رابطه امام کاظم علیه السلام با خلفای عباسی: تفاوت بین نسخهها
جز |
|||
سطر ۵۱: | سطر ۵۱: | ||
در اين موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار كرد.<ref>الاختصاص، ص 262؛ تفسير عياشى ج 2، ص 230؛ بحار الانوار ج 48، ص 138 </ref> | در اين موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار كرد.<ref>الاختصاص، ص 262؛ تفسير عياشى ج 2، ص 230؛ بحار الانوار ج 48، ص 138 </ref> | ||
− | == فرزندان پیامبر( | + | == فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) == |
از دلايل نفوذ علويان، آن بود كه مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستند. اين چيزى است كه خود آن حضرت نيز مكرر بيان مى كردند. در برابر، امويان و عباسيان سخت با اين نظر مقابله مى كردند تا از حرمت علويان بكاهند.به هر روى اين كه حسنين عليهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. | از دلايل نفوذ علويان، آن بود كه مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستند. اين چيزى است كه خود آن حضرت نيز مكرر بيان مى كردند. در برابر، امويان و عباسيان سخت با اين نظر مقابله مى كردند تا از حرمت علويان بكاهند.به هر روى اين كه حسنين عليهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. | ||
نسخهٔ ۷ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۰۶:۴۷
دورانى كه امام كاظم عليه السّلام در آن زندگى مى كرد، مصادف با نخستين مرحله استبداد و ستمگرى حكّام عباسى بود.اين اعمال فشار از زمان امام صادق عليه السّلام آغاز شد و تا زمان امام رضا عليه السّلام كه دوره خلافت مأمون بود با شدّت هر چه تمام تر ادامه يافت.
امام كاظم عليه السّلام پس از شهادت پدرش در سال 148،در زمان منصور دوانیقی امامت را عهده دار شد. منصور عباسى در سال 158 در مكه مرد. جانشين وى تا سال 169 فرزندش مهدى عباسى بود.پس از آن، يك سال هادى عباسى خلافت كرد و آنگاه هارون به خلافت رسيد. امام در سال 183 به شهادت رسيد و در تمام اين سالها رهبرى شيعيان امامى را عهدهدار بود.كتب تاريخ و حديث، برخوردهاى متعدد خلفاى عباسى با موسى بن جعفر عليه السّلام را نقل كرده اند
محتویات
برخورد امام کاظم (علیه السلام) با منصور عباسی در روز نوروز
ابن شهر آشوب خبرى در برخورد منصور با امام كاظم عليه السّلام آورده و مى نويسد:
« منصور از امام خواست تا در عيد نوروز، به جاى او در مجلسى نشسته و هدايايى را كه مىآورند از طرف او بگيرد.امام در پاسخ فرمود:«انّى قد فتّشت الأخبار عن جدّى رسول الله صلّى اللّه عليه و آله فلم اجد لهذا العيد خبرا؛ انّه سنّة للفرس محاها الإسلام و معاذ الله أن نحيى ما محاه الإسلام.» [۱] «من اخبارى را كه از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شده بررسى كردم و خبرى در باره اين عيد پيدا نكردم. اين عيد از سنن ايرانيان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده است. به خدا پناه مىبرم از اين كه چيزى را كه اسلام آن را از ميان برده دوباره آن را زنده كنم.» منصور در پاسخ گفت: اين كار را «سياسة للجند» انجام مى دهد، چرا كه بسيارى از لشكريان منصور و حتى دهاقين معروف آن نواحى ايرانى بودند و طبيعى بود كه به مناسبت اين عيد، هداياى زيادى به منصور اهدا مىكردند. به اين ترتيب وجوه زيادى به خزينه او- كه به بخل نيز شهرت داشت- افزوده مىشد. وى امام را مجبور كرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هداياى لشكريان را بگيرد. با اين حال برخورد امام با اين حركت منصور قابل توجه است.[۲] البته منظور امام در این جا باطل بودن عید نوروز نیست بلکه ، منظور ایشان گرفته هدیه توسط خلفا از مردم است.
