کیفیت پژوهش متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

عزت نفس

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۴۲ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عزت نفس در اسلام به معنای داشتن حالت مناعت و احساس شرافت است. قرآن عزت را از آن خدا و پیامبر و مومنان می داند و اعتقاد درست و عمل صالح را راه دستیابی به آن معرفی می کند. در روایات نیز بر اهمیت بالای عزت نفس تاکید شده و از انجام کارهایی که به عزت نفس ضربه می زند پرهیز داده شده است.

مفهوم شناسی

عزت در اصل از «ارض عزاز»؛ یعنی زمین محکم و نفوذناپذیر، گرفته شده است[۱] و با توجه به نظر اصحاب لغت و نیز موارد بکار رفتن آن در قرآن به معنای غیرقابل غلبه بودن و نفوذ ناپذیری و تفوّق و برتری است. [۲] از نظر اسلام مومن بایستی حالت مناعت و احساس شرافت داشته باشد که از آن تحت عنوان «عزت نفس» تعبیر شده است.[۳]

عزت نفس در قرآن

قرآن کریم در این مورد می فرماید: «وَلِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»؛ عزت اختصاصاً از آنِ خدا و رسولش و مؤمنان است.

در قرآن کریم، عزت به معنای غالب و قاهر بودن به نحو حقیقی آن مختص به خدای عزوجل است؛ زیرا غیر از خداوند همه موجودات ذاتا فقیر و در نفس خویش، ذلیل هستند و مالک هیچ چیزی برای خود نیستند، مگر آن که خداوند با رحمت خود، بهره ای از آن بدانان بخشد. و خداوند این را با مؤمنان انجام داده و فرموده است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ».(سوره منافقون/8).[۴] این آیه عزت را پس از خدا و رسول اختصاصا در انحصار مؤمنان می داند. شهید مطهری با توجه به این آیه می گوید: مؤمن باید بداند عزت اختصاصا در انحصار مؤمنان است و اوست كه باید عزیز باشد؛ عزت شایسته اوست و او شایسته عزت است. این یك نوع توجه دادن به نفس است.[۵]

در مورد راه دستیابی به عزت نیز قرآن می گوید: «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‏؛ كسى كه عزت مى‌‏خواهد، پس [بايد آن را از خدا بخواهد، زيرا] همه عزت ويژه خداست. حقايق پاك [چون عقايد و انديشه‏‌هاى صحيح‏] به سوى او بالا مى‏رود و عمل شايسته آن را بالا مى‌‏برد.»[۶]

تعبیر دیگر قرآن در این مورد تحت عنوان «علوّ» است: «وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛[۷] سست نشوید، محزون هم نباشید اگر مؤمن باشید شما برتر از همه خواهید بود.

عزت نفس در احادیث و سیره معصومان علیهم السلام

اهمیت عزت نفس

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: لیس الغنی عن کثرة العروض، انما الغنی غنی النفس؛ بی نیازی به داشتن مال بسیار نیست، بی نیازی حقیقی بی نیازی نفس است.[۸]

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است: خداوند همه چیز را به خود مومن واگذار کرده، مگر ذلیل کردن و بی ارزش کردن خود.[۹] اهمیت عزت نفس در اسلام را میتوان از جملات تاریخی امام حسین علیه السلام در واقعه عاشورا درک نمود. سخن معروف حضرت سیدالشهدا در روز عاشورا این بود که: اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُكوبِ الْعارِ؛[۱۰] مرگ از متحمل شدن یك ننگ بالاتر است. و هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ؛[۱۱] سخن دیگر آن حضرت است که در دوران بعدی برای شیعیان به صورت یک شعار در آمد. همچنین جزء كلماتی كه از ایشان ذكر كرده اند این جمله است: مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ؛[۱۲] مردن با عزت از زندگی با ذلت بهتر است.

در حدیثی از امام هادی علیه السلام آمده است: «من‌ هانت علیه نفسه فلا تامن شره؛ کسی که نزد خودش احساس شخصیت نکند، از شر او ایمن مباش».[۱۳]

عزت نفس در طلب حاجت و کسب روزی

در حدیث نبوی آمده است: اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّةِ الاَْنْفُسِ[۱۴] اگر حاجتی به دیگران دارید از آنها بخواهید ولی با عزت نفس بخواهید. و در حکمت 396 آمده است: اَلْمَنِیَّةُ وَلاَ الدَّنِیَّةُ وَالتَّقَلُّلُ وَلاَ التَّوَسُّلُ؛[۱۵] مرگ و نه پستی و قناعت به کم نه دست درازی پیش دیگران.

