حسین نوری همدانی: تفاوت بین نسخهها
(تصویر و ترتیب در رده ی علمای معاصر) |
(تصویر و ترتیب در رده ی علمای معاصر) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{شناسنامه عالم | ||
+ | |نام کامل = حسین نوری همدانی | ||
+ | |تصویر=[[پرونده:Noori.jpg|220px|center]] | ||
+ | |زادروز = 1304 شمسی | ||
+ | |زادگاه = همدان | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مدفن = | ||
+ | |اساتید = [[آیت الله بروجردی]]، [[امام خمینی]]، [[علامه طباطبایی]] و ... | ||
+ | |شاگردان = | ||
+ | |آثار = رسائل فقهی، يک حرکت انقلابي در مصر، داستان باستان، ما و مسائل روز، بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه و ... | ||
+ | }} | ||
+ | |||
{{مقاله از یک نشریه}} | {{مقاله از یک نشریه}} | ||
'''منبع:''' [http://www.noorihamedani.com/index.php?action=article&cat=92&id=10&artlang=fa سایت حضرت آيت الله العظمی نوري همداني دامت برکاته] | '''منبع:''' [http://www.noorihamedani.com/index.php?action=article&cat=92&id=10&artlang=fa سایت حضرت آيت الله العظمی نوري همداني دامت برکاته] | ||
سطر ۱۸۳: | سطر ۱۹۵: | ||
==آرشیو عکس و تصویر== | ==آرشیو عکس و تصویر== | ||
− | <gallery | + | <gallery mode=packed heights=170px> |
پرونده:حسین نوری همدانی (1).jpg|1 | پرونده:حسین نوری همدانی (1).jpg|1 | ||
پرونده:حسین نوری همدانی (2).jpg|2 | پرونده:حسین نوری همدانی (2).jpg|2 |
نسخهٔ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۵۱
نام کامل | حسین نوری همدانی |
زادروز | 1304 شمسی |
زادگاه | همدان |
اساتید |
آیت الله بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و ... |
| |
آثار |
رسائل فقهی، يک حرکت انقلابي در مصر، داستان باستان، ما و مسائل روز، بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه و ... |
منبع: سایت حضرت آيت الله العظمی نوري همداني دامت برکاته
ولادت
ايشان در سال 1304 شمسي در يک خانواده مذهبي در شهر همدان ديده به جهان گشودند. پدر ايشان مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ ابراهيم نوري همداني از علماي وارسته همدان، معاصر با حضرت آيت الله العظمی آخوند ملا علي همداني و هم حجره ايشان بود.
تحصيلات
معظمله در سن هفت سالگي آموختن را آغاز نموده. ادبيات فارسي، گلستان سعدي، انشاء، ترسل نصاب و... تا معالم الاصول را پيش والد مکرم خويش فراگرفتند. سپس در سال 1321 شمسي وارد مدرسه مرحوم آخوند همداني شده و حدود يک سال و نيم در آن جا به فراگيري علوم پرداختند. ولي اشتياق و عطش ايشان به آموختن و استعداد مثال زدني فراگيري در وجود معظمله، وادارشان ساخت تا بعد از اقامت مدت کوتاهي در همدان به شهر مقدس قم عزيمت نموده و در آشيانه اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام اقامت افکنده، با به جان خريدن همه مشقتهاي جانفرساي آن روز، به بهرهگيري از دروس اساتيد برجسته حوزه علميه قم بپردازند.
اساتيد
همان گونه که بيان شد ايشان دروس ابتدايي را در خدمت پدر بزرگوارشان آموخته، سپس در محضر بزرگان حوزه علميه همدان به ويژه مرحوم آيت الله العظمی آخوند ملا علي همداني زانوي شاگردي زدند.
بعد از ورود به حوزه علميه قم، بيشترين استفاده علمی را از خدمت آيات عظام: داماد، حجت کوهکمرهاي، علامه طباطبايی، بروجردي و حضرت امام خمينی عليهمالرحمه داشتهاند که اين قسمت را از زبان خود حضرت آيت الله العظمی نوري همداني میخوانيم: يکي ديگر از اساتيد مهم ما مرحوم آيت الله العظمی سيد محمد داماد میباشد که حدود 12 سال در درس فقه و اصول معظمله شرکت نمودم.
