غزوه احزاب
غزوه خندق كه آن را غزوه أحزاب نيز نامند، در شوّال سال پنجم [2]: ماه پنجاه و ششم پس از هجرت واقع شد. در این غزوه مشرکان قریش و بعضی از قبایل دیگر عرب به تهریک یهودیان تصمیم به نابودی کامل اسلام گرفتند و با ده هزار نفر راهی مدینه شدند.اما مسلمانان با کندن خندق و دفاع جانانه از مدینه مانع رسیدن احزاب به اهداف خود شدند.
محتویات
عزم اعراب برای نابودی اسلام
قريش در قرار خويش در بدر حاضر نشد اما براى جبران آن، و نيز براى يكسره كردن كار اسلام، تلاش جدى خود را آغاز كرد. افزايش شمار مشركان در احزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به علاوه اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگرى نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدى براى آنان در آمده است.
هدف احزاب نابودى محمّد(ص) و همراهان او بود،امام على (ع) كه هدف احزاب را از تحميل جنگ خندق چنين بيان فرمود: ان قريشا و العرب تجمّعت و عقدت بينها عقدا و ميثاقا لا ترجع من وجهها حتى تقتل رسول اللّه و تقتلنا معه معاشر بنى عبد المطلب.[۱]
قريش و عرب گرد هم آمدند و با هم عهد و ميثاق بستند كه از اين راه بازنگردند تا رسول خدا (ص) و ما فرزندان عبد المطلب را كه همراه او بوديم، بكشند.
هدف یهودیان از راه اندازی جنگ احزاب
يهوديان هم به دليل رخدادهاى مربوط به بنى قينقاع و بنى النضير و نيز كشته شدن برخى از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدى از اسلام به دل داشتند. بنابر اين همگى احزاب يكپارچه مصمم شدند تا طى يك بسيج عمومى بر مدينه، شهرى كه تمامى جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بود يورش برند و اسلام را از ميان بردارند. به احتمال قوى هيچ گاه جزيرة العرب، در آن روزگار، در جنگهاى بين القبايلى خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است.[۲]
اهداف یهودیان برای راه اندازی جنگ احزاب:
- هدف آشكار يهوديان، نابودى كامل اسلام و مسلمانان بود.
- آنان مصمم بودند كه اين هدف خود را از راه جنگ محقق سازند و تا آخرين نفر مقاومت كنند.
- يهوديان در اين اقدام خود به پيغمبر (ص) خيانت كردند و عهد و ميثاقهاى خود را كه با او بسته بودند، شكستند. در حالى كه طرف مقابل همچنان به پيمانهاى خود پايبند بود و هيچگونه اقدامى كه نشانگر عدم پاىبندى وى به قراردادها باشد، انجام نداده است.
- عامل اصلى ارتكاب اين جنايات زشت و شوم، فقط حقد و كينه هاى درونى يهوديان بود. علاوه بر اين اهداف سياسى و اجتماعى درازمدت نيز در پيمانشكنى آنها نقش داشت؛ چه فكر مى كردند با بسط و گسترش نفوذ و سلطه خود بر مدينه و مناطق اطراف آن در بلند مدّت به دستاوردهاى مهمّ سياسى و اجتماعى نايل خواهند شد.
بنابراين اهداف آنان عقيدتى، اخلاقى و انسانى نبود، بلكه انسانيت و اخلاق و حتى مبانى و اصول ارزشى عقيدتى خود را هم زير پا گذاشتند و از آن گذر كردند.
تاریخ وقوع نبرد احزاب
مورّخان در تاريخ وقوع جنگ خندق اختلاف نظر دارند. گروهى جنگ احزاب را به سال پنجم هجرى دانستهاند. شمارى از معتقدان به اين تاريخ عبارتند از واقدى، ابن اسحاق، مقريزى، طبرى، ابن اثير، بيهقى، ذهبى، ابن حبيب، ابن كازرونى، مقدسى، ابن القيم، ابن حجر، ابن عمّار و مسعودى. از عروه، قتاده و احمد بن حنبل، گروهى ديگر از مورّخان و راويان نيز روايت شده است.[۳]واقدى، ابن سعد و بلاذرى تاريخ جنگ احزاب را از روز سه شنبه هشتم ذى قعده تا چهارشنبه 23 ذى قعده سال پنجم هجرى دانستهاند. [۴] ابن اسحاق زمان آن را شوال سال پنجم دانسته است.[۵]
گروهى ديگر از مورّخان و سيرهنگاران عقيده دارند كه جنگ خندق در سال چهارم هجرى روى داده است. [۶]از اين گروه مى توان به این افراد اشاره كرد؛- مالك و احمد بن حنبل اين را از مالك در مسند خود نقل كرده اند- ابن العربى، عياض، ابن حزم، ابن الديبع، صاحب بن عبّاد، ابن حبيب، ابن خلدون هم آن را صحيح خوانده است؛ نووى در روضه؛ بخارى آن را قوى دانسته است؛ موسى بن عقبه، آن را از زهرى نقل كرده است؛ فاكهانى در رياض الافهام، و يعقوب بن سفيان [۷]
احزاب مشرکین
یهودیان فتنه گر
يهوديان از نزديك شاهد بودند كه چگونه قدرت مسلمانان رو به فزونى، و آئين اسلام در حال گسترش مداوم است. آنان دريافتند كه نفوذشان به عنوان تنها منبع علوم و معارف در منطقه رو به افول و فروپاشى است و اسلام، اين ادعاى يهوديان را به چالش و نابودى كشانده، معارف حق را از باطل روشن مىسازد و بدين وسيله پايگاه آنان را در منطقه به خطر انداخته، عامل عزّت و افتخارشان را گرفته است. بدين ترتيب دلهاى يهوديان از خشم آتش گرفت و از كينه لبريز شد؛ چنان كه بر ضد آئين اسلام توطئه كردند و پيمانهاى خود را با پيغمبر (ص) شكستند و خويش را به رنج و مصيبت مبتلا كردند. چنين بود كه واقعه بنى قين قاع و بنى نضير، يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست. يهوديان به گمان خويش مىخواستند از پيغمبر (ص) و مسلمانان انتقام بگيرند، اما به عجز و ناتوانى خويش آگاه بودند. از اين رو به قريش و قبايل عرب روى آوردند كه از اسلام به شدت شكست خورده و در چنين جنگى به دنبال دستاوردهاى مالى و غيره مىگشتند.
گروه زيادى از يهوديان دلاور و چالاك در خيبر سكونت داشتند، امّا خانه و زندگى و حسب و نسب آنان چون بنى نضير نبود. چون بنى نضير به خيبر رسيدند، گروهى از يهوديان به مكّه رفتند تا قريش و پيروان آنان را به جنگ پيغمبر (ص) تحريض و ترغيب كنند. برخى از آنان از يهود بنى وائل و ديگران از قبيله بنى نضير بودند. شمارشان دوازده نفر و مطابق برخى روايات به حدود بيست نفر مى رسيد.
چنان كه در روايات مختلف از آنان چنين نام برده اند: حى بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق، هوذة بن الحقيق، هوذة بن قيس وائلى (يا والبى) از خاندان بنى خطمه و از قبيله اوس، ابو عامر راهب يا ابو عمار- وائلى- يا ابو عماره ، سلّام بن مسلم، حوج بن عامر، ابو رفيع، و ربيع بن ابى الحقيق،[۸] سلّام بن ابى الحقيق كه ابن اثير او را عبد اللّه بن سلّام بن ابى الحقيق ثبت كرده است.
