کربلایی کاظم ساروقی: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) جز (مهدی موسوی صفحهٔ كربلايي كاظم فراهاني را به کربلایی کاظم ساروقی منتقل کرد) |
|
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۵ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۲۸
کربلایی کاظم فراهاني، فرد بی سوادی که در امامزادگان ۷۲تن ساروق یکباره حافظ قرآن شدهاست.
محتویات
ولادت
ملا محمدكاظم، مشهور به «كربلايي كاظم» در سال 1300 ق. در يكي از روستاهاي فراهان اراك به نام «ساروق» ديده به جهان گشود.
زندگی نامه کربلایی کاظم
صفای روح و سادگی، در کنار حافظه و استعداد کم، موجب شد تا وی نتواند به مکتب رَود و خواندن و نوشتن را بیاموزد. زراعت و انس با طبیعت از همان آغاز، محمدکاظم را به سوی تأمل و تفکر در آفریدههای هستی بخش سوق میدهد و توجه وی را به خلقت و عظمت خداوند دوچندان میکند.
کاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت میشد و خستگی کار هیچگاه وی را از انجام فرایض دینی بازنمیداشت. عطش وی در شناخت مرز بایدها و نبایدهای زندگی و مراعات حلال و حرام تا بدان جا بود که با ورود هر روحانی به روستا، به سوی وی میشتافت و مسائل دینی خود را مطرح و پاسخ پرسشهایش را دریافت میکرد.
در یکی از جلسات موعظه و منبر، از روحانی این مطلب را میشنود که:«هر کس خمس و زکات خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و نماز بخواند، نمازش باطل میشود و پرداخت خمس و زکات در اسلام واجب است». این جمله، کاظم را سخت در خود فرومیبرد و انقلابی درونی در وجودش به پا میکند. با خود میاندیشد:مگر نه این است که این حکم خدا است و باید آن را به جای آورد و در زندگی پیاده کرد؟!
او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت خمس را با پدر در میان میگذارد و بر این نکته تأکید میکند که اگر کسی خمس و زکات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدین طریق سعی داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغیب کند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمیکند و او را از پیگیری چنین موضوعی مورد عتاب قرار میدهد. کاظم خطاب به پدر میگوید:«تا حال که نمیدانستی، مسئله فرق میکرد؛ حال که دانستی باید عمل کنی».
اصرار کاظم بر پرداخت خمس هیچ سودی نمیبخشد. از این رو، تصمیم میگیرد تا از روستا هجرت کند. کاظم راهی شهر میشود و در آن جا به کارگری مشغول میشود تا شاید با دستمزد آن غذا و پوشاک برای خود تهیه کند. اهالی روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده کاظم با لباس کارگری در جمع کارگران، نزد پدر وی لب به شکوه میگشایند و کارگری کاظم را در حالی که پدر زمین زراعتی بسیار دارد، نوعی عار برای وی قلمداد میکنند. پدر ناچار به شهر میرود و کاظم را مجبور به بازگشت به روستا میکند.
کاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغیب میکند؛ اما پدر نمیپذیرد و بار دیگر کاظم راهی شهر میشود و به کارگری مشغول میشود. پس از مدتی اهالی مجدداً بین پدر و کاظم وساطت میکنند و کاظم را به روستا برمیگردانند؛ ولی این بار وی پدر را تهدید میکند که اگر خمس نپردازی، جایی میروم که هرگز دستت به من نرسد. پدر پیشنهاد میدهد که کاظم در قطعه زمینی به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. کاظم به این شرط که پدر در کسب و کار و زراعت وی دخالت نکند، آن را میپذیرد.
کاظم با شراکت یکی از دوستانش زمین را کِشت میکند و سال نخست، پس از برداشت محصول و تقسیم آن با دوست خود، نصف سهم خودش را بین فقرا تقسیم میکند و نصف دیگر را برای خود نگه میدارد. هنگامی که پدر ماجرا را میشنود، به کار کاظم اعتراض میکند و میگوید:هدف من از دادن زمین و گندم، تقسیم آن بین مردم نیست؛ بلکه مقصود من سر و سامان گرفتن تو است. ولی کاظم با متانت شرط خود را مبنی بر عدم دخالت او در کارها، متذکر میشود.
کاظم سال آینده نیز به همین ترتیب با کمک دوستش زمینها را کشت میکند. یک روز پس از جمع کردن گندم، در خرمن هر چه منتظر میمانند که باد بوزد تا گندم را از کاه جدا کنند، بادی نمیوزد. از این رو، دوستش را به ده میفرستد و میگوید:تو به ده برو و من پس از جاروکردن دور خرمن، به ده بازمیگردم. کاظم پس از جاروکردن خرمن، ساعات باقی مانده تا غروب را مشغول جمعآوری علوفه میشود و غروب آفتاب با بر دوش گرفتن علوفهها رهسپار روستا میشود.