چند نفر بوديم در حوزه که به شاگردان داماد معروف بوديم. ايشان مرد بسيار دقيقي بود و دقت نظر ايشان انصافاً خيلي خوب بود. در تربيت شاگرد و عنايت به شاگرد هم ممتاز بود. نوشتههايي از درس آن مرحوم را بنده دارم. من درسهاي ايشان را مینوشتم و بعداً خدمت ايشان ميدادم. مطالعه میکردند و با دقت در حاشيهاش چيزهايي مینوشتند که اکنون وقتي نگاه ميکنم براي من يک يادگار آموزنده و مهمی است.
در تواضع، اخلاص و سادهزيستي کمنظير بود. اين را فراموش نمیکنم يک روز درس ميگفتند، در مسئله وضو به اين جا رسيدند که در موقع گرفتن وضو بايد انسان خودش آب بريزد و خودش وضو بگيرد و کسي کمک نکند. البته کمک هم مراتب دارد. بعضي مراتبش باطل ميکند و بعضي مراتبش مکروه است. روايتي خواندند از «وسائل» که حضرت امام رضا علیه السلام زماني که به مجلس مأمون وارد شدند و مأمون در حال وضوگرفتن بود، بدين نحو که يک نفر آب ميريخت در مشت او و او وضو ميگرفت. حضرت امام رضا علیه السلام به مأمون فرمودند: «لاتشرک بالله يا اميرالمؤمنين».
اين کلمه را که ايشان خواندند، که حضرت رضا به مأمون، اميرالمؤمنين گفته باشد. در اثناي بحث اين کلمه (اميرالمؤمنين) ايشان را منقلب کرد به طوري که به شدت گريه کرد و نتوانست آن روز درس بگويد. متأسف شد که وضع طوري باشد که امام رضا علیه السلام به مأمون بگويد اميرالمؤمنين! اخلاصش را دارم، ميگويم که آن روز با گريهاش همه را منقلب کرد و نتوانست درس بگويد. عبايش را بر سرش گرفت و جلسه را ترک کرد.
از جمله کساني که باز پيش آنها درس خواندم آيت الله آقاي علامه طباطبايي بود که پنج سال بنده به درس اسفار ايشان رفتم. البته عظمت و بزرگواري آيت الله علامه طباطبايي از لحاظ اخلاق، کمال و معلومات و تربيت شاگرد، معلوم است و نياز به توضيح ندارد. يکي ديگر از اساتيد بزرگ ما حضرت آيت الله العظمی آقاي سيد محمد حجت کوهکمري بود. من در درس ايشان مدتي شرکت میکردم. درس معظمله، در آن زمان در قم ممتاز بود.
استادي بسيار بزرگ و خيلي خوشبيان بودند. در درس گفتن سليقه خوبي داشتند. مطالب را دستهبندي میکردند. دستهبندي مطالب به گونهاي بود که نوشتنش خيلي راحت بود. روش آن مرحوم بايد براي ما درس باشد که مطالب را تنظيم کنيم. مثلاً بيع فضولي که میگفت، در بيع فضولي چند تا مبناست: مبناي مرحوم شيخ انصاري، مبناي مرحوم آخوند خراساني که از حاشيه آخوند بر مکاسب استفاده میشود - مبناي مرحوم سيد محمدکاظم يزدي، مبناي مرحوم شيخ محمدحسين کمپاني اصفهاني و مبناي خودش، پنج شش تا مبنا بود.
از اول بيع فضولي تا آخر، هر روز مطلب هر کس را روي مبناي خودش، به طوري تنظيم میکرد که انسان از اين بيان و دستهبندي تعجب میکرد. درس را به اين ترتيب میگفت و مقتضاي مبناي هر کس را در مسأله بيان میکرد، يا در صحت و نفوذ بيع فضولي و در بحث اجازه مثلا در نقل و اقسام کشف و... تقسيمبندي بسيار جالبي داشت.
