ولایتعهدی امام رضا علیه السلام: تفاوت بین نسخهها
(←به خلافت رسیدن مأمون عباسی) |
(←هدف مأمون از طرح مساله ولایتهدی) |
||
سطر ۱۴: | سطر ۱۴: | ||
#'''کاسته شدن مقام و منزلت امام در نزد شعیانشان''': خلافت و سياست از نظر مردم، نوعى آلودگى تلقى مى شد، وارد ساختن يك شخص مذهبی در آن، خود به خود باعث كاهش اثر وجودى او مى گردد. اين مسأله كه زهد با خلافت نمى سازد آن هم خلافت اشرافی كه عبّاسيان بنيان گذار آن بودند، موقعيت و منزلت امام را تنزّل مى داد؛ از اين رو به عنوان اعتراض، به امام گفته مى شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنيا چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتيد؟ امام مى فرمودند:« خدا مى داند كه من از اين امر چقدر كراهت داشتم.<ref> بحار الانوار، ج 49، ص 130؛ علل الشرايع، ص 238؛ حياة الامام الرضا، ص 244</ref>» اباصلت هروی در این باره می گوید:«ولايتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد كه او دنيا خواه است و بدين ترتيب موقعيت معنوى خود را پيش از آنها از دست بدهد.<ref> عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241</ref>» | #'''کاسته شدن مقام و منزلت امام در نزد شعیانشان''': خلافت و سياست از نظر مردم، نوعى آلودگى تلقى مى شد، وارد ساختن يك شخص مذهبی در آن، خود به خود باعث كاهش اثر وجودى او مى گردد. اين مسأله كه زهد با خلافت نمى سازد آن هم خلافت اشرافی كه عبّاسيان بنيان گذار آن بودند، موقعيت و منزلت امام را تنزّل مى داد؛ از اين رو به عنوان اعتراض، به امام گفته مى شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنيا چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتيد؟ امام مى فرمودند:« خدا مى داند كه من از اين امر چقدر كراهت داشتم.<ref> بحار الانوار، ج 49، ص 130؛ علل الشرايع، ص 238؛ حياة الامام الرضا، ص 244</ref>» اباصلت هروی در این باره می گوید:«ولايتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد كه او دنيا خواه است و بدين ترتيب موقعيت معنوى خود را پيش از آنها از دست بدهد.<ref> عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241</ref>» | ||
#'''سرکوب قیام های علویان''':گرفتارى مأمون در مقابل قيام هاى علويان، از مسائلى بود كه او بايد به شكلى آن را حل مى كرد، لذا در نامه اى كه بعدها به عبد الله بن موسى نوشت تا او را به جاى برادر ولايتعهدى دهد، چنين آمده: فكر نمى كنم پس از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا، كسى از آل ابى طالب از من بترسد.<ref> مقاتل الطالبيين، ص 628؛ افرادى از علويين كه در پايان قرن دوم هجرى شورش كردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهيم بن اسماعيل كه ابو السرايا فرماندهى كه سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر در يمن؛ زيد بن موسى بن جعفر در بصره. نك: مسند الامام الرضا، ج 1، صص 50- 51</ref> | #'''سرکوب قیام های علویان''':گرفتارى مأمون در مقابل قيام هاى علويان، از مسائلى بود كه او بايد به شكلى آن را حل مى كرد، لذا در نامه اى كه بعدها به عبد الله بن موسى نوشت تا او را به جاى برادر ولايتعهدى دهد، چنين آمده: فكر نمى كنم پس از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا، كسى از آل ابى طالب از من بترسد.<ref> مقاتل الطالبيين، ص 628؛ افرادى از علويين كه در پايان قرن دوم هجرى شورش كردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهيم بن اسماعيل كه ابو السرايا فرماندهى كه سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر در يمن؛ زيد بن موسى بن جعفر در بصره. نك: مسند الامام الرضا، ج 1، صص 50- 51</ref> | ||
+ | |||
+ | === واکنش های امام در برابر مأمون === | ||
+ | پس از آنکه مأمون تصمیم گرفت به امام پیشنهاد ولایتعهدی بدهد ، یکی از افراد خویش به نام رجاءبن ابی ضحاک را به مدینه فرستاد تا امام را به مرو محل اقامت مأمون بیاورد.اما امام در برابر این پیشنهادهای مأمون واکنش های نشان دادند از جمله : | ||
+ | #'''امتنا از خارج شدن از مدینه و رفتن به مرو''' : [[شیخ کلینی | كلينى]] از ياسر خادم و ريّان بن صلت نقل كرده كه:«وقتى كار امين پايان يافت و حكومت مأمون استقرار پيدا كرد، او نامه اى به امام عليه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بيايند. امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمى دادند<ref> الكافى، ج 1، ص 448؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 64</ref>». اما مأمون پيوسته در اين باره نامه نگارى مى كرد تا آن كه امام راه گريزى نديد. چرا كه مأمون دستبردار نبود. | ||
