محمد بن عمید: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: محمد ابن عمید، آثار محمد ابن عمید، آل بو...' ایجاد کرد)
 
(اضافه کردن رده)
سطر ۷: سطر ۷:
  
 
'''نویسنده:''' محمدمهدى حرزاده
 
'''نویسنده:''' محمدمهدى حرزاده
 
==ابن عميد==
 
  
 
(وزير وارسته)
 
(وزير وارسته)
سطر ۴۹۱: سطر ۴۸۹:
  
 
(118). همان، ص 390.
 
(118). همان، ص 390.
 +
[[رده:علمای قرن چهارم]]

نسخهٔ ‏۱ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۳۲

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: ستارگان حرم، جلد 3

نویسنده: محمدمهدى حرزاده

(وزير وارسته)

پيشگفتار

از افتخارات عالم تشيع داشتن چهره هاى برجسته علمى و سياسى در طول تاريخ است كه از ريشه‌دار بودن اين شجره طيبه حكايت مى كند. گرچه بسيارى از بدخوان شيعه چنين جلوه مى دهند كه نمى توان چهره برجسته يا عالم بزرگوارى را در ميان شيعيان يافت. اما برگ‌برگ تاريخ نادرستى اين ادعا را گواهى مى دهد. يكى از خاستگاه‌هاى اصلى تشيع شهر مقدس قم است.

اين شهر علاوه بر پرورش صدها راوى و هزاران عالم، رجالى را در دامان خويش پرورش داده كه در عين بهره مندى از علم و دانش در عالم سياست و اداره حكومت نيز نقش بسزايى داشته اند و اين چنين بوده است. شخصيت برجسته «ابوالفضل، محمد بن حسين معروف به ابن عميد» يكى از چهره هاى پرفروغ مى باشد. او وزير آل‌بويه بود و در قرن چهارم هجرى مى زيست. ابن عميد از مشاهير تاريخ علم و سياست و برجسته ترين فرد خاندان عميد است. خاندانى كه اصالتا از شيعيان قم و از مروجان اين مذهب بوده اند.(1) در اين نوشتار برآنيم كه به منظور آشنايى بيشتر با اين شخصيت شيعى، پيرامون زندگى وى مطالبى را ارائه دهيم.

ولادت

از آنجا كه عمران بن عميد را در هنگام وفات كمى بيش از 60 سال ثبت كرده است(2) و سال وفات او را بسيارى اوايل 360 هـ يا 359 هـ گفته اند، بنابراين معلوم مى شود محمد در سال 299 يا 300 هـ.ق پا به عرصه جهان گذاشته است.

روزگار كودكى و نوجوانى و حتى جوانى را در شهر رى منطقه جبال و فارس پشت سر گذاشت و مدارج علم و دانش را طى نمود و هر روز بر فضل و دانشش افزود(3) تا اين كه در زمره دانشمندان عصر خويش قرار گرفت.

نياكان ابن عميد

نام پدر وى را بيشتر، «حسين» دانسته اند و برخى چون ابن داود حلى، نامش را «حسن» پنداشته اند كه به نظر مى رسد صحيح نباشد. كنيه وى (عميد) ابوعبدالله و لقب او كله بوده است.(4) از اين لقب برمى آيد احتمالاً وى داراى قدى كوتاه بوده است. در اين كه آيا كلمه «عميد» لقب او يا نام پدرش بوده است، در منابع تاريخى ترديد ديده مى شود. آنچه صحيح به نظر مى رسد اين است كه عميد لقب حسين بوده است كه اهل خراسان (ايران) آن را براى احترام و تكريم اكابر بكار مى بردند. شايد هم نزد ايشان فقط لقب كاتبان و منشيان بوده است.(5)

پدر ابن عميد در سال 275 هـ.ق متولد شد.(6) اصالتاً اهل قم بود(7) و در دوران زندگى به تحصيل علم پرداخت. وى جز كاتبان به شمار مى آمد چنان كه ثعالبى مى گويد: ابن عميد فن كتابت را از غريبه نياموخته؛ بلكه آن را از پدر خود «ابوعبدالله حسين بن محمد» فراگرفته است. ابوعبدالله در مرتبه بزرگى از فن كتابت قرار داشت و رساله هاى او در خراسان (ايوان) مدون گشته بود.

ابواسحاق صابى در كتاب خود «تاجى» پا را فراگذاشته و مهارت پدر ابن عميد را با ابن عميد مقايسه نموده و مى گويد: رسائل ابن عبدالله در بلاغت كمتر از رسائل پسرش ابوالفضل نيست. اگر چه ثعالبى اين سخن صابى را نمى پذيرد و آن را ستمى بزرگ در حق ابن عميد مى شمارد(8) اما نفس بيان اين مطلب از شخصيتى چون صابى كه برخى او را از كاتبان چهارگانه جهان شمرده اند، نشانگر مقام و موقعيت علمى پدر ابن عميد است و همين علم و فضل بود كه يكبار در زمانى كه لشكر «ماكان بن كاكى» شكست خورد و او در بين لشكريان بود و اسير شد، از بند اسارت نجاتش داد و علاوه بر آن سبب منزلت يافتن او نزد سلطان فاتح شد.

بعد از جريان ديوان رسائل نوح بن نصر را به عهده گرفت و ملقب به لقب شيخ گرديد.(9) برخى از كتب، چون دائرة المعارف تشيع و تمدن اسلامى در قرن چهارم وى را صاحب منصب وزارت نيز شمرده اند و برخى ديگر وى را «قوّاد» يعنى سردار سپاه ناميده اند.(10) پدر ابن عميد در سال 336 هـ.ق(11) در سن 61 سالگى بدرود حيات گفت.

نياى پدر او

نام جد ابن عميد را همچون نام خود او «محمد» گفته اند و همچنان كه گذشت برخى احتمال داده اند نام وى «عميد» بوده است.(12) اما آنچه به نظر صحيح تر مى رسد آن است كه نام جد او «محمد» مى باشد همان گونه كه بسيارى از مورخان ثبت نموده اند. ابى‌حيان در كتاب اخلاق الوزيرين به نقل از ابوطالب جراح شغل پدربزرگ ابن عميد را «نخخّ ال» (كسى كه آرد الك مى كند) مى داند(13) و در جايى ديگر از همين كتاب مى نويسد: «جد اين عميد در بازار گندم‌فروشان آرد الك مى كرد يا باربرى مى نمود يا حبوبات غلات را پاك مى كرد و در ضمن شب‌ها نگهبان بازار بود».(14)

روزگار ابن عميد

وى در قرن چهارم هجرى مى زيسته و اين قرن از جهانى با قرون ديگر متمايز است. از جمله: گسترش تشيع در آن عهد و اوجگيرى فن كتابت و به عبارت ديگر «ترسل» از ويژگي‌هاى آن روزگار است.

