اهل سنت
منبع: سید مصطفی حسینی دشتی، مقاله «سنّی» از فرهنگ معارف و معاریف
سُنّى منسوب به «سنت» است، و سنت به عملى گفته می شود كه منطبق بر سنت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) باشد و از این رو در مقابل «بدعت» قرار می گیرد.
سنى در اصطلاح مسلمانان، آن گروه از مسلمين باشند كه به سنت رسول اکرم(ص) پايبند بوده و بدان عمل كنند؛ در قبال بدعى، يعنى كسى كه رسوم و قواعد و معتقدات نو ظهور احداث نموده و چيزهائى بر دين افزوده يا از آن كاسته باشد، مانند برخى متكلمين و پيروان فلسفه از مسلمانان.
مذهب «سُنّی» یکی از مذاهب دین اسلام است که اکثریت مسلمانان را در بر میگیرد. اهل سنت و جماعت معتقدند محمد (صلی الله علیه و آله)، پیامبر اسلام، پس از خود جانشینی تعیین ننمودهاست.
باوجود این، وقوع غدیر خم را رد نمیکنند ولی مناسبت آن در مورد تعیین جانشینی را تایید نمینمایند و معتقدند مردم با تشکیل شورا میتوانند یکی از افراد از جامعه را به عنوان خلیفهٔ مسلمانان برگزینند.
از اینرو پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله، نخست با تشکیل شورا در سقیفه بنی ساعده، طبق سنت شورا و بیعت، ابوبکر را که از صحابه (یاران) بود برای خلافت بعد از رسول خدا (ص) بر جامعه نو بنیاد مسلمانان انتخاب کردند.
اساس پيدايش اين عنوان به صورت تسميه گروهى از مسلمانان در قرنهاى دوم و سوم هجرى بود كه مكتب متكلمين اسلامى مانند اشاعره و معتزله و جبريه و قدريه و مانند اينها بنيان شد، كه جمعى از فقها و محدثين آن عصر به عنوان استنكار از آن گروهها گفتند: ما جز سنت رسول خدا(ص) چيزى را به نام اسلام نمى شناسيم، كه فرمود: «عليكم بسنتى و سنة خلفائى» و نیز فرمود: «فمن لم يعمل بسنتى فليس منى».
اما پس از گذشت زمان و گرايش اكثر مسلمانان به اين مكاتب، اين نام در مقابل نام شيعى شناخته شد و آن گروه كه پس از پيغمبر(ص) ابوبكر و عمر و عثمان و على را خلفاى راشدين آن حضرت مي دانند و عمل آنها را حجت مى شناسند و هر آنكس بر مسلمانان امارت كند اطاعتش را بعنوان اطاعت از اولوالامر واجب دانند سنى، و گروه ديگر كه سنت را تنها از طريق عترت پيغمبر(ص) معتبر و واجب الاتباع شناسند شيعه گويند.
در صورتى كه شيعه ـ طبق روايات معتبره از لسان پيامبر اسلام ـ بدين نام شايسته تر است، از جمله حديثى كه اكثر محدثين عامه مانند واحدى (صاحب الوسيط) و فخر رازى و ثعلبى و زمخشرى ذيل آيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى) (شورى: 23) آن را نقل نموده اند. حديث مفصل است و اينك ذيل آن كه شاهد مدعى است: «الا و من مات على حبّ آل محمد مات على السنة و الجماعة».(كشاف: 4 / 220)
به هر حال اكنون به گروهى كه جانشينى پيغمبر را جز بنص صريح اعتبار ندهند، «شيعه» مى گويند، و فرقه اى كه اين سمت را به بيعت جمعى از مسلمانان، يا به وصيت يكى از مسلمانها، معتبر شناسند «سنى» لقب دهند.
اما اگر سنت پيغمبر(ص) واجب الاتباع است كه قرآن فرمود: (و لكم فى رسول الله اسوة حسنة) و شما مى گوئيد پيغمبر كسى را بجاى خويش نصب ننمود و مسلمانان را بحال خود رها ساخت تا هر كه را بخواهند به پيشوائى برگزينند، پس چرا خليفه اول از اين سنت روى برتافت و بر خلاف سيرت رسول فرد معينى را بجاى خويش بگماشت، و به چه دليل خليفه دوم اين سنت را ناديده گرفت و كار خلافت را به رأى و نظر شش تن محول ساخت؟!
