شهید سید محمد واحدی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(آرشیو عکس و تصویر)
 
(۱۰ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
'''سید محمد واحدى''' (۱۳۱۳ - ۱۳۳۴ ش) از گروه «فدائیان اسلام» بود که در دهه 40 شمسی به همراه [[شهید نواب صفوی|شهید نواب صفوى]]، به جرم مبارزه و قیام مسلحانه بر ضد سلطنت پهلوی به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید.
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 +
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = سید محمد مجتهد واحدی بدلا
 +
||تصویر= [[پرونده:M vahedi.jpg|220px]]
 +
||زادروز =  ۱۳۱۳ شمسی
 +
|زادگاه = کرمانشاه
 +
|وفات =  ۱۳۳۴ شمسی
 +
|مدفن =  [[قم]] - قبرستان وادى السلام
 +
|اساتید = 
 +
|شاگردان =
 +
|آثار =
 +
}}
  
«تنديس حماسه»
+
==شروع مبارزات==
 +
سید محمد در خانواده اى مشهور به فضل و [[تقوا|تقوى]] در کرمانشاه متولد شد. بیش از ۵ سال نداشت که پدر بزرگوارش، آیت الله حاج سید محمدرضا مجتهد قمى (واحدى) را از دست داد.<br>
  
'''تولد'''
+
سید محمد واحدى ابتدا در «سُنقر کلیائى» به تحصیل پرداخت و بعد به همراه خانواده اش به [[قم]] آمد. در دبیرستان «حکیم  نظامى» قم ادامه تحصیل داد، همزمان با تحصیل، خود و برادرش سید عبدالحسین، با اجازه مادر به [[تهران]] آمده و براى مبارزه با [[ظلم]] و ستم و فساد، به دیگر برادران خود به گروه «فدائیان اسلام» پیوستند.<ref>همان.</ref>
  
سيد محمد در خانواده اى مشهور به فضل و تقوى  در كرمانشاه متولد شد. بيش از 5 سال نداشت كه پدر بزرگوارش، آیت الله حاج سيد محمدرضا مجتهد قمى (واحدى)، را از دست داد و مادرش «خانم آل آقا» بار سنگين اداره زندگى و تربيت فرزندان را مردانه به دوش كشيد و به قدرى در انجام وظائف خطير سرپرستى خانواده كوشا و دقيق بود كه زبانزد همه گشت.(1)
+
سید محمد به خاطر عشق به [[اسلام]] و پیشرفت نهضت، لحظه اى آرام نمى نشست و در همان جو اختناق، اعلامیه هاى فدائیان اسلام را پخش مى کرد و به همین دلیل از طرف پلیس طاغوت دستگیر و مضروب شد.
  
'''تحصيلات '''
+
پس از اعدام انقلابى «رزم آراء» نیز دستگیر شد. دفاعیاتش در هنگام محاکمه اوج عظمت روحى او را بر همگان آشکار ساخت، طوری که همه مبهوت و متحیر شدند. او در طول مبارزه اش یک بار به بندرعباس تبعید شد و آن‌گاه که [[شهید نواب صفوی|شهید نواب صفوى]] از این موضوع مطلع شد، به شدت متأثر گردید.<ref>شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، على ربانى خلخالى، ج۱، ص۲۱۷.</ref>
  
سيد محمد واحدى ابتدا در «سُنقر كُليائى» به تحصيل پرداخت و بعد به همراه خانواده اش به [[قم]] آمد. در دبيرستان «حكيم  نظامى» قم ادامه تحصيل داد، همزمان با تحصيل وقتى در حال رشد و تشخيص يافت خود و برادرش، سيد عبدالحسين را براى مبارزه با ظلم و ستم و فساد، با اجازه مادر به تهران آمده و به ديگر برادران خود به گرده فدائيان اسلام پيوستند.(2)
+
==نگاهى به تاریخ فدائیان اسلام==
  
'''شروع مبارزات '''
+
براى پى بردن به اوج آگاهى سیاسى و اجتماعى سید محمد واحدى، متن مقاله او را که نگاهى به تاریخ پیدایش «فدائیان اسلام» است، از نظر مى گذرانیم:
  
سيد محمد به خاطر عشق به [[اسلام]] و پيشرفت نهضت، لحظه اى آرام نمى نشست و در همان جو اختناق، اعلاميه هاى فدائيان اسلام را پخش مى كرد و به همين دليل از طرف پليس طاغوت دستگير و مضروب شد.
+
«سال‌هاى بعد از شهریور «بیست» که از فشار زیاد هرج و مرج، مردم به هر نقطه اى متشبث مى شدند، موقعیت خوبى بود که شیادان اجتماع دام‌هاى سوءاستفاده خود را بگسترند. هر کس بنابر استعداد و موقعیت و طرز تفکرش، چاهى فرا راه اجتماع بکند و غالب حزب سازى ها و مسلک تراشى ها نیز در همین سال‌ها شروع شد.
  
