کاربر:Zamani/یادداشت: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۲: سطر ۲:
 
*در مقاله ابن زیاد به '''دستور یزید به ابن زیاد''' برای مقاتله با امام حسین علیه السلام اشاره نشده
 
*در مقاله ابن زیاد به '''دستور یزید به ابن زیاد''' برای مقاتله با امام حسین علیه السلام اشاره نشده
 
*قیام مختار با توجه به بازدید بالا نیاز به بازنگری دارد
 
*قیام مختار با توجه به بازدید بالا نیاز به بازنگری دارد
 +
 +
(128 سخن از خبر كشته شدن عبيد الله بن حر و سبب آن‏
 +
على بن مجاهد گويد: عبيد الله بن حر مردى بود به پارسايى و فضيلت و نماز و كوشش از اخيار قوم خويش، و چون عثمان كشته شد و آن حادثه‏ها ميان على و معاويه رخ داد گفت: «خدا مى‏داند كه من عثمان را دوست دارم و پس از مرگ نيز او را يارى مى‏كنم»، اين بگفت و سوى شام رفت و با معاويه بود، مالك بن مسمع نيز پيش معاويه رفت كه او نيز مسلك عثمانى داشت.
 +
گويد: عبيد الله به نزد معاويه ببود و با وى در صفين حضور داشت و همچنان با وى بود تا على عليه السلام كشته شد، و چون على كشته شد به كوفه آمد و پيش ياران خويش رفت كه در فتنه سبك رفته بودند، و گفت: «اى كسان، كناره‏گيرى، كسى را سود نمى‏دهد ما به شام بوديم و كار معاويه چنان و چنان بود» گويد: قوم بدو گفتند: «كار على نيز چنان و چنان بود»
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3436
 +
عبيد الله گفت: «اى قوم، اگر فرصت به دست آمد دستاويز بگذاريد و اختيار- دار كار خويش شويد» گفتند: «باز همديگر را مى‏بينيم» و همديگر را مى‏ديدند و از اين گونه سخنان داشتند گويد: و چون معاويه بمرد و از فتنه ابن زبير آن حادثه‏ها زاد گفت: «قرشيان انصاف نمى‏كنند، ابناى آزادگان كجايند؟» گويد: مطرودان هر قبيله (خليع) سوى وى آمدند و هفتصد سوار بر او فراهم شد و گفتند: «دستور خويش را بگوى» گويد: و چون عبيد الله بن زياد بگريخت و يزيد بن معاويه بمرد، عبيد الله بن حر به جوانان خويش گفت: «اينك كه وضع روشن شده، اگر خواهيد كارى كنيم» پس از آن سوى مداين رفت و اموالى را كه از جبال براى حكومت مى‏آوردند مى‏گرفت و مقررى خويش را با مقررى يارانش از آن بر مى‏داشت. پس از آن به ياران خويش گفت: «در كوفه شريكانى داريد كه حقى در اين مال دارند اما مقررى سال آينده را پيشكى برداريد» آنگاه براى صاحب مال در مقابل آنچه گرفته بود مفاضا (برائت) نوشت و به همين ترتيب در ولايات مى‏گشت.
 +
راوى گويد: گفتم: «آيا اموال مردم و بازرگانان را نيز مى‏گرفت؟» گفت: «ابو الاشرس را نشناخته‏اى. به خدا در همه جهان 128) (129 عربى نبود كه در مقابل آزاد زنى غيورتر از او باشد و از زشتى و شراب به دورتر، اما شعرش او را به نزد مردم سبك كرد كه شاعرى ماهر بود.» گويد: و چنين بود تا مختار غلبه يافت و از اعمال عبيد الله در سواد خبر يافت و بگفت تا زن وى ام سلمه حنفى را بداشتند و گفت: «به خدا او را مى‏كشم يا يارانش را مى‏كشم» گويد: و چون خبر به عبيد الله بن حر رسيد با جوانان خويش بيامد و
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3437
 +
شبانگاه وارد كوفه شد و در زندان را شكست و زن خويش را با هر زن و مرد ديگر كه به زندان بود برون آورد. مختار كسانى فرستاد كه با وى نبرد كنند كه با آنها نبرد كرد تا از شهر برون شد. 129) (130 گويد: پس از آن عبيد الله، مزاحم عاملان و ياران مختار مى‏شد همدانيان به همدلى مختار خانه او را بسوختند و ملكش را در جبه و بداة غارت كردند و چون از قضيه خبر يافت سوى ماه رفت كه ملك عبد الرحمن بن سعيد آنجا بود و آنرا غارت كرد و همه املاك همدانيان را كه آنجا بود غارت كرد سپس سوى سواد بازگشت و هر كجا مالى از همدانيان به دست آورد بگرفت.
 +
گويد: عبيد الله به مداين مى‏رفت و بر عاملان جوخى مى‏گذشت و اموالى را كه نزد آنها بود مى‏گرفت، آنگاه به طرف جبل مى‏رفت و چنين بود تا مختار كشته شد.
 +