نکته ديگري که در رابطه با ايشان به نظرم رسيد، آن است که روزي که در آستانه احتضار قرار گرفته بود رفتم منزل ايشان، نزديک مدرسه حجتيه. من توي حياط بودم و اشخاص ديگري هم بودند. همه ناراحت و متأثر بوديم. يک نفر آمد و گفت: براي ايشان، مقداري تربت سيدالشهداء علیه السلام آوردند، تربت را با آب قاطي کردند. تا ايشان بخورند. ايشان هم برداشت و نزديک لبش آورد و گفت: (آخر زادي من الدنيا تربة الحسين) و آنگاه نوشيد و اشهد ان لا اله الا الله را گفت و رو به قبله، به جوار حق پيوست.
يکي ديگر از اساتيد بنده حضرت آيت الله العضمی بروجردي بودند، بنده از روزي که ايشان به قم تشريف آوردند تا روزي که از دنيا رحلت کردند، يعني: در حدود 15 سال در تمام درسهاي ايشان افتخار شرکت کردن را داشتم و مقدار زيادي از درسهاي فقه و اصول آن استاد بزرگ اعلي الله مقامه را نوشتهام و در ضمن شرکت در درس گاهي مطالبي در رابطه با درس مینوشتم و در درس به محضر مبارکشان تقديم میکردم، معظمله آن را میخواندند و گاهي هم با بزرگواري خاصي که داشتند مورد تشويق قرار میدادند.
آيت الله بروجردي، از لحاظ سخاوت و کرم داراي امتياز خاصي بودند. براي نمونه، يک وقت ايشان در بيروني نشسته بودند، زني وارد شد و آقا آن زن راد يد. به پيش خدمت خود فرمودند: ببينيد اين زن چه ميخواهد. پيشخدمت گفت: اين زن علويه است، پول يک چادري میخواست، پنجاه تومان به ايشان داده شد. آقا تا اسم علويه را شنيدند، فرمودند: علويه و پنجاه تومان؟ گويي ايشان، پنجاه تومان را براي علويه توهين دانستند. در حالي که در آن زمان، پنجاه تومان کم پولي نبود. فرمودند: اقلاً چهارصد-پانصد تومان به آن زن بدهيد. به طور کلي، هميشه اشخاصي که نزد ايشان میآمدند، ايشان بيش از آن مقداري که اشخاص توقع داشتند به آنان عنايت میکردند.
يکي از اساتيد بزرگ ما، حضرت امام خمينی رحمه الله بودند. راجع به حضرت امام بايد عرض کنم، اولين وسيله آشنايي من با ايشان، در ابتداي ورودم به قم، سال هزار و سيصد و شصت و دو قمري، در درس اخلاق ايشان بود که روزهاي جمعه عصرها تقريبا يک ساعت به مغرب مانده در مدرسه فيضيه زير کتابخانه درس اخلاق میفرمودند. بعد توسط حضرت آيت الله العظمی خوانساري نماز جماعت اقامه میشد. بنده هم در درس اخلاقي، عرفاني و علمی ايشان شرکت میکردم. اين درس بسيار سازنده و کامل بود. آيات و احاديث آميخته با برداشت علمي، اخلاقي با بيان بسيار رسا و کافي از دل برميخاست و بر دل مینشست. تحولي عميق در شنونده ايجاد میکرد.
مدرس مملو از جمعيت ميشد. صفا و معنويت اعضاي مجلس را فراميگرفت. در همان موقع هم ايشان يکي از علماي بزرگ و مشهور بودند و در تيزبيني و ژرفانديشي و واقعنگري و وسعت نظر ممتاز بودند. يکي از چيزهايي که در معرفي فکر ايشان، خيلي مؤثر بود کتاب (کشفالاسرار) ايشان بود. که آن موقع اين کتاب چاپ شده بود و در دسترس بود. البته هنوز هم اين کتاب بسيار ارزشمند و عالي است.
شخصيت ايشان، داراي ابعاد مختلفي است. يکي از جهت بعد فلسفي که شايد الآن مثل ايشان، کسي را سراغ نداريم. اگر چه در آن زمان در تهران مرحوم آشتياني را داشتيم، علامه طباطبائی آن موقع در نجف بودند. همچنين استاد معقول حضرت امام، مرحوم آيت الله العظمی آقا سيد ابوالحسن قزويني معروف به علامه رفيعی بودند که چند ماهي قم تشريف آوردند و درس معقول مي فرمودند و بنده هم درس ايشان مي رفتم.
درباره شخصيت ايشان از جهات مختلفي مي شود صحبت کرد که از نظر بنده، آن چه مهم است مسأله شناخت زمان است. در متون ديني ما هست که عالم، بايد عارف به زمان باشد. ايشان از لحاظ شناخت جريانات و مقتضيات زمان، داراي امتياز خاصي بودند و در ميان علماء بزرگ هر يک از آنان که فکر و فعاليتشان با زمان هماهنگ بوده است توانسته است تحولي ايجاد کند.
تکريم از اساتيد
معظمله با الهام از آيات قرآني و روايات اسلامی و با تأسي بر سلف صالح خويش در مورد تعظيم و تکريم اساتيد خود از هيچ کوششي فروگذار نکرده، پيوسته يکي از توصيههاي ايشان به شاگردان و مخاطبان خود تکريم و تجليل از اساتيد خود میباشد تا جايي که بارها فرمودهاند: «من اسامی همه اساتيد خود را يادداشت نموده، در نماز شب خود براي آنان دعا میکنم، چرا که اين عمل داراي برکات فراواني بوده، باعث توفيق روزافزون انسان میگردد».
تدريس
حضرت آيت الله نوري از بدو ورود به حوزه علميه قم همزمان با تحصيل، تدريس را نيز آغاز نموده و در موضوعات مختلف فقهي، اصولي، کلامي، اخلاقي و... حوزه درسي شلوغي داشته و شاگردان زيادي از محضر پرفيض ايشان بهره میگرفتند. تا جايي که درس نهج البلاغه معظمله در مسجد اعظم در زمان طاغوت از درسهاي پرمحتواي حوزه علميه آن روز به حساب آمده، مباحث مطروحه در آن از حيث منطق و استدلال چنان عرصه را بر کارگزاران رژيم طاغوت تنگ کرد که چارهاي جر تعطيلي آن نديده و با تعطيل کردن آن صدها تن از فضلاي حوزه علميه را ـ که اينک هر يک از بزرگان حوزه و خدمتگزاران نظام مقدس جمهوري اسلامی محسوب میشوند ـ از آن نعمت محروم کردند. و اينک نيز قريب به سي سال است که به تدريس درس خارج مشغولند که حدود يک هزار نفر از فضلاء و علماي برجسته از محضر ايشان کسب فيض مینمايند.
تأليفات
حضرت آيت الله العظمی نوري همداني از حيث نوشتن مطالب علمی تقيد خاصي دارند و يکي از سفارشات جدي ايشان به طلاب اين است که بايد اهل قلم باشند و در زمينههاي گوناگون بتوانند قلمفرسايي کنند. روي اين اصل معظمله نوشتههاي فراواني در زمينه موضوعات مختلف دارند که بالغ بر 50 جلد میشود. برخي از آن نوشتهها چاپ شده و بعضي ديگر در آستانه چاپ قرار دارد و برخي از آنها در حال آمادهسازي جهت چاپ میباشد. کتابهايي که تاکنون به زيور چاپ آراسته شدهاند، عبارت است از:
- 1. الخمس؛
- 2. مسائل من اجتهاد و تقليد؛
- 3. امر به معروف و نهي از منکر از ديدگاه اسلام، عربي؛
- 4. امر به معروف و نهي از منکر از ديدگاه اسلام، فارسي؛
- 5. اسلام مجسم، شرح حال علماي بزرگ اسلام؛
- 6. جايگاه بانوان در اسلام؛
- 7. جهاد، فارسي؛
- 8. ربا؛
- 9. دانش عصر فضا؛
- 10. شگفتيهاي آفرينش؛
- 11. جهان آفرينش؛
- 12. انسان و جهان؛
- 13. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه؛
- 14. يک حرکت انقلابي در مصر؛
- 15. داستان باستان؛
- 16. ما و مسائل روز؛
- 17. بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه؛
- 18. اقتصاد اسلامي؛
- 19. منطق خداشناسي؛
- 20. جمهوري اسلامي؛
- 21. رساله توضيح المسائل؛
- 22. آمادگي رزمی و مرزداري در اسلام؛
- 23. هزار و يک مسئله فقهي، استفتائات ج 1 و 2.
- 24. مناسک حج، عربي؛
- 25. مناسک حج، فارسي؛
- 26. منتخب المسائل، عربي.
که هر يک از نوشتههاي فوق مخاطبان خاصي داشته و مورد استفاده اقشار مختلف قرار میگيرد.
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي
ايشان به لحاظ اينکه شاگرد حضرت امام خمينی بوده و در حد عشق به ايشان دلبسته بودند، از هر حيث به ويژه از جهت سياسي به شدت تحت تأثير آموزههاي بنيانگذار جمهوري اسلامی قرار داشتند، لذا در کنار فعاليتهاي علمی عميق، از ورود در عرصه سياسي و اجتماعي غفلت نورزيده، پيوسته در صفوف مقدم مبارزه عليه رژيم ستم شاهي حرکت میکردند و در اين راه از زندان و تبعيد و... نهراسيده و همه خطرها را به جان خريده و با توکل بر خدا در مسير انجام رسالت انقلابي با تمام وجود تلاش فرمودند که بخشي از اين فعاليتها را از زبان معظمله میشنويم:
من از جمله کساني هستم که توفيق داشتم چند سالي در مکتب پرفيض حضرت آيت الله العظمی امام خمينی، درس بخوانم و علاوه بر مطالب علمي از سجاياي اخلاقي ايشان نيز بهره ببرم. در طول اين ساليان با توجه به متون و موازين اسلامی دريافته بودم که مسؤليت روحانيت، خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمي شود. به اين جهت از آن روز که حضرت ايشان انقلاب و تحول را آغاز کردند. من سعي کردم که پشت سر ايشان به قدر توانم گام بردارم.
در آن زمان، جلسات مرتبي با رفقاي همفکر خود داشتيم که در آن نسبت به مسائل جاري گفتگو ميشد و براي پيشبرد امور تصميماتي اتخاذ مي گرديد. گاهي اعلاميه هائي عليه رژيم و شاه امضاء مي کرديم. البته متن بعضي از آن اعلاميه ها را نيز گاهي من تنظيم مي کردم. در نشر و توزيع آنها نيز همکاري نزديک داشتم. افرادي را به اين منظور به نقاط مختلف کشور مي فرستاديم.
زندان قزل قلعه
بعد از اين که حضرت امام را به ترکيه تبعيد کردند؛ اعلاميه هايي که عليه رژيم از قم صادر مي شد امضاي من را نيز داشت. به همين جهت در آن زمان چند نفر مأمور از طرف ساواک به منزل ما ريختند به طور دقيق همه جا را گشتند. حتي يادم هست که کتابها را نيز، ورق مي زدند. مقداري از کتابها را برداشتند بردند و مرا نيز، دستگير کردند و به ساواک قم، که در خيابان راه آهن بود، بردند. شبي را آنجا بسر برديم؛ بعد منتقل شدم به تهران، زندان قرل قلعه. قزل قلعه يکي از زندانهاي رژيم شاه بود که افراد را در آن زمان به آن جا مي بردند، در زندان، متوجه شدم که آقايان ديگري نيز آنجا هستند؛ البته همگي ما در سلولهاي انفرادي بوديم و فقط روزي سه مرتبه صبح، ظهر و شام درب سلول را بازمي کردند و ما حق داشتيم براي تجديد وضو از آن خارج بشويم. هنگامی که مرا براي دستشويي مي بردند از دور اين آقايان را ديدم و فهميدم که اين آقايان هم آنجا هستند.
داخل سلول لامپ نبود؛ تنها از روزنه کوچکي که بالاي درها وجود داشت شعاع کم و سوئي از روشنائي داخل سالن به درون سلول مي تابيد. اين سلولها به اندازه اي کوچک بود که اگر دست هايمان را باز مي کرديم به ديوارهاي دو طرف مي رسيد. کف سلولها را با آجرهاي ناهموار فرش کرده بودند به گونه اي که موقع خوابيدن پشت و کمر انسان را به سختي مي آزرد.
