غزوه ذی امر: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) |
(افزودن و تکمیل محتوا) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | {{ | + | {{نیازمند ویرایش فنی}} |
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از [[قبیله غطفان]] به فکر افتاده اند تا به [[مدینه]] حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آن ها به «[[ذی امر]]» رفت و در آن جا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام [[دعثور بن حارث]]، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدان جا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت. | سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از [[قبیله غطفان]] به فکر افتاده اند تا به [[مدینه]] حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آن ها به «[[ذی امر]]» رفت و در آن جا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام [[دعثور بن حارث]]، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدان جا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت. | ||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
در این وقت [[جبرئیل]] - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟ | در این وقت [[جبرئیل]] - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟ | ||
− | دعثور گفت: هیچ کس، و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا [[سوگند]] تو بهتر از من هستی! این را | + | دعثور گفت: هیچ کس، و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا [[سوگند]] تو بهتر از من هستی! این را گفت و مسلمان شد در این هنگام [[آیه ۱۱ مائده]] : {{قرآن در قاب|«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُواْ إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَاتَّقُواْاللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».|سوره=5|آیه=11}} |
+ | نازل شد.<ref> البته برای این آیه شان نزول های دیگری هم ذکر شده است .</ref> | ||
+ | |||
+ | او هنگامیکه نزد قبیله خود برگشت؛ از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟ | ||
گفت: مردی سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.<ref> گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ [[ذات الرقاع]] که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از [[امام صادق]] علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم. </ref> و به دنبال این گفتار مردم را به [[اسلام]] دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید. | گفت: مردی سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.<ref> گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ [[ذات الرقاع]] که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از [[امام صادق]] علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم. </ref> و به دنبال این گفتار مردم را به [[اسلام]] دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید. | ||
نسخهٔ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۰:۳۵
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از قبیله غطفان به فکر افتاده اند تا به مدینه حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آن ها به «ذی امر» رفت و در آن جا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدان جا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.
پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آن ها - مرد شجاع وبی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را براحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در این جا به کمک طلب نماید آن ها نمی توانند به او کمک کنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و هم چنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آن جا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «الله»!
در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟
دعثور گفت: هیچ کس، و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا سوگند تو بهتر از من هستی! این را گفت و مسلمان شد در این هنگام آیه ۱۱ مائده :
نازل شد.[۱]
او هنگامیکه نزد قبیله خود برگشت؛ از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟
گفت: مردی سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.[۲] و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.
پانویس
- ↑ البته برای این آیه شان نزول های دیگری هم ذکر شده است .
- ↑ گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ ذات الرقاع که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از امام صادق علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم.
منابع
هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص 291.