بهلول: تفاوت بین نسخهها
(افزودن رده های جدید) |
|||
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
'''سیمای بهلول عاقل''' | '''سیمای بهلول عاقل''' | ||
− | + | در شهر [[کوفه]] دیده به جهان گشود و آرامآرام چنان دیگر مردان حق راه سعادت پیمود. کوفه زادگاه فرزانگانی بیشمار و رادمردانی فرهیخته بود که در پرتو انوار هدایت و امامت تشیع نورافشانی میکردند. آن دیار، جنب و جوش مردان بزرگی را به یاد دارد که هر یک افتخارانی فراموش ناشدنی در راه حقیقت خلق کردند و اینک نیز به تماشای یکی از آن مردان خدایی مینشینیم. | |
پدرش که عموی هارون الرشید خلیفه عباسی بود، «عمرو» نام داشت. عمرو کوفی فرزندی داشت که نامش را «وهب» نهاده بود و کنیهاش «ابووهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفی در میان مردم به «بهلول» معروف شده بود. آری، «بهلول عاقل» همان مردی است که برخی دشمنان کم خرد، وی را «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند. | پدرش که عموی هارون الرشید خلیفه عباسی بود، «عمرو» نام داشت. عمرو کوفی فرزندی داشت که نامش را «وهب» نهاده بود و کنیهاش «ابووهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفی در میان مردم به «بهلول» معروف شده بود. آری، «بهلول عاقل» همان مردی است که برخی دشمنان کم خرد، وی را «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند. |
نسخهٔ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۰:۲۷
سیمای بهلول عاقل
در شهر کوفه دیده به جهان گشود و آرامآرام چنان دیگر مردان حق راه سعادت پیمود. کوفه زادگاه فرزانگانی بیشمار و رادمردانی فرهیخته بود که در پرتو انوار هدایت و امامت تشیع نورافشانی میکردند. آن دیار، جنب و جوش مردان بزرگی را به یاد دارد که هر یک افتخارانی فراموش ناشدنی در راه حقیقت خلق کردند و اینک نیز به تماشای یکی از آن مردان خدایی مینشینیم.
پدرش که عموی هارون الرشید خلیفه عباسی بود، «عمرو» نام داشت. عمرو کوفی فرزندی داشت که نامش را «وهب» نهاده بود و کنیهاش «ابووهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفی در میان مردم به «بهلول» معروف شده بود. آری، «بهلول عاقل» همان مردی است که برخی دشمنان کم خرد، وی را «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل اندیشمند، به رغم این که خود از عباسیان به شمارمیرفت، همچون برخی دیگر از کوفیان حقطلب، جلوهگاه نور ولایت و تشیع گردید. در آن زمان، امام صادق علیهالسلام از شهر مدینه نورافشانی میکرد و هدایت امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را بر عهده داشت. کوفه نیز یکی از آن شهرهایی بود که مردان بسیاری از آن برخاسته با حرکت به سوی مدینه، چونان پروانههای عاشق بر گرد صادق آل محمد علیهالسلام میچرخیدند.
در عصر امام صادق علیهالسلام
بهلول کوفی نیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان درآمده و در زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جای گرفت. علامه شهید قاضی نورالله شوشتری با استناد به کتاب «تاریخ گزیده» پس از بیان مطالب فوق آورده است: «او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت».
مولف کتاب «روضات الجنات» در معرفی بهلول عاقل چنین آورده است: «عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمرو عاقل عادل کوفی صوفی (صیرفی) معروف به مجنون... از شاگردان برگزیده امام صادق علیهالسلام است. وی در فنون حکمت، معارف و آداب اسلامی فردی تکمیل است» سپس چنین مینویسد: «بهلول در ردیف فتوادهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و در دوران خویش، دارای مقبولیت عمومی بود».
بهلول عاقل به ترویج و نشر معارف اهل بیت علیهمالسلام پرداخت. فراگیری و سپس بازگویی و نقل روایات و احادیث معصومین از جمله فعالیتهایی است که هر یک از راویان و شاگردان مکتب ائمه علیهمالسلام بدان همت میگماردند.
بهلول، از افرادی همچون «عمر بن دینار» که خود نیز از شاگردان امام صادق علیهالسلام بود، روایت نقل کرده است. علاوه بر وی «ایمن بن نابل» و «عاصم بن ابیالنجود» از دیگر محدثانی هستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثی را نقل کرده است.
او همواره به دفاع از مکتب تشیع عشق میورزید و در کمترین فرصت به این رسالت دینی خویش جامه عمل میپوشید. مناظرات بسیار او با مخالفان ولایت دلیلی گویا بر این مدعاست.
