ازدواج عبدالله با آمنه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
يك داستان جنجالى در تاريخ آمده كه برخى از نويسندگان حرفه اى هم آن را پر و بال داده و به صورت مبتذلى در آورده و سوژه اى بدست برخى دشمنان مغرض [[اسلام]] داده، از اين رو برخى در اصل آن ترديد كرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.
+
{{نیازمند ویرایش فنی}}
  
'''<I>خبرگزاري شبستان:</I>'''
+
ماجرای ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه به گونه های مختلفی نقل شده است. عالم فرزانه، مرحوم شیخ عباس قمی در این باره می گوید: «چون عبداللّه به سن شباب [=جوانی [رسید، نور نبوت از جبین [پیشانی] او ساطع بود. جمیع اکابر [بزرگان] و اشراف نواحی و اطراف، آرزو کردند که به او دختر دهند و نور او را بربایند. زیرا که یگانه زمان بود در حسن و جمال. و در روز بر هر که می گذشت، بوی مشک و عنبر از وی استشمام می کرد ... و اهل مکه او را «مصباح حرم» می گفتند تا اینکه به تقدیر الهی، عبداللّه با صدفِ گوهرِ رسالت پناه یعنی آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرّة جفت گردید ...»<ref> منتهی الآمال، ج1، ص41. </ref>
  
در تاريخ آمده كه پس از داستان ذبح عبدالله و [[نحر يك صد شتر]]، عبدالمطلب، عبدالله را برداشته و يك سر به خانه [[وهب بن عبدمناف]]... كه در آن روز بزرگ قبيله خود يعنى [[قبيله بنى زهره]] بود آورد و دختر او [[آمنه]] را كه در آن روز بزرگ ترين زنان [[قريش]] از نظر نسب و مقام بود به [[ازدواج]] عبدالله درآورد. <ref> سيره ابن هشام ج 1 ص 156.</ref>
+
مسعودی در باره نحوه ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه می گوید: «در وقتی عبداللّه به پدرش عبدالمطلب گفت: پدر، در عالم رؤیا دیدم از «بطحاء» مکه خارج گشته، دیدم دو نور از پشتم خارج شد: یکی مشرق و دیگری مغرب را فرا گرفت و آن دو نور با سرعتی زیاد بیش از زدن پلک چشم دایره وار در پشت من قرار گرفتند.
  
و يكى از نويسندگان اين كار را در آن روز - و بلافاصله پس از داستان ذبح - غير عادى دانسته و در صحت آن ترديد كرده است، ولى به گفته برخى با توجه به خوشحالى زائدالوصفى كه از نجات عبدالله از آن معركه به عبدالمطلب دست داده بود، و عبدالمطلب مى خواست با اين كار زودتر ناراحتى خود و عبدالله را جبران كرده باشد، اين كار گذشته از اين كه غير عادى نيست، طبيعى هم به نظر مى رسد.
+
حضرت عبدالمطلب فرمود: اگر رؤیای تو صادق باشد، از تو بهترین موجود جهانیان خارج می گردد ...»
  
و البته اين مطلب طبق گفته ابن اسحاق است كه در سيره از وى نقل شده، ولى طبق گفته برخى ديگر اين ازدواج يك سال پس از داستان ذبح عبدالله انجام شده است، <ref> تاريخ پيامبر اسلام تاليف مرحوم آيتى ص 47.</ref> و ديگر اين بحث پيش نمى آيد.
+
پس از مدتی هفتاد تن از دانشمندان یهود با هم سوگند خوردند که از مکه خارج نشوند تا آنکه عبداللّه را به قتل برسانند. در پی این تصمیم با هفتاد شمشیر زهرآلود از مکه خارج شدند. روزها در کمین و شبها به حرکت پرداختند تا به منتهی الیه مکه رسیدند و در آنجا مستقر شدند. در یکی از آن ایام، حضرت عبداللّه در حالی که یکه و تنها بود، به قصد شکار از شهر مکه خارج گردید و به ناگاه با آن جمع برخورد کرد. آنان او را محاصره کرده، در صدد کشتنش برآمدند. اما در همان حوالی، پدر حضرت آمنه به نام وهب بن عبدمناف زهری حاضر بود. وقتی آن صحنه را دید، خشم و غیرت او را فرا گرفته، با خود گفت: هفتاد مرد، شخصی از مکه را که یار و یاوری ندارد، محاصره کرده اند! حتما او را کمک خواهم کرد. و سپس برای یاری عبداللّه به طرف یهودیان حمله ور شد. اما با یک توجه از رفتن باز ایستاد. دید مردانی که شبیه اهل دنیا نیستند، از آسمان به زمین آمده بر آن گروه حمله ور شدند و آنان را از بین بردند.
  
'''یك داستان جنجالى'''
+
در پی آن ماجرا، وهب بن عبدمناف شتابان به سوی خانواده اش بازگشت و رویدادی را که مشاهده کرده بود، بازگو نمود و به همسرش گفت: نزد عبدالمطلب رفته و دخترت را برای فرزندش عرضه کن، مبادا پیش از ما افراد دیگری به این امر مبادرت کرده، موجب حسرتی بزرگ و اندوهی عظیم برای ما گردد.
  
در اين جا باز هم يك داستان جنجالى در تاريخ آمده كه برخى از نويسندگان حرفه اى هم آن را پر و بال داده و بصورت مبتذل و هيجان انگيزى در آورده و سوژه اى بدست برخى دشمنان مغرض اسلام داده و از اين رو برخى از سيره نويسان در اصل آن ترديد كرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.
+
وقتی همسر وهب به نام «برّه» نزد حضرت عبدالمطلب رفت و درخواستش را عرضه کرد، او فرمود: دختری را برای فرزندم عرضه نموده ای که در میان زنان جز او صلاحیت چنین مهمی را ندارد. و سرانجام در مقابل صد شتر سرخ فام، آمنه خاتون به همسری عبداللّه در آمد.
  
و البته اين داستان بگونه اى كه در سيره ابن هشام نقل شده مخدوش و مورد ترديد است، ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار ما مرحوم [[ابن شهر آشوب]] و برخى از ناقلان ديگر، قابل توجيه بوده و وجهى براى رد آن ديده نمى شود.
+
گویند حضرت عبداللّه در حین ازدواج 25 یا 30 ساله بود.<ref> ر.ک: تنقیح المقال، ج3، قسم دوم، ص69 و 70. </ref>
  
آنچه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده اين گونه است كه گويد: «هنگامى كه عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته بود و از قربان گاه باز مى گشت، عبورشان به زنى از قبيله بنى اسد بن عبدالعزى بن قصى بن كلاب افتاد كه آن زن كنار خانه كعبه بود و خواهر [[ورقة بن نوفل]] بوده <ref> در پاورقى سيره آمده كه نامش رقيه بوده.</ref> و هنگامى كه نظرش به صورت عبدالله افتاد بدو گفت: اى عبدالله كجا مى روى؟
+
نکته جالب توجه آنکه حضرت آمنه از جمله دخترعموهای حضرت عبداللّه بود. به هر حال وقتی عروسی آن دو بزرگوار به پایان رسید، برخی دختران قریش مریض گشته، و نیز عده ای از آنان و زنان قبایل دیگر از اینکه حضرت عبداللّه با آنان وصلت نکرده، از غصه و حسرت، جان دادند.<ref> ر.ک: اثبات الوصیة، مسعودی، ص106 تا 107. </ref>
  
پاسخ داد: به همراه پدرم!
 
  
زن به دو گفت: من حاضرم به همان تعداد شترى كه براى تو قربانى كردند به تو بدهم كه هم اكنون با من در آميزى!
+
== داستان علاقه فاطمه دختر مرة به عبدالله==
  
عبدالله گفت: من به همراه پدرم هستم، و نمى توانم با او مخالفت كرده و از او جدا شوم...!
+
بر طبق نقلى كه مرحوم [[ابن شهر آشوب]] و ديگران كرده اند. <ref> مناقب آل ابيطالب - ط قم - ج 1 ص 26. و پاورقى سيره ابن هشام ج 1 ص 156.</ref>
  
[[ابن هشام]] سپس داستان ازدواج عبدالله را با آمنه به همان گونه كه ذكر شد نقل كرده و سپس مى نويسد: «گفته اند: پس از آن كه عبدالله با آمنه هم بستر شد، و آمنه به [[رسول خدا]] حامله شد، عبدالله از نزد آمنه بيرون آمده نزد همان زن رفت و بدان زن گفت: چرا اكنون پيشنهاد ديروز خود را امروز نمى كنى؟ آن زن پاسخ داد: براى آن كه آن نورى كه ديروز با تو بود امروز از تو جدا شده، و ديگر مرا به تو نيازى نيست! و آن زن از برادرش [[ورقة بن نوفل]] - كه به [[دين نصرانيت]] در آمده بود و كتاب ها را خوانده بود - شنيده بود كه در اين امت، پيامبرى خواهد آمد...». <ref>سيره ابن هشام، ج 1، ص 157-155.</ref>
+
در مكه زنى بود به نام: «[[فاطمه دختر مرة]] »، كه كتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آينده اطلاعاتى بدست آورده بود، آن زن روزى عبدالله را ديدار كرده بدو گفت: توئى آن پسرى كه پدرت صد شتر براى تو فدا كرد؟
 
 
ابن هشام سپس داستان ديگرى نيز شبيه به همين داستان از زن ديگرى كه نزد آمنه بوده نقل مى كند كه آن زن نيز قبل از ازدواج عبدالله با آمنه از وى خواست با وى در آميزد ولى عبدالله پاسخ او را نداده به نزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه به نزد آن زن برگشت و به دو پيشنهاد آميزش كرد ولى آن زن نپذيرفت و گفت: ديروز ميان ديدگان تو نور سفيدى بود كه امروز نيست... <ref> سيره ابن هشام، ج 1، ص 157-155.</ref>
 
 
 
البته نقل مذكور نه تنها با شان جناب عبدالله بن عبدالمطلب - كه در [[ايمان]] و [[عفت]] او جاى ترديد نيست - مناسب نيست، بلكه با شيوه هيچ مرد آزاده و با كرامتى كه پاى بند مسائل خانوادگى و عفت عمومى باشد سازگار نخواهد بود و ما هم نمى توانيم آن را بپذيريم و با دليل عقلى و نقلى آن را مردود مى دانيم، اگر چه ديگر سيره نويسان نيز نوشته و نقل كرده باشند!
 
 
 
اما بر طبق نقلى كه مرحوم [[ابن شهر آشوب]] و ديگران كرده اند. <ref> مناقب آل ابيطالب - ط قم - ج 1 ص 26. و پاورقى سيره ابن هشام ج 1 ص 156.</ref>
 
 
 
داستان اين گونه است: كانت امراة يقال لها: فاطمة بنت مرة قد قرات الكتب، فمر بها عبدالله ابن عبدالمطلب، فقالت: انت الذي فداك ابوك بماة من الابل؟ قال:نعم، فقالت: هل لك ان تقع علي مرة و اعطيك من الابل ماة؟ فنظر اليها و انشا: اما الحرام فالممات دونه و الحل لا حل فاستبينه فكيف بالامر الذي تبغينه.
 
 
 
و مضى مع ابيه فزوجه ابوه آمنة فظل عندها يوما و ليلة، فحملت بالنبي صلى الله عليه و آله، ثم انصرف عبدالله فمر بها فلم ير بها حرصا على ما قالت اولا، فقال لها عند ذلك مختبرا: هل لك فيما قلت لي فقلت: لا؟ قالت قد كان ذاك مرة فاليوم لافذهبت كلمتا هما مثلا!
 
 
 
ثم قالت:اي شي ء صنعت بعدي؟ قال: زوجني ابي آمنة فبت عند ها، فقالت: لله ما زهرية سلبت ثوبيك ما سلبت؟ و ما تدري ثم قالت: رايت في وجهك نور النبوة فاردت ان يكون في و ابى الله الا ان يضعه حيث يحب، ثم قالت:
 
 
 
[[بني هاشم]] قد غادرت من اخيكم امينة اذ للباه يعتلجان كما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له بدخان و ما كل ما يحوى الفتى من نصيبه بحرص و لا ما فاته بتواني
 
 
 
و يقال: انه مر بها و بين عينيه غرة كغرة الفرس».
 
 
 
كه خلاصه ترجمه اش چنين است كه گفته اند: در مكه زنى بود به نام: «[[فاطمه دختر مرة]] »، كه كتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آينده اطلاعاتى بدست آورده بود، آن زن روزى عبدالله را ديدار كرده بدو گفت: توئى آن پسرى كه پدرت صد شتر براى تو فدا كرد؟
 
  
 
عبدالله گفت: آرى.
 
عبدالله گفت: آرى.
سطر ۵۵: سطر ۳۶:
 
عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور [[نبوت]] را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحم من قرار گيرد ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جاى ديگرى بنهد، و سپس چند شعر نيز به عنوان تاسف سرود.  
 
عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور [[نبوت]] را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحم من قرار گيرد ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جاى ديگرى بنهد، و سپس چند شعر نيز به عنوان تاسف سرود.  
  
و گفته اند: هنگامى كه عبدالله به دو برخورد سفيدى خيره كننده اى ميان ديدگان عبدالله بود همانند سفيدى پيشانى اسب...
 
 
و همان گونه كه مشاهده مى كنيد تفاوت ميان اين دو نقل بسيار است، و بدين صورت كه در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است منافاتى هم با مقام شامخ جناب عبدالله ندارد، و براى ما نيز نقل مزبور قابل قبول و پذيرش است، و دليل بر رد آن نداريم.
 
 
در اين ازدواج آسمانى چند مساله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد:
 
 
1. انتخاب و معيار هاى انتخاب از سوى خانواده «عبدالله » به نظر مى رسد معيار هاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شايسته براى «ماه » مكه عبدالله در دو بعد خلاصه مى شد:
 
 
'''اصالت خاندان و ويژگي هاى فردى'''
 
 
معيار هاى خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود، بلكه به [[كمال و عظمت روحى]] و معنوى خانواده عبدالله توجه داشتند.
 
 
2. ميزان [[مهريه]] به گواهى تاريخ پدر آمنه، پس از مراسم خواستگارى، به عبدالمطلب گفت: «دخترم هديه اى است به فرزند شما; هيچ مهرى نمى خواهيم».
 
 
عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كسانى از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند».
 
 
«مهريه » يك ارزش معنوى نيست و بسيارى آن نمى تواند نشان دهنده جايگاه معنوى و اجتماعى فرد باشد. در فرهنگ [[اهل بيت علیهم السلام]] كمى مهريه نشان دهنده برترى دختر است. به هر حال اين ازدواج، بى آن كه با مشكلاتى چون مهريه و جهيزيه رو به رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد صلی الله علیه و آله فراهم شد.
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
سطر ۷۷: سطر ۴۱:
  
 
==منابع==
 
==منابع==
 +
محمد اصغری نژاد، «حضرت آمنه؛ مادر هدایت وسعادت»، پیام زن، خرداد 1381، شماره 123
 +
 
سيد هاشم رسولي محلاتي، درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام، جلد اول، صفحه 99.
 
سيد هاشم رسولي محلاتي، درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام، جلد اول، صفحه 99.
  
 
[[رده:نیاکان پیامبر]]
 
[[رده:نیاکان پیامبر]]
 +
[[رده:تاریخ پیامبر اسلام]]

نسخهٔ ‏۲۰ فوریهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۷:۳۱


ماجرای ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه به گونه های مختلفی نقل شده است. عالم فرزانه، مرحوم شیخ عباس قمی در این باره می گوید: «چون عبداللّه به سن شباب [=جوانی [رسید، نور نبوت از جبین [پیشانی] او ساطع بود. جمیع اکابر [بزرگان] و اشراف نواحی و اطراف، آرزو کردند که به او دختر دهند و نور او را بربایند. زیرا که یگانه زمان بود در حسن و جمال. و در روز بر هر که می گذشت، بوی مشک و عنبر از وی استشمام می کرد ... و اهل مکه او را «مصباح حرم» می گفتند تا اینکه به تقدیر الهی، عبداللّه با صدفِ گوهرِ رسالت پناه یعنی آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرّة جفت گردید ...»[۱]

مسعودی در باره نحوه ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه می گوید: «در وقتی عبداللّه به پدرش عبدالمطلب گفت: پدر، در عالم رؤیا دیدم از «بطحاء» مکه خارج گشته، دیدم دو نور از پشتم خارج شد: یکی مشرق و دیگری مغرب را فرا گرفت و آن دو نور با سرعتی زیاد بیش از زدن پلک چشم دایره وار در پشت من قرار گرفتند.

حضرت عبدالمطلب فرمود: اگر رؤیای تو صادق باشد، از تو بهترین موجود جهانیان خارج می گردد ...»

پس از مدتی هفتاد تن از دانشمندان یهود با هم سوگند خوردند که از مکه خارج نشوند تا آنکه عبداللّه را به قتل برسانند. در پی این تصمیم با هفتاد شمشیر زهرآلود از مکه خارج شدند. روزها در کمین و شبها به حرکت پرداختند تا به منتهی الیه مکه رسیدند و در آنجا مستقر شدند. در یکی از آن ایام، حضرت عبداللّه در حالی که یکه و تنها بود، به قصد شکار از شهر مکه خارج گردید و به ناگاه با آن جمع برخورد کرد. آنان او را محاصره کرده، در صدد کشتنش برآمدند. اما در همان حوالی، پدر حضرت آمنه به نام وهب بن عبدمناف زهری حاضر بود. وقتی آن صحنه را دید، خشم و غیرت او را فرا گرفته، با خود گفت: هفتاد مرد، شخصی از مکه را که یار و یاوری ندارد، محاصره کرده اند! حتما او را کمک خواهم کرد. و سپس برای یاری عبداللّه به طرف یهودیان حمله ور شد. اما با یک توجه از رفتن باز ایستاد. دید مردانی که شبیه اهل دنیا نیستند، از آسمان به زمین آمده بر آن گروه حمله ور شدند و آنان را از بین بردند.

در پی آن ماجرا، وهب بن عبدمناف شتابان به سوی خانواده اش بازگشت و رویدادی را که مشاهده کرده بود، بازگو نمود و به همسرش گفت: نزد عبدالمطلب رفته و دخترت را برای فرزندش عرضه کن، مبادا پیش از ما افراد دیگری به این امر مبادرت کرده، موجب حسرتی بزرگ و اندوهی عظیم برای ما گردد.

وقتی همسر وهب به نام «برّه» نزد حضرت عبدالمطلب رفت و درخواستش را عرضه کرد، او فرمود: دختری را برای فرزندم عرضه نموده ای که در میان زنان جز او صلاحیت چنین مهمی را ندارد. و سرانجام در مقابل صد شتر سرخ فام، آمنه خاتون به همسری عبداللّه در آمد.

گویند حضرت عبداللّه در حین ازدواج 25 یا 30 ساله بود.[۲]

نکته جالب توجه آنکه حضرت آمنه از جمله دخترعموهای حضرت عبداللّه بود. به هر حال وقتی عروسی آن دو بزرگوار به پایان رسید، برخی دختران قریش مریض گشته، و نیز عده ای از آنان و زنان قبایل دیگر از اینکه حضرت عبداللّه با آنان وصلت نکرده، از غصه و حسرت، جان دادند.[۳]


داستان علاقه فاطمه دختر مرة به عبدالله

بر طبق نقلى كه مرحوم ابن شهر آشوب و ديگران كرده اند. [۴]

در مكه زنى بود به نام: «فاطمه دختر مرة »، كه كتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آينده اطلاعاتى بدست آورده بود، آن زن روزى عبدالله را ديدار كرده بدو گفت: توئى آن پسرى كه پدرت صد شتر براى تو فدا كرد؟

عبدالله گفت: آرى.

فاطمه گفت: حاضرى يكبار با من هم بستر شوى و صد شتر بگيرى؟

عبدالله نگاهى بدو كرده گفت: اگر از راه حرام چنين درخواستى دارى كه مردن براى من آسان تر از اين كار است، و اگر از طريق حلال مى خواهى كه چنين طريقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنين درخواستى را مى كنى؟

عبدالله رفت و در همين خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را ديدار كرده و از روى آزمايش به دو گفت: آيا حاضرى اكنون به ازدواج من درآئى و آن چه را گفتى بدهى؟

فاطمه نگاهى به صورت عبدالله كرد و گفت: حالا نه، زيرا آن نورى كه در صورت داشتى رفته، سپس از او پرسيد: پس از آن گفتگوى پيشين تو چه كردى؟

عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحم من قرار گيرد ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جاى ديگرى بنهد، و سپس چند شعر نيز به عنوان تاسف سرود.


پانویس

  1. منتهی الآمال، ج1، ص41.
  2. ر.ک: تنقیح المقال، ج3، قسم دوم، ص69 و 70.
  3. ر.ک: اثبات الوصیة، مسعودی، ص106 تا 107.
  4. مناقب آل ابيطالب - ط قم - ج 1 ص 26. و پاورقى سيره ابن هشام ج 1 ص 156.

منابع

محمد اصغری نژاد، «حضرت آمنه؛ مادر هدایت وسعادت»، پیام زن، خرداد 1381، شماره 123

سيد هاشم رسولي محلاتي، درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام، جلد اول، صفحه 99.