غزوه احد

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

 نبردى ميان مسلمانان و مشركان، كنار كوه اُحُد.

 

غزوه اُحُد، دهمين[۱] و به قولى، نهمين[۲] غزوه پيامبر صلی الله علیه و آله بود كه روز هفتم[۳] يا نيمه[۴] شوال سال سوم هجرت به وقوع پيوست. اين غزوه از آن جهت به اين نام معروف شد كه در دامنه كوه اُحُد اتفاق افتاد.

در وجه نام‌گذارى اين كوه سرخ‌رنگ كه در شمال مدينه (4 كيلومترى مدينه) قرار دارد[۵] گفته شده: بر اثر جدايى‌اش از ديگر كوه‌هاى منطقه، اُحُد ناميده شده است.[۶] بر حسب روايات، چون خداوند بر كوه طور سينا تجلى كرد، چند ‌قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار ‌گرفت كه يك قطعه از آن، كوه اُحُد در مدينه است.[۷]

در فضيلت آن نقل شده كه اُحُد، يكى از كوه‌هاى بهشت است. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اُحُد كوهى ‌است كه ما را دوست دارد و ما او را دوست داريم.[۸]

علت وقوع جنگ احد، جبران شكست و انتقام مشركان از كشته‌شدگان خويش در غزوه بدر بود؛[۹] بدين جهت تعدادى از سران قريش با ابوسفيان به گفتگو نشستند و پيشنهاد كردند مال التجاره‌اى كه سبب بروز جنگ بدر شده بود و در دارالندوه نگه‌دارى مى‌شد، براى تجهيز سپاهى نيرومند و انتقام‌گيرى بكار گرفته شود.[۱۰]

و آنان سخنورانى از قريش را جهت همكارى ديگر قبايل عرب اعزام كردند[۱۱] بر حسب برخى روايات، در نكوهش كسانى ‌كه مال خويش را براى مبارزه با اسلام در غزوه اُحُد دادند، اين آيه نازل شد:[۱۲] «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ». (سوره انفال/8‌، 36)

ابوسفيان در جایگاه ثائر (انتقام‌گيرنده)، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت[۱۳] و گريه بر كشتگان بدر را ممنوع كرد[۱۴] صفوان‌ بن اميه پيشنهاد كرد زنان را براى يادآورى كشته‌شدگان بدر و تحريك به خونخواهى، همراه خويش سازند.[۱۵] به نظر برخى، بزرگان قريش از آن جهت زنان را همراه‌ خود بردند كه از جنگ نگريزند؛ زيرا فرار با ‌زنان دشوار و رهاكردن آنان در ميدان جنگ ننگ بود.[۱۶]

سپاه قريش به همراه ديگر قبايل عرب (مانند بنى‌كنانه و ثقيف و اهل تهامه)[۱۷] مركب از 3000[۱۸] يا 5000[۱۹] نفر كه 700 تن از آنان زره‌پوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده كارزار شد.[۲۰] تعدادى از زنان قريش (از ‌جمله هند همسر ابوسفيان) اين سپاه را همراهى مى‌كردند.[۲۱]

مسلمانان هنگامى از تصميم مشركان آگاه شدند كه آنان آماده حركت از مكه بودند يا خارج شده بودند. عباس‌ بن عبدالمطلب عموى پيامبر صلی الله علیه و آله طى نامه‌اى محرمانه به ‌وسيله مردى از بنى ‌غفار رسول خدا صلی الله علیه و آله را از زمان حركت و توان نظامى قريش آگاه كرد.

چون ابى ‌بن كعب نامه را بر حضرت خواند، پيامبر صلی الله علیه و آله از او خواست كه مضمون نامه را فاش نكند. با اين حال، چيزى نگذشت كه خبر حركت قريش در مدينه شايع شد. افزون بر پيك عباس، عمرو ‌بن سالم خزاعى يا عده‌اى از بنى ‌خزاعه كه هم‌پيمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، حضرت را از حركت و توان نظامى قريش آگاه ساختند.[۲۲]

سپاه قريش، پنجم[۲۳] يا دوازدهم[۲۴] شوال در دامنه كوه اُحُد نزديك كوه عينين فرود آمد.[۲۵] درباره اين ‌كه چرا مشركان در جنوب مدينه كه بر سر راهشان بود، فرود نيامدند و شهر را دور زده در شمال آن فرود آمدند، علت خاصى در تاريخ ذكر نشده است؛ اما برخى، مدخل شهر مدينه را در آن زمان فقط از طريق شمال و از كنار كوه اُحُد دانسته‌اند[۲۶] و به نظر برخى ديگر قريش براى چراندن مركب‌هاى خود در كشتزارهايى معروف به عِرْض كه در شمال مدينه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.[۲۷]

پيامبر صلی الله علیه و آله حباب ‌بن منذر را محرمانه براى ارزيابى از وضعيت دشمن به ناحيه اُحُد اعزام كرد. گروهى از اصحاب براى جلوگيرى از شبيخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدينه به ‌ويژه مسجد و خانه پيامبر صلی الله علیه و آله پرداختند.[۲۸]

روز جمعه، رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان درباره شيوه مقابله با دشمن مشورت كرد. بزرگان مهاجر و انصار موافق ماندن در مدينه بودند. عبدالله بن اُبى با اين استدلال كه در كوچه‌هاى كم عرض مدينه بهتر مى‌توان با دشمن مقابله كرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالاى بام‌ها و برج‌ها به ما كمك مى‌كنند، بر اين نظر اصرار داشت و تجربه جنگ‌هاى جاهلى را مؤيد نظر خويش مى‌دانست كه هرگاه از شهر بيرون رفته‌ايم، شكست خورده‌ايم؛[۲۹] اما گروهى ديگر، رويارويى با دشمن در بيرون مدينه را پيشنهاد مى‌كردند.

طرفداران اين نظريه، گروهى از جوانان و كسانى ‌كه توفيق شركت در غزوه بدر را نداشتند و گروهى از بزرگسالان چون حمزه (عموى پيامبر صلی الله علیه و آله) و سعد بن عباده و نعمان‌ بن مالك بودند؛ با اين استدلال كه باقى ماندن در شهر بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخى مشركان مى‌شود و در جاهليت هرگاه به ما حمله مى‌كردند و ما در شهر مى‌مانديم تا زمانى كه بيرون از شهر با آن‌ها نمى‌جنگيديم، طمعشان از ما قطع نمى‌شد.[۳۰]

سيره‌نويسان اتفاق نظر دارند كه نظر پيامبر صلی الله علیه و آله در ابتدا، ماندن در شهر بود[۳۱] و بر اساس خوابى كه ديده بود، خروج از مدينه را نمى‌پسنديد.[۳۲] در نقل‌هاى تاريخى، در اين ‌كه آيا ماندن در شهر، وحى الهى يا نظر شخصى رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده، اشاره‌اى نشده است و خود حضرت هم بر عقيده خويش به ‌صورت دستور الهى و وحيانى بودن آن اصرار نكرده است و بعيد مى‌نمايد كه اگر چنين بود، آن را ابراز نمى‌كرد.[۳۳]

سرانجام پيامبر صلی الله علیه و آله به جهت اصرار مسلمانان[۳۴] و احترام به نظر اكثريت[۳۵]، نظريه خروج از مدينه را پذيرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به جهاد امر كرد و پيروزى آنان را در گرو صبر دانست؛[۳۶] آنگاه لباس رزم پوشيده، آماده حركت به ‌سوى اُحُد شد.

آنان كه بر خروج از مدينه اصرار داشتند؛ گفتند شايسته نيست خلاف رأى پيامبر صلی الله علیه و آله عمل كنيم. حضرت فرمود: هنگامى كه پيامبرى لباس رزم بپوشد شايسته نيست آن را بيرون آورد، مگر آن كه با دشمنى بجنگد.[۳۷]

رسول خدا صلی الله علیه و آله عبدالله ‌بن مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[۳۸] و با 1000 نفر از مهاجر و انصار كه 100 تن از آنان زره پوشيده بودند،[۳۹] ره‌سپار اردوگاه اُحُد شد.

مورخان، زمان حركت سپاه اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانسته‌اند؛[۴۰] در ‌حالى ‌كه آيه «و ‌اِذ غَدَوتَ مِن اَهلِكَ تُبَوِّئُ المُؤمِنينَ مَقعِدَ لِلقِتالِ واللّهُ سَميعٌ عَليم» (سوره آل عمران/3،121)، با توجه به كلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد كه حركت پيامبر صلی الله علیه و آله صبحگاهان بوده است. وجه جمع آيه با نظر مورخان به اين است كه گفته شود: پيامبر صلی الله علیه و آله جهت مشورت با اصحاب و مشخص كردن محل جنگ[۴۱] يا انتخاب اردوگاه جنگى در دامنه كوه اُحُد، صبح‌گاهان از خانه بيرون رفت و خروج حضرت با سپاهيانش به ‌سوى اُحُد، پس از نماز جمعه بود يا اين ‌كه گفته شود: كلمه (غداة) در اين ‌جا به ‌معناى مطلق خروج (در هر ساعتى از روز) است؛ چنان‌كه (رواح) مطلق بازگشت به ‌شمار مى‌رود.[۴۲]

سپاه اسلام در مسير اُحُد به منطقه شيخان فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از سپاهيانش بازديد كرد و نوجوانانى را كه در سپاه بودند به جز رافع ‌بن خديج كه تيراندازى ماهر و سمرة ‌بن جندب كه نوجوانى چابك بودند به مدينه بازگرداند[۴۳] و هنگامى كه متوجه حضور هم‌پيمانان يهودى عبدالله بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با مشركان نبايد از مشركان كمك گرفت.[۴۴]

عبدالله ابن اُبى با گروهى از پيروانش در گوشه‌اى جدا از مسلمانان منزل گزيدند.[۴۵] سپاه اسلام، نيمه‌هاى شب[۴۶] از مسيرى به ‌سوى اُحد حركت كرد كه به مشركان برنخورد.[۴۷] در ‌حالى ‌كه مشركان در دامنه كوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزديك آنان (سمت چپ) عبور كردند و به ‌سوى كوه اُحُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[۴۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله در ‌حالى ‌كه مشركان را مشاهده مى‌كرد، دستور داد بلال اذان بگويد تا مسلمانان نماز صبح را اقامه كنند. عبدالله ‌بن ‌اُبى به اين بهانه كه پيامبر صلی الله علیه و آله با پيشنهاد او مخالفت و از رأى جوانان پيروى كرده[۴۹] يا به جهت پذيرفته نشدن هم‌پيمانان يهودى او در جنگ،[۵۰] به همراه طرفدارانش (حدود 300 نفر) از بين راه[۵۱] يا از اُحد[۵۲] به مدينه بازگشت و بدين ترتيب، سپاه اسلام به 700 نفر كاهش يافت.[۵۳]

عبدالله بن اُبى در توجيه بازگشت خود چنين مى‌گويد:[۵۴] جنگى در كار نيست. اگر جنگى بود ما همراه شما مى‌مانديم: «و‌قِيلَ لَهُم تَعالَوا قتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَو‌نَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنكُم‌...». (سوره آل عمران/3،167)

پيامبر صلی الله علیه و آله سپاه خود را به ‌گونه‌اى استقرار داد كه كوه اُحد پشت سر و مدينه در مقابل و كوه عينين (جبل‌الرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. اين در ‌حالى بود كه مشركان در برابر مسلمانان و مدينه پشت سر آن‌ها قرار گرفته بود.[۵۵]

حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش كرد و از اختلاف با يكديگر برحذر داشت و آن روز را براى كسانى‌ كه يقين و صبر را پيشه سازند، روز پاداش دانست،[۵۶] آن‌گاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب ‌بن عمير[۵۷] و بر حسب بعضى نقل‌ها به على ‌بن ابى‌طالب سپرد.[۵۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن بيم داشت كه سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل كوه عينين و اُحد) دور بزند و از پشت سر هجوم ‌آورد؛[۵۹] از اين‌رو، عبداللّه بن جبير را به همراه 50‌ نفر بر كوه عينين گماشت[۶۰] و به آن‌ها فرمود: اگر ما دشمن را شكست داديم و به لشكرگاهش وارد شديم يا ديديد، كشته شديم شما اين مكان را رها نكنيد.[۶۱]

فرمانده قريش هم به اهميت اين محل آگاهى داشت؛ بدين جهت به فرمانده جناح راست مشركان و خالد بن وليد به همراه 200 نفر سواره‌نظام مأموريت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله كند.[۶۲]

سپاه مشركان در برابر مسلمانان صف‌آرايى كرده بود و فرماندهى جناح راست را خالد‌ بن وليد و جناح چپ را عكرمة بن ابى‌جهل بر عهده داشت و پرچمدار آنان، طلحة ‌بن ابى‌طلحه بود.[۶۳]

زنان قريش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشويق مى‌كردند.[۶۴] پيامبر صلی الله علیه و آله با شنيدن اشعار آن‌ها فرمود: خدايا! از تو كمك مى‌خواهم و به تو پناه مى‌برم و در راه تو مى‌جنگم. خداوند مرا كفايت مى‌كند و او نيكو وكيلى است: «اللّهمّ بك اَحُول و بِكَ اَصول و فيك اُقاتل حسبى اللّه و نعم الوكيل».[۶۵]

ابوعامر راهب كه در آغاز هجرت به مشركان پناهنده شده بود و وعده همكارى قومش در مدينه را در اين جنگ داده بود، ميان دو سپاه قرار گرفت و اوسيان را به همكارى با خويش فرا‌خواند كه سنگ‌پرانى بين دو سپاه آغاز شد و اين نخستين برخورد دو سپاه با يكديگر بود.[۶۶]

طلحة‌ بن ابى‌طلحه (پرچمدار قريش)، نخستين كسى بود كه مبارز طلبيد و بدست على عليه‌السلام كشته شد[۶۷] و بر حسب بعضى نقل‌ها، 9 نفر از بنى‌عبدالدار و اسود غلام عبدالدار يكى پس از ديگرى پرچم را بدست گرفتند و بدست على عليه‌السلام كشته شدند و پرچم مشركان بر زمين افتاد.[۶۸]

پس از كشته شدن پرچم‌داران قريش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدتى كوتاه سپاه قريش را درهم شكستند و مشركان گريختند و فرياد زنانشان بلند شد[۶۹] نسطاس غلام صفوان كه در لشكرگاه قريش بود، مى‌گويد: مسلمانان تا آن جا پيش رفتند كه وى را به اسارت گرفته و اموال لشكرگاه را تصاحب كردند. در اين ميان، خالد ‌بن وليد چند بار به ميسره سپاه اسلام هجوم ‌برد كه هر بار، تيراندازان جبل الرماة او را به عقب‌نشينى واداشتند.[۷۰]

حمله دشمن از كمين‌گاه:

آنچه سبب شد در اين مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشركان تغيير يابد، اين بود كه مسلمانان به جاى تعقيب دشمن تا پيروزى نهايى به دنبال جمع‌آورى غنايم رفتند و مهم‌تر اين ‌كه بسيارى از پاسداران كوه عينين به همين منظور سنگر حساس خويش را ترك كردند.[۷۱]

خالد بن وليد كه از دور جبل‌الرماة را زير نظر داشت، با مشاهده تيراندازان به آن‌ها حمله كرد و عبدالله‌ بن جبير و يارانش را كه كمتر از 10 نفر بودند،[۷۲] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حمله‌ور شد. وضعيت سپاه اسلام به ‌گونه‌اى آشفته شد كه مسلمانان به يكديگر شمشير مى‌زدند و يكديگر را مجروح مى‌ساختند.[۷۳]

در اين ميان، عامل ديگرى كه سبب تقويت روحيه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قريش بدست عمره، دختر علقمه بود كه باعث شد سربازان شكست خورده قريش، دوباره به ميدان جنگ باز‌گردند.[۷۴]

شايعه قتل پيامبر صلی الله علیه و آله:

عبدالله ‌بن قمئه (قميئه) مصعب ‌بن عمير را كه از پيامبر صلی الله علیه و آله دفاع مى‌كرد، به شهادت رساند و چنين پنداشت كه حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمد را كشتم[۷۵] و بنابر نقلى، ابليس از بالاى كوه اُحُد با صداى بلند گفت: محمد كشته شد.[۷۶]

انتشار قتل پيامبر صلی الله علیه و آله به همان اندازه كه به بت‌پرستان روحيه داد، در مسلمانان تزلزل ايجاد كرد و سبب شد كه از ميدان جنگ بگريزند و علت سستى و فرارشان را شايعه قتل رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله بيان كنند و حتى بعضى از آنان به فكر بازگشت به دين پيشين خود و گرفتن امان‌نامه از ابوسفيان بودند.

خداوند در پاسخ[۷۷] به آن‌ها فرمود: محمد همچون پيامبران گذشته است. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود بازمى‌گرديد: «و‌ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقبِكُم». (سوره آل عمران/3، 144)

انس بن نضر آنان را كه از جنگ دست كشيده بودند، خطاب كرد كه اگر محمد كشته شده، خداى ‌محمد كه كشته نشده است. براى هدفى كه او جنگيد، بجنگيد و خود جنگيد تا به شهادت رسيد.[۷۸]

آشفتگى در سپاه اسلام به ‌گونه‌اى بود كه محمد بن‌ مَسلَمه مى‌گويد: با چشم خود ديدم و با ‌گوشم شنيدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فلان شخص و فلان شخص را كه از كوه بالا مى‌رفتند، صدا ‌مى‌زد كه من محمد هستم؛ اما آن‌ها به او توجه نكردند.[۷۹] «اِذ تُصعِدونَ ولا‌تَلوونَ عَلى اَحَد والرَّسولُ يَدعوكُم فِى اُخركُم». (سوره آل عمران/3، 153)

پيامبر صلی الله علیه و آله كه خود در اين پيكار به شديدترين وجه با دشمن مى‌جنگيد[۸۰] و در ‌حالى ‌كه مجروح بود و خون از صورتش مى‌ريخت، مى‌فرمود: چگونه رستگار شوند مردمى كه صورت پيامبرشان را به خون آغشتند؛ در ‌حالى ‌كه او آن‌ها را به خدا دعوت مى‌كند.[۸۱]

آيه‌ 128 سوره آل عمران/3 به پيامبر صلی الله علیه و آله دلدارى مى‌دهد كه تو مسئول هدايت آن‌ها نيستى؛ بلكه فقط به تبليغ آن‌ها موظف هستى: «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم‌...».

در اين روز، كسى كه صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّه‌بن قمئه و كسى كه دندانش را شكست، عتبة‌ بن ابى‌وقاص بود.[۸۲]

فداكارى على عليه‌السلام:

بر حسب بعضى نقل‌ها در روز اُحُد همه مسلمانان به جز تعداد اندكى ميدان جنگ را رها كردند[۸۳] كه در نام آن‌ها جز على عليه‌السلام اختلاف است. به نوشته ابن ‌اثير، على بن ‌ابى‌طالب پس از كشتن پرچمداران قريش، چندين بار به فرمان رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله به صف مشركان حمله كرد و شمارى از آنان را كشته، بقيه را پراكنده كرد.[۸۴]

فداكارى حضرت نقش بسزايى در حفظ جان پيامبر صلی الله علیه و آله داشت تا آن‌جا كه در اين جنگ، 70 زخم بر پيكرش وارد شد.[۸۵] وى در پايان جنگ از شمشير خميده و خون‌آلودش به نيكى ياد مى‌كند[۸۶] و برحسب بعضى نقل‌ها هنگام جنگ، شمشيرش شكست و پيامبر صلی الله علیه و آله شمشير خويش، ذوالفقار را به على عليه‌السلام داد[۸۷] و هر كس از مشركان كه به پيامبر صلی الله علیه و آله حمله مى‌كرد، به ‌وسيله على عليه‌السلام دفع مى‌شد.

به فرموده امام صادق عليه‌السلام پيامبر صلی الله علیه و آله جبرئيل را بين آسمان و زمين مشاهده كرد كه مى‌گفت: «لاسيف اِلاّ ذوالفقار ولا فتى اِلاّ علىّ»؛ پس امين وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! اين نهايت فداكارى است. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئيل افزود: من از هر دوى شما ‌هستم.[۸۸]

حركت به ‌سوى دامنه اُحُد:

هنگامى كه شعله جنگ فروكش كرد و از حملات دشمن كاسته شد، پيامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه كوه اُحد پناه بردند. گروهى از اصحاب كه با ديدن وى خوشحال شدند و به ‌سبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى كردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[۸۹]

ابى ‌بن خلف كه بارها در مكه پيامبر را به مرگ تهديد مى‌كرد و حضرت در پاسخ مى‌فرمود: انشاءاللّه من تو را خواهم كشت، در دامنه كوه اُحد به پيامبر صلی الله علیه و آله گفت: نجات نيابم اگر تو نجات يابى. اصحاب خواستند او را بكشند كه خود حضرت با نزديك شدن ابىّ ‌بن خلف نيزه‌اى به سويش پرتاب كرد. نيزه بر گردنش (فاصله بين كلاه ‌خود و زره) اصابت كرد و بر زمين افتاد.[۹۰] بنابر نقلى، آيه «و‌ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ ولكِنَّ اللّهَ رَمى‌...»(سوره انفال/8، 17) در اين‌باره نازل شده است.[۹۱]

مثله كردن شهيدان:

زنان قريش كه ميدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى ديدند براى انتقام بيشتر، پيكر شهيدان را مُثله كردند. اين عمل آن‌قدر زشت و ننگين بود كه حتى ابوسفيان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[۹۲] هند، همسر ابوسفيان شكم حمزه را پاره كرد؛ جگر او را بيرون آورد و به دندان گرفت.[۹۳]

زنان مسلمان در اُحُد:

در پيكار اُحُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى كه جان رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خطر ديدند، مردانه از او دفاع كردند. بر حسب بعضى روايات در روز اُحُد 14 زن از ‌جمله آن‌ها فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله آب و غذا به جبهه حمل مى‌كردند و به مجروحان تشنه آب مى‌نوشاندند و آن‌ها را مداوا مى‌كردند،[۹۴] فاطمه عليهاالسلام با دست خويش خون از صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله پاك مى‌كرد و با آبى كه على عليه‌السلام از مهراس (آبى در كوه‌اُحُد) آورده بود، زخم‌هاى پدر را مى‌شست.[۹۵]

زنان ديگرى چون اُمّ ايمن و عايشه و امّ سليم و حمنه، دختر جحش بدين منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[۹۶] نُسيبه دختر كعب (اُمّ عَماره) كه در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مى‌كند: تعداد كسانى‌ كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع مى‌كردند، از 10‌نفر كمتر بودند كه من و شوهر و دو فرزندم از ‌جمله آن‌ها بوديم.

فداكارى او در حفظ جان رسول خدا صلی الله علیه و آله به ‌گونه‌اى بود كه به فرموده حضرت، به هر سو كه مى‌نگريستم. اُمّ عمارة را مى‌ديدم كه از من دفاع مى‌كرد[۹۷] تا آن‌جا كه جراحت‌هاى بسيارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسيبه امروز جایگاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است كه هنگام وفات، 13 زخم بر تن داشت.[۹۸]

لحظات پايانى جنگ:

ابوسفيان به كنار كوه و نزديك شِعْبى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و يارانش در آن بودند آمد و گفت: يا محمد! جنگ و پيروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر.

حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند كه ما با شما مساوى نيستيم. كشته‌هاى ما در بهشت و كشته‌هاى شما در جهنم هستند. ابوسفيان گفت: «إنّ لنا العُزّى ولاعُزّى لكم». پيامبر فرمود: «اللّه مولانا ولامولى لكم».

ابوسفيان گفت: «اُعل هُبل اُعل هُبل». پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اللّه أَعلى و‌أجلّ».[۹۹]ابوسفيان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر سال آينده است.[۱۰۰]

حركت مشركان به ‌سوى مكه:

سپاه قريش كه از پيروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن 22 كشته[۱۰۱] با سرعت به ‌سوى مكه حركت كرد. مسلمانان خوف آن را داشتند كه مشركان به مدينه هجوم ببرند؛ از اين‌رو پيامبر صلی الله علیه و آله به على عليه‌السلام فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسب‌ها را يدك كشيدند، آهنگ مكه كرده‌اند و اگر بر اسب‌ها سوار‌شدند و شترها را پيش راندند، آهنگ مدينه دارند. در اين صورت به خدا سوگند! در همان مدينه با آنان مى‌جنگم. على عليه‌السلام پس از بازگشت گزارش داد كه آن‌ها بر شترها سوار شدند و راه مكه در پيش گرفتند.[۱۰۲]

خاكسپارى شهيدان:

مسلمانان براى اطلاع از همرزمان خويش و دفن شهيدان به ميدان نبرد بازگشتند. در اين روز، 70[۱۰۳] تن از سپاه اسلام به شهادت رسيده بودند و تعداد بسيارى مجروح ‌شدند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله با همراهانش بر پيكر شهيدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پيكر شهيدان به مدينه نهى كرد و هنگام خاكسپارى آن‌ها فرمود: بنگريد هر كدام از اين شهيدان كه بيشتر حافظ قرآن است، پيكرش را در قبر جلوتر از ديگران قرار ‌دهيد.[۱۰۴]

در اين پيكار، بزرگانى چون حمزه عموى پيامبر صلی الله علیه و آله و مُصعب‌ بن عمير، سعد بن ربيع، عبدالله‌ بن جحش، عمرو ‌بن جموح، عبدالله‌ بن جبير، حنظله غسيل ‌الملائكه و... به شهادت رسيدند.[۱۰۵]

پس از غزوه اُحُد، رسول خدا صلی الله علیه و آله سالى يك بار به زيارت قبور شهيدان اُحُد مى‌رفت. هنگامى كه به وادى اُحُد مى‌رسيد با صداى بلند خطاب به آنان مى‌فرمود: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى‌الدار». به اين سيره، خلفاى بعدى و بسيارى از صحابه عمل مى‌كردند و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام هر دو سه روز يك ‌بار به زيارت شهيدان اُحُد مى‌رفت.[۱۰۶]

پى‌آمدهاى شكست اُحُد:

  1. مشركان كه پس از پيروزى احساس غرور مى‌كردند، تصميم گرفتند از بين راه مدينه باز‌گردند و براى هميشه به حيات اسلام (به ‌ويژه شخص پيامبر صلی الله علیه و آله) خاتمه دهند كه به غزوه حمراء الاسد انجاميد.[۱۰۷] (=> ‌حمراءالاسد/ غزوه)
  1. يهوديان مدينه مى‌پنداشتند كه توان نظامى مسلمانان پس از شكست اُحُد كاهش يافته است؛ بدين جهت درصدد شورش در مدينه برآمدند.[۱۰۸] (=>‌ بنى‌نضير)
  1. اقتدار مسلمانان ميان قبايل خارج از مدينه متزلزل شده بود تا جايى كه آن‌ها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند.[۱۰۹]
  1. جوسازى منافقان بر ضد مسلمانان در مدينه و اين ‌كه علت شكست اُحُد را مخالفت پيامبر صلی الله علیه و آله با نظر عبدالله‌ بن ابى معرفى كردند.[۱۱۰]

از پى‌آمدهاى مثبت اين شكست، جدايى صف مؤمنان از منافقان است[۱۱۱] كه قرآن هم بدان اشاره كرده است: «و‌ما اَصبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِيَعلَمَ المُؤمِنِين × ولِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (سوره آل عمران/3، 166‌ـ‌167)

مباحث قرآنى اُحُد:

قرآن در آيات متعددى از سوره آل عمران/3 به ابعاد گوناگون غزوه اُحُد پرداخته است. به گفته عبدالرحمن عوف، اگر كسى بخواهد درباره جنگ اُحد آگاه شود، آيه ‌120 به بعد سوره آل عمران/3 را بخواند.

با اين كار گويا در اين جنگ حاضر بوده است.[۱۱۲] به گفته محمد ‌بن اسحاق، 60 آيه از سوره آل عمران به جنگ اُحُد اختصاص دارد.[۱۱۳] اين آيات لحن نكوهش دارد و مؤمنان را به ‌سبب سستى در جنگ و ضعف در اراده سرزنش كرده است.[۱۱۴]

افزون بر آيات سوره آل عمران، آيات ديگرى نيز چون آيه‌ 17 و 36‌ـ‌37 سوره انفال/8؛ 126‌ـ‌127 سوره نحل/16 و 62 سوره نور/24 هم درباره غزوه اُحد نازل شده است.[۱۱۵] شمارى از اين آيات به صراحت به وقايع اُحد پرداخته است و برخى به ‌طور غيرصريح و به نكاتى كلى اشاره دارد. در اين آيات به موضوعاتى چون تهديد و نكوهش مشركان، سرزنش منافقان، وعده پيروزى و يارى مؤمنان، عوامل شكست در جنگ، شايعه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله، هشدار به مؤمنان، دلدارى به مؤمنان، مثله كردن شهيدان، مقام شهيدان و آرامش پس از جنگ پرداخته است.

تهديد و نكوهش مشركان:

مشركان قريش كه از ابتداى بعثت با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت مى‌كردند و همواره مسلمانان را آزار مى‌دادند، در آيات متعددى از ‌جمله آيات مربوط به غزوه اُحُد مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند: «لِيَقطَعَ طَرَفـًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا اَو يَكبِتَهُم فَيَنقَلِبوا خائِبين».[۱۱۶] (سوره آل عمران/3، 127)

در اين آيه، مشركان به عذاب و ذلت دنيايى تهديد شده‌اند و در آيه‌ 151 سوره آل عمران/3 مى‌فرمايد: بزودى در دل‌هاى كافران به ‌سبب مشرك شدنشان بيم و هراس افكنيم: «سَنُلقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَكوا بِاللّهِ‌...» و در آيات بعدى، خداوند به مشركان هشدار مى‌دهد كه مهلت يافتن آنان نه به جهت حقانيت است؛ بلكه فرصت يافتن براى افزايش گناهان و در نتيجه گرفتارى به عذاب خوار‌كننده است: «و‌لا‌يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا و لَهُم عَذابٌ مُهِين». (سوره آل عمران/3، 178)

از سوى ديگر خداوند عذاب بزرگ قيامت را به آنان يادآورى مى‌كند: «اِنَّ الَّذينَ اشتَرَوُا الكُفرَ بِالايمنِ لَن يَضُرُّوا اللّهَ شيــًا و لَهُم عَذابٌ اَليم». (سوره آل عمران/3، 177)

منافقان در جنگ:

يكى از آثار مهم جنگ اُحُد جدا شدن صف مؤمنان از منافقان بود كه در آيات قرآن بدان تصريح شده است: «و ‌ما ‌اَصبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِيَعلَمَ المُؤمِنِين × ولِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (سوره آل عمران/3، 166‌ـ‌167)

نفاق عبدالله‌بن اُبى در هجرت پيامبر صلی الله علیه و آله به مدينه ريشه دارد؛ زيرا اوس و خزرج پيش از هجرت مصمم بودند او را فرمانرواى خود كنند؛ اما با حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدينه و پيمان با او، اين تصميم خود به خود از ميان رفت[۱۱۷] و غزوه اُحُد باعث شد كه او و طرفدارانش به ‌طور آشكار در برابر تصميم رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله به مخالفت برخيزند و مورد خشم و غضب الهى قرار گيرند:[۱۱۸] «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ كَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ‌...». (سوره آل عمران/3،162)

خداوند در آيه ديگر مخالفت آن روز عبدالله بن اُبى و طرفدارانش را به كفر، نزديكتر تا به ايمان مى‌داند و از آنان به ‌صورت كسانى‌ كه به زبان چيزى مى‌گويند كه در دل بدان معتقد نيستند ياد مى‌كند: «...هُم لِلكُفرِ يَومَئِذ اَقرَبُ مِنهُم لِلايمنِ يَقولونَ بِاَفوهِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم واللّهُ اَعلَمُ بِما يَكتُمون».[۱۱۹] (سوره آل عمران/3، 167)

كارشكنى منافقان، افزون بر كاهش يك سوم از سپاه اسلام[۱۲۰] سبب ترديد و سستى در برخورد با منافقان در قسمتى ديگر از سپاه اسلام شد: «فَما لَكُم فِى المُنفِقينَ فِئَتَينِ‌...».(سوره نساء/4،88)[۱۲۱] كه اگر لطف خداوند به مؤمنان نبود، آنان نيز با پيامبر صلی الله علیه و آله مخالفت مى‌كردند.[۱۲۲]

خداوند در اين باره مى‌فرمايد: «اِذ‌هَمَّت طَائِفَتانِ مِنكُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِيُّهُما». (سوره آل عمران/3،122) اين دو طايفه، بنوسلمه و بنوحارث از انصار يا طايفه‌اى از انصار و طايفه‌اى از مهاجران بودند.[۱۲۳] به گفته طبرى آنچه سبب سستى و تصميم به بازگشت اين دو طايفه شد، ضعف ايمان يا نفاق آن‌ها نبود؛ بلكه بازگشت عبدالله‌ بن اُبى و سخنان وى بود.[۱۲۴]

تبليغات سوء آنان حتى پس از خاتمه جنگ نيز ادامه داشت و مسلمانان را سرزنش مى‌كردند كه اگر در اين جنگ از ما پيروى مى‌كرديد، شكست نمى‌خورديد و كشته نمى‌داديد. خداوند در پاسخ به آنان مى‌فرمايد: اگر راست مى‌گوييد، مرگ را از خودتان دور كنيد: «قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صدِقين». (سوره آل عمران/3،168) تبليغات منافقان چه بسا باعث ضعف و تزلزل در عقيده بعضى از مسلمانان شده بود؛ بدين جهت خداوند مسلمانان را از پيروى آنان برحذر داشت؛ زيرا سبب بازگشت از دينشان مى‌شود: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقبِكُم فَتَنقَلِبوا خسِرين». (سوره آل عمران/3،149)

به فرموده امام على عليه‌السلام مقصود از كافران در اين آيه منافقانند كه روز اُحُد به مؤمنان گفتند: به دين پيش و ميان برادران خود باز‌گرديد.[۱۲۵]

وعده يارى و پيروزى در جنگ:

از برخى آيات استفاده مى‌شود كه خداوند، پيش از اُحُد به مسلمانان وعده يارى و پيروزى در اين جنگ را داده بود[۱۲۶] و تا آن زمان كه مؤمنان از دستورهاى پيامبر صلی الله علیه و آله پيروى مى‌كردند، به وعده خويش وفا كرد؛[۱۲۷] اما سستى و نافرمانى مسلمانان باعث تغيير سرنوشت جنگ شد: «و‌لَقَد صَدَقَكُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِهِ حَتّى اِذا فَشِلتُم و تَنزَعتُم فِى الاَمرِ و عَصَيتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن يُريدُ الدُّنيا ومِنكُم مَن يُريدُ الأخِرَةَ‌...». (سوره آل عمران/3،152) به گفته مشهور مفسران، خداوند تا آن هنگام كه پاسداران كوه عينين سنگرشان را رها نكردند، به وعده‌اش عمل كرد.[۱۲۸]

درباره اين‌كه خداوند در كجا به مسلمانان چنين وعده‌اى داده چند نظر است:

  1. از آيات متعددى استفاده مى‌شود كه خداوند، مؤمنان و كسانى‌ كه او را يارى كنند، يارى مى‌كند. (سوره محمد/47،7؛ سوره حج/22، 40 و‌...)[۱۲۹]
  1. رسول خدا صلی الله علیه و آله پيش از جنگ به مسلمانان وعده پيروزى داده بود و وعده رسول خدا، همان وعده الهى است.[۱۳۰]
  1. خداوند پيش از جنگ با نازل كردن آياتى بر پيامبرش به مؤمنان در اين جنگ وعده يارى داده بود. بر حسب بعضى نقل‌ها، آن هنگام كه مؤمنان مشركان را مشاهده كردند، به پيامبر گفتند: آيا خداوند ما را در اين جنگ يارى نمى‌كند آن‌طور كه در غزوه بدر كمك كرد؟ حضرت فرمود:[۱۳۱]

«...اَلَن يَكفِيَكُم اَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلثَةِ ءالف مِّنَ المَلئِكَةِ مُنزَلين» (سوره آل عمران/3،124) و همچنين در آيه‌ 125 خداوند به مؤمنان وعده يارى و كمك داده است به شرط آن ‌كه تقوا و صبر را پيشه كنند:[۱۳۲] «بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا و يَأتوكُم مِن فَورِهِم هذا يُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ ءالف مِنَ المَلـئِكَةِ‌...».

به گفته بعضى از مفسران وعده يارى خداوند به ‌وسيله ملائكه در اين آيات به غزوه اُحُد مربوط است؛ اما از آن‌جا كه مسلمانان از جنگ گريختند، خداوند به آن‌ها كمك ‌نكرد.[۱۳۳]

بر حسب نقلى ديگر فقط وعده يارى به ‌وسيله‌ 5000 فرشته در آيه‌ 125 سوره آل عمران به اُحد مربوط است و وعده يارى به ‌وسيله 3000 فرشته به غزوه بدر ارتباط دارد.[۱۳۴] گرچه وعده يارى مؤمنان به ‌وسيله ملائكه در اُحد از آيات استفاده مى‌شود به گفته ابن ‌عباس، ملائكه جنگ نكردند مگر در غزوه بدر.[۱۳۵]

از طرفى ديگر عدم نزول ملائكه در اُحد مورد اتفاق مفسران نيست. به گفته مجاهد، ملائكه در اُحد نازل شدند؛ اما نجنگيدند.[۱۳۶] در اين خصوص به رواياتى هم استشهاد شده است.

عوامل شكست در جنگ:

غزوه اُحد كه نمادى از رويارويى جبهه حق با باطل بود، در يك طرف مسلمانان به همراه رسول خدا و در طرف مقابل مشركان بودند. پس از اُحُد اين پرسش در بين آنان بود كه چرا ما شكست خورديم:[۱۳۷] «قُلتُم اَنّى هذا = گفتيد: اين (شكست) از كجا است». (سوره آل عمران/3،165)

خداوند در پاسخ به آنان، خود مسلمانان را عامل شكست در جنگ بيان مى‌كند: «قُل هُوَ مِن عِندِ اَنفُسِكُم» (سوره آل عمران/3،165)؛ سپس در آيات ديگر كيفيت عامل شكست بودن مسلمانان را بيان مى‌كند.

  1. قرآن مهم‌ترين عامل شكست را مخالفت با دستور پيامبر و سستى و اختلاف در امور جنگ بيان مى‌كند: «حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَيتُم مِن بَعدِ ما اَركُم ما تُحِبّونَ مِنكُم مَن يُريدُ الدُّنيا ومِنكُم مَن يُريدُ الأخِرَةَ».[۱۳۸] (سوره آل عمران/3،152)

بسيارى از تيراندازان كوه عينين كه درباره ترك سنگرشان با يكديگر اختلاف كردند، از آن بيم داشتند كه پيامبر صلی الله علیه و آله غنايم را تقسيم نكند و هر كس هر چه بدست آورده، از آنِ خودش باشد؛ بدين جهت سنگر خويش را رها كردند كه خداوند در پاسخ به آنان پيامبران را از هر گونه خيانتى مبرا مى‌سازد:[۱۳۹] «و ‌ما ‌كانَ لِنَبِىّ اَن يَغُلَّ و مَن يَغلُل يَأتِ بِما غَلَّ يَومَ القِيمَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفس ما كَسَبَت و هُم لا‌يُظلَمون». (سوره آل عمران/3، 161)

به گفته ابن ‌عباس، مقصود از «مَن يُريدُ الدُّنيا»، همين گروه‌اند كه براى جمع‌آورى غنيمت سنگرشان را ترك كردند و مقصود از «مَن يُريدُ الأخِرَةَ»، عبدالله‌ بن جبير و ديگر تيراندازانى بودند كه سنگرشان را رها نكردند.[۱۴۰]

  1. برخى از گناهان مسلمانان در گذشته سبب فرارشان از جنگ شد: «اِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوا مِنكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطـنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا». (سوره آل عمران/3،155) به گفته بيشتر مفسران، گناهان گذشته مسلمانان كه از آن‌ها توبه نكرده بودند، سبب شد تا شيطان هنگام جنگ آن‌ها را بلغزاند و آن‌ها از جنگ بگريزند.[۱۴۱]

دلدارى به مؤمنان:

خداوند به منظور دلجويى و تسليت به مؤمنان حاضر در اُحد، آيه ‌139 سوره آل عمران/3 را نازل كرد:[۱۴۲] «و‌لا‌تَهِنوا ولا‌تَحزَنوا و اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن كُنتُم مُؤمِنين = سست و غمگين نشويد و شما برتريد اگر مؤمن باشيد»؛ همچنين صبر و استقامت موحدان پيشين را به مؤمنان يادآور مى‌شود تا شكست در جنگ سبب ترس و سستى آنان نشود: «و‌كَاَيِّن مِن نَبِىّ قتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما ‌وهَنوا لِما اَصابَهُم فى سَبيلِ اللّهِ وما ضَعُفوا ومَا‌استَكانوا‌...». (سوره آل عمران/3،146)

در آيه ديگر به مؤمنان يادآورى مى‌كند كه در اين جنگ اگر به شما آسيبى رسيد به دشمن شما هم آسيب رسيده و مشركان هم در اُحُد تعدادى كشته و زخمى داده بودند[۱۴۳] و روزهاى پيروزى و شكست ميان مردم به نوبت است. آن ‌طور نيست كه پيروزى هميشه از آنِ يك گروه باشد: «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ و تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ‌...».(سوره آل عمران/3،140)

آن‌گاه شكست مشركان در غزوه بدر را بيان مى‌كند كه در آن، دو برابر خسارتى كه به مؤمنان وارد شده به دشمن وارد آمده است: «اَوَ لَمّا اَصبَتكُم مُصيبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَيها‌...». (سوره آل عمران/3،165)

خداوند براى بازسازى روحى مؤمنان كه پس ‌از جنگ احساس شرم‌سارى و معصيت مى‌كردند نه ‌تنها خود، آن‌ها را مى‌بخشد: «و‌لَقَد عَفا عَنكُم واللّهُ ذو فَضل عَلَى المُؤمِنِين» (سوره آل عمران/3،152) بلكه به پيامبرش دستور مى‌دهد كه آن‌ها را عفو كند و برايشان آمرزش بخواهد: «فَاعفُ عَنهُم واستَغفِر لَهُم». (سوره آل عمران/3،159)

چه بسا پس از جنگ اين تفكر پديد آمد كه مشورت پيامبر با مسلمانان سبب شد تا مسلمانان براى مقابله با دشمن از مدينه خارج و متحمل چنين شكستى شوند؛ پس چه لزومى دارد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در كارها با آنان مشورت كند. خداوند براى شخصيت دادن به مؤمنان به پيامبر دستور مى‌دهد كه در كارها با آنان مشورت كند و در نهايت پس از مشورت، تصميم‌گيرنده خود پيامبر باشد و با توكل بر خداوند به آن عمل كند: «و‌شاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ». (سوره آل عمران/3، 159)

آزمايش مؤمنان:

قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمايش و امتحان مؤمنان مى‌داند و چنين حوادثى را سبب شناخته شدن افراد باايمان از مدعيان ايمان بيان مى‌كند: «...و تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ ولِيَعلَمَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا و يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ واللّهُ لا‌يُحِبُّ الظّلِمين × ولِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا و يَمحَقَ الكفِرين × اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ و لَمّا يَعلَمِ اللّهُ الَّذينَ جهَدوا مِنكُم و يَعلَمَ الصّبِرين × ولَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَيتُموهُ و اَنتُم تَنظُرون = ...و اين روزها را ميان مردمان مى‌گردانيم و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده‌اند، باز‌شناسد و از شما شهيدانى برگيرد و خدا ستم‌كاران را دوست ندارد و تا كسانى را كه ايمان آورده‌اند، پاك و ناب گرداند و كافران را تباه سازد.

آيا چنين پنداشته‌ايد كه به بهشت درمى‌آييد و حال آن ‌كه هنوز خدا كسانى از شما را كه جهاد كردند و شكيبايان را معلوم نكرده است و شما پيش از آن‌كه با مرگ روبرو شويد، آرزوى آن مى‌كرديد. اكنون آن را ديديد و به آن مى‌نگريد. (سوره آل عمران/3،‌140‌ـ‌143)

در اين آيات به مسلمانانى كه شهادت در راه خدا را آرزو مى‌كردند، يادآورى مى‌شود كه سنت الهى بر امتحان و آزمايش افراد استوار است؛ چنان‌كه در آيه‌ 154 سوره آل عمران/3 كه لحظات پس از جنگ را بيان مى‌كند به آن دسته از مسلمانان كه ايمان ضعيفى داشتند، همين مطلب را يادآور مى‌شود: «...ولِيَبتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدورِكُم ولِيُمَحِّصَ ما فى قُلوبِكُم‌...» و تا خداى، آن‌چه در سينه‌هاى شما است بيازمايد و آن‌چه را در دل‌هاى شما است، پاك كند‌...». (سوره آل عمران/3، 154)

خداوند در آياتى ديگر، آن‌چه را در روز اُحُد اتفاق افتاد براى آزمودن مؤمنان از منافقان بيان مى‌كند: «و‌ما اَصبَكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ ولِيَعلَمَ المُؤمِنِين × ولِيَعلَمَ الَّذينَ نافَقوا‌...». (سوره آل عمران/3، 166‌ـ‌167)

دستور به خويشتندارى در عقوبت:

پس از جنگ، هنگامى كه مسلمانان با پيكرهاى مثله شده شهيدان به ‌ويژه حمزه، عموى پيامبر صلی الله علیه و آله مواجه شدند، سوگند ياد ‌كردند كه اگر بر مشركان پيروز شوند زندگان آنان را مثله خواهند كرد تا چه رسد به مردگانشان[۱۴۴] يا آنان را چنان مثله خواهند كرد كه هيچ ‌كس از عرب چنين نكرده باشد[۱۴۵] و بر حسب بعضى روايات، پيامبر صلی الله علیه و آله با ديدن بدن مثله شده حمزه، سوگند ياد ‌كرد كه اگر بر قريش پيروز شود، 30[۱۴۶] يا 70[۱۴۷] تن از آنان را مثله خواهد كرد.

اين آيه نازل شد[۱۴۸] كه اگر خواستيد تلافى كنيد، با عملى كه با شما شده متناسب باشد و اگر شكيبايى كنيد براى شما بهتر است: «و ‌اِن ‌عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ و‌لـَئِن‌ صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّبِرين». (سوره نحل/16، 126)

مقام شهيدان:

پس از غزوه اُحُد براى نخستين بار مسلمانان با خيل شهيدان و افزون بر آن، تبليغات سوء منافقان كه اگر با ما بوديد كشته نمى‌شديد، مواجه شدند؛ بدين جهت مسلمانان آرزو داشتند كه از حال برادران شهيدشان آگاه شوند.[۱۴۹]

خداوند در پاسخ به آنان و مقام شهيدان اُحُد خطاب به پيامبر يا هر انسانى،[۱۵۰] اين آيات را نازل كرد. آنان را كه در راه خدا كشته شده‌اند، مرده مپنداريد بلكه زنده‌اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند. به آن‌چه خدا از فضل خود به آن‌ها داده است، شادمانند و براى كسانى‌ كه از پى ايشان‌اند و هنوز به آنان نپيوسته‌اند، شادى مى‌كنند كه نه بيمى برايشان است و نه اندوهگين مى‌شوند...‌: 

«و‌لا‌تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ‌اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون × فَرِحينَ بِما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ و يَستَبشِرونَ بِالَّذينَ لَم‌يَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلاَّ خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون». (سوره آل عمران/3، 169‌ـ‌170)

بر حسب نقل ديگر، اين آيات در مقام شهيدان بدر و اُحُد نازل شده است.[۱۵۱] افزون بر آيات قرآن رسول خدا صلی الله علیه و آله هم در مراحل گوناگون از بازماندگان شهيدان دل‌جويى كرد.[۱۵۲] و هنگامى كه در برابر شهيدان اُحُد قرار گرفت، فرمود: من بر شهيدان گواهم كه هيچ كس در راه خدا زخمى نمى‌شود، مگر آن‌كه خداوند وى را در قيامت برمى‌انگيزد؛ در ‌حالى ‌كه از زخمش خون مى‌چكد كه رنگ آن مانند خون و بوى آن همچون مشك باشد.[۱۵۳]

پانویس

  1. مروج‌الذهب، ج‌ 3، ص‌ 304.
  2. روض‌الجنان، ج‌ 5، ص‌ 45.
  3. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 199؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 28.
  4. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 59؛ تاريخ ابن‌خياط، ص‌ 38.
  5. معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 109.
  6. الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 448؛ البداية والنهايه، ج‌ 4، ص‌ 9.
  7. تاريخ المدينه، ج‌ 1، ص‌ 79.
  8. صحيح‌البخارى، ج ‌5، ص 47؛ السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌ 2، ص 325.
  9. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 47.
  10. السير والمغازى، ص‌ 322؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 419.
  11. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج ‌3، ص‌ 61؛ الكامل، ج ‌2، ص‌ 149.
  12. اسباب‌النزول، ص‌ 196؛ السير والمغازى، ص‌ 322.
  13. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 200؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 47.
  14. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 824‌.
  15. المغازى، ج ‌1، ص‌ 202؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 263.
  16. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 59؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 62‌.
  17. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 203؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 59.
  18. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج ‌3، ص‌ 66‌؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 28.
  19. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 824.
  20. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 203؛ انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 383.
  21. تاريخ طبرى، ج ‌2، ص ‌59؛ السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 327.
  22. انساب الاشراف، ج ‌1، ص‌ 383؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 204‌ـ‌205.
  23. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 28؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 208.
  24. الكامل، ج‌ 2، ص‌ 150؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 59.
  25. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 62؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص 422.
  26. سيره رسول خدا صلی الله علیه و آله، ص‌ 458.
  27. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 207؛ انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 383.
  28. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 28‌ـ‌29؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 263.
  29. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 208‌ـ‌210؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 423.
  30. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 63‌؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 29؛ المغازى، ج ‌1، ص‌ 210.
  31. الصحيح من سيره، ج‌ 6‌، ص‌ 106.
  32. السير والمغازى، ص‌ 324؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 29.
  33. سيره رسول خدا صلی الله علیه و آله، ص‌ 459‌ـ‌460.
  34. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج 2، ص‌ 329؛ الصحيح من سيره، ج 6‌، ص 106.
  35. نمونه، ج‌ 3، ص‌ 72.
  36. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 213؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 263.
  37. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج 3، ص 63؛ دلائل‌النبوه، ج ‌3، ص‌ 207‌ـ‌208.
  38. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 29؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 150.
  39. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 63‌؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 29.
  40. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 63؛ المغازى، ج ‌1، ص‌ 213‌ـ‌214.
  41. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 94‌ـ‌95.
  42. المصباح، ص‌ 243 «راح» و ص‌ 443 «غدا»؛ سيره رسول خدا، ص‌ 477.
  43. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 61‌؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 426.
  44. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 215؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 30.
  45. انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 385؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 216.
  46. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 30؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 264.
  47. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 61‌؛ معجم مَااستعجم، ج‌ 1، ص‌ 109.
  48. السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌ 325؛ البداية والنهايه، ج‌ 4، ص 12.
  49. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 219؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 264.
  50. السيرة الحلبيه، ج‌ 2، ص‌ 42؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 216.
  51. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 64‌؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 150.
  52. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 219؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 30.
  53. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 65‌؛ الروض‌الانف، ج‌ 5، ص‌ 426.
  54. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 223؛ السيرة‌النبويه، ابن ‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 331.
  55. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 220؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 264.
  56. انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 387؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 221‌ـ‌222.
  57. السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص ‌329؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 426.
  58. مجمع‌البيان، ج 2، ص‌ 825؛ البداية والنهايه، ج 4، ص‌ 17؛ الصحيح من سيره، ج 6‌، ص ‌115.
  59. المغازى، ج ‌1، ص ‌224؛ سيره رسول ‌خدا، ص‌ 463.
  60. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 30؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 152.
  61. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 224؛ دلائل النبوه، ج 3، ص‌ 209.
  62. مجمع‌البيان، ج ‌2، ص ‌825‌.
  63. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 30؛ انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 387.
  64. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 63‌؛ السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج ‌2، ص‌ 333.
  65. المنار، ج‌ 4، ص‌ 100؛ انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 388.
  66. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 223؛ السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌ 326ـ327.
  67. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 62‌ـ‌63؛ تاريخ ابن‌خياط، ص‌ 38.
  68. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 825‌.
  69. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 31؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص‌ 439.
  70. المغازى، ج ‌1، ص‌ 229‌ـ‌230؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 825.
  71. تاريخ طبرى، ج ‌2، ص‌ 62‌؛ دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 210.
  72. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 284؛ التفسيرالكبير، ج ‌9، ص‌ 36.
  73. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 232‌ـ‌233؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 266.
  74. الكامل، ج‌ 2، ص‌ 154؛ تفسير قمى، ج ‌1، ص‌ 141.
  75. السيرة النبويه، ابن‌اسحاق، ص‌ 329؛ الروض الانف، ج‌ 5، ص ‌435؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج ‌3، ص‌ 94.
  76. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 32؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 310؛ روض‌الجنان، ج‌ 5، ص‌ 92.
  77. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 342؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 149.
  78. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 66‌؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 156.
  79. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 237.
  80. انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 394؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 157.
  81. السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج ‌2، ص‌ 342؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 155.
  82. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 80؛ دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 265.
  83. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 240.
  84. الكامل، ج‌ 2، ص‌ 154.
  85. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 826.
  86. دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 283؛ البداية والنهايه، ج‌ 4، ص‌ 38.
  87. تفسير قمى، ج‌ 1، ص‌ 143.
  88. مجمع‌البيان، ج ‌2، ص‌ 826‌؛ الكامل، ج ‌2، ص‌ 154.
  89. السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 343؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 67‌؛ روض‌الجنان، ج‌ 5‌، ص‌ 94.
  90. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 250؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 67‌ـ‌68.
  91. اسباب النزول، ص‌ 192.
  92. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 94؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 36.
  93. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 70؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 91.
  94. دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 214؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 249.
  95. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 37؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 249.
  96. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 249‌ـ‌250.
  97. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 270‌ـ‌271.
  98. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 269‌ـ‌270.
  99. الكامل، ج‌ 2، ص‌ 160؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 844‌.
  100. السير والمغازى، ص‌ 334؛ دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 213.
  101. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 129؛ تاريخ‌يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 48.
  102. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 71؛ المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 269‌ـ‌270.
  103. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 33؛ انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 400.
  104. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج3، ص97ـ98؛ الكامل، ج‌ 2، ص‌ 162ـ163.
  105. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 300‌ـ‌307.
  106. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 313؛ دلائل النبوه، ج‌ 3، ص‌ 306‌ـ‌308.
  107. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 101‌ـ‌102؛ سيره ‌رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله، ج 1، ص 475.
  108. نمونه، ج‌ 3، ص‌ 78؛ فرازهايى از تاريخ پيامبر، ص‌ 311.
  109. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 340.
  110. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 317.
  111. الدرالمنثور، ج‌ 2، ص‌ 368‌ـ‌369.
  112. المغازى، ج‌ 1، ص ‌319؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 106.
  113. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 106.
  114. الميزان، ج‌ 4، ص‌ 5؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 106.
  115. بحارالانوار، ج‌ 20، ص‌ 57، 63، 79؛ اسباب‌النزول، ص‌ 152 و 195.
  116. جامع البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص ‌113.
  117. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج ‌2، ص ‌588؛ بحارالانوار، ج 19، ص 107‌ـ‌108؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 450.
  118. التبيان، ج‌ 3، ص‌ 36.
  119. غررالتبيان، ص‌ 231.
  120. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج ‌3، ص‌ 64‌؛ تفسير ثعالبى، ج‌ 1، ص‌ 311.
  121. اسباب النزول، ص‌ 138.
  122. كشف الاسرار، ج‌ 2، ص‌ 260.
  123. مجمع‌البيان، ج 2، ص 824‌؛ الكشاف، ج 1، ص 409.
  124. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 98.
  125. روض الجنان، ج‌ 5، ص‌ 103.
  126. تفسير ابن‌كثير، ج‌ 1، ص‌ 420.
  127. جامع البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 169.
  128. جوامع‌الجامع، ج‌ 1، ص‌ 211؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 169 و 171.
  129. المنار، ج‌ 4، ص‌ 181.
  130. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 858؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 166؛ تاريخ طبرى، ج ‌2، ص‌ 60.
  131. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 105.
  132. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 858.
  133. جامع‌البيان، مج ‌3، ج‌ 4، ص‌ 105.
  134. التبيان، ج‌ 2، ص‌ 579.
  135. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 828.
  136. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 235؛ البحرالمحيط، ج‌ 3، ص‌ 331.
  137. التفسيرالكبير، ج‌ 9، ص‌ 81‌؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 876‌.
  138. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص‌ 171.
  139. مجمع‌البيان، ج ‌2، ص‌ 872‌؛ تفسير ثعالبى، ج‌ 1، ص‌ 309.
  140. التبيان، ج‌ 3، ص‌ 19؛ تفسير ثعالبى، ج‌ 1، ص‌ 303.
  141. مجمع‌البيان، ج ‌2، ص‌ 864‌؛ روح‌المعانى، مج ‌3، ج‌ 4، ص 154.
  142. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 843؛ جامع البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص‌ 136.
  143. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص ‌129؛ الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 33.
  144. مجمع‌البيان، ج‌ 6، ص‌ 605‌.
  145. جامع‌البيان، مج‌ 8‌، ج‌ 14، ص‌ 254؛ الدرالمنثور، ج‌ 5، ص 179.
  146. تفسير ابن‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 614‌.
  147. تفسيرثعالبى، ج 2، ص 246؛ الكشاف، ج 2، ص 645‌.
  148. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 645.
  149. روض‌الجنان، ج‌ 5، ص‌ 146؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 4، ص 227.
  150. اسباب النزول، ص‌ 109‌ـ‌110.
  151. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 880.
  152. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 268.
  153. السيرة النبويه، ابن‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 97‌ـ‌98.

منابع

لطف‌الله خراسانی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 238-255