سید استاد

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۵ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۱۰ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: تلخيص از كتاب گلشن ابرار، جلد 6، صفحه 84

نویسنده: محمدباقر پوراميني

سید محمد طباطبایی

تولد

سید محمد طباطبایی در 19 ذی الحجه سال 1257 ق. در كربلای معلی دیده به دنیا گشود. وی در یك سالگی، به همدان منتقل شد و در حدود شش سال را نزد جدش سید مهدی طباطبایی گذراند و آن گاه به تهران آمد و نزد پدرش پرورش یافت.[۱]

تحصیل

سید محمد پس از تحصیل ادبیات و مقدمات علوم دینی، فقه و اصول را نزد پدرش سید محمدصادق طباطبایی آموخت و حكمت و علوم عقلی را در مكتب میرزا ابوالحسن جلوه، حكیم نامور آن عصر فراگرفت. او همچنین مدتی نیز نزد شیخ هادی نجم آبادی به كسب تعالیم اخلاقی پرداخت و آماده عزیمت به حوزه گرانسنگ سامرا شد.

سفر به سامرا

طباطبایی در 15 شوال 1299 به عزم سفر مکه مكرمه، تهران را ترك كرد و از راه دریای خزر به سمت آسیای صغیر و آن گاه به استامبول رفت و از آن جا به مكه و مدینه مشرف شد؛ سپس راهی نجف، كربلا، سامرا و كاظمین شد و در سامرا، به حضور پیشوای بزرگ جهان تشیع، میرزا محمدحسن شیرازی رسید و برای تحصیل سطح عالی در آن حوزه، رحل اقامت افكند.

طباطبایی بیشترین بهره علمی را در مكتب سامرا، نزد میرزای شیرازی بدست آورد و بیش از یك دهه در آن سامان به شاگردی گذرانید و از یاران و نزدیكان میرزای بزرگ بشمار می رفت.

آیه الله طباطبایی خود در این باره می گوید: «دوازده سال در سامرا خدمت جنت مكانت، میرزای شیرازی ماندم».[۲]

ورود به تهران

ناصرالدین شاه چون از محبوبیت و نفوذ فوق ‌العاده میرزای آشتیانی سخت به هراس افتاده بود، برای تضعیف موقعیت و تخفیف منزلت او، در پی مطرح كردن یكی از عالمان در مقابل وی بود. از این رو، از میرزای شیرازی درخواست كرد تا یكی از عالمان مورد اعتماد خویش را به پایتخت اعزام دارد. میرزا نیز سید محمد را فرستاد.

سید محمد طباطبایی در جمادی الاول 1311 ق. وارد تهران شد و به جای پدر در مسجد و محراب به وظایف دینی و اجتماعی قیام نمود. با آمدن سید و درایت او، صف یك پارچه و متحد عالمان تهران، مانعی بزرگ برای درخواست ناصواب شاه شد.

گویا مشی اعتراضی و انتقادگونه سید، از آغاز ورود به مرز، به گونه ای بوده است كه ناصرالدین شاه نه تنها طباطبایی را مفید برای نیل به هدف خود نمی دانست، بلكه حضور او را نیز برای سلطنت خویش، خطرناك قلمداد می كرد. سید محمد طباطبایی در یادداشتی كه به سال 1329 ه.ق نوشته است، از سفر خود چنین یاد می كند:

«ناصرالدین شاه گمان كرده بود كه غفران مآب میرزای شیرازی اعلی الله مقامه، مرا برای برهم زدن وضع به تهران فرستاده، خبر ورود من به كرمانشاه كه رسید، ناصرالدین شاه خبر شد. به رجال دولت گفت: فلانی را هر چه ممكن است بدهید، برگردد؛ اعتنا نكرده، رو به تهران كردم؛ به حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام كه وارد شدم، نایب السلطنه به شاه گفت: فلان كس وارد تهران می شود؛ تشریفاتی از جانب دولت لازم است؟ جواب داد كه هیچ لازم نیست. وارد تهران كه شدم، از جانب دولت ابداً تشریفاتی نبود؛ ولی مردم زیاد احترام كردند...».[۳]

طباطبایی در تهران از كسانی بود كه قدم در راه معارف جدید برداشت. او مدرسه مباركه اسلام را به سال 1317 ق. در تهران تاسیس كرد و به خاطر جلب اطمینان كامل طبقات مردم، برادرش سید اسدالله طباطبایی را كه روحانی باتقوا و مطلعی بود، به عنوان رییس مدرسه انتخاب كرد و سرپرستی آن جا را هم به فرزند خود محمدصادق طباطبایی سپرد و میرزا محمد كرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید. میرزا محمد، بعدها به مناسبت این مسئولیت و بنا به پیشنهاد سید محمدصادق طباطبایی، به ناظم الاسلام شهرت یافت.

