کاربر:Zamani/پیش نویس مقالات: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
'''مقاله شب عاشورا''' | '''مقاله شب عاشورا''' | ||
==فرصت گرفتن از عمر سعد برای یک شب عبادت== | ==فرصت گرفتن از عمر سعد برای یک شب عبادت== | ||
− | عصر روز تاسوعا عمر سعد سپاهیانش را به سمت خیمه های امام حسين عليه | + | عصر روز [[تاسوعا]] [[عمر سعد]] سپاهیانش را به سمت خیمه های امام حسين عليه السلام گسیل داشت. [[حضرت عباس علیه السلام|عبّاس بن على]] عليه السّلام با او گفت: برادر اين گروه آمدند. حسين عليه السّلام برخاست و به عباس علیه السلام گفت: جانم بفداى تو سوار شو و آنان را ملاقات كن و بپرس چه تازه اتّفاق افتاده است و براى چه آمدهاند. |
عبّاس با بيست سوار مقابل آنها رفت و گفت: مقصود شما چيست و چه مىخواهيد گفتند: فرمان امير آمده است كه با شما بگوييم يا به حكم او سر فرود آريد يا با شما كار زار كنيم. گفت، شتاب مكنيد تا نزد ابى عبد الله روم و آنچه گفتيد بر او عرضه دارم. بايستادند و گفتند: نزد او رو و او را بیاگاهان و هر چه گفت براى ما پيام آور. | عبّاس با بيست سوار مقابل آنها رفت و گفت: مقصود شما چيست و چه مىخواهيد گفتند: فرمان امير آمده است كه با شما بگوييم يا به حكم او سر فرود آريد يا با شما كار زار كنيم. گفت، شتاب مكنيد تا نزد ابى عبد الله روم و آنچه گفتيد بر او عرضه دارم. بايستادند و گفتند: نزد او رو و او را بیاگاهان و هر چه گفت براى ما پيام آور. | ||
سطر ۷: | سطر ۷: | ||
پس عبّاس عليه السّلام دوان سوى حسين عليه السّلام بازگشت و خبر بگفت. امام عليه السّلام فرمود: نزد آنها بازگرد و اگر توانى كار را به فردا انداز و امشب بازگردانشان شايد براى پروردگار نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفار كنيم خدا داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم. | پس عبّاس عليه السّلام دوان سوى حسين عليه السّلام بازگشت و خبر بگفت. امام عليه السّلام فرمود: نزد آنها بازگرد و اگر توانى كار را به فردا انداز و امشب بازگردانشان شايد براى پروردگار نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفار كنيم خدا داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم. | ||
− | پس عباس نزد آن قوم آمد و پيغام امام را به آنها رساند. آنها پذيرفتند و عباس علیه السلام بازگشت و رسولى از جانب عمر سعد با او آمد در جايى كه آواز رس بود بايستاد و گفت: ما تا فردا شما را مهلت دهيم اگر تسليم شويد شما را نزد امير عبيد الله زياد | + | پس عباس نزد آن قوم آمد و پيغام امام را به آنها رساند. آنها پذيرفتند و عباس علیه السلام بازگشت و رسولى از جانب عمر سعد با او آمد در جايى كه آواز رس بود بايستاد و گفت: ما تا فردا شما را مهلت دهيم اگر تسليم شويد شما را نزد امير عبيد الله زياد مى فرستيم اگر سرباز زنيد شما را رها نكنيم، و بازگشت. <ref>دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ص193 و 194</ref> |
==گفتگو با اصحاب== | ==گفتگو با اصحاب== | ||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
و عبّاس بن على عليه السّلام آغاز سخن كرده بود و آن جماعت پيروى او كردند و مثل او يا نزديك به گفتار او سخن گفتند پس حسين عليه السّلام با بنى عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را كفايت كرد پس شما برويد اذن دادمتان. | و عبّاس بن على عليه السّلام آغاز سخن كرده بود و آن جماعت پيروى او كردند و مثل او يا نزديك به گفتار او سخن گفتند پس حسين عليه السّلام با بنى عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را كفايت كرد پس شما برويد اذن دادمتان. | ||
