فیض بن مختار کوفی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(رده:راویان حدیث)
(ویرایش)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
  
 +
فیض بن مختار فردی ثقه، و از روات حضرت [[امام باقر علیه السلام|باقر]] و [[امام صادق علیه السلام|صادق]] علیهماالسلام است. وقتى خدمت حضرت [[امام صادق]] علیه السلام اصرار بلیغ و مسئلت کثیر نمود که او را خبر دهد به [[امام]] بعد از خود، حضرت پرده‌اى که در کنار اطاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن موضع وارد شد دید آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا [[نماز]] خواند آن‌گاه منحرف از [[قبله]] نشست، فیض نیز در مقابل آن حضرت قرار گرفت که ناگاه [[امام موسی کاظم علیه السلام|امام موسى]] علیه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازیانه‌اى داشت. حضرت صادق علیه السلام او را بر زانوى خویش نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد! این تازیانه چیست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم، دیدم این را در دست داشت و بهیمه را مى‌زد، از دست او گرفتم.
  
 +
آن‌گاه حضرت فرمود: اى فیض! همانا صحف [[حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم]] و [[حضرت موسی علیه السلام|موسى]] رسید به [[رسول خدا]] صلى الله علیه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به [[امام على]] علیه السلام و او را امین دانست بر آن، پس یک‌یک از [[ائمه اطهار|امامان]] را ذکر فرمود تا آن که فرمود آن صحف نزد من است و من امین دانستم بر آن این پسرم را با کمى سنش و اینک نزد او است.
  
 +
فیض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لکن گفتم فدایت شوم بیانى زیاده بر این مى‌خواهم، فرمود: اى فیض! پدرم هرگاه مى‌خواست که دعایش مستجاب شود، مى‌گشت دعاى او و من نیز با این پسرم چنین هستم و دیروز هم تو را در موقف یاد کردیم «فذکرناک بالخیر».
  
ثقه و از روات حضرت باقر و صادق عليهم‌السلام است، وقتى خدمت حضرت [[امام صادق]] عليه السلام اصرار بليغ و مسئلت كثير نمود كه او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پرده‌اى كه در كنار اطاق آويخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نيز طلبيد، فيض چون به آن موضع وارد شد ديد آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا [[نماز]] خواند آن‌گاه منحرف از قبله نشست، فيض نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفت كه ناگاه امام موسى عليه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازيانه‌اى داشت، حضرت صادق عليه السلام او را بر زانوى خويش نشانيد و فرمود: پدرم و مادرم فدايت باد! اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم ديدم اين را در دست داشت و بهيمه را مى‌زد. از دست او گرفتم، آن‌گاه حضرت فرمود: اى فيض! همانا [[صحف]] ابراهيم و موسى رسيد به [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به [[امام على]] عليه السلام و او را امين دانست بر آن، پس يك‌يك از امامان را ذكر فرمود تا آن كه فرمود آن صحف نزد من است و من امين دانستم بر آن اين پسرم را با كمى سنش و اينك نزد او است.
+
گفتم: سید من! زیاد کن بیان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مى‌رفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مى‌خواست خوابى کند من راحله خود را نزدیک راحله او مى‌بردم و ذراع خود را وساده او مى‌نمودم یک میل و دو میل تا از خواب برمى‌خاست و این پسر نیز با من چنین مى‌نماید.
  
فيض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لكن گفتم فدايت شوم بيانى زياده بر اين مى‌خواهم، فرمود: اى فيض! پدرم هرگاه مى‌خواست كه دعايش مستجاب شود. مى‌گشت دعاى او و من نيز با اين پسرم چنين هستم و ديروز هم تو را در موقف ياد كرديم فذكرناك بالخير. گفتم: سيد من! زياد كن بيان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مى‌رفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مى‌خواست خوابى كند من راحله خود را نزديك راحله او مى‌بردم و ذراع خود را وساده او مى‌نمودم يك ميل و دو ميل تا از خواب برمى‌خاست و اين پسر نيز با من چنين مى‌نمايد، باز سؤال زياده كرد، فرمود: من مى‌يابم به اين پسرم آن چه را كه يعقوب در يوسف يافت، گفتم: اى سيد من! زياده بر اين بفرما، فرمود: اين همان امام است كه از آن سؤال نمودى پس اقرار كن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم و [[دعا]] كردم براى او، پس (فيض) اذن طلبيد كه به بعضى اظهار كند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقايت بگو، (فيض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آن‌ها اطلاع داد، حمد خدا را بسيار نمودند و از رفقايش يونس بن طبيان بود چون به يونس خبر داد يونس گفت: از آن حضرت بايد خودم بال بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فيض گفت: من عقب او رفتم. همان كه به در خانه آن جناب رسيد صداى آن حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض براى تو گفت، يونس گفت: شنيدم و اطاعت كردم.<ref> رجال كشى، 2/642.</ref>
+
باز سؤال زیاده کردم، فرمود: من مى‌یابم به این پسرم آن چه را که [[حضرت یعقوب علیه السلام|یعقوب]] در [[حضرت یوسف علیه السلام|یوسف]] یافت.  
  
==پانویس ==
+
گفتم: اى سید من! زیاده بر این بفرما، فرمود: این همان امام است که از آن سؤال نمودى، پس اقرار کن به حق او. پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم و [[دعا]] کردم براى او. پس (فیض) اذن طلبید که به بعضى اظهار کند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقایت بگو.
 +
 
 +
(فیض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آن‌ها اطلاع داد، حمد خدا را بسیار نمودند و از رفقایش [[یونس بن ظبیان|یونس بن ظبیان]] بود، چون به یونس خبر داد یونس گفت: از آن حضرت باید خودم بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود. پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فیض گفت: من عقب او رفتم. همان که به در خانه آن جناب رسید صداى آن حضرت بلند شد که امر چنان است که فیض براى تو گفت، یونس گفت: شنیدم و اطاعت کردم.<ref> رجال کشى، ۲/۶۴۲.</ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 
<references />
 
<references />
  
==منبع==
+
==منابع==
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام
+
 
 +
* [[حاج شیخ عباس قمی]]، [[منتهى الآمال (کتاب)|منتهی الآمال]] قسمت دوم، باب نهم: در تاریخ حضرت صادق علیه السلام.
 +
 
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[رده:راویان ثقه]]
 
[[رده:راویان ثقه]]

نسخهٔ ‏۲۰ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۵۱

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


فیض بن مختار فردی ثقه، و از روات حضرت باقر و صادق علیهماالسلام است. وقتى خدمت حضرت امام صادق علیه السلام اصرار بلیغ و مسئلت کثیر نمود که او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پرده‌اى که در کنار اطاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن موضع وارد شد دید آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا نماز خواند آن‌گاه منحرف از قبله نشست، فیض نیز در مقابل آن حضرت قرار گرفت که ناگاه امام موسى علیه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازیانه‌اى داشت. حضرت صادق علیه السلام او را بر زانوى خویش نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد! این تازیانه چیست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم، دیدم این را در دست داشت و بهیمه را مى‌زد، از دست او گرفتم.

آن‌گاه حضرت فرمود: اى فیض! همانا صحف ابراهیم و موسى رسید به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به امام على علیه السلام و او را امین دانست بر آن، پس یک‌یک از امامان را ذکر فرمود تا آن که فرمود آن صحف نزد من است و من امین دانستم بر آن این پسرم را با کمى سنش و اینک نزد او است.

فیض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لکن گفتم فدایت شوم بیانى زیاده بر این مى‌خواهم، فرمود: اى فیض! پدرم هرگاه مى‌خواست که دعایش مستجاب شود، مى‌گشت دعاى او و من نیز با این پسرم چنین هستم و دیروز هم تو را در موقف یاد کردیم «فذکرناک بالخیر».

گفتم: سید من! زیاد کن بیان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مى‌رفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مى‌خواست خوابى کند من راحله خود را نزدیک راحله او مى‌بردم و ذراع خود را وساده او مى‌نمودم یک میل و دو میل تا از خواب برمى‌خاست و این پسر نیز با من چنین مى‌نماید.

باز سؤال زیاده کردم، فرمود: من مى‌یابم به این پسرم آن چه را که یعقوب در یوسف یافت.

گفتم: اى سید من! زیاده بر این بفرما، فرمود: این همان امام است که از آن سؤال نمودى، پس اقرار کن به حق او. پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم و دعا کردم براى او. پس (فیض) اذن طلبید که به بعضى اظهار کند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقایت بگو.

(فیض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آن‌ها اطلاع داد، حمد خدا را بسیار نمودند و از رفقایش یونس بن ظبیان بود، چون به یونس خبر داد یونس گفت: از آن حضرت باید خودم بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود. پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فیض گفت: من عقب او رفتم. همان که به در خانه آن جناب رسید صداى آن حضرت بلند شد که امر چنان است که فیض براى تو گفت، یونس گفت: شنیدم و اطاعت کردم.[۱]

پانویس

  1. رجال کشى، ۲/۶۴۲.

منابع