غزوه احزاب
غزوه خندق كه آن را غزوه أحزاب نيز نامند، در شوّال سال پنجم [2]: ماه پنجاه و ششم پس از هجرت واقع شد. در این غزوه مشرکان قریش و بعضی از قبایل دیگر عرب به تهریک یهودیان تصمیم به نابودی کامل اسلام گرفتند و با ده هزار نفر راهی مدینه شدند.اما مسلمانان با کندن خندق و دفاع جانانه از مدینه مانع رسیدن احزاب به اهداف خود شدند.
محتویات
عزم اعراب برای نابودی اسلام
قريش در قرار خويش در بدر حاضر نشد اما براى جبران آن، و نيز براى يكسره كردن كار اسلام، تلاش جدى خود را آغاز كرد. افزايش شمار مشركان در احزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به علاوه اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگرى نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدى براى آنان در آمده است.
يهوديان هم به دليل رخدادهاى مربوط به بنى قينقاع و بنى النضير و نيز كشته شدن برخى از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدى از اسلام به دل داشتند. بنابر اين همگى احزاب يكپارچه مصمم شدند تا طى يك بسيج عمومى بر مدينه، شهرى كه تمامى جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بود يورش برند و اسلام را از ميان بردارند. به احتمال قوى هيچ گاه جزيرة العرب، در آن روزگار، در جنگهاى بين القبايلى خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است.[۱]
تاریخ وقوع نبرد احزاب
مورّخان در تاريخ وقوع جنگ خندق اختلاف نظر دارند. گروهى جنگ احزاب را به سال پنجم هجرى دانستهاند. شمارى از معتقدان به اين تاريخ عبارتند از واقدى، ابن اسحاق، مقريزى، طبرى، ابن اثير، بيهقى، ذهبى، ابن حبيب، ابن كازرونى، مقدسى، ابن القيم، ابن حجر، ابن عمّار و مسعودى. از عروه، قتاده و احمد بن حنبل، گروهى ديگر از مورّخان و راويان نيز روايت شده است.[۲]واقدى، ابن سعد و بلاذرى تاريخ جنگ احزاب را از روز سه شنبه هشتم ذى قعده تا چهارشنبه 23 ذى قعده سال پنجم هجرى دانستهاند. [۳] ابن اسحاق زمان آن را شوال سال پنجم دانسته است.[۴]
گروهى ديگر از مورّخان و سيرهنگاران عقيده دارند كه جنگ خندق در سال چهارم هجرى روى داده است. [۵]از اين گروه مى توان به این افراد اشاره كرد؛- مالك و احمد بن حنبل اين را از مالك در مسند خود نقل كرده اند- ابن العربى، عياض، ابن حزم، ابن الديبع، صاحب بن عبّاد، ابن حبيب، ابن خلدون هم آن را صحيح خوانده است؛ نووى در روضه؛ بخارى آن را قوى دانسته است؛ موسى بن عقبه، آن را از زهرى نقل كرده است؛ فاكهانى در رياض الافهام، و يعقوب بن سفيان [۶]
احزاب مشرکین
یهودیان فتنه گر
يهوديان از نزديك شاهد بودند كه چگونه قدرت مسلمانان رو به فزونى، و آئين اسلام در حال گسترش مداوم است. آنان دريافتند كه نفوذشان به عنوان تنها منبع علوم و معارف در منطقه رو به افول و فروپاشى است و اسلام، اين ادعاى يهوديان را به چالش و نابودى كشانده، معارف حق را از باطل روشن مىسازد و بدين وسيله پايگاه آنان را در منطقه به خطر انداخته، عامل عزّت و افتخارشان را گرفته است. بدين ترتيب دلهاى يهوديان از خشم آتش گرفت و از كينه لبريز شد؛ چنان كه بر ضد آئين اسلام توطئه كردند و پيمانهاى خود را با پيغمبر (ص) شكستند و خويش را به رنج و مصيبت مبتلا كردند. چنين بود كه واقعه بنى قين قاع و بنى نضير، يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست. يهوديان به گمان خويش مىخواستند از پيغمبر (ص) و مسلمانان انتقام بگيرند، اما به عجز و ناتوانى خويش آگاه بودند. از اين رو به قريش و قبايل عرب روى آوردند كه از اسلام به شدت شكست خورده و در چنين جنگى به دنبال دستاوردهاى مالى و غيره مىگشتند.
گروه زيادى از يهوديان دلاور و چالاك در خيبر سكونت داشتند، امّا خانه و زندگى و حسب و نسب آنان چون بنى نضير نبود. چون بنى نضير به خيبر رسيدند، گروهى از يهوديان به مكّه رفتند تا قريش و پيروان آنان را به جنگ پيغمبر (ص) تحريض و ترغيب كنند. برخى از آنان از يهود بنى وائل و ديگران از قبيله بنى نضير بودند. شمارشان دوازده نفر و مطابق برخى روايات به حدود بيست نفر مى رسيد.
چنان كه در روايات مختلف از آنان چنين نام برده اند: حى بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق، هوذة بن الحقيق، هوذة بن قيس وائلى (يا والبى) از خاندان بنى خطمه و از قبيله اوس، ابو عامر راهب يا ابو عمار- وائلى- يا ابو عماره ، سلّام بن مسلم، حوج بن عامر، ابو رفيع، و ربيع بن ابى الحقيق،[۷] سلّام بن ابى الحقيق كه ابن اثير او را عبد اللّه بن سلّام بن ابى الحقيق ثبت كرده است.
تحریک قریش توسط یهودیان
آنان چون به مكّه رسيدند، پيش ابو سفيان رفتند كه مى دانستند از دشمنان رسول خدا (ص) و پيشگام جنگ با آن حضرت است. يهوديان آنچه از پيغمبر (ص) به آنان رسيده بود را براى ابو سفيان بازگو كردند و براى جنگ با حضرت از وى كمك خواستند. ابو سفيان گفت: هر گونه بخواهيد، همراه شما هستيم. اكنون به نزد قريش برويد و از آنها براى جنگ با او كمك بخواهيد و تضمين كنيد كه آنان را يارى دهيد و تا ريشه كن كردن محمّد، در كنار آنان ايستادگى نماييد. آنان به نزد بزرگان قريش رفتند و همه را براى جنگ با پيامبر (ص) دعوت كردند. [۸] آنها به قريش گفتند: ما با شما خواهيم بود تا محمّد را (با طرفداران او) از پا درآوريم. ابو سفيان گفت: آيا انگيزه شما فقط همين بود و به اين منظور به مكّه آمده ايد؟ گفتند: آرى. آمده ايم تا با شما درباره دشمنى و جنگ با محمّد هم پيمان شويم و بر اين كار سوگند بخوريم. ابو سفيان گفت: درود بر شما، خوش آمديد. محبوب ترين مردم در نظر ما كسى است كه ما را در ستيزه با محمّد يارى كند، امّا به شما اعتماد نداريم، مگر اين كه در مقابل خدايانمان سجده كنيد تا به شما اطمينان كنيم. يهوديان در برابر خدايان مشركان به سجده رفتند. [۹]
آنها به ابو سفيان گفتند: پنجاه نفر از خاندان هاى مختلف قريش را كه خودت هم همراه آنان باشى، حاضر كن. ما و شما زير پرده كعبه مى رويم و در حالى كه پهلوهاى خود را به ديوار كعبه چسبانده باشيم، سوگند ياد مى كنيم كه هيچ يك از ما ديگرى را رها نكند و تا آخرين نفر كه زنده باشيم، همگى بر دشمنى با محمّد هماهنگ و متحد باشيم. آنها اين كار را كردند و در اين باره يكديگر را سوگند دادند و هم پيمان شدند.[۱۰]
تحریک سایر قبایل توسط یهودیان
يهوديان بيرون آمدند تا به قبيله غطفان (و قيس عيلان) رسيدند. قريش هم به تجهيز خود براى جنگ پرداخت و در ميان اعراب راه افتاد و آنها را به يارى خود فرا مى خواند. آنها، متّحدان غير عرب خود را هم به يارى طلبيدند. يهوديان سپس به نزد قبيله بنى سليم آمدند و با آنها وعده كردند كه چون قريش حركت كردند، آنها هم همراهشان بيرون روند. آنگاه به سراغ غطفان رفتند و محصول خرماى يك سال خيبر را براى آنان قرار دادند كه يهوديان را يارى دهند و همراه قريش به جنگ پيغمبر (ص) بروند. غطفان پذيرفتند و عيينة بن حصن در اين كار از همگان پيشگام تر بود.[۱۱]طابق روايت برخى، كنانة ابن ابى الحقيق نصف محصول خرماى خيبر را در هر سال براى غطفان قرار داد.[۱۲]
قريش به گروهى از مردان بنى سليم كه با آنان پيوند رحمى و خويشاوندى داشتند، نامه نوشت و براى جنگ با محمّد (ص) از آنها نيز كمك خواست. ابو الاعور همراه شمارى از پيروان خود از قبيله بنى سليم براى يارى قريش آمد. يهوديان نيز به هم پيمانان خود از قبيله بنى سعد نامه نوشتند كه به ياريشان بيايند. [۱۳]قريش همراه متّحدان و همپيمانان خود از كنانه و ثقيف و ديگران و نيز آن دسته از قبايل عرب كه به آنان پيوستند، با بزرگان و سروران خود، بيرون آمدند.[۱۴]
پانویس
- ↑ سيره رسول خدا(ص)، جعفريان ،ص:550
- ↑ المغازى، 2/ 440- 421؛ تاريخ ابن الورى، 1/ 160؛ سيره ابن هشام، 3/ 224؛ الاكتفاء، 2/ 158؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 395؛ البدء و التاريخ، 4/ 217؛ شذرات الذهب، 1/ 11؛ مختصر التاريخ، 42؛ المختصر فى اخبار البشر، 1/ 134؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ تاريخ يعقوبى، 2/ 50؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 178؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 233؛ تهذيب سيره ابن هشام، 188؛ تفسير قمى، 2/ 176؛ بحار الانوار، 20/ 216؛ المحبر، 113؛ مروج الذهب، 2/ 219؛ الثقات، 1/ 264؛ وفاء الوفاء، 1/ 300؛ حبيب السير، 1/ 359؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 262؛ امتاع الاسماع، 1/ 216؛ الجامع( قيروانى)، 279- 281؛ التنبيه و الاشراف، 115؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ مجمع البيان، 8/ 208؛ نهاية الارب، 17/ 166؛ فتح البارى، 7/ 302؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 561؛ البداية و النهايه، 4/ 93- 94؛ سيره ابن كثير، 3/ 180- 181؛ تاريخ الخميس، 1/ 479- 480؛ فتوح البلدان، 1/ 23؛ صفة الصفوة، 1/ 455- 459؛ الطبقات الكبرى، 2/ 2/ 47؛ 4/ 1/ 60؛ المصنّف، 5/ 367؛ سيره مغلطاى، 56؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ سيره حلبى، 2/ 328؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ الرصف، 1/ 60؛ جوامع السيره، 148؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 205؛ سير اعلام النبلاء، 1/ 289- 290
- ↑ المغازى، ج 2، ص 441؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 65؛ انساب الاشرف، ص 343
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 214؛ زادالمعاد، ج 3، ص 269؛ وى اين نظر را« اصح القولين» دانسته است
- ↑ تاريخ يعقوبى، 2/ 50.
- ↑ عنوان المعارف، 12؛ جوامع السيره، 148؛ المحبر، 113؛ صحيح بخارى، 3/ 20؛ فتح البارى، 7/ 302؛ البداية و النهايه، 4/ 93؛ سيره ابن كثير، 3/ 180؛ اعلام الورى، 90؛ تاريخ ابن الوردى، 1/ 160؛ شرح صحيح مسلم، 8/ 64؛ العبر، 2/ 2/ 29؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ تاريخ مختصر الدول، 95؛ وفاء الوفاء، 1/ 300؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 205؛ 244؛ شذرات الذهب، 1/ 11؛ الجامع( قيروانى)، 279؛ 281؛ سيره مغلطاى، 56؛ بهجة المحافل، 1/ 262؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 393- 400؛ مجمع الزوائد، 9/ 245؛ تهذيب الكمال، 10/ 31؛ مناقب آل ابى طالب، 4/ 76؛ مرآة الجنان، 1/ 9؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ سيره حلبى، 2/ 328؛ امتاع الاسماع، 1/ 216؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 561؛ حدائق الانوار، 1/ 52؛ الرصف، 1/ 60
- ↑ جامع البيان، 5/ 86؛ تفسير القرآن العظيم، 2/ 513؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 408.
- ↑ الارشاد، 50
- ↑ اين اتّفاق پيش از اين هم، زمانى كه كعب بن اشرف با همراهان خود براى درخواست كمك از قريش براى جنگ با محمّد( ص) و مسلمانان به مكه آمد، روى داد. احتمال داده مىشود يك بار بوده، امّا راويان اشتباه كردهاند.
- ↑ المغازى، 1/ 441- 443
- ↑ المغازى، 1/ 441- 443؛ سبل الهدى و الرشاد، 4/ 512- 513؛ عيون الاثر، 2/ 55؛ حبيب السير، 1/ 359؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 178؛ الثقات، 1/ 264- 265؛ الدر المنثور، 2/ 172؛ جامع جامع البيان، 5/ 86؛ الاكتفاء، 2/ 158؛ سيره ابن هشام، 3/ 225- 226؛ اعلام الورى، 90؛ تفسير القرآن الكريم، 2/ 513؛ الوفاء 692؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 398- 399؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 233؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 233؛ البداية و النهايه، 4/ 94- 95؛ جوامع السيره، 148؛ سيره ابن كثير، 3/ 181- 182؛ البدء و التاريخ، 4/ 216- 217؛ تجارب الامم، 1/ 149؛ نهاية الارب، 17/ 166- 167؛ زاد المعاد، 2/ 117؛ سيره حلبى، 2/ 309- 310؛ سيره دحلان، 2/ 2؛ تهذيب سيره ابن هشام، 188- 189؛ تفسير قمى، 2/ 176- 188؛ بحار الانوار، 20/ 216- 233؛ شرح بهجة المحافل، 1/ 262- 263؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المواهب اللدنيه، 1/ 110؛ امتاع الاسماع، 1/ 216- 218؛ حدائق الانوار، 2/ 584؛ الارشاد، 50- 51؛ كشف الغمّه، 1/ 201- 202؛ مجمع البيان، 8/ 340.
- ↑ الاكتفاء، 2/ 158؛ در برخى منابع، محصول يك سال خيبر را به آنان وعده دادند؛ امتاع الاسماع، 21701؛ انساب الاشراف، 1/ 343؛ سيره حلبى، 2/ 310؛ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ المغازى، 2/ 443؛ فتح البارى، 7/ 301؛ وفاء الوفاء، 1/ 301.
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 480؛ الاكتفاء، 2/ 159؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 398- 399
- ↑ انساب الاشراف، 1/ 343.