پس از اعدام انقلابى «رزم آراء» نيز دستگير شد. دفاعياتش در هنگام محاكمه اوج عظمت روحى او را بر همگان آشكار ساخت، طوري كه همه مبهوت و متحير شدند. او در طول مبارزه اش يك بار به بندرعباس تبعيد شد و آن‌گاه كه شهيد نواب صفوى از اين موضوع مطلع شد، به شدت متأثر گرديد.(3)
+
در این موقع احمد کسروى هم که در ایام جوانى بر اثر اختلافاتى از محیط روحانیت خارج شده و کینه روحانیت را به دل گرفته بود، فرصتى مناسب دید که انتقامى بازستاند و دکانى باز کرد تا دنیایى آباد براى خود بسازد. این فکر در مغز او قوت گرفت و شروع بکار نمود و نشریاتى منتشر کرد. اندک اندک که بازارش رونقى گرفت، اهانت به مقدسات دینى را شروع نمود. این خود زنگ خطرى بود که در گوش مسلمین به صدا درآمد. دست‌هایى نامرئى که همیشه صداهایى را که ایجاد [[نفاق]] مى کند، تقویت مى نمایند، شروع به فعالیت کردند و مسلک کسروى را روز به روز توسعه دادند و در اطراف آن سر و صدا راه انداختند به امید آن که باز هم مسلمانان را به جنگ و نفاق داخلى مشغول کرده، به اجراى نقشه هاى ظالمانه خود موفق شوند.  
  
'''نگاهى به تاريخ پيدايش فدائيان اسلام '''
+
در این موقع غالب نویسندگان مسلمان مبارزات قلمى خود را آغاز نموده و در فکر ریشه کن کردن نهال مفسدى بودند که داشت در اعماق قلوب بى خبران از معارف [[اسلام]] ریشه مى دوانید ولى کسروى مطالب مستدل آنان را با سفسطه و ناسزا پاسخ مى داد. ...کارهاى کسروى کم‌کم در اثر تقویت بیگانگان غوغایى به پا کرد. مقدارى از نشریاتش به [[نجف]] اشرف که آن روز مرکز اول روحانیت و [[حوزه علمیه]] بود، مى رسد. یکى از آن کتب در یکى از مدارس نجف (مدرسه آخوند) به حجره اى راه مى یابد که آنجا محل اقامت «[[شهید نواب صفوی|سید مجتبى نواب صفوى]]» بود.
  
براى پى بردن به اوج آگاهى سياسى و اجتماعى سيد محمد واحدى متن مقاله او را كه نگاهى به تاريخ پيدايش فدائيان اسلام است، از نظر مى گذرانيم.
+
سید مجتبى نواب صفوى که در آن ایام بیستمین سال زندگى خود را طى مى کرد، جوانى بود که در سال ۱۳۰۳ در محله خانى آباد تهران و در یک خانواده متدین پا به جهان نهاده، سنین کودکى را در همان محله طى نموده، دوران تحصیل ابتدایى را در «دبستان حکیم نظامى» گذرانیده، سپس وارد «دبیرستان صنعتى» گردید و پس از چندى به منظور تکمیل تحصیلات بار سفر بسته و از طریق اهواز، به [[نجف]] رفت.  
  
'''آغاز'''
+
نواب صفوى در اندک مدتى با زبان عربى آشنا شد و با حرارت و گرمى خاص خود، دوستانى علاقمند یافت... هنوز بیش از چند سال از تحصیل وى نگذشته بود که روزى در حجرة مدرسه، کتابى از کسروى به دستش رسید که آتشى به قلبش زد و از جاى حرکتش داد و با خود گفت: چگونه یک فرد مسلمان زنده باشد و با ساحت اولیاء دین جسارت شود؟ آیا سزاوار است؟
  
سال‌هاى بعد از شهريور «بيست» كه از فشار زياد هرج و مرج، مردم به هر نقطه اى متشبث مى شدند، موقعيت خوبى بود كه شيادان اجتماع دام‌هاى سوء استفاده خود را بگسترند. هر كس بنا بر استعداد و موقعيت و طرز تفكرش، چاهى فرا راه اجتماع بكند و غالب حزب سازى ها و مسلك تراشى ها نيز در همين سال‌ها شروع شد. در اين موقع احمد كسروى هم كه در ايام جوانى بر اثر اختلافاتى از محيط روحانيت خارج شده و كينه روحانيت را به دل گرفته بود، فرصتى مناسب ديد كه انتقامى بازستاند و دكانى باز كرد تا دنيايى آباد براى خود بسازد.  
+
در عرض چند روز در میان طلاب و علماء نجف هیجانى ایجاد نمود و بالاخره بنابر تصمیم بعضى از علماء نجف بنا شد که ایشان به نمایندگى از طرف [[حوزه علمیه]] به [[ایران|ایران]] آمده و پس از انجام مقدماتى در مسیر راه به [[تهران]] وارد شود و با تغییر افکار منحرف شده جوانان، بساط کسروى را جمع کند، ولى به عللى این نقشه تغییر یافت و به طور عادى از طریق بصره وارد ایران شد و در ابتداى ورود به ایران، مردم به ایشان اطلاع دادند که کسروى در آبادان عده زیادى از جوانان را اغفال نموده است و بدین مناسبت، چند روزى در آبادان توقف کرد».<ref>فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۲، سال اول، زمستان ۱۳۷۰، ص۷.</ref>
  
اين فكر در مغز او قوت گرفت و شروع بكار نمود و نشرياتى منتشر كرد. اندك اندك كه بازارش رونقى گرفت، اهانت به مقدسات دينى را شروع نمود. اين خود زنگ خطرى بود كه در گوش مسلمين به صدا درآمد. دست‌هايى نامرئى كه هميشه صداهايى را كه ايجاد نفاق مى كند، تقويت مى نمايند. شروع به فعاليت كردند و مسلك كسروى را روز به روز توسعه دادند و در اطراف آن سرو و صدا راه انداختند به اميد آن كه باز هم مسلمانان را به جنگ و نفاق داخلى مشغول كرده، به اجراى نقشه هاى ظالمانه خود موفق شوند.
+
==خصوصیات اخلاقى و مبارزاتى==
  
در اين موقع غالب نويسندگان مسلمان مبارزات قلمى خود را آغاز نموده و در فكر ريشه كن كردن نهال مفسدى بودند كه داشت در اعماق قلوب بى خبران از معارف اسلام ريشه مى دوانيد ولى كسروى مطالب مستدل آنان را با سفسطه و ناسزا پاسخ مى داد.
+
سید محمد در اندک مدتى چنان لیاقتى از خود نشان داد که درباره اش مى گفتند: او زمینه روحى و نبوغ ذاتى یک رهبر را دارد. سید محمد قامتى بلند و سیمین و چهره اى خوب داشت، در عین حال همیشه لبخندى نمکین، زینت سیمایش بود. صدایى مردانه و جذاب داشت و هنگام سخنرانى چون سیاستمدارى سالمند و کارآزموده سخن مى گفت.
  
