کاربر:سید مهدی خدایی/یادداشت: تفاوت بین نسخهها
(1) |
(1) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{مقاله از یک نشریه}} | ||
{{خوب}} | {{خوب}} | ||
+ | == نسب و ولادت== | ||
+ | نام او ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر کنانی است. <ref>اسدالغابة، ج3، ص113؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص187.</ref> | ||
+ | پدرش از قبیله «بنودیل» و از تیره [[بنی کنانه]] مفر بوده که در حوالی شهر [[مکه]] سکونت داشته است و بنابر قول بعضی از تاریخ نویسان، وی در یکی از جنگهای کفار با حضرت رسول صلی الله علیه و آله بدست مسلمانان کشته شده است.<ref>الاصابة، ج3، ص456.</ref> | ||
+ | و مادرش «طویله» از تیره بنی عبدالدار بنی قصی بوده است.<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.</ref> | ||
− | + | از آنجا که تاریخ ولادت ابوالااسود معلوم نیست درباره اینکه آیا از صحابه رسول خدا بوده یا از تابعان اختلاف نظر وجود دارد. ممکن است علت اینکه برخی او را از صحابه دانسته اند این باشد که از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده است اما ابن اثیر معتقد است روایت مورد نظر تصحیف شده و به اشتباه به ابوالأسود دئلی نسبت داده شده است. <ref>اسدالغابة، ج3، ص113.</ref> | |
− | |||
− | در | + | اکثر مورخان او را جزو تابعان می دانند که در اواخر حیات پیامبر مسلمان شد ولی محضر پیامبر را درک نکرد<ref>سیر اعلام النبلاء، ج4، ص81 به بعد.</ref> |
− | + | در تاریخ وفات وی نیز دو قول وجود دارد؛ عدهای [[مرگ]] او را به سال 99 ق. دانستهاند.<ref>همان، ص86، مراة الجنان، ج1، ص144.</ref> و اکثراً وفات او را در 85 سالگی به سال 69 ق. گفتهاند.<ref>الاغانی، ج2، ص155؛ الاصابة، ج3، ص456؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص86.</ref> که اصح دو قول نیز همین به نظر میرسد. در این صورت باید تولد وی را به سال 16 قبل از هجرت دانست. از این رو بعضی وی را «مخضری» میدانستهاند؛ یعنی کسی که هم جاهلیت و هم اسلام را درک کرده است. | |
− | + | در مورد علت مرگ وی، حرفی در تاریخ نیست ولی از آنجا که مرگ وی را مصادف با طاعون خانمان سوزی که در اوائل سال 69 ق. در [[بصره]] اتفاق افتاد ـ که طی سه روزی که شیوع پیدا کرد، بصره را زیر و رو نمود و روزانه حدود هفتادهزار نفر را کشت<ref>این طاعون، معروف به «طاعون جارف» میباشد و جارف به معنی «مرگ عمومی» است. ر.ک: تحفة الاحباب، ص232؛ مرآة الجنان، ج1، ص143؛ شذرات الذهب، ج1، ص297.</ref> دانستهاند، میتوان گفت: همین طاعون سبب فوت وی شده است. | |
− | + | ==مذهب ابوالأسود== | |
− | + | ابوالاسود، یکی از پیروان و شیعیان [[امام علی]] علیه السلام بوده است و در صحنههای مختلف در پیروی حضرت حرکت نموده است. [[علامه امینی]] وی را جزو راویان [[شیعه]] که در سلسله اسناد روایات [[اهل سنت]] قرار دارند، شمرده است<ref>الغدیر، ج3، ص93.</ref> و در معجم رجال الحدیث به تبع رجال [[شیخ طوسی]] وی جزو اصحاب [[امام علی]]، [[امام حسن]]، [[امام حسین]] و [[امام زین العابدین]] علیهمالسلام شمرده شده است.<ref> معجم رجال الحدیث، ج10، ص186؛ المفید، ص293.</ref> | |
− | + | حکایات زیر، بر شیعه بودن ابوالأسود و وجود محبت اهل بیت در قلب او دلالت میکند: | |