حدود سه ماه بدون محاکمه و ممنوع الملاقات با اين وضع، در اين سلولها بودم و به جز هنگام تجديد وضو از آن نمي توانستم خارج شوم. بعد از محاکمه، روزي فقط ده دقيقه ما را به عنوان هواخوري داخل حياط زندان مي بردند که قدم بزنيم. هنگامی که مرا براي بازجويي بردند، مهمترين حرف آنان اين بود که شما طرفدار حضرت امام هستيد و به پشتيباني از ايشان اعلاميه مي نويسيد و امضاء مي کنيد. نزديک دو ماه که از تاريخ محاکمه گذشت من آزاد شدم.
چند ماه از آزادي من نگذشته بود که مسافرتي به همدان داشتم. در همدان علماء و غيرعلماء به ديدن بنده آمدند. تابستان بود، من در مدرسه همدان، درسي شروع کردم که مورد استقبال واقع شد. ساواک همدان از اين موضع که جوانهاي شهر و مردم با من رابطه داشتند و به درس و بحث مي آمدند نگران بود؛ به اين جهت مرا به بهانه اي گرفتند و به تهران فرستادند. دوباره روانه زندان قزل قلعه شدم و چندين ماه ديگر در آنجا زنداني گشتم. بعد از آزادي از زندان، مدت زيادي به اصطلاح ممنوع المنبر بودم و حق نداشتم به وعظ و خطابه بپردازم به رفسنجان رفتم. بعد از دو سه منبر، ساواک کرمان مطلع شد و از ادامه جلسات سخراني، جلوگيري کرد.
روز تاريخي 19 دي 56
از آن تاريخ به قم برگشتم و مشغول درس بحث شدم و در فرصت هاي مناسب و موقعيت هاي گوناگون هدف خود را تعقيب مي کردم تا اين که جريان 19 دي 56 بوجود آمد و آن به اين شرح است: در روزنامه اطلاعات 17 دي 56 مقاله توهين آميز و تندي عليه حضرت امام، که آن زمان در نجف تشريف داشتند چاپ شد. انتشار اين مقاله، خشم آقايان اساتيد و فضلاي حوزه قم را برانگيخت. به همين مناسبت جلسه اي در منزل اين جانب برگزار شد که در آن آقايان: مشکيني، وحيد خراساني نيز حضور يافتند.
در آن جلسه تصميم گرفته شد که به عنوان اعتراض به انتشار چنين مقاله اي در اولين گام حوزه و بازار قم تعطيل شود. حوزه قم و بازار تعطيل شد. فضلاي حوزه و آقايان بازاريها به منزل مراجع و اساتيد بزرگ مي رفتند که در آن جا جلسات سخنراني در اعتراض به رژيم برگزار مي شد. روز 19 دي، که قبل از ظهر آقايان به منزل بعضي از اساتيد رفته بودند، قرار گذاشته بودند که بعد از ظهر در منزل ما اجتماع کنند. اين قرار در نماز جماعت هم اعلام گرديده بود. از حدود ساعت يک بعد از ظهر عده اي آمدند و چندين بلندگو داخل منزل و کوچه نصب کردند. رفته رفته جمعيت مي آمد داخل حياط و پشتبامها و کوچه از جمعيت متراکم شده بود به گونه اي که جمعيت به خيابان رسيده بود. نخست داماد اينجانب آقاي سيد حسين موسوي تبريزي سخنراني کردند، سپس بنده وظيفه خود دانستم که صحبت کنم و جنايات رژيم ستمشاهي را به صراحت بيان کنم، لذا سخنراني جامع و تندي عليه جنايتهاي رژيم شاه، انجام دادم.