...كارهاى كسروى كم‌كم در اثر تقويت بيگانگان غوغايى به  پا كرد. مقدارى از نشرياتش به [[نجف]] اشرف كه آن روز مركز اول روحانيت و حوزه علميه بود، مى رسد يكى از آن كتب در يكى از مدارس نجف (مدرسه آخوند) به حجره اى راه مى يابد آنجا محل اقامت «سيد مجتبى نواب صفوى» بود.
+
گاهى که برادرانش به شوخى آرزوى [[ازدواج]] او را مى کردند، اشاره به لقاءالله کرده، ازدواج خود را به آن سمت صفحه زندگى یعنى زندگى جاوید حواله مى داد. داراى خطى بسیار زیبا و مقالاتى بسیار شیوا بود و روزنامه منشور برادرى را در سال ۱۳۳۱ تا حد زیادى او اداره مى کرد.
  
سيد مجتبى نواب صفوى كه در آن ايام بيستمين سال زندگى خود را طى مى كرد، جوانى بود كه در سال 1303 در محله خانى آباد تهران و در يك خانواده متدين پا به جهان نهاده، سنين كودكى را در همان محله طى نموده، دوران تحصيل ابتدايى را در «دبستان حكيم نظامى» گذرانيده، سپس وارد «دبيرستان صنعتى» گرديد و پس از چندى به منظور تكميل تحصيلات بار سفر بسته و از طريق اهواز، آبادان، بصره، به نجف رفت.  
+
او لحظه اى از رهبر خود، [[شهید نواب صفوی|نواب صفوى]] دور نمى شد. عاشق نواب بود و او را نمونه جَد شهیدش [[امام حسین]] علیه‌السلام مى دانست. سید محمد در تمام دوره سخت دستگیرى و دادگاه در کنار رهبر محبوب خود ماند و در لحظه شهادت نیز دوش به دوش رهبر خود ایستاد.<ref>نواب صفوى، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، ص۱۰۳.</ref> در محاکمه تقاضا کرد که تمام برادرانش را آزاد کنند و او را بکشند.<ref>شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، ج۱، ص۲۱۷.</ref> این شهامت و مردانگى از جوان هیجده ساله به اندازه اى تکان دهنده بود که اشک از دیدگان همه جارى ساخت.  
  
نواب صفوى در اندك مدتى با زبان عربى آشنا شد و با حرارت و گرمى خاص خود، دوستانى علاقمند يافت... هنوز بيش از چند سال از تحصيل وى نگذشته بود ولى مراحل عالى دروس دينى را طى نموده بود كه روزى در حجرة مدرسه، كتابى از كسروى به دستش رسيد كه آتشى به قلبش زد و از جاى حركتش داد و با خود گفت: چگونه يك فرد مسلمان زنده باشد و با ساحت اولياء دين جسارت شود؟ آيا سزاوار است؟ در عرض چند روز در ميان طلاب و علماء نجف هيجانى ايجاد نمود و بالاخره بنابر تصميم بعضى از علماء نجف بنا شد كه ايشان، به نمايندگى از طرف حوزه علميه، به ايران آمده و پس از انجام مقدماتى در مسير راه، به تهران وارد شود و با تغيير افكار منحرف شده جوانان، بساط كسروى را جمع كند ولى به عللى اين نقشه تغيير يافت و به طور عادى از طريق بصره وارد ايران شد و در ابتداى ورود به ايران، مردم به ايشان اطلاع دادند كه كسروى در آبادان عده زيادى از جوانان را اغفال نموده است و بدين مناسبت، چند روزى در آبادان توقف كرد.(4)
+
در سال ۱۳۳۴ در جلسه اى که براى اعدام حسین علاء گرفته شد، در کنار شهید نواب صفوى، شهید سید عبدالحسین واحدى و شهید خلیل طهماسبى بود و قاطعانه رأى خود را نسبت به آن اقدام اعلام کرد.
  
'''خصوصيات اخلاقى و مبارزاتى شهيد سيد محمد واحدى '''
+
او پس از تیراندازى به حسین علاء، همراه نواب در منزل حمید ذوالقدر دستگیر شد و تا آخرین نفس براى دفاع از ارزش‌هاى اسلامى ایستادگى کرد. در دادگاه ظلم با [[شجاعت]] از مواضع انقلابى و اسلامى دفاع کرد به گونه اى که یکى از سران رژیم به او گفت: جوان مگر چند سال دارى که مى خواهى شهید شوى؟ واحدى با صلابت جواب داد: «شهادت تمام وجود مرا مى سوزاند و من نمى توانم تحمل کنم برادرانم شهید شوند و من آزاد باشم».<ref>همان.</ref>
  