روزی، شخصی معروف به «عدوی» از نوادگان خلیفه دوم (عمر بن خطاب) در یک جلسه عمومی به مناظره با بهلول نشست. عدوی در یکی از سوالهای خود از بهلول پرسید: اگر تو خود را اهل ایمان میدانی، بگو ایمان چیست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولای جعفر بن محمدالصادق علیهالسلام، «الایمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والارکان» یعنی مولایم امام صادق علیهالسلام فرمود: ایمان اعتقاد قلبی است که بر زبان آورده میشود و با اعضاء و جوارح خویشتن بدان عمل میشود.
عدوی که از مخالفان تشیع و به دنبال تضعیف موقعیت امام صادق علیهالسلام نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونهای میگویی «مولای صادق من» که گویا به جز وی انسان صادق و راستگویی وجود ندارد.
بهلول گفت: آری چنین است. در این صورت این اشکال بر شما وارد میشود که جد تو عمر به گونهای ابوبکر را صدیق نام نهاد که گویا در زمان وی، راستگویی دیگر نبوده است.
عدوی گفت: آری، به جز او کسی دیگر راستگو درست کردار نبود. بهلول گفت: این سخن تو برخلاف کتاب قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است. زیرا خداوند در کتابش، ایمانآورندگان به خدا و رسولش را صدیق معرفی کرده و فرموده است: «...والذین آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصدیقون» همچنین سنت نبوی چنین است که پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب خویش فرمود: هرگاه کار نیکی انجام دادی، از صدیقان خواهی بود.
عدوی گفت: ابوبکر بدان جهت صدیق نامیده شد که اولین مردی بودکه نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را تصدیق کرد. بهلول گفت: با این که وی اولین نفر نبود (بلکه امام علی علیهالسلام اولین شخص بود)، آیه مورد نظر دارای معنای عام است و از نظر علم ادبیات عرب و عبارت قرآن، اختصاص یافتن «صدیق» به یک نفر، نادرست است.
عدوی دیگر جوابی نداشت و برای فرار از این رسوایی، به سوالات دیگری روی آورد.
بهلول از یاران امام صادق علیهالسلام شمرده میشد. اما به نظر میرسد فضای اختناق و زورگوییهای سیاسی خلفای عباسی، برخی از اصحاب امام علیهالسلام را بر آن میداشت تا حمایت و پشتیبانی خویش را به صورت کامل آشکار ننمایند و شاید همین عامل موجب گردیده است تا برخی از متون اصلی علم رجال را ثبت نکنند.
البته برخی از بزرگان به گوشهای از خصوصیات وی، اشاراتی هر چند کوتاه کردهاند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامه مامقانی است که پس از معرفی وی، نکاتی از ماجراهای زندگانیاش را بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول را فردی عاقل و مورد اطمینان دانستهاند.
مولف گرانقدر «قاموس الرجال» که پژوهشهای رجالی خویش را با دیدی منتقدانه بر اساس کتاب «تنقیح المقال» نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول بخشی از مناظرات وی با خلفای عباسی را بیان کرده است. همچنین پژوهشگری دیگر در کتاب «منتهی المقال»، علاوه بر بیان برخی از مناظرات بهلول دربارهاش چنین نوشته است: «از برخی کتابهای تاریخ و غیر آن، معلوم میشود که بهلول دارای فضل و جلال و مقام بزرگی بوده است».
بهلول در عصر امام کاظم علیهالسلام
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق علیهالسلام رو به سوی فرزند و جانشین شایسته او کرده، از امام موسی کاظم علیهالسلام به عنوان هفتمین ذخیره الهی و نور آسمانی پیروی کردند.
عباسیان که همواره عظمت معنوی و اجتماعی ائمه علیهمالسلام را مانع دنیاداری و زورمداری خویش میدانستند با حیلههای مختلف، در صدد از میان برداشتن صالحترین عناصر جامعه انسانی بودند.
از این رو، هارون عباسی بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امام موسی بن جعفر علیهالسلام را به قتل برساند. برای عملی کردن فکر خویش به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضد حکومت خویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح و کردار زشت خویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیم گرفت حکم قتل امام کاظم علیهالسلام را از فقیهان و دانشمندان با نفوذ عصر خویش دریافت کند.