در آن سخنراني من لازم دانستم که انگشت روي مرکز و منبع اصلي جنايتها بگذارم؛ از اين رو مرکزيت را هدف قرار داده و در مقايسه حرکت نجات بخش حضرت امام که از اسلام و قرآن و روش اهل بيت عصمت نشأت مي گرفت با عکس العملي که از استکبار جهاني و دست نشاندگان آن صادر شد اين اشعار را خواندم:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند × هر کسي بر طينت خود مي تند
چون تو خفاشان بسي بينند خواب × کاين جهان ماند يتيم از آفتاب
کي شود دريا زپوز سگ نجس × کي شود خورشيد از پف منطمس
در شب مهتاب مه را بر سماک × از سگان و عوعو ايشان چه باک
کارک خود مي گذارد هر کسي × آب نگدارد صفا بهر خسي
اي بريده آن لب و حلق و دهان × که کند تف سوي ماه آسمان
خس، خسانه مي رود بر روي آب × آب صافي مي رود بي اضطراب
مصطفي مه مي شکافد نيمه شب × ژاژ ميخايد ز کينه بولهب
آن مسيحا مرده زنده مي کند × آن جهود از خشم سبلت مي کند.
مردم از اين صحبت جامع و منطقي و کوبنده شارژ شدند و با شعارهاي تند از منزل حرکت کردند. من خود نيز، لازم دانستم که با مردم حرکت کنم. آمديم بيرون، از کوچه که گذشتيم وارد خيابان شديم. ابتداي جمعيت به چهاراه مقابل کلانتري رسيده بود. در اين جا مزدوران رژيم، مردم را به گلوله بستند و با سلاح گرم به مردمی که هيچگونه وسيله دفاعي نداشتند حمله کردند. عده اي از مردم شهيد شدند؛ عده اي مجروح و زخمی و عده اي هم توانستند جان سالم بدر برند. همين جريان، موجب حرکت وقيان مردم در ديگر شهرهاي مختلف ايران شد. به مناسبت بزرگداشت شهداي اين روز، قيام فراگير ملت ايران از تبريز آغاز و رفته رفته تمام ايران را فرار گرفت.
به همين مناسب کوچه ما کوچه قيام نامگذاري شد. و وقتي حضرت امام رحمه الله به قم مشرف شدند به منزل ما نيز تشريف آوردند و به محضر ايشان عرض شد که انقلاب اسلامی از اين خانه آغاز شده است.
بعد از جريان اين سخنراني در روز 19 دي، در انتظار اين بودم که ساواک دنبالم بيايد و دستگيرم کند؛ به اين جهت در تهران کاري داشتم رفتم که آن را انجام دهم. وقتي به تهران رفته بودم. شبانه به منزل ما ريخته و همه جا را گشته بودند. وقتي از تهران برگشتم و جريان را به من گفتند. خودم را بيشتر آماده کردم و بعد از خداحافظي و آماده شدن، به ساواک تلفن زدم و گفتم: اگر با من کاري داريد از تهران برگشته ام. حدود نيم ساعت بعد آمدند و مرا به شهرباني قم بردند و از آن جا مرا به خلخال تبعيد کردند.
تبعيدي من در خلخال چندين ماه به طول انجاميد. در اين مدت نسبت به من سخت گيري فراوان ميشد. هر روز لازم بود به شهرباني رفته و دفتري را امضا کنم. منزل ما را شديدا کنترل مي کردند؛ حتي رفت و آمدهاي عادي را زير نظر داشتند. تهيه ارزاق عمومی را براي ما مشکل کرده بودند و به کسبه سفارش مي کردند که از فروش اجناس مورد لزوم به ما خودداري کنند.
يک روز صبح که براي امضا دفتر رفته بودم؛ به من گفته شد که ديگر به منزل برنگردم؛ چون مي خواستند مرا به سقز ببرند. هر چه اصرار کردم که بروم و حداقل خبر بدهم پذيرفته نشد. مرا به همراه چند مأمور به سقز منتقل کردند. در سقز چند نفر ديگر از آقايان نيز تبعيد بودند. دوران تبعيد را با مشکلات فراوان سپري مي کرديم. دولت شريف امامی که روي کار آمد براي کسب و جاهت - به اصطلاح - زنداني هاي سياسي را آزاد مي کرد و تبعيديها را برمي گرداند. در اين زمان نيز من از تبعيدگاه آزاد شدم.