+ | * 1. معاویه حلوایی را برای ابوالأسود فرستاد تا با آن علاقه او را نسبت به علی علیه السلام کم و به سوی خویش جلب نماید. وقتی حلوا را به در خانه وی آوردند، دختر کودک دئلی مقداری از آن را خورد، پدر چون متوجه این جریان شد، خطاب به کودک خویش نمود و گفت: این حلوا را معاویه برای ما فرستاده تا عشق ما را به علی علیه السلام تحت الشعاع قرار دهد، چرا خوردی؟ کودک گفت: خداوند، معاویه را ذلیل کند! میخواهد محبت ما به این سید پاکدامن و مطهر با این مقدار شیرینی کم شود. وای بر کسی که این حلوا را فرستاده و وای بر کسی که آن را بخورد! سپس انگشت در دهان کرد و آنچه را خورده بود، قی کرد و خارج نمود.<ref>تحفة الاحباب، ص232.</ref> | ||
− | + | * 2. زیاد بن ابیه، خطاب به ابوالأسود گفت: محبت و علاقه تو نسبت به علی ابن ابیطالب چگونه است؟ او در پاسخ فرمود: من، علی را همان طور دوست دارم که تو معاویه را دوست داری و من به او همان قدر عشق میورزم که تو با او دشمنی میورزی. ولی خداوند متعال شاهد است که من از محبت خود جز [[آخرت]] هیچ نمیجویم و تو جز دنیا چیزی نمیخواهی. مَثَل من و تو، مثل قول شاعر<ref>مراد، قول «معدی کرب» است. (همان)</ref> است که میگوید: | |
− | + | {{بیت|خلیلان مختلف همّنا|اُرید العلاء و یبغی السمن}} | |
+ | {{بیت|ارید ماء بنی مازن|و راق المعلی بیاض اللبن|منبع=<ref>تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.</ref>}} | ||
− | در | + | * 3. ابوالأسود در نخیله، معاویه را ملاقات نمود و معاویه به او گفت: اگر من ولایت شهری و جایی را به تو بدهم، چه میکنی؟ آیا از من متابعت مینمایی؟ ابوالأسود پاسخ داد که: اگر تو این کار را بکنی، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع میکنم و بعد فریاد میزنم: «یا معشر من حضر، أرجل من المهاجرین السابقین أحق بالخلافه أم رجل من الطلقاء؛ ای حاضران! بگویید تا بدانم آیا مردی که جزو مهاجران و از سابقین به اسلام است (امام علی علیه السلام)، سزاوار به خلافت است یا کسی که از طلقا است و به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله آزاد شده (معاویه)؟».<ref>همان؛ در تاریخ دمشق، (ج25، ص180) به کیفیتی دیگر آمده است.</ref> |
− | و | + | * 4. ابوالأسود، دوستی به نام حرث بن خلید داشت که بسیار بخشنده و کریم بود. او روزی خطاب به ابوالأسود گفت: چرا از بیت المال بهره نمیبری و سود نمیجویی که هم خیر است و هم باعث بینیازی؟ ابوالأسود پاسخ داد: خداوند من را با قناعت غنی و بینیاز نمود و احتیاجی به بیت المال ندارم و بعد در ادامه گفت: بدان ای حرث! من بیت المال را ترک کردم و از آن استفاده نمیکنم به خاطر محبت به علی بن ابیطالب علیه السلام و به دلیل کینه و بغض اینها که بر بیت المال سیطره دارند.<ref>تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.</ref> |
− | |||
− | + | * 5. ابوالأسود میگوید: من شاهد بودم و دیدم وقتی زبیر بر بیت المال [[بصره]] دست یافت و اموال آن را دید، این آیه را تلاوت کرد: «وعدکم مغانم کثیرة تأخذونها فجعل لکم هذه» و میگفت: آن چیزی که خداوند به ما وعده داده، اینهاست. و دیدم وقتی [[امام علی]] علیه السلام طلا و جواهرات خزانه را دید، چنان با آنان برخورد کرد که گویا خاکاند. با خود گفتم: آنها طلب دنیا میکنند و حضرت علی علیه السلام طلب [[آخرت]] و بصیرتم نسبت به مولا علی علیه السلام بیشتر شد.<ref>الجمل، ص274؛ انساب الاشراف، ترجمه امیرالمؤمنین، ص 44.</ref> | |
− | |||
+ | * 6. از جمله کارهایی که وی در حمایت خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمود، خطبهای است که بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام در [[بصره]] ایراد کرد و در آن مردم را به متانت و بیعت با حسن بن علی علیه السلام دعوت نمود. هر چند جماعتی بیعت کردند ولی گروهی نیز که از طرفداران عثمان بودند، سرباز زده و به معاویه پیوستند. | ||
− | + | * 7. روزی معاویه جوایز و هدایایی به ابوالاسود داد. عمرو بن عاص بر این امر حسادت ورزیده و به معاویه گفت: هیچ میدانی این ابوالاسود از طرفداران علی و خاندان اوست و ممکن است این جوایز را در مخالفت تو خرج کند؟ معاویه نیز برآشفت و ابوالاسود را احضار کرد و بدو گفت: من و عمرو بن عاص در مورد صحابه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بحث میکردیم، دوست دارم تو نیز در مباحثه ما شرکت کنی و پاسخ بگویی. | |
− | + | ابوالاسود گفت: بپرس تا جواب بگویم. معاویه گفت: محبوبترین صحابی نزد پیامبر کیست؟ ابوالاسود گفت: اشدّهم حبّاً لرسول الله و أوقاهم له بنفسه. پرسید: افضل صحابه کیست؟ جواب داد: اتقاهم لربّه و اشدّهم خوفاً لدینه. گفت: اعلم آنان کدام است؟ پاسخ شنید: اقولهم للصواب و افضلهم للخطاب. سؤال کرد: شجاعترین آنان کیاناند؟ گفت: اعظمهم بلاءاً و احسنهم عناءاً و اصبرهم علی اللقاء. پرسید: صدیق [[رسول خدا]] کیست؟ او گفت: اوّلهم تصدیقاً. معاویه رو به عمرو بن عاص کرد و گفت: لعنت خدا بر تو باد که ما را در این مخمصه انداختی! آیا میتوانی جوابش را بدهی؟<ref>تاریخ دمشق، ج25، ص177ـ179.</ref> | |
− | |||
− | + | * 8. وقایعی نیز در زندگی او اتفاق افتاده؛ مثل جریانات [[جنگ جمل]] که همگی بر تشیع وی دلالت میکند. که بعضی از آنها را ما در مباحث دیگر بیان کردهایم. همچنین اشعاری نیز در مدح امیرمؤمنان دارد مثل: | |
− | + | {{بیت|إن علیاً لکم مفخر|یشبّه بالاسد الاسود}} | |
+ | {{بیت|اما انّه ثانی العابدین|بمکة والله لم یبعد|منبع=<ref>[[بحارالانوار]]، ج38، ص277؛ الغدیر، ج3، ص232.</ref>}} | ||
− | ==پانویس == | + | ==علم و دانش ابولاسود== |
+ | |||
+ | ابوالاسود در علوم گوناگون دست داشته است. مورخان او را فقیه، محدث، شاعر، ادیب و خطیب شمردهاند. جاحظ ـ ادیب و دانشمند نامی عرب ـ در مورد او مینویسد: «خطیب عالم و کان قد جمع شدّة العقل و صواب الرأی و جودة اللسان و قول الشعر والظرف».<ref>البیان، ج 1، ص324.</ref> و در جایی دیگر او را جزو متقدمان در علم شمرده است.<ref>همان، ص110.</ref> | ||
+ | |||
+ | به دلیل همین علم و دانش او بوده که عمر به والی [[بصره]] دستور میدهد تا ابوالاسود را به کار آموزگاری زبان عربی بگمارد و یا در سال 45 ق. که معاویه، زیاد بن ابیه را به ولایت بصره گماشت، ابوالاسود آموزگار فرزندان او شد.<ref>ریاض العلماء، ج3، ص27.</ref> | ||
+ | |||
+ | دیوان شعری از وی به یادگار مانده است که در قرن اخیر به چاپ رسیده است. | ||
+ | |||
+ | در کتب معتبر ادبی و علمی، اشعار او مورد توجه بزرگان قرار داشته و در کتب خویش از اشعار او به عنوان استشهاد بهره جستهاند؛ مثلاً سیبویه درالکتاب در سه مورد و ابن درید در جمهرة اللغة در دو مورد، اشعار او را آورده و جاحظ در موارد مختلف از آنها بهره جسته است.<ref>البیان، ج1، ص110، 196، 379؛ ج2، ص354 و ج3، ص100، 229.</ref> | ||
+ | |||
+ | وی علاوه بر اینها، محدث نیز بوده و احادیثی در کتب شیعه و سنی از وی وجود دارد.<ref>ر.ک: بحارالانوار، ج8، ص20، ح12؛ ج28، ص232، ح18 و ص314، ح5؛ مستدرک حاکم، ج3، ص261، 308، ج4، ص550.</ref> | ||
+ | |||
