سید محمد طباطبایی سنگلجی: تفاوت بین نسخهها
جز (سید محمد طباطبایی را به سید محمد طباطبایی سنگلجی منتقل کرد) |
|
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۴، ساعت ۱۳:۰۴
میرزا سید محمد معروف به میرزا سید محمد (سنگلجی) از رهبران بزرگ مشروطه و از روحانیان بزرگ و بانفوذ دوره ناصرالدین شاه و فرزند عالم بزرگ سید صادق طباطبائی بود.
محتویات
تولد
سید محمد طباطبایی در 19 ذی الحجه سال 1257 ق. در کربلای معلا دیده به دنیا گشود. وی در یک سالگی به همدان منتقل شد و در حدود شش سال را نزد جدش سید مهدی طباطبایی گذراند و آنگاه به تهران آمد و نزد پدرش پرورش یافت.[۱]
تحصیل
سید محمد پس از تحصیل ادبیات و مقدمات علوم دینی، فقه و اصول را نزد پدرش سید محمدصادق طباطبایی آموخت و حکمت و علوم عقلی را در مکتب میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم نامور آن عصر فراگرفت. او همچنین مدتی نیز نزد شیخ هادی نجم آبادی به کسب تعالیم اخلاقی پرداخت و آماده عزیمت به حوزه گرانسنگ سامرا شد.
سفر به سامرا
طباطبایی در 15 شوال 1299 به عزم سفر مکه مکرمه، تهران را ترک کرد و از راه دریای خزر به سمت آسیای صغیر و آنگاه به اسلامبول رفت و از آنجا به مکه و مدینه مشرف شد؛ سپس راهی نجف، کربلا، سامرا و کاظمین شد و در سامرا به حضور پیشوای بزرگ جهان تشیع، میرزا محمدحسن شیرازی رسید و برای تحصیل سطح عالی در آن حوزه، رحل اقامت افکند.
طباطبایی بیشترین بهره علمی را در مکتب سامرا، نزد میرزای شیرازی بدست آورد و بیش از یک دهه در آن سامان به شاگردی گذرانید و از یاران و نزدیکان میرزای بزرگ به شمار می رفت.
آیت الله طباطبایی خود در این باره می گوید: «دوازده سال در سامرا خدمت جنت مکانت، میرزای شیرازی ماندم».[۲]
ورود به تهران
ناصرالدین شاه چون از محبوبیت و نفوذ فوقالعاده میرزای آشتیانی سخت به هراس افتاده بود، برای تضعیف موقعیت و تخفیف منزلت او در پی مطرح کردن یکی از عالمان در مقابل وی بود. از این رو از میرزای شیرازی درخواست کرد تا یکی از عالمان مورد اعتماد خویش را به پایتخت اعزام دارد. میرزا نیز سید محمد را فرستاد.
سید محمد طباطبایی در جمادی الاول 1311 ق. وارد تهران شد و به جای پدر در مسجد و محراب به وظایف دینی و اجتماعی قیام نمود. با آمدن سید و درایت او، صف یک پارچه و متحد عالمان تهران، مانعی بزرگ برای درخواست ناصواب شاه شد.
گویا مشی اعتراضی و انتقادگونه سید، از آغاز ورود به مرز به گونه ای بوده است که ناصرالدین شاه نه تنها طباطبایی را مفید برای نیل به هدف خود نمی دانست بلکه حضور او را نیز برای سلطنت خویش، خطرناک قلمداد می کرد. سید محمد طباطبایی در یادداشتی که به سال 1329 هـ.ق نوشته است، از سفر خود چنین یاد می کند: «ناصرالدین شاه گمان کرده بود که غفران مآب میرزای شیرازی اعلی الله مقامه، مرا برای بر هم زدن وضع به تهران فرستاده، خبر ورود من به کرمانشاه که رسید، ناصرالدین شاه خبر شد. به رجال دولت گفت: فلانی را هر چه ممکن است بدهید؛ برگردد؛ اعتنا نکرده رو به تهران کردم؛ به حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام که وارد شدم، نایب السلطنه به شاه گفت: فلان کس وارد تهران می شود؛ تشریفاتی از جانب دولت لازم است؟ جواب داد که هیچ لازم نیست. وارد تهران که شدم از جانب دولت ابدا تشریفاتی نبود؛ ولی مردم زیاد احترام کردند...».[۳]
طباطبایی در تهران از کسانی بود که قدم در راه معارف جدید برداشت. او مدرسه مبارکه اسلام را به سال 1317 ق. در تهران تاسیس کرد و به خاطر جلب اطمینان کامل طبقات مردم، برادرش سید اسدالله طباطبایی را که روحانی با تقوا و مطلعی بود، به عنوان رییس مدرسه انتخاب کرد و سرپرستی آنجا را هم به فرزند خود محمدصادق طباطبایی سپرد و میرزا محمد کرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید. میرزا محمد، بعدها به مناسبت این مسئولیت و بنا به پیشنهاد سید محمدصادق طباطبایی، به ناظم الاسلام شهرت یافت.
نقطه آغازین فعالیت سیاسی
آغاز زندگی سیاسی سید محمد طباطبایی را می توان متاثر از فعالیت های سیاسی سید جمال الدین دانست. هنگام حضور سید محمد طباطبایی در سامرا، وی با سید جمال مکاتباتی داشته است و سید جمال الدین که در لندن حضور داشت با ارسال نامه هایی، طباطبایی را برای ورود به ایران و رهبری جامعه اسلامی آماده می ساخت.[۴]
بی شک افکار روشنگر سید جمال الدین اسدآبادی، به عنوان یک اندیشمند دینی در عصر ناصری، نهضت بیداری اسلامی را بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی، شکل داد؛ به نحوی که می توان از ارتباط این نهضت با شکل گیری نهضت مشروطیت سخن گفت. امتیاز سید جمال با روشنفکران و تحصیل کرده های خارجی، چون میرزا ملکم خان نیز قابل توجه است. روشنفکران، الگوهای غربی را تنها راه نجات می پنداشتند. این غربزدگی، فقط به شعارهای آزادی خواهی و حق حاکمیت ملت و مبارزه با استبداد داخلی خلاصه میشد؛ هر چند به قیمت خودباختگی و زمینه سازی استعمار خارجی باشد.
سید جمال الدین اسدآبادی در مدت اقامت در ایران و پس از آن، آماج حملات ریز و درشت بود و هر کس که به نحوی با وی در ارتباط بود نیز از این موج در امان نماند. سید محمد طباطبایی هم به جرم دوستی با سید جمال متهم بود؛ بدان حد که درباریان، مردم را از مصاحبت با سید محمد برحذر می داشتند.
انقلاب مشروطیت
طباطبایی از ارکان مهم مشروطیت ایران و از موسسان آن است. سعی و مجاهدات او به حدی حائز اهمیت است که می توان گفت بدون کوشش ها و حمایت های او، آزادی خواهان موفق به برقراری مشروطیت نمی شدند.[۵]
سید محمد طباطبایی مدعی است که از اول ورود به تهران، در صدد تاسیس مجلس شورای ملی و ایجاد عدالت خانه بوده است؛ عدالتخانه ای که بعدها به مشروطه تغییر یافت. ناصرالدین شاه از این سلوک سید ناراضی و غالباً گله مند بود.
مهاجرت صغری
آیت الله طباطبایی در ماه شوال 1323ق. با دیگر همراهان، عالمان و روحانیان به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند.
آیت الله طباطبایی می نویسد: «بنا شد مقاصد نوشته شود؛ هر کسی چیزی خواست از قبیل رد مدرسه خان مروی که امام جمعه ضبط کرده بود و عزل عسکرگاریچی و امثال اینها؛ من نوشتم آنچه مقصود است، مجلس عدالت است؛ قبول کردند و به شهر آمدیم».[۶]
آنچه که در این تحصن به چشم می خورد، «عدالتخانه» است؛ نه «مشروطه» و خواست اصلی سید محمد طباطبایی، ایجاد عدالت خانه برای کسب سعادت مردم بود. به گفته ناظم الاسلام، حتی عده ای از رجال درصدد برآمدند تا با دادن رشوه، او را از همگامی با مردم بازدارند؛ ولی وی استوار ایستاد.[۷]
شاه پس از شنیدن درخواست عالمان، اعلام کرد که با خواست آنان موافقت شده است و سرانجام عالمان و مردم همراه، به شهر تهران بازگشتند. عین الدوله هرگز حاضر به تن دادن به خواست آنان نشد و اجرای آن را به تاخیر می انداخت. سید محمد طباطبایی ساکت ننشست و نامه هایی را خطاب به شاه و عین الدوله نگاشت.