دو سید جوان
نزدیک ده به دو سید جوان با سیمایی نورانی که به سوی وی میآمدند، برخورد میکند. آن دو، آدرس امامزاده روستا را میگیرند که در ابتدای روستا با فاصله کمی نزدیک هم قرار داشتند. کاظم بار بردوش پیشاپیش آن دو سید به راه میافتد و به طرف امامزادهها حرکت میکند. به در امامزاده که میرسند، او در بیرون امامزاده بار خود را بر زمین میگذارد و پس درآوردن کفشهایش وارد امامزاده میشود و در حالی که آن دو سید مشغول خواندن زیارتنامه هستند، او ضریح را طواف میکند و بر آ ن بوسه میزند.
پس از زیارت او، دو سید را به امامزاده دیگر میبرد و آن دو مشغول خواندن زیارتنامه و وی نیز مشغول دورزدن و بوسیدن ضریح میشود که در این هنگام یکی از آن دو جوان دست بر شانه وی میگذارد و به دیوار بالای ضریح اشاره میکند و میگوید:این آیات را بخوان! کاظم میگوید:من مکتب نرفتهام و سواد خواندن ندارم. جوان میگوید:تو میتوانی بخوانی. هر چه وی انکار میکند، آن دو سید نیز بر گفته خود پافشاری میکنند.
به ناچار کاظم به آن قسمت دیوار مینگرد و با کمال ناباوری میبیند آیاتی با نور سبز بر دیوار نوشته شده است؛ به طوری که نور آن تمام فضای امامزاده را روشن کرده است و شروع به خواندن آن آیات میکند:«انّ ربّکم الذی خلق السّموات والارض فی ستة ایام ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل النّهار یطلبُهُ حثیثاً والشمس والقمر والنجوم مسخراتٍ بامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربُّ العالمین اُدعوا ربکم تضرعاً و خفیة انه لایحبّ المعتدین و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمت الله قریبٌ من المحسنین».
کاظم پس از خواندن آیات، به خود میآید و از این که توانسته است قرآن بخواند، شگفت زده میشود. شگفتی او هنگامی دوچندان میشود که میبیند از آن دو سید جوان، دیگر خبری نیست. با خود فکر میکند که شاید به امامزاده دیگر رفتهاند؛ اما وقتی به آن جا میشتابد، آن جا هم آن ها را نمیبیند. باز به جای قبلی خود بازمیگردد و آیات را به همان صورت نورانی میبیند؛ ولی آن دو جوان را نمییابد. به خیال این که به روستا رفتهاند، به طرف ده حرکت میکند. نزدیک ده با حیرت به خود میگوید:«آن ها به ده نرفتهاند و شاید هنوز در امامزادهها هستند!» و باز برمیگردد. رفت و برگشت کاظم به امامزادهها، از شب تا اذان صبح بارها تکرار میشود. در این رفت و آمدها او احساس میکند که حافظ همه قرآن شده است. صبح فرامیرسد و او ناامید از یافتن آن ها، به ده نزد دوستش بازمیگردد.
دوستش با تعجب میگوید:ما گمان میکردیم که گرگها تو را دریدهاند؟! کاظم بیدرنگ و با صداقت خاصی به دوستش میگوید که حافظ کل قرآن شده است. دوستش ناباورانه او را ملامت میکند. و چون میدانست کاظم بیسواد است، ادعای او را انکار میکند. به هر حال، هر دو نزد امام جماعت مسجد میروند و کاظم تمام ماجرا را برای امام جماعت تعریف میکند. امام جماعت با تکیه بر این نکته که «شاید خواب دیده و یا خیالاتی شدهای» وی را به تأمل در سخنان خود فرامیخواند؛ اما کاظم بر گفته خود اصرار میورزد. در این هنگام امام جماعت قرآنی میآورد تا وی را بیازماید؛ ولی کاظم بدون تأمل به همه پرسشها پاسخ میدهد.
امام جماعت ادعای کاظم را میپذیرد. اهالی پاک و ساده روستا که چنین میبینند، بر سر کاظم میریزند و تمام لباسهای وی را تکه تکه میکنند و به عنوان تبرک، هر یک تکهای را برمیدارند. امام جماعت که جان کاظم را در معرض خطر میبیند، او را از دست مردم میرهاند و به منزل میبرد.
دیدار آیت الله مکارم شیرازی
حضرت آیت الله مکارم شیرازی از جمله کسانی است که در ایام تبلیغ در ملایر به دیدار کاظم، که در آن هنگام به کربلایی کاظم و ملا کاظم شهرت یافته بود، شتافت. ایشان نقل کرده است، که با تلخیص و تصرف، ذکر میشود:«حدود چهل سال قبل برای تبلیغ در ایام محرم به اطراف ملایر به نام حسین آباد رفته بودم. گفتند:در این جا پیرمردی است که حافظ تمام قرآن است. او کشاورزی ساده است که موهبتی بزرگ نصیبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصمیم گرفتم او را امتحان کنم. پس از آزمون، دیدم این مرد دهاتی و بیسواد با تسلط کامل به سؤالات پاسخ میگوید. در آن روز هنوز وجود این مرد در محافل علمی به اصطلاح کشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم این ماجرای جالب را به عنوان رهآورد این سفر، برای دوستان شرح دادم. بعد از مدتی بعضی از علاقهمندان، او را به قم دعوت کردند و آوازه او همه جا پیچید. خدمت مراجع عظام و آیات بزرگ مخصوصاً آیت الله العظمی بروجردی رسید و طلاب در مدرسه فیضیه مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر کسی از دور این منظره را میدید، تعجب میکرد که این مرد ساده دهاتی با همان لباس محلی در میان این جمع طلاب چه میکند و چه میگوید! ولی واقعاً او از نظر تسلط بر آیات قرآن، چون چشمه جوشانی بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد این چشمه.
گاه بعضی از طلاب چند جمله از آیات قرآن را تلفیق میکردند و میگفتند:این آیه در کدام سوره است؟ او خندهای میکرد و گفت:جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش این است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنین است. گویی همه قرآن، یک جا در مقابل چشمش بود. جای آیات را نیز دقیقاً میدانست؛ مثل این که لوحی بزرگ در برابر او است. من با آن که آدم دیرباوری هستم، در تماسهای مختلفی که با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادی نیست و یک جریان الهی در کار است.
از حفظ قرآن مهمتر، پیدا کردن آیات بود. هر قرآن، با هر چاپی که به او میدادند و میگفتند:فلان آیه را بیاور، مثل استخاره کردن با قرآن که قرآن را باز میکنند، قرآن را میگشود و آیه در همان صفحه یا صفحه قبل و بعد از آن بود. من این مسئله را با چشم دیدم و تفسیری برای آن جز یک امداد الهی نیافتم؛ زیرا در مورد حفظ قرآن ممکن است کسی بگوید حافظه او بسیار قوی است (و البته این طور هم نبود؛ و او حافظهای بسیار ضعیف داشت)؛ ولی پیدا کردن فوری آیات، آن هم نه از روی یک قرآن معین، بلکه از قرآنهای کاملاً مختلف و متفاوت چاپی و خطی و ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق مادی تفسیری برای آن یافت.
جالب این که عالم بزرگوار، مرحوم حاجی میرزا مهدی بروجردی منشی مخصوص و مشاور معروف آیت الله العظمی حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، مشغول تألیف کتابی به نام برهان روشن در عدم تحریف قرآن بود و با علاقه عجیبی این مسئله را تعقیب میکرد و سرانجام این کتاب را منتشر ساخت. یک روز اطلاع یافتم که او در صدد تماسی نزدیک با کربلایی کاظم است. معلوم شد که ایشان میخواهد یکی از دلایل عدم تحریف قرآن را این موضوع معرفی کند؛ زیرا مسلماً قرآنی که کربلایی کاظم با امداد غیبی حفظ شده، قاعدتاً باید قرآن اصلی باشد؛ چون کمترین تفاوتی در میان آن چه کربلایی کاظم میخواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».
دیدار با صدرالدین محلاتی
شیخ صدرالدین محلاتی از دانشمندان شیراز میگوید:«من این مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ایشان اثر عمیق و فراموش نشدنی در من ایجاد کرد. این مرد، موسوم به کربلایی کاظم کریمی، مردی است بیسواد و عامی و هیچ گونه توانایی بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولی به طرز شگفت آوری حافظ تمام قرآن میباشد. عجیب است که تا یکی از آیات یا جملههای مشابه را میخوانند، بدون فکر و تردید میگوید که در این سوره چند جای آن، این آیات مشابه و یا این جملههای مشابه است. و عجیبتر این که هر قرآنی با چاپهای مختلف بدست او بدهند و آیهای را از او بخواهند که پیدا کند، فوراً قرآن را بازمیکند و با یک ورق برگرداندن به طرف راست یا چپ، آیه را نشان میدهد.
روزهای جمعه معمولاً در منزل حضرت آیت الله زاده مازندرانی (پسر شیخ زین العابدین مازندرانی که در مشروطه نقش بسزایی داشت)، در تهران تا ظهر مجلسی منعقد بود و عده زیادی از دوستان و ارادتمندان ایشان از هر طایفه و صنفی حضور مییافتند. اتفاقاً در یکی از روزهای جمعه کربلایی کاظم در جلسه حضور پیدا میکند. آقای آیت الله زاده راجع به موهبت الهی که نصیب این مرد شده، صحبت میکند و عده زیادی از حضار مجلس، او را آزمایش میکنند. و قرآنهای چاپ مختلف و حتی قرآنهای خطی کوچک و بزرگ در مجلس آورده میشود و هر کس که قرآنی در نزد خود داشته است و حتی قرآنهای جیبی را بیرون میآورند، او را به خواندن آیات مختلفه از سورههای مختلف آزمایش میکنند.
بنده کربلایی کاظم را به منزل جناب آقای رضوی آوردم و او را به انواع و اقسام امتحانات آزمایش نمودم. آیهای را غلط خواندم، وی گفت:نه، این درست نیست و این طور است. تعداد مکرر در یک سوره را از او میپرسیدم فوراً میگفت چند تا است. چندین نوع قرآن به چاپهای مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوایل و اواخر قرآن آیهای را میخواندم و قرآن را به او میدادم. بلافاصله آن را میگشود و آیه منظور را نشان میداد؛ به طوری که من دچار حیرت میشدم.[۱]
دیدار با مؤلف «گنجینه»
شیخ محمد رازی، مؤلف کتاب «گنجینه دانشمندان»، از دیگر علمایی که کربلایی کاظم را ملاقات کرده و بیش از دیگران با ایشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوری که مدتی میزبان ایشان بوده و طبعاً در این مدت نسبتاً طولانی سؤالات متعددی از وی پرسیده است.
ایشان شرح دیدار خود با مرحوم کربلایی کاظم را این گونه مینگارد:«مرحوم کربلایی کاظم از اهالی ساروق فراهان، حافظ القرآن، عجیب زمان بود. وی مدت چند ماهی در منزل نگارنده در قم بود. مرد عامی و بیسوادی، ولی به طوری قرآن شریف را حافظ بود که برای غیرمعصوم و امام که حجت خداست، میسور نیست. و این بنده صدها بار او را تجربه و آزمایش نمودم؛ نشد که تأمل و فکر کند و جواب بدهد. هر آیهای از آیات شریفه قرآن را که میپرسیدند، اگر از آیات مکرره بود فوراً میگفت:این آیه مشابه دارد و در فلان سوره و فلان سوره موجود است. و اگر غیرمکرر بود، فوراً میگفت:در فلان سوره است و قبل و بعدش چنین است. به او میگفتند:این آیه را از قرآن نشان بده. و هر قرآن کوچک و یا بزرگ، خطی یا چاپی بدست او میدادند، با گرفتن یک قبضه از قرآن، همان آیه مطلوب را ارائه میداد.
کلیه مراجع عظام تقلید نجف و کربلا مانند مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقای سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله العظمی خویی و حضرت آیت الله العظمی آقا میرزا هادی خراسانی و مراجع عظام تقلید حوزه علمیه قم، چون مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و آیت الله العظمی حجت و آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری و آیت الله العظمی صدر و آیت الله العظمی مرعشی نجفی و دیگران و علمای بزرگ همدان و کرمانشاه و اراک و ملایر و تهران و مشهد و غیره، وی را دیده و آزمایش و امتحان نموده و گفتند:این کار او غیرعادی و غیرطبیعی است».[۲]
در محضر آیت الله بروجردی
آقای سید اسماعیل علوی در سال 1330 ش. مرحوم کربلایی کاظم را از ملایر و یا تویسرکان به قم میآورد و او را به منزل آیت الله بروجردی میبرد. در این هنگام، داستان او شهرت یافته بود. در مورد ملاقات کربلایی کاظم با آیت الله بروجردی، داستانهای متعددی نقل شده که در این جا جریان را از زبان خود کربلایی کاظم میخوانیم:
«در منزل آقا، من آهسته آهسته قرآن میخواندم. دیدم همه آن ها که با آقای آیت الله کار داشتند، بیکار نشستهاند. من گفتم:چرا بیکار نشستهاید؟ لااقل تا تشریف آوردن آقا، قرآن بخوانید. باز دیدم که قرآن نمیخوانند. خود من قرآن میخواندم. آن ها که دیدند من قرآن میخوانم، گفتند:تو این همه آیه ها را چطور حفظ کردهای؟ گفتم:ما درس نخواندهایم، همین طوری به ما موهبت شده. آن ها گفتند:شما همان کربلایی کاظم هستی؟ گفتم:بله. آن ها به آیت الله خبر دادند. بعد آیت الله زود تشریف آوردند. پس از احوال پرسی، یک صفحه قرآن را بازکردند و فرمودند:دنبال این آیه را بخوان. «اذ یَعدکم الله احدی الطائفتین». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آیه را خواندم و گفتم:اول آیه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخواندید. آیه هست:«و اذ یعدکم الله...» ایشان لبخندی زدند و حاضران با من تندی کردند و گفتند:آقا درست خواندهاند. من گفتم:شما این قرآن را بگیرید، پیدا کنید.
