقت ملاقات بگيرم. زهرا سلام الله علیها فرمود: «چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و اطاعت شوهر بر زن واجب است، من با امر تو مخالفت نمی‌‌كنم».

على علیه‌السلام بيرون رفت و به آن‌ها اجازه ورود داد. آن‌ها وارد شدند و به زهرا سلام كردند، ولى آن حضرت روى خود را برگردانيد و پاسخ آن‌ها را نداد. ابوبكر گفت: اى دختر پيامبر! ما آمده‌ايم تا رضايت شما را بدست آوريم از شما خواهش می‌‌كنيم كه ما را ببخشيد و از آن چه بر شما رسيده از ما درگذريد! زهرا سلام الله علیها فرمود: «شما اول جواب مرا بدهيد، آيا از پيامبر شنيديد كه درباره من فرمود: فاطمه پاره تن من است و من از او هستم. هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. هر كه پس از مرگم فاطمه را بيازارد، مانند آن است كه در زمان حياتم مرا آزرده است».

آن دو گفتند: آرى شنيديم، آنگاه فاطمه فرمود: «پروردگارا! شاهد باش اين دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمی‌‌گويم تا پروردگارم را ملاقات كنم و از شما شكايت نمايم».[۳]

ابابكر صدا به واويلا بلند نمود و گفت: اى كاش مادر مرا نزاييده بود! اى فاطمه! من از خشم خدا و خشم تو به خدا پناه می‌‌برم! عمر كه وضع را چنين ديد، با تندى به ابابكر گفت: عجيب است از اين مردم كه زمام امور خود را بدست تو دادند و تو را به زمامدارى خود منصوب نموده‌اند، در حالى كه از خشم زنى جزع و فزع می‌‌كنى و از رضايت او خشنود می‌‌شوى! سپس برخاستند و بيرون رفتند![۴]


بخش چهارم

وفات فاطمه علیهاالسلام

از اسماء بنت عميس روايت شده كه فاطمه به من فرمود: از اين كه جنازه زن‌ها را براى حمل روى تخته‌ها گذاشته و بر آن پارچه می‌‌كشند و برجستگى بدن پيداست، خوشم نمی‌‌آيد. اسماء گفت: موقعى كه حبشه بودم، چيزى ديدم كه نظر شما را تامين می‌‌كند و اكنون آن را براى شما تهيه می‌‌كنم. آنگاه چند چوب تر از شاخه خرما كنده و آن‌ها را خم نمود و به دو طرف بسته، رويش پارچه كشيد. چون فاطمه آن را ديد گفت: چيز خوبى است! جنازه زن از مرد شناخته نمی‌‌شود.

وصیت حضرت زهرا سلام الله علیها

اسماء می‌‌گويد، فاطمه به من گفت: زمانى كه از دنيا رفتم، مرا غسل بده و غير از على كسى داخل نشود.[۵] در روزهاى آخر كه حال دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به وخامت نهاد، يك روز به امام على علیه‌السلام فرمود: در خود آثار مرگ را مشاهده می‌‌نمايم، می‌‌خواهم وصيت كنم.

امام على علیه‌السلام فرمود: هر وصيتى كه مايل هستى بكن! يقين داشته باش به وصيت تو عمل خواهم نمود! امام على علیه‌السلام كنار بستر فاطمه نشست و ديگران از اتاق خارج شدند. فاطمه گفت: اى پسرعمو! تاكنون در خانه‌ات دروغ نگفته‌ام و از دستورهايت سرپيچى نكرده‌ام. على فرمود: معاذالله! خداشناسى و پرهيزكارى و تقواى تو بالاتر از اين‌هاست كه احتمال خلاف درباره‌ات تصور شود. به خدا سوگند! جدايى تو بر من گران است اما چه كنم كه چاره‌اى از مرگ نيست. به خدا قسم! خاطره جدايى رسول الله را برايم تازه كردى. مرگ نابهنگام تو حادثه دردناكى است. «انا لله و انا اليه راجعون» چه مصيبت ناگوارى است! اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش ‍ نمی‌‌كنم!

سپس ساعتى با هم گريستند، بعد از كمی ‌‌آرامش امام على علیه‌السلام سر همسرش ‍ را در دامن گرفت و فرمود: هر چه ميل دارى وصيت كن. مطمئن باش به وصاياى تو جامه عمل خواهم پوشاند.[۶]

لحظاتى بسيار تلخ بود، وداع دو يار نمونه اسلام و دو زوج مهربان. همسر جوانى كه پس ‍ از زندگى كوتاه زناشويى بايد از شوهر و فرزندان خود وداع كند، اين لحظات بسيار دردناك بود. على علیه‌السلام به ياد آورد كه همسرش در مدت كوتاه عمرش چه زندگى پرفراز و نشيبى را سپرى كرد؛ چه صدماتى را تحمل نمود. از اين رو اشک از ديدگانش جارى شد.