«رسائل (نام و مكتوبات) قرن چهرم هجرى دقيق ترين نمونه شكوفايى هنر اسلامى است كه روى نفيس ترين ماده هنرى يعنى كلمه پياده شده است به طوري كه حتى اگر كارهاى دستى ظريف ديگرى از قبيل مصنوعات شيشه اى و معدنى كه از آن قرن به جا مانده است، وجود نداشت باز هم مى توانستيم از روى همين رسائل - كه نشانه تسلط به فن بيان به سبك دشوار و بازى با الفاظ است - هنرمندى و هنرشناسى لطافت ذوق مسلمين قرن چهارم را ملاحظه كنيم. تصادفى نيست كه بسيارى از وزراى آن زمان اساتيد سرشناس ادب و قلم و داراى رسائل ارزشمند بوده اند كه به صورت كتاب براى عموم گردآورى شده است. از آن جمله اند، ابن العميد و صاحب بن عباد».(15)

گسترش تشيع در قرن چهارم، معلول عوامل متعددى بود. از آن جمله تشكيل چهار دولت شيعى كه در مصر توسط فاطميان در عراق و ايران توسط آل بويه، در سوريه توسط دولت حمدانيان شيعى و در يمن توسط زيدي‌ها تأسيس شد و اگر قرمطى را نيز شيعه غالى بدانيم، بايد اين رقم را به پنج افزايش دهيم.(16)

با توجه به نقش سلسله آل بويه در ترويج تشيع و اين كه ابن عميد وزارت برخى از ايشان را به عهده داشته است سزاوار است با اين سلسله آشنايى بيشترى پيدا كنيم.

آل بويه

سرزمين اصلى آل بويه «ديلم و مازندران» بود.(17) آغاز حكومتشان از سال 321 در شيراز و پايان آن سال (447 كمى بيش از يك قرن) است. اولين پادشاه اين سلسله سه برادر بودند:

  • 1. عمادالدوله (على بن بويه متوفى 338)؛
  • 2. معزالدوله (احمد بن بويه متوفى 356)؛
  • 3. ركن الدوله (حسن بن بويه متوفى 366).

و آخرين پادشاه ايشان «ملك الرحيم» نام داشت. اگر چه سلطنت ايشان از شيراز آغاز شد، اما به تدريج در ايوان و عراق و ملكه شهرهاى بنى عباس نفوذ كردند.(18) در سال 334 معزالدوله وارد بغداد شد و بر خليفه، مستولى گشت. قدرت او در بغداد به اندازه اى بود كه موفق گرديد خليفه وقت «المستكى بالله» را عزل و به جاى او «المطيع لله» را نصب كند.(19)

در تشيع آل بويه ترديدى نيست و اين منابع تاريخى نشان مى دهد. اما در دو مسأله ترديد هست. يكى آن كه تا چه اندازه مذهب در تصميم گيري‌هاى سياسى ايشان مؤثر بود. دوم آن كه تشيع آن‌ها از چه نوعى بوده است؟

درباره مسأله نخست بايد گفت: اصولاً آن‌ها در برابر اكثريت سنى تحت سلطه خود نمى توانستند موضع (خصمانه) صريحى داشته باشند، بسيار محتاط عمل مى كردند و نتيجه اين برخورد علاوه بر حفظ حكومت‌شان، گسترش انديشه هاى شيعى در عراق و ايران.(20) درباره مسأله دوم بايد گفت: گرچه خاستگاه تشيع آنان صبرستان بود كه به طور اصولى در اختيار علويان زيدى قرار داشت، بسيارى از مورخين، ايشان را شيعه امامى دانسته اند. همچون: عبدالجليل رازى، مستوفى و از محققان جديد آرى بدى و فراى، مونتگرى و امت، اشيولر و دكتر كامل شيبى.(21)

در كتاب تاريخ الشيعه مى خوانيم: ايام آل بويه، همه اش روزگار تلاش و ترويج مذهب اهل بيت علیهم‌السلام بود و هر راهى را براى نصرت اين مذهب و اعلاء مقام و مرتبت عترت پيامبر صلی الله علیه و آله مى پيمودند.(22) بويهيان روز غدير را آشكارا تقديس مى كردند و چنان عيد مى گرفتند كه در هيچ عيد ديگرى چنين نمى كردند(23) و روز عاشورا را روز حزن و ماتم قرار مى دادند.(24) تا جايى كه در سال 352 از طرف معزالدوله شيعيان در بغداد چنان مراسم عزادارى برگزار نمودند كه به علت فراوانى جمعيت شيعه در آن دوره و شركت آنان در اين مراسم اهل سنت نتوانست در برابر آن بايستند.(25)

«عضدالدوله بويهى با لشكريان در مشهد علوى (نجف) يك سال اقامت گزيد و بارگاهى باعظمت براى آن قبر مطهر بنا نهاد. ايشان براى ضرايع كريمه، ابنيه استوار و گنبدهاى رفيع برپا داشته اند. آل بويه تا زنده بودند پيوسته به زيارت مشاهد مشرفه مى شتافتند و پس از مرگ، پيكرهايشان را به آن جا منتقل مى كردند. ايشان شيعيان را در مشاهد مشرفه اسكان دادند و مستمرى ها و عطايايى برايشان قرار دادند».(26) كتيبه اى كه از سال 363 از وى بر تخت جمشيد مانده، مشتمل برنامه دوازده امام علیهم‌السلام است.(27)

آورده اند: مرجع تقليد ركن الدوله ابن جنيد از فقهاى اماميه بوده است.(28) وجود علماى بزرگى چون شيخ صدوق (م 381)، شيخ مفيد (413-338)، سيد مرتضى (436-355)، شيخ طوسى (460-385) و شريف رضى (406-359) كه از ستون‌هاى عالم تشيع بودند. در اين قرن، خود گواه گسترش فوق‌العاده تشيع امامى در عهد آل‌ بويه است. البته وجود اين افتخارات به معناى عدالت كامل ايشان در حكمرانى نيست. اكنون به شرح حال ابن عميد كه او را ستون سلطنت آل بويه ناميده اند، مى پردازيم.(29)

