رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
رعایت ادبیات دانشنامه ای متوسط
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

شمس تبریزی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
(۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی عالم و فاضل و دانشمند گرانقدر , از یزرگان [[مشایخ صوفیه]] در سال 582هجری قمری در تبریز به دنیا آمد . <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 196 . </ref>
+
{{خوب}}
  
   
+
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = شیخ شمس الدین محمد بن علی تبریزی
 +
|تصویر= [[پرونده:Shams-tabrizi.jpg]]
 +
||زادروز = ۵۸۲ قمری
 +
|زادگاه = تبریز
 +
|وفات = ۶۴۵ قمری
 +
|مدفن = 
 +
|اساتید = شیخ ابوبکر زنبیلباف تبریزی، بابا کمال خجندی، ... 
 +
|شاگردان = [[مولوی]]، سلطان ولد، ...
 +
|آثار = مقالات شمس تبریزی، ...
 +
}}
 +
شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (۵۸۲- ۶۴۵ ق) از بزرگان مشایخ [[تصوف|صوفیه]] در قرن هفتم هجری است. دیدار او با [[مولوی]] باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کرده‌اند، به نام «[[مقالات شمس تبریزی]]» به چاپ رسیده است.
  
==زندگینامه ==
+
==زندگینامه==
  
وی از پیشروان بزرگ صوفیه در قرون ششم و هفتم هجری است که [[مولوی]] به سبب تأثیر عظیمی که شخصیت شمس بر او گذاشت , دیواننش را به نام شمس تبریزی نامید . شمس از معارف اسلامی و [[عرفان]] و [[تصوف]] و خصایص احوال و منازل سالکان این راه به خوبی آگاهی داشت , اما از مراحل ظاهری گذشت و علایق دنیوی دل کند و جویای حق و حقیقت شد . <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 196 . </ref>
+
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می‌دانیم که او در مقالات آنها را به نازک‌دلی و مهربانی توصیف می‌کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می‌گوید: «نیک‌مرد بود ... الا عاشق نبود، مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.»<ref>. مقالات شمس تبریزی ، ۱۱۹ . </ref>
  
==خانواده==
+
زندگی شمس تبریزی، در پرده‌ای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش‌ از‌ هر‌ جهت‌ اختلاف داشت، «از قبول خلق» می‌گریخت و «شهرت خود را پنهان» می‌داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می‌گذرانید. گاهی به مکتبداری مـی‌پرداخت، و زمـانی شلواربند می‌بافت‌ و از‌ درآمد آن زندگی می‌کرد. چون به شهری وارد می‌شد مانند‌ بازرگانان‌ در کاروانسراها منزل می‌کرد و در پاسخ‌ افراد کـه بـه او مـی‌گفتند چرا به‌ خانقاه یا مـدرسه‌ای وارد نـمی‌شوی؟ به طـنز می‌گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی‌دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه، اهل لفظند، این نوع بحث نیز‌ کار‌ من نیست، و اگر بخواهم از مقوله لفظ خارج شوم و «بـه زبـان‌ خـود‌ بحث‌ کنم، بخندند و [[تکفیر]] کنند» و آنگاه می‌گفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز‌ می‌گفت «خدا‌ خود، مرا‌ تنها آفرید».
  
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می‌دانیم که او در مقالات آنها را به نازک‌دلی و مهربانی توصیف می‌کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می‌گوید : نیک مرد بود ... الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر . <ref>. مقالات شمس تبریزی ، 119 . </ref>
+
مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن‌که همه مردم را‌ دوست» می‌داشت، از‌ ایـن‌که‌ بـا هـمه کس تفاهم‌ برقرار کند سرباز می‌زد و می‌گفت «مرا در این علم با ایـن‌ عوام‌ هیچ‌ کار نیست. برای‌ ایشان نیامده‌ام.»
  
پدر از من خبر نداشت . من در شهر خود غریب ، پدر از من بیگانه ، دلم از او می رمید . پنداشتمی که بر من خواهد افتاد . به لطف سخن می گفت , پنداشتم که مرا می زند ، از خانه بیرون می کند . <ref>. مقالات شمس تبریزی ، 740. </ref>
+
وی چون به قونیه، شهری که [[مولوی|مولانا جلال الدین]] در آن‌ می‌زیست رسید، از وی‌ پرسیدند‌ در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ داد: به سراغ‌ یکی از اولیای خدا آمده‌ام. «به خواب‌ دیدم‌ که‌ مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت‌ کنیم. گفتم: کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».<ref>جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی(بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲</ref>
 +
==اساتید و ملاقات‌های شمس==
  
==اساتید و ملاقات های==
+
شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته. لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند. او در ضمن [[سیر و سلوک]]، گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت. چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید. در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های [[بغداد]] بود، دید.<ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۷ . </ref>
  
شمس ابتدا مرید [[شیخ ابو بکر زنبیل باف تبریزی]] بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته , لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید . بعضی او را از تربیت یافتگان [[بابا کمال خجندی]] نوشته اند . او در ضمن سیر و سلوک , گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت . چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید . در اثنای سیاحت به بغداد رسید و [[شیخ اوحدالدین کرمانی]] را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود , دید <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 197 . </ref>
+
==شمس تبریزی و مولوی==
  
==شمس تبریزی و مولانا ==
+
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی: «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»<ref>مناقب‌العارفین، ج ۲، ص ۶۱۵</ref>
  
شمس الدین به رسوم و حدود شرعی ظاهری بی اعتنا بود و به همه آنها پشت پا می زد . او در روز شنبه 26 جمادی سال 642 هجری قمری به قونیه رسید و آنجا بود که با مولوی ملاقات کرد الآخر. مولانا پس از دیدار با او چنان مجذوبش شد که یکسره از مجلس درس و بحث و وعظ گذشت <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 197 . </ref>
+
شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ قمری (۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی) به قونیه رسید. با [[مولوی]] ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و [[فقیه|فقیهان]] و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند.<ref>مناقب‌العارفین، ج ۲، ص ۶۱۸</ref>
  
==پیوستن شمس تبریزی به مولانا ==
+
با دیدار شمس تبریزی، [[مولوی]] مجذوب او شد و درس و وعظ را یکسو نهاد و خود شاگرد ارادتمند شمس شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.
  
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، [[محمد]] برتر بود یا [[بایزید بسطامی]] ؟ مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟
+
سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در [[شام]] است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. اما پس از مدتی باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقه‌ای که به صحبت [[مولوی|مولانا]] داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی»<ref>مقالات شمس، ج ۲ ص ۲۶۷</ref> به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بارها می‌گفت:
 +
{{بیت| خواهم این بار آنچنان رفتن | که نداند کسی کجایم من}}
 +
{{بیت| همه گردند در طلب عاجز | ندهد کس نشان ز من هرگز}}
 +
{{بیت|سال‌ها بگذرد چنین بسیار|کس نیابد ز گرد من آثار}}
  
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار .
+
در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. [[مولوی]] بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در [[شام]] دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شدن به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.
  
شمس تبریزی در حدود سال 642 هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در [[ادبیات]]، [[لغت]]، [[تفسیر قرآن]] و [[عرفان]] است. .
+
==آثار شمس تبریزی==
  
==ترک کردن شهر قونیه توسط شمس تبریزی ==
+
* ۱. مقالات شمس تبریزی (مجموعه سوال و جوابهایی که میان او و [[مولوی|مولانا]] یا مریدان و منکران رد و بدل شده)؛ مقالات، مجموعه‌ای از سخنان و حکایات نغز و دلپذیر است که در دوران اقامت شمس تبریزی (از سال ۶۴۲ تا ۶۴۳ و پس از غیبتی کوتاه از سال ۶۴۴ تا ۶۴۵ قمری) بر زبان وی جاری شده، و پس از او توسط مریدان مولانا به‌صورت یادداشت‌هایی پراکنده جمع‌آوری گردیده‌است. از گسیختگی و بریدگی عبارات و مطالب پیداست که این کتاب را شمس‌الدین خود تألیف نکرده، بلکه همان یادداشت‌های روزانهٔ مریدان است که با کمال بی‌ترتیبی فراهم نموده‌اند.<ref>. بدیع الزمان فروزانفر ، زندگانی مولانا جلال الدین محمد بلخی ، ص ۸۹. </ref> شمس خود ننوشتن خویش را این گونه توضیح داده‌است: «من عادت نبشتن نداشته‌ام هرگز؛ سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد.<ref>. مقالات شمس ، پیشگفتار مصحح ، ص ۱۸. </ref> به نوشتهٔ بدیع الزمان فروزانفر میان مقالات شمس با [[مثنوی معنوی (کتاب)|مثنوی مولوی]] ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌است.<ref>.همانجا ، ص۹۰ . </ref> مطالب موجود در مقالات شمس را می‌توان به چند بخش تقسیم نمود: شخصیت و زندگی و خانواده شمس، رابطه شمس با مولانا، قصه‌ها و حکایات، یادکرد بزرگان و آموزه‌ها.
 +
* ۲. ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در «مناقب العارفین» نقل کرده است.<ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۸ . </ref>
  
یاران مولانا و مردم قونیه قصد جان شمس را کردند و او را ساحر خواندند . شمس رنجیده خاطر شد و در 21 شوال 643 هجری قمری آن شهر را ترک کرد . <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 197 . </ref>
+
'''نمونه سخنان شمس تبریزی:'''
  
==بازگشت شمس تبریزی به قونیه ==
+
گفتند: ما را [[تفسیر قرآن]] بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که می‌دانید. نی از [[پیامبر اسلام|محمد]]! و نی از [[الله|خدا]]! این «من» نیز منکر می‌شود مرا. می‌گویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) می‌دهی؟ می‌گوید: نی. نروم! سخن من فهم نمی‌کند. چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر ....، یکی را هم او خواندی هم غیر او .... و یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.
  
مولانا در طلب او به جدّ ایستاد و سرانجام دانست که در شام است . پیک در پیک فرستاد و غزلهای لطیف برای شمس سرود و سر انجام دل شمس نرم شد . یاران مولانا در اعتذار در آمدند و مولانا عذرشان را پذیرفت و فرزند خود [[سلطان ولد]] را به طلب شمس روانه دمشق کرد و او با 20 تن از یاران سفر کرد تا در دمشق شمس رایافت و ره آوردی را که به امر پدر برده بود , نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد . شمس خواهش مولانا را پذیرفت و عازم قونیه شد ( سال 644 هجری قمری ) . سلطان ولد بندگی ها نمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه می سپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت . <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 198 . </ref>
+
راست نتوانم گفتن. که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند. اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.
  
==ترک دائمی شهر قونیه توسط شمس تبریزی==
+
چون به سوی [[کعبه]] [[نماز]] می‌باید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و [[سجده|سجود]] کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری، نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟ دل خود را سجود کرده‌اند.
  
باز مردم قونیه شوریدند و شمس دل از قونیه بر کند . مولانا دوباره به دمشق سفر کرد , ولی اثری از او پیدا نشد . سال غیبتش را 654 ه.ق می دانند . <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 198 . </ref>
+
==مزار شمس تبریزی==
  
==آثار شمس تبریزی ==
+
درباره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان داده‌اند، معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.»
  
مقالات ( مجموعه سوال و جوابهایی که میان او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده )
+
اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به [[ایران]] در بازگشت او از [[تبریز]] به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.<ref>. محمد امین ریاحی ، تربت شمس تبریز کجاست ، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران ، ص ۲۷۶ . </ref> با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.
  
ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که [[افلاکی]] در [[مناقب العارفین]] نقل کرده است <ref>. پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص 198 . </ref>
+
به تایید سفرنامه جهانگردان مختلف، خاطرات، تذکره‌ها و نیز به نقل از مقالات و کتب متعدد، از جمله کتاب تاریخ نظم و نثر در [[ایران]] (جلد دوم صفحه ۷۳۶) و کتاب [[مقالات شمس تبریزی]] به تصحیح دکتر علی موحد (ص ۱۴۷)، مقاله دکتر محمد امین ریاحی در بهار ۷۵ (ص ۲۸)، کتاب مجمل فصیحی تصحیح محمود فرخ، جلد دوم (ص ۳۴۳)، کتاب زندگی و آثار مولانا از بدیع الزمان فروزانفر (ص ۲۰۸ و ۳۸)، کتاب منشآت السلاطین اثر فریدون بیک (ص ۹۴)، کتاب شکوه شمس اثر آن ماری شیمل (ص ۵۳۸)، کتاب تاریخ ابراهیم پچوی از نویسندگان معروف خلافت عثمانی؛ آرامگاه شمس تبریزی در خوی شناخته می شده که در تمامی اینها با ذکر منابع و اسناد تاریخی معتبر، مدفن شمس تبریزی را در آذربایجان غربی واقع در شهرستان خوی و در محله‌ای بنام محله شمس و در کنار مناری باستانی بنام منار شمس تبریزی عنوان نموده‌اند. اما متأسفانه وقوع زلزله سلماس و خوی به سال ۱۲۲۲ ه. ق و سیل مهیبی که حدود ۱۲۰ سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پیوسته، باعث تخریب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنین تخریب ۲ منار از ۳ منار موجود شده و بعدها در عصر بی توجهی به آثار باستانی کم‌کم مدفن شمس مورد بی مهری واقع و به فراموشی سپرده شده است.  
  
==مقالات شمس تبریزی ==
+
"جیمز موریه" جهانگردی که در ۱۸۱۳ میلادی از این منطقه دیدن کرده در کتاب سفرنامه خود می‌نویسد: "در انتهای شمالی شهر خوی مقبره‌ای وجود دارد که متعلق به ملایی بنام شمس تبریزی است که مردی اهل شعر و دانش و استاد مولوی شاعر بزرگ ایرانی بوده است. به دیدن منارهای آن رفتم که به فرمان شاه اسماعیل صفوی با شاخ شکارهایی که در یک روز انجام داده بوده تزیین شده است...". "مجمل فصیحی" نیز قدیمی ترین منبع معتبری است که به سال ۸۴۵ ه. ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. "فصیحی خوافی" در کتاب مجمل فصیحی نیز می‌گوید: "شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است...".  
 
 
مقالات شمس تبریزی ، مجموعه‌ای از سخنان و حکایات نغز و دلپذیر است که در دوران اقامت شمس تبریزی (از سال ۶۴۲ تا ۶۴۳ و پس از غیبتی کوتاه از سال ۶۴۴ تا ۶۴۵ قمری) بر زبان وی جاری شده، و پس از او توسط مریدان مولانا به‌صورت یادداشت‌هایی پراکنده جمع‌آوری گردیده‌است. از گسیختگی و بریدگی عبارات و مطالب پیداست که این کتاب را شمس‌الدین خود تألیف نکرده بلکه همان یادداشت‌های روزانهٔ مریدان است که با کمال بی‌ترتیبی فراهم نموده‌اند <ref>. بدیع الزمان فروزانفر ، زندگانی مولانا جلال الدین محمد بلخی ، ص 89. </ref>
 
 
 
به نوشتهٔ بدیع الزمان فروزانفر میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌است <ref>.همانجا ، ص90 . </ref>
 
 
 
شمس خود ننوشتن خویش را این گونه توضیح داده‌است: «من عادت نبشتن نداشته‌ام هرگز؛ سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد <ref>. مقالات شمس ، پیشگفتار مصحح ، ص 18. </ref>
 
 
 
مطالب موجود در مقالات شمس را می‌توان به چند بخش تقسیم نمود:
 
 
 
شخصیت و زندگی و خانواده شمس
 
 
 
رابطه شمس با مولانا
 
 
 
قصه‌ها و حکایات
 
 
 
یادکرد بزرگان
 
 
 
آموزه‌ها
 
 
 
 
 
 
==نمونه سخنان شمس تبریزی ==
 
 
 
گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز.
 
 
 
گفتم: تفسیر ما چنان است که می‌دانید. نی از محمد! و نی از خدا! این «من» نیز منکر می‌شود مرا. می‌گویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) می‌دهی؟ می‌گوید: نی. نروم! سخن من فهم نمی‌کند. چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر .... یکی را هم او خواندی هم غیر او .... یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.
 
 
 
راست نتوانم گفتن. که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.
 
 
 
اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.
 
 
 
چون به سوی [[کعبه]] نماز می‌باید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری، نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟
 
 
 
دل خود را سجود کرده‌اند.
 
 
 
==شمس و زبان فارسی ==
 
 
 
شمس در مقالاتش می‌گوید:[[زبان پارسی]] را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است. <ref>. مقالات شمس تبریزی ، به تصحیح محمد علی موحد ، انتشارات خوارزمی . </ref>
 
 
 
 
 
 
==مزار شمس تبریزی ==
 
 
 
در باره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی ، نشان داده‌اند معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در [[مجمل فصیحی]] (تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در [[منشآت‌السلاطین]] فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشبد [[سلیمان اول]] سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان 942 در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند . <ref>. محمد امین ریاحی ، تربت شمس تبریز کجاست ، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران ، ص 276 . </ref> با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.
 
 
 
به تایید سفرنامه جهانگردان مختلف، خاطرات، تذکره‌ها و نیز به نقل از مقالات و کتب متعدد، از جمله کتاب تاریخ نظم و نثر در ایران (جلد دوم صفحه ۷۳۶) و کتاب [[مقالات شمس تبریزی]] به تصحیح دکتر [[علی موحد]] (ص ۱۴۷)، مقاله دکتر [[محمد امین ریاحی]] در بهار ۷۵ (ص ۲۸)،] کتاب مجمل فصیحی تصحیح محمود فرخ، جلد دوم (ص ۳۴۳)، کتاب زندگی و آثار مولانا از [[بدیع الزمان فروزانفر]] (ص ۲۰۸ و ۳۸)، کتاب منشآت السلاطین اثر فریدون بیک (ص ۹۴)، کتاب شکوه شمس اثر [[آن ماری شیمل]] (ص ۵۳۸)، کتاب تاریخ ابراهیم پچوی از نویسندگان معروف خلافت عثمانی؛ آرامگاه شمس تبریزی در خوی شناخته میشده که در تمامی اینها با ذکر منابع و اسناد تاریخی معتبر، مدفن شمس تبریزی را در آذربایجان غربی واقع در شهرستان خوی و در محله‌ای بنام محله شمس و در کنار مناری باستانی بنام منار شمس تبریزی عنوان نموده‌اند. اما متأسفانه وقوع زلزله سلماس و خوی به سال ۱۲۲۲ ه. ق و سیل مهیبی که حدود ۱۲۰ سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پیوسته، باعث تخریب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنین تخریب ۲ منار از ۳ منار موجود شده و بعدها در عصر بی توجهی به آثار باستانی کم‌کم مدفن شمس مورد بی مهری واقع و به فراموشی سپرده شده است."جیمز موریه" جهانگردی که در ۱۸۱۳ میلادی از این منطقه دیدن کرده در کتاب سفرنامه خود می‌نویسد: "در انتهای شمالی شهر خوی مقبره‌ای وجود دارد که متعلق به ملایی بنام شمس تبریزی است که مردی اهل شعر و دانش و استاد مولوی شاعر بزرگ ایرانی بوده است. به دیدن منارهای آن رفتم که به فرمان شاه [[اسماعیل صفوی]] با شاخ شکارهایی که در یک روز انجام داده بوده تزیین شده است...". "مجمل فصیحی" نیز قدیمی ترین منبع معتبری است که به سال ۸۴۵ ه. ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. "فصیحی خوافی" در کتاب مجمل فصیحی نیز می‌گوید: "شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است...". شمس تبریزی هم که بصورت درویشی ناشناس سفر می کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرشوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطه طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته‌ای بر سر خاکش افراشته‌اند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است". شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفاً و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره‌ای غیر واقعی و بی اساس می دیده ویران میکرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می‌کند دستور می‌دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد . <ref>. محمد امین ریاحی ، مقاله تربت شمس تبریز کجاست ، مجله یغما ، سال 1377. </ref>
 
 
 
مزار شمس تبریزی در خوی در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد .
 
 
 
 
 
 
==سند دیگری درباره ی وجود مقبره ی شمس در خوی ==
 
 
 
ساری عبدالله افندی درکتابی به نام ثمرات الفؤاد فی مبدأ و المعاد -مطالب ارزشمدی در باب آرامگاه شمس تبریزی در خوی آورده است. بنا به نوشته خود مؤلف، وی با استمداد از مولانا جلال‌الدین رومی و حاجی بایرام ولی شروع به نوشتن اثر کرده و در ۲ ذی الحجه ۱۰۳۳ هجری قمری آن را به پایان برده است. نسخه دست‌نوشت مؤلف در کتابخانه حسن پاشای شهر چوروم در ترکیه نگه‌داری می‌شود. <ref>. کتاب ثمرات الفؤاد فی مبدأ و المعاد ، 1033 هجری قمری ، ساری عبدالله افندی. </ref>
 
 
 
یکی از بزرگانی که ساری عبدالله افندی در کتاب خود به شرح زندگی‌اش پرداخته است، شیخ ابوحامد حمیدالدین آقسرایی معروف به سومونجو باباست. حمیدالدین نخستین آموزش‌های صوفیانه را نزد پدرش شیخ شمس‌الدین موسی دید، سپس به دمشق رفت و به تعلیم علوم ظاهری مشغول شد. پس از مدتی گم‌شده خود را نزد خواجه علاءالدین علی از مشایخ طریقت صفوی (متوفا در نیمه دوم قرن هشتم) که در خوی ساکن بود، یافت و به صحبت او مشغول شد. پس از مدتی خواجه علاءالدین چون وفات خود را نزدیک دید، او را به خلافت برگزید و روانه روم ساخت. ابوحامد در زمان ایلدیریم (یلدرم) بایزید (حک ۷۹۱- ۸۰۵ قمری/۱۳۸۹- ۱۴۰۳ میلادی) وارد بورسا شد و به صورتی ناشناس در آن‌جا سکنا گزید. او در ۸۱۵ هجری در همان شهر درگذشت.
 
 
 
از شاگردان بنام حمیدالدین آقسرایی باید حاجی بایرام ولی را نام برد که با استناد به آموزه‌های سومونجو بابا، طریقت بایرامیه را تأسیس کرد. آن‌چه که در این میان به موضوع این نوشته مربوط می‌شود، مطالبی است که ساری عبدالله افندی در بیان سال‌های زندگی ابوحامد آقسرایی در خوی بیان داشته است. او می‌نویسد که چون علاءالدین مرگ خود را نزدیک دید، بر آن شد تا امانتی را که نزد او بود، به صاحبش تسلیم کند و چون اخلاص و امانتداری ابوحامد را مشاهده کرد، تصمیم گرفت تا او را خلیفه خود سازد و امانت را بدو بسپارد، پس درویشان خود را جمع کرد و به مکانی که در قصبه خوی به مقبره شمس تبریزی معروف و زیارتگاه و تفرجگاه آنان بود، عزیمت کردند. صفحه ۲۴۰ ـ نسخه خطی کتابخانه عمومی حسن پاشا در چوروم ترکیه). درویشان خواجه سه روز مشغول ذکر شدند و در پایان علاءالدین، ابوحامد را به عنوان خلیفه خود روانه دیار روم ساخت.
 
 
 
این نوشته از دو منظر حائز اهمیت است: نخست آن‌که چهارصد سال پیش در زمان حیات [[ساری عبدالله افندی]] در خوی زیارتگاهی وجود داشته که به نام مقام ومقبره شمس تبریزی معروف بوده است. از آن‌جا که عبدالله افندی خود به عنوان یکی از دولتیان در سفر جنگی سلطان عثمانی به ایران حضور داشته است، می‌توان گفت که خود او این مکان را از نزدیک دیده و در کتاب خود ثبت کرده است. اشارات دیگر منابع هم‌زمان با عبدالله افندی نیز تأییدکننده سخنان او هستند. از جمله سیاحتنامه اولیا چلبی، منشآت فریدون بیگ و سفرنامه ونیزیان.
 
 
 
مطلب دوم و مهم‌تر آن‌که حدود صد سالی بعد از غیبت و وفات شمس، در خوی مکانی وجود داشته که محل تجمع و رقص و سماع صوفیان بوده است و با توجه به فحوای نوشته عبدالله افندی، آن زمان نیز به نام مقامو مقبره شمس تبریزی معروف بوده است. می‌دانیم که شمس قبل از دیدار با مولانا در قونیه شهرت آن‌چنانی نداشته است تا برایش مقام و خانقاهی ترتیب دهند، لذا این مسأله باید بعد از غیبت شمس از قونیه روی داده باشد که این نیز می‌تواند قرینه‌ای باشد برآمدن شمس به خوی و اقامتش در این شهر و سپس درگذشت و دفنش در همان‌جا. جالب آن‌که در افواه عامه نیز اقوال و روایات فراوانی درباره آمدن دراویش و شمع روشن کردن آن‌ها در جنب مناره شمس تبریزی و اجرای مراسم وجود دارد
 
 
 
مزار شمس تبریزی در خوی در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد
 
 
 
==نمونه اشعار مولانا درباره شمس تبریزی ==
 
 
 
شمس تبریز را چو دیدم من
 
 
 
نادره بحر و گنج و کان که منم
 
 
 
 
 
 
از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد
 
 
 
جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود
 
 
 
 
 
 
از تبریز شمس دین دست دراز می‌کند
 
 
 
سوی دل و دل من از دسترسی چه می‌شود
 
 
 
راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود
 
 
 
دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود
 
 
 
 
 
 
از تبریز شمس دین سوی که رای می‌کند
 
 
 
بحر چه موج زد گهر بر در ما چه می‌کند
 
 
 
 
  
 +
شمس تبریزی هم که بصورت درویشی ناشناس سفر می کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرشوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطه طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته‌ای بر سر خاکش افراشته‌اند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است". شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفا و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره‌ای غیر واقعی و بی اساس می دیده ویران می کرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می‌کند، دستور می‌دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد.<ref>. محمد امین ریاحی ، مقاله تربت شمس تبریز کجاست ، مجله یغما ، سال ۱۳۷۷. </ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 +
==منابع==
 +
*جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی(بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲.
 +
*زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین، پروانه طاهری.
 +
*[http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%85%D8%B3_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C شمس تبریزی، ویکی‌پدیا].
  
+
[[رده:عارفان]]
 
+
[[رده: مقاله های مهم]]
==منابع ==
+
{{سنجش کیفی
 
+
|سنجش=شده
زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین مؤلف : پروانه طاهری
+
|شناسه= خوب
 
+
|عنوان بندی مناسب= خوب
[ سایت ویکیپدیاhttp://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%85%D8%B3_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C]
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 
+
|رعایت سطح مخاطب عام= متوسط
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= متوسط
 
+
|جامعیت= خوب
[[ رده : عارفان ]] [[ رده : مشایخ صوفیه ]] [[ رده : مشایخ قرن هفتم ]]
+
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۲۹


Shams-tabrizi.jpg
نام کامل شیخ شمس الدین محمد بن علی تبریزی
زادروز ۵۸۲ قمری
زادگاه تبریز
وفات ۶۴۵ قمری

Line.png

اساتید

شیخ ابوبکر زنبیلباف تبریزی، بابا کمال خجندی، ...

شاگردان

مولوی، سلطان ولد، ...

آثار

مقالات شمس تبریزی، ...

شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (۵۸۲- ۶۴۵ ق) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری است. دیدار او با مولوی باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کرده‌اند، به نام «مقالات شمس تبریزی» به چاپ رسیده است.

زندگینامه

درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می‌دانیم که او در مقالات آنها را به نازک‌دلی و مهربانی توصیف می‌کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می‌گوید: «نیک‌مرد بود ... الا عاشق نبود، مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.»[۱]

زندگی شمس تبریزی، در پرده‌ای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش‌ از‌ هر‌ جهت‌ اختلاف داشت، «از قبول خلق» می‌گریخت و «شهرت خود را پنهان» می‌داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می‌گذرانید. گاهی به مکتبداری مـی‌پرداخت، و زمـانی شلواربند می‌بافت‌ و از‌ درآمد آن زندگی می‌کرد. چون به شهری وارد می‌شد مانند‌ بازرگانان‌ در کاروانسراها منزل می‌کرد و در پاسخ‌ افراد کـه بـه او مـی‌گفتند چرا به‌ خانقاه یا مـدرسه‌ای وارد نـمی‌شوی؟ به طـنز می‌گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی‌دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه، اهل لفظند، این نوع بحث نیز‌ کار‌ من نیست، و اگر بخواهم از مقوله لفظ خارج شوم و «بـه زبـان‌ خـود‌ بحث‌ کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه می‌گفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز‌ می‌گفت «خدا‌ خود، مرا‌ تنها آفرید».

مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن‌که همه مردم را‌ دوست» می‌داشت، از‌ ایـن‌که‌ بـا هـمه کس تفاهم‌ برقرار کند سرباز می‌زد و می‌گفت «مرا در این علم با ایـن‌ عوام‌ هیچ‌ کار نیست. برای‌ ایشان نیامده‌ام.»

وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن‌ می‌زیست رسید، از وی‌ پرسیدند‌ در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ داد: به سراغ‌ یکی از اولیای خدا آمده‌ام. «به خواب‌ دیدم‌ که‌ مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت‌ کنیم. گفتم: کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».[۲]

اساتید و ملاقات‌های شمس

شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته. لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند. او در ضمن سیر و سلوک، گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت. چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید. در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود، دید.[۳]

شمس تبریزی و مولوی

شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی: «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»[۴]

شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ قمری (۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند.[۵]

با دیدار شمس تبریزی، مولوی مجذوب او شد و درس و وعظ را یکسو نهاد و خود شاگرد ارادتمند شمس شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.

سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. اما پس از مدتی باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقه‌ای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی»[۶] به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بارها می‌گفت:

خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز

سال‌ها بگذرد چنین بسیار کس نیابد ز گرد من آثار

در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در شام دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شدن به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.

آثار شمس تبریزی

  • ۱. مقالات شمس تبریزی (مجموعه سوال و جوابهایی که میان او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده)؛ مقالات، مجموعه‌ای از سخنان و حکایات نغز و دلپذیر است که در دوران اقامت شمس تبریزی (از سال ۶۴۲ تا ۶۴۳ و پس از غیبتی کوتاه از سال ۶۴۴ تا ۶۴۵ قمری) بر زبان وی جاری شده، و پس از او توسط مریدان مولانا به‌صورت یادداشت‌هایی پراکنده جمع‌آوری گردیده‌است. از گسیختگی و بریدگی عبارات و مطالب پیداست که این کتاب را شمس‌الدین خود تألیف نکرده، بلکه همان یادداشت‌های روزانهٔ مریدان است که با کمال بی‌ترتیبی فراهم نموده‌اند.[۷] شمس خود ننوشتن خویش را این گونه توضیح داده‌است: «من عادت نبشتن نداشته‌ام هرگز؛ سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد.[۸] به نوشتهٔ بدیع الزمان فروزانفر میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌است.[۹] مطالب موجود در مقالات شمس را می‌توان به چند بخش تقسیم نمود: شخصیت و زندگی و خانواده شمس، رابطه شمس با مولانا، قصه‌ها و حکایات، یادکرد بزرگان و آموزه‌ها.
  • ۲. ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در «مناقب العارفین» نقل کرده است.[۱۰]

نمونه سخنان شمس تبریزی:

گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که می‌دانید. نی از محمد! و نی از خدا! این «من» نیز منکر می‌شود مرا. می‌گویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) می‌دهی؟ می‌گوید: نی. نروم! سخن من فهم نمی‌کند. چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر ....، یکی را هم او خواندی هم غیر او .... و یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.

راست نتوانم گفتن. که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند. اگر تمام راست کنمی، به یکبار همه شهر مرا بیرون کردندی.

چون به سوی کعبه نماز می‌باید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری، نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟ دل خود را سجود کرده‌اند.

مزار شمس تبریزی

درباره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان داده‌اند، معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.»

اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.[۱۱] با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.

به تایید سفرنامه جهانگردان مختلف، خاطرات، تذکره‌ها و نیز به نقل از مقالات و کتب متعدد، از جمله کتاب تاریخ نظم و نثر در ایران (جلد دوم صفحه ۷۳۶) و کتاب مقالات شمس تبریزی به تصحیح دکتر علی موحد (ص ۱۴۷)، مقاله دکتر محمد امین ریاحی در بهار ۷۵ (ص ۲۸)، کتاب مجمل فصیحی تصحیح محمود فرخ، جلد دوم (ص ۳۴۳)، کتاب زندگی و آثار مولانا از بدیع الزمان فروزانفر (ص ۲۰۸ و ۳۸)، کتاب منشآت السلاطین اثر فریدون بیک (ص ۹۴)، کتاب شکوه شمس اثر آن ماری شیمل (ص ۵۳۸)، کتاب تاریخ ابراهیم پچوی از نویسندگان معروف خلافت عثمانی؛ آرامگاه شمس تبریزی در خوی شناخته می شده که در تمامی اینها با ذکر منابع و اسناد تاریخی معتبر، مدفن شمس تبریزی را در آذربایجان غربی واقع در شهرستان خوی و در محله‌ای بنام محله شمس و در کنار مناری باستانی بنام منار شمس تبریزی عنوان نموده‌اند. اما متأسفانه وقوع زلزله سلماس و خوی به سال ۱۲۲۲ ه. ق و سیل مهیبی که حدود ۱۲۰ سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پیوسته، باعث تخریب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنین تخریب ۲ منار از ۳ منار موجود شده و بعدها در عصر بی توجهی به آثار باستانی کم‌کم مدفن شمس مورد بی مهری واقع و به فراموشی سپرده شده است.

"جیمز موریه" جهانگردی که در ۱۸۱۳ میلادی از این منطقه دیدن کرده در کتاب سفرنامه خود می‌نویسد: "در انتهای شمالی شهر خوی مقبره‌ای وجود دارد که متعلق به ملایی بنام شمس تبریزی است که مردی اهل شعر و دانش و استاد مولوی شاعر بزرگ ایرانی بوده است. به دیدن منارهای آن رفتم که به فرمان شاه اسماعیل صفوی با شاخ شکارهایی که در یک روز انجام داده بوده تزیین شده است...". "مجمل فصیحی" نیز قدیمی ترین منبع معتبری است که به سال ۸۴۵ ه. ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. "فصیحی خوافی" در کتاب مجمل فصیحی نیز می‌گوید: "شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است...".

شمس تبریزی هم که بصورت درویشی ناشناس سفر می کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرشوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطه طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته‌ای بر سر خاکش افراشته‌اند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است". شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفا و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره‌ای غیر واقعی و بی اساس می دیده ویران می کرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می‌کند، دستور می‌دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد.[۱۲]

پانویس

  1. . مقالات شمس تبریزی ، ۱۱۹ .
  2. جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی(بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲
  3. . پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۷ .
  4. مناقب‌العارفین، ج ۲، ص ۶۱۵
  5. مناقب‌العارفین، ج ۲، ص ۶۱۸
  6. مقالات شمس، ج ۲ ص ۲۶۷
  7. . بدیع الزمان فروزانفر ، زندگانی مولانا جلال الدین محمد بلخی ، ص ۸۹.
  8. . مقالات شمس ، پیشگفتار مصحح ، ص ۱۸.
  9. .همانجا ، ص۹۰ .
  10. . پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۸ .
  11. . محمد امین ریاحی ، تربت شمس تبریز کجاست ، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران ، ص ۲۷۶ .
  12. . محمد امین ریاحی ، مقاله تربت شمس تبریز کجاست ، مجله یغما ، سال ۱۳۷۷.

منابع

  • جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی(بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲.
  • زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین، پروانه طاهری.
  • شمس تبریزی، ویکی‌پدیا.