نقطه آغازین فعالیت سیاسی

آغاز زندگی سیاسی سید محمد طباطبایی را می توان متاثر از فعالیت های سیاسی سید جمال الدین دانست. هنگام حضور سید محمد طباطبایی در سامرا، وی با سید جمال مكاتباتی داشته است و سید جمال الدین كه در لندن حضور داشت، با ارسال نامه هایی، طباطبایی را برای ورود به ایران و رهبری جامعه اسلامی آماده می ساخت.[۴]

بی شك افكار روشنگر سید جمال الدین اسد آبادی، به عنوان یك اندیشمند دینی در عصر ناصری، نهضت بیداری اسلامی را بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی، شكل داد؛ به نحوی كه می توان از ارتباط این نهضت با شكل گیری نهضت مشروطیت سخن گفت. امتیاز سید جمال با روشنفكران و تحصیل كرده‌های خارجی، چون میرزا ملكم خان نیز قابل توجه است. روشنفكران، الگوهای غربی را تنها راه نجات می پنداشتند. این غربزدگی، فقط به شعارهای آزادی خواهی و حق حاكمیت ملت و مبارزه با استبداد داخلی خلاصه می‌شد؛ هر چند به قیمت خودباختگی و زمینه سازی استعمار خارجی باشد.

سید جمال الدین اسدآبادی در مدت اقامت در ایران و پس از آن، آماج حملات ریز و درشت بود و هر كس كه به نحوی با وی در ارتباط بود نیز از این موج در امان نماند. سید محمد طباطبایی هم به جرم دوستی با سید جمال متهم بود؛ بدان حد كه درباریان، مردم را از مصاحبت با سید محمد بر حذر می داشتند.

انقلاب مشروطیت

طباطبایی از اركان مهم مشروطیت ایران و از موسسان آن است. سعی و مجاهدات او به حدی حائز اهمیت است كه می توان گفت بدون كوشش ها و حمایت های او، آزادی خواهان موفق به برقراری مشروطیت نمی شدند.[۵]

سید محمد طباطبایی مدعی است كه از اول ورود به تهران، در صدد تاسیس مجلس شورای ملی و ایجاد عدالت خانه بوده است؛ عدالت خانه ای كه بعدها به مشروطه تغییر یافت. ناصرالدین شاه از این سلوك سید ناراضی و غالباً گله‌مند بود.

مهاجرت صغری

آیت الله طباطبایی در ماه شوال 1323 ق. با دیگر همراهان، عالمان و روحانیان به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند. آیت الله طباطبایی می نویسد: «بنا شد مقاصد نوشته شود؛ هر كسی چیزی خواست از قبیل رد مدرسه خان مروی كه امام جمعه ضبط كرده بود و عزل عسكرگاری‌چی و امثال این ها؛ من نوشتم آن چه مقصود است، مجلس عدالت است؛ قبول كردند و به شهر آمدیم».[۶]

آن چه كه در این تحصن به چشم می خورد، «عدالت خانه» است؛ نه «مشروطه» و خواست اصلی سید محمد طباطبایی، ایجاد عدالت خانه برای كسب سعادت مردم بود. به گفته ناظم الاسلام، حتی عده ای از رجال در صدد برآمدند تا با دادن رشوه، او را از همگامی با مردم بازدارند؛ ولی وی استوار ایستاد.[۷]

شاه پس از شنیدن درخواست عالمان، اعلام كرد كه با خواست آنان موافقت شده است و سرانجام عالمان و مردم همراه، به شهر تهران بازگشتند. عین الدوله هرگز حاضر به تن دادن به خواست آنان نشد و اجرای آن را به تاخیر می انداخت. سید محمد طباطبایی ساكت ننشست و نامه هایی را خطاب به شاه و عین الدوله نگاشت.

سید كه مظفرالدین شاه را پادشاهی رقیق القلب و كم درك می شمرد،[۸] در نامه خود به شاه چنین نوشت: «اعلی حضرتا! مملكت خراب، رعیت پریشان و گداست، تعدی حكام و مامورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حكام و مامورین اندازه ندارد. از مال رعیت، هر قدر میلشان اقتضا كند، می برند. قوه غضب و شهوتشان به هر چه میل و حكم كند، از زدن و كشتن و ناقص كردن، اطاعت می كنند. این عمارت و مبل ها و وجوهات و املاك، در اندك زمان، از كجا تحصیل شده؟ تمام، مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بی مكنت است كه اعلی حضرت بر حالشان مطلعید.

در اندك زمان، از مال رعیت، صاحب مكنت و ثروت شدند. حالت حالیه این مملكت، اگر اصلاح نشود، عن قریب این مملكت جزء ممالك خارجه خواهد شد؛ البته اعلی حضرت راضی نمی شوند در تواریخ نوشته شود: در عهد همایونی، ایران به باد رفت؛ اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند. اعلی حضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت، یعنی انجمن مركب از تمام اصناف مردم كه در آن انجمن، به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند (برطرف خواهد كرد).

مجلس اگر باشد، این ظلم ها رفع خواهد شد؛ خرابی ها آباد خواهد شد؛ خارجه طمع به مملكت نخواهد برد؛ عثمانی تعدی به ایران نمی تواند بكند؛ در زاویه حضرت عبدالعظیم علیه السلام سی روز با كمال سختی گذرانیدم تا دست خط همایونی در تاسیس مجلس مقصود شد.

شكر بجا آوردیم و به شكرانه این مرحمت، چراغانی كرده، جشن بزرگی گرفته شد؛ به انتظار انجام مضمون دست خط مبارك روزگار می گذراندیم؛ اثری ظاهر نشد. همه را به طفره گذرانیده، بلكه صریحاً می گویند این كار نخواهد شد و تاسیس مجلس، منافی سلطنت است. نمی دانند سلطنت بی زوال، با بودن مجلس است. بی مجلس، سلطنت بی معنی و در معرض زوال است.

اعلی حضرتا! سی كرور نفوس را كه اولاد پادشاهند، اسیر استبداد یك نفر نفرمایید؛ به خاطر یك نفر مستبد، چشم از سی كرور فرزندان خود نپوشید».[۹]

به توپ بستن مجلس و رنج های پس از آن

پس از درگذشت مظفرالدین شاه، فرزندش محمدعلی میرزا، بنای ناسازگاری را با مشروطه گذاشت، با وجودی كه مجلس اول مدارا می كرد و مقاومت جدی از خود نشان نمی داد، ولی سید محمد طباطبایی به همراه سید عبدالله بهبهانی به خوبی مقاومت كرد. در 4 جمادی الاول 1326 ق. شاه به باغشاه كوچید و آرایش جنگی گرفت و در 23 همان ماه، قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف روسی، مجلس را به توپ بستند.

طباطبایی به اتفاق بهبهانی، به ناچار به باغ امین الدوله رفتند و در آنجا اوباش و اراذل لیاخوف آن دو را یافتند و پس از اهانت و آزار بسیار، تا آن جا پیش رفتند كه محاسن ایشان را كنده، با هتاكی آنان را به باغشاه بردند، هنگامی كه مردم از این حادثه آگاهی یافتند، فریاد می زدند: «ای نامسلمانان! اینان پیشوایان دین و رهبران ما هستند، چه كرده بودند كه آن ها را به این حال انداختید». به گردن سید زنجیر انداختند و با بی احترامی زیاد وی را در باغشاه محبوس كردند.[۱۰]

سید محمد از باغشاه به فرزندش سید عبدالمهدی نامه ای ارسال كرد كه در آن آمده بود: «نور چشمی! آقایان تمام و میرزا (سید محمدصادق طباطبایی) در باغ شاه سالم هستند؛ چند نفر از وكلا هم هستند. در راه، سربازها ما را برهنه كرده اند؛ دو سه ثوب عبا و عمامه زود بدهید بیاورند. مبادا دست به تفنگ بكنید كه كار خیلی خراب است و تعزیه تمام نشده (است)».

طباطبایی عاقبت پس از مدتی كه در حوالی شمیران و ونك متواری بود، در ماه شعبان 1326 ق. به دستور محمدعلی شاه به مشهد تبعید گشت و در این شهر فعالیت سیاسی را ادامه داد و كمیته مجاهدین را تشكیل داد و به روشنگری ادامه داد.

سید محمد می نویسد: «محمدعلی میرزا به تخت نشست و كرد آن چه كرد؛ مجلس را به توپ بست. آقا سید عبدالله مرحوم را روانه كرمانشاه و مرا به مشهد مقدس فرستاد تا بختیاری ها مملكت را از شر او آسوده كردند و من به تهران آمدم.[۱۱]

نقش علمای نجف در دوران استبداد صغیر، برجسته بود و زمینه قیام عمومی علیه شاه را فراهم آورد. سرانجام تهران فتح شد و احمدشاه به جای پدر نشست. طباطبایی پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، در هفتم شعبان 1327 ق. وارد تهران شد.[۱۲] این در شرایطی بود كه شیخ فضل الله نوری اعدام شده بود.