سيد محمد در اندك مدتى چنان لياقتى از خود نشان داد كه درباره اش مى گفتند: او زمينه روحى و نبوغ ذاتى يك رهبر را دارد. سيد محمد قامتى بلند و سيمين و چهره اى خوب داشت در عين حال هميشه لبخندى نمكين، زينت سيمايش بود. صدايى مردانه و جذاب داشت و هنگام سخنرانى چون سياستمدارى سالمند و كارآزموده سخن مى گفت.
+
==سید محمد واحدى در دادگاه==
  
گاهى كه برادرانش به شوخى آرزوى ازوداج او را مى كردند، اشاره به لقاءالله كرده، ازدواج خود را به آن سمت صفحه زندگى، يعنى زندگى جاويد، حواله مى داد. داراى خطى بسيار زيبا و مقالاتى بسيار شيوا بود و روزنامه منشور برادرى را در سال 1331 تا حد زيادى او اداره مى كرد. او لحظه اى از رهبر خود، نواب صفوى، دور نمى شد. عاشق نواب بود و او را نمونه جَد شهيدش [[امام حسين]] علیه‌السلام مى دانست. سيد محمد در تمام دوره سخت و سنگين حمله به «علاء»، اختفاء، دستگيرى و دادگاه در كنار رهبر محبوب خود ماند و در لحظه شهادت نيز دوش به دوش رهبر خود ايستاد.(5) در محاكمه تقاضا كرد كه «تمام برادرانش را آزاد كنند و او را بكشند.(6)
+
در تاریخ ۱۳۳۴/۱۰/۴ اولین دادگاه شهید واحدى و اعضاى گروه که هفت نفر بودند به ریاست سرلشکر قطبى در اداره دادرسى ارتش در تهران تشکیل شد. جلسات دادگاه به طور مخفى شروع بکار نمود و بعد از هشت روز حکم خود را به شرح زیر اعلان کرد:
  
اين شهامت و مردانگى از جوان هيجده ساله به اندازه اى تكان دهنده بود كه اشك از ديدگان همه جارى ساخت. در سال 1334 در جلسه اى كه براى اعدام حسين علاء گرفته شد در كنار شهيد نواب صفوى، شهيد سيد عبدالحسين واحدى و شهيد خليل طهماسبى بود و قاطعانه رأى خود را نسبت به آن اقدام اعلام كرد. او پس از تيراندازى به حسين علاء، همراه نواب در منزل حميد ذوالقدر دستگير شد و تا آخرين نفس براى دفاع از ارزش‌هاى اسلامى ايستادگى كرد. در دادگاه ظلم، با شجاعت از مواضع انقلابى و اسلامى دفاع كرد به گونه اى كه يكى از سران رژيم به او گفت: جوان: مگر چند سال دارى كه مى خواهى شهيد شوى؟ واحدى باصلابت جواب داد: «شهادت تمام وجود مرا مى سوزاند و من نمى توانم تحمل كنم، برادرانم شهيد شوند و من آزاد باشم».(7)
+
سید مجتبى نواب صفوى، سید محمد واحدى، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبى به اعدام، سید هادى میرلوحى به شش سال زندان، اصغر عمرى به پنج سال زندان، احمد تهرانى به چهار سال زندان و على بهارى به سه سال زندان، به جرم قیام مسلحانه بر ضد سلطنت مشروطه محکوم مى شوند.
  
'''سيد محمد واحدى در دادگاه '''
+
از نکات جالبى که از اخبار داخل دادگاه بدوى از زبان برادر اصغر عمرى روایت شده است، دفاعیات بسیار رساى سید محمد واحدى در رابطه با مسائل فکرى و ایدئولوژیکى فدائیان اسلام است که شگفتى حاضرین حتى وکیل مدافع او را به همراه داشت. برادر عمرى مى گوید: وکیل مدافع واحدى به او مى گفت: تو از خودت دفاع کن و به این صورت که حرف مى زنى، محکوم به اعدام مى شوى و او جواب مى گفت: بعد از شهادت برادرانم زندگى براى من بى ارزش است و بهتر است با هم باشیم.<ref>نواب صفوى، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، ص۱۷۴.</ref>
  
در تاريخ 1334/10/4 اولين دادگاه شهيد واحدى و اعضاى گروه كه هفت نفر بودند به رياست سرلشكر قطبى در اداره دادرسى ارتش در تهران، تشكيل شد. جلسات دادگاه به طور مخفى شروع به كار نمود و بعد از هشت روز حكم خود را به شرح زير اعلان كرد.
+
از نکات جالب دیگر این دادگاه این است که بعد از قرائت حکم هیئت دادرسان که معلوم شد چهار نفر به اعدام و بقیه به زندان محکوم گشته اند، چنان خنده اى همه محکومین را گرفته بود که تعجب آور بود. مخصوصاً شهید نواب صفوى و طهماسبى و شهید سید محمد واحدى به قدرى مى خندیدند که رنگ رخساره آن‌ها از شدت خنده تغییر کرده بود و هنگامى که از آن‌ها سؤال شد به چه چیز مى خندید، گفتند: به نزدیک شدن بزرگترین آرزوى خود یعنى [[شهادت در راه خدا|شهادت]] و از این که در سفر شهادت خود تنها نبوده، با یکدیگر هستیم.<ref>همان، ص ۱۷۵.</ref>
  
سيد مجتبى نواب صفوى، سيد محمد واحدى، مظفر ذوالقدر و خليل طهماسبى به اعدام، سيد هادى ميرلوحى به شش سال زندان، اصغر عمرى به پنج سال زندان، احمد تهرانى به چهار سال زندان و على بهارى به سه سال زندان به جرم قيام مسلحانه بر ضد سلطنت مشروطه محكوم مى شوند.
+
بدین ترتیب دوره اول محاکمه پایان یافت و دادگاه تجدیدنظر در روز ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تشکیل و شهید نواب آخرین دفاعیات خود را انجام داد؛ اما بالاخره این نمایش نیز در ساعت‌هاى پایانى روز خاتمه پذیرفت و حکم دادگاه تجدیدنظر نیز درست به همان ترتیب که در دادگاه اولى داده شده بود، صادر شد.<ref>همان، ص۱۷۸.</ref>
  