+ | [[علامه امینی]] وی را جزو راویان [[شیعه]] برشمرده و مینویسد: «تابعی متفق علی ثقته من رجال الصحاح الست؛<ref>الغدیر، ج3، ص93 و ج8، ص318.</ref> وی تابعی است که اهل سنت بر ثقه بودن وی اتفاق نظر دارند و از رجال صحاح شش گانه است». | ||
+ | |||
+ | و در سلسه سند احادیث کتب اهل سنت وجود دارد. البته ذکر این نکته ضروری مینماید که وی هر چند در بین اهل سنت ثقه میباشد<ref> [[تهذیب الکمال]]، ج21، ص27؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.</ref> ولی در کتب رجالی شیعه، او مجهول نامیده شده است.<ref>المفید، ص 293.</ref> | ||
+ | |||
+ | اکثر احادیثی که وی روایت کرده از امام علی علیه السلام میباشد ولی از عمر، عبدالله بن مسعود، اُبی بن کعب، ابوموسی، ابن عباس، عمران بن حصین و زبیر بن عوام نیز حدیث نقل کرده است.<ref>شذرات الذهب، ج1، ص297؛ المنتظم، ج6، ص96؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص176؛ الاغانی، ج12، ص346ـ351.</ref> | ||
+ | |||
+ | ابوالاسود علاوه بر همه این ها، در خطابه و سخنوری و حاضرجوابی نیز از سرآمدان عصر خویش بوده است. حکایاتی را در این باب از او نقل کردهاند که به چند نمونه از آن اشاره میکنیم: | ||
+ | |||
+ | * 1. ابوالاسود برای رفتن به مسجد و بازار از محله بنیتیم الله بن ثعلبه میگذشت. در آن قبیله، مردی هرزه بود که سر راه مردم مینشست و آنان را استهزا مینمود. روزی خطاب به ابوالاسود گفت: صورت تو مثل پیرزنی میماند که شوهرش او را طلاق داده است. اطرافیان همگی خندیدند ولی ابوالاسود چیزی نگفت و رفت. روز دیگر مرد، جلوی وی را گرفت و چیزی گفت... ابوالاسود رو به او کرد و پاسخی کوبنده داد... حاضران همگی خندیدند و آن مرد دیگر کسی را استهزا نکرد.<ref>الاغانی، ج12، ص352.</ref> | ||
+ | |||
+ | * 2. شایعه شد که ابوالاسود خانهاش را به معرض فروش گذارده است؛ لذا کسی از او پرسید: آیا خانهات را میفروشی؟ ابوالاسود پاسخ گفت: نه، ولی خانه همسایهام را میفروشم.<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص198.</ref> او از حیث «کلام و اعتقاد» نیز صاحب نظر بوده است. عدهای او را قدری و معتزلی دانستهاند<ref>الاغانی، ج12، ص384.</ref> ولی بعضی کتابی را در ذم قدریان به او نسبت دادهاند.<ref>اصول الدین، بغدادی، ص316.</ref> | ||
+ | |||
+ | او را از حیث سخنوری و فصاحت نیز فصیحترین مردم دانستهاند. ابن عساکر مینویسد: «کان ابوالاسود الدؤلی من افصح الناس. قال قتادة: قال ابوالاسود الدّؤلی: إنی لأجد للحن غمزا کغمز اللحم؛<ref> فرق و طبقات معتزله، ص 31.</ref> ابوالاسود فصیحترین مردم است. قتادة میگوید: ابوالاسود دؤلی گفت: من در لحن، نرمی احساس میکنم (و برایم بسیار راحت و هموار است و) مثل نرمی گوشت میباشد».<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 190.</ref> | ||
+ | |||
+ | ما به عنوان نمونه به یک خطبه ابوالاسود بسنده میکنیم: | ||
+ | |||
+ | ابوالفرج اصفهانی مینویسد: بعد از شهادت امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ابوالاسود به منبر رفت و علی علیه السلام را توصیف نمود و در خطبهاش چنین گفت: «و إن رجلاً من أعداءالله المارقة عن دینه، اغتال أمیرالمؤمنین علیاً کرّم الله وجهه و مثواه فی مسجده و هو خارج لتهجده فی لیلة یرجی فیها مصادفة لیلة القدر فقتله، فیالله هو من قتیل! وأکرم به و بمقتله و روحه من روح عرجت إلی الله تعالی بالبر والتقی والإیمان والإحسان! لقد أطفأ منه نورالله فی ارضه لایبیّن بعده أبدا و هدم رکناً من أرکان الله تعالی لایشاد مثله؛ فإنّا لله و إنا الیه راجعون، و عندالله نحتسب مصیبتنا بأمیرالمؤمنین و علیه السلام و رحمة الله یوم ولد و یوم قتل و یوم یبعث حیّا». | ||