و چون مختار كشته شد در ولايتدارى دوم مصعب مردم به او گفتند: «ابن حر با با ابن زياد و مختار مخالفت كرد و بيم داريم به سواد تازد چنانكه از پيش مى‏كرده» و مصعب او را به زندان كرد. 130) (131 گويد: عبيد الله با گروهى از مردم مذحج سخن كرد كه درباره وى پيش مصعب روند و كس پيش سران قوم فرستاد و گفت: «پيش مصعب رويد و درباره من با وى سخن كنيد كه مرا بى‏گناه به زندان كرده كه جمعى دروغگو بد من گفته‏اند و او را از كارهايى كه من هرگز نخواهم كرد بيم داده‏اند.» گويد: و نيز كس پيش جوانان مذحج فرستاد و گفت: «سلاح برداريد و آماده جنگ باشيد كه من كسانى را پيش مصعب فرستاده‏ام كه درباره من با وى سخن كنند، بر در بايستيد و اگر قوم بيرون آمدند و مصعب وساطت آنها را پذيرفته متعرض كسى مشويد، بايد سلاحتان زير لباس نهان باشد» گويد: جمعى از مردم مذحج آمدند و به نزد مصعب وارد شدند و با وى سخن‏
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3438
 +
كردند كه وساطت آنها را پذيرفت و عبيد الله را رها كرد.
 +
گويد: ابن حر، به ياران خويش گفته بود اگر كسان بيرون آمدند و مصعب وساطت آنها را نپذيرفته بود، به زندان بتازيد كه من از درون با شما كمك مى‏كنم و چون ابن حر، برون شد گفت: «سلاح آشكار كنيد» كه سلاحهاى خويش را بنمودند و با آنها برفت و كسى متعرض او نشد و سوى منزل خويش رفت.
 +
گويد: مصعب از آزاد كردن وى پشيمان شد و ابن حر، مخالفت آشكار كرد.
 +
كسان به تهنيت پيش وى رفتند و به آنها مى‏گفت: «اين كار جز با كسانى همانند خليفگان گذشته شما به صلاح نيايد، اما همانند آنها كسى را ميان خودمان نمى‏يابيم كه زمام كار را به دست وى دهيم و نيكخواه وى باشيم و اگر چنين باشد كه هر كه توانا شود چپاول كند، چرا بيعت آنها را به گردن گيريم. نه در نبرد از ما دليرترند و نه از ما توانگرتر. پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم به ما گفته كه اطاعت مخلوق بر معصيت خالق روا نيست و ما پس از چهار خليفه سلف، پيشواى صالح و وزير خدا ترس نيافته‏ايم همگى عصيانگرند و خلافكار، نيرومند دنيا و ضعيف آخرت. 131) (132 پس به چه حق حرمت ما را كه جنگاوران نخيله و قادسيه و جلولا و نهاوند بوده‏ايم و گلوها و پيشانيهايمان را مقابل نيزه‏ها و شمشيرها برده‏ايم و مى‏شكنند و حق و فضيلت ما را نمى‏شناسند، از حريم خويش دفاع كنيد كه هر چه پيش آيد، برترى از شماست، من اينك دشمنى نموده‏ام و خلاف آشكار كرده‏ام و نيرويى جز به تأييد خدا نيست.» گويد: آنگاه به جنگ آنها پرداخت و تاخت و تاز كرد، مصعب، سيف بن هانى مرادى را پيش وى فرستاد كه بدو گفت: «مصعب خراج بادوريا را به تو مى‏دهد كه بيعت كنى و به اطاعت وى در آيى.» گفت: «مگر خراج بادوريا و غير بادوريا از آن من نيست؟ من چيزى نمى‏پذيرم و از آنها ايمن نيستم ولى اى جوان (آن وقت سيف جوان بود) تو را نوجوان و عاقل مى‏بينم، مى‏خواهى تابع من شوى و ترا مالدار كنم؟» اما سيف‏
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3439
 +
نپذيرفت.
 +
گويد: پس از آن مصعب ابرد بن قره رياحى را با گروهى سوى ابن حر فرستاد و با وى نبرد كرد اما ابن حر او را هزيمت كرد و ضربتى به صورتش زد.
 +
گويد: پس از آن مصعب حريث بن زيد- يا يزيد- را سوى او فرستاد كه عبيد الله با وى هماوردى كرد و او را بكشت.
 +
گويد: پس از آن مصعب، حجاج بن حارثه خثعمى و مسلم بن عمرو را سوى ابن حر فرستاد كه به نزديك رود صرصر با وى تلاقى كردند، ابن حر با آنها نبرد كرد و هزيمتشان كرد.
 +
گويد: پس از آن مصعب جمعى را پيش وى فرستاد كه دعوتش كنند كه امانش دهد و مال دهد و او را به هر ولايتى كه مى‏خواهد بگمارد، اما نپذيرفت و سوى نرسى رفت كه دهقان آنجا طيزجشنس با مال فلوجه گريزان شد. ابن حر، به تعقيب وى رفت تا دهقان به عين التمر رسيد كه بسطام بن مصقلة بن هبيره شيبانى عامل آنجا بود و دهقان به آنها پناه برد كه به مقابله ابن حر، آمدند و با وى نبرد كردند سواران بسطام يكصد و پنجاه كس بودند. 132) (133 گويد: ابن حر، يونس بن هاعان همدانى را كه از مردم خيوان بود به هماوردى طلبيد و او گفت: «بدترين روزگار، آخر آنست، گمان نداشتم چندان بمانم كه كسى مرا به هماوردى بخواند» پس به هماوردى وى آمد. ابن حر ضربتى بدو زد كه زخمى شد، پس از آن دست و گريبان شدند و هر دو از اسب بيفتادند. ابن حر عمامه يونس را بر گرفت و بازوهاى وى را ببست آنگاه سوار شد گويد: حجاج بن حارثه خثعمى پيش آمد و به عبيد الله بن حر حمله برد كه او را نيز اسير كرد.
 +
گويد: بسطام بن مصقله با مجشر هماوردى كرد و چندان ضربت به هم زدند كه از يك ديگر بيزار شدند، عاقبت بسطام بر او تفوق يافت، و چون ابن حر اين را
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3440
 +
بديد به بسطام حمله برد و بسطام به گردن وى آويخت كه هر دو به زمين افتادند و ابن حر بر سينه بسطام افتاد و او را اسير گرفت.
 +
گويد: آن روز ابن حر اسير بسيار گرفت، يكى مى‏گفت: «من فلان روز با تو بودم.» ديگرى مى‏گفت: «به نزد شما منزل گرفته بودم» و هر كدامشان سخنى مى‏گفت كه پنداشت سود مى‏داشت و ابن حر آزادش مى‏كرد.
 +
گويد: ابن حر، پيش از نبرد چند سوار از ياران خويش را به جستجوى دهقان فرستاد كه او را يافتند و مال را بگرفتند.
 +
گويد: پس از آن عبيد الله بن حر سوى تكريت رفت، عامل مهلب از تكريت گريخت و عبيد الله آنجا بماند و به گرفتن خراج پرداخت. مصعب، ابرد بن قره رياحى و جون بن كعب همدانى را با يك هزار كس سوى وى فرستاد، مهلب نيز يزيد بن معقل را با پانصد كس به كمك آنها فرستاد يكى از مردم جعفى به عبيد الله گفت:
 +
«جمع بسيار سوى تو مى‏آيد با آنها نبرد مكن و او شعرى گفت به اين مضمون:
 +
«قومم مرا از كشتن بيم مى‏دهند «اما چون وقت مقرر بيايد «من خواهم مرد «شايد نيزه توانگرمان كند «كه محترم زندگى كنيم «يا حمله بريم و كشته شويم.» پس مجشر را خواست و پرچم خويش را به او داد و دلهم مرادى را با وى پيش فرستاد كه سيصد كس همراه داشت و دو روز با آنها نبرد كرد كه جرير بن كريب زخمدار شد و عمرو بن جندب ازدى با بسيار كس از سوارانش كشته شدند و هنگام شب دو گروه از هم جدا شدند. 133) (134 گويد: آنگاه عبيد الله از تكريت درآمد و به ياران خويش گفت: «شما را
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3441
 +
پيش عبد الملك بن مروان مى‏برم، آماده شويد» سپس گفت: «بيم دارم بميرم و مصعب و ياران وى را نترسانيده باشم. سوى كوفه باز مى‏رويم» گويد: آنگاه سوى كسكر رفت و عامل آنجا را برون كرد و بيت المال آنجا را بگرفت. آنگاه سوى كوفه رفت و در لحام جرير فرود آمد. مصعب عمر بن عبيد الله را فرستاد كه با وى نبرد كرد و سوى دير اعور رفت. مصعب، حجار بن ابجر را به مقابله او فرستاد كه حجار هزيمت شد و مصعب به او ناسزا گفت و پس فرستاد و جون ابن كعب همدانى و عمر بن عبيد الله را نيز همراه وى كرد كه همگى با ابن حر نبرد كردند و بسيار كس از ياران وى زخمدار شدند و اسبانشان سقط شد. مجشر نيز كه پرچم ابن حر، با وى بود زخمى شد و پرچم را به احمر طيئ داد، عاقبت حجار بن ابجر هزيمت شد آنگاه پس آمد و نبردى سخت كردند تا شب درآمد.
 +
گويد: پس از آن ابن حر از كوفه برفت مصعب به يزيد بن حارث بن رويم شيبانى كه در مداين بود نوشت و دستور داد با ابن حر نبرد كند و او پسر خويش حوشب را فرستاد كه در باجسرى تلاقى شد و عبيد الله وى را هزيمت كرد و از آنها كسان كشت. آنگاه ابن حر برفت كه وارد مداين شود كه حصارى شدند و او برفت و يزيد، جون بن كعب همدانى و بشر بن عبد الله اسدى را به مقابله وى فرستاد، جون به حولايا جاى گرفت و بشر را سوى تا مرا فرستاد كه با ابن حر تلاقى كرد و ابن حر او را بكشت و يارانش را هزيمت كرد، آنگاه در حولايا با جون بن كعب تلاقى كرد و عبد الرحمن بن عبد الله سوى وى آمد كه ابن حر بدو حمله برد و با نيزه بزد و خونش بريخت و يارانش هزيمت شدند كه به تعقيبشان رفت. پس از آن بشر بن عبد الرحمن عجلى سوى وى آمد كه در سورا تلاقى شد و نبردى سخت كردند و بشر از وى جدا شد و سوى عمل خويش رفت و گفت: «ابن حر را هزيمت كردم.» 134) (135 گويد: و چون مصعب اين را بشنيد گفت: «اين از جمله كسانى است كه دوست دارند به سبب كارهايى كه نكرده‏اند ستايششان كنند.»
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3442
 +
گويد: و عبيد الله بن حر در سواد بماند كه تاخت و تاز مى‏كرد و خراج مى‏گرفت.
 +
گويد: پس از آن چنانكه گفته‏اند: عبيد الله بن حر به عبد الملك بن مروان پيوست و چون پيش وى رسيد او را با ده كس سوى كوفه فرستاد و گفت حركت كند تا سپاه از پى برسد. پس ابن حر با آن كسان روان شد و چون به انبار رسيد كس سوى كوفه فرستاد كه ياران وى را از آمدنش خبردار كند و بگويد پيش وى آيند.
 +
گويد: قيسيان از اين خبر يافتند و پيش حارث بن عبد الله رفتند كه عامل ابن زبير بر كوفه بود و از او خواستند كه سپاهى با آنها بفرستد كه چنان كرد و چون با عبيد الله بن حر تلاقى كردند لختى با آنها بجنگيد آنگاه اسبش غرق شد و به گدارى زد. يكى از نبطيان بر او جست و دو پايش را بگرفت و ديگران وى را با پاروها مى‏زدند و بانگ مى‏زدند كه اين فرارى امير مؤمنان است. نبطى و ابن حر در هم آويختند و غرق شدند پس از آن ابن حر را از آب در آوردند و سرش را بريدند و سوى كوفه فرستادند و پس از آن به بصره بردند.
 +
ابو جعفر گويد: درباره كشته شدن ابن حر قول ديگرى هست، گويند: سبب كشته شدن وى آن بود كه در كوفه پيش مصعب مى‏آمد و مى‏ديد كه مردم بصره را بر او مقدم مى‏دارد و شعرى براى عبد الله بن زبير نوشت كه ضمن آن از مصعب گله مى‏كرد و تهديد مى‏كرد كه سوى عبد الملك بن مروان مى‏رود 135) (137 و هم او در مقام گله از مصعب اشعار ديگر گفته بود، و نيز قصيده‏اى در هجاى مردم قيس عيلان گفته بود كه ضمن آن چنين آمده بود:
 +
«مگر مردم قيس عيلان را نديدى «كه روبنده بر ريشهاى خود زده بودند «و تيرهاى خود را «در مقابل دوكها فروخته بودند.» و زفر بن حارث به مصعب نوشت: «زحمت جنگ ابن زرقا و عبد الملك‏
 +
                        تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3443
 +
مروان را از تو برداشتم، اينك ابن حر قيس را هجا مى‏گويد.» گويد: پس از آن چنان شد كه تنى چند از بنى سليم ابن حر را گرفتند و اسير كردند و او گفت كه من در قصيده خويش درباره قيس عيلان چنين گفته‏ام:
 +
«مگر مردم قيس عيلان را نديدى «كه با نيزه و تير بسوى ما آمدند.» و يكى از آنها به نام عياش او را بكشت. 137) (138 ابو جعفر گويد: در اين سال چهار پرچم به عرفات آمد.
 +
ابو عون گويد: به سال شصت و هشتم در عرفات چهار پرچم بود ابن حنفيه با يارانش يك پرچم داشت. ابن زبير يك پرچم داشت و جايى ايستاده بود كه اكنون جاى مقدم است. آنگاه ابن حنفيه با يارانش برفتند و پهلوى ابن زبير ايستادند، نجده حرورى پشت سر آنها بود و پرچم بنى اميه طرف چپشان بود.
 +
گويد: نخستين پرچمى كه برفت پرچم ابن حنفيه بود، آنگاه نجده از پى آن رفت پس از آن پرچم بنى اميه، پس از پرچم ابن زبير و كسان از پى آن برفتند.
 +
نافع گويد: ابن عمر آن شب با ابن زبير آمده بود و چون رفتن وى تأخير شد و ابن حنفيه و نجده و بنى اميه رفته بودند، ابن عمر گفت: «ابن زبير منتظر كار جاهليت است» و برفت و ابن زبير از دنبال وى برفت.
 +
فلما قتل عثمان و كان من أمر الجمل ما كان، خرج عبيد الله بن الحر إلى معاوية بالشام فالتجأ إليه، و لم يشاهد حرب الجمل، حتى إذا قدم علي بن أبي طالب رضي الله عنه من البصرة إلى الكوفة و خرج إلى الشام فحاربه معاوية فدعاه ثم قال: يا ابن الحر! إننا احتجنا إلى معاونتك و لك عندنا بالرضا! فقال له ابن الحر: إني لا يتهيأ لي ذلك لأنني رجل من الكوفة و هؤلاء الذين مع علي بن أبي طالب أكثرهم قومي و عشائري، و لم أخرج من عندهم مكرها، و لم يقتل علي عثمان بن عفان فأقاتله! فإن رأيت أن تعفيني من قتال عليّ فافعل أنت، فإذا انصرف عنك علي فأقاتل من شئت من بعده. قال: فغضب‏
 +
__________________________________________________
 +
[1] في الطبري و ابن الأثير: لنقتلن بعد.
 +
[2] الأصل: جميع.
 +
[3] عن جمهرة ابن حزم ص 385 و بالأصل: سعد بن عوف بن.
 +
                        الفتوح،ج‏6،ص:270
 +
عليه معاوية و جفاه، فلزم ابن الحر منزله فلم يشهد مشهدا من حروب صفين [1]، و لم يزل كذلك إلى أن كان من أمر الحكمين ما كان، و رجع علي رضي الله عنه إلى الكوفة فنزلها، و أرسل معاوية إلى عبيد الله بن الحر فدعاه ثم قال: يا ابن الحر! دعوناك بالأمس إلى قتال رجل قد سار إلينا يريد بوارنا و استئصالنا فلم تجبنا و لم تقاتل معنا، و الآن فقد كفانا الله تبارك و تعالى أمر عليّ و صار إلى الكوفة، غير أنه بلغني أن جماعة من العرب يصيرون إليك في جوف الليل فيكونون عندك، فإذا أصبحوا تفرقوا، فمن هؤلاء يا ابن الحر؟ فقال: هؤلاء أصحابي الذين قدموا معي من بلدي فيشاورونني في أمورهم و أشاورهم في أمري و مقامي بأرض الشام! فقال له معاوية:

نسخهٔ ‏۲۴ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۳۸

موارد نیازمند اصلاح و تکمیل

  • در مقاله ابن زیاد به دستور یزید به ابن زیاد برای مقاتله با امام حسین علیه السلام اشاره نشده
  • قیام مختار با توجه به بازدید بالا نیاز به بازنگری دارد

(128 سخن از خبر كشته شدن عبيد الله بن حر و سبب آن‏ على بن مجاهد گويد: عبيد الله بن حر مردى بود به پارسايى و فضيلت و نماز و كوشش از اخيار قوم خويش، و چون عثمان كشته شد و آن حادثه‏ها ميان على و معاويه رخ داد گفت: «خدا مى‏داند كه من عثمان را دوست دارم و پس از مرگ نيز او را يارى مى‏كنم»، اين بگفت و سوى شام رفت و با معاويه بود، مالك بن مسمع نيز پيش معاويه رفت كه او نيز مسلك عثمانى داشت. گويد: عبيد الله به نزد معاويه ببود و با وى در صفين حضور داشت و همچنان با وى بود تا على عليه السلام كشته شد، و چون على كشته شد به كوفه آمد و پيش ياران خويش رفت كه در فتنه سبك رفته بودند، و گفت: «اى كسان، كناره‏گيرى، كسى را سود نمى‏دهد ما به شام بوديم و كار معاويه چنان و چنان بود» گويد: قوم بدو گفتند: «كار على نيز چنان و چنان بود»

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3436

عبيد الله گفت: «اى قوم، اگر فرصت به دست آمد دستاويز بگذاريد و اختيار- دار كار خويش شويد» گفتند: «باز همديگر را مى‏بينيم» و همديگر را مى‏ديدند و از اين گونه سخنان داشتند گويد: و چون معاويه بمرد و از فتنه ابن زبير آن حادثه‏ها زاد گفت: «قرشيان انصاف نمى‏كنند، ابناى آزادگان كجايند؟» گويد: مطرودان هر قبيله (خليع) سوى وى آمدند و هفتصد سوار بر او فراهم شد و گفتند: «دستور خويش را بگوى» گويد: و چون عبيد الله بن زياد بگريخت و يزيد بن معاويه بمرد، عبيد الله بن حر به جوانان خويش گفت: «اينك كه وضع روشن شده، اگر خواهيد كارى كنيم» پس از آن سوى مداين رفت و اموالى را كه از جبال براى حكومت مى‏آوردند مى‏گرفت و مقررى خويش را با مقررى يارانش از آن بر مى‏داشت. پس از آن به ياران خويش گفت: «در كوفه شريكانى داريد كه حقى در اين مال دارند اما مقررى سال آينده را پيشكى برداريد» آنگاه براى صاحب مال در مقابل آنچه گرفته بود مفاضا (برائت) نوشت و به همين ترتيب در ولايات مى‏گشت. راوى گويد: گفتم: «آيا اموال مردم و بازرگانان را نيز مى‏گرفت؟» گفت: «ابو الاشرس را نشناخته‏اى. به خدا در همه جهان 128) (129 عربى نبود كه در مقابل آزاد زنى غيورتر از او باشد و از زشتى و شراب به دورتر، اما شعرش او را به نزد مردم سبك كرد كه شاعرى ماهر بود.» گويد: و چنين بود تا مختار غلبه يافت و از اعمال عبيد الله در سواد خبر يافت و بگفت تا زن وى ام سلمه حنفى را بداشتند و گفت: «به خدا او را مى‏كشم يا يارانش را مى‏كشم» گويد: و چون خبر به عبيد الله بن حر رسيد با جوانان خويش بيامد و

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3437

شبانگاه وارد كوفه شد و در زندان را شكست و زن خويش را با هر زن و مرد ديگر كه به زندان بود برون آورد. مختار كسانى فرستاد كه با وى نبرد كنند كه با آنها نبرد كرد تا از شهر برون شد. 129) (130 گويد: پس از آن عبيد الله، مزاحم عاملان و ياران مختار مى‏شد همدانيان به همدلى مختار خانه او را بسوختند و ملكش را در جبه و بداة غارت كردند و چون از قضيه خبر يافت سوى ماه رفت كه ملك عبد الرحمن بن سعيد آنجا بود و آنرا غارت كرد و همه املاك همدانيان را كه آنجا بود غارت كرد سپس سوى سواد بازگشت و هر كجا مالى از همدانيان به دست آورد بگرفت. گويد: عبيد الله به مداين مى‏رفت و بر عاملان جوخى مى‏گذشت و اموالى را كه نزد آنها بود مى‏گرفت، آنگاه به طرف جبل مى‏رفت و چنين بود تا مختار كشته شد. و چون مختار كشته شد در ولايتدارى دوم مصعب مردم به او گفتند: «ابن حر با با ابن زياد و مختار مخالفت كرد و بيم داريم به سواد تازد چنانكه از پيش مى‏كرده» و مصعب او را به زندان كرد. 130) (131 گويد: عبيد الله با گروهى از مردم مذحج سخن كرد كه درباره وى پيش مصعب روند و كس پيش سران قوم فرستاد و گفت: «پيش مصعب رويد و درباره من با وى سخن كنيد كه مرا بى‏گناه به زندان كرده كه جمعى دروغگو بد من گفته‏اند و او را از كارهايى كه من هرگز نخواهم كرد بيم داده‏اند.» گويد: و نيز كس پيش جوانان مذحج فرستاد و گفت: «سلاح برداريد و آماده جنگ باشيد كه من كسانى را پيش مصعب فرستاده‏ام كه درباره من با وى سخن كنند، بر در بايستيد و اگر قوم بيرون آمدند و مصعب وساطت آنها را پذيرفته متعرض كسى مشويد، بايد سلاحتان زير لباس نهان باشد» گويد: جمعى از مردم مذحج آمدند و به نزد مصعب وارد شدند و با وى سخن‏

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3438

كردند كه وساطت آنها را پذيرفت و عبيد الله را رها كرد. گويد: ابن حر، به ياران خويش گفته بود اگر كسان بيرون آمدند و مصعب وساطت آنها را نپذيرفته بود، به زندان بتازيد كه من از درون با شما كمك مى‏كنم و چون ابن حر، برون شد گفت: «سلاح آشكار كنيد» كه سلاحهاى خويش را بنمودند و با آنها برفت و كسى متعرض او نشد و سوى منزل خويش رفت. گويد: مصعب از آزاد كردن وى پشيمان شد و ابن حر، مخالفت آشكار كرد. كسان به تهنيت پيش وى رفتند و به آنها مى‏گفت: «اين كار جز با كسانى همانند خليفگان گذشته شما به صلاح نيايد، اما همانند آنها كسى را ميان خودمان نمى‏يابيم كه زمام كار را به دست وى دهيم و نيكخواه وى باشيم و اگر چنين باشد كه هر كه توانا شود چپاول كند، چرا بيعت آنها را به گردن گيريم. نه در نبرد از ما دليرترند و نه از ما توانگرتر. پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم به ما گفته كه اطاعت مخلوق بر معصيت خالق روا نيست و ما پس از چهار خليفه سلف، پيشواى صالح و وزير خدا ترس نيافته‏ايم همگى عصيانگرند و خلافكار، نيرومند دنيا و ضعيف آخرت. 131) (132 پس به چه حق حرمت ما را كه جنگاوران نخيله و قادسيه و جلولا و نهاوند بوده‏ايم و گلوها و پيشانيهايمان را مقابل نيزه‏ها و شمشيرها برده‏ايم و مى‏شكنند و حق و فضيلت ما را نمى‏شناسند، از حريم خويش دفاع كنيد كه هر چه پيش آيد، برترى از شماست، من اينك دشمنى نموده‏ام و خلاف آشكار كرده‏ام و نيرويى جز به تأييد خدا نيست.» گويد: آنگاه به جنگ آنها پرداخت و تاخت و تاز كرد، مصعب، سيف بن هانى مرادى را پيش وى فرستاد كه بدو گفت: «مصعب خراج بادوريا را به تو مى‏دهد كه بيعت كنى و به اطاعت وى در آيى.» گفت: «مگر خراج بادوريا و غير بادوريا از آن من نيست؟ من چيزى نمى‏پذيرم و از آنها ايمن نيستم ولى اى جوان (آن وقت سيف جوان بود) تو را نوجوان و عاقل مى‏بينم، مى‏خواهى تابع من شوى و ترا مالدار كنم؟» اما سيف‏

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3439

نپذيرفت. گويد: پس از آن مصعب ابرد بن قره رياحى را با گروهى سوى ابن حر فرستاد و با وى نبرد كرد اما ابن حر او را هزيمت كرد و ضربتى به صورتش زد. گويد: پس از آن مصعب حريث بن زيد- يا يزيد- را سوى او فرستاد كه عبيد الله با وى هماوردى كرد و او را بكشت. گويد: پس از آن مصعب، حجاج بن حارثه خثعمى و مسلم بن عمرو را سوى ابن حر فرستاد كه به نزديك رود صرصر با وى تلاقى كردند، ابن حر با آنها نبرد كرد و هزيمتشان كرد. گويد: پس از آن مصعب جمعى را پيش وى فرستاد كه دعوتش كنند كه امانش دهد و مال دهد و او را به هر ولايتى كه مى‏خواهد بگمارد، اما نپذيرفت و سوى نرسى رفت كه دهقان آنجا طيزجشنس با مال فلوجه گريزان شد. ابن حر، به تعقيب وى رفت تا دهقان به عين التمر رسيد كه بسطام بن مصقلة بن هبيره شيبانى عامل آنجا بود و دهقان به آنها پناه برد كه به مقابله ابن حر، آمدند و با وى نبرد كردند سواران بسطام يكصد و پنجاه كس بودند. 132) (133 گويد: ابن حر، يونس بن هاعان همدانى را كه از مردم خيوان بود به هماوردى طلبيد و او گفت: «بدترين روزگار، آخر آنست، گمان نداشتم چندان بمانم كه كسى مرا به هماوردى بخواند» پس به هماوردى وى آمد. ابن حر ضربتى بدو زد كه زخمى شد، پس از آن دست و گريبان شدند و هر دو از اسب بيفتادند. ابن حر عمامه يونس را بر گرفت و بازوهاى وى را ببست آنگاه سوار شد گويد: حجاج بن حارثه خثعمى پيش آمد و به عبيد الله بن حر حمله برد كه او را نيز اسير كرد. گويد: بسطام بن مصقله با مجشر هماوردى كرد و چندان ضربت به هم زدند كه از يك ديگر بيزار شدند، عاقبت بسطام بر او تفوق يافت، و چون ابن حر اين را

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3440

بديد به بسطام حمله برد و بسطام به گردن وى آويخت كه هر دو به زمين افتادند و ابن حر بر سينه بسطام افتاد و او را اسير گرفت. گويد: آن روز ابن حر اسير بسيار گرفت، يكى مى‏گفت: «من فلان روز با تو بودم.» ديگرى مى‏گفت: «به نزد شما منزل گرفته بودم» و هر كدامشان سخنى مى‏گفت كه پنداشت سود مى‏داشت و ابن حر آزادش مى‏كرد. گويد: ابن حر، پيش از نبرد چند سوار از ياران خويش را به جستجوى دهقان فرستاد كه او را يافتند و مال را بگرفتند. گويد: پس از آن عبيد الله بن حر سوى تكريت رفت، عامل مهلب از تكريت گريخت و عبيد الله آنجا بماند و به گرفتن خراج پرداخت. مصعب، ابرد بن قره رياحى و جون بن كعب همدانى را با يك هزار كس سوى وى فرستاد، مهلب نيز يزيد بن معقل را با پانصد كس به كمك آنها فرستاد يكى از مردم جعفى به عبيد الله گفت: «جمع بسيار سوى تو مى‏آيد با آنها نبرد مكن و او شعرى گفت به اين مضمون: «قومم مرا از كشتن بيم مى‏دهند «اما چون وقت مقرر بيايد «من خواهم مرد «شايد نيزه توانگرمان كند «كه محترم زندگى كنيم «يا حمله بريم و كشته شويم.» پس مجشر را خواست و پرچم خويش را به او داد و دلهم مرادى را با وى پيش فرستاد كه سيصد كس همراه داشت و دو روز با آنها نبرد كرد كه جرير بن كريب زخمدار شد و عمرو بن جندب ازدى با بسيار كس از سوارانش كشته شدند و هنگام شب دو گروه از هم جدا شدند. 133) (134 گويد: آنگاه عبيد الله از تكريت درآمد و به ياران خويش گفت: «شما را

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3441

پيش عبد الملك بن مروان مى‏برم، آماده شويد» سپس گفت: «بيم دارم بميرم و مصعب و ياران وى را نترسانيده باشم. سوى كوفه باز مى‏رويم» گويد: آنگاه سوى كسكر رفت و عامل آنجا را برون كرد و بيت المال آنجا را بگرفت. آنگاه سوى كوفه رفت و در لحام جرير فرود آمد. مصعب عمر بن عبيد الله را فرستاد كه با وى نبرد كرد و سوى دير اعور رفت. مصعب، حجار بن ابجر را به مقابله او فرستاد كه حجار هزيمت شد و مصعب به او ناسزا گفت و پس فرستاد و جون ابن كعب همدانى و عمر بن عبيد الله را نيز همراه وى كرد كه همگى با ابن حر نبرد كردند و بسيار كس از ياران وى زخمدار شدند و اسبانشان سقط شد. مجشر نيز كه پرچم ابن حر، با وى بود زخمى شد و پرچم را به احمر طيئ داد، عاقبت حجار بن ابجر هزيمت شد آنگاه پس آمد و نبردى سخت كردند تا شب درآمد. گويد: پس از آن ابن حر از كوفه برفت مصعب به يزيد بن حارث بن رويم شيبانى كه در مداين بود نوشت و دستور داد با ابن حر نبرد كند و او پسر خويش حوشب را فرستاد كه در باجسرى تلاقى شد و عبيد الله وى را هزيمت كرد و از آنها كسان كشت. آنگاه ابن حر برفت كه وارد مداين شود كه حصارى شدند و او برفت و يزيد، جون بن كعب همدانى و بشر بن عبد الله اسدى را به مقابله وى فرستاد، جون به حولايا جاى گرفت و بشر را سوى تا مرا فرستاد كه با ابن حر تلاقى كرد و ابن حر او را بكشت و يارانش را هزيمت كرد، آنگاه در حولايا با جون بن كعب تلاقى كرد و عبد الرحمن بن عبد الله سوى وى آمد كه ابن حر بدو حمله برد و با نيزه بزد و خونش بريخت و يارانش هزيمت شدند كه به تعقيبشان رفت. پس از آن بشر بن عبد الرحمن عجلى سوى وى آمد كه در سورا تلاقى شد و نبردى سخت كردند و بشر از وى جدا شد و سوى عمل خويش رفت و گفت: «ابن حر را هزيمت كردم.» 134) (135 گويد: و چون مصعب اين را بشنيد گفت: «اين از جمله كسانى است كه دوست دارند به سبب كارهايى كه نكرده‏اند ستايششان كنند.»

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3442

گويد: و عبيد الله بن حر در سواد بماند كه تاخت و تاز مى‏كرد و خراج مى‏گرفت. گويد: پس از آن چنانكه گفته‏اند: عبيد الله بن حر به عبد الملك بن مروان پيوست و چون پيش وى رسيد او را با ده كس سوى كوفه فرستاد و گفت حركت كند تا سپاه از پى برسد. پس ابن حر با آن كسان روان شد و چون به انبار رسيد كس سوى كوفه فرستاد كه ياران وى را از آمدنش خبردار كند و بگويد پيش وى آيند. گويد: قيسيان از اين خبر يافتند و پيش حارث بن عبد الله رفتند كه عامل ابن زبير بر كوفه بود و از او خواستند كه سپاهى با آنها بفرستد كه چنان كرد و چون با عبيد الله بن حر تلاقى كردند لختى با آنها بجنگيد آنگاه اسبش غرق شد و به گدارى زد. يكى از نبطيان بر او جست و دو پايش را بگرفت و ديگران وى را با پاروها مى‏زدند و بانگ مى‏زدند كه اين فرارى امير مؤمنان است. نبطى و ابن حر در هم آويختند و غرق شدند پس از آن ابن حر را از آب در آوردند و سرش را بريدند و سوى كوفه فرستادند و پس از آن به بصره بردند. ابو جعفر گويد: درباره كشته شدن ابن حر قول ديگرى هست، گويند: سبب كشته شدن وى آن بود كه در كوفه پيش مصعب مى‏آمد و مى‏ديد كه مردم بصره را بر او مقدم مى‏دارد و شعرى براى عبد الله بن زبير نوشت كه ضمن آن از مصعب گله مى‏كرد و تهديد مى‏كرد كه سوى عبد الملك بن مروان مى‏رود 135) (137 و هم او در مقام گله از مصعب اشعار ديگر گفته بود، و نيز قصيده‏اى در هجاى مردم قيس عيلان گفته بود كه ضمن آن چنين آمده بود: «مگر مردم قيس عيلان را نديدى «كه روبنده بر ريشهاى خود زده بودند «و تيرهاى خود را «در مقابل دوكها فروخته بودند.» و زفر بن حارث به مصعب نوشت: «زحمت جنگ ابن زرقا و عبد الملك‏

                       تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏8،ص:3443

مروان را از تو برداشتم، اينك ابن حر قيس را هجا مى‏گويد.» گويد: پس از آن چنان شد كه تنى چند از بنى سليم ابن حر را گرفتند و اسير كردند و او گفت كه من در قصيده خويش درباره قيس عيلان چنين گفته‏ام: «مگر مردم قيس عيلان را نديدى «كه با نيزه و تير بسوى ما آمدند.» و يكى از آنها به نام عياش او را بكشت. 137) (138 ابو جعفر گويد: در اين سال چهار پرچم به عرفات آمد. ابو عون گويد: به سال شصت و هشتم در عرفات چهار پرچم بود ابن حنفيه با يارانش يك پرچم داشت. ابن زبير يك پرچم داشت و جايى ايستاده بود كه اكنون جاى مقدم است. آنگاه ابن حنفيه با يارانش برفتند و پهلوى ابن زبير ايستادند، نجده حرورى پشت سر آنها بود و پرچم بنى اميه طرف چپشان بود. گويد: نخستين پرچمى كه برفت پرچم ابن حنفيه بود، آنگاه نجده از پى آن رفت پس از آن پرچم بنى اميه، پس از پرچم ابن زبير و كسان از پى آن برفتند. نافع گويد: ابن عمر آن شب با ابن زبير آمده بود و چون رفتن وى تأخير شد و ابن حنفيه و نجده و بنى اميه رفته بودند، ابن عمر گفت: «ابن زبير منتظر كار جاهليت است» و برفت و ابن زبير از دنبال وى برفت.

فلما قتل عثمان و كان من أمر الجمل ما كان، خرج عبيد الله بن الحر إلى معاوية بالشام فالتجأ إليه، و لم يشاهد حرب الجمل، حتى إذا قدم علي بن أبي طالب رضي الله عنه من البصرة إلى الكوفة و خرج إلى الشام فحاربه معاوية فدعاه ثم قال: يا ابن الحر! إننا احتجنا إلى معاونتك و لك عندنا بالرضا! فقال له ابن الحر: إني لا يتهيأ لي ذلك لأنني رجل من الكوفة و هؤلاء الذين مع علي بن أبي طالب أكثرهم قومي و عشائري، و لم أخرج من عندهم مكرها، و لم يقتل علي عثمان بن عفان فأقاتله! فإن رأيت أن تعفيني من قتال عليّ فافعل أنت، فإذا انصرف عنك علي فأقاتل من شئت من بعده. قال: فغضب‏

__________________________________________________ [1] في الطبري و ابن الأثير: لنقتلن بعد. [2] الأصل: جميع. [3] عن جمهرة ابن حزم ص 385 و بالأصل: سعد بن عوف بن.

                       الفتوح،ج‏6،ص:270

عليه معاوية و جفاه، فلزم ابن الحر منزله فلم يشهد مشهدا من حروب صفين [1]، و لم يزل كذلك إلى أن كان من أمر الحكمين ما كان، و رجع علي رضي الله عنه إلى الكوفة فنزلها، و أرسل معاوية إلى عبيد الله بن الحر فدعاه ثم قال: يا ابن الحر! دعوناك بالأمس إلى قتال رجل قد سار إلينا يريد بوارنا و استئصالنا فلم تجبنا و لم تقاتل معنا، و الآن فقد كفانا الله تبارك و تعالى أمر عليّ و صار إلى الكوفة، غير أنه بلغني أن جماعة من العرب يصيرون إليك في جوف الليل فيكونون عندك، فإذا أصبحوا تفرقوا، فمن هؤلاء يا ابن الحر؟ فقال: هؤلاء أصحابي الذين قدموا معي من بلدي فيشاورونني في أمورهم و أشاورهم في أمري و مقامي بأرض الشام! فقال له معاوية: