شکر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تصحیح منبع)
(منابع)
سطر ۱۹۲: سطر ۱۹۲:
 
[[رده:اخلاق الهی]]
 
[[رده:اخلاق الهی]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]
 +
[[رده:واژگان قرآنی]]

نسخهٔ ‏۲۲ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۸:۱۰

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه معتبر های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



فضيلت شكر

شكر برترين مقامات نيكان و عمده توشه مسافران به عالم نور است، و آن موجب دفع بلا و باعث افزونى نعمت ها است. و از اين رو به آن بسيار ترغيب شده است و خداوند آن را وسيله اى براى زيادتى نعمت قرار داده است.


حقيقت شكر

شكر از برترين اعمال است و از سه عنصر: علم، حال و عمل تنظيم مى شود.

علم همان اصل و ريشه شكر است كه حال را به وجود مى آورد، و حال عمل را به ارمغان مى آورد.

علم، عبارت از آن است كه بدانى نعمت، استقلال ندارد و وابسته به نعمت دهنده است.

و حال، همان شادى و سرورى است كه از نعمت دادن او به انسان دست مى دهد.

و عمل، اقدام به چيزى است كه مقصود و محبوب منعم است. اين عمل ممكن است توسط قلب، زبان يا اعضاى ديگر انجام شود.

علم

كسى كه قصد شكرگزارى دارد سزاوار است بداند كه نعمت ها همگى از جانب خداست، و واسطه ها همگى مسخّر اراده او هستند، اوست كه با رحمت خود، آن ها را در تسخير اراده انسان قـرار داده، و در قلوب آن ها اعتقاد و رأفتى قرار مى دهد كه خود را مجبور مى دانند آن نعمت را به او برسانند؛ اين معرفت، همان شكر قلبى است.

حال شادمانى و سرور از نعمت، همراه با حال خضوع و تواضع خود نيز شكرى است جداگانه، همان طور كه شناخت، خود نيز شكر است. اگر سرور انسان از نعمت فقط به اين جهت باشد كه مى تواند خود را به نعمت دهنده نزديك كند، و توجهى به خود نعمت دادن منعم نكند، اين خوشحالى نيز يكى از مراتب بلندشكر است. و نشانه اين گونه خوشحالى آن است كه از نعمت هاى دنيا خوشحال نباشد مگر به اين خاطر كه دنيا مزرعه آخرت، و ياور انسان در رسيدن به آن است و تنها به نعمت هايى مسرور باشد كه داراى اين خاصيت هستند ولى از نعمت هايى كه انسان را از خدا غافل مى كنند محزون و غمگين شود، اين سرور نيز شكر قلبى است.

(تا اين جا معلوم شد كه شناخت و شادمانى از شئون قلب و شكر قلبى هستند).

امّا عملى كه از اين سُرور زاييده از شناخت ناشى مى شود، هم به قلب تعلق دارد، هم به زبان و جوارح.

عمل قلبى، قصد و نيّت خير براى جميع خلق خدا است، و عمل زبانى اظهار شكر خدا است با ستايش هايى كه مفـيد شكرند. و عمل به جوارح به كار گرفتن نعمت هاى خدا در راه طاعت، و پرهيز از بكارگيرى آن ها در معصيت پروردگار است.

مثلا شكر چشم آن است كه هر عيبى را در مسلمانى ديد بپوشاند، و شكر گوش آن كه هر عيبى را درباره مسلمانى شنيد پنهان كند، اين گونه اعمال، از جمله شكر نعمت اعضاى بدن هستند.

شكر نعمت، كه خدا را بر بنده حقّ نعمت وجود و نعمت مال است.

عبادات بدنى شكر نعمت بدن، و عبادات مالى شكر نعمت مال است.

و چقدر زشت است كه مسلمان توانگر مسلمان بينوا را ببيند كه در تنگى معيشت و در حال نيازمندى است، آن گاه نتواند خود را وادار كند كه شكر خداى تعالى بر بى نيازى ازديگران و نياز ديگران به او را به جا آورد، به اينكه يك دهم يا يك چهلم مال خود را بدهد.

روايت است كه: (عيسى عليه السّلام به مردى نابينا و ابرص (پيس) و مفلوج بگذشت، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته بود، و مى گفت: شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفـتارند عافيت داد عيسى عليه السّلام گفت: اى مرد كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفـت: اى روح اللّه من از كسى كه در دل وى آن معرفـت نيافريد كه در دل من آفريد بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بماليد و درست اندام و نيكو چهره گرديد، و خداوند بيماري هاى وى ببرد، و مدّتى مصاحب عيسى بود و با وى عبادت مى كرد).

ارباب معرفت مى گويند: هر كس نعمت چشم را كفران كند، نعمت خورشيد را نيز كفران كرده، چه اين كه عمل ديدن به وسيله خورشيد كامل مى شود. چشم (در بدن) و خورشيد (در خارج) خلق شده اند تا انسان به وسيله آن دو، آن چه را براى دين و دنيايش مفيد است ببيند. و بوسيله آن دو از هر چه به حال دين و دنيايش مضرّ است بپرهيزد بالاتر از اين، منظور از خلقت زمين و آسمان، و خلقت دنيا و تمام اسباب موجود در آن، اين است كه انسان از آن ها در راه رسيدن به خدا كمك بگيرد.

و رسيدن به خدا جز با محبت و انس با او در دنيا، و دل كندن از زرق و برق آن صورت نبندد، و انس جز با ذكر دائم حاصل نشود، و محبت جز با شناختى كه از دوام فكر به دست مى آيد در قلب ننشيند، و دوام ذكر و فكر جز با بقاء بدن ميسّر نگردد، و بدن باقى نمى ماند مگر با بقاء زمين و آب و هوا، و اين همه نشود مگر با خلقت زمين و آسمان و ساير اعضاء.

پس همه اين ها براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و آن نفسى به خدا بر مى گردد كه با معرفت و طول عبادت به اطمينان رسيده باشد. پس هر كس چيزى را در غير طاعت مصرف كند نعمت خدا را در تمامى آن چه براى انجام گناهش لازم است كفران كرده است. و لذا شاكر حقيقى كم است آن چنان كه خداى تعالى فرمود: و َقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ. سوره سبأ، آيه 13 و تعداد كمى از بندگان من شكر گزارند..

عمل

امّا ركن سوم، عمل كردن به موجب شادى حاصل از معرفت منعم است، و آن عبارت است از قيام به آن چه مقصود و محبوب منعم است، و به دل و زبان و جوارح تعلّق دارد. امّا متعلق به دل، قصد خير و در دل داشتن آن است براى همه خلق. و امّا متعلق به زبان، اظهار شكر خدا به حمد و ثناى اوست. و امّا متعلق به جوارح، بكار بردن نعمت هاى خداست درطاعت او، و خوددارى و پرهيز از استعمال آن ها در معصيت او، حتّى از جمله شكر چشم ها اين است كه هر عيبى كه از مسلمانى بيند بپوشاند و نديده انگارد، و از جمله شكر گوش ها آن ست كه هر عيبى كه از مسلمانى شنود پنهان دارد و نشنيده پندارد، اين ها و امثال اين ها از جمله شكر نعمت اعضاء است.

بلكه گفته اند: هر كه نعمت چشم را كفران كند و در آنچه براى آن آفريده شده بكار نبرد كفران نعمت خورشيد را نيز كرده، زيرا ديدن با آن ميسّر مى گردد، و هر آينه ديدگان براى ديدن آن چه در دين و دنياى آدمى سودمند است و نگاه داشت وى از آن چه به او زيان مى رساند خلق شده است. بلكه مراد از آفرينش آسمان و زمين و خلقت دنيا و اسباب آن اين است كه مردمان بوسيله آن ها براى وصول به خدا مدد جويند، و رسيدن به او جز به محبّت او و انس به او در دنيا و دورى از دنيا و فريفتگى و لذّات و دلبستگي هاى آن امكان پذير نيست، وهيچ انسى جز به دوام ذكر و هيچ محبّتى جز به معرفتى كه به دوام فكر حاصل مى شود ميسّر نيست، و ذكر و فكر جز به بقاء بدن ممكن نيست، و بدن جز به خاك و آب و هوا و آتش پايدار نيست، و اين تمام نمى شود جز به آفرينش زمين و آسمان و ديگر چيزها و اين همه براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و نفسى كه به خدا باز مى گردد نفس مطمئنّه است به سبب طول عبادت و معرفت. پس هر كه چيزى را در غيرطاعت خدا بكار برد نعمت خدا را در همه اسبابى كه براى اقدام به آن معصيت از آن ها ناگزير است كفران نموده است.

و چون حقيقت شكر را شناختى، حقيقت كفران را نيز با مقايسه خواهى شناخت، كه آن عبارت است از جهل به اين كه نعمت ها از خدا است، يا ناشادى به منعم و نعمت از اين جهت كه او را به قرب خدا مى رساند، يا بكار نبردن نعمت در آن چه منعم دوست و خوش دارد، يا بكار بردن آن در آن چه مكروه و ناخوش دارد.


شكر در قرآن

يكى از فضائل شكر آن است كه خداى تعالى آن را در كنار ذكر خود قرار داده، مى فرمايد: «اذْكُرُونى اذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوالى وَلاتَكْفُرُونِ»؛ مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا بجاى آريد و كفران نورزيد. (سوره بقره، آيه 152)

در حالى كه خود فرموده: «وَلَذِكْرُ اللَّهِ اكْبَرُ»؛ و همانا ياد خدا بزرگتر است. (سوره عنكبوت، آيه 45)

و مى فرمايد: «ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ انْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ»؛ خداوند شما را عذاب نمى كند، اگر شكر گزاريد و ايمان آوريد. (سوره نساء، آيه 147)

و مى فرمايد: «و َسَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»؛ و بزودى شكرگزاران را پاداش مى دهيم. (سوره آل عمران، آيه 145)

و مى فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لازِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ انَّ عَذابى لَشَدِيدٌ»؛ اگر شكر گزاريد شما را بيشتر مى دهيم و اگر كفران كنيد همانا عذاب من شديد است». (سوره ابراهيم، آیه 7)

و مى فرمايد: «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ»؛ و اندكى از بندگان من شكر گزارند». (سوره سبا، آيه 13)

و در شرف و فضيلت آن همين بس كه يكى از صفات خداوندى است، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «واللَّهُ شَكُورٌ حَليمٌ»؛ و خدا سپاس دار و بردبار است. (سوره التغابن، آیه 17)

