ابرهه: تفاوت بین نسخهها
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
هنگامی که لشگر ابرهه به مکه نزدیک شد، مردم قریش دسته دسته به بالای کوه ها رفتند و وقتی لشگر ابرهه را دیدند، گفتند: ما توانایی مقاومت در مقابل اینان را نداریم. بنابراین همه از [[مکه]] بیرون رفتند غیر از عبدالمطلب بن هاشم و شیبة بن عثمان بن عبدالدار – که پرده دار کعبه بود -. در این موقعیت حساس عبدالمطلب دست خود را در دو طرف کعبه قرار داد و عرض کرد: بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع می کند، تو نیز از خانه ات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبه تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند. مگذار داخل شهر حرام شوند و البته آنچه تو بخواهی همان واقع می شود. | هنگامی که لشگر ابرهه به مکه نزدیک شد، مردم قریش دسته دسته به بالای کوه ها رفتند و وقتی لشگر ابرهه را دیدند، گفتند: ما توانایی مقاومت در مقابل اینان را نداریم. بنابراین همه از [[مکه]] بیرون رفتند غیر از عبدالمطلب بن هاشم و شیبة بن عثمان بن عبدالدار – که پرده دار کعبه بود -. در این موقعیت حساس عبدالمطلب دست خود را در دو طرف کعبه قرار داد و عرض کرد: بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع می کند، تو نیز از خانه ات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبه تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند. مگذار داخل شهر حرام شوند و البته آنچه تو بخواهی همان واقع می شود. | ||
− | + | ==ملاقات جالب عبدالمطلب و ابرهه== | |
لشگر ابرهه در راه [[مکه]] به شترانی از قریش برخورده و آنها را به غنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازه ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همین که چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست و پرسید: چه حاجتی داری؟ عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را می خواهم که لشگریان تو به غنیمت برده اند. ابرهه گفت: با دیدن تو شیفته ات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمده ام تا خانه عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم. تو درباره خانه دینیت هیچ سخن نمی گویی و از آن هیچ دفاعی نمی کنی و درباره شترانت سخن می گویی و از مال شخصی ات دفاع می کنی. عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو درباره مال خودم سخن می گویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم. این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن به عهده من نیست. این سخن آنچنان ابرهه را مرعوب کرد که بلافاصله دستور داد شتران را به او پس دهند. | لشگر ابرهه در راه [[مکه]] به شترانی از قریش برخورده و آنها را به غنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازه ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همین که چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست و پرسید: چه حاجتی داری؟ عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را می خواهم که لشگریان تو به غنیمت برده اند. ابرهه گفت: با دیدن تو شیفته ات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمده ام تا خانه عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم. تو درباره خانه دینیت هیچ سخن نمی گویی و از آن هیچ دفاعی نمی کنی و درباره شترانت سخن می گویی و از مال شخصی ات دفاع می کنی. عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو درباره مال خودم سخن می گویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم. این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن به عهده من نیست. این سخن آنچنان ابرهه را مرعوب کرد که بلافاصله دستور داد شتران را به او پس دهند. |
نسخهٔ ۱۱ مارس ۲۰۱۷، ساعت ۰۵:۱۲
ابرهه یکی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل، از مردم حبشه بود و در حدود سال 530 م به فرمانروایی رسید. "ابرهه" نامی است غیرعربی و در واقع همان "ابراهیم" یا "آبراهام" است که در زبان مردم حبشه "ابرهه" گفته می شود. نام او در منابع عربی به صورت های "ابرهة الاشرم" (اشرم؛ شکافته لب و بینی) و "ابرهة بن صباح" و گاهی نیز با کنیه اش "ابویکسوم" آمده است. در تاریخ آمده که او از غلامان و مردی بی اصل و نسب بوده، در عین حال برخی نیز معتقدند که او یک روحانی مسیحی بوده است. ابرهه کلیسایی باشکوه به نام "قلیس" (واژه ای یونانی) در صنعا – پایتخت کشور یمن – ساخت که در زمان خود بی نظیر بود و گنبدهای آن از طلا ساخته شده و از انواع سنگهای قیمتی برای زینت دادن درون این کلیسا استفاده شده بود و به اهل یمن فرمان داد تا این معبد را مانند مراسم حج زیارت کرده و به دور آن طواف کنند.
در همین ایام مردی از قبیله بنی کنانه به یمن آمد و در این کلیسا قضاء حاجت نمود. وقتی این خبر به ابرهه رسید و گفتند: این کار از سوی مردم همان خانه ای است که عرب در آن طواف حج می کنند. ابرهه سوگند خورد که آن خانه را ویران کند تا کسی به حج و زیارت آن نرود و سپس با مردم حبشه و یمن به قصد ویران کردن کعبه حرکت کرد.
هنگامی که لشگر ابرهه به مکه نزدیک شد، مردم قریش دسته دسته به بالای کوه ها رفتند و وقتی لشگر ابرهه را دیدند، گفتند: ما توانایی مقاومت در مقابل اینان را نداریم. بنابراین همه از مکه بیرون رفتند غیر از عبدالمطلب بن هاشم و شیبة بن عثمان بن عبدالدار – که پرده دار کعبه بود -. در این موقعیت حساس عبدالمطلب دست خود را در دو طرف کعبه قرار داد و عرض کرد: بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع می کند، تو نیز از خانه ات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبه تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند. مگذار داخل شهر حرام شوند و البته آنچه تو بخواهی همان واقع می شود.
ملاقات جالب عبدالمطلب و ابرهه
لشگر ابرهه در راه مکه به شترانی از قریش برخورده و آنها را به غنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازه ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همین که چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست و پرسید: چه حاجتی داری؟ عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را می خواهم که لشگریان تو به غنیمت برده اند. ابرهه گفت: با دیدن تو شیفته ات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمده ام تا خانه عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم. تو درباره خانه دینیت هیچ سخن نمی گویی و از آن هیچ دفاعی نمی کنی و درباره شترانت سخن می گویی و از مال شخصی ات دفاع می کنی. عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو درباره مال خودم سخن می گویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم. این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن به عهده من نیست. این سخن آنچنان ابرهه را مرعوب کرد که بلافاصله دستور داد شتران را به او پس دهند.
صبح روز بعد، هنگام طلوع آفتاب، خداوند "طیر ابابیل" را در آسمان نمودار کرد. در حالی که سنگریزه هایی با خود داشتند و آنها را بر سر لشگریان می افکندند. هر یک از این پرندگان یک سنگ در منقار و دو سنگ در چنگالشان داشتند و هیچ سنگی از آن سنگها نمی افتاد مگر آن که هدف را سوراخ می کرد، به شکم کسی نخورد مگر آن که پاره اش کرد و به استخوانی برنخورد مگر آن که هدف را سوراخ می کرد.
و احدی از لشگریان زنده نماند و به یمن نرسید. ابرهه نیز به محض ورود به یمن به هلاکت رسید و پسرش "یکسوم" به جای او به فرمانروایی رسید. از حبشیان در مدت هفتاد و دو سال، چهار نفر به نام های اریاط، ابرهه، یکسوم و مسروق، پسر دیگر ابرهه بر یمن فرمانروایی کردند.
منابع
سایت اعلام طهور، تاریخ بازیابی: 11 دی ماه 1391.