بازداشت امام توسط مهدی عباسی و آزادی عجیب ایشان
مهدى عباسى كه احتمال مى داد ، حضرت وجوهى جمعآورى كرده و آن را براى سازمان دادن و تقويت شيعيان مصرف مى كند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدينه صادر نمود. او نيز امام را دستگير و روانه بغداد كرد. مهدى او را به زندان انداخت. شب هنگام امیرالمؤمین على بن ابى طالب عليه السّلام را در خواب ديد كه به او مىفرمود:«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ؟»[۳] «آيا اگر به حكومت رسيديد مى خواهيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاونديتان را ببريد؟» مهدى در همان لحظه از خواب بيدار شد؛ حاجب خود را كه ربيع نام داشت صدا كرد و دستور داد امام كاظم عليه السّلام را پيش او حاضر كند. وقتى امام آمد، ايشان را در كنار خويش نشاند و گفت: امير المؤمنين عليه السّلام را به خواب ديدم كه اين آيه را مى خواند. سپس از او پرسيد:
أ فتؤمنّي ان لا تخرج علىّ او على احد من ولدى؟
آيا به من اطمينان مىدهى كه عليه من و يا يكى از فرزندانم قيام نكنى؟
امام فرمود: و للّه ما فعلت ذلك و لا هو من شأنى.
به خدا سوگند من چنين كارى نكردهام و اين كار اصولا در شأن من نيست.
خليفه كوشيد تا با دادن سه هزار دينار و تصديق گفته هاى امام، به گونهاى با او برخورد نمايد تا او راضى به مدينه بازگردد و بيدرنگ آن حضرت را به مدينه بازگردانيد. [۴]
تقاضای باز پس گیری فدک از مهدی عباسی
زمانى امام كاظم عليه السّلام بر مهدى عباسى وارد شد و ديد كه او رد مظالم مى كند. امام كه او را در چنين حالى ديد پرسيد: چرا آنچه را كه از راه ستم از ما گرفته شده بر نمى گردانى؟ مهدى پرسيد: آن چيست؟ امام ماجراى فدك را براى او چنين توصيف كرد: فدك به دليل اين كه از جمله «ما لم يوجف عليه خيل و لا ركاب» است، ملك خالص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود كه آن را به دخترش فاطمه عليها السّلام و امّ ايمن حاضر شده بود آن را به فاطمه عليها السّلام برگرداند، خليفه دوم از اين كار جلوگيرى كرد. مهدى گفت: حدود آن را مشخص كن تا برگردانم. امام حدود فدك را مشخص كرد. خليفه عباسی گفت: هذا كثير فانظر فيه. [۵](اين مقدار زياد است درباره آن فكر مىكنم). طبيعى بود كه مهدى چنين كارى را انجام ندهد؛ زيرا افزون بر آن كه او محكوميت كسانى را كه مانع از بازگرداندن فدك به اهل بيت شده بودند مى پذيرفت- و در ميان آنها اجداد خود او نيز بودند- واگذارى آن مى توانست امكانات مالى فراوانى را در اختيار امام قرار دهد كه اين به مصلحت حكومت نمى توانست باشد.[۶]
هادی عباسی و تهدید امام به قتل
در زمان موسى الهادى فرزند مهدی بود كه حسين بن على شهيد فخّ، قيام كرد و كشته شد. وقتى سر او را براى هادى آوردند، او اشعارى چند بر زبان آورد و در آن طالبى ها را به قطع رحم متهم كرد. وى سپس نگرانى شديد خود را از موسى بن جعفر عليه السّلام اظهار نمود و قسم ياد كرد كه او را خواهد كشت: و الله ما خرج حسين الّا عن امره و لا اتّبع الّا حجّته لأنّه صاحب الوصية فى هذا البيت قتلنى الله ان ابقيت علي ه. به خدا قسم حسين (شهيد فخّ) به دستور او (امام كاظم) قيام كرده و تحت تأثير او قرار گرفته؛ زيرا صاحب وصيت (پرنفوذ) در اين خانواده او است، خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم. قاضى ابو يوسف كه در مجلس حاضر بود او را آرام كرد و گفت: نه موسى بن جعفر و نه هيچ كدام از فرزندان اين خانواده اعتقاد به خروج عليه خلفا را ندارند. ادامه آمده است: زمانى كه امام از خطر دستگيرى و شهادت خود به دست هادى عباسى آگاه شد و تهديدهاى او را شنيد، در حق وى نفرين كرد و چندى بعد خبر مرگ او به مدينه رسيد. [۷]
مناظره امام با هارون بر سر دنیا
موقعى كه موسى بن جعفر عليه السّلام را پيش هارون آوردند،در قسمتى از سخنانى كه بین آنها مطرح شد آمده است که:
- هارون :اين دنيا چيست؟ و براى چه كسانى است؟
- امام فرمودند: آن براى شيعيان ما مايه آرامش خاطر و براى ديگران مايه آزمايش است.
- هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختيار خود نمى گيرد؟
- امام جواب دادند: در حالى كه آباد بود از او گرفته شده و وقتى آباد شد صاحب آن، آن را در اختيار خود مى گيرد.