سید که مظفرالدین شاه را پادشاهی رقیق القلب و کم درک می شمرد،[۸] در نامه خود به شاه چنین نوشت: «اعلی حضرتا! مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست، تعدی حکام و مامورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد. از مال رعیت، هر قدر میلشان اقتضا کند، می برند. قوه غضب و شهوتشان به هر چه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت می کنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک، در اندک زمان، از کجا تحصیل شده؟ تمام، مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بی مکنت است که اعلی حضرت بر حالشان مطلعید. در اندک زمان، از مال رعیت، صاحب مکنت و ثروت شدند.
حالت حالیه این مملکت اگر اصلاح نشود، عن قریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد؛ البته اعلی حضرت راضی نمی شوند در تواریخ نوشته شود: در عهد همایونی، ایران به باد رفت؛ اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند.
اعلی حضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت، یعنی انجمن مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند. (برطرف خواهد کرد)
مجلس اگر باشد، این ظلمها رفع خواهد شد؛ خرابیها آباد خواهد شد؛ خارجه طمع به مملکت نخواهد برد؛ عثمانی تعدی به ایران نمی تواند بکند؛ در زاویه حضرت عبدالعظیم علیه السلام سی روز با کمال سختی گذرانیدم تا دستخط همایونی در تاسیس مجلس مقصود شد. شکر به جا آوردیم و به شکرانه این مرحمت، چراغانی کرده جشن بزرگی گرفته شد؛ به انتظار انجام مضمون دست خط مبارک روزگار می گذراندیم؛ اثری ظاهر نشد. همه را به طفره گذرانیده بلکه صریحا می گویند: این کار نخواهد شد و تاسیس مجلس، منافی سلطنت است. نمی دانند سلطنت بی زوال، با بودن مجلس است. بی مجلس، سلطنت بی معنی و در معرض زوال است.
اعلی حضرتا! سی کرور نفوس را که اولاد پادشاهند، اسیر استبداد یک نفر نفرمایید؛ به خاطر یک نفر مستبد، چشم از سی کرور فرزندان خود نپوشید.[۹]
به توپ بستن مجلس و رنجهای پس از آن
پس از درگذشت مظفرالدین شاه، فرزندش محمد علی میرزا بنای ناسازگاری را با مشروطه گذاشت با وجودی که مجلس اول مدارا می کرد و مقاومت جدی از خود نشان نمی داد ولی سید محمد طباطبایی به همراه سید عبدالله بهبهانی به خوبی مقاومت کرد. در 4 جمادی الاول 1326 ق. شاه به باغشاه کوچید و آرایش جنگی گرفت و در 23 همان ماه، قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف روسی، مجلس را به توپ بستند.
طباطبایی به اتفاق بهبهانی به ناچار به باغ امین الدوله رفتند و در آنجا اوباش و اراذل لیاخوف آن دو را یافتند و پس از اهانت و آزار بسیار تا آنجا پیش رفتند که محاسن ایشان را کنده با هتاکی آنان را به باغشاه بردند، هنگامی که مردم از این حادثه آگاهی یافتند، فریاد می زدند: «ای نامسلمانان! اینان پیشوایان دین و رهبران ما هستند، چه کرده بودند که آنها را به این حال انداختید».
به گردن سید زنجیر انداختند و با بی احترامی زیاد وی را در باغشاه محبوس کردند.[۱۰]
سید محمد از باغشاه به فرزندش سید عبدالمهدی نامه ای ارسال کرد که در آن آمده بود: «نورچشمی! آقایان تمام و میرزا (سید محمدصادق طباطبایی) در باغ شاه سالم هستند؛ چند نفر از وکلا هم هستند. در راه، سربازها ما را برهنه کرده اند؛ دو سه ثوب عبا و عمامه زود بدهید بیاورند. مبادا دست به تفنگ بکنید که کار خیلی خراب است و تعزیه تمام نشده (است)».
طباطبایی عاقبت پس از مدتی که در حوالی شمیران و ونک متواری بود، در ماه شعبان 1326 ق. به دستور محمدعلیشاه به مشهد تبعید گشت و در این شهر فعالیت سیاسی را ادامه داد و کمیته مجاهدین را تشکیل داد و به روشنگری ادامه داد.
سید محمد می نویسد: «محمدعلی میرزا به تخت نشست و کرد آنچه کرد؛ مجلس را به توپ بست. آقا سید عبدالله مرحوم را روانه کرمانشاه و مرا به مشهد مقدس فرستاد تا بختیاری ها مملکت را از شر او آسوده کردند و من به تهران آمدم.[۱۱]
نقش علمای نجف در دوران استبداد صغیر، برجسته بود و زمینه قیام عمومی علیه شاه را فراهم آورد. سرانجام تهران فتح شد و احمد شاه به جای پدر نشست. طباطبایی پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، در هفتم شعبان 1327ق وارد تهران شد.[۱۲] این در شرایطی بود که شیخ فضل الله نوری اعدام شده بود.
به دلیل نفوذ عناصر و جریانهای روشنفکر و ضداسلام و حتی مخالفان سابق مشروطیت، حرکت عمومی به انحراف کشیده شد و فاتحان تهران با کشتن شیخ فضل الله نوری، به انزوای راهبران دینی پرداختند.
آیت الله طباطبایی پس از بازگشت به تهران، در پیامی که برای خانواده شیخ فرستاد، ضمن تسلیت شهادت شیخ، صریحاً اعدام وی را عمل دشمنان اسلام و ایران خواند که «برای ضعف روحانیت و استقلال و عظمت ایران، مخالفین بدان مبادرت ورزیده اند».[۱۳]
ویژگیهای رفتاری
طباطبایی در میان مردم، از احترام زیادی برخوردار بود. دربار و دولت سخت از او حساب می بردند و مردم نیز به شدت به او دلبسته بودند.[۱۴]
ناظم الاسلام کرمانی می نویسد: «تاکنون عالمی به این خوبی و آگاهی و صحت و انصاف ندیدیم. سیاست می داند؛ خطور خارجه را می خواند؛ به حقوق ملل عارف به قوانین ممالک و دول واقف، ملت دوست، معارف خواه، وطن شناس، دولتخواه، به مواقف و مقتضیات عصر آگاه با دانش و دوربین، موشکاف و جوانمرد، باذوق و اهل درد، برای وطن، شب و روز در چاره جویی و خیرگویی...».[۱۵]
سالهای واپسین
آیت الله طباطبایی سالهای واپسین عمر را به گوشه نشینی و انزوا گذرانید. وی در حالی که از کشتن آیت الله سید عبدالله بهبهانی بسیار متاثر بود،[۱۶] از صدمات وارده بر خود چنین یاد می کرد: از صدماتی که در توپ بستن مجلس به من زدند، حالت وحشت و خیال دست داده است و از این رو به من سخت می گذرد. اگر کسی باشد که مرا مشغول کند، حالم بهتر می شود. در ونک، کسی نیست؛ من تنها هستم. دستم از چاره ها کوتاه و راه دراز پیش؛ جز به خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام امیدی ندارم».[۱۷]
سرانجام آیت الله طباطبایی در سال 1339ق در تهران درگذشت. در حالی که از فرجام نهضت مشروطه دلخوش نبود. پیکر سید را که بیش از نیم قرن برای کسب عظمت مردم ستمدیده تلاش کرد، پس از تشییع باشکوه در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.
کتابخانه باارزشی از مرحوم طباطبایی به یادگار ماند که بعدها توسط بازماندگان وی به کتابخانه مجلس شورای اسلامی اهدا شد و امروزه در تالاری در دسترس دانشپژوهان و اهل تحقیق قرار دارد.
در نوشته های سالهای پایانی عمر طباطبایی چنین آمده است: «انسان هر چه به مرگ نزدیکتر می شود، معنی فرمایشات بزرگان دین را می فهمد که می فرمایند به دنیا علاقه پیدا نکنید و دل به علایق آن نبندید؛ زیرا صدمه مرگ، جز علاقه چیزی نیست».[۱۸]
پانویس
- ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، ص61.
- ↑ یادداشتهای سید محمد طباطبایی به کوشش حسن طباطبایی، نشر آبی، ص70.
- ↑ یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص78.
- ↑ ایران و جهان اسلام، عبدالهادی حائری، آستان قدس رضوی، مشهد، 1369، ص134.
- ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملک زاده، ج1، ص172 و173.
- ↑ همان، ص58.
- ↑ همان، ص6.
- ↑ همان، 78.
- ↑ تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، ص85.
- ↑ یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص6.
- ↑ همان، ص35.
- ↑ همان.
- ↑ مکتوبات، اعلامیه ها و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطیت، محمد ترکمان، ج2، ص356.
- ↑ همان، ص6.
- ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ص72.
- ↑ یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص35.
- ↑ همان، ص86.
- ↑ همان، ص84.
منابع
- تلخیص از کتاب گلشن ابرار، ج6، ص84 از محمد باقرپور امینی، در دسترس در اندیشه قم، بازیابی: 14 اردیبهشت 1393.
- دانشنامه رشد، بازیابی: 15 اردیبهشت 1393.