− | گفتند: سبحان اللّه مردم چه مىگويند مىگويند بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را كه بهترين اعمام بودند رها كرديم و با آنها تيرى نيفكنديم و نيزه و شمشيرى بكار نبرديم و ندانيم چه كردند. نه قسم به خدا چنين نكنيم و ليكن به مال و جان و اهل مواسات كنيم و اينها را در راه تو دربازيم و | + | گفتند: سبحان اللّه مردم چه مىگويند مىگويند بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را كه بهترين اعمام بودند رها كرديم و با آنها تيرى نيفكنديم و نيزه و شمشيرى بكار نبرديم و ندانيم چه كردند. نه قسم به خدا چنين نكنيم و ليكن به مال و جان و اهل مواسات كنيم و اينها را در راه تو دربازيم و كارزار كنيم و هر جاى تو روى ما با تو رويم زشت باد زندگى پس از تو. |
− | و مسلم بن عوسجه (رض) برخاست و گفت: آيا ما دست از تو برداريم نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد به خدا سوگند اين نيزه را در سينه آنها فرو برم و به اين شمشير تا دسته آن در دست من است بر آنها بزنم و اگر سلاح نداشته باشم سنگ بر آنها افكنم قسم به خدا ما تو را رها نمىكنيم تا خدا بداند پاس حرمت رسول را در غيبت او داشتيم درباره تو و اللّه اگر من دانستم كه كشته مىشوم باز زنده مىشوم باز سوخته مىشوم باز زنده مىشوم باز كوبيده و پراكنده مىشود و هفتاد بار با من اين كار كنند باز از تو جدا نمىشدم تا نزد تو مرگ را دريابم پس چگونه اين كار را نكنم كه كشتن يك بار است پس از آن كرامتى كه هرگز به پايان نرسد. | + | و [[مسلم بن عوسجه]] (رض) برخاست و گفت: آيا ما دست از تو برداريم نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد به خدا سوگند اين نيزه را در سينه آنها فرو برم و به اين شمشير تا دسته آن در دست من است بر آنها بزنم و اگر سلاح نداشته باشم سنگ بر آنها افكنم قسم به خدا ما تو را رها نمىكنيم تا خدا بداند پاس حرمت رسول را در غيبت او داشتيم درباره تو و اللّه اگر من دانستم كه كشته مىشوم باز زنده مىشوم باز سوخته مىشوم باز زنده مىشوم باز كوبيده و پراكنده مىشود و هفتاد بار با من اين كار كنند باز از تو جدا نمىشدم تا نزد تو مرگ را دريابم پس چگونه اين كار را نكنم كه كشتن يك بار است پس از آن كرامتى كه هرگز به پايان نرسد. |
− | و زهير بن | + | و [[زهير بن قين]] برخاست و گفت: دوست دارم كشته شوم باز زنده شوم باز كشته شوم و همچنين هزار بار و خداوند كشتن را از تو و اين جوانان اهل بيت تو بازگرداند. |
و اصحاب گفتند: | و اصحاب گفتند: | ||
سوگند به خداى كه از تو جدا نمىشويم و ليكن جان ما فداى جان تو است با گلوگاه و پيشانى و دست تو را نگاهدارى مىكنيم وقتى ما كشته شديم آنچه بر ما بوده است وفا كردهايم و انجام داده.<ref>دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ص195 و 196</ref> | سوگند به خداى كه از تو جدا نمىشويم و ليكن جان ما فداى جان تو است با گلوگاه و پيشانى و دست تو را نگاهدارى مىكنيم وقتى ما كشته شديم آنچه بر ما بوده است وفا كردهايم و انجام داده.<ref>دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ص195 و 196</ref> | ||
− | |||
==آوردن آب== | ==آوردن آب== | ||
− | در امالى صدوق از حضرت صادق عليه السّلام پس از نقل گفتگوى حسين عليه السّلام با ياران خود روايت كرده است كه: آن حضرت بفرمود بر گرد لشكر خود گودالى مانند خندق كندند و بفرمود تا از هيمه بيا كندند و على فرزند خود را بفرستاد با سى سوار و بيست پياده تا آب آوردند و سخت ترسان بودند ...آنگاه با اصحاب فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين توشه شماست و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامههاى خود را بشوييد تا كفن شما باشد.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص198</ref> | + | در [[امالی شيخ صدوق|امالى صدوق]] از [[امام صادق عليه السلام|حضرت صادق عليه السّلام]] پس از نقل گفتگوى حسين عليه السّلام با ياران خود روايت كرده است كه: آن حضرت بفرمود بر گرد لشكر خود گودالى مانند خندق كندند و بفرمود تا از هيمه بيا كندند و على فرزند خود را بفرستاد با سى سوار و بيست پياده تا آب آوردند و سخت ترسان بودند ...آنگاه با اصحاب فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين توشه شماست و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامههاى خود را بشوييد تا كفن شما باشد.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص198</ref> |
==سخن گفتن امام حسین علیه السلام با حضرت زینب== | ==سخن گفتن امام حسین علیه السلام با حضرت زینب== | ||
− | على بن الحسين عليه السلام گفت: آن شب كه پدرم فرداى آن كشته شد نشسته بودم و عمّهام زينب پرستارى من مىكرد ناگاه پدرم برخاست و در خيمه ديگر رفت و | + | [[على بن الحسين عليه السلام]] گفت: آن شب كه پدرم فرداى آن كشته شد نشسته بودم و عمّهام [[زینب کبری سلام الله علیها|زينب]] پرستارى من مىكرد ناگاه پدرم برخاست و در خيمه ديگر رفت و «[[جون بن حوی|جَون بن حُوَی]]» مولاى [[ابوذر غفارى|ابى ذر غفّارى]] نزد او بود و شمشير او را اصلاح مىكرد و پدر من مىگفت: |
+ | |||
+ | {{بیت|يا دهر افّ لك من خليل|كم لك بالاشراق و الأصيل}} | ||
− | + | {{بیت|من صاحب و طالب قتيل|و الدّهر لا يقنع بالبديل}} | |
− | + | {{بیت|و انّما الامر الى الجليل|و كلّ حىّ سالك سبيلى}} | |
− | و | + | يعنى: |
+ | :اى روزگار افّ بر تو باد كه بد دوستى، چه بسيار در بامداد و شام | ||
+ | :يار خود و طالب حق را كشتهاى و روزگار بدل قبول نمىكند | ||
+ | :كار واگذارده به خداوند بزرگ است و هر زنده بر اين راه كه من روم رفتنى است. | ||
− | + | دو بار يا سه بار اين ابيات را تكرار كرد تا من مقصود وى را دريافتم پس گريه گلوى مرا بگرفت و بازگردانيدم و سكوت كردم و دانستم بلا فرود آمد و اما عمهام زينب آنچه من شنيدم بشنيد و رقّت قلب و زارى كردن شأن زنان است خوددارى نتوانست برجست با سر برهنه و دامنكشان رفت تا نزد پدرم و گفت: | |
− | |||
− | : | + | :«واثكلاه ليت الموت اعدمنى الحيوة اليوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن عليهم السّلام يا خليفة الماضين و ثمال الباقين؛ واى از اين مصيبت كاش مرگ آمده و زندگانى مرا نابود كرده بود امروز مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن- عليهم السّلام- از دنيا رفتند اى جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان.». |
− | |||
− | پس حسين عليه السّلام سوى او نگريست و گفت: يا أخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان»: اى خواهرك من بردبارى تو را شيطان نبرد. و اشك در دو چشمش بگرديد و گفت: «لو ترك القطا لنام»: اگر مرغ سنگخوار را به حال خود بگذارند | + | پس حسين عليه السّلام سوى او نگريست و گفت: يا أخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان»: اى خواهرك من بردبارى تو را شيطان نبرد. و اشك در دو چشمش بگرديد و گفت: «لو ترك القطا لنام»: اگر مرغ سنگخوار را به حال خود بگذارند مىخوابد (قطا مرغى است كه نام او به فارسى اسفرود است و به تركى با قرقره و معروف به سنگ خوار است براى آنكه در سنگستانها بسيار مىباشد نه آنكه راستى سنگ خورد). |
پس عمّهام گفت: «يا ويلتاه أ فتغتصب نفسك اغتصابا فذاك اقرح لقلبى و اشدّ على نفسى». | پس عمّهام گفت: «يا ويلتاه أ فتغتصب نفسك اغتصابا فذاك اقرح لقلبى و اشدّ على نفسى». | ||
− | يعنى: آيا تو را به ستم | + | يعنى: آيا تو را به ستم مىگيرند و اين دل مرا بيشتر خسته و آزرده كند و بر جان من سخت دشوار و گران است. |
− | آنگاه سيلى بر روى خود زد و گريبان چاك كرد و بيهوش بيفتاد. حسين عليه السّلام برخاست و آب بر روى او ريخت (تا بهوش بازآمد) و با او گفت: «يا اختاه اتّقى اللّه و تعزّى بعزاء اللّه و اعلمى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شىء هالك الّا وجه اللّه الّذى خلق الخلق بقدرته و يبعث الخلق و يعودون و هو فزد وحده (جدّى خير منّى خ) ابى خير منّى و امّى خير منّى و اخى خير منّى (ولى خ) و لكلّ مسلم برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اسوة» يعنى: اى خواهر از خداى بترس و به شكيبايى از جانب خداى تسلّى جوى و بدان كه اهل زمين | + | آنگاه سيلى بر روى خود زد و گريبان چاك كرد و بيهوش بيفتاد. حسين عليه السّلام برخاست و آب بر روى او ريخت (تا بهوش بازآمد) و با او گفت: «يا اختاه اتّقى اللّه و تعزّى بعزاء اللّه و اعلمى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شىء هالك الّا وجه اللّه الّذى خلق الخلق بقدرته و يبعث الخلق و يعودون و هو فزد وحده (جدّى خير منّى خ) ابى خير منّى و امّى خير منّى و اخى خير منّى (ولى خ) و لكلّ مسلم برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اسوة» يعنى: اى خواهر از خداى بترس و به شكيبايى از جانب خداى تسلّى جوى و بدان كه اهل زمين مىميرند و اهل آسمانها نمىمانند و هر چيز فانى شود مگر وجه اللّه، همان خدايى كه خلق را به قدرت خود آفريد و باز آنها را برانگيزاند و بازگرداند و خدا خود تنهاست، جدّ من به از من بود و پدرم به از من و مادرم و برادرم بهتر از من بودند و من و هر مسلمانى را بايد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأسّى جستن و به امثال اين سخنان او را تسليت داد و با او گفت: |
«يا أخيّة انّى اقسمت عليك فابرّى قسمى لا تشقّى علىّ حبيبا و لا تخمشى علىّ وجها و لا تدعى علىّ بالويل و الثّبور اذا انا هلكت». | «يا أخيّة انّى اقسمت عليك فابرّى قسمى لا تشقّى علىّ حبيبا و لا تخمشى علىّ وجها و لا تدعى علىّ بالويل و الثّبور اذا انا هلكت». |
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۵۸
مقاله شب عاشورا
محتویات
فرصت گرفتن از عمر سعد برای یک شب عبادت
عصر روز تاسوعا عمر سعد سپاهیانش را به سمت خیمه های امام حسين عليه السلام گسیل داشت. عبّاس بن على عليه السّلام با او گفت: برادر اين گروه آمدند. حسين عليه السّلام برخاست و به عباس علیه السلام گفت: جانم بفداى تو سوار شو و آنان را ملاقات كن و بپرس چه تازه اتّفاق افتاده است و براى چه آمدهاند.
عبّاس با بيست سوار مقابل آنها رفت و گفت: مقصود شما چيست و چه مىخواهيد گفتند: فرمان امير آمده است كه با شما بگوييم يا به حكم او سر فرود آريد يا با شما كار زار كنيم. گفت، شتاب مكنيد تا نزد ابى عبد الله روم و آنچه گفتيد بر او عرضه دارم. بايستادند و گفتند: نزد او رو و او را بیاگاهان و هر چه گفت براى ما پيام آور.
پس عبّاس عليه السّلام دوان سوى حسين عليه السّلام بازگشت و خبر بگفت. امام عليه السّلام فرمود: نزد آنها بازگرد و اگر توانى كار را به فردا انداز و امشب بازگردانشان شايد براى پروردگار نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفار كنيم خدا داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
پس عباس نزد آن قوم آمد و پيغام امام را به آنها رساند. آنها پذيرفتند و عباس علیه السلام بازگشت و رسولى از جانب عمر سعد با او آمد در جايى كه آواز رس بود بايستاد و گفت: ما تا فردا شما را مهلت دهيم اگر تسليم شويد شما را نزد امير عبيد الله زياد مى فرستيم اگر سرباز زنيد شما را رها نكنيم، و بازگشت. [۱]
گفتگو با اصحاب
حسين عليه السّلام اصحاب خود را نزديك غروب جمع كرد و گفت: خداى را ستايش مىكنم بهترين ستايش و او را سپاس مىگويم بر خوشى و بر سختى بار خدايا تو را سپاسگزارم كه به نبوّت ما را بنواختى و قرآن را به ما آموختى و در دين بينا گردانيدى و ما را چشم و گوش و دل دادى پس ما را از سپاسگزاران شمار.
اما بعد من اصحابى ندانم باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و نه خانوادهاى فرمانبردارتر و به صلت رحم پاى بستهتر از خاندان خود. پس خدا شما را جزاى نيكو دهد از من و من گمان دارم با اينان كار به جنگ و ستيز كشد و همه شما را اذن دادم برويد و عقد بيعت از شما بگسستم و تعهّد برداشتم اكنون شب است و تاريكى شما را فرو گرفته است آن را شتر سوارى خود انگاريد و هر يك دست يكتن از اهل بيت مرا بگيريد و در دهها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج دهد براى آنكه اين مردم مرا مىخواهند و چون بر من دست يافتند از طلب ديگران مشغول شوند.
پس برادران و پسران و برادرزادگان و دو پسر عبد الله جعفر گفتند: اين كار براى چه كنيم براى اينكه پس از تو زنده مانيم خدا نكند كه هرگز چنين شود.
و عبّاس بن على عليه السّلام آغاز سخن كرده بود و آن جماعت پيروى او كردند و مثل او يا نزديك به گفتار او سخن گفتند پس حسين عليه السّلام با بنى عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را كفايت كرد پس شما برويد اذن دادمتان. گفتند: سبحان اللّه مردم چه مىگويند مىگويند بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را كه بهترين اعمام بودند رها كرديم و با آنها تيرى نيفكنديم و نيزه و شمشيرى بكار نبرديم و ندانيم چه كردند. نه قسم به خدا چنين نكنيم و ليكن به مال و جان و اهل مواسات كنيم و اينها را در راه تو دربازيم و كارزار كنيم و هر جاى تو روى ما با تو رويم زشت باد زندگى پس از تو.
و مسلم بن عوسجه (رض) برخاست و گفت: آيا ما دست از تو برداريم نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد به خدا سوگند اين نيزه را در سينه آنها فرو برم و به اين شمشير تا دسته آن در دست من است بر آنها بزنم و اگر سلاح نداشته باشم سنگ بر آنها افكنم قسم به خدا ما تو را رها نمىكنيم تا خدا بداند پاس حرمت رسول را در غيبت او داشتيم درباره تو و اللّه اگر من دانستم كه كشته مىشوم باز زنده مىشوم باز سوخته مىشوم باز زنده مىشوم باز كوبيده و پراكنده مىشود و هفتاد بار با من اين كار كنند باز از تو جدا نمىشدم تا نزد تو مرگ را دريابم پس چگونه اين كار را نكنم كه كشتن يك بار است پس از آن كرامتى كه هرگز به پايان نرسد.
و زهير بن قين برخاست و گفت: دوست دارم كشته شوم باز زنده شوم باز كشته شوم و همچنين هزار بار و خداوند كشتن را از تو و اين جوانان اهل بيت تو بازگرداند.
و اصحاب گفتند: سوگند به خداى كه از تو جدا نمىشويم و ليكن جان ما فداى جان تو است با گلوگاه و پيشانى و دست تو را نگاهدارى مىكنيم وقتى ما كشته شديم آنچه بر ما بوده است وفا كردهايم و انجام داده.[۲]
آوردن آب
در امالى صدوق از حضرت صادق عليه السّلام پس از نقل گفتگوى حسين عليه السّلام با ياران خود روايت كرده است كه: آن حضرت بفرمود بر گرد لشكر خود گودالى مانند خندق كندند و بفرمود تا از هيمه بيا كندند و على فرزند خود را بفرستاد با سى سوار و بيست پياده تا آب آوردند و سخت ترسان بودند ...آنگاه با اصحاب فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين توشه شماست و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامههاى خود را بشوييد تا كفن شما باشد.[۳]
سخن گفتن امام حسین علیه السلام با حضرت زینب
على بن الحسين عليه السلام گفت: آن شب كه پدرم فرداى آن كشته شد نشسته بودم و عمّهام زينب پرستارى من مىكرد ناگاه پدرم برخاست و در خيمه ديگر رفت و «جَون بن حُوَی» مولاى ابى ذر غفّارى نزد او بود و شمشير او را اصلاح مىكرد و پدر من مىگفت:
يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالاشراق و الأصيل
من صاحب و طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل
و انّما الامر الى الجليل و كلّ حىّ سالك سبيلى
يعنى:
- اى روزگار افّ بر تو باد كه بد دوستى، چه بسيار در بامداد و شام
- يار خود و طالب حق را كشتهاى و روزگار بدل قبول نمىكند
- كار واگذارده به خداوند بزرگ است و هر زنده بر اين راه كه من روم رفتنى است.
دو بار يا سه بار اين ابيات را تكرار كرد تا من مقصود وى را دريافتم پس گريه گلوى مرا بگرفت و بازگردانيدم و سكوت كردم و دانستم بلا فرود آمد و اما عمهام زينب آنچه من شنيدم بشنيد و رقّت قلب و زارى كردن شأن زنان است خوددارى نتوانست برجست با سر برهنه و دامنكشان رفت تا نزد پدرم و گفت:
- «واثكلاه ليت الموت اعدمنى الحيوة اليوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن عليهم السّلام يا خليفة الماضين و ثمال الباقين؛ واى از اين مصيبت كاش مرگ آمده و زندگانى مرا نابود كرده بود امروز مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن- عليهم السّلام- از دنيا رفتند اى جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان.».
پس حسين عليه السّلام سوى او نگريست و گفت: يا أخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان»: اى خواهرك من بردبارى تو را شيطان نبرد. و اشك در دو چشمش بگرديد و گفت: «لو ترك القطا لنام»: اگر مرغ سنگخوار را به حال خود بگذارند مىخوابد (قطا مرغى است كه نام او به فارسى اسفرود است و به تركى با قرقره و معروف به سنگ خوار است براى آنكه در سنگستانها بسيار مىباشد نه آنكه راستى سنگ خورد).
پس عمّهام گفت: «يا ويلتاه أ فتغتصب نفسك اغتصابا فذاك اقرح لقلبى و اشدّ على نفسى».
يعنى: آيا تو را به ستم مىگيرند و اين دل مرا بيشتر خسته و آزرده كند و بر جان من سخت دشوار و گران است.
آنگاه سيلى بر روى خود زد و گريبان چاك كرد و بيهوش بيفتاد. حسين عليه السّلام برخاست و آب بر روى او ريخت (تا بهوش بازآمد) و با او گفت: «يا اختاه اتّقى اللّه و تعزّى بعزاء اللّه و اعلمى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شىء هالك الّا وجه اللّه الّذى خلق الخلق بقدرته و يبعث الخلق و يعودون و هو فزد وحده (جدّى خير منّى خ) ابى خير منّى و امّى خير منّى و اخى خير منّى (ولى خ) و لكلّ مسلم برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اسوة» يعنى: اى خواهر از خداى بترس و به شكيبايى از جانب خداى تسلّى جوى و بدان كه اهل زمين مىميرند و اهل آسمانها نمىمانند و هر چيز فانى شود مگر وجه اللّه، همان خدايى كه خلق را به قدرت خود آفريد و باز آنها را برانگيزاند و بازگرداند و خدا خود تنهاست، جدّ من به از من بود و پدرم به از من و مادرم و برادرم بهتر از من بودند و من و هر مسلمانى را بايد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأسّى جستن و به امثال اين سخنان او را تسليت داد و با او گفت:
«يا أخيّة انّى اقسمت عليك فابرّى قسمى لا تشقّى علىّ حبيبا و لا تخمشى علىّ وجها و لا تدعى علىّ بالويل و الثّبور اذا انا هلكت».
اى خواهرك من تو را سوگند مىدهم سوگند مرا راست گردان گريبان بر من مدر و روى نخراش و چون من هلاك شوم زارى و شيون بر من بلند مكن.
مترجم گويد: اين مكالمات را عينا به زبان عربى آوردم و به ترجمه قناعت نكردم از غايت بلاغت كه در اين سخنان بود شايد خواننده در آن نكتهاى بيند كه ما در نيافته باشيم و همه نكات سخنان بليغ را در ترجمه نتوان آورد. آنگاه زينب را نزد من آورد و بنشانيد و نزد اصحاب رفت و بفرمود تا خيمهها را نزديك يكديگر زدند و ريسمانها در هم افكند و فرمود كه خود در ميان چادرها باشند و از يك سوى با دشمن روبرو شوند و خيمهها در پشت سر و بر جانب دست راست و دست چپ آنان باشد و از هر سوى سراپردههاى آنان را در ميان گرفته باشد مگر از همان جانب كه دشمن روى بديشان دارد.
عبادت امام و اصحاب در شب عاشورا
در شب عاشورا، آن چنان مناجات ملکوتی امام و یارانش در فضای کربلا پیچیده بود، که در روایات چنین تعبیر شده «و لهم دوی کدوی النحل، مابین راکع و ساجد و قائم و قاعد; صدای زمزمه ناله آنها همانند آوای بال زنبور عسل شنیده می شد، بعضی از آنها در رکوع، و بعضی در سجده، و جمعی ایستاده و گروهی نشسته مشغول عبادت بودند»
همین سوز و گداز مناجات آنها، آن چنان دشمن را تحت تاثیر قرارداد که سی ودو نفر از آنها همان شب به سپاه امام حسین (ع) پیوستند.[۴]