از طرفى زهرا علیهاالسلام به ياد می‌‌آورد على علیه‌السلام را بايد تنها بگذارد. به او در بين اين همه دشمن چه می‌‌گذرد! لحظه‌اى به غربت شوهر عزيزش انديشيد و به بچه‌هاى خردسالش، قطرات اشک از ديدگانش ‍ سرازير گرديد. جدايى حقيقت تلخى بود كه ناچار به قبولش بودند. سپس ‍ زهرا علیهاالسلام شروع به وصيت كرد.[۷]

و فرمود: خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد، اى پسرعموى رسول خدا! وصيت می‌‌كنم كه اولاً بعد از من با «امامه» ازدواج كن زيرا نسبت به طفلان من، مانند خودم مهربان است. مردها بدون زن نمی‌‌توانند زندگى كنند.[۸] مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه‌ام حاضر شوند زيرا دشمن من و دشمن رسول الله هستند.[۹] براى من تابوتى تهيه كن كه بدنم پيدا نباشد.[۱۰]

از ابن عباس روايت شده: زمانى كه حضرت زهرا سلام الله علیها از دنيا رفت، امام على علیه‌السلام آمد و روپوش را كنار زد و كنار حضرت، وصيت‌نامه كتبى را مشاهده نمود: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيت‌نامه فاطمه دختر رسول خدا است به يگانگى خداوند شهادت می‌‌دهم و شهادت می‌‌دهم كه محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست، بهشت و دوزخ حق است و در وجود قيامت شكى نيست. خداوند مردگان را مبعوث می‌‌كند. يا على! خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم. اختيار در دست تو است. يا على! در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط نما و به خاك بسپار به احدى اطلاع مده اكنون با شما وداع می‌‌كنم. سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت به وجود می‌‌آيند برسان».

آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا علیهاالسلام

زهرا علیهاالسلام در بستر بيمارى قرار گرفته، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت می‌‌رود. على علیه‌السلام جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسر عزيزش برنمی‌‌خيزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند به قيافه معصوم مادر بيمارشان نگاه می‌‌كردند كه گاهى از شدت كسالت بي‌هوش می‌‌گرديد و گاه چشمانش را باز كرده به اطفال عزيز و همسر مهربانش نگاه حسرت‌ بارى می‌‌افكند. لحظات با سختى و كندى سپرى می‌‌گردد، لحظاتى كه كبوتر عشق می‌‌خواهد از قفس پرواز نمايد و آشيانه را ترك گويد. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناك و سخت است اين جدايى!

اسماء می‌‌گويد: هنگامی ‌‌كه وفات فاطمه نزديك شد به من فرمود: جبرئيل در زمان وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آن را سه قسمت نمود، يك قسمت براى خودش برداشت و يك قسمت را براى على گذاشت و يك قسمت را به من داد كه در فلان مكان گذاشته‌ام. اكنون بدان احتياج دارم، آن را حاضر كن. اسماء كافور را آورد آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود: لباس‌هاى نمازم را حاضر كن و بوى خوش برايم بياور. اسماء لباس ها را حاضر نمود پس لباس‌ها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت می‌‌كنم ساعتى صبر كن سپس مرا صدا بزن. اگر جواب نشنيدى، بدان كه از دنيا رفته‌ام، على را زود خبر كن.

اسماء می‌‌گويد: قدرى صبر كردم، آنگاه به در حجره آمدم زهرا را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم. وقتى روپوش را از صورتش كنار زدم، ديدم كه از دنيا رفته است، روى جنازه‌اش افتادم. می‌‌بوسيدم و می‌‌گريستم. ناگاه حسن و حسين علیهم‌السلام وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و گفتند: اكنون موقع خواب مادرمان نيست. گفتم: اى عزيزانم! مادرتان از دنيا رفته است. حسن و حسين روى جنازه مادر افتادند و آن را می‌‌بوسيدند و گريه می‌‌كردند.

حسن می‌‌گفت: مادر جان! با من سخن بگو. حسين می‌‌گفت: مادر جان! من حسين توام. پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند، با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان باخبر كنند. زمانى كه خبر مرگ زهرا به على رسيد، از شدت غم و اندوه بى‌تاب گرديد و فرمود: اى دختر پيامبر! وجود تو تسلى‌بخش من بود بعد از تو از كه تسليت جويم![۱۱]

صداى گريه از خانه زهرا بلند گرديد، مردم مدينه باخبر شدند. صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد و همگى به سوى خانه حضرت على علیه‌السلام حركت كردند. زنان بنى‌هاشم در منزل حضرت گرد آمده، گريه كنان می‌‌گفتند: يا سيدتاه، يا بنت رسول الله! على علیه‌السلام نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه می‌‌كردند. ام‌كلثوم می‌‌گريست و می‌‌گفت: يا رسول الله! اكنون تو را يكبار ديگر از دست داديم.