و آن نخستين و واپسين سخن اهل بهشت است، چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: «و َقالُوا الحَمدُ لِلَّهِ الَّذى صَدَقَنا وَعدَهُ»؛ و گويند: سپاس و ستايش خداى را كه وعده خود با ما راست گردانيد. (سوره زمر، آیه 74)

و مى فرمايد: «و َآخِرُ دَعواهُم انِ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ»؛ و آخرين خواندنشان اين است كه: سپاس و ستايش سزاوار پروردگار جهانيان است. (سوره يونس، آیه 10)


روايات شكر (نعمت)

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ وَ الْمُعَافَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ؛ خورنده شكرگزار اجرش مانند اجر روزه دارى است كه به ثواب خدا چشم دارد، و تندرست سپاسگزار اجرش مثل اجر بيمار صبور است، و غنّى شكر گزار اجرش مانند اجر محروم قانع است. (كافى، ج2، ص94)

از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ فَضْلٍ الْبَقْبَاقِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ قَالَ الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْكَ بِمَا فَضَّلَكَ وَ أَعْطَاكَ وَ أَحْسَنَ إِلَيْكَ ثُمَّ قَالَ فَحَدَّثَ بِدِينِهِ و َمَا أَعْطَاهُ اللَّهُ وَ مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْهِ وَ امّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث؛ سؤال شد كه مراد از نعمت چيست؟ و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن. (سوره الضحى، آيه 11) حضرت فرمود: يعنى برتري هاى كه داده، چيزهايى كه به تو بخشيده، و نيكى هايى كه در حقّت كرده است. دين خدا، عطايا و بخشش ها و نعمت هاى خدا را بازگو كن آن گاه فرمود: الحمد للّه على هذه النّعمة. (كافى، ج2، ص94)

در روايت است كه: الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِنَ الْمَسْجِدِ و َقَدْ ضَاعَتْ دَابَّتُهُ فَقَالَ لَئِنْ رَدَّهَا اللَّهُ عَلَيَّ لَأَشْكُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُكْرِهِ قـَالَ فَمَا لَبِثَ أَنْ أُتِيَ بِهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَلَيْسَ قـُلْتَ لَأَشْكُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُكْرِهِ فـَقـَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام أَلَمْ تَسْمَعْنِي قُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ حضرت چهارپايى را بر در مسجد بسته بود، وقتى بيرون آمد آن را نديد. فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند چنان كه سزاوار است شكر او را به جا مى آورم. ديرى نپاييد كه حيوان را برايش آوردند. حضرت فرمود: (الحمدللّه) عرض شد: فدايت شوم آيا نفرمودى خدا را چنان كه سزاوار است شكر مى كنم، فرمود: مگر نشنيدى؟ گفتم: الحمدللّه. (كافى، ج2، ص98)

و فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ مُيَسِّرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ شكر نعمت عبارت است از اجتناب محرمات، و شكر كامل اين است كه بگويى: (الحمدللّه رب العالمين). (كافى، ج2، ص95)

و فرمود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَقُولُ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ إِنْ عَظُمَتْ أَنْ تَحْمَدَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهَا؛ شكر هر نعمتى ـ هر چه بزرگ باشد ـ ستايش خداى عزوجل است بر آن نعمت. (كافى، ج2، ص95)

و فرمود: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ لِي مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ صَغُرَتْ أَوْ كَبُرَتْ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِلَّا أَدَّى شُكْرَهَا؛ هر نعمتى را خدا به بنده اش عطاء كند، چه بزرگ باشد و چه كوچك اگر بنده بگويد: (الحمدللّه رب العالمين) شكرش را اداء كرده است. (كافى، ج2، ص96)

و فرمود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ لَيَشْرَبُ الشَّرْبَةَ مِنَ الْمَاءِ فَيُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهَا الْجَنَّةَ ثُمَّ قـَالَ إِنَّهُ لَيَأْخُذُ الْإِنَاءَ فَيَضَعُهُ عَلَى فِيهِ فَيُسَمِّي ثُمَّ يَشْرَبُ فَيُنَحِّيهِ وَهُوَ يَشْتَهِيهِ فَيَحْمَدُاللَّهَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ثُمَّ يُنَحِّيهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ثُمَّ يُنَحِّيهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ فَيُوجِبُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهَا لَهُ الْجَنَّةَ؛ گاهى انسان يك جرعه آب مى نوشد و به واسطه آن خدا بهشت را برايش واجب مى كند. سپس فرمود: ظرف آب را به دست مى گيرد، آن را به لب مى گذارد و بسم اللّه مى گويد، و مى نوشد ولى قبل از آن كه سيراب شود، آن را از لب بر مى دارد و خدا را سپاس مى گويد.دوباره به لب مى گذارد و مى نوشد، و چون سيراب شد آن را از لب برمى دارد و خدا را سپاس مى گويد. به همين سبب خداى عزوجل بهشت را براى او واجب مى كند. (كافى، ج2، ص97)

امام كاظم عليه السّلام مى فرمايد: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ مَنْ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى النِّعْمَةِ فَقَدْ شَكَرَهُ وَ كَانَ الْحَمْدُ أَفْضَلَ مِنْ تِلْكَ النِّعْمَةِ؛ هر كس خدا را به خاطر نعمتى حمد كند شكر نعمتش را به جا آورده، و حمد از آن نعمت برتر است. (كافى، ج2، ص96)