از آخرين تبعيدگاه خود يعني سقز کردستان که آزاد شدم امام خمينی رضوان الله عليه در پاريس «نوفل لوشاتو» بودند، پس از چند روز در قم به پاريس رفته، در نوفل لوشاتو به محضر مقدس امام رضوان الله عليه شرفياب و چند روز در جلساتي که در محضر آن پرچمدار نهضت اسلامی و استاد بزرگ تشکيل مي شد شرکت مي نمودم و چند دفعه با معظمله ملاقات خصوصي داشتم.
و در هنگام حرکت براي ايران به بنده ورقه اي که با خط مبارک خود نوشته و مطالبي که درباره حکومت اسلامی بعد از سقوط رژيم ستمشاهي در آن مرقوم داشته بودند دادند که بنده آن را با آقايان دکتر بهشتي و استاد مطهري مورد مذاکره قرار بدهم و نتيجه را به نوفل لوشاتو گزارش بدهم که انجام دادم.
تلاش براي اعلام مرجعيت حضرت امام خميني رحمه الله
از جمله جريانهايي که در آن دوران پيش آمد، جريان درگذشت آيت الله العظمی حکيم بود. ما به لحاظ خصوصيات علمی و ديگر خصائص روشن و بارزي که در حضرت امام سراغ داشتيم، تصميم گرفتيم کاري کنيم که چهره ايشان، خارج از حوزه هاي علميه نيز براي مردم بهتر و کاملتر شناخته شود. از اين جهت تصميم گرفتيم اعلاميه اي بدهيم که: بعد از مرحوم آقاي حکيم، مردم به حضرت امام مراجعه کنند.
دوازده نفر از مدرسين حوزه علميه قم، که اين جانب نيز جزء ايشان بودم اين اعلاميه را در تأييد مرجعيت حضرت امام بعد از مرحوم آقاي حکيم امضاء کرده و پخش کرديم. علماي شهرستانها از اين اعلاميه استقبال خوبي کردند و در بعضي از مراکز، آقايان اعلاميه را روي منبر براي مردم خوانده بودند که تأثيري گذاشته بود. بعد از صدور اين اعلاميه، منتظر بودم که دنبالم بيايند؛ چرا که مي دانستم صدور چنين اعلاميه اي بي عاقبت نيست. همين طور هم شد، يک روز ظهر مأمورين ساواک به منزل ما ريختند، و ما در اين جريانات نيز به وظيفه خود عمل کرديم.
مسافرتهاي علمی-فرهنگي
آيت الله العظمی نوري همداني با الهام از توصيه قرآني مبني بر «سيروا في الارض» سفرهاي زيادي به اقصی نقاط جهان داشته و در اين سفرها ضمن انجام مباحثات علمی با برخورد با افکار و فرهنگهاي گوناگون بر تجارب خويش میافزودند.
ايشان در مورد مسافرتهاي خارج از ايران خود چنين میفرمايند: من در سال 58 و 59 که نماينده حضرت امام در اروپا بودم و به آن ديار رفت و آمد داشتم در ظرف اين دو سال در موقع تحصيل در قم اشتغال به تدريس داشتم ولي در موقع تعطيلي حوزه به کشورهاي اروپا از قبيل: انگلستان، فرانسه، آلمان، اطريش، ايتاليا، سوئد، بلژيک، هلند، دانمارک، سوئيس، نروژ، فنلاند، اسپانيا، يونان، و ترکيه مسافرت مي کردم و در طي ملاقاتها و مصاحبه و تشکيل مجالس حقايق اسلام و عظمت انقلاب اسلامی را بيان مي کردم و به سؤالات علمی و مذهبي با توفيق خداوند پاسخ میدادم و سفرهائي به پاکستان و يک سفر هم به تايلند، پاکستان، بنگلادش و هندوستان رفته ام و در اين سفرها علاوه بر معاشرت با فرقههاي گوناگون و بيان معارف و مباني اسلام توجه بيشتر به بيان مزاياي انقلاب اسلامی ايران و نشان دادن چهره استکبار جهاني بود.
پيوندها