كوتاه سخن اين كه مسلمانان پس از رحلت رسول اكرم(ص) به دو دسته تقسيم شدند: گروهى ما وقع پس از پيغمبر را اصل گرفتند كه چون ديدند گروهى در سقيفه بنى ساعده گردآمده پس از كش مكش زياد بيشتر آنها با يك تن بيعت كردند و رفته رفته آن شخص زمام امور را بدست گرفت، وى را خليفة الرسول شناختند و شريعت را بر ما وقع تطبيق دادند، و دسته ديگر شريعت را ملاك اعتبار گرفته ما وقع را هر آنچه قابل انطباق بر شرع بود پذيرا شدند و آنچه بر حسب منطق عقل و نصّ خدا و رسول امكان انطباق بر شريعت نداشت باطل شمردند.
شايان ذكر است كه اختلاف دو فرقه سنى و شيعه در ابتداى امر يعنى پس از وفات پيغمبر(ص) تا اوائل خلافت على(ع) يك اختلاف فرهنگى و اعتقادى بيش نبود، كه اين دو گروه در جامع اشتراك «مسلمان» برادرانه با هم مى زيستند و امور مشتركه را اعم از سياسى و نظامى مانند جهاد با كفار و دفاع از حريم اسلام و مجاهدات سياسى، و يا اقتصادى و اجتماعى مانند جمع زكوات و امارت حج و نماز جمعه و جماعات و از اين قبيل امور دست جمعى و در زير خيمه وحدت و اتحاد صورت مى دادند;
اما از آن روز كه معاوية بن ابى سفيان ـ منصوب به ولايت شام از سوى عمر و سپس عثمان ـ در شام به بهانه خون خواهى عثمان رشته ارتباط با عاصمه اسلامى بگسيخت و كوس استقلال زد و دعوى خلافت نمود و جنگ جمل را بواسطه و صفين را مستقيماً بپا ساخت و وى به بهاى ريختن خون هزاران مسلمان و بالاخره شهادت اميرالمؤمنين، عوام فريبانه بر كرسى سلطنت بنام خلافت سوار شد، اختلاف سنى و شيعه از اختلاف فرهنگى به دوگانگى سياسى تبديل گشت، به اين معنى كه از آن روز مسلمانها به دو فرقه علوى و عثمانى تقسيم شدند و عثمانيها كه متكى به قدرت معاويه و پس از او ديگر سلاطين اموى بودند، اكثريت مسلمانها را، و علويين كه هيچ قدرت ظاهرى آنها را تأييد نمى نمود بلكه پيوسته در محدوديت و اختناق و شكنجه حكام اموى بسر مى بردند، اقليت مسلمانان را تشكيل مى دادند زيرا در چنين شرائطى عامه مردم بحكم «الناس على دين ملوكهم» به آن كفه ترازو كه زور ناميده مى شود سرازير مى گردند.
بيشتر بودن جمعيت مسلمان سنى موجب گرديد كه حكومت نوپاى عباسى جانب اكثريت را مرعى دارد، و در عين نزديك بودن سران اين حكومت به بيت علوى و هم سو بودن آنها با علويين در مخالفت با دولت اميه، همه آن سوابق ناديده گرفته عملا شيوه سياسى اميه را دنبال كرده در اذيت و آزار و شكنجه ائمه اهل بيت و پيروان آنها دست كمى از آن شجره خبيثه نداشته باشند.
بنى عباس در ترويج مذهب تسنن و حمايت از ائمه سنت و جماعت و تأييد اكيد مكتب اشاعره كه نسبت به ديگر مكتب اهل سنت يعنى معتزله پيروان بيشترى داشت سخت كوشا بودند.
در اينجا يك نكته را نبايد از ياد ببريم و آن عقيده معروف اهل سنت است در مورد «اولوالامر» (زمامداران) كه خداوند در آيه شريفه: «...اطيعواالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم...»(سوره نساء-59)اطاعت آنها را بر مسلمانان واجب نموده است، و اين عقيده نقش وسيعى در تقرب پيروان خود به زمامداران و حكّام هر عصر و زمانى ايفا مى كند؛
زيرا آنها هر آنكس را كه بر اريكه سلطنت مسلمانان بينند اطاعتش را طبق اين آيه فرض و واجب دانند، و حاكم وقت هر كه باشد وى را اميرالمؤمنين و خليفه رسول الله مي خوانند، بديهى است كه چنين عقيده اى عامل مؤثرى در جلب قلوب حكام وقت بطرف معتقدين به آن خواهد بود، چه اينكه سنّى رابطه خود را با حكومت رابطه شرعى و دينى مى داند;
برخلاف شيعه كه اين رابطه را جز رابطه زورمند و ناتوان و ظالم و مظلوم نمى شناسد و چنين حاكمى را جز حاكم جور نمى پندارد; زيرا وى «اولوالامر» را آن كس مى شناسد كه بطور مشروع يعنى از جانب خداوند (بنص خاص يا طبق شرائط مقرره) صاحب امر باشد نه اين كه امارت و زمامدارى را غصبا و به زور سر نيزه به چنگ آورده باشد.
پيداست كه حاكم اموى يا عباسى ـ كه در عين خودكامگى خويشتن را جانشين پيغمبر معرفى مى كند و از مردم توقع دارد اطاعت وى را اطاعت خدا و رسول دانند ـ كدام فرقه را تأييد و تقويت مى كند و كدام مذهب را برسميت مى شناسد، خواننده داورى كند.
اهل سنت در مسایل فقهی، ابتدا قرآن و سپس احادیث پیامبر و بعد از آن احادیث معتبر صحابه و اجماع را مورد استفاده قرار میدهند.
مذاهب عمده اهل سنت
اشعری و ماتریدی دو مکتب اعتقادی اصلی اهل سنت هستند. و از لحاظ فقهی اهل سنت به مذاهب زیر تقسیم میگردد:
1) مالكيه : پيروان ابوعبدالله مالك بن انس بن مالك اصبحى حميرى (93 ـ 179 ق) كه در مدينه متولد شد و همانجا درگذشت، وى به خواهش منصور عباسى كتاب الموطّأ را در فقه و حديث تصنيف نمود، پيروانش در شمال افريقا سكونت دارند.
2) حنفيه : پيروان امام ابوحنيفه نعمان بن ثابت خراسانى (80 ـ 150 ق) هستند كه از شاگردان امام جعفر صادق(ع) بوده، مذهب حنفى بزرگترين مذاهب اسلام است و حنفيان كه غالباً در آسيا سكونت دارند نيمى از مسلمانان روى زمين مى باشند، معروفترين تأليفات ابوحنيفه المسند در حديث و كتاب المخارج و كتاب الفقه الاكبر در فقه است.
3) شافعيه : پيروان ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعى هاشمى مطلبى (150 ـ 241 ق) صاحب كتاب الأمّ در فقه و المسند در حديث هستند و غالباً در كردستان و مصر سكونت دارند.
4) حنبليه : پيروان ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل مروزى (164 ـ 241 ق) هستند، وى صاحب كتاب المسند در حديث و الناسخ و المنسوخ در فقه و كتب بسيار ديگرى در فقه و تفسير و حديث و تاريخ است، پيروان اين مذهب در افريقا و خليج فارس و عربستان ساكنند، فرقه وهابيه پيروان شيخ محمد بن عبدالوهاب نجدى (1115 ـ 1206 ق) از مذهب حنبلى هستند.
منابع روائی اهل سنت
نزد اهل سنت شش مجموعه حديث به نام «صحاح سته» مستند و معتبر است كه شروح متعدد بر آنها نوشته شده و ملاك احكام و فتواى فقهاى ايشان مى باشد:
1) الجامع الصحيح يا صحيح بخارى، تأليف ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاری(194 ـ 256 ق) است، او نخستين مؤلفى است كه احاديث صحيح منتخب را جمع آورى و طبقه بندى نمود، كتاب او نزد اهل سنت از كمال حرمت و اعتبار برخوردار است.
2) صحيح مسلم، تأليف ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى (204 ـ 261 ق). اين كتاب و كتاب بخارى را صحيحين گويند كه بيشتر احاديث احكام اهل سنت در آنها جمع است. بعلاوه احاديثى در صحيحين آمده كه موثوق بودن رجال آن مورد اتفاق محدثين است.
3) سنن ابى داود، تأليف سليمان بن اشعث سجستانى (202 ـ 275 ق) كه شامل 4800 حديث صحيح است، تاج الدين سبكى مالكى (م 422 ق) گويد: فقها از اطلاق عنوان صحيح بر سنن ابى داود احتراز مى كنند، معذلك از كتب بسيار معتبر و موثق نزد اهل حديث است.
4) الجامع الكبير يا سنن ترمذى، تأليف ابو عيسى محمد بن عيسى (209 ـ 279 ق) شاگرد بخارى است.
5) سنن ابن ماجه، تأليف ابوعبدالله محمد بن يزيد قزوينى (209 ـ 273 ق) است.
6) سنن نسايى، تأليف ابوعبدالرحمن احمد بن على نسايى (215 ـ 303 ق)، وى ابتدا احاديث بسيارى را جمع آورده نام مجموعه خود را كتاب السنن الكبير نهاد، سپس منتخبى از آن را گرد آورد كه نامش المجتبى يا كتاب السنن الصغير است و كتاب المجتبى از صحاح سته به شمار مى رود.