عمر بن يزيد مى گويد: ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَرْزُقَنِي مَالًا فَرَزَقَنِي وَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً فَرَزَقَنِي وَلَداً وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَرْزُقَنِي دَاراً فَرَزَقَنِي وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَالَ أَمَا وَاللَّهِ مَعَ الْحَمْدِ فَلاِ؛ به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: من از خدا خواستم مالى به من دهد، عطا كرد، از او خواستم فرزندى به من دهد، داد، از او خواستم خانه اى به من عطا كند، عطا كرد.مى ترسم اين عطاى پى در پى از باب استدراج باشد. حضرت فرمود: به خدا قـسم اگر همراه با حمد و ستايش باشد، استدراج (غوطه ور تدريجى توأم با غفلت در دنياگراى) نيست. (كافى، ج2، ص97)

و مى فرمايد: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَسُرُّهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ النِّعْمَةِ وَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَغْتَمُّ بِهِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛ هنگامى كه حادثه اى مسرّت بخش براى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم پيش مى آمد، مى فرمود: سپاس خدا را به خاطر اين نعمت. و چون امرى غم انگيز حادث مى شد، مى فرمود: الحمد للّه على كلّ حال. سپاس خدا راست در هر حال. (كافى، ج2، ص97)

و مى فرمايد: الشَّيْخُ أَبُو الْفُتُوحِ فِي تَفْسِيرِهِ، عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قـَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَقـُول... إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَعُرِضَتِ الْخَلَائِقُ فِي الْمَوْقِفِ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّة... ينادِي الْمُنَادِي لِيَقُمِ الَّذِينَ كَانُوا يَشْكُرُونَ اللَّهَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ فَتَقُومُ شِرْ ذِمَةٌ قَلِيلَة...؛ روز قيامت از جانب خداى متعال منادى ندا مى كند: حمد كنان در خفاء و آشكارا برخيزند، پس گروهى اندكى برخيزند آن گاه پرچمى براى آنان نصب مى كنند و ايشان به بهشت درمى آيند. پرسيدند: حمد كنان كيستند؟ فرمود: كسانى كه خدا را در هر حال (خوشى و گرفتارى) سپاس مى گزارند. (مستدرك، ج6، ص339)

و امام سجاد عليه السّلام فرمود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ... إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُور؛ ...خداى سبحان هر بنده سپاسگزارى را دوست دارد... (كافى، ج2، ص99)

و امام باقر عليه السّلام فرمود: حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفـَرٍ عليه السلام قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم عِنْدَ عَائِشَةَ لَيْلَتَهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لِمَ تُتْعِبُ نَفْسَكَ وَ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ فَقَالَ يَا عَائِشَةُ أَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً قَالَ وَكانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَقُومُ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزد عایشه بود در شبى كه نوبت او بود، عائشه گفـت: يا رسول اللّه چرا خود را در عبادت به رنج و تعب مى افكنى و حال آن كه خدا گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ فرمود: اى عائشه آيا بنده سپاسگزار نباشم؟... و گفت: آن حضرت شب ها بر انگشتان پاهاى خود مى ايستاد و عبادت مى كرد تا خداى تعالى اين آيه را فرستاد: طه ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه به رنج افتى. (سوره طه، آيات 1 و 2) (كافى، ج2، ص95)

و امام صادق عليه السّلام فرمود: أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا سَمِعَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَاللَّهَ ظَاهِراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ كَلَامُهُ حَتَّى يُؤْمَرَ لَهُ بِالْمَزِيدِ؛ هيچ نعمتى خدا به بنده اى نداد كه آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان خدا را سپاس و ستايش كند، و سخنش ‍تمام شود، مگر اين كه براى او به فزونى امر شود. (كافى، ج2، ص95)

و فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَئِنْشَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛ به هر كس شكر عطا شود افزايش نيز عطاء مى شود، كه خداى تعالى مى فرمايد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأ زِيدَنَّكُمْ اگر شكر گزاريد شما را بيشتر مى دهيم. (سوره ابراهيم، آيه 7) (كافى، ج2، ص95)

و فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ جَهْمٍ عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِيدِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَقُولُ ثَلَاثٌ لَا يَضُرُّ مَعَهُنَّ شَيْءٌ الدُّعَاءُ عِنْد َالْكَرْبِ وَ الِاسْتِغْفَارُ عِنْدَ الذَّنْبِ وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه با وجود آن ها هيچ چيز زيان نمى رساند: دعا بهنگام گرفتارى و بلا، و استغفار در وقت گناه، و سپاس گزارى در موقع نعمت. (كافى، ج2 ، ص95)

باز مى فرمايد: بِهَذَا الْإِسْنَادِ قـَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَابَ شُكْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ؛ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداى تعالى باب افزايش نعمتش را به روى كسى كه در شكر را بر او گشوده نمى بندد. (كافى، ج2، ص94)