خلیفه عباسی به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده و مورد قبول زمانه خویش بود، رفته و از او درخواست کرد تا فتوای قتل امام علیهالسلام را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امام خویش بود و از سوی دیگر بیم آن میرفت که مخالفت با درخواست هارون به قتل وی بینجامد، برای تعیین تکلیف نزد امام کاظم علیهالسلام رفت و پس از بیان ماجرا خوستار راهنمایی از ایشان شد.
امام موسی کاظم علیهالسلام دستور داد تا بهلول برای فرار از صدور چنین فتوایی و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگی زده خویشتن را از این ماجرا رهایی سازد. بهلول اندیشمند نیز به دستور امام عزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگی وی به گونهای دیگر چرخیدن گرفت.
ماجرای فوق که از علامه قاضی نورالله شوشتری نقل شده است. به خوبی نشان خواهد داد که موقعیت اجتماعی و مقبولیت عمومی و مقام فقهی بهلول به اندازهای بود که هارونالرشید چنین میپنداشت که چنانچه بهلول، ریختن خون آن امام معصوم علیهالسلام را جایز بداند، دیگر هیچ خطری از ناحیه مردم او را تهدید نخواهد کرد و به اصطلاح بیانیه فقهی و سیاسی بهلول در این باره، حکومت عباسیان را مصونیت سیاسی و دینی خواهد بخشید.
چرا دیوانگی؟
درباره این که چرا بهلول خود را به دیوانگی زد و از آن پس در میان جامعه به «بهلول مجنون» معروف شد، داستانی دیگر آمده است: هارون الرشید خلیفه عباسی تصمیم گرفت تا شخصی را به عنوان قاضی بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به رای آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول که تا آن زمان در کوفه بسر میبرد، از سوی هارون به بغداد دعوت شد. هارون به او گفت: در امر خلافت به کمک تو نیازمندم.
بهلول گفت: چگونه باید تو را یاری کنم؟ هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه میدانست به هیچ وجه حاضر به همکاری با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقام نیستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقام میدانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران میشناسم.
اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم پس همان است که گفتم و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم. انسان دروغگو شایسته تصدی قضاوت نیست.
هارون عباسی همچنان بر نظر خویش اصرار و پافشاری میکرد تا وی قضاوت را بپذیرد. هر بار جواب و عذر بهلول را به گونهای رد میکرد. بهلول که حاضر به همکاری با دشمنان اهل بیت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را به من مهلت دهید.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم مشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبی شده و چون اسب سواری در بازار حرکت میکند و میگوید: کنار بروید و راه را باز کنید که اسب من شما را لگد نزند.
زندگی با درد و رنج
اگر چه این داستان، نیز چون ماجرای قبل، بیانگر صلاحیت علمی و فقهی بهلول است. اما از سوی دیگر نشان از غمی جانکاه در میان شیعیان و زندگی سخت و دردآور آنان در دوران حاکمیت و دیکتاتورهای عباسی است.
فقیهان و فرزانگانی چون بهلول، هر یک باید به گونهای غیرمتعارف به زندگی خویش ادامه میدادند و این همه تنها به جرم عشق به اهل بیت علیهمالسلام بود و بس. شاید پیشنهاد قضاوت از سوی هارون، برای اجرای همان نیت قتل امام علیهالسلام بوده است و گویا بهلول به خوبی میدانست که با توجه به اوضاع سیاسی آن دوره، چنانچه در جایگاه قضاوت بغداد بنشیند، پس از چندی دو راه بیش نخواهد داشت. فتوای قتل امام کاظم علیهالسلام و یا کشته شدن.
شیوه پیشنهادی امام کاظم علیهالسلام نسبت به بهلول نیز بهترین و مناسبترین راه حل مشکل بوده است.
تجربهای دیگر
البته این گونه مسائل در عصر امام کاظم علیهالسلام تازگی نداشت. چه این که قبل از آن در دوران امامت امام محمدباقر علیهالسلام اوضاع زمانه به گونهای شد که جابر بن یزید جعفی که از شاگردان ویژه و بسیار صمیمی امام باقر علیهالسلام بود، به سفارش امام خویش شیوهای همچون شیوه زندگانی بهلول در پیش گرفت.
جابر که از ارادتمندان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود در کوفه به ارشاد مردم میپرداخت. فعالیتهای فرهنگی و تبلیغات مذهبی جابر، خلیفه و دستاندرکاران حکومت را به خشم آورد تا جایی که وجود وی را برای بقای سیاسی خود خطرناک میدانستند. از این رو هشام بن عبدالملک، توطئه قتل وی را طرحریزی کرد.