به دلیل نفوذ عناصر و جریان های روشنفكر و ضداسلام و حتی مخالفان سابق مشروطیت، حركت عمومی به انحراف كشیده شد و فاتحان تهران با كشتن شیخ فضل الله نوری، به انزوای راهبران دینی پرداختند.

آیت الله طباطبایی پس از بازگشت به تهران، در پیامی كه برای خانواده شیخ فرستاد، ضمن تسلیت شهادت شیخ، صریحاً اعدام وی را عمل دشمنان اسلام و ایران خواند كه «برای ضعف روحانیت و استقلال و عظمت ایران، مخالفین بدان مبادرت ورزیده اند».[۱۳]

ویژگی های رفتاری

طباطبایی در میان مردم، از احترام زیادی برخوردار بود. دربار و دولت سخت از او حساب می بردند و مردم نیز به شدت به او دلبسته بودند.[۱۴] ناظم الاسلام كرمانی می نویسد: «تاكنون عالمی به این خوبی و آگاهی و صحت و انصاف ندیدیم. سیاست می داند؛ خطور خارجه را می خواند؛ به حقوق ملل عارف، به قوانین ممالك و دول واقف، ملت دوست، معارف خواه، وطن شناس، دولتخواه، به مواقف و مقتضیات عصر آگاه، با دانش و دوربین، موشكاف و جوانمرد، باذوق و اهل درد، برای وطن، شب و روز در چاره جویی و خیرگویی...».[۱۵]

سال های واپسین

آیت الله طباطبایی سال های واپسین عمر را به گوشه نشینی و انزوا گذرانید. وی در حالی كه از كشتن آیت الله سید عبدالله بهبهانی بسیار متاثر بود،[۱۶] از صدمات وارده بر خود چنین یاد می كرد: از صدماتی كه در توپ بستن مجلس به من زدند، حالت وحشت و خیال دست داده است و از این رو، به من سخت می گذرد. اگر كسی باشد كه مرا مشغول كند، حالم بهتر می شود. در ونك، كسی نیست؛ من تنها هستم. دستم از چاره ها كوتاه و راه دراز پیش؛ جز به خداوند و رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام امیدی ندارم».[۱۷]

سرانجام آیت الله طباطبایی در سال 1339 ق. در تهران درگذشت. در حالی كه از فرجام نهضت مشروطه دلخوش نبود. پیكر سید را كه بیش از نیم قرن برای كسب عظمت مردم ستمدیده تلاش كرد، پس از تشییع باشكوه، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام در كنار قبر پدرش به خاك سپردند.

كتابخانه باارزشی از مرحوم طباطبایی به یادگار ماند كه بعدها توسط بازماندگان وی به كتابخانه مجلس شورای اسلامی اهدا شد و امروزه در تالاری در دسترس دانش ‌پژوهان و اهل تحقیق قرار دارد.

در نوشته‌های سال‌های پایانی عمر طباطبایی چنین آمده است: «انسان هر چه به مرگ نزدیكتر می شود، معنی فرمایشات بزرگان دین را می فهمد كه می فرمایند به دنیا علاقه پیدا نكنید و دل به علایق آن نبندید؛ زیرا صدمه مرگ، جز علاقه چیزی نیست».[۱۸]

پانویس

  1. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام كرمانی، ص 61.
  2. یادداشت های سید محمد طباطبایی، به کوشش حسن طباطبایی، نشر آبی، ص 70.
  3. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص 78.
  4. ایران و جهان اسلام، عبدالهادی حائری، آستان قدس رضوی، مشهد، 1369، ص 134.
  5. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملك زاده، ج 1، ص 172 و 173.
  6. همان، ص 58.
  7. همان، ص 6.
  8. همان، 78.
  9. تاریخ مشروطه ایران، احمد كسروی، ص 85.
  10. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص 6.
  11. همان، ص 35.
  12. همان.
  13. مكتوبات، اعلامیه ها و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطیت، محمد تركمان، ج 2، ص 356.
  14. همان، ص 6.
  15. تاریخ بیداری ایرانیان، ص 72.
  16. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص 35.
  17. همان، ص 86.
  18. همان، ص 84.