از نكات جالبى كه از اخبار داخل دادگاه بدوى از زبان برادر اصغر عمرى، روايت شده است، دفاعيات بسيار رساى سيد محمد واحدى در رابطه با مسائل فكرى و ايدئولوژيكى فدائيان اسلام است كه شگفتى حاضرين حتى وكيل مدافع او را به همراه داشت. برادر عمرى مى گويد: وكيل مدافع واحدى به او مى گفت تو از خودت دفاع كن و به اين صورت كه حرف مى زنى، محكوم به اعدام مى شوى و او جواب مى گفت: بعد از شهادت برادرانم زندگى براى من بى ارزش است و بهتر است با هم باشيم.(8)
+
برادر عمرى مى گوید:<ref>برادر اصغر عمرى و على بهارى تنها بازماندگان و یادگاران این صحنه ها هستند: همان، ص۱۹۳.</ref> ساعتى از نیمه شب گذشته بود. من و احمد تهرانى در یک سلول یک  نفره زندانى بودیم و هوا به قدرى سرد بود که چیزى نمانده بود نفس هایمان در سینه منجمد شود. ناگهان صداى مردانه و رشید «سید محمد واحدى» را شنیدم که مى گفت: یااللّه، بلافاصله از جاى خود بلند شدیم از سوراخ درب سلول نگاه کردیم و در زیر نور بى رمق راهروى زندان لشکر ۲ زرهى، دیدیم که سرهنگ اللهیارى، نماینده سرلشکر آزموده دادستان ارتش که مأموریت اجراى حکم اعدام نواب و یارانش را پذیرفته بود، در پیش و شهید نواب صفوى و شهید سید محمد نیز در پشت سر او در حرکت است و از گام‌هاى استوار و محکم آن شهید به خوبى پیدا بود که در راه معشوق خویش، خداى جهانیان گام برمى دارند و آنچنان از راهى که به سوى چوبه اعدام و شهادت مى پیمایند، خاطر جمع و دل آرام هستند که گویى تمام وظائف خویش را انجام داده و براى دریافت پاداش و جایزه خود به پیش مى روند.<ref>همان، ص ۱۹۴.</ref>
  
از نكات جالب ديگر اين دادگاه اين است كه بعد از قرائت حكم هيئت دادرسان كه معلوم شد چهار نفر به اعدام و بقيه به زندان محكوم گشته اند، چنان خنده اى همه محكومين را گرفته بود كه تعجب آور بود. مخصوصاً شهيد نواب صفوى و طهماسبى و شهيد سيد محمد واحدى به قدرى مى خنديدند كه رنگ رخساره آن‌ها از شدت خنده تغيير كرده بود و هنگامى كه از آن‌ها سؤال شد به چه چيز مى خنديد، گفتند: به نزديك شدن بزرگترين آرزوى خود يعنى شهادت و از اين كه در سفر شهادت خود تنها نبوده، با يكديگر هستيم.(9)
+
==شهادت و مدفن==
  
بدين ترتيب دوره اول محاكمه پايان يافت و دادگاه تجديدنظر در روز 1334/10/25 تشكيل و شهيد نواب آخرين دفاعيات خود را انجام داد؛ اما بالاخره اين نمايش نيز در ساعت‌هاى پايانى روز 1334/10/25 خاتمه پذيرفت و حكم دادگاه تجديدنظر نيز درست به همان ترتيب كه در دادگاه اولى داده شده بود، صادر شد.(10)
+
شهید سید محمد واحدى در سپیده دهم بیست و هفتم دى ماه ۱۳۳۴ همراه رهبر فدائیان اسلام و سایر برادرانش در سن بیست و یک سالگى تکبیرگویان به شهادت رسید.<ref>شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، ج۱، ص۲۱۷.</ref>
  
برادر عمرى مى گويد:(11) ساعتى از نيمه شب گذشته بود من و احمد تهرانى در يك سلول يك  نفره زندانى بوديم و هوا به قدرى سرد بود كه چيزى نمانده بود، نفس هايمان در سينه منجمد شود. ناگهان صداى مردانه و رشيد «سيد محمد واحدى» را شنيدم كه مى گفت: يااللّه، بلافاصله از جاى خود بلند شديم از سوراخ درب سلول نگاه كرديم و در زير نور بى رمق راهروى زندان لشكر 2 زرهى، ديديم كه سرهنگ اللهيارى، نماينده سرلشكر آزموده دادستان ارتش كه مأموريت اجراى حكم اعدام نواب و يارانش را پذيرفته بود، در پيش و شهيد نواب صفوى و شهيد سيد محمد نيز در پشت سر او در حركت است و از گام‌هاى استوار و محكم آن شهيد به خوبى پيدا بود كه در راه معشوق خويش، خداى جهانيان، گام برمى دارند و آن چنان از راهى كه به سوى چوبه اعدام و شهادت مى پيمايند، خاطر جمع و دل آرام هستند كه گويى تمام وظائف خويش را انجام داده و براى دريافت پاداش و جايزه خود به پيش مى روند.(12)
+
اجساد پاک این شهداى راه اسلام را پیش از آن که مردم تهران از خواب بیدار شوند به گورستان مسگرآباد در جنوب شرقى بیرون تهران، بردند و جدا از یکدیگر به خاک سپردند. ساعتى بعد از رادیو تهران این خبر را منتشر ساخت. مردم «دولاب» که از دیگران به گورستان مسگرآباد نزدیک تر بودند، به آنجا رفتند تا شاید بتوانند جنازه ها را بگیرند؛ اما معلوم مى شود که کار به پایان رسیده است. آن‌ها از روى خط خونى که از درب غسالخانه تا سر هر قبرى کشیده شده بود، قبور را یافتند و بعدها با کمک مأمورین گورستان یک یک قبرها را شناسایى کرده، علامت کوچکى روى هر یک از قبرها گذاشتند. سال‌ها بعد که شهردارى تهران گورستان مسگرآباد را متروکه اعلام کرد، بیم آن مى رفت که این قبور شریف براى همیشه نابود شوند. لذا بعضى از برادران وفادار طى طرحى بسیار دقیق نیمه شب به قبرستان رفته، جنازه هاى «شهید نواب»، شهید «سید محمد واحدى» شهید «ذوالقدر» را از قبر بیرون آورده، به شهرستان مقدس [[قم]] منتقل و در قبرستان وادى السلام در قسمت ضلع شمالى به خاک سپردند.<ref> مصاحبه نگارنده با آیت الله حسین بُدلا، شهریور ۱۳۷۷.</ref>
  
'''واحدى در پرونده فدائيان اسلام و مركز اسناد انقلاب اسلامى '''
+
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
 +
==منابع==
  
گزارش اداره آگاهى درباره اعدام انقلابى رزم آرا كه از جمله درباره شهيد سيد محمد واحدى نيز مطالبى گزارش شده است: سيد محمد واحدى فرزند سيد محمدرضا اهل كرمانشاهان باسواد بدون عيال و اولاد، داراى شناسنامه، شغل محصل، ساكن قم و تهران، خيابان لرزاده، برادرِ سيد عبدالحسين واحدى كه يكى از افراد جوان و فعال فداييان اسلام و رابط بين نواب صفوى و ساير ياران او بوده و حتى او را موظف كرده بودند كه براى افرادى كه مورد نظر مى باشند وجه تهيه و آن‌ها را به طرفى بفرستند، طبق دستور كتبى فرماندارى نظامى و به استناد ماده 5 آيين فرماندارى مزبور وارسى بدنى از او اوراق و مداركى كه حاكى از شركت او در جمعيت فداييان و همدستى او با خليل طهماسبى و نشر اعلاميه فداييان و تحويل اعلاميه هاى مزبور به پست و ارسال به كشورهاى خارجه و يك نسخه از نامه كه نواب صفوى خطاب به جناب آقاى علا و صورت برخى از اشخاص كه نواب مى خواسته با آن‌ها ملاقات كند و شرحى كه نواب براى طهماسبى نوشته بوده كه وكيل براى خود بگيرد و نيز شرحى كه دستور داده، نواب وجه براى واحدى ارسال دارند و از زندانيان فدايى ملاقات كنند و يك برگ شرحى كه ابوالقاسم رفيعى با مداد نوشته بوده و از انعكاس روزنامه نبرد ملت در اذهان مردم كشف و ضمناً به بازجويى از او ادامه مشاراليه صريحا رفتن روز 16 اسفند 1329 به مسجد شاه و تماس با خليل طهماسبى و ايستادن پست سر او تا انجام قتل مرحوم رزم آرا و دستگيرى خليل طهماسبى اعتراف، ولى از بيان عمليات رضاى قدوسى به علت ترس و واهمه از او خوددارى نموده و به موجب قرار صادره از طرف شعبه اول بازپرسى موقتا بازداشت گرديده و پس از اعتراف به قرار مزبور از طرف دادگاه شعبه 19 «جنحه» تأييد و به زندان موقت تسليم گرديد.
+
*محسن علوى‌پیام، [[ستارگان حرم (کتاب)|ستارگان حرم]]، جلد۵.
  
اين شخص نيز از افراد مؤثر فداييان و طبق اقاريرش صبح روز قتل، ناظر تمام جريان و با خليل طهماسبى تماس گرفته و به طورى كه از موارد مربوطه استنباط مى گردد، شب قبل از قتل مشاراليه با خليل بوده و سپس به اتفاق او به مسجد شاه وارد و خليل از پشت سر صف پاسبانان مراقب توسط خط و پشت سر مرحوم رزم آرا راهنمايى نموده است.(13)
+
<references />
 +
==آرشیو عکس و تصویر==
 +
<gallery mode="packed" heights="170">
 +
پرونده:سیدواحدی (4).jpg|اسدالله صفا، خلیل طهماسبی و [[شهید سید محمد واحدی|سید محمد واحدی بدلا]]
 +
پرونده:سیدواحدی (3).jpg|سید محمد واحدی بدلا
 +
پرونده:سیدواحدی (2).jpg|ردیف جلو از راست: [[شهید سید محمد واحدی|سید محمد واحدی بدلا]]، [[شهید نواب صفوی|سید مجتبی میرلوحی تهرانی]] (نواب صفوی)، تیمور بختیار و حسین آزموده
 +
پرونده:سیدواحدی (5).jpg|سید محمد واحدی بدلا در دادگاه
 +
پرونده:سیدواحدی (1).jpg|سید محمد واحدی بدلا
 +
پرونده:سیدواحدی (8).jpg|سید محمد واحدی بدلا
 +
پرونده:سیدواحدی (7).jpg|مزار سید محمد واحدی بدلا در قبرستان وادی السلام [[قم]]
 +
پرونده:سیدواحدی (6).jpg|قبر سید محمد واحدی بدلا
 +
</gallery>
  