- هارون گفت: شيعيان شما كجايند؟
- امام در جواب، اين آيه را قرائت كرد: «كفار اهل كتاب و مشركين از كفر خود دستبردار نبودند تا آن كه بر ايشان دليلى روشن از جانب خدا آمد»[۸].
- هارون گفت: پس بدين ترتيب ما كافريم؟!
- امام فرمود: نه، ولى همچنانيد كه خدا فرموده: «آيا نمىبينيد كسانى را كه نعمت خدا را تغيير داده و كفر را پيشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاكت انداختند.»[۹]
در اين موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار كرد.[۱۰]
فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)
از دلايل نفوذ علويان، آن بود كه مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستند. اين چيزى است كه خود آن حضرت نيز مكرر بيان مى كردند. در برابر، امويان و عباسيان سخت با اين نظر مقابله مى كردند تا از حرمت علويان بكاهند.به هر روى اين كه حسنين عليهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد.
هارون الرشيد از امام كاظم عليه السّلام سؤال كرد: چگونه شما مىگوييد ما از ذرّيه رسول خدا هستيم در حالى كه پيامبر فرزند ذكور نداشته و شما فرزندان دختر او هستيد؟ آن حضرت دو دليل براى او ذكر كرد:
- آيه «وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلْيَاسَ ۖ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ» [۱۱] كه عيسى را فرزند ابراهيم مىشمارد.
- دوم آيه مباهله [۱۲]كه در آن، حسنين مصداق «و ابناءنا» دانسته شدهاند.[۱۳]
بنا به نقل ابن اثير، هارون الرشيد كه در رمضان سال 179 به قصد عمره به مكه مى رفت در سر راه خود به مدينه آمد و وارد روضه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شد. وى براى جلب توجّه مردم به منظور اين كه رابطه نسبى خويش با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به رخ آنها بكشد، پس از زيارت مرقد مطهر، به پيامبر اين چنين سلام داد: السّلام عليك يا رسول الله يا بن عمّ؛ سلام بر تو اى رسول خدا اى پسر عمو. در اين هنگام موسى بن جعفر عليه السّلام كه در آن مجلس حاضر بود، پيش آمد و خطاب به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: السّلام عليك يا ابة؛ سلام بر تو اى پدر. با شنيدن اين سخن، رنگ از رخسار هارون پريد و خطاب به امام كاظم عليه السّلام گفت: هذا الفخر يا ابا الحسن جدّا؛ اين مايه افتخار است اى ابو الحسن). پس از آن بود كه دستور توقيف آن حضرت را داد. [۱۴]
پانویس
- ↑ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2 ص 379؛ مسند الامام كاظم عليه السّلام، ج 1 صص 52- 51
- ↑ حيات فكرى و سياسى ائمه، جعفريان ،ص:387
- ↑ سوره محمد، 47
- ↑ حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام ج 1، ص 454 (از نور الابصار، ص 136)؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 30؛ وفيات الاعيان ج 5، ص 308؛ المناقب، ج 2، ص 264؛ جهاد الشيعة، ص 251 (از مقاتل الطالبيين، ص 500)؛ مسند الامام الكاظم عليه السّلام، ج 1، ص 57 (از كشف الغمه، ج 2، ص 213؛ الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 85؛ مرآة الجنان، ج 1، ص 394، تتمة المختصر، ج 1، ص 310؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 304)
- ↑ التهذيب ج 4، 304
- ↑ حيات فكرى و سياسى ائمه، جعفريان ،ص:388 پانوشت
- ↑ مقاتل الطالبيين، ص 302
- ↑ بيّنه، 1
- ↑ ابراهيم، 28
- ↑ الاختصاص، ص 262؛ تفسير عياشى ج 2، ص 230؛ بحار الانوار ج 48، ص 138
- ↑ 85 سوره انعام
- ↑ آیه 61 سوره آل عمران
- ↑ نور الابصار، صص 149- 148؛ عيون اخبار الرضا ج 1، صص 85- 84؛ الصواعق المحرقه، ص 203؛ ينابيع الموده، ص 435؛ مسند الامام الكاظم ج 1، ص 50
- ↑ الكامل، ج 6، ص 164 و نك: الاحتجاج، ج 2، ص 165؛ روضة الواعظين، ص 184؛ الصواعق المحرقه، ص 204؛ مرآة الجنان، ج 1، ص 395
منابع
حیات فکری و سیاسی ائمه،رسول جعفریان،انتشارات انصاریان،1381