+ | #'''روشن گری امام در هنگام وداع از مردم مدینه''' :[[شیخ صدوق]] از معول سجستانى آورده:« زمانى كه براى بردن امام رضا عليه السّلام به خراسان پيكى به مدينه آمد، من در آنجا بودم.امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد حرم شد، او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون مى آمد و دوباره به سوى مدفن پيغمبر بازمى گشت و با صداى بلند گريه مى كرد. من به امام نزديك شده و سلام كردم و علّت اين موضوع را از آن حضرت جويا شدم. در جواب فرمودند: من از جوار جدّم بيرون رفته و در غربت از دنيا خواهم رفت.<ref> عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 218</ref>» | ||
+ | #'''نبردن هیچ یک از اعضای خانواده خویش به دلیل نامعلوم بودن سرنوشت ایشان''':از حسن بن على وشّاء نقل شده كه امام به او فرمودند:«موقعى كه مىخواستند مرا از مدينه بيرون ببرند، افراد خانوادهام را جمع كرده و دستور دادم براى من گريه كنند تا گريه آنها را بشنوم. سپس در ميان آنها دوازده هزار دينار تقسيم كرده و گفتم من ديگر به سوى شما باز نخواهم گشت. | ||
+ | چنين برخوردى بى ترديد مىتوانست كسانى را كه درك درستى داشتند، به ويژه شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند متوجه سازد كه امام به اجبار اين مسافرت را پذيرفته است» | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۱۷ اوت ۲۰۱۶، ساعت ۰۶:۳۲
بی شک یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخ تشیع ، سفر امام رضا(علیه السلام) در سال 200 هجری به خراسان و پذیرش ولایتعهدی مأمون خلیفه عباسی است که تا آن زمان در تاریخ تشیع بی سابقه بوده است.
محتویات
به خلافت رسیدن مأمون عباسی
زندگی مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالی از رفاه و آسایش آنچنانی بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. مأمون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمی کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم می پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، از این رو خود را فاقد هرگونه پایگاهی که بدان تکیه کند می دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و برای آینده به برنامه ریزی پرداخت. مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتی بر تمام عباسیان، برتری یافتبرخی می گفتند: در میان عباسیان کسی دانشمندتر از مأمون نبود.»
غاصبین خلافت ، چه آنها که از بنی امیه بودند و چه بنی عباس ، بیشترین وحشت و نگرانی را از جانب خاندان علی علیه السلام ، داشتند؛ کسانی که مردم ، و لا اقل توده انبوهی از آنها ،خلافت را حق مسلّم آنان می دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتی را نیز در وجود آنان می یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار علی علیه السلام ، همواره مورد شکنجه و آزار خلفای وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت می رسیدند.اما مامون پس از آنکه با شکست دادن و کشتن برادرش به خلافت رسید ، اظهار علاقه به تشیع کرد و تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو، مقر حکومت خود، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستی و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت، کارهای او را تحت نظارت کامل قرار دهد
هدف مأمون از طرح مساله ولایتهدی
به خوبى روشن است كه واگذارى خلافت به يك علوى، آن هم در شرايطى كه خلفاى عباسى ، علويان را به شديدترين وجهى سركوب مى كردند، مى تواند هر انسانى را درباره مأمون به اشتباه بيندازد.آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست مى آيد آن است كه وى با ظرافت خاصى كوشيد تا وانمود كند كه در اين اقدام، خلوص نيت دارد و از سر حق باورى نسبت به حق علويان و نيز علاقه وافرى که به امام رضا عليه السّلام دارد دست به اين كار زده است. ظاهرسازى مأمون به اندازهاى ماهرانه انجام گرفت كه حتى بعدها، آنگونه كه اربلى به سيد بن طاووس نسبت داده و خود نيز تمايل آشكارى بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام، مأمون مبرى دانسته شده و به عنوان يك فرد شيعه و يا متمايل به امام شناسانده شده است![۱] البته به دلیل معتزلی بودن مأمون و این نکته که در تقابل اهل حدیث با معتزلیان ، معتزلیان را متهم به شعیه بودن می کردند ، می توان اتهام شیعه بودن مأمون را کار اهل حدیث دانست.
می توان با توجه به سخنان و سیره رفتاری امام رضا (ع) و مأمون در قبال مساله ولایتعدی ، هدف مأمون از انجام این عمل را این گونه بیان کرد:
- جذب یاران و طرفداران امام:مأمون در برابر اعتراضى كه از سوى هواخواهان حكومت عباسى در مسأله ولايتعهدى امام رضا عليه السّلام به او شد ، می گوید:« اين مرد كارهاى خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود مى خواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد[۲]»
- پذیرفتن مشروعیت عباسیان توسط علویان:با توجه به سخن مأمون اگر امام رضا عليه السّلام ولايتعهدى او را می پذيرفتند، الزاما مشروعيت خلافت بنى عباس را پذيرفته است. اين نكته كه علويان خلافت عبّاسيان را به رسميّت بشناسند، خود امتياز بزرگى براى آنها به حساب مى آمد. بدين ترتيب اختلاف و دشمنى ديرينه اى كه ميان اين دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسيان از بين مى رفت.
- کنترل اعمال و رفتار امام رضا(ع):مأمون با ولیعد کردن امام، بهتر مى توانست ایشان را كنترل نمايد. به همین دلیل مأمون مراقبان و محافظان زيادى گذاشته بود تا اخبار امام رضا عليه السّلام را به وى برسانند. همچنین مأمون در قسمتی دیگری از سخنان خویش می گوید:«...همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم در كار ما شكافى به وجود آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم و اقدامى عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم.[۳]»
- کاسته شدن مقام و منزلت امام در نزد شعیانشان: خلافت و سياست از نظر مردم، نوعى آلودگى تلقى مى شد، وارد ساختن يك شخص مذهبی در آن، خود به خود باعث كاهش اثر وجودى او مى گردد. اين مسأله كه زهد با خلافت نمى سازد آن هم خلافت اشرافی كه عبّاسيان بنيان گذار آن بودند، موقعيت و منزلت امام را تنزّل مى داد؛ از اين رو به عنوان اعتراض، به امام گفته مى شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنيا چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتيد؟ امام مى فرمودند:« خدا مى داند كه من از اين امر چقدر كراهت داشتم.[۴]» اباصلت هروی در این باره می گوید:«ولايتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد كه او دنيا خواه است و بدين ترتيب موقعيت معنوى خود را پيش از آنها از دست بدهد.[۵]»
- سرکوب قیام های علویان:گرفتارى مأمون در مقابل قيام هاى علويان، از مسائلى بود كه او بايد به شكلى آن را حل مى كرد، لذا در نامه اى كه بعدها به عبد الله بن موسى نوشت تا او را به جاى برادر ولايتعهدى دهد، چنين آمده: فكر نمى كنم پس از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا، كسى از آل ابى طالب از من بترسد.[۶]
واکنش های امام در برابر مأمون
پس از آنکه مأمون تصمیم گرفت به امام پیشنهاد ولایتعهدی بدهد ، یکی از افراد خویش به نام رجاءبن ابی ضحاک را به مدینه فرستاد تا امام را به مرو محل اقامت مأمون بیاورد.اما امام در برابر این پیشنهادهای مأمون واکنش های نشان دادند از جمله :
- امتنا از خارج شدن از مدینه و رفتن به مرو : كلينى از ياسر خادم و ريّان بن صلت نقل كرده كه:«وقتى كار امين پايان يافت و حكومت مأمون استقرار پيدا كرد، او نامه اى به امام عليه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بيايند. امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمى دادند[۷]». اما مأمون پيوسته در اين باره نامه نگارى مى كرد تا آن كه امام راه گريزى نديد. چرا كه مأمون دستبردار نبود.
- روشن گری امام در هنگام وداع از مردم مدینه :شیخ صدوق از معول سجستانى آورده:« زمانى كه براى بردن امام رضا عليه السّلام به خراسان پيكى به مدينه آمد، من در آنجا بودم.امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد حرم شد، او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون مى آمد و دوباره به سوى مدفن پيغمبر بازمى گشت و با صداى بلند گريه مى كرد. من به امام نزديك شده و سلام كردم و علّت اين موضوع را از آن حضرت جويا شدم. در جواب فرمودند: من از جوار جدّم بيرون رفته و در غربت از دنيا خواهم رفت.[۸]»
- نبردن هیچ یک از اعضای خانواده خویش به دلیل نامعلوم بودن سرنوشت ایشان:از حسن بن على وشّاء نقل شده كه امام به او فرمودند:«موقعى كه مىخواستند مرا از مدينه بيرون ببرند، افراد خانوادهام را جمع كرده و دستور دادم براى من گريه كنند تا گريه آنها را بشنوم. سپس در ميان آنها دوازده هزار دينار تقسيم كرده و گفتم من ديگر به سوى شما باز نخواهم گشت.
چنين برخوردى بى ترديد مىتوانست كسانى را كه درك درستى داشتند، به ويژه شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند متوجه سازد كه امام به اجبار اين مسافرت را پذيرفته است»
پانویس
- ↑ كشف الغمّه، ج 2، ص 282- 283
- ↑ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
- ↑ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
- ↑ بحار الانوار، ج 49، ص 130؛ علل الشرايع، ص 238؛ حياة الامام الرضا، ص 244
- ↑ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241
- ↑ مقاتل الطالبيين، ص 628؛ افرادى از علويين كه در پايان قرن دوم هجرى شورش كردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهيم بن اسماعيل كه ابو السرايا فرماندهى كه سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر در يمن؛ زيد بن موسى بن جعفر در بصره. نك: مسند الامام الرضا، ج 1، صص 50- 51
- ↑ الكافى، ج 1، ص 448؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 64
- ↑ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 218
منابع
- حيات فكرى و سياسى ائمه،رسول جعفريان،انتشارات انصاريان،قم،1381 ش ، نوبت چاپ ششم