امام باقر علیهالسلام برای نجات جان جابر، نامهای به او نوشت و دستور داد تا وی خود را به دیوانگی زده تا از این شر رهایی یابد و او به دستور امام عمل کرد و از گزند خلیفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنین سرنوشتی پیدا کرد و به ناچار تا آخر عمر خویش به همان شیوه رفتار میکرد. به طوری که در میان مردم به «دیوانه» معروف شد.
شیوه به ظاهر دیوانگی او تنها و تنها در برخی از رفتارها و برخوردها بوده است. والا در هیچ یک از گفتارها و کلمات و عبارات بهلول، کوچکترین نشانی از ضعف عقلی و یا اختلال روانی وجود ندارد. بلکه گفتهها و نظریات وی سرشار از زیرکی، عقل و فراست کامل است که هر شخصی با خواندن مناظرات و مباحثات بهلول، خود بدین نتیجه خواهد رسید.
بهلول در همین موقعیت به ظاهر دیوانگیاش، مناظرههای بسیاری با منکران اهل بیت علیهمالسلام و مخالفان مذهب تشیع ترتیب داد که در لابلای آنها، سخنانی نغز و شیرین از او نقل شده است.
بهلول و ابوحنیفه
قاضی نورالله شوشتری یکی از مناظرات بهلول را چنین بیان کرده است: روزی بهلول از کنار خانه ابوحنیفه (از پیشوایان اهل سنت) عبور میکرد. در این هنگام شنید که وی به شاگردان خویش میگوید: امام جعفرصادق علیهالسلام سه مطلب گفته است که من آن را دوست نداشته و نمیپسندم.
- اول آن که میگوید: شیطان با آتش جهنم عذاب میشود. چگونه شیطان که خود از آتش است با آتش عذاب میشود؟
- دیگر آن که میگوید: خدا را نمیتوان دید. چگونه چیزی را که موجود باشد نمیتوان دید؟
- سوم آن که میگوید: انسان در کارهای خویش، فاعل مختار است و حال آن که نصوص و متون دینی برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پدیدآورنده همه چیز است.)
بهلول کلوخی برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب کرد و گریخت. کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را آزرد پس از دستگیری بهلول، برای شکایت وی را نزد حاکم بردند. بهلول به او گفت: چه آزاری از سوی من به تو رسیده است؟ ابوحنیفه گفت: کلوخی به پیشانیام زده و سر من را به درد آوردهای.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟ ابوحنیفه گفت: درد را چگونه میتوان دید؟ بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق علیهالسلام اعتراض میکردی و میگفتی) چگونه میتوان گفت که خداوند موجود است ولی نمیتوان او را دید؟
علاوه آن کلوخ خاک بود و تو نیز از خاک هستی پس نمیبایست خاک از خاک آزار ببیند و عذاب شود. همچنین من تقصیری ندارم و باید از خدا شکایت کنی زیرا تو خود میگفتی انسان فاعل کارهای خویش نیست و همه کارها به سمت خداست پس چرا تو مرا نزد حاکم آورده و ادعای قصاص میکنی؟
ابوحنیفه با شنیدن سخنان منطقی و عاقلانه بهلول شرمنده شد و از شکایت خویش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترک کرد. پژوهشگر معاصر، علامه شوشتری پس از نقل ماجرای فوق نظر علامه مامقانی را تایید کرده مینویسد: سزاوار است که ابوحنیفه برای شکایت از بهلول نزد منصور عباسی رفته باشد نه نزد هارون. زیرا ابوحنیفه قبل از خلافت هارون وفات کرده است. ارادت بهلول به پیشوایان معصوم و مخالفت سرسختانه با مخالفان ایشان، همواره محور فعالیتهای وی بود. حتی پس از دیوانه نماییاش این رفتار را نیز از خود بروز میداد و از کمترین فرصت برای تحقیر و تضعیف دشمنان میکوشید.
داستانهای زیر نمونهای از آن است. روزی وزیر هارون الرشید (خلیفه عباسی) به بهلول گفت: خوشا به حالت که خلیفه تو را سرپرست و فرمانروای خوکها و گرگها قرار داده است. بهلول بدون فاصله به وزیر گفت: پس مواظب باش که از اطاعت و فرمانروایی من خارج نشوی. پس از این جواب، وزیر خجل و شرمنده شد. هنگامی که بهلول در بصره بود، برخی دور او را گرفته گفتند: ای بهلول دیوانگان بصره را برای ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش دیوانگان بسیار به طول میانجامد ولی میتوانم عاقلان را بشمارم.
منبع
سید سیفالله نحوی, کوثر: فروردین 1378، شماره 25