از حضرت صادق علیه السلام نقل شده كه امیرالمؤمنین همیشه می فرمود: لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس والاستغناؤ عنهم، فیکون افتقارک الیهم فی لین کلامک و حسن بشرک، و یکون استغناؤک عنهم فی نزاهة عرضک و بقاء عزک؛ در دل خود نیاز به مردم و بی نیازی از آنان را جمع کن که نیاز تو به آنان در نرمی سخن و خوشروئیت باشد و بی نیازی تو از ایشان در پاک نگه داشتن آبرو و حفظ عزتت باشد. [۱۶]

در حدیث دیگری هست: لِیَكُنْ طَلَبُكَ لِلْمَعیشَةِ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَیِّعِ تَرَفَّعْ نَفْسَكَ عَنْ مَنْزِلَةِ الْواهِنِ الضَّعیفِ؛ دنبال روزی باش ولی دنبال روزی رفتن تو از حد كسانی كه خود را تضییع می كنند، بالاتر باشد. نفس خود را برتر بگیر از این كه در مظهر افراد سست و ضعیف درآیی.[۱۷]

عوامل تضعیف کننده عزت نفس

در حکمت دوم از بخش حکمت های کتاب نهج البلاغه امیر المومنین علیه السلام آمده است: همچنین جمله دوم از حِكَم چنین است: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه؛ آن كه طمع را شعار خود نمود نفسش را خوار ساخت، و كسى كه گرفتاری ها و سختى های زندگی خود را فاش كرد به ذلت خود راضى شد، و آدمى كه زبانش را بر خود امیر نمود بى مقدار گشت.»

در منابع حدیثی آمده است که مردی آمد خدمت حضرت صادق و شكایت از روزگار كرد كه چنین و چنانم، درمانده ام و قرض دارم. حضرت مقداری پول به او دادند. او گفت: من مقصودم این نبود كه بخواهم چیزی بگیرم، خواستم شرح حالم را بگویم كه دعایی بفرمایید.

فرمودند: من هم نگفتم مقصود تو این بود، ولی این را بگیر و به مصرف خودت برسان، چیزی هم می گویم و آن این است: وَلا تُخْبِرِ النّاسَ بِكُلِّ ما اَنْتَ فیهِ فَتَهونَ عَلَیْهِمْ؛ هر گرفتاری كه داری جلو مردم بازگو نكن [زیرا] نزد ایشان خوار می شوی [۱۸]

در حدیثی از امام حسین علیه السلام نیز دروغ موجب عجز و ذلت انسان معرفی شده: اَلصِّدْقُ عِزٌّ وَالْكِذْبُ عَجْزٌ؛ صدق و راستی عزّت است و دروغگویی ناتوانی است.[۱۹]

پانویس

  1. راغب اصفهانی، المفردات، ص 332؛ مجمع البیان، ج 1، ص 407.
  2. روح الله محمد علی نژاد عمران و پیمان کمالوند، مفهوم شناسی تطبیقی عزت نفس در قرآن و روانشناسی انسان‌گرا، فصلنامه فرهنگ مشاوره و روان درمانی، دوره 7، شماره 27، پاییز 1395، ص5.
  3. مرتضی مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ج22، ص816
  4. المیزان، ج 17، ص 20، ذیل آیه 10 سوره فاطر.
  5. مرتضی مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ج22، ص816
  6. سوره فاطر/ آیه 10، ترجمه حسین انصاریان
  7. سوره آل عمران/139.
  8. علم اخلاق اسلامی (ترجمه کتاب جامع السعادات)، مهدی نراقی، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکمت، تهران، 1376، ج2، ص544.
  9. کافی، ج5، ص63
  10. بحارالانوار، ج78، ص128.
  11. مقتل خوارزمی، ج2، ص6.
  12. بحارالانوار، ج44، ص192، چاپ جدید.
  13. حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، ۱۴۰۴ق، ص۴۸۳.
  14. نهج الفصاحه، حدیث 325، ص64.
  15. حكمت 396.
  16. وسائل الشیعه، ج 2، ص 203
  17. وسائل، ج12، ص30.
  18. بحارالانوار، ج47، ص34.
  19. تاریخ یعقوبی، ج2، ص246.