و فرمود: مصباح الشريعة قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام فِي كُلِّ نَفَسٍ مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لَازِمٌ لَكَ بَلْ أَلْفٌ وَ أَكْثَرُ و َأَدْنَى الشُّكْرِ رُؤْيَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ يَتَعَلَّقُ الْقَلْبُ بِهَا دُونَ اللَّهِ وَ الرِّضَا بِمَا أَعْطَاهُ و َأَنْ لَاتَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ وَ تُخَالِفَهُ بِشَيْءٍ مِنْ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ وَكُنْ لِلَّهِ عَبْداً شَاكِراً عَلَى كُلِّ حَالٍ تَجِدِ اللَّهَ رَبّاً كَرِيماً عَلَى كُلِّ حَالٍ و َلَوْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عِبَادَةٌ تُعُبِّدَ بِهَا عِبَادَةَ الْمُخْلَصِينَ أَفْضَلَ مِنَ الشُّكْرِ عَلَى كُلِّ حَالٍ لَأَطْلَقَ لَفظَهُ فـِيهِمْ مِنْ جَمِيعِ الْخَلْقِ بهَا فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ أَفْضَلَ مِنْهَا خَصَّهَا مِنْ بَيْنِ الْعِبَادَاتِ وَخَصَّ أَرْبَابَهَا فـَقـَالَ وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ وَتَمَامُ الشُّكْرِ اعْتِرَافُ لِسَانِ السِّرِّ خَاضِعاً لِلَّهِ تَعَالَى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنَى شُكْرِهِ لِأَنَّ التَّوْفِيقَ لِلشُّكْرِ نِعْمَةٌ حَادِثَةٌ يَجِبُ الشُّكْرُ عَلَيْهَا وَهِيَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا وُفِّقـْتَ لَهُفَ يَلْزَمُكَ عَلَى كُلِّ شُكْرٍ شُكْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إِلَى مَا لَا نِهَايَةَ لَهُ مُسْتَغْرِقاً فِي نِعْمَتِهِ قـَاصِراً عَاجِزاً عَنْ دَرْكِ غَايَةِ شُكْرِهِ وَأَنَّى يَلْحَقُ الْعَبْدُ شُكْرَ نِعْمَةِ اللَّهِ وَمَتَى يَلْحَقُ صَنِيعُهُ بِصَنِيعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعِيفٌ لَا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إِلَّا بِاللَّهِ وَاللَّهُ غَنِيٌّ عَنْ طَاعَةِ الْعَبْدِ قـَوِيٌّ عَلَى مَزِيدِ النِّعَمِ عَلَى الْأَبَدِ فَكُنْ لِلَّهِ عَبْداً شَاكِراً علَى هَذَا الْأَصْلِ تُرَى الْعَجَب؛ در هر نفسى از نفس هاى تو شكرى بر تو لازم است، بلكه هزار شكر يا بيشتر. و پست ترين مرتبه شكر ديدن نعمت از جانب خداى تعالى است و غير او را علّت حقيقى و مستقـل ندانستن، و رضا به داده او دادن، و اين كه نعمت او را وسيله معصيت او نكنى و بواسطه نعمت او با اوامر و نواهى او مخالفـت نورزى. پس در هر حال خدا را بنده اى سپاسگزار باش، تا در همه حال خدا را پروردگارى كريم بيابى. و اگر نزد خداى تعالى عبادتى افضل از شكر در هر حال مى بود كه بندگان با اخلاص او به آن عبادت مى كنند آن لفظ را براى ايشان برمى گزيد، پس چون شكر از همه برتر است آن را در ميان عبادت ها تخصيص داد، و اهل آن را نيز مخصوص ‍ گردانيد و فرمود: وقليل من عبادى الشّكور و اندكى از بندگان من سپاسگزارند. و تمام شكر اعتراف به زبان درون، و خضوع براى خدا به عجز از رسيدن به فروترين مرتبه شكر اوست، زيرا توفيق براى سپاسگزارى، خود نعمت تازه اى است كه شكر آن واجب است، و قدر و ارزش آن بزرگتر و برتر است از نعمتى كه براى آن توفيق شكر يافته، پس بر هر شكرى شكر بالاتر از شكر اوّل بر تو لازم است و هم چنين تا بى نهايت. و اعتراف نمودن به اين كه مستغرق در نعمت هاى اوست و از رسيدن به غايت شكر او كوتاه دست و ناتوان است. و كجا شكر بنده به نعمت خدا مى رسد و كار او (شكر گزارى) با كارخدا (نعمت دادن) برابر مى شود و حال آن كه بنده ضعيفى است كه هرگز توانائى و نيروئى جز بواسطه خداى عزوجل ندارد، و خدا از طاعت بنده بى نياز است و بر افزودن نعمت ها هميشه توانا است، پس خدا را بر اين اصل بنده اى سپاسگزار باش تا امور عجيب ببينى (فزونى نعمت ها). (بحارالانوار، ج68، ص52)


كفران نعمت

و همان گونه كه شكر و سپاس نجات دهنده و رساننده انسان به سعادت ابدى و افزونى نعمت در دنيا است، ضدّ آن - يعنى كفران و ناسپاسى - از مهلكات و كشاننده آدمى به شقاوت هميشگى و عقوبت دنيا و سلب نعمت ها است، خداى سبحان مى فرمايد: «فَكَفَرَت بِانعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ و َالخَوفِ»؛ نعمت هاى خدا را كفران كردند پس خدا به آنان جامه گرسنگى و بيم پوشانيد يعنى طعم گرسنگى چشانيد و جامه ترس ‍ پوشانيد. (سوره نحل، آیه 111)

و مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِانفُسِهِم»؛ خدا آن چه از نعمت نزد گروهى است نمى گرداند تا هنگامى كه آنان آن چه را كه در نفس هايشان است دگرگون نمايند. (سوره رعد، آیه 12)

امام صادق عليه السّلام فرمود: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَغْدَادِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ اشْكُرْ مَن أَنْعَم عَلَيْك و أَنْعِم عَلَى مَن شَكَرَكَ فَإِنَّهُ لَازَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُكِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ الشُّكْرُ زِيَادَةٌ فِي النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِيَر؛ در تورات مكتوب است كه: آن را كه به تو نعمت داد سپاس گزار، و به كسى كه از تو سپاس گزارى نمود نعمت ده، زيرا كه هرگاه شكر كنى نعمت ها زوال نپذيرد، و چون ناسپاسى كنى پايدار نماند. سپاس گزارى موجب افزونى نعمت ها و ايمنى از دگرگونى است. (كافى، ج2، ص94)

و فرمود: و َعَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَقُولُ أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّكْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَأَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ با نعمتى كه در جوار شما است خوش برخورد باشيد سئوال شد چگونه خوش رفتارى با نعمت ها كنيم؟ فرمودند: شكر نعمت را به جا آوريد و حق آن را ادا نمائيد. (كافى، ج4، ص38)

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ تَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْمُبْتَلَى مِنْ غَيْرِ أَنْ تُسْمِعَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافـَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ وَلَوْ شَاءَ فَعَلَ قَالَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ لَمْ يُصِبْهُ ذَلِكَ الْبَلَاءُ أَبَداً؛ هنگامى كه مبتلائى را ديدى، بطورى كه نشنود سه بار بگو سپاس خدايى را كه مرا عافيت بخشيد از آن چه تو را به آن مبتلا كرد، و اگر مى خواست مبتلا كند مى توانست مبتلا كند؛ هر كس اين را بگويد هرگز بلايى بر او عارض نمى شود. (كافى، ج2، ص97)


معنى شكر در حق خداى تعالى

ممكن است كسى بگويد: الف ـ تشكر و قدردانى فقط از منعمى معقول است كه از شكر بهره اى ببرد. مثلا ما از پادشاهان تشكر مى كنيم، به اين صورت كه يا آن ها را تمجيد مى كنيم تا در قلوب محلّى پيدا كنند، و سخاوت و كرمشان براى مردم آشكار شود و شهرت و مقامشان زياد گردد، يا به آن ها خدمتى مى كنيم، و به اين وسيله آن ها را در رسيدن به بعضى از اهداف‌شان كمك مى كنيم، و يا به صورت خدمه در مقابلشان مى ايستيم، تا سياهى لشكرشان زياد، و مقامشان برتر شود. ولى در مورد خداى تعالى تمام اين بهره ها محال است. زيرا اولا: خداى متعال از بهره، و هدف، نياز، انتشار جاه، حشمت و ازدياد سياهى لشكر و امثال آن منزه است. اما جواب دليل اول: اين كه خداى متعال از بندگانش شكر مى خواهد ـ مثل تمام تكاليف ـ نفعش به خود بندگان برمى گردد.

توضيح مطلب: اين كه، مثلا پادشاهى براى بنده اى كه از او دور است لباس، وسيله سوارى و پول نقدى مى فرستد تا بتواند سفـر كرده، به خدمت ملك برسد حال مى توان براى اين پادشاه دو حالت تصور كرد.

  1. اين كه قصدش از طلبيدن عبد استفاده از خدمات او باشد.
  2. اين كه از وجود عبد هيچ گونه بهره اى متوجه او نبوده، و حضورش به اندازه ذره اى به ملك او نيفزايد ولى او مى خواهد بنده اش را با اين نزديكى بهره مند كند، و او را به سعادت برساند. در اين صورت نفع متوجه عبد است نه ملك. و اين كه خدا از بندگانش شكر خواسته درست حالت دوم را دارد كه تمام منافع به بندگان بر مى گردد.

ب ـ تمام آن چه را كه ما با اختيار خود در راه او انجام مى دهيم، هر كدام نعمتى ديگر است كه از جانب او بر ما ارزانى مى شود. زيرا جوارح ما، قدرت ما، اراده ما، انگيزه ما و تمام امورى كه سبب حركت مى شوند، و خود حركت ما همگى مخلوق خدا و نعمت خدايند. پس با نعمت چگونه مى توان شكر نعمت نهاد. اگر پادشاهى به ما يك اسب عطاء كند، و ما يكى ديگر از اسبان او را نگهداريم تا او سوار شود، و او به پاداش اين خدمت اسب ديگرى به ما عطا كند، اسب دوم نمى تواند بعنوان شكر اسب اول ـ از جانب ما باشد ـ بلكه خود، چون اسب اول در خور شكرى است. و مى دانيم كه شكر شكر جز با نعمت ديگرى ممكن نيست. و همين طور ادامه مى يابد تا بطور كلى شكر خدا محال شود. و از طرفى مى دانيم كه شرع مقدس دستور به شكر داده، پس چگونه مى توان بين اين دو جمع كرد.

جواب دليل دوم بود. جواب: اين اشكال براى حضرت موسى عليه السّلام نيز پيش آمد.

در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه خداى تعالى وحى كرد: عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ صَاحِبِ السَّابِرِيِّ فِيمَا أَعْلَمُ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى عليه السلام يَا مُوسَى اشْكُرْنِي حَقَّ شُكْرِي فَقَالَ يَا رَبِّ و َكَيْفَ أَشْكُرُكَ حَقَّ شُكْرِكَ وَ لَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أَشْكُرُكَ بِهِ إِلَّا و َأَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ قَالَ يَا مُوسَى الْآنَ شَكَرْتَنِي حِينَ عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِنِّي؛ يا موسى شكر كن مرا چنان كه سزاوارم. عرض كرد: پروردگارا چگونه چنان كه سزاوارى شكرت كنم؟ در حالى كه هر شكر من نعمتى است كه تو ارزانى داشتى. فرمود: اى موسى اكنون كه دانستى همه از من است مرا شكر كردى. (كافى، ج2، ص98)

و از امام سجاد عليه السّلام است كه وقتى به هنگام قرائت آيه شريفه: «وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها»؛ اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را شماره كنيد نخواهيد توانست. (سوره نحل، آیه 34)

رسيد فرمود: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام إِذَا قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوه ايَقُولُ سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ معْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إِدْرَاكِهِ أَكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ لَا يُدْرِكُهُ؛ منزه است خدائى كه به هيچ كس، از شناخت نعمتش بيش از آن كه بداند در شناخت مقصر است بهره نداد، همان طور كه به هيچ كسى از شناخت خود بيش از علم به اين كه او را درك نكرده نصيب نكرد. (كافى، ج8، ص394)

طريق تحصيل شكر

راه تحصيل شكر از تركيب علم و عمل با هم، حاصل مى شود. يعنى بايد خدا را بشناسى و در مصنوعات او تفكر كنى، و در امور دنيا به زير دستان توجه كنى تا (از موقعيت خود راضى شده) شكر خداى به جا آورى. و در امور دين به بالاتر توجه كنى و براى رسيدن به مقام و مرتبه او تلاش نمائى. در مصيبت ها خدا را شكر كنى كه به مصيبتى بزرگتر گرفتار نشدى، و مصيبت در دينت وارد نشد، و عقوبت اعمالت را دردنيا داده، براى آخرتت ذخيره نكردند، و ثوابى كه به خاطر اين مصيبت به تو مى دهند بهتر است، و به اين وسيله محبت دنيا در دلت كم مى شود و چه بسا دنيايى را كه رأس هر خطيئه و گناه است مبغوض تو گردانيده اند. پس در حقيقت اين مصائب نعمت هايى هستند كه بايد شكرشان را به جا آورد. زيرا هيچ مصيبتى وارد نمى شود مگر آن كه كفّاره گناهى باشد، يا سبب رياضتى براى نفس، يا موجب بالا رفتن درجه اى. ولى در همين حال بايد از خداى متعال تقاضاى عافيت كرد، كه عافيت از بلا بهتر است.

نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه هدى عليهم السّلام از بلاى دنيا و بلاى آخرت به خدا پناه مى بردند، و از شماتت دشمنان، و سوء قضاء و حلول بلاء به خدا پناه مى بردند.

و اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا قَصْرُ الْأَمَلِ و َشُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ و َالْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّوَجَل؛ زهد از دنيا عبارت است از كوتاه كردن آرزو و شكر هر نعمت و پرهيز از همه آن چه خدا حرام كرده است. (كافى، ج5، ص71)

راه تحصيل شكر گزارى به چند امر است:

اول ـ معرفت و تفكر در صنايع الهى و انواع نعمت هاى ظاهرى و باطنى و عمومى و خصوصى او.

دوم ـ نظر كردن به پائين تر از خود در امر دنيا و به بالاتر از خود در امر دين.

سوم ـ حضور در گورستان و ياد آورى اين كه مردگان بيش از همه چيز دوست دارند و از خدا مى خواهند كه به دنيا برگردانده شوند و متحمّل رياضت و مشقّت عبادت ها گردند تا در آخرت از عذاب رهائى يابند يا بر ثواب آنان افزوده شود و درجاتشان بالاتر رود. پس بايد خود را مثل ايشان بنگارد كه دعاى او به اجابت رسيده و به دنيا باز گشته است، پس بقيّه عمر خود را صرف امورى كند كه مردگان براى آن خواستار بازگشت به دنيا هستند.

چهارم ـ بعضى از آن چه را كه در ايام عمر بر او روى داده از مصيبت هاى بزرگ و بيماري هاى صعب كه به سبب آن ها گمان هلاك خود مى برد به ياد آورد، و چنين فرض كند كه هلاك شده، و زندگانى و نعمت هاى كنونى خود را غنيمت شمارد، و خدا را بر آن شكر كند، و از آن چه بر او وارد مى شود و مخالف طبع اوست رنجور و اندوهگين نگردد.

پنجم ـ در هر مصيبت و بلائى از مصائب و بلاهاى دنيا شكر كند كه مصيبتى بزرگتر از آن به او نرسيده، و مصيبتى در دين بر او وارد نشده است. و از اين رو عيسى عليه السّلام در دعاى خود گفت: لَا تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِي دِينِنَا؛ خدايا مصيبت ما را در دينمان قرار مده.