+ | |||
+ | آنگاه گریست و گفت: و قدأوصی بالإمامة بعده إلی ابن رسول الله صلی الله علیه و آله و ابنه و سلیله و شبیهه فی خلقه و هدیه، و أنی لأرجو أن یجبرالله عزوجل به ما وَهی و سیّد به ما انثلم، و یجمع به الشمل، و یطفیء به نیران الفتنة، فبایعوه تَرشُدوا.<ref>الاغانی، ج 12، ص 380 و 381.</ref> | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | + | سید رسول علوی، فرهنگ كوثر، شماره 82، تابستان 1389. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | [[رده: | + | [[رده:اصحاب امام علی علیه السلام]] |
− | |||
− |
نسخهٔ ۹ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۵۴
نسب و ولادت
نام او ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر کنانی است. [۱] پدرش از قبیله «بنودیل» و از تیره بنی کنانه مفر بوده که در حوالی شهر مکه سکونت داشته است و بنابر قول بعضی از تاریخ نویسان، وی در یکی از جنگهای کفار با حضرت رسول صلی الله علیه و آله بدست مسلمانان کشته شده است.[۲] و مادرش «طویله» از تیره بنی عبدالدار بنی قصی بوده است.[۳]
از آنجا که تاریخ ولادت ابوالااسود معلوم نیست درباره اینکه آیا از صحابه رسول خدا بوده یا از تابعان اختلاف نظر وجود دارد. ممکن است علت اینکه برخی او را از صحابه دانسته اند این باشد که از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده است اما ابن اثیر معتقد است روایت مورد نظر تصحیف شده و به اشتباه به ابوالأسود دئلی نسبت داده شده است. [۴]
اکثر مورخان او را جزو تابعان می دانند که در اواخر حیات پیامبر مسلمان شد ولی محضر پیامبر را درک نکرد[۵]
در تاریخ وفات وی نیز دو قول وجود دارد؛ عدهای مرگ او را به سال 99 ق. دانستهاند.[۶] و اکثراً وفات او را در 85 سالگی به سال 69 ق. گفتهاند.[۷] که اصح دو قول نیز همین به نظر میرسد. در این صورت باید تولد وی را به سال 16 قبل از هجرت دانست. از این رو بعضی وی را «مخضری» میدانستهاند؛ یعنی کسی که هم جاهلیت و هم اسلام را درک کرده است.
در مورد علت مرگ وی، حرفی در تاریخ نیست ولی از آنجا که مرگ وی را مصادف با طاعون خانمان سوزی که در اوائل سال 69 ق. در بصره اتفاق افتاد ـ که طی سه روزی که شیوع پیدا کرد، بصره را زیر و رو نمود و روزانه حدود هفتادهزار نفر را کشت[۸] دانستهاند، میتوان گفت: همین طاعون سبب فوت وی شده است.
مذهب ابوالأسود
ابوالاسود، یکی از پیروان و شیعیان امام علی علیه السلام بوده است و در صحنههای مختلف در پیروی حضرت حرکت نموده است. علامه امینی وی را جزو راویان شیعه که در سلسله اسناد روایات اهل سنت قرار دارند، شمرده است[۹] و در معجم رجال الحدیث به تبع رجال شیخ طوسی وی جزو اصحاب امام علی، امام حسن، امام حسین و امام زین العابدین علیهمالسلام شمرده شده است.[۱۰]
حکایات زیر، بر شیعه بودن ابوالأسود و وجود محبت اهل بیت در قلب او دلالت میکند:
- 1. معاویه حلوایی را برای ابوالأسود فرستاد تا با آن علاقه او را نسبت به علی علیه السلام کم و به سوی خویش جلب نماید. وقتی حلوا را به در خانه وی آوردند، دختر کودک دئلی مقداری از آن را خورد، پدر چون متوجه این جریان شد، خطاب به کودک خویش نمود و گفت: این حلوا را معاویه برای ما فرستاده تا عشق ما را به علی علیه السلام تحت الشعاع قرار دهد، چرا خوردی؟ کودک گفت: خداوند، معاویه را ذلیل کند! میخواهد محبت ما به این سید پاکدامن و مطهر با این مقدار شیرینی کم شود. وای بر کسی که این حلوا را فرستاده و وای بر کسی که آن را بخورد! سپس انگشت در دهان کرد و آنچه را خورده بود، قی کرد و خارج نمود.[۱۱]
- 2. زیاد بن ابیه، خطاب به ابوالأسود گفت: محبت و علاقه تو نسبت به علی ابن ابیطالب چگونه است؟ او در پاسخ فرمود: من، علی را همان طور دوست دارم که تو معاویه را دوست داری و من به او همان قدر عشق میورزم که تو با او دشمنی میورزی. ولی خداوند متعال شاهد است که من از محبت خود جز آخرت هیچ نمیجویم و تو جز دنیا چیزی نمیخواهی. مَثَل من و تو، مثل قول شاعر[۱۲] است که میگوید:
خلیلان مختلف همّنا اُرید العلاء و یبغی السمن
ارید ماء بنی مازن و راق المعلی بیاض اللبن[۱۳]
- 3. ابوالأسود در نخیله، معاویه را ملاقات نمود و معاویه به او گفت: اگر من ولایت شهری و جایی را به تو بدهم، چه میکنی؟ آیا از من متابعت مینمایی؟ ابوالأسود پاسخ داد که: اگر تو این کار را بکنی، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع میکنم و بعد فریاد میزنم: «یا معشر من حضر، أرجل من المهاجرین السابقین أحق بالخلافه أم رجل من الطلقاء؛ ای حاضران! بگویید تا بدانم آیا مردی که جزو مهاجران و از سابقین به اسلام است (امام علی علیه السلام)، سزاوار به خلافت است یا کسی که از طلقا است و به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله آزاد شده (معاویه)؟».[۱۴]
- 4. ابوالأسود، دوستی به نام حرث بن خلید داشت که بسیار بخشنده و کریم بود. او روزی خطاب به ابوالأسود گفت: چرا از بیت المال بهره نمیبری و سود نمیجویی که هم خیر است و هم باعث بینیازی؟ ابوالأسود پاسخ داد: خداوند من را با قناعت غنی و بینیاز نمود و احتیاجی به بیت المال ندارم و بعد در ادامه گفت: بدان ای حرث! من بیت المال را ترک کردم و از آن استفاده نمیکنم به خاطر محبت به علی بن ابیطالب علیه السلام و به دلیل کینه و بغض اینها که بر بیت المال سیطره دارند.[۱۵]
- 5. ابوالأسود میگوید: من شاهد بودم و دیدم وقتی زبیر بر بیت المال بصره دست یافت و اموال آن را دید، این آیه را تلاوت کرد: «وعدکم مغانم کثیرة تأخذونها فجعل لکم هذه» و میگفت: آن چیزی که خداوند به ما وعده داده، اینهاست. و دیدم وقتی امام علی علیه السلام طلا و جواهرات خزانه را دید، چنان با آنان برخورد کرد که گویا خاکاند. با خود گفتم: آنها طلب دنیا میکنند و حضرت علی علیه السلام طلب آخرت و بصیرتم نسبت به مولا علی علیه السلام بیشتر شد.[۱۶]
- 6. از جمله کارهایی که وی در حمایت خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمود، خطبهای است که بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام در بصره ایراد کرد و در آن مردم را به متانت و بیعت با حسن بن علی علیه السلام دعوت نمود. هر چند جماعتی بیعت کردند ولی گروهی نیز که از طرفداران عثمان بودند، سرباز زده و به معاویه پیوستند.
- 7. روزی معاویه جوایز و هدایایی به ابوالاسود داد. عمرو بن عاص بر این امر حسادت ورزیده و به معاویه گفت: هیچ میدانی این ابوالاسود از طرفداران علی و خاندان اوست و ممکن است این جوایز را در مخالفت تو خرج کند؟ معاویه نیز برآشفت و ابوالاسود را احضار کرد و بدو گفت: من و عمرو بن عاص در مورد صحابه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بحث میکردیم، دوست دارم تو نیز در مباحثه ما شرکت کنی و پاسخ بگویی.
ابوالاسود گفت: بپرس تا جواب بگویم. معاویه گفت: محبوبترین صحابی نزد پیامبر کیست؟ ابوالاسود گفت: اشدّهم حبّاً لرسول الله و أوقاهم له بنفسه. پرسید: افضل صحابه کیست؟ جواب داد: اتقاهم لربّه و اشدّهم خوفاً لدینه. گفت: اعلم آنان کدام است؟ پاسخ شنید: اقولهم للصواب و افضلهم للخطاب. سؤال کرد: شجاعترین آنان کیاناند؟ گفت: اعظمهم بلاءاً و احسنهم عناءاً و اصبرهم علی اللقاء. پرسید: صدیق رسول خدا کیست؟ او گفت: اوّلهم تصدیقاً. معاویه رو به عمرو بن عاص کرد و گفت: لعنت خدا بر تو باد که ما را در این مخمصه انداختی! آیا میتوانی جوابش را بدهی؟[۱۷]
- 8. وقایعی نیز در زندگی او اتفاق افتاده؛ مثل جریانات جنگ جمل که همگی بر تشیع وی دلالت میکند. که بعضی از آنها را ما در مباحث دیگر بیان کردهایم. همچنین اشعاری نیز در مدح امیرمؤمنان دارد مثل:
إن علیاً لکم مفخر یشبّه بالاسد الاسود
اما انّه ثانی العابدین بمکة والله لم یبعد[۱۸]
علم و دانش ابولاسود
ابوالاسود در علوم گوناگون دست داشته است. مورخان او را فقیه، محدث، شاعر، ادیب و خطیب شمردهاند. جاحظ ـ ادیب و دانشمند نامی عرب ـ در مورد او مینویسد: «خطیب عالم و کان قد جمع شدّة العقل و صواب الرأی و جودة اللسان و قول الشعر والظرف».[۱۹] و در جایی دیگر او را جزو متقدمان در علم شمرده است.[۲۰]
به دلیل همین علم و دانش او بوده که عمر به والی بصره دستور میدهد تا ابوالاسود را به کار آموزگاری زبان عربی بگمارد و یا در سال 45 ق. که معاویه، زیاد بن ابیه را به ولایت بصره گماشت، ابوالاسود آموزگار فرزندان او شد.[۲۱]
دیوان شعری از وی به یادگار مانده است که در قرن اخیر به چاپ رسیده است.
در کتب معتبر ادبی و علمی، اشعار او مورد توجه بزرگان قرار داشته و در کتب خویش از اشعار او به عنوان استشهاد بهره جستهاند؛ مثلاً سیبویه درالکتاب در سه مورد و ابن درید در جمهرة اللغة در دو مورد، اشعار او را آورده و جاحظ در موارد مختلف از آنها بهره جسته است.[۲۲]
وی علاوه بر اینها، محدث نیز بوده و احادیثی در کتب شیعه و سنی از وی وجود دارد.[۲۳]
علامه امینی وی را جزو راویان شیعه برشمرده و مینویسد: «تابعی متفق علی ثقته من رجال الصحاح الست؛[۲۴] وی تابعی است که اهل سنت بر ثقه بودن وی اتفاق نظر دارند و از رجال صحاح شش گانه است».
و در سلسه سند احادیث کتب اهل سنت وجود دارد. البته ذکر این نکته ضروری مینماید که وی هر چند در بین اهل سنت ثقه میباشد[۲۵] ولی در کتب رجالی شیعه، او مجهول نامیده شده است.[۲۶]
اکثر احادیثی که وی روایت کرده از امام علی علیه السلام میباشد ولی از عمر، عبدالله بن مسعود، اُبی بن کعب، ابوموسی، ابن عباس، عمران بن حصین و زبیر بن عوام نیز حدیث نقل کرده است.[۲۷]
ابوالاسود علاوه بر همه این ها، در خطابه و سخنوری و حاضرجوابی نیز از سرآمدان عصر خویش بوده است. حکایاتی را در این باب از او نقل کردهاند که به چند نمونه از آن اشاره میکنیم:
- 1. ابوالاسود برای رفتن به مسجد و بازار از محله بنیتیم الله بن ثعلبه میگذشت. در آن قبیله، مردی هرزه بود که سر راه مردم مینشست و آنان را استهزا مینمود. روزی خطاب به ابوالاسود گفت: صورت تو مثل پیرزنی میماند که شوهرش او را طلاق داده است. اطرافیان همگی خندیدند ولی ابوالاسود چیزی نگفت و رفت. روز دیگر مرد، جلوی وی را گرفت و چیزی گفت... ابوالاسود رو به او کرد و پاسخی کوبنده داد... حاضران همگی خندیدند و آن مرد دیگر کسی را استهزا نکرد.[۲۸]
- 2. شایعه شد که ابوالاسود خانهاش را به معرض فروش گذارده است؛ لذا کسی از او پرسید: آیا خانهات را میفروشی؟ ابوالاسود پاسخ گفت: نه، ولی خانه همسایهام را میفروشم.[۲۹] او از حیث «کلام و اعتقاد» نیز صاحب نظر بوده است. عدهای او را قدری و معتزلی دانستهاند[۳۰] ولی بعضی کتابی را در ذم قدریان به او نسبت دادهاند.[۳۱]