تحریک قریش توسط یهودیان
آنان چون به مكّه رسيدند، پيش ابو سفيان رفتند كه مى دانستند از دشمنان رسول خدا (ص) و پيشگام جنگ با آن حضرت است. يهوديان آنچه از پيغمبر (ص) به آنان رسيده بود را براى ابو سفيان بازگو كردند و براى جنگ با حضرت از وى كمك خواستند. ابو سفيان گفت: هر گونه بخواهيد، همراه شما هستيم. اكنون به نزد قريش برويد و از آنها براى جنگ با او كمك بخواهيد و تضمين كنيد كه آنان را يارى دهيد و تا ريشه كن كردن محمّد، در كنار آنان ايستادگى نماييد. آنان به نزد بزرگان قريش رفتند و همه را براى جنگ با پيامبر (ص) دعوت كردند. [۹] آنها به قريش گفتند: ما با شما خواهيم بود تا محمّد را (با طرفداران او) از پا درآوريم. ابو سفيان گفت: آيا انگيزه شما فقط همين بود و به اين منظور به مكّه آمده ايد؟ گفتند: آرى. آمده ايم تا با شما درباره دشمنى و جنگ با محمّد هم پيمان شويم و بر اين كار سوگند بخوريم. ابو سفيان گفت: درود بر شما، خوش آمديد. محبوب ترين مردم در نظر ما كسى است كه ما را در ستيزه با محمّد يارى كند، امّا به شما اعتماد نداريم، مگر اين كه در مقابل خدايانمان سجده كنيد تا به شما اطمينان كنيم. يهوديان در برابر خدايان مشركان به سجده رفتند. [۱۰]
آنها به ابو سفيان گفتند: پنجاه نفر از خاندان هاى مختلف قريش را كه خودت هم همراه آنان باشى، حاضر كن. ما و شما زير پرده كعبه مى رويم و در حالى كه پهلوهاى خود را به ديوار كعبه چسبانده باشيم، سوگند ياد مى كنيم كه هيچ يك از ما ديگرى را رها نكند و تا آخرين نفر كه زنده باشيم، همگى بر دشمنى با محمّد هماهنگ و متحد باشيم. آنها اين كار را كردند و در اين باره يكديگر را سوگند دادند و هم پيمان شدند.[۱۱]
تحریک سایر قبایل توسط یهودیان
يهوديان بيرون آمدند تا به قبيله غطفان (و قيس عيلان) رسيدند. قريش هم به تجهيز خود براى جنگ پرداخت و در ميان اعراب راه افتاد و آنها را به يارى خود فرا مى خواند. آنها، متّحدان غير عرب خود را هم به يارى طلبيدند. يهوديان سپس به نزد قبيله بنى سليم آمدند و با آنها وعده كردند كه چون قريش حركت كردند، آنها هم همراهشان بيرون روند. آنگاه به سراغ غطفان رفتند و محصول خرماى يك سال خيبر را براى آنان قرار دادند كه يهوديان را يارى دهند و همراه قريش به جنگ پيغمبر (ص) بروند. غطفان پذيرفتند و عيينة بن حصن در اين كار از همگان پيشگام تر بود.[۱۲]طابق روايت برخى، كنانة ابن ابى الحقيق نصف محصول خرماى خيبر را در هر سال براى غطفان قرار داد.[۱۳]
قريش به گروهى از مردان بنى سليم كه با آنان پيوند رحمى و خويشاوندى داشتند، نامه نوشت و براى جنگ با محمّد (ص) از آنها نيز كمك خواست. ابو الاعور همراه شمارى از پيروان خود از قبيله بنى سليم براى يارى قريش آمد. يهوديان نيز به هم پيمانان خود از قبيله بنى سعد نامه نوشتند كه به ياريشان بيايند. [۱۴]قريش همراه متّحدان و همپيمانان خود از كنانه و ثقيف و ديگران و نيز آن دسته از قبايل عرب كه به آنان پيوستند، با بزرگان و سروران خود، بيرون آمدند.[۱۵]
سپاه مشرکان در احزاب
تعداد سپاه مشرکان را واقدی این چنین بیان می کند:
- قريش و پيروان ايشان كه مجموعا چهار هزار نفر مى شدند، بيرون آمده و پرچم خود را در دار الندوه بر پا كردند. آنها سيصد اسب و يك هزار و پانصد شتر نيز همراه خود داشتند.
- بنى سليم هم كه هفتصد نفر بودند بيرون آمدند و در منطقه مرّ الظهران به قريش پيوستند.
سرپرستى بنى سليم بر عهده سفيان بن عبد شمس همپيمان حرب بن اميه بود. و او پدر ابى الاعور است كه در جنگ صفّين همراه معاويه بود.
- بنى فزاره هم به صورت كامل كه هزار نفر بودند به فرماندهى عيينة بن حصن حركت كردند.
- بنى أسد بن خزيمة بن مدركه، به فرماندهى «طليحة بن خويلد أسدى» كه در سال نهم اسلام آورد و سپس مرتدّ و مدّعى پيامبرى شد و مدّتى بعد از شكست خوردن در «بزاخه» در زمان عمر اسلام آورد و در جنگ قادسيّه شركت كرد.
- قبيله اشجع با چهارصد نفر به فرماندهى مسعود بن رخيله
- بنى مرّة با چهار صد نفر به فرماندهى حارث بن عوف بن أبى حارثه كه بعدها اسلام آورد.
- عده كثيرى نيز از غطفان قريش را همراهى كردند.
مجموع افرادى كه از قبايل قريش و سليم و غطفان و اسد در جنگ خندق شركت كردند ده هزار نفر بودند كه به سه لشكر تقسيم مى شدند. و فرماندهى آنان با ابو سفيان بود.[۱۶]
دفاع مسلمانان از مدینه
چون قريش از مكّه به قصد مدينه بيرون آمدند، گروهى از سواران خزاعه خود را به پيامبر (ص) رسانده و خبر دادند كه قريش براى جنگ به قصد مدينه راه افتادند. اين گروه فاصله بين مكّه و مدينه را چهارروزه طى كردند. در اين هنگام پيغمبر (ص) مردم را فرا خواند و خبر حركت دشمن را به آنان داد و درباره جنگ و جهاد با آنها مشورت و رايزنى كرد. روايت ديگرى از امام على (ع) داريم كه مى گويد: رسول خدا از طريق جبرئيل از حركت سپاه احزاب باخبر شد.[۱۷]
سلمان و پیشنهاد کندن خندق
پيامبر (ص)در شورا به اصحاب فرمود: آيا براى مبارزه از مدينه بيرون برويم؟ يا در مدينه باقى بمانيم و گرداگرد آن را خندق بسازيم؟ يا در فاصله نزديك مدينه باشيم و اين كوه را پشت سر خود قرار دهيم؟ مسلمانان اختلاف نظر پيدا كردند.سلمان گفت: اى رسول خدا، روزگارى كه در زمين فارس بوديم، هر گاه از سواران بيم داشتيم برگرد خود خندق مىكنديم، آيا صلاح مى دانيد كه اكنون هم خندق درست كنيم؟[۱۸] مسلمانان از این پیشنهاد سلمان استقبال کردند.همان روز، كار حفر خندق به فرمان رسول خدا (ص) آغاز شد. حضرت مسلمانان را فراخواند و آنان را از نزديك شدن دشمن باخبر ساخت و نيروهايش را در دامنه كوه سلع، سازماندهى كرد[۱۹]
حفر خندق ها
پيامبر (ص) حفر هر بخش از خندق را به گروهى واگذار فرمود. همچنین ایشان به منظور كسب ثواب و تشويق مسلمانان، در حفر خندق شركت فعال داشت. [۲۰] مسلمانان در كندن خندق رنج و مشقت فراوان بردند. پيامبر (ص) نيز در اين زحمات طاقت فرسا و گرسنگى، در كنار آنان رنجها برد[۲۱]
سلمان از ما اهل بیت است
در روز خندق مسلمانان اگر از كسى سستى مى ديدند، بر او مى خنديدند. در آن روز بود كه مردم درباره سلمان فارسى با هم بگومگو كردند. مهاجران گفتند: سلمان از ماست. او مردى نيرومند و كاملا آشنا به حفر خندق بود. انصار نيز مى گفتند: سلمان از ماست و ما به او سزاوارتريم.چون اين گفتار انصار و مهاجران به رسول خدا (ص) رسيد، فرمود: سلمان مردى از ما اهل بيت است.[۲۲]
رویارویی سپاه مسلمانان و احزاب