'''شهادت و مدفن '''
+
[[رده:علمای قرن چهاردهم|واحدی بدلا،سید محمد]]
 
+
[[رده:مبارزان علیه پهلوی]]
شهيد سيد محمد واحدى در سپيده دهم بيست  و هفتم دى  ماه 1334 همراه رهبر فدائيان [[اسلام]] و ساير برادرانش در سن بيست  و يك سالگى تكبيرگويان به شهادت رسيد.(14)
+
[[رده:مدفونین در قم]]
 
 
اجساد پاك اين شهداى راه اسلام را پيش از آن كه مردم تهران از خواب بيدار شوند، به گورستان مسگرآباد در جنوب شرقى بيرون تهران، بردند و جدا از يكديگر به خاك سپردند. ساعتى بعد از راديو تهران اين خبر را منتشر ساخت. مردم «دولاب» كه از ديگران به گورستان مسگرآباد نزديك تر بودند، به آنجا رفتند تا شايد بتوانند جنازه ها را بگيرند؛ اما معلوم مى شود كه كار به پايان رسيده است.
 
 
 
آن‌ها از روى خط خونى كه از درب غسالخانه تا سر هر قبرى كشيده شده بود، قبور را يافتند و بعدها با كمك مأمورين گورستان يك يك قبرها را شناسايى كرده، علامت كوچكى روى هر يك از قبرها گذاشتند. سال‌ها بعد كه شهردارى تهران گورستان مسگرآباد را متروكه اعلام كرد، بيم آن مى رفت كه اين قبور شريف براى هميشه نابود شوند. لذا بعضى از برادران وفادار طى طرحى بسيار دقيق نيمه شب به قبرستان رفته، جنازه هاى «شهيد نواب»، شهيد «سيد محمد واحدى» شهيد «ذوالقدر» را از قبر بيرون آورده، به شهرستان مقدس [[قم]] منتقل و در قبرستان وادى السلام در قسمت ضلع شمالى، به خاك سپردند.(15) روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
 
 
 
پى  نوشت
 
 
 
(1). كتاب (نواب صفوى، انديشه ها، مبارزات و شهادت او)، سيد حسين خوش‌نيت، ص 103.
 
 
 
(2). همان.
 
 
 
(3). شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، على ربانى خلخالى، ج 1، ص 217.
 
 
 
(4). فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 2، سال اول، زمستان 1370، ص 7.
 
 
 
(5). نواب صفوى، انديشه ها، مبارزات و شهادت او، ص 103.
 
 
 
(6). شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، ج 1، ص 217.
 
 
 
(7). همان.
 
 
 
(8). نواب صفوى، انديشه ها، مبارزات و شهادت او، ص 174.
 
 
 
(9). همان، ص 175.
 
 
 
(10). همان، ص 178.
 
 
 
(11). برادر اصغر عمرى و على بهارى تنها بازماندگان و يادگاران اين صحنه ها هستند: همان، ص 193.
 
 
 
(12). همان، ص 194.
 
 
 
(13). مجله 15 خرداد، زمستان 1374، شماره 19 و 20، ص 91.
 
 
 
(14). شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، ج 1، ص 217.
 
 
 
(15). مصاحبه نگارنده با آیت الله حسين بُدلا، شهريور 1377.
 
 
 
===منبع===
 
 
 
محسن علوى‌پيام , ستارگان حرم، جلد 5
 
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۲۸

سید محمد واحدى (۱۳۱۳ - ۱۳۳۴ ش) از گروه «فدائیان اسلام» بود که در دهه 40 شمسی به همراه شهید نواب صفوى، به جرم مبارزه و قیام مسلحانه بر ضد سلطنت پهلوی به شهادت رسید.

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
M vahedi.jpg
نام کامل سید محمد مجتهد واحدی بدلا
زادروز ۱۳۱۳ شمسی
زادگاه کرمانشاه
وفات ۱۳۳۴ شمسی
مدفن قم - قبرستان وادى السلام

Line.png




شروع مبارزات

سید محمد در خانواده اى مشهور به فضل و تقوى در کرمانشاه متولد شد. بیش از ۵ سال نداشت که پدر بزرگوارش، آیت الله حاج سید محمدرضا مجتهد قمى (واحدى) را از دست داد.

سید محمد واحدى ابتدا در «سُنقر کلیائى» به تحصیل پرداخت و بعد به همراه خانواده اش به قم آمد. در دبیرستان «حکیم نظامى» قم ادامه تحصیل داد، همزمان با تحصیل، خود و برادرش سید عبدالحسین، با اجازه مادر به تهران آمده و براى مبارزه با ظلم و ستم و فساد، به دیگر برادران خود به گروه «فدائیان اسلام» پیوستند.[۱]

سید محمد به خاطر عشق به اسلام و پیشرفت نهضت، لحظه اى آرام نمى نشست و در همان جو اختناق، اعلامیه هاى فدائیان اسلام را پخش مى کرد و به همین دلیل از طرف پلیس طاغوت دستگیر و مضروب شد.

پس از اعدام انقلابى «رزم آراء» نیز دستگیر شد. دفاعیاتش در هنگام محاکمه اوج عظمت روحى او را بر همگان آشکار ساخت، طوری که همه مبهوت و متحیر شدند. او در طول مبارزه اش یک بار به بندرعباس تبعید شد و آن‌گاه که شهید نواب صفوى از این موضوع مطلع شد، به شدت متأثر گردید.[۲]

نگاهى به تاریخ فدائیان اسلام

براى پى بردن به اوج آگاهى سیاسى و اجتماعى سید محمد واحدى، متن مقاله او را که نگاهى به تاریخ پیدایش «فدائیان اسلام» است، از نظر مى گذرانیم:

«سال‌هاى بعد از شهریور «بیست» که از فشار زیاد هرج و مرج، مردم به هر نقطه اى متشبث مى شدند، موقعیت خوبى بود که شیادان اجتماع دام‌هاى سوءاستفاده خود را بگسترند. هر کس بنابر استعداد و موقعیت و طرز تفکرش، چاهى فرا راه اجتماع بکند و غالب حزب سازى ها و مسلک تراشى ها نیز در همین سال‌ها شروع شد.