مردم بيرون منزل اجتماع كرده و منتظر خروج جنازه بودند كه بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گرديد و به مردم گفت: پراكنده شويد، چون تشييع جنازه به تاخير افتاد.[۱۲]

مراسم كفن و دفن زهرا علیهاالسلام

على بن عيسى در كشف الغمه می‌‌نويسد، امام على علیه‌السلام گفت: يا اسماء! او را غسل بده و كفن كن، نيز حنوط كن. آنگاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقيع دفن كردند. او بعد از نماز عصر فوت كرده بود.[۱۳]

امام على علیه‌السلام چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد: يا زينب، يا ام‌كلثوم، يا حسن، يا حسين! بياييد با مادرتان وداع كنيد. ديگر او را نخواهيد ديد. يتيمان زهرا علیهاالسلام خود را روى جنازه مادر انداختند. او را می‌‌بوسيدند و می‌‌گريستند. على علیه‌السلام يتيمان را از روى جنازه مادر برداشت.[۱۴] سپس بر جنازه نماز خواند و آن را حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين عليهم‌السلام، عقيل، بريده و حذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند.[۱۵]

جنازه را به خاك سپردند. امام على علیه‌السلام هفت صورت قبر درست كرد تا بين آن‌ها قبر آن حضرت مشخص نباشد. در روايت ديگر وارد شده كه چهل صورت قبر درست كرد.[۱۶] عمر، ابوبكر و ساير مسلمانان بامداد تشييع جنازه به سوى خانه على علیه‌السلام حركت نمودند. مقداد گفت: بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد.

عمر به ابوبكر گفت: نگفتم كه چنين می‌‌كنند. عباس گفت: چون خود آن حضرت وصيت نموده بود كه شبانه دفنش كنند، ما هم طبق وصيت عمل نموديم. عمر گفت: دشمنى و حسد شما بنى‌هاشم تمام شدنى نيست. من تصميم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم. على گفت: اى عمر! به خدا سوگند! اگر بخواهى چنين كارى انجام دهى، با شمشير خونت را می‌‌ريزم. وقتى عمر وضع را خطرناك ديد، از تصميمش ‍ منصرف گشت.[۱۷]

حسين بن على فرمود: «چون فاطمه وفات يافت، اميرمومنان او را مخفيانه به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد نمود. سپس رو به جانب قبر رسول الله صلی الله علیه و آله نمود و گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت و ديدار كننده‌ات و آن كه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برايش برگزيده است! يا رسول الله به همين زودى دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش به تو گزارش خواهد داد. همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه، زيرا چه بسا درددل‌هايى داشت كه چون آتش در سينه‌اش می‌‌جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ولى اكنون می‌‌گويد و خداوند هم داورى می‌‌فرمايد و او بهترين داوران است».[۱۸]

مفضل می‌‌گويد: به امام صادق علیه‌السلام عرض كردم: چه كسى فاطمه را غسل داد، فرمود: امیرالمومنین علیه‌السلام من از اين مطلب تعجب كردم، فرمود: گويا از آن چه به تو خبر دادم در شگفت شدى. عرض كردم: قربانت گردم! چنين است. فرمود: «او صديقه (معصوم) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد. مگر نمی‌‌دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد».

پانویس

  1. سوره آل عمران، آيه 44.
  2. بحار، ج 22، ص 470.
  3. اعلام النساء، ج 3، ص 1214-1215.
  4. بحارالانوار، ج 43، ص 198.
  5. كشف الغمه، ج 1، ص 504.
  6. بحارالانوار، ج 43، ص 191.
  7. بحارالانوار، ج 43، ص 191.
  8. بحارالانوار، ج 43، ص 192.
  9. بحارالانوار، ج 43، ص 192.
  10. بحارالانوار، ج 43، ص 192.
  11. بحارالانوار، ج 43، ص 186.
  12. بحارالانوار، ج 43، ص 192.
  13. كشف الغمه، ج 1، ص 501.
  14. بحارالانوار، ج 43، ص 179.
  15. بحارالانوار، ج 43، ص 183.
  16. بحارالانوار، ج 43، ص 183.
  17. بحارالانوار، ج 43، ص 199.
  18. اصول كافى، ج 2، ص 357.

منابع

فاطمه سلام الله عليها، احياگر شخصيت زن/ نویسنده: فريده مصطفوى (خمينى) و فاطمه جعفرى