پيامبر (ص) هشت روز مانده از ذىقعده يا شوّال از مدينه بيرون رفت و پيش از خروج ابن امّ مكتوم را در مدينه به جاى خود گذاشت.[۲۳] پيغمبر (ص) منطقه خالى از موانع را براى كندن خندق انتخاب كرد و اردوگاه سپاه خود را پاى كوه سلع [۲۴] يا دامنه يا بالاى آن قرار داد و بر اساس برخى روايات، كوه سلع را پشت سر خود گذاشت. چنان كه خندق ميان سپاه مسلمانان و احزاب فاصله بود. [۲۵] برخى عقيده دارند كه اگر دشمن مىتوانست از خندق عبور كند، كوه سلع همان امتيازات كوه احد را براى مدافعان مدينه به همراه داشت.از آنچه گذشت، به دست مىآيد كه موقعيت آنان در پاى كوه سلع از جهت شام و مغرب قرار داشت. پيامبر (ص) به هنگام حفر خندق نوجوانان را سان مى ديد. به گروهى اجازه شركت در جنگ داد و گروهى را رد كرد. همه آنها حتى نوجوانانى كه به سن بلوغ نرسيده و اجازه شركت در جنگ نداشتند، كار مى كردند. هنگامى كه كار بالا گرفت و جنگ در شرف آغاز بود، پيامبر (ص) به نوجوانانى كه بالغ نشده بودند، فرمان داد كه به خانه هايشان برگردند و همراه زنان و بچه ها در كوشكها باشند.مسلمانان زنان و بچهها را در كوشكها قرار دادند[۲۶]
وقتى خندق را كندند، پيامبر (ص) ده گذرگاه (باب) براى آن قرار داد و از هر قبيلهاى يك مرد براى پاسدارى از درها گماشت و زبير بن عوّام را فرمانده آنان كرد و به او فرمود كه اگر نبردى پيش آمد، نبرد كند[۲۷] شعار ياران پيغمبر (ص) در جنگ خندق و غزوه بنى قريظه «حم، لا ينصرون» بود.[۲۸]
شمار نیروهای اسلام
بيشتر مورّخان عقيده دارند كه شمار مسلمانان در جنگ خندق، سه هزار نفر يا در همين حدود بوده است.[۲۹] واقدى و ابن سعد، از همراه داشتن سى و شش اسب در سپاه پيغمبر (ص) خبر مى دهند[۳۰] از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: رسول خدا (ص) با نهصد مرد در جنگ خندق حاضر شد[۳۱]همچنین روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود: شمار مسلمانان را براى من بنويسيد.حذيفة بن يمان نام هزار و پانصد مرد را براى حضرت نوشت. در روايت ديگرى است كه شمار مسلمانان از ششصد تا هفتصد نفر است
خیانت بنی قریظه
حُيَى بن اخطَب كه يكى از محدثان، وى را در خودخواهى و نخوت به ابوجهل تشبيه كرده، سريعتر از سپاه قريش به مدينه آمد و به سراغ كعب بن اسد رئيس بنى قريظه و امضاء كننده معاهده با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد. او به كعب گفت كه سپاه گستردهاى را شامل قريش، غطفان و كنانه كه ده هزار تن مىشوند به همراه آورده و آنان در وادى عقيق، زغابه- در نزديكى احد- و رومه مستقر شده و اين بار آنان را از دست محمد راحت خواهند كرد. ابتداء كعب او را به درون خانه راه نداد زيرا همين به منزله نقض عهد تلقى مى شد. حُيَى اصرار كرد تا آن كه به درون خانه رفت. كعب به او گفت: به خدا سوگند با وفاتر از محمد نديدهام، او ما را بر پذيرش دين خود مجبور نكرده و اموال ما را غصب ننموده است، [۳۲] اما حُيَى آن قدر اصرار كرد تا كعب بن اسد راضى شده و عهدنامه خود و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به دست حيى داد و او نيز آن را پاره كرد. در اصل يهوديان تنها مشكلشان آن بود كه مبادا قريش و ديگر قبايل از عهده كارى برنيايند و منطقه را ترك كنند، در آن صورت بنى قريظه توان برابرى با مسلمانان را ندارد. حيى قسم خورد كه او در كنار آنان باقى خواهد ماند.[۳۳]
زمانى كه خبر نقض عهد بنى قريظه به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد كسى را فرستاد تا خبرى از بنى قريظه بياورد؛ مخبر خبر آورد كه مشغول اصلاح قلعه ها و راه هاى خود هستند و تمام چهارپايان خود را جمع آورى كرده اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از رهبران انصار را شامل سعد بن معاذ- كه پيش از اسلام با بنى قريظه هم پيمان بود- سعدبن عباده، اسيدبن حُضَير و گروهى ديگر نزد كعب بن اسد فرستاد و او را قسم داد تا به عهد خويش پايبند باشد. اما كعب و يهوديان با اشاره به واقعه اخراج بنى النضير، به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سعد دشنام دادند. [۳۴] كعب گفت: عهدنامه را همچنانكه بند كفش خود را پاره مى كند، از بين برده است.[۳۵] خبر نقض عهد بنى قريظه مسلمانان را به وحشت انداخت و در همان حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وعده نصرت و پيروزى به مردم مى دادند.
از آنجا كه احتمال آن بود تا مشركان گروههايى را- ولو با زحمت- از سوى قلعه بنى قريظه به داخل مدينه وارد كنند و اخبار نيز شنيده شد كه كعب خواسته بود دو سه هزار نفرى از سپاه شرك به او ملحق شوند تا از داخل بر مسلمانان يورش برد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پانصد تن از اصحاب را به محافظت از خانه هاى مدينه گماشت.يكبار يك يهودى در اطراف يكى از قلعه هايى كه زنان مسلمان در آن بودند ديده شد. حسان بن ثابت كه گفته اند ترسو بوده، همراه زنان در آن قلعه بود. صفيه عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پايين آمده وآن يهودى را به قتل رساند.[۳۶]
محاصره مدینه
حفر خندق، نقشه احزاب را بر هم زد و آنها را زمين گير كرد. با اين حال نيروهاى مشركين نوميد و مأيوس نشدند، بلكه هنوز اميدوار بودند تا مگر فرصتى بيابند و رخنهاى در گذر از خندق ايجاد كنند و با همكارى يهود بنى قريظه كه در عقبه سپاه اسلام زندگى مىكردند، ضربه كوبندهاى بر كيان مسلمين وارد سازند.
مدت محاصره
مشركان، نيروهاى مسلمان را چونان قلعهاى در محاصره گرفتند و مدينه را از هر سو احاطه كردند. [۳۷] اين محاصره مدّت درازى به طول انجاميد. مورّخان در تعيين مدّت محاصره با هم اختلاف دارند. چنان كه از پانزده روز تا يك ماه گفتهاند. خلاصه ديدگاهها به شرح زير است؛ پانزده روز [۳۸]، بيست روز وفاء الوفاء، 1/ 301؛ فتح البارى، 7/ 301؛ تاريخ الخميس، 1/ 490- 429؛ حبيب السير، 1/ 346؛ امتاع الاسماع، 1/ 239؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 526؛ المغازى، 1/ 419. بيشتر از بيست روز [۳۹]، يك ماه [۴۰]، نزديك به يك ماه[۴۱]
پاسداری مسلمانان از مدینه
پاسدارى مداوم و بيدارى هميشگى از امور بسيار ضرورى در جنگ خندق بود. نيروهاى مسلمان به طور مستمر اين وظيفه مهم و حياتى را انجام مى دادند.رسول خدا (ص) سلمة بن اسلم را همراه دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد مرد به نگهبانى مدينه، مى فرستاد. آنان مى بايست با صداى بلند تكبير مى گفتند، زيرا از بنى قريظه بر زنان و كودكان بيم مىرفت. عبّاد بن بشر با گروهى از انصار مسئوليت محافظت از خيمه رسول خدا (ص) را بر عهده داشت و هر شب از خيمه حضرت پاسدارى مى كردند.[۴۲]
قمى در اين باره مىگويد: رسول خدا (ص) به ياران خود فرمان داده بود كه شبها از مدينه پاسدارى دهند. امير المؤمنين على (ع) شبها از همه سپاه محافظت مىكرد و مواظب بود تا اگر يكى از قريش تحركى انجام دهد، او را وادار به فرار كند. امير المؤمنين (ع) از خندق عبور مىكرد و تا نزديكى قريش مىرفت. چنان كه آنان را مىديد. آن حضرت شب را تا صبح به تنهايى مىايستاد و نماز مىخواند و صبح كه مىشد، به مقر خود برمىگشت. مسجد امير المؤمنين (ع) در منطقه خندق معروف است و آنها كه مىشناسند، به آنجا مىآيند و نماز مىخوانند. فاصله اين مسجد تا مسجد فتح به اندازه پرتاب يك تير، اندكى بيشتر است.[۴۳]
تیر خوردن سعد بن معاذ
هرگاه مشركان حمله مىكردند، تيراندازان خود را جلو مىآوردند. تيراندازانى چون حبّان بن عرقه و ابو اسامه جشمى و برخى ديگر همراه آنان بودند. روزى اين تيراندازان ساعتى تيراندازى كردند و همه آنها يك هدف داشتند و آن خيمه پيامبر (ص) بود. حضرت در حالى كه زره بر تن داشت، سوار بر اسب ايستاده بود. حبّان بن عرقه، تيرى به سعد بن معاذ انداخت كه به رگ بزرگ دست وى اصابت كرد.[۴۴]
سعد گفت: خدايا، اگر از جنگ تير قريشيان چيزى بر جاى گذاشتهاى، مرا براى آن نگه، زيرا دوستداشتنىتر از اين براى من نيست كه با مردمى بجنگم كه پيامبر تو را اذيّت كردند و از سرزمينش بيرون راندند و او را تكذيب نمودند. بار خدايا، اگر جنگ بين ما و آنها را به پايان رساندهاى، پس اين را شهادت من قرار بده و مرا نميران تا چشمانم به نابودى بنى قريظه روشن شود. بنى قريظه در عصر جاهلى، متحدان و همپيمانان سعد بن معاذ بودند.[۴۵]
هنگامى كه سعد بن معاذ مجروح شد، او را به خيمه رفيده بردند. رفيده اين خيمه را براى مداواى مجروحان جنگ در مسجد پيغمبر (ص) برپا كرده بود. رسول خدا (ص) شخصا به ملاقات سعد مى آمد.[۴۶]
نبرد امیرالمؤمنین و عمرو بن عبدود
عبور از خندق
پس از مجروح شدن سعد بن معاذ، رؤساى مشركان تصميم گرفتند كه فردا دستهجمعى حمله كنند. اين گروه در جستجوى نقطه باريكى از خندق برآمدند تا از آنجا با اسبهاى خود به سوى پيامبر (ص) و ياران او هجوم برند. اتفاقا به نقطه تنگى رسيدند كه مسلمانان از آن غفلت كرده بودند و هرگز به خيالشان نرسيده بودند. عكرمة بن ابى جهل، نوفل بن عبد اللّه مخزومى، ضرار بن خطّاب فهرى، هبيرة بن وهب و عمرو بن عبد ود از خندق عبور كردند و ديگران همان سوى خندق ماندند.[۴۷]
عمرو بن عبدود
عمرو بن عبد ود در جنگ بدر شركت كرد و زخمى شد، امّا در جنگ احد حضور نداشت. او روغن ماليدن را بر خود حرام كرده بود، مگر اين كه از محمّد و يارانش انتقام بگيرد[۴۸] عمرو تك سوار قريش بود [۴۹] و با هزار سوار برابرى مى كرد. [۵۰] و او را فارس يليل مىگفتند، زيرا همراهى گروهى از قريش از مكّه بيرون آمد تا به يليل رسيد كه درهاى در نزديكى بدر است. در اين محل با شمارى از بنى بكر روبه رو شدند. عمرو به همراهانش گفت: شما برويد و خود در مقابل بكرى ها ايستاد و اجازه نداد كه به او دست پيدا كنند. از اين رو به «فارس يليل» معروف شد.[۵۱] او از پهلوانان نامدار و شجاعان عرب بود. [۵۲]
امام على (ع) فرمود: در آن روزگار، سوار قريش و عرب، عمرو بن عبد ود بود كه چونان شتر مست بانگ مىزد .. عرب جز او سوارى براى خود نمىشناخت.[۵۳]
هماورد خواهی عمرو بن عبدود
هنگامى كه سواران قريش درصدد عبور از خندق بودند، رسول خدا (ص) ياران خود را به صف كرد. آنان در جلوى حضرت صف كشيده بودند. وقتى كه نيروهاى احزاب از خندق گذشتند، به سرعت خود را به مقابل پيغمبر (ص) رساندند و مسلمانان پشت سر حضرت قرار داشتند.[۵۴] سپس اسب خود را به شتاب از محل كم عرض خندق پرش داد و در محلى بين خندق و كوه سلع ايستاد.[۵۵]آنان اسبهاى خود را در ميان خندق و كوه سلع به تاختوتاز آوردند. مسلمانان همچنان نظارهگر جولان عمرو و يارانش بودند و احدى جرأت نمى كرد، به مقابله آنان برود. عمرو مبارز خواست.
رسول خدا (ص)، گفت: چه كسى به جنگ او مى رود. هيچ كس برنخاست. وقتى چند بار اين سخن را تكرار كرد، على (ع) برخاست و گفت: يا رسول اللّه، من با او جنگ مى كنم. پيامبر (ص) به او فرمان داد كه بنشيند و انتظار داشت كه كسى جز على (ع) بلند شود. عمرو همچنان بانگ هماورد خواهى سر مى داد و مردم همچنان خاموش بودند. گويى بر سرشان پرنده نشسته است. عمرو گفت: مردم، شما كه چنين مى پنداشتيد كه كشتگان شما در بهشت خواهند بود و كشتگان ما، در دوزخ. آيا كسى از شما دوست ندارد به بهشت رود يا دشمن خود را به جهنم فرستد؟ بازهم هيچ كس برنخاست. على (ع) براى بار دوم برخاست و گفت: يا رسول اللّه، من با او مى جنگم. پيامبر (ص) او را به نشستن دستور فرمود. عمرو بن عبد ود شروع به جست و خيز با اسب خويش كرد و جلو و عقب مى رفت.در اين هنگام على (ع) برخاست و عرضه داشت: يا رسول اللّه، براى جنگ با او به من اجازه فرماى. پيغمبر فرمود: نزديك بيا. على (ع) نزديك رفت. رسول خدا (ص) عمامه خويش را بر سر على (ع) بست و شمشير خود، ذو الفقار، را بر دوش او آويخت و فرمود: از پى تصميم خود باش. چون على (ع) رفت، پيامبر (ص) عرضه داشت: بار خدايا! او را بر عمرو يارى فرماى[۵۶]
نبرد تمام کفر و تمام اسلام
نگامى كه على (ع) به جنگ عمرو بن عبد ود رفت، رسول خدا (ص) فرمود: همه اسلام (يا همه ايمان) در مقابل همه شرك ايستاد. [۵۷]
على (ع) پياده به سوى عمرو رفت كه بر سر اسب خود سوار بود. عمرو او را به تمسخر گرفت. على (ع) به او نزديك شد.[۵۸]عمرو به امام گفت كه چون با پدرش همنشين بوده نمى خواهد با وى بجنگند، اما، امام فرمود كه او راغب به كشتن او است. در عين حال، امام از او خواست تا طبق آنچه خود در جاهليت مىگفت كه اگر كسى در لحظه نبرد سه چيز از او بخواهد يكى را مى پذيرد، يكى از سه چيز را بپذيرد: يكى آن كه اسلام آورد، دوم آن كه جبهه جنگ را ترك كند و سوم آن كه براى جنگ از اسب خود پايين آيد. عمرو دو خواسته نخست را نپذيرفت و تن به جنگ پياده داد. نبرد ميان آنان آغاز شد آنچنان كه در گرد و غبار كسى آنان را نمى ديد تا آن كه صداى تكبير امام برخاست؛ اين علامت آن بود كه عمرو كشته شده است. بقيه افراد با ديدن صحنه، به شدت ترسيده روى به گريز نهادند. از ميان آنان نوفل بن عبد الله به درون خندق افتاد و با سنگ باران مسلمانان به هلاكت رسيد.[۵۹]
هنگامى كه على (ع) بر عمرو بن عبد ود غالب آمد، او را نكشت. مسلمانان به انتقاد پرداختند و حذيفة بن يمان نيز اقدام على (ع) را خطا خواند. پيامبر (ص) فرمود: حذيفه، آرام باش. على سبب اين كار را بيان خواهد كرد. آنگاه على (ع) عمرو را كشت. وقتى رسول خدا (ص) علت خوددارى على (ع) را در ابتداى امر جويا شد، پاسخ داد: عمرو، مادرم را ناسزا مىگفت و بر صورتم آب دهان انداخت، پروا كردم كه مبادا او را به خاطر خودم بكشم. از اينرو رهايش كردم تا خشمم فرو نشست. سپس او را به خاطر رضاى خداوند كشتم.[۶۰]
نشان افتخار
رسول خدا (ص) فرمود: مبارزه على (ع) با عمرو بن عبد ود يا قتل عمرو يا ضربت على در روز خندق از عبادت انس و جن برتر يا بهتر است يا فرمود: از اعمال امّت من تا روز قيامت، برتر است[۶۱]
علامه مجلسى و طبرسى افزوده اند: زيرا خانهاى از خانههاى مشركان باقى نماند، مگر اين كه در اثر قتل عمرو بن عبد ود سستى در آن رخنه كرد و در مقابل هيچ يك از خانههاى مسلمانان نماند، مگر اين كه به واسطه قتل عمرو، عزّت يافت. [۶۲]
ابن ابى الحديد معتزلى مىگويد: امّا بيرون آمدن و نبرد على (ع) به روز جنگ خندق با عمرو بن عبد ود بزرگتر از آن است كه گفته شود بزرگ، و شكوهمندتر از آن است كه گفته شود، با شكوه است. اين مبارزه همانگونه است كه شيخ ما ابو الهذيل گفته است. كسى از او پرسيد: على در پيشگاه خداوند بلندمرتبهتر است يا ابو بكر؟ ابو الهذيل گفت: اى برادرزاده، به خدا قسم، نبرد على با عمرو در جنگ خندق معادل همه اعمال و عبادات مهاجرين و انصار بلكه فراتر از آن است تا چه رسد به اعمال ابو بكر به تنهايى![۶۳]
پایان نبرد احزاب
خدعه نعیم بن مسعود
نعيم بن مسعود كه آن زمان با احزاب به جنگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده بود- و خود مىگويد كه در آنجا خداوند نور اسلام را در قلب من تاباند- نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد، اظهار اسلام كرد،و گفت كه چه كارى از عهده او ساخته است؟
مهم ترين مسأله برهم زدن اتحاد احزاب بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نعيم خواست تا در اين باره هرچه مى تواند انجام دهد. نعيم ابتدا به سراغ بنى قريظه كه سابقه دوستى با آنان داشت رفت. او با تأكيد بر علاقه پيشين خود گفت كه چيزى به نظرش آمده، اگر او را متهم نمىكنند نظرش را بگويد. آنان دوستيش را تأييد كردند. نعيم با اشاره به اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بلايى براى مردم شده گفت: ديديد كه بنى قينقاع و بنى النضير را اخراج كرد؛ اكنون نيز ما به تحريك كنانة ابن ابى الحقيق براى يارى شما آمده ايم جز آن كه ايام ماندن طولانى و دشوار شده است. اگر كار به جايى نرسد قريش و غطفان وضعيت شما را ندارند، آنها به مكان و مسكن خويش باز مىگردند، اين شماييد كه با فرزندان و كودكان خود در اينجا هستيد و رو در رو با سپاه محمد صلى الله عليه و آله و سلم. ديديد كه ديروز از صبح تا شب ماندند و عاقبت عمرو بن عبدود از سرانشان كشته شد. قريظيان از وى چاره خواستند. او گفت بايد چند گروگان از قريش و غطفان داشته باشيد تا آنها تا پايان بمانند. آنان، عقيده وى را پذيرفتند. آنگاه نزد قريش آمد و از پشيمانى قريظيان و اين كه مصمم شدهاند تا چند نفر را به عنوان گروگان گرفته به محمد صلى الله عليه و آله و سلم تحويل دهند، با آنان سخن گفت. اين سخنان در هر دوسو تأثير تفرقه افكنانه خود را در سپاه دشمن گذاشت.
ابوسفيان براى كسب اطمينان، شب هنگام عكرمه را نزد بنى قريظه فرستاد. او به قريظيان گفت: زمان به درازا كشيده و لازم است تا شما بر دشمن حمله بريد. آنان گفتند فردا شنبه است و آنها جنگ نخواهند كرد، اگر قريش گروگانهاى خود را نزد آنان بفرستد روز يكشنبه جنگ را شروع خواهند كرد. عكرمه بازگشت و به ابوسفيان گفت كه نعيم حقيقت را گفته است.[۶۴]
کمک های الهی به مسلمانان
رسول خدا (ص) روزهاى دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه در مسجد احزاب، مشركان را نفرين كرد و روز چهارشنبه دعايش اجابت شد.[۶۵]
چون شب شنبه فرا رسيد، خداوند باد و طوفان را برانگيخت كه همه چيز را ريشه كن كرد. چنان كه احدى جاى وسايل خود را نمىديد و خيمه هايشان كنده شده و كاسههايشان واژگون گرديد. رسول خدا (ص) در آن شب بپاخاست و تا يك سوم از شب گذشته، نماز خواند[۶۶]
به روايت يعقوبى، خدا بر مشركان باد و تاريكى فرستاد؛ پس گريزان بازگشتند، بى آن كه به چيزى توجّه كنند تا آنجا كه ابو سفيان بر شتر دست بسته خود سوار شد و چون خبرش به رسول خدا (ص) رسيد، گفت: پيرمرد، به شتاب گرفته شد.[۶۷]
درباره فرشتگان نيز متون فراوانى در كتب تاريخ و حديث آمده كه مى رساند: خداوند، فرشتگان را به كمك مسلمانان فرستاد. به عقيده مفسران آيه مباركه زير بيان مىكند كه خداوند باد و فرشتگان را فرستاد تا احزاب را درهم كوبيدند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً.[۶۸] اى كسانى كه ايمان آوردهايد؛ نعمت خدا را بر خود ياد آريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما در آمدند، پس بر سر آنها تند بادى و لشكرهايى كه آنها را نمىديدند، فرستاديم و خداوند به آنچه مىكنيد، همواره بيناست. خداوند فرشتگان را برانگيخت تا اسبان و شتران دشمن را تحريك مىكردند. مشركان در حالى كه شكست خوردند، پا به فرار گذاشتند، و راه سه روز را در يك روز مى پيمودند.[۶۹]
ماموریت حذیفة بن یمان
حذيفه مى گويد: «هرگز شبى تاريك تر و طوفانى تر از آن شب بر ما نگذشت، صداى باد چونان غرّش صاعقه و تاريكى شب آن قدر تيره و تار بود كه هيچ كس انگشتان خود را نمى ديد. آن شب منافقان از رسول خدا (ص) اجازه مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بىحفاظ است، ولى خانههايشان بىحفاظ نبود. هيچ يك از آنان اجازه نمىخواست، مگر اين كه حضرت به او اجازه مىداد. پس يكى يكى رفتند و ما سيصد نفر يا در همين حدود، با پيغمبر (ص) مانديم.»
پيامبر (ص) سه بار درخواست كرد تا كسى از احزاب برايش خبرى بياورد، امّا از شدت گرسنگى، سرما و ترس احدى جواب او را نداد. ابو بكر گفت: يا رسول اللّه، حذيفه را بفرست.وقتى پيغمبر (ص) حذيفه را صدا زد، او از ترس محكم روى زمين نشست. حضرت او را فرمود كه برخيزد. حذيفه برخاست. رسول خدا (ص) به او فرمود: «در ميان احزاب خبرى است. از آنان برايم خبرى بياور» در روايتى هست كه فرمود: «خداوند به من خبر داده كه باد را بر قريش فرستاده و آنان را به هزيمت كشانده است».پس حذيفه بيرون رفت و پيامبر (ص) برايش دعا كرد و ترس و سرما از او دور شد.
حذيفه رفت تا به احزاب نزديك شد و مرد سياه بزرگى ديد كه گروهى در در مورد آتشى فروزان، گرد او نشسته اند و احزاب از در مورد او پراكنده شده بودند و او مى گفت: كوچ كنيد، كوچ كنيد. حذيفه پيش از آن ابو سفيان را نمى شناخت. تيرى برگرفت تا به او بزند. به ياد سفارش پيامبر (ص) افتاد( که با کسی در این ماموریت درگیر نشود). پس خوددارى كرد. او مى گويد: وقتى در ميان جمع نشستم، ابو سفيان احساس كرد كه بيگانه اى در ميان آنان وارد شده است و از اين رو گفت: هر يك از شما، دست همنشين خود را بگيرد.من دست سمت راستى خود را گرفتم و پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: معاوية بن ابى سفيان. سپس دست سمت چپى را گرفتم و پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: عمرو بن عاص.من اين كار را كردم كه مبادا مرا شناسايى كند. از اين رو من پيش دستى كردم.
لختى در ميان آنان ماندم. آنگاه به ميان بنى كنانه و قيس رفتم و آنچه را كه رسول خدا (ص) مرا فرموده بود، گفتم.(بگو: اى گروه قريش، مردم مىخواهند، فردا بگويند قريش كجاست؟ فرمانده مردم كجاست؟ سردمداران و سران مردم كجايند؟ سپس شما را پيش دارند تا جنگ كنيد و فقط شما كشته شويد.) آنگاه وارد اردوگاه احزاب شدم.[۷۰]
فرار احزاب
حذیفه می گوید:«طوفان در اردوى مشركان مىوزيد و يك وجب از آن بيرون نمىرفت. به خداى سوگند، صداى سنگريزهها را در باروبنه آنان مىشنيدم كه در اثر باد به آنها اصابت مىكرد. نزديكهاى صبح فرياد مىزدند: قريش كجايند؟ سران مردم كجايند؟ آنها مىگفتند همين بود كه ديشب شنيديم. سپس گفتند: بنى كنانه كجا هستند؟ گفتند: همين بود كه ديشب شنيديم. قيس كجايند؟ پس مىگفتند همين بود كه ديشب شنيديم. وقتى ابو سفيان اين وضعيت را ديد، دستور داد كه بار كنند. احزاب بار كردند و طوفان بر آنان چيره شد و اموالشان را در هم پيچيده بود. ابو سفيان را ديدم كه بر شتر دسته بستهاش سوار شد آن را به حركت مىآورد و حيوان نمىتوانست برخيزد تا اين كه دستش را باز كرد.»[۷۱]
پانویس
- ↑ الخصال، 2/ 368؛ بحار الانوار، 20/ 244؛ شرح الاخبار، 1/ 287؛ الاختصاص، 166- 167.
- ↑ سيره رسول خدا(ص)، جعفريان ،ص:550
- ↑ المغازى، 2/ 440- 421؛ تاريخ ابن الورى، 1/ 160؛ سيره ابن هشام، 3/ 224؛ الاكتفاء، 2/ 158؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 395؛ البدء و التاريخ، 4/ 217؛ شذرات الذهب، 1/ 11؛ مختصر التاريخ، 42؛ المختصر فى اخبار البشر، 1/ 134؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ تاريخ يعقوبى، 2/ 50؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 178؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 233؛ تهذيب سيره ابن هشام، 188؛ تفسير قمى، 2/ 176؛ بحار الانوار، 20/ 216؛ المحبر، 113؛ مروج الذهب، 2/ 219؛ الثقات، 1/ 264؛ وفاء الوفاء، 1/ 300؛ حبيب السير، 1/ 359؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 262؛ امتاع الاسماع، 1/ 216؛ الجامع( قيروانى)، 279- 281؛ التنبيه و الاشراف، 115؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ مجمع البيان، 8/ 208؛ نهاية الارب، 17/ 166؛ فتح البارى، 7/ 302؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 561؛ البداية و النهايه، 4/ 93- 94؛ سيره ابن كثير، 3/ 180- 181؛ تاريخ الخميس، 1/ 479- 480؛ فتوح البلدان، 1/ 23؛ صفة الصفوة، 1/ 455- 459؛ الطبقات الكبرى، 2/ 2/ 47؛ 4/ 1/ 60؛ المصنّف، 5/ 367؛ سيره مغلطاى، 56؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ سيره حلبى، 2/ 328؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ الرصف، 1/ 60؛ جوامع السيره، 148؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 205؛ سير اعلام النبلاء، 1/ 289- 290
- ↑ المغازى، ج 2، ص 441؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 65؛ انساب الاشرف، ص 343
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 214؛ زادالمعاد، ج 3، ص 269؛ وى اين نظر را« اصح القولين» دانسته است
- ↑ تاريخ يعقوبى، 2/ 50.
- ↑ عنوان المعارف، 12؛ جوامع السيره، 148؛ المحبر، 113؛ صحيح بخارى، 3/ 20؛ فتح البارى، 7/ 302؛ البداية و النهايه، 4/ 93؛ سيره ابن كثير، 3/ 180؛ اعلام الورى، 90؛ تاريخ ابن الوردى، 1/ 160؛ شرح صحيح مسلم، 8/ 64؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ تاريخ مختصر الدول، 95؛ وفاء الوفاء، 1/ 300؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 205؛ 244؛ شذرات الذهب، 1/ 11؛ الجامع( قيروانى)، 279؛ 281؛ سيره مغلطاى، 56؛ بهجة المحافل، 1/ 262؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 393- 400؛ مجمع الزوائد، 9/ 245؛ تهذيب الكمال، 10/ 31؛ مناقب آل ابى طالب، 4/ 76؛ مرآة الجنان، 1/ 9؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ سيره حلبى، 2/ 328؛ امتاع الاسماع، 1/ 216؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 561؛ حدائق الانوار، 1/ 52؛ الرصف، 1/ 60
- ↑ جامع البيان، 5/ 86؛ تفسير القرآن العظيم، 2/ 513؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 408.
- ↑ الارشاد، 50
- ↑ اين اتّفاق پيش از اين هم، زمانى كه كعب بن اشرف با همراهان خود براى درخواست كمك از قريش براى جنگ با محمّد( ص) و مسلمانان به مكه آمد، روى داد. احتمال داده مىشود يك بار بوده، امّا راويان اشتباه كردهاند.
- ↑ المغازى، 1/ 441- 443
- ↑ المغازى، 1/ 441- 443؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 512- 513؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ حبيب السير، 1/ 359؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 178؛ الثقات، 1/ 264- 265؛ الدر المنثور، 2/ 172؛ جامع جامع البيان، 5/ 86؛ الاكتفاء، 2/ 158؛ سيره ابن هشام، 3/ 225- 226؛ اعلام الورى، 90؛ تفسير القرآن الكريم، 2/ 513؛ الوفاء 692؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 398- 399؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 233؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 233؛ البداية و النهايه، 4/ 94- 95؛ جوامع السيره، 148؛ سيره ابن كثير، 3/ 181- 182؛ البدء و التاريخ، 4/ 216- 217؛ تجارب الامم، 1/ 149؛ نهاية الارب، 17/ 166- 167؛ زاد المعاد، 2/ 117؛ سيره حلبى، 2/ 309- 310؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ تهذيب سيره ابن هشام، 188- 189؛ تفسير قمى، 2/ 176- 188؛ بحار الانوار، 20/ 216- 233؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 262- 263؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ امتاع الاسماع، 1/ 216- 218؛ حدائق الانوار، 2/ 584؛ الارشاد، 50- 51؛ كشف الغمّه، 1/ 201- 202؛ مجمع البيان، 8/ 340.
- ↑ الاكتفاء، 2/ 158؛ در برخى منابع، محصول يك سال خيبر را به آنان وعده دادند؛ امتاع الاسماع، 21701؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ سيره حلبى، 2/ 310؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المغازى، 2/ 443؛ فتح البارى، 7/ 301؛ وفاء الوفاء، 1/ 301.
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ الاكتفاء، 2/ 159؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 398- 399
- ↑ انساب الاشراف، 1/ 343.
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:332
- ↑ الخصال، 2/ 268؛ بحار الانوار، 20/ 44
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:333
- ↑ لمغازى، 2/ 444- 445؛ امتاع الاسماع، 1/ 219- 221؛ سيره حلبى، 2/ 311؛ الثقات، 1/ 265- 266؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 514- 515.
- ↑ المغازى، 2/ 445؛ تهذيب سيره ابن هشام، 189؛ امتاع الاسماع، 1/ 220؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 234؛ نهاية الارب، 17/ 168؛ عيون الاثر، 2/ 55- 57؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 339؛ سيره ابن كثير، 3/ 183؛ وفاء الوفاء، 4/ 1407؛ الاكتفاء، 2/ 159؛ فتح البارى، 7/ 301.
- ↑ بهجة المحافل، 1/ 263؛ حدائق الانوار، 2/ 585
- ↑ مغازى، 1/ 446؛ الكامل فى التاريخ 2/ 179؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 235؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 263؛ سيرة المصطفى، 495؛ تاريخ الخميس، 1/ 482؛ سيره دحلان، 2/ 3؛ امتاع الاسماع، 1/ 221؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 515؛ البداية و النهايه، 4/ 99؛ مجمع البيان، 2/ 427؛ 8/ 341؛ بحار الانوار، 20/ 189؛ وفاء الوفاء، 4/ 1205.
- ↑ التنبيه و الاشراف، 216؛ زاد المعاد، 2/ 117؛ جوامع السيره، 149؛ سيره ابن هشام، 3/ 231؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ البداية و النهايه، 4/ 102- 103؛ تاريخ الخميس، 1/ 481؛ سيره دحلان، 2/ 4؛ سيره حلبى، 2/ 315؛ امتاع الاسماع، 1/ 216؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 523؛ نهاية الارب، 17/ 168؛ المغازى، 2/ 441؛ عيون الاثر، 2/ 57
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 481؛ سيره حلبى، 2/ 315.
- ↑ البدء و التاريخ، 4/ 217؛ وفاء الوفاء، 1/ 300- 301؛ 4/ 1204؛ المغازى، 2/ 454؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ سيره ابن هشام، 3/ 231؛ زاد المعاد، 2/ 17؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 180؛ الاكتفاء، 2/ 162؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 236؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 237؛ جوامع السيره، 149؛ فتح البارى، 7/ 307؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 415؛ بهجة المحافل، 1/ 264؛ امتاع الاسماع، 1/ 125؛ مجمع البيان، 8/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 200؛ نهاية الارب، 17/ 168
- ↑ مغازی، 2/ 450- 252؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 515؛ تاريخ يعقوبى، 2/ 312؛ وفاء الوفاء، 4/ 1206
- ↑ تفسير قمى، 2/ 179؛ بحار الانوار، 20/ 220.
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 483؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 524؛ الكافى، 5/ 47؛ نهاية الارب، 17/ 178؛ المغازى، 2/ 474؛ عيون الاثر، 2/ 62؛ سيره ابن هشام، 3/ 237؛ تهذيب سيره ابن هشام، 194؛ سيره دحلان، 2/ 8؛ زاد المعاد، 2/ 118؛ بهجة المحافل، 1/ 271- 272؛ وسائل الشيعة، 11/ 105؛ كنز العمّال، 1/ 291؛ جوامع السيره، 150؛ الاكتفاء، 2/ 169؛ سيره حلبى، 2/ 321.
- ↑ امتاع الاسماع، 1/ 224- 225؛ مجمع البيان، 8/ 324؛ بحار الانوار، 20/ 200؛ سيره مغلطاى، 56؛ التنبيه و الاشراف، 216؛ وفاء الوفاء، 1/ 301؛ 4/ 204؛ الثقات، 1/ 226؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 180؛ سيره ابن هشام، 3/ 213؛ الاختفاء، 2/ 162؛ الوفاء، 693؛ مناقب آل ابى طالب، 1/ 197؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 2/ 223؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 236- 237؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ سيره ابن كثير، 3/ 197؛ البداية و النهايه، 4/ 102؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110- 112؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 524؛ كشف الغمّه، 1/ 197؛ شرح نهج البلاغه، 4/ 267؛ نهاية الارب، 17/ 148؛ عيون الاثر، 1/ 57- 58؛ تهذيب سيره ابن هشام، 190؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 428؛ البدء و التاريخ، 4/ 217؛ مختصر التاريخ، 43؛ حبيب السير، 1/ 359؛ جوامع السيره، 149؛ فتح البارى، 7/ 301- 307؛ سعد السعود، 138.
- ↑ المغازى، 2/ 457؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ تاريخ الخميس، 1/ 480.
- ↑ الكافى، 5/ 46؛ وسائل الشيعة، 11/ 105.
- ↑ دلائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 401
- ↑ المغازى، ج 2، صص 457- 455
- ↑ دلائل النبوة، بيهقى، ج 3، ص 403؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 222
- ↑ المغارى، ج 2، صص 458- 457
- ↑ لائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 442؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 228؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 347
- ↑ سيره مغلطاى، 56؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 526؛ الوفاء، 4/ 69؛ تاريخ الخميس، 1/ 484- 492؛ سيره دحلان، 2/ 12؛ المواهب اللدنيه، 2/ 115؛ حبيب السير، 1/ 364.
- ↑ شذرات الذهب، 1/ 11؛ التنبيه و الاشراف، 216؛ مرآة الجنان، 1/ 9- 10؛ امتاع الاسماع، 1/ 239؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 526؛ انساب الاشراف، 1/ 345؛ بهجة المحافل، 1/ 271؛ المواهب اللدنيه، 1/ 115؛ تفسير قمى، 2/ 185؛ بحار الانوار، 20/ 228؛ المغازى، 2/ 440؛ تاريخ الخميس، 1/ 429.
- ↑ شذرات الذهب، 1/ 11؛ تاريخ ابن الوردى، 1/ 162؛ اعلام الوردى، 91؛ مناقب آل ابى طالب، 1/ 198؛ مرآة الجنان، 1/ 10؛ مجمع البيان، 8/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 252؛ سيره ابن كثير، 3/ 309.
- ↑ التنبيه و الاشراف، 216؛ العبر، 2/ 2؛ 30؛ سيره دحلان، 2/ 12؛ زاد المعاد، 2/ 118
- ↑ سيره مغلطاى، 56؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 526؛ الوفاء، 4/ 69؛ تاريخ الخميس، 1/ 484- 492؛ سيره دحلان، 2/ 12؛ المواهب اللدنيه، 2/ 115؛ حبيب السير، 1/ 364.
- ↑ عيون الاثر، 2/ 58؛ تاريخ الخميس، 1/ 484؛ المغازى، 2/ 460؛ سيره حلبى، 2/ 315؛ سيره دحلان، 2/ 4- 5؛ امتاع الاسماع، 1/ 228؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 528.
- ↑ تفسير قمى، 2/ 186؛ بحار الانوار، 20/ 230.
- ↑ متاع الاسماع، 1/ 231- 232؛ المغازى، 2/ 468- 461؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 537؛ سيره ابن كثير، 3/ 207؛ البداية و النهايه، 4/ 108؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 182؛ تاريخ الامم و الملوك، 1/ 240؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 268؛ المواهب اللدنيه، 1/ 113؛ جوامع السيره، 151؛ اعلام الورى، 101؛ مجمع البيان، 8/ 344؛ سيره حلبى، 2/ 321؛ بحار الانوار، 20/ 206- 207؛ تاريخ الخميس، 1/ 488؛ سيره دحلان، 2/ 8؛ انساب الاشراف، 1/ 347؛ الاكتفاء، 2/ 170- 171؛ دلائل النبوه (بيهقى)، 436؛ العبر، 2/ 302؛ عيون الاثر، 2/ 63؛ سيره ابن هشام، 3/ 283؛ دلائل النبوه (بيهقى)، 3/ 441- 442.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 537؛ بنگريد: الكامل فى التاريخ، 2/ 182؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 420؛ سيره ابن هشام، 4/ 238- 239؛ سيره دحلان، 2/ 8؛ بحار الانوار، 20/ 231- 232؛ مجمع البيان، 8/ 344؛ تاريخ الخميس، 1/ 488؛ دلائل النبوه( ابو نعيم)، 436؛ العبر، 2/ 2/ 30؛ عيون الاثر، 2/ 63؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 240؛ البدء و التاريخ، 4/ 218؛ جوامع السيره، 151؛ الاكتفاء، 2/ 170؛ سيره ابن كثير، 3/ 207- 208؛ سير اعلام النبلاء، 1/ 281- 282؛ مسند احمد، 6/ 141؛ سيره حلبى، 2/ 321؛ صحيح بخارى، 3/ 23.
- ↑ عيون الاثر، الاسماع، 7/ 72؛ سيره ابن هشام، 3/ 250؛ تهذيب سيره ابن هشام، 200؛ سيره دحلان، 2/ 17؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 272؛ المواهب اللدنيه، 1/ 116؛ جوامع السيره، 154؛ البداية و النهايه، 4/ 121؛ نهاية الارب، 17/ 191؛ سيره ابن كثير، 3/ 233؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 266؛ سير اعلام النبلاء، 1/ 287؛ سيره حلبى، 2/ 238؛ فتح البارى، 7/ 317؛ تفسير قمى، 2/ 188؛ بحار الانوار، 20/ 232؛ الاستيعاب، 4/ 311؛ المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 8/ 387؛ التراتيب الاداريه؛ الاصابه، 4/ 302- 403
- ↑ امتاع الاسماع، 1/ 232؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 532- 533؛ البداية و النهايه، 4/ 105؛ نهاية الارب، 17/ 173؛ المغازى، 2/ 470؛ تاريخ الخميس، 1/ 286؛ الارشاد، 52؛ مناقب آل ابى طالب، 1/ 198؛ كشف الغمّه، 1/ 197- 198؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 181؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 239؛ مجمع البيان، 8/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 202؛ عيون الاثر، 2/ 61؛ سيره ابن هشام، 3/ 235؛ تهذيب سيره ابن هشام، 193؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 436- 437؛ سيره دحلان، 2/ 6؛ شرح نهج البلاغه، 19/ 62؛ جوامع السيره، 150؛ الاكتفاء، 2/ 166؛ سيره ابن كثير، 3/ 302؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 238- 239؛ الوفاء، 693؛ العبر، 2/ 2/ 30دحلان، 2/ 6؛ شرح نهج البلاغه، 19/ 62؛ جوامع السيره، 150؛ الاكتفاء، 2/ 166؛ سيره ابن كثير، 3/ 302؛ تاريخ الاسلام (ذهبى)، 1/ 238- 239؛ الوفاء، 693؛ العبر، 2/ 2/ 30
- ↑ امتاع الاسماع، 1/ 232؛ سيره حلبى، 2/ 218؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 533؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 181؛ المغازى، 2/ 470؛ تاريخ الخميس، 1/ 486؛ عيون الاثر، 2/ 61؛ دلائل النبوه-( بيهقى)، 3/ 473؛ سيره دحلان، 2/ 6؛ شرح نهج البلاغه، 19/ 62- 63؛ 15/ 85- 86؛ سيره ابن كثير، 3/ 202- 203؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 239؛ العبر، 2/ 2/ 30
- ↑ . مجمع البيان، 8/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 202؛ شرح نهج البلاغه، 14/ 237
- ↑ مجمع البيان، 18/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 202؛ تاريخ الخميس، 1/ 486؛ حبيب السير، 1/ 361؛ ينابيع الموده، 95
- ↑ مجمع البيان، 8/ 342؛ بحار الانوار، 20/ 202؛ 41/ 88؛ مناقب آل ابى طالب، 3/ 135
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 486.
- ↑ الخصال، 2/ 368؛ الاختصاص، 167
- ↑ تفسير قمى، 2/ 182- 183؛ بحار الانوار، 20/ 225
- ↑ مناقب آل ابى طالب، 1/ 198.
- ↑ شرح نهج البلاغه، 19/ 63- 64؛ الارشاد، 59- 60؛ عيون الاثر، 2/ 61؛ اعلام الورى، 194- 195؛ المغازى، 2/ 470- 471؛ حبيب السير، 1/ 361؛ مناقب آل ابى طالب، 3/ 135؛ بحار الانوار، 41/ 88- 89؛ 20/ 203- 205؛ 225- 228؛ 254- 256؛ تفسير قمى، 2/ 181- 185؛ كشف الغمّه، 1/ 204؛ سيره دحلان، 2/ 6- 7؛ سيره حلبى، 2/ 319
- ↑ كشف الغمّه، 1/ 205؛ ينابيع الموده، 94- 95؛ اعلام الورى، 194؛ مناقب آل ابى طالب، 3/ 136؛ شرح نهج البلاغه، 13/ 261؛ 285؛ 19/ 61؛ الطرائف، 60؛ كنز الفوائد، 137؛ مجمع البيان، 8/ 343؛ بحار الانوار، 20/ 205؛ نهج الحق، 217
- ↑ امتاع الاسماع، 1/ 232
- ↑ المغازى، ج 2، ص 472؛ دلائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 437؛ در نقلهاى ديگر تصريح شده كه امام على عليه السلام او را كشته است نك: دلائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 438؛ المغازى، ج 2، ص 496؛ گفتنى است كه نقلى حكايت از زخمى شدن سر امام به دست عمرو دارد؛ نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 345؛ اشعار زيبايى از امام در برابر رجزخوانيهاى عمر روايت شده است؛ نك: دلائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 439- 438؛ عيون الاثر، ج 2، ص 93
- ↑ مناقب آل ابى طالب، 2/ 115؛ بحار الانوار، 41/ 51.
- ↑ ر اين باره بنگريد: كنز العمّال، 12/ 219؛ تاريخ بغداد، 13/ 19؛ مقتل الحسين( خوارزمى)، 45؛ مستدرك حاكم، 3/ 32؛ مناقب خوارزمى، 58؛ مناقب آل ابى طالب، 13/ 138؛ شرح المواقف، 8/ 371؛ فرائد السمطين، 1/ 256؛ شواهد التنزيل، 2/ 14؛ هداية المرتاب، 148؛ التفسير الكبير، 32/ 31؛ فضائل الخمسه فى الصالح السته، 3/ 323؛ حبيب السير، 1/ 362؛ ينابيع الموده، 94- 96؛ سعد السعود، 139؛ الطرائف، 60؛ كنز الفوائد، 137؛ سيره حلبى، 2/ 319- 320؛ شرح المقاصد، 5/ 298؛ فردوس الاخبار، 3/ 455؛ نفحات اللاهوت، 91؛ مجمع البيان، 8/ 343؛ بحار الانوار، 20/ 205؛ احقاق الحق( ملحقات)، 16/ 403؛ 6/ 65؛ حياة الحيوان، 274؛ روضة الاحباب، 327؛ مفتاح النجاه، مناقب على( ع)، 26
- ↑ بحار الانوار، 2/ 205؛ مجمع البيان، 8/ 343؛ شواهد التنزيل، 2/ 12
- ↑ شرح نهج البلاغه، 19/ 60؛ احقاق الحق، 6/ 8؛ سيرة المصطفى، 503؛ بحار الانوار، 20/ 273
- ↑ تجارب الامم، 1/ 150- 152؛ المغازى، 2/ 481- 484؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 541- 545؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 182؛ امتاع الاسماع، 1/ 236- 238؛ البداية و النهايه، 4/ 111- 112؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 242- 243؛ تاريخ ابن الوردى، 1/ 162؛ سيره ابن هشام، 3/ 240- 242؛ تفسير قمى، 2/ 181- 186؛ بحار الانوار، 20/ 32- 207- 208؛ 224؛ 228- 229؛ مجمع البيان، 8/ 344؛ نهاية الارب، 17/ 175- 177؛ تاريخ الخميس، 1/ 490؛ العبر، 2/ 2/ 30- 31؛ عيون الاثر، 2/ 64- 65؛ حبيب السير، 1/ 363؛ جوامع السيره، 151- 152؛ الاكتفاء، 2/ 172- 174؛ شرح الاخبار، 1/ 297- 299؛ سيره ابن كثير، 3/ 214- 216؛ تاريخ الاسلام (ذهبى)، 241- 242؛ سيره حلبى، 2/ 342؛ فتح البارى، 7/ 309؛ تهذيب سيره ابن هشام، 194- 196؛ دلائل النبوه (بيهقى)، 219- 220؛ زاد المعاد، 2/ 118؛ بهجة المحافل، 1/ 267- 671.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 540؛ بنگريد: تاريخ الخميس، 1/ 490؛ اعلام الورى، 100؛ الكافى، 8/ 233؛ بحار الانوار، 20/ 268- 269؛ سيره دحلان، 2/ 12؛ المغازى، 2/ 487؛ سيره حلبى، 2/ 324.
- ↑ امتاع الاسماع، 1/ 238؛ المغازى، 2/ 488؛ سيره دحلان، 12 و 2/ 8؛ حبيب السير، 1/ 364.
- ↑ تاريخ يعقوبى، 2/ 50؛ بنگريد: الخرائج و الجرائح، 152؛ بحار الانوار، 20/ 249
- ↑ احزاب( 33): 9.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 564.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 574- 549؛ كنز العمّال، 10/ 282- 285؛ تجارب الامم، 2/ 152- 153؛ امتاع الاسماع، 1/ 239؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 184؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 244؛ البداية و النهايه، 4/ 113- 115؛ سيره ابن كثير، 3/ 217- 221؛ اعلام الورى، 101؛ عيون الاثر، 2/ 65- 66؛ سيره ابن هشام، 3/ 243؛ مجمع البيان، 8/ 344- 345؛ نهاية الارب، 174/ 177- 178؛ المغازى، 2/ 489- 490؛ تاريخ الخميس، 1/ 491- 492؛ الكافى، 8/ 278- 279؛ تفسير قمى، 2/ 187؛ مستدرك حاكم، 3/ 31؛ الاكتفاء، 2/ 174- 175؛ السنن الكبرى، 9/ 148- 149.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 574- 549؛ كنز العمّال، 10/ 282- 285؛ تجارب الامم، 2/ 152- 153؛ امتاع الاسماع، 1/ 239؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 184؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 244؛ البداية و النهايه، 4/ 113- 115؛ سيره ابن كثير، 3/ 217- 221؛ اعلام الورى، 101؛ عيون الاثر، 2/ 65- 66؛ سيره ابن هشام، 3/ 243؛ مجمع البيان، 8/ 344- 345؛ نهاية الارب، 174/ 177- 178؛ المغازى، 2/ 489- 490؛ تاريخ الخميس، 1/ 491- 492؛ الكافى، 8/ 278- 279؛ تفسير قمى، 2/ 187؛ مستدرك حاكم، 3/ 31؛ الاكتفاء، 2/ 174- 175؛ السنن الكبرى، 9/ 148- 149.