در این موقع احمد کسروى هم که در ایام جوانى بر اثر اختلافاتى از محیط روحانیت خارج شده و کینه روحانیت را به دل گرفته بود، فرصتى مناسب دید که انتقامى بازستاند و دکانى باز کرد تا دنیایى آباد براى خود بسازد. این فکر در مغز او قوت گرفت و شروع بکار نمود و نشریاتى منتشر کرد. اندک اندک که بازارش رونقى گرفت، اهانت به مقدسات دینى را شروع نمود. این خود زنگ خطرى بود که در گوش مسلمین به صدا درآمد. دست‌هایى نامرئى که همیشه صداهایى را که ایجاد نفاق مى کند، تقویت مى نمایند، شروع به فعالیت کردند و مسلک کسروى را روز به روز توسعه دادند و در اطراف آن سر و صدا راه انداختند به امید آن که باز هم مسلمانان را به جنگ و نفاق داخلى مشغول کرده، به اجراى نقشه هاى ظالمانه خود موفق شوند.

در این موقع غالب نویسندگان مسلمان مبارزات قلمى خود را آغاز نموده و در فکر ریشه کن کردن نهال مفسدى بودند که داشت در اعماق قلوب بى خبران از معارف اسلام ریشه مى دوانید ولى کسروى مطالب مستدل آنان را با سفسطه و ناسزا پاسخ مى داد. ...کارهاى کسروى کم‌کم در اثر تقویت بیگانگان غوغایى به پا کرد. مقدارى از نشریاتش به نجف اشرف که آن روز مرکز اول روحانیت و حوزه علمیه بود، مى رسد. یکى از آن کتب در یکى از مدارس نجف (مدرسه آخوند) به حجره اى راه مى یابد که آنجا محل اقامت «سید مجتبى نواب صفوى» بود.

سید مجتبى نواب صفوى که در آن ایام بیستمین سال زندگى خود را طى مى کرد، جوانى بود که در سال ۱۳۰۳ در محله خانى آباد تهران و در یک خانواده متدین پا به جهان نهاده، سنین کودکى را در همان محله طى نموده، دوران تحصیل ابتدایى را در «دبستان حکیم نظامى» گذرانیده، سپس وارد «دبیرستان صنعتى» گردید و پس از چندى به منظور تکمیل تحصیلات بار سفر بسته و از طریق اهواز، به نجف رفت.

نواب صفوى در اندک مدتى با زبان عربى آشنا شد و با حرارت و گرمى خاص خود، دوستانى علاقمند یافت... هنوز بیش از چند سال از تحصیل وى نگذشته بود که روزى در حجرة مدرسه، کتابى از کسروى به دستش رسید که آتشى به قلبش زد و از جاى حرکتش داد و با خود گفت: چگونه یک فرد مسلمان زنده باشد و با ساحت اولیاء دین جسارت شود؟ آیا سزاوار است؟

در عرض چند روز در میان طلاب و علماء نجف هیجانى ایجاد نمود و بالاخره بنابر تصمیم بعضى از علماء نجف بنا شد که ایشان به نمایندگى از طرف حوزه علمیه به ایران آمده و پس از انجام مقدماتى در مسیر راه به تهران وارد شود و با تغییر افکار منحرف شده جوانان، بساط کسروى را جمع کند، ولى به عللى این نقشه تغییر یافت و به طور عادى از طریق بصره وارد ایران شد و در ابتداى ورود به ایران، مردم به ایشان اطلاع دادند که کسروى در آبادان عده زیادى از جوانان را اغفال نموده است و بدین مناسبت، چند روزى در آبادان توقف کرد».[۳]

خصوصیات اخلاقى و مبارزاتى

سید محمد در اندک مدتى چنان لیاقتى از خود نشان داد که درباره اش مى گفتند: او زمینه روحى و نبوغ ذاتى یک رهبر را دارد. سید محمد قامتى بلند و سیمین و چهره اى خوب داشت، در عین حال همیشه لبخندى نمکین، زینت سیمایش بود. صدایى مردانه و جذاب داشت و هنگام سخنرانى چون سیاستمدارى سالمند و کارآزموده سخن مى گفت.

گاهى که برادرانش به شوخى آرزوى ازدواج او را مى کردند، اشاره به لقاءالله کرده، ازدواج خود را به آن سمت صفحه زندگى یعنى زندگى جاوید حواله مى داد. داراى خطى بسیار زیبا و مقالاتى بسیار شیوا بود و روزنامه منشور برادرى را در سال ۱۳۳۱ تا حد زیادى او اداره مى کرد.

او لحظه اى از رهبر خود، نواب صفوى دور نمى شد. عاشق نواب بود و او را نمونه جَد شهیدش امام حسین علیه‌السلام مى دانست. سید محمد در تمام دوره سخت دستگیرى و دادگاه در کنار رهبر محبوب خود ماند و در لحظه شهادت نیز دوش به دوش رهبر خود ایستاد.[۴] در محاکمه تقاضا کرد که تمام برادرانش را آزاد کنند و او را بکشند.[۵] این شهامت و مردانگى از جوان هیجده ساله به