و مردى به يكى از اهل معرفت گفت: (دزدى به خانه من آمد و كالاى مرا برگرفت) گفت: خدا را شكر كن كه اگر بجاى آن دزد شيطان به خانه دل تو مى آمد و ايمان و توحيد تو را تباه مى ساخت، چه مى كردى؟

اسباب مانع شكرگزارى

سببى كه مانع اكثر مردم از شكر گزارى است: يا كوتاهى معرفت ايشان است به اين كه همه نعمت ها از خداى سبحان است، يا كمى معرفت و احاطه آنان به اصناف و افراد نعمت ها است، يا جهل آن ها است به حقيقت شكر و استعمال نعمت در تمام كردن حكمتى كه مراد از آن نعمت است، و گمانشان به اين كه حقيقت شكر تنها گفتن الحمد للّه يا الشّكر للّه است، يا غفلت ناشى از غلبه شهوت و استيلاى شيطان است كه به فكر شكر گزارى نمى افتند، چنان كه در ديگر فضائل و طاعات چنين است، يا بعضى چيزها را به سبب عام وشامل بودن براى همه مردم و در جميع حالات نعمت نمى شمارند. و از اين جهت جمله نعمت ها را سپاس نمى دارند، زيرا همه خلق از آن ها برخوردارند و همواره در دسترس ايشان است.

بنابراين يك فرد آن را مخصوص به خود نمى داند و نعمت نمى شمارند، بخصوص كه به آن ها الفت گرفته و عادت كرده اند و خلاف آن را تصور نمى كنند، و مى پندارند كه هرانسانى لازم است بر اين احوال باشد، و از اين رو مى بينى كه خدا را بر نعمت هوا و آب و سلامت چشم و گوش و امثال اين ها شكر نمى كنند. و حال آن كه اگر اين ها را باز گيرند بيچاره و نابود مى شوند، چنان كه اگر هوا از ايشان قطع شود يا در حمّامى كه هواى آن داغ باشد و يا در چاهى كه هواى قابل تنفـّس نداشته باشد گرفتار آيند، مى ميرند. پس اگر كسى به چيزى از اين ها مبتلا شود و سپس نجات يابد، چه بسا قدر آن نعمت را بداند و خدا را شكر كند. و هم چنين شخص بينا اگر كور شود سپس بينائى خود را باز يابد آن را نعمت مى شمارد و در مقام شكر برمى آيد، ولى اگر به كورى گرفتار نگردد و پيوسته بينا باشد از شكر گزارى غافل مى ماند. و اين از غايت نادانى است، زيرا شكر آنان موقوف است بر سلب نعمت و سپس بازگشت آن در زمانى ديگر، و حال آنكه نعمتى كه همواره هست به شكر گزارى سزاوارتر است. و چون رحمت خدا گسترده است كه همه خلق را در جميع احوال فـرا مى گيرد نادانان آن را نعمت نمى شمارند. و مثل آنان مانند بنده بدى است كه اگر او را نزنند گردنكشى كند و سپاسگزارى را ترك نمايد، و اگر در غالب اوقات زده شود و ساعتى او را نزنند شكر آقاى خود را بجا آورد.

و هر كه تأمّل كند مى داند كه نعمت خدا بر او در شربت آبى هنگام تشنگى از پادشاهى همه زمين بهتر و برتر است، چنان كه منقول است كه: (يكى از علما بر يكى از پادشاهان وارد شد در حالى كه در دست وى كوزه آبى بود و مى خواست بياشامد، پس به آن عالم گفت: مرا پندى ده. گفت: اگر اين آشاميدنى را از تو باز گيرند و به تو ندهند مگر به بذل همه اموال و پادشاهى، كه اگر ندهى هم چنان تشنه بمانى، آيا مى دهى؟

گفت: آرى گفت: پس چگونه به اين پادشاهى شاد مى شوى كه از يك جرعه آب كمتر است) به علاوه، هر بنده اى اگر درحال خويش به دقّت بنگرد، در مى يابد كه او را از جانب خدا نعمت يا نعمت هاى بسيار است كه مخصوص اوست و هيچ كس با او در آن ها شريك نيست، يا اندكى از مردم با او انبازند، يا در عقل، يا در خلق و خو، يا در ورع و تقوى، يا دين، يا در صورت و شخص وى، يا اهل و فرزندان، يا مسكن و شهر او، يا دوستان و نزديكان، يا عزت و جاه، يا طول عمر و تندرستى، يا غير اين ها از آن چه محبوب اوست. بلكه مى گوئيم: اگر كسى به هيچ يك از اين ها مخصوص نباشد، شكّى نيست كه در نفس خود معتقد است كه در بعضى از اين ها برديگر مردم اختصاص و برترى دارد، چنان كه بيشتر مردم بر اين باورند كه خردمندترين مردم يا خوش خوترين ايشانند، با اين كه در واقع چنين نيست. و از اين رو از كمى عقل شكايتى ندارند و حال آن كه از كمى مال شكايت مى كنند، و از خدا نمى خواهند كه به آن ها عقل عطا فرمايد در صورتى كه افزونى مال را خواستارند، و از غير خود عيوب و رفتارى مى بينند كه آن ها را ناپسند و مذموم مى شمارند، و ليكن اين ها را درباره خود گمان نمى كنند.

منابع

گروهی از محققان و پژوهشگران، شکر، سایت دانلود بوک، بخش با معصومین، بازیابی :1 بهمن 1391.