ابن عميد

همان گونه كه گفتيم نام وى محمد و نام پدرش حسين و نام نياى او همچون خودش «محمد» مى باشد. كنيه وى ابوالفضل بود(30) و از آنجا كه پدرش ملقب به عميد بوده است. او را چه در عصر خود چه در كتب تاريخى به نام ابن عميد مى شناسيم. او به القاب ديگرى نيز ملقب بوده است مانند: جاحظ ثانى، جاجظ اخير و از همه مهم‌تر استاد و رئيس(31) كه لقب استاد آن زمان در مشرق زمين به وزراء اطلاق مى شد.(32)

اولين سؤالى كه در اين مقاله جاى طرح و پاسخ دارد پرسش از مذهب ابن عميد مى باشد. آيا وى از اهل تسنن بود كه اكثريت جامعه آن روز را تشكيل مى دادند يا از شيعيان؟ قرائن بسيارى وجود دارد كه ابن عميد وزير و عالم شيعى مذهب بود. از جمله قمى بودن وى يكى از اين قراين است. از آنجا كه قم هميشه مهد تشيع امامى بوده است مى توان گفت كه او نه تنها شيعه بلكه شيعه دوازده امامى بوده است. قمى بودن وى از لابه‌لاى مطالب تاريخى بدست مى آيد به عنوان مثال: ابى حيان توحيدى كه از مخالفين ابن عميد مى باشد، در كتاب خود آن‌گاه كه در صدد نكوهش ابن عميد برمى آيد، از ابوطالب جراحى كاتب، نامه اى را نقل مى كند كه در آن خطاب به ابن عميد مى نويسد: «گويا گمان كرده اى ما از حال خانه تو در قم پرسش نكرده ايم و به آن واقف نيستيم»؟!(33) و در جاى ديگر از جرجانى نقل مى كند كه او مى گفت: «ابن عميد مردى را كه به شهرش قم دشنام داده بود، مجازات نمود»(34) كه اگر اين مخالف سرسخت ابن عميد خبر مجازات را هم غيرواقعى نقل كرده باشد، باز قمى بودن ابن عميد از اين داستان آشكار مى شود و از اين‌ها گذشته همچنان كه در آغاز گفتيم ثعالبى تصريح مى كند، پدر ابن عميد اصالتاً قمى است و دائرة المعارف تشيع مى نويسد: خاندان عميد اصلاً از شيعيان قم و از مروّجان اين مذهب بوده اند.(35)

از ديگر شواهد تشيع او اين كه در مجلسى كه او حضور داشت گويندگان گرد مى آمدند و پيرامون «دوستى على علیه‌السلام» گفتگو مى كردند.(36) گذشته از اين موارد چند مطلب ديگر تشيع وى را تأييد مى كند. يكى آن كه صاحب اعيان‌ الشيعه نام وى را در كتاب شريف خود ذكر نموده و اگر چه شرح حالى براى او غير از آن چه در ضمن شرح حال صاحب بن عباد آورده است ذكر نكرده لكن ظاهر همين ذكر نام نشانگر آن است كه وى را از اعيان شيعه شمرده است و دوم آن كه نام خود او، پدر و جدش از نام‌هايى است كه مى تواند معرف شيعه بودن شخص باشد.

محل زندگى ابن عميد

در مورد محل تولد او مدركى در دست نيست اما پيرامون محل زندگى وى بايد گفت: ظاهراً در قم خانه اى داشت و ايام زندگى خود را (چه قبل از دست دادن پدر و چه بعد از آن) در دهستان‌هاى فارس، جبل و شهر رى سپرى كرده است(37) و گويا زمانى را نيز در شهر اصفهان اقامت داشته است.(38)

وزارت

بعد از آن كه ابى على قمى وزير ركن الدوله از دنيا رفت، ابن عميد در سال 328 هـ.ق به جاى او نشست و كرسى وزارت آل بويه را اشغال كرد.(39) اما از آن جا كه ابن اثير در تاريخ خود مدت وزارت ابن عميد را 24 سال ذكر نموده است(40) و مرگ وى در سال 359 يا 360 هـ.ق واقع شده، نتيجه مى گيريم كه ابن عميد در سال 335 يا 336 هـ.ق به وزارت رسيده است. در آن زمان مردى 36 ساله بود و در دوران وزارت عدالت را در جامعه گسترش داد.(41)

تكيه‌گاه ابن عميد در انجام كارهايى كه بر عهده داشت «ابى على بيع» بود.(42) كاتب او را در اين دوران «ابوالفضل على ابن ثابت همدانى»،(43) خادمش را شخصى به نام منصور نوشته اند كه ظاهراً قمى و از همشهريان خود او بود(44) و صاحب (مدير تشريفات) دستگاه وزارتش مردى شجاع و زيرك بنام روين (يا روبين) بود.(45) با توجه به قمى بودن ابن عميد، وزير قبل از او خادم او وزارت پدر و فرزند او مى توان به نفوذ اهل قم در دستگاه حكومت پى برد.

علوم ابن عميد

در كتب تاريخى او را صاحب دانش‌هاى متعددى دانسته اند به طورى كه در بيش از بيست رشته علمى تبحر داشت. اين علوم عبارتند از: نجوم، هيئت، تاريخ، ادب، رياضى، حفظ اشعار عرب، ترسل و كتابت، مكانيك، هندسه، فيزيك، علم الحركات، جر اثقال، اشتقاق و استعارات (علم بديع، حفظ لغت و غريب علم لغت)، عروض، علوم اوائل، تفسير قرآن، فقه، موسيقى، منطق، فلسفه و خصوصاً الهيات آن.

ترسل

او در فن ترسل كه همان كتابت است و مهارت تمام داشت به گونه اى كه فن انشاء و كتابت با عبدالحميد افتتاح شد و با ابن عميد به پايان رسيد.(46) وى از كاتبان چهارگانه جهان(47) و بزرگترين نويسنده ديوانى بود(48) و نوشتارهاى او را گواه بر اين ادعا مى دانند و گفته اند بهترين رساله او «اخوانيات» و نامه اى كه به ابوالعلاء نوشته، مى باشد.(49)

فلسفه و منطق

ابن مسكويه مورخ شهير كه در اثر 7 سال همنشينى شبانه‌روزى(50) بسيارى از سجايا و خصوصيات ابن عميد را در حافظه خويش ثبت كرده و در كتاب خود درج نموده است، مى گويد: در باب منطق و فلسفه خصوصا الهيات كسى از معاصران جرأت نداشت در محضرش سخن گويد مگر به عنوان پرسش و آموختن؛ نه مباحثه... زمانى ابوالحسن عامردى رحمة اللّه متوفى 381 كه آهنگ بغداد داشت، از خراسان حركت نموده وارد (رى) شد، چون شنيد ابن عميد فيلسوف كاملى است و (كتاب) ارسطا طاليس را شرح نموده و داراى استعداد درخشانى مى باشد، همان جا اقامت گزيد و نزد استاد زانوى تلمذ زد تا آن كه بسيارى از مشكلات فلسفى برايش حل گرديد.(51)

ابن حيّان توحيدى از روى طعن و كنايه چنين مى نويسد: «ابن عميد گمان مى كرد اگر ارسطا طاليس او را ديده بود با بيان او از بسيارى از آراء و نظراتش بازمى گشت و با مشورت او بسيارى از كتب خود را تغيير مى داد!».(52)

تفسير و فقه

ابن مسكويه مى نويسد: ابن عميد در تأويل قرآن و حفظ مشكلات و متشابهات قرآن و همچنين آشنايى به اختلاف آراء و نظرات فقهاء در رفيع‌ترين درجه و بالاترين مرتبه قرار داشت.(53) در عين حال نويسنده اعيان الشيعه وى را در علوم دينى متمكن و صاحب قدرت نمى داند.(54)

موسيقى و جغرافيا

ابن عميد مى گفت: موسيقى با مرگ من مى ميرد و با ناپديد شدنم ناپديد مى گردد.(55) از جمله آثار علمى او تعيين عرض جغرافياى شهر رى است كه با نتيجه اى كه بعدها با وسائل علمى دقيق گرفته شده است، اختلاف زيادى ندارد.(56) از خدمات ابن عميد آن بوده كه مشكلات علمى كه پيشينيان از حل آن عاجز مانده بودند را حل نمود.(57)

كتابخانه ابن عميد

در سال 355 هـ.ق گروهى از جنگجويان (كه به عنوان دواطلبان جهاد عازم مرز و روم بودند) خانه ابن عميد را در رى غارت كردند. وقتى ابن عميد شب به خانه رفت چيزى كه بر آن بنشيند و كوزه اى كه آب بنوشد، نيافت. به نوشته ابن مسكويه كه در آن تاريخ كتابدار ابن عميد بود، از خانه ابوحمزه علوى، فرش و اثاث آوردند اما وزير، (با آن كه، از ناحيه ساعد مجروح شده بود)(58) دل مشغول كتابخانه اش بود، هيچ چيز را به اندازه آن دوست نداشت. كتابخانه اى شامل كتاب‌هاى بسيار در انواع دانش و حكمت و ادب كه معادل صد بار (شتر) مى شد.

كتابدار مى گويد: وقتى مرا ديد راجع به كتابخانه پرسيد، گفتم: از همه اموال اين يكى برجاست و دست نخورده است. شادمان گرديد و رويش شكفته شد و گفت: زهى خجسته روان و مبارك سخن! همانا خزانه هاى ديگر جانشين پذير است. اما كتاب، عوض ندارد و فرمود فردا صبح به فلان بياورشان، بردم و صحيح و سالم تحويل دادم.(59)

فنون ابن عميد

او در فنون متعددى چيره‌دست بود. از آن جمله: اسلحه سازى، تاكتيك هاى جنگى، مملكت دارى و سياست، نقاشى و غزل‌سرائى.

ابزار جنگى

آلات عجيبى براى قلعه‌گشايى اختراع كرد و نيز سلاح شگفت‌انگيزى ساخت كه به مسافت بسيار دور تير مى انداخت و تأثير فراوانى در وضع جنگ داشت. همچنين آينه هاى (مقعرى) ساخت كه از راه بسيار دور آتش مى افروخت.(60)

مملكت‌دارى و سياست

در مملكت‌دارى نوشته‌هايش بهترين شاهد چيره‌دستى اوست. مخصوصاً رساله اى كه در پريشانى اوضاع ايران و سوء تدبير سلف خود و اين كه چه بايد كرد تا وضع بهتر شود، خطاب به ابى محمد هندو نگاشته است كه از آن رساله درس وزارت مى آموزند.(61)

شعر

در سرودن شعر زبردست و ماهر بود كه حتى مخالف سرسخت او، ابى حيان توحيدى بدان اعتراف نموده است و مى نويسد: «اين مرد در سخن بالبداهه و شعر نيكو بود»(62) و نيز از ديگرى نقل مى كند كه «ابن عميد در غزل‌سرايى و سرودن معاتبه شعرى شايسته داشت»(63) او شعر طنز نيز مى سروده است.(64)

نقاشى

و باز ابن مسكويه مى نويسد: در نقاشى خصوصاً كار با ناخن مهارت عجيبى داشت، چنان كه خود ديدم در مجلسى كه فقط خاصان و افراد مورد اطمينان او حضور داشتند، سيب يا چيزى شبيه بدان را در دست مى گرفت و ساعاتى با آن ور مى رفت (بازى مى كرد) و سپس روى زمين مى غلتاند، او با ناخن روى آن اشكالى را نقاشى كرده بود كه اگر با ابزار، چندين روز كار كنند به آن زيبايى نمى شود.(65)

ويژگي‌ها

ابن عميد سجايا و صفات پسنديده اى داشت كه سرآمد اهل زمان خويش بود چنان كه حتى دشمن به آن اذعان داشت و حسودان تسليم آن بودند و در آنچه داشت بى‌رقيب بود و همچون خورشيد بر احدى مخفى نبود(66) برخى از آن صفات را مى آوريم:

تواضع:

در عين حالى كه ابن عميد به تناسب منصب وزارتى كه داشت كاخ نشين بود،(67) اما از اين كه خود را در علم بزرگ بشمارد، كراهت داشت و از رفتار متكبرانه بر حذر بود.(68)

رفتار با عالمان:

در خوش‌رويى و پاك‌خويى چنان بود كه چون اديب يا عالم صاحب فنى بر او وارد مى شد، گوش مى داد و چنان تحسين و آفرين مى كرد كه گويى آن مطلب را براى نخستين بار مى شنود. ماه‌ها و سال‌ها مى گذشت تا به مناسبتى چيزى از او مى پرسيدند، در آن حال بود كه درياى دانش به تلاطم درمى آمد و چشمه خاطرش جوشيدن مى گرفت، به طورى كه صاحب فن مبهوت مى شد و چه بسيار كسانى كه از خويشتن مطمئن بودند و در مقابل او از خود خجل مى شدند.(69) كوتاه سخن آن كه در او قامت وزارت خود مرجع و كعبه آمال ادبا و علما و ارباب فضل و كمال بود.(70)

حب على علیه‌السلام:

در مجلس ابن عميد شيعيان و چه بسا عالمان و راويان شيعى گرد مى آمدند و پيرامون محبت حضرت امام على علیه‌السلام داد سخن مى دادند تا جايى كه يكى از مخالفان مذهب تشيع نامه اى از برخى از (مخالفان) و معاصران مخالف حضرت امير علیه‌السلام خطاب به آن حضرت جعل نمود و هنگامى كه همان رساله را براى يكى از شاگردانش تدريس مى كرد، گفت: سبب آن كه اين رساله را بر عليه شيعيان نوشتم، آن بود كه ايشان در مجلس ابن عميد وزير، حاضر مى شدند و در محبت على علیه‌السلام زياده روى مى كردند.(71)

كم حرف:

كم سخن و كوتاه گفتار بود مگر آن كه از او مى پرسيدند و مستمعى فهيم مى يافت، در اين هنگام بود كه به نشاط مى آمد و بدون آن كه در پاسخ درماند و درنگ نمايد چنان با واژه هاى رسا و جملات پرصفا پاسخ مى داد كه شنونده چنين پاسخى را نزد غير او نمى يافت.(72)

قدرت حافظه:

در آن اعصار كه قدرت حافظه پيش از زمان ما ارزشمند بود وى از اين موهبت الهى در حد اعلی برخوردار بود. به اين نكته ابى حيّان توحيدى نيز اعتراف كرده است.(73) آنچه در ذيل پيرامون حافظه نيرومند ابن عميد مى خوانيد، گفتارى از ابن مسكويه است كه سال‌ها كتابدار او بوده است. او قهرمان خود را چنين مى ستايد:

شعرى نزد او خوانده نشد مگر آن كه ديوان صاحب آن شاعر را حفظ بود و اشعارى را كه سزاوار حفظ كردن بود چه از شعراى قديم و چه از شاعران جديد همه را از بر بود. بارى شنيدم اشعار گروهى از شاعران ناشناس را مى خواند از اين امر شگفت زده شدم و پرسيدم: اى استاد چگونه وقت شما اجازه مى دهد چنين شعرى را حفظ كنيد؟ در پاسخم گفت: گويا تو گمان مى كنى من به خاطر حفظ اين اشعار خود را در سختى مى اندازم؟ يكبار كه اين اشعار به گوشم برخورد، آن را حفظ مى شوم.

قريب به 30 الى 40 بيت شعر را براى خود مى خواندم، هنگامى كه اشعار به پايان رسيد، همه را تكرار نمود. اما وقتى از من خواست مقدارى از آن را بخوانم حتى نتوانستم سه بيت از آن را به طور صحيح بازخوانم. بارها براى من حكايت كرد كه در جوانى با رفقا و ادباى همنشين بر سر از بر كردن هزار بيت شعر در يك روز مسابقه مى گذاشته است و ابن عميد رحمة الله عليه با شخصيت تر از آن بود كه زياده‌گويى كند. وقتى سؤال كردم چگونه اين عمل را به انجام رسانيدى؟ در پاسخم گفت: شعر را بيست تا بيست تا يا سى تا سى تا حفظ مى كردم و يك بار باز مى خواندم و ديگر احتياجى به تكرار نداشتم.

شخصى مى گفت: پدرم نزد ابن عميد مى رفت و او از پدرم مى خواست تا اشعارى را كه حفظ نموده، برايش بخواند اما هر دفعه پدرم مرتكب اشتباهى مى شد و ابن عميد آن را گوشزد مى نمود و من از اين موضوع بسيار ناراحت بودم تا آن كه روزى ديوان كميت (شاعر معروف عرب) كه بسيار زياد بود به دستم رسيد. از ميان آن، سه قصيده غريبه كه گمان مى كردم هنوز به دست استاد نيفتاده است را انتخاب نمودم و همراه پدرم به نزد وزير رفتيم همين كه چشم استاد به ما افتاد، به پدرم گفت: مقدارى از اشعارت را بخوان. او نيز شروع به خواندن نمود اما همين كه قصيده اى از آن سه قصيده را خواند، گفت: بايست! چرا كه تعدادى از ابيات اين قصيده را نخواندى و سپس خود آن‌ها را از بر خواند.(74)

شجاعت:

آن گاه كه ابن اثير در تاريخ خود اوصاف ابن عميد را برمى شمرد، از وى به عنوان دليرى تمام عيار نام مى برد.(75) وقتى در نبردها حاضر مى شد چون شيرى شجاع بود و به آتش جنگ گرم نمى شد و كسى به گردش نمى رسيد و پهلوانى را يارى مبارزه با او نبود. در عين حال قلبى آرام داشت و به هدف نظامى آگاه بود.(76) يك نمونه از شجاعت ابن عميد آن كه: در سال 344 هـ.ق «ابن ماكان» كه يكى از سرداران امير خراسان بود، وارد اصفهان شد. ابومنصور پسر ركن الدوله (كه ظاهرا اصفهان بود) شهر را ترك گفت و ابن ماكان خزائن شهر را به تاراج برد. در اين اوضاع و احوال ابن عميد، وزير ركن الدوله با همراهى قرامطه با ابن ماكان جنگيد او را زخمى نمود و با به اسارت گرفتن سردارانش در قلعه اى محبوس نمود و سپس وارد اصفهان شد. او به شدت جنگيد و شهر را بعد از پاكسازى به «ابومنصور بويه» تحويل داد.(77)

سخاوت:

اگر چه ابى حيان توحيدى يك جلد كتاب كامل در نكوهش صاحب دين عباد و ابن عميد نگاشته است اما عمده آنچه را پيرامون ابن عميد نوشته، مى توان در دو چيز خلاصه كرد. يكى بخل او و ديگرى بى خبرى او از علوم. اما كتب فراوانى خلاف ادعاى او را لااقل پيرامون بهره او از علوم گوناگون ثابت مى كند و پيرامون سخاوت او همين بس كه وقتى متنى (اديب، حكيم و شاعر شهيد قرن چهارم هجرى) او را با قصيده اى كه سروده بود، مدح و ستايش نمود و ابن عميد سه هزار دينار به وى جايزه داد.(78)

هيبت در دل لشكريان:

اگر چه امير در دل لشكريان هيبتى نداشت و مجبور بود با ايشان مدارا كند و بسيارى از خطاها و اشتباهاتشان را ناديده بگيرد و ايشان نيز به اين روش عادت كرده بودند و هر روز خواسته هايشان افزايش مى يافت و از درآمد كشور فزونى مى گرفت، اما زمانى كه استاد رئيس ابن عميد رحمة الله عليه، وزارت ركن الدوله را پذيرفت ابتدا با لشكريان و دولتيان مدارايى اعجازگونه نمود و سپس امور را به درجه اعتدال رساند و از خود چنان هيبتى در دل سپاه و رعيت به جاى گذاشت كه كافى بود از روى نارضايتى گوشه چشمى برايشان بيندازد تا لرزه بر اندامشان بيفتد و بندبند بدنشان سست گردد و در نتيجه همين سياست مقتدرانه اوضاع به گونه اى آرام گرفت كه مى ديديم از ديوان خويش به سوى سراى سلطان مى رفت و جز منشيان ويژه كسى را (در بين راه) ملاقات نمى كرد و ساعتى نزد سلطان به حل و فصل امور مى پرداخت و اكثر روز را به دانش و اهل علم مشغول بود.(79)

مراسم ملّى:

ابن عميد از آن جا كه يك ايرانى بود، دست كم در برخى از مراسم ملى و سنتى ايرانيان همچون جشن مهرگان كه در روز هفتم از هفتمين ماه هر سال شمسى برپا مى شد و برخلاف زمان حاضر، درگذشته بين اقوام ايرانى عموميت داشت، شركت مى جست. البته اين گمان از مديحه اى كه يكى از شاعران آن زمان براى وى در روز مهرگان سروده است(80) حاصل حاضر مى شود.

يكى از عادات او:

از جمله عادات ابن عميد آن بود كه وقتى يكى از مدعيان علم و ادب بر او وارد مى شد وزير مى خواست فهمش را بيازمايد نخست چيزى راجع به بغداد و جاحظ از او مى پرسيد. خود ابن عميد را كه «بزرگترين نويسنده ديوانى» است را جاحظ متأخر لقب داده اند.(81)

استادان

اين عالم سترگ، علوم و فنون خود را نزد اساتيد متعددى فراگرفت. من جمله: احمد بن ابى عبدالله برقى و احمد بن اسماعيل بن سمكة بن عبدالله كه وى را ابوعلى المجلى العربى از اهل قم مى نامند. ابن سمكة اهل فضل و ادب بود و كتابى تاريخى پيرامون خلفاء عباسى و دولت عباسيان تأليف نموده كه كتابى بى نظير است مشتمل بر ده هزار ورق. وى از راويان اخبار مى باشد و علامه حلى روايات او را به صورت مشروط مى پذيرد.(82) علاوه بر اين دو تن شايد ابى جعفر خازن(83) و ابن ابى الثيات (84) نيز در زمره اساتيد او باشند.

شاگردان

گروهى از دانش پژوهان كه طالب انواع گوناگون علوم بودند، در محضرش گرد آمدند و احدى از ايشان از اين كه استاد را در علمى كه از او مى آموزد، بزرگ بشمارد خوددارى نمى كرد و از آن كه بگويد مانند او را نديده، امتناع نمى ورزيد.(85) اما متأسفانه گويا تاريخ نام شاگردان وى را ثبت نكرده است مگر دو تن از ايشان را، يكى صاحب بن عباد و ديگرى عضدالدوله. عضدالدوله بزگترين فرمانروان قرن چهارم است :(86) زمانى كه ابن عميد به فارس رفت انواع سياست هاى استوار و فن جهاندارى كه والاترين فنون است به او آموخت و عضدالدوله نيز به تعليم و القاء او گوش فراداد و دل سپرد و بارها گفت: ابوالفضل بن عميد استاد من است و هميشه او را استاد يا «استاذ الرئيس» خطاب مى كرد.(87)

برجسته ترين شاگردان ابن عميد، صاحب بن عباد مى باشد. او با آن همه جلالت آفاقى كه داشت از اتباع ابن عميد بوده بلكه موافق عقيده بعضى، اين كه او را «صاحب» ناميده اند به جهت مصاحبت او با ابن عميد بوده است. او استاد خويش را بسيار تعظيم مى نمود تا جايى كه وقتى از شهر بغداد كه گويا در آن زمان از زيباترين شهرهاى جهان به شمار مى رفت، بازگشت در پاسخ استاد خويش كه پرسيد: بغداد را چگونه يافتى؟ گفت: بغداد در ميان بلاد مانند «استاد است در ميان عباد».(88)

با توجه به اين كه صاحب بن عباد از مشاهير شيعه مى باشد و خدماتى را به عالم تشيع ارائه نموده است به پاس خدماتش مختصرى از شرح حال و زندگينامه او را مى آوريم: نامش اسماعيل، كنيه اش ابوالقاسم، ملقب به «صاحب» و «كافى القاة». در سال 324يا 326 هـ.ق در اصطخر فارس يا ياطاقان از توابع طالقانِ قزوين متولد گرديد. وى علوم خود را نزد ابى‌الحسين بن فارس و ابى الفضل بن عميد فراگرفت و به مرتبه اى از علوم و ادبيات رسيد كه او را يكى از كاتبان چهارگانه جهان برشمرده اند.

صاحب بن عباد مى خواست در علوم از استاد خويش ابن عميد پيروى كند او در برخى از علوم همچون علوم دينى توانست به خواست خود جامه عمل بپوشاند. اما در علوم فلسفى موفق نگرديد و نيز همانند استاد خويش داراى تأليفات فراوانى بود.(89) او با تمام توان ابن عميد را ستايش مى كرد.(90)

صاحب بن عباد ابتدا از كاتبان كم‌اهميت و خادم ابوالفضل بن عميد بود. اما به واسطه علاقه اى كه ابن عميد به صاحب يكديگر داشتند كم‌كم كار صاحب بالا گرفت تا اين كه ابن عميد او در سن 21 سالگى منشى و مبرى مؤيدالدوله پسر امير خود يعنى ركن الدوله قرار داد.(91) بعد از مرگ ابن عميد و وزارت تقريباً 6 ساله پسر او در حوالى سال‌هاى 366 مؤيدالدوله صاحب بن عباد را به وزارت برگزيد.(92) صاحب با تمام علاقه اى كه به خاندان عميد داشت، بعد از وفات ابن عميد و وقايعى كه بين او و پسر ابن عميد رخ داد، اين علاقه و دوستى از بين رفت تا جايى كه از هر سخنى كه مربوط به آل عميد مى شد، طفره مى رفت.(93)

آورده اند كه نوح بن نصر سامانى از صاحب بن عباد درخواست كرد او ارتش را بپذيرد. از عذرهايى كه صاحب آورد آن بود كه حمل دارائيش بسيار دشوار است. از جمله كتابخانه اى بيش از صد شتر بار، فهرست كتابخانه صاحب ده مجلد بود.(94)

از عادات صاحب، مسجع سخن گفتن بود كه البته بايد اعتراف نمود كه در اين وادى سخت چيره دست بود. ابى حيان توحيدى به نقل از ابن عميد چنين آورده است: «صاحب روزى از رى به اصفهان مى رفت، وسط روز در قصبه اى بزرگ كه بين راه بود، توقف نكرد تا به دهى مخروبه و با آبى شور رسيد؛ به نام نوبهار. آنجا توقف كرد، فقط براى آن كه بنويسد: مى نويسم نامه را از نوبهار روز شنبه موقع نصف النهار»(95) اين اديب برجسته سردار لشكريان نيز بود.(96)

شأن صاحب بن عباد به جايى رسيد كه شريف رضى (متولد 359 متوفى) 406 در حياتش و در سوگش او را ستايش نمود.(97) بالاخره صاحب در سال 385 در شهر رى ديده از جهان فروبست.(98)

پس از مرگ صاحب، تشييعى باشكوه از او به عمل آمد، فخرالدوله و همه بزرگان مملكت با لباس عزا در كنار جنازه اش حاضر شدند و با خروج تابوت مردم يك صدا خروش بركشيدند و به خاك افتادند، شاه جلو جنازه حركت كرد و چند روز به عزا نشست.(99) دو كتابى كه از وى به جا مانده است به نام‌هاى «ابانه عم مذهب اهل العدل» و «فرق بين ظاد و ظاء» مشهور است.

همنشينان ابن عميد

علماء و دانشمندان متعددى با ابن عميد همنشينى و مجالست داشتند من جمله: ابى العلاء السروى، ابى الحسن العلوى العباسى و ابن خلا و قاضى، ابن سمكه قمى، ابى الحسين بن فارس و ابى محمد بن هندو كه در حضر همنشين او بودند و در سفر با او مكاتبه داشتند.(100)

فرزندان

تا آنجا كه نگارنده بدست آورده است ابن عميد دست كم داراى دو فرزند پسر بود يكى به نام على و با كنيه ابوالفتح و ملقب به «ذواكفايتين» و ديگرى ابوالقاسم كه قبل از تولد ابوالفتح وفات يافت.(101)

ابوالفتح سال 337 در شهر رى تولد يافت. او در خدمت علما و استادانى كه در اطراف پدرش گرد آمده بودند، به تحصيل علوم پرداخت و مانند پدر در كتابت استادى داشت و شاعرى خوش قريحه بود، در سال 359 هـ.ق كه ابوالفضل ابن عميد به دفع حَسَنويه كُرد مأمور شد، همراه پدر بود.(102)

و پدر فرماندهى سپاه را به عهده گرفت تا آن كه با حسنويه بر سر مالى مصالحه كرد و به سوى رى براى خدمتگزارى ركن الدوله بازگشت.(103) ابوالفتح را كه در اين هنگام جوانى 21 ساله بود،(104) ركن الدوله به وزارت برگزيد و بر جاى پدر نشست.

ابوالفتح با اشراف ديلم رفت و آمد مى كرد و مى كوشيد با خلعت و هدايا نظرشان را جلب كند و به بازى و شكار و مهمانى صحرا دعوتشان مى كرد، البته ابن عميد با روش او مخالف بود.(105)

در آخرين سفر ابن عميد كه ابوالفتح پدر را همراهى مى كرد، او كه جوانى كه سن و سال و شاداب بود، به مقتضاى سن، اسباب امر و نهى او را به بدرفتارى كشاند و چيزهايى از او سر زد كه باعث خشم پدر شد، تا آنجا كه ابن عميد؛ پدر ابوالفتح هنگام مرگ گفت: چيزى جز فرزندم مرا نكشت و بر خاندان عميد از چيزى كه آن را نابود كند نمى ترسم مگر از اين فرزندم.(106)

در سال 366 هـ.ق كه مؤيدالدوله فرزند ركن الدوله به حكومت رسيد ابوالفتح را از وزارت عزل نمود، وى در همين سال در سن 29 سالگى در زير شكنجه يكى از فرمانروايان جان سپرد.(107) و با مرگ او خاندان عميد برافتاد.(108)

بيمارى ابن عميد

ابن عميد در تمامى عمر خود مبتلاى دو دشمن قوى داخلى قولنج و نِقرِس بود.(109) و به علت نقرس شديد قادر به سوارى كردن نبود و به همين علت بر عمارى (تخت روان) مى نشست.(110)

فصل غروب

در محرم سال 359 هـ.ق ركن الدوله وزير خود ابوالفضل بن العميد را با لشكرى انبوه و مجهز به سوى سرزمين يكى از شورشيان كرد به نام حسنوية بن حسين فرستاد تا او را كه ايجاد اختشاش نموده بود، سركوب نمايد. اما در بين راه بيمارى ابن عميد (رفتارهاى ناشايست فرزندش) شدت يافت. زمانى كه به حمدان رسيدند (ظاهراً معرب همدان) شمع وجودش بى فروغ گشت و چشم از جهان فروبست.(111) با مرگ اين عالِم در عالم فضل و دانش شكافى پديد آمد كه چيزى آن را نپوشاند. عمر «ابن عميد» در هنگام مرگ كمى از 60 سال بيشتر بود كه 24 سال از آن را به وزارت گذرانده بود.(112)

در مورد سال وفات وى سال 360 هـ.ق نيز مطرح كرده اند.(113) همچنين پاره اى از نويسندگان، رى يا بغداد را به عنوان محل وفات ابن عميد نام برده اند.(114) اما با توجه به مدارك قابل اعتمادتر به نظر مى رسد كه وفات وى در همدان واقع شده است.

آثار

آثار به جا مانده از ابن عميد را چنين گفته اند: تاريخ، ديوان الرسائل والمذهب فى البلاغات(115) و كتاب الخلق والخلق (يا الخلق والمخلق) كه هنوز در مسؤدة و چرك‌نويس بوده كه مرگش فرا رسيد.(116)

مواعظ

وى سخنان حكمت آميز را مكرر در مجالس بر زبان مى آورد كه برخى از آنان به عنوان حسن ختام ذيلا آورده مى شود:

  • «دانش پژوهان فروتن علم و حكمت بيشترين بهره ها را از اين دو مى برند، همان گونه كه زمين پست بيشترين آب را مى نوشد».
  • «همانا خداوند به هر آفريده اى ضدش را افزود تا دلالت كند وحدت تنها از آن اوست».
  • «بزرگوارى خدا از حكمتش نمى كاهد و از اين رو هر دعايى را اجابت نمى كند».(117)
  • «چگونه از دوستت كه داراى طبايع چهارگانه است، توقع يك نوع رفتار را دارى».(118)

پى نوشت

(1). دائرة المعارف تشيّع، ج 1، ص 352.

(2). الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 606.

(3). يتيمة الدهر، ج 3، ص 160.

(4). همان، ص 159.

(5). ريحانةالادب، ج 8.

(6). دائرةالمعارف تشيع، ج 1، ص 352.

(7). يتيمة الدهر، ج 3، ص 160؛ اخلاق الوزيرين، ص 325.

(8). همان، ص 159.

(9). همان مدرك، ص 159.

(10). دائرةالمعارف تشيع، ج 1 و تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج 1.

(11). همان، ص 352.

(12). ريحانةالادب، ج 8، ص 126.

(13). اخلاق الوزيرين، ص 325.

(14). همان، ص 360.

(15). تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج 1، ص 273.

(16). تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 361.

(17). همان، ج 1، ص 361.

(18). تاريخ الشيعه، ص 207-206.

(19). تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 360.

(20). همان، ج 1، ص 362؛ با اندكى تلخيص.

(21). همان، ج 1، ص 263-262 با تلخيص.

(22). تاريخ الشيعه، ص 207.

(23). همان، ص 208.

(24). همان، ص 211.

(25). تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 364.

(26). تاريخ الشيعه، ص 212.

(27). تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 365.

(28). همان، ج 1، ص 363.

(29). يتيمة الدهر، ج 3، ص 158.

(30). ريحانة الادب، ج 8، ص 126.

(31). همان، ج 8، ص 126 و منابع ديگر.

(32). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 29.

(33). اخلاق الوزيرين، ص 325.

(34). همان، ص 341.

(35). دائرةالمعارف تشيع، ج 1، ص 352.

(36). اعيان الشيعه، ج 332، پاورقى 3.

(37). يتيمة الدهر، ج 3، ص 160.

(38). همان، ج 3، ص 161.

(39). الوافى بالوفيات، ج 2، ص 381.

(40). الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 606.

(41). تجارب الامم، ج 2، ص 281.

(42). اخلاق الوزيرين، ص 323.

(43). همان، ص 326.

(44). همان، ص 327.

(45). تجارب الامم، ج 2، ص 224.

(46). ريحانةالادب، ج 8، ص 126.

(47). همان، ج 8، ص 126.

(48). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 270.

(49). يتيمة الدهر، ج 3، ص 164.

(50). تجارب الامم، ج 2، ص 276.

(51). همان، ج 2، ص 277.

(52). اخلاق الوزيرين، ص 327.

(53). تجارب الامم، ج 2، ص 277.

(54). اعيان الشيعه، ج 3، ص 332.

(55). الخلاق الوزيرين، ص 328.

(56). وزيران ايرانى از بزرگمهر تا اميركبير، ص 125.

(57). تجارب الامم، ج 2، ص 278.

(58). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 2، ص 360.

(59). همان، ج 1، ص 204.

(60). تجارب الامم، ج 2، ص 278.

(61). همان، ج 2، ص 278.

(62). اخلاق الوزيرين، ص 387.

(63). همان، ص 343.

(64). تجارب الامم، ج 2، ص 277.

(65). همان، ج 2، ص 278.

(66). همان، ج 2، ص 275.

(67). يتيمةالدهر، ج 3، ص 163.

(68). اعيان الشيعه، ج 3، ص 332، پاورقى.

(69). تجارب الامم، ج 2، ص 278.

(70). ريحانةالادب، ج 8، ص 126.

(71). اعيان الشيعه، ج 3، ص 332، پاورقى؛ اخلاق الوزيرين، ص 387.

(72). تجارب الامم، ج 2، ص 277 و 278.

(73). اخلاق الوزيرين، ص 387.

(74). تجارب الامم، صفحات 275 تا 277.

(75). الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 606.

(76). تجارب الامم، ج 2، ص 279.

(77). تاريخ اسلام، حوادث سال 331 تا 350، ص 219.

(78). الوافى بالوفيات، ج 2، ص 382.

(79). تجارب الامم، ج 2، صفحات 279 تا 281.

(80). يتيمة الدهر، ج 3، ص 163.

(81). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 270.

(82). رجال علامه، ص 16.

(83). اخلاق الوزيرين، ص 364.

(84). همان، ص 347.

(85). تجارب الامم، ج 2، ص 278.

(86). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 152.

(87). تجارب الامم، ج 2، ص 278.

(88). ريحانةالادب، ج 8، ص 126.

(89). اعيان الشيعه، ج 3، از صفحات 329 تا 332.

(90). يتيمةالدهر، ج 3، ص 161.

(91). اعيان الشيعه، ج 3، ص 339.

(92). همان، برداشت از ص 341 و 342.

(93). همان، ص 341.

(94). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 204.

(95). همان، ج 1، ص 273.

(96). همان، ج 1، ص 113.

(97). تاريخ الشيعه، ص 213.

(98). اعيان الشيعه، ج 3، ص 329.

(99). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 360.

(100). يتيمةالدهر، ج 3، ص 164.

(101). اخلاق الوزيرين، ص 387.

(102). دائرةالمعارف تشيع، ج 1، ص 353.

(103). الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 606.

(104). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 111.

(105). همان، ج 1، ص 131.

(106). الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 606.

(107). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 140.

(108). دائرةالمعارف تشيع، ج 1، ص 353.

(109). ريحانةالادب، ج 8، ص 606-605.

(110). تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 131.

(111). الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 606-605.

(112). همان، ج 8، ص 606.

(113). اعيان الشيعه، ج 3، ص 140.

(114). ريحانةالادب، ج 8، ص 126.

(115). وزيران ايرانى از بزرگمهر تا اميركبير، ص 125.

(116). اخلاق الوزيرين، ص 328.

(117). همان، ص 388.

(118). همان، ص 390.