او را از حیث سخنوری و فصاحت نیز فصیحترین مردم دانستهاند. ابن عساکر مینویسد: «کان ابوالاسود الدؤلی من افصح الناس. قال قتادة: قال ابوالاسود الدّؤلی: إنی لأجد للحن غمزا کغمز اللحم؛[۳۲] ابوالاسود فصیحترین مردم است. قتادة میگوید: ابوالاسود دؤلی گفت: من در لحن، نرمی احساس میکنم (و برایم بسیار راحت و هموار است و) مثل نرمی گوشت میباشد».[۳۳]
ما به عنوان نمونه به یک خطبه ابوالاسود بسنده میکنیم:
ابوالفرج اصفهانی مینویسد: بعد از شهادت امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ابوالاسود به منبر رفت و علی علیه السلام را توصیف نمود و در خطبهاش چنین گفت: «و إن رجلاً من أعداءالله المارقة عن دینه، اغتال أمیرالمؤمنین علیاً کرّم الله وجهه و مثواه فی مسجده و هو خارج لتهجده فی لیلة یرجی فیها مصادفة لیلة القدر فقتله، فیالله هو من قتیل! وأکرم به و بمقتله و روحه من روح عرجت إلی الله تعالی بالبر والتقی والإیمان والإحسان! لقد أطفأ منه نورالله فی ارضه لایبیّن بعده أبدا و هدم رکناً من أرکان الله تعالی لایشاد مثله؛ فإنّا لله و إنا الیه راجعون، و عندالله نحتسب مصیبتنا بأمیرالمؤمنین و علیه السلام و رحمة الله یوم ولد و یوم قتل و یوم یبعث حیّا».
آنگاه گریست و گفت: و قدأوصی بالإمامة بعده إلی ابن رسول الله صلی الله علیه و آله و ابنه و سلیله و شبیهه فی خلقه و هدیه، و أنی لأرجو أن یجبرالله عزوجل به ما وَهی و سیّد به ما انثلم، و یجمع به الشمل، و یطفیء به نیران الفتنة، فبایعوه تَرشُدوا.[۳۴]
پانویس
- ↑ اسدالغابة، ج3، ص113؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص187.
- ↑ الاصابة، ج3، ص456.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.
- ↑ اسدالغابة، ج3، ص113.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص81 به بعد.
- ↑ همان، ص86، مراة الجنان، ج1، ص144.
- ↑ الاغانی، ج2، ص155؛ الاصابة، ج3، ص456؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص86.
- ↑ این طاعون، معروف به «طاعون جارف» میباشد و جارف به معنی «مرگ عمومی» است. ر.ک: تحفة الاحباب، ص232؛ مرآة الجنان، ج1، ص143؛ شذرات الذهب، ج1، ص297.
- ↑ الغدیر، ج3، ص93.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج10، ص186؛ المفید، ص293.
- ↑ تحفة الاحباب، ص232.
- ↑ مراد، قول «معدی کرب» است. (همان)
- ↑ تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.
- ↑ همان؛ در تاریخ دمشق، (ج25، ص180) به کیفیتی دیگر آمده است.
- ↑ تاریخ من دفن فی العراق، ص287 به بعد.
- ↑ الجمل، ص274؛ انساب الاشراف، ترجمه امیرالمؤمنین، ص 44.
- ↑ تاریخ دمشق، ج25، ص177ـ179.
- ↑ بحارالانوار، ج38، ص277؛ الغدیر، ج3، ص232.
- ↑ البیان، ج 1، ص324.
- ↑ همان، ص110.
- ↑ ریاض العلماء، ج3، ص27.
- ↑ البیان، ج1، ص110، 196، 379؛ ج2، ص354 و ج3، ص100، 229.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج8، ص20، ح12؛ ج28، ص232، ح18 و ص314، ح5؛ مستدرک حاکم، ج3، ص261، 308، ج4، ص550.
- ↑ الغدیر، ج3، ص93 و ج8، ص318.
- ↑ تهذیب الکمال، ج21، ص27؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص181.
- ↑ المفید، ص 293.
- ↑ شذرات الذهب، ج1، ص297؛ المنتظم، ج6، ص96؛ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص176؛ الاغانی، ج12، ص346ـ351.
- ↑ الاغانی، ج12، ص352.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج25، ص198.
- ↑ الاغانی، ج12، ص384.
- ↑ اصول الدین، بغدادی، ص316.
- ↑ فرق و طبقات معتزله، ص 31.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 190.
- ↑ الاغانی، ج 12، ص 380 و 381.
منابع
سید رسول علوی، فرهنگ كوثر، شماره 82، تابستان 1389.