آنها قرآن را درآوردند، خیلی گشتند، پیدا نکردند. گفتم:بدهید برایتان پیدا کنم. قرآن را گرفتم و آیه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه دیدند که این طور است که من خواندهام. بعد ایشان آیات دیگری خواندند و من دنباله آن ها را قرائت کردم و گفتم:در کدام سوره و در کدام جزء است. آقا فرمودند:کربلایی کاظم! جلو بیا با هم مصافحه کنیم. من جلو رفتم با آقای آیت الله دیده بوسی کردیم. من به آقا عرض کردم:شما این همه از من پرسیدید، دیدی که من دانستم. حالا من میخواهم یک کلام از شما بپرسم. آقا تبسمی کرد و حضار از این سؤال من به خنده افتادند. بعد آیت الله فرمود:بپرس. پس گفتم:بگو ببینم کدام سوره است که هفت حرف را ندارد؟
آقا قدری فکر کرد و فرمود:به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم:آن سوره، «فاتحة الکتاب» است که هفت حرف ندارد و چون این هفت حرف، مربوط به هفت طبقه جهنم است؛ آن را از فاتحة الکتاب که سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف این است:«ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد کربلایی کاظم آیاتی را میخواند که این حروف در آنها آمده است. و این حروف در کلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظی» و «فزع» آمده است.
کربلایی کاظم میگوید:«آقای آیت الله بروجردی قلم و کاغذ خواستند و این ها را نوشتند - دستور فرمودند نوشتند بعد هم صد تومان به ما انعام دادند. بعد، من هم خداحافظی کردم و بیرون آمدم».[۳]
نظر آیت الله میلانی
حضرت آیت الله العظمی میلانی در جواب کسانی که نظر ایشان را درباره کربلایی کاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند:بسمه جلت اسماؤه. با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف و در کربلا ملاقاتمان شد و جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین از سایر طبقات هم بودند و به انحای کثیره و طرق مختلفه از ایشان اختبار (امتحان) شد.
حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به آیات و کلمات قرآن مجید، امری است برخلاف عادت و موهبتی است الهیه. و بر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید و به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیه مطلع شود و قوه حافظه ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید کرامت فوقالعاده بوده؛ بلکه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهدهدار شود این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحای دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب مایشاء و لمن یشاء وله الحمد.[۴] الاحقر محمدهادی الحسینی المیلانی.
همراه با نواب صفوی
در همان سالی که کربلایی کاظم به قم میآید و به محضر حضرت آیت الله بروجردی مشرف میشود، مرحوم نواب صفوی به قم مسافرت میکند و در آن جا دانشمند محترم جناب شیخ محمد رازی، او را از حالات کربلایی کاظم مطلع میکند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، کربلایی کاظم را با خود به تهران میبرد و برای وی یک جلسه مصاحبه مطبوعاتی ترتیب میدهد و خبرنگاران و روزنامهنگاران داخلی و خارجی را دعوت میکند. لذا نمایندگانی از روزنامههای اطلاعات، کیهان، آسیای جوان، مجله ترقی و چند خبرنگار خارجی و نماینده خبرگزاری های آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و نماینده سفارت پاکستان در جلسه حضور مییابند.
مرحوم نواب صفوی که آن روزها حرف اول را در صحنه سیاست ایران میزد، سخنانی را در مورد کربلایی کاظم ایراد داشت و از حضار مجلس که در محیطی از رعب و ناباوری قرار گرفته بودند، خواست که سخنان او را عیناً در جراید نقل کنند. سپس از حاضران خواست که هر طور میخواهند کربلایی کاظم را امتحان کنند تا صدق مدعای او را مشاهده کنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماینده پاکستان که مرد فاضل و تحصیل کردهای بود و از فنون و علوم قرآن و تفسیر نیز آگاهی داشت، سؤالاتی را مطرح کرد که در همان جا اذعان کرد این گونه آگاهی از قرآن تنها یک موهبت الهی است و کار حافظه و درس و مطالعه نیست.
سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمایشی نمودند و قبل از همه، یک خبرنگار یهودی آیهای را با اندک تغییر و با حذف یک حرکت، قرائت کرد و گفت:بقیه آیه را بخوان. کربلایی کاظم میگوید:این آیه را غلط خواندی و صحیح آن، این است و دنباله آن چنین است.
آن خبرنگار یهودی که با دیگر خبرنگاران تبانی کرده بود، در جواب گفت:نه، این طور نیست. من آیه را کاملاً درست خواندم. آن وقت قرآن را باز کرد، به چند نفر دیگر داد و آن ها هم برای این که کربلایی کاظم را به تردید بیندازند، هر کدام به قرآن نگاه کرده، گفتند:نه، این جا دیگر اشتباه کردی؛ آیه همین طور است که این دوست میگوید. چندین نفر با تبانی قبلی قرآنها را باز کرده به سود خبرنگار گواهی دادند؛ لیکن کربلایی کاظم در حالی که چپق خودش را چاق کرده و دودش را به هوا میکرد، گفت:من که به شما گفتم. شما اشتباه خواندهاید، در این مدت که قرآن به من موهبت شده هیچ کس نتوانسته یک غلط از من بگیرد.
خبرنگاران باز هم با سرسختی گفتند:تو خیال کردی ما هم مثل مردم ساده هستیم که تو هر چه میگویی، ما باور کنیم. کربلایی کاظم گفت:شما هر چه میخواهید بگویید؛ آیه، همان است که من خواندم. اگر باور نمیکنید، بروید از آقایان علما بپرسید. شما همهتان درس خواندهاید. حال خواستید یک آیه از سوره نازعات را پیدا کنید، این همه معطل شدید. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل میشدم؛ ولی من از روی موهبت میفهمم. آنها فوراً قرآن را بستند و گفتند:حالا همین آیه را پیدا کن. کربلایی کاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پیدا کرد و به آنان نشان داد.
هر کدام از خبرنگاران یک آیهای از روی قرآن پیدا کردند و خواندند و قرآن را بستند و به کربلایی کاظم دادند که او بلافاصله آن آیات را پیدا میکرد و نشان میداد. در آن جلسه، مسئله پیدا کردن آیات از درون قرآنهای متعدد و در بالا و پایین صفحه، برای خبرنگاران شگفتتر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمایش، همگی اذعان کردند که مسئله کربلایی کاظم، یک موهبت الهی است.[۵]
تو سوره حمد را حفظی؟
یکی از نویسندگان مشهد نقل میکند:در سال 1333 ش. مدت پانزده روز در قم، در منزل جناب آقای حاج شیخ محمد رازی ساکن بودم. در این مدت، کربلایی کاظم کریمی حافظ ساروقی نیز میهمان ایشان بود. مرحوم نواب برای زیارت کربلایی کاظم به آن جا میآمد و به خاطر عنایتی که حضرت بقیة الله روحی له الفداء به کربلایی نموده و او را در یک لحظه حافظ قرآن کرده بود، به کربلایی فوق العاده احترام میگذاشت. البته خود کربلایی کاظم خیلی به این احترامات توجهی نمیکرد.
کربلایی کاظم دارای حفظی بود که یک موهبت الهی بود. یکی از خصوصیات حیرت آورش این بود که قرآنی را به او میدادند و هر آیه را که میگفتند او بزودی قرآن را باز میکرد و همان آیه را جلو صورتش قرار میداد و آیه را بدون تأمل با انگشت نشان میداد. عجبتر این بود که اگر کتابی مانند مکاسب شیخ انصاری و یا شرح لمعه شهید ثانی را جلوش بازمیکردند، کربلایی کاظم آیههای قرآنی موجود در آن را نشان میداد؛ در حالی که آیات قرآنی در این دو کتاب درسی به خط ساده نوشته شده است و فرقی با دیگر نوشتهها ندارد، و گاهی فقط یک کلمه قرآنی را نوشتهاند، خیلی کوتاه.
یک روز من در حالی که او را به یک نفر دیگری معرفی میکردم، گفتم:این کربلایی کاظم سراسر قرآن را حفظ است؛ مانند ما که سوره حمد را حفظ هستیم. کربلایی کاظم رو به من کرد و گفت:حالا تو سوره حمد را خوب حفظی؟ گفتم:معلوم است که حفظ هستم. گفت:کلمه وسط سوره حمد کدام است؟ من صبر کردم که کلمات را بشمارم و بعد جواب را بگویم. او گفت:نه، همین طور بگو. گفتم:نمیدانم. گفت:کلمه وسط حمد (نستعین) است. و همین طور هم بود. من بعدها با آزمایشها و سؤالهای متعدد متوجه شدم که او علاوه بر حفظ آیات، تمام کلمات قرآن را با محاسبه دقیق میداند.
یک روز آقای میر سید تقوی خویی برای این جانب نقل کردند که از کربلایی کاظم سؤال شد:کدام آیه از آیات قرآن بیش از سایر آیات حرف «میم» دارد؟ ایشان گفت:این آیه «یا نوح اهبط بسلام منّا و علی امم ممن معک و امم سَنُمَتِّعُهُمْ ثم نضطرهم الی عذاب الیم» در مورد حرف «قاف» و دیگر حروف نیز از ایشان سؤال شده بود که همه را بدون تأمّل جواب میداد و همه این امور در حفظ او همیشه حاضر بود.
سخن شهید دستغیب
شهید بزرگوار آیت الله دستغیب داستان کربلایی کاظم را در کتاب داستانهای شگفت، پس از نقل چگونگی حفظ قرآن، این گونه نقل کرده است:«از جناب آقای میرزا حسن، نواده مرحوم میرزای شیرازی شنیدم، فرمود:مکرر او را امتحان کردم. هر آیه را که از او میپرسیدم، فوراً میگفت:از فلان سوره است و عجیبتر آن که هر سوره را میتوانست به قهقرا بخواند؛ یعنی از آخر سوره تا اول آن را میخواند و نیز فرمود:کتاب تفسیر صافی در دست داشتم؛ برایش باز کردم، گفتم:این قرآن است و از روی خط آن بخوان. کتاب را گرفت. چون در آن نظر کرد، گفت:آقا! تمام این صفحه قرآن نیست. و روی آیه شریفه دست میگذاشت و میگفت:تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقی قرآن نیست. گفتم:از کجا میگویی، تو که سواد عربی و فارسی نداری؟ گفت:آقا! کلام خدا نور است؛ این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش تاریک است. و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که میفرمودند:همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبدأ فیاض جل و علا به او چنین افاضه شده».
سپس شهید دستغیب اضافه میکند:«سالنامه نور دانش سال 1335، ص 223 عکس کربلایی کاظم مزبور را چاپ کرد. و مقالهای تحت عنوان «نمونهای از اشراقات ربانی» نوشته و در آن شهادت عدهای از بزرگان علما را بر خارقالعاده بودن امر او، نقل نموده است. تا این که مینویسد:از مجموع دست خطهای فوق، موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی کاظم ساروقی به دو دلیل ثابت میشود:
- 1. بیسوادی او، که عموم اهالی ده و او شهادت میدهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است.
- 2. بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او، که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است، به شرح زیر:
- هرگاه یک کلمه عربی یا غیرعربی بر او خوانده شود، فوراً میگوید که در قرآن هست یا نیست.
- اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود، فوراً میگوید در چه سوره و کدام جزء است.
- هرگاه کلمهای در چند جای قرآن آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه میشمارد و دنباله هر کدام را میخواند.
- هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند، بدون اندیشه متوجه میشود و خبر میدهد.
- هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر کدام را بدون اشتباه بیان میکند.
- هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند، آنی نشان میدهد.
- هرگاه در یک صفحه عربی یا غیرعربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تمیز میدهد، که تشخیص آن برای اهل فضل نیز دشوار است».[۶]
ویژگیهای اخلاقی
کسانی که کربلایی کاظم را دیدهاند، خصوصیات زیر را از او نقل کردهاند:
- سادگی و بیآلایشی؛ به طوری که تا پایان عمر همان قیافه روستایی ساده را داشت.
- کمحافظگی و کماستعدادی. با وجود حفظ قرآن راجع به مسائل دیگر حافظهاش کم بود و اگر بیست بار هم فردی را میدید، اظهار ناآشنایی میکرد؛ مثلاً راه مدرسه حجتیه را در هر روز گم میکرد و به ندرت میزبان خود را میشناخت. این از آن جهت بود که خداوند متعال میخواست روشن سازد که حفظ قرآن ایشان امری موهبتی است و عادی نیست.
- او به کسی توجه نداشت و مقام، ریاست و شخصیت دیگران اثری در او نمیگذاشت. با بزرگان و مراجع مینشست ولی این نشست و برخاست تأثیری در ایشان نداشت و همه را به یک چشم نگاه میکرد.
- با این که آن اعجاز درباره او انجام شده بود، کوچکترین ادعایی نداشت و خود را هیچ میدید و خود را برتر نمیانگاشت و امتیازی از این جهت برای خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روی زمین یا زیلو مینشست. تنها ادعای او، حافظ قرآن بودنش بود.
- او بیشتر مهمان طلبهها میشد و هر غذایی جلویش میگذاشتند، میخورد و میگفت:«خانه غیر اهل علم نمیروم؛ چون هر وقت غذای شبههناک بخورم، یک پردهای روی سینه و حافظه قرآنیام میافتد و آن قدر باید انگشت در حلقم فروبرم تا قی کنم و آن غذا بیرون بیاید و دوباره صفحه دلم پاک گردد».
- از این که این موهبت الهی درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادی نکرد و ثروتی نیندوخت. هرگز پولی از کسی قبول نمیکرد، مگر از مرحوم آیت الله حجت و برخی از علمای دیگر؛ آن هم به مقدار ناچیز.
- کربلایی کاظم فکر میکرد که اگر از ناحیه حفظ قرآن استفاده مالی برد، از ثوابش کم میشود و میگفت:«من نمیخواهم این معجزه خدایی را به هیچ چیز دیگر بفروشم».
- از دیگر خصوصیات او، مداومت در تلاوت قرآن بود. از زمانی که موهبت حفظ قرآن به کربلایی رسید، در هر شبانهروز حداقل یک بار قرآن را ختم میکرد و نه تنها کارهای بدنی، بلکه کارهای فکری هم مانع قرآن خواندن او نمیشد.
- طوری بود که به هیچ وجه احتمال نمیرفت که در فکر شیطنت و حقهبازی و سوء استفاده کردن است.
مجموعه این خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی و فردی، این حقیقت را آشکار میکند که قرآن نور است و این نور جز در قلوب نورانی و پاک از جمیع پلشتیها و رذالتها قرار نمیگیرد و هر قلبی لیاقت و شایستگی پذیرش انوار حیات بخش قرآن کریم را ندارد.
چه گوهر پاک بباید که شود قابل فیض × ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود.
لذا وقتی از او سؤال میکنند که:آیا میشود که گاهی نتوانی قرآن بخوانی و آیات نورانی قرآن را ببینی؟ میگوید:«آری، هرگاه غذای شبههناک (حلال مخلوط به حرام) بخورم، تا مدتی که این غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوی چشمانم را میگیرد و آن وقت آیات شریفه قرآن را هم مانند نوشتههای دیگر میبینم».
باری، کربلایی کاظم، مرد «اُمّی» و بیسوادی که به لطف پروردگار و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام حافظ کل قرآن شد، به مقامی نایل شد که وقتی بزرگترین مرجع تقلید شیعیان، حضرت آیت الله العظمی بروجردی در حرفی در قرآن کریم چون «فاء» یا «واو» تردید میکند که مبادا در نسخه چاپی قرآنها اشتباهی رخ داده باشد، به دنبال کربلایی کاظم میفرستد و از او نظر میخواهد.
عدم تحریف قرآن و تفاوت علم لدُنّی با علوم دیگر، تنها پیام کرامت کربلایی کاظم در عصر کنونی نیست؛ بلکه نقش بسیار مؤثر «لقمه حلال» در دست یازیدن به معارف الهی و تأثیر لقمه حرام در پرده افکندن بر حقایق الهی - چنان که خود وی میگفت که وقتی لقمهای شبههناک را میخورد تا اثرش از بین نرود، حجابی برای وی رخ میدهد پیام دیگر زندگی چنین پاکمرد باصفایی است که از زخارف دنیا چشم پوشید.
وفات
سرانجام کربلایی کاظم، که به جرأت میتوان او را سندی قطعی بر عدم تحریف قرآن کریم بشمار آورد، در سال 1378 ق. در سن 78 سالگی به رحمت ایزدی پیوست و در شهر مقدس قم، در «قبرستان نو» به خاک سپرده شد. قبر وی که اکنون مقبرهای نسبتاً بزرگ و در خور شأن آن کرامت قرآن است، مؤمنان را به سوی زندگی بیآلایش و پاک فرامیخواند.
همسر وی به نام آمنه خانم نیز در همین سال بدرود حیات گفت و در روستای ساروق به خاک سپرده شد. از این مرد و زن پاک سیرت، سه فرزند به نامهای اسماعیل کریمی (متولد 1307) ابراهیم کریمی (متولد 1310) و اکبر کریمی (متولد 1313) به یادگار ماند.(*)
پانویس
منابع
- محمد حاجاسماعيلي,"كربلايي كاظم فراهاني"ستارگان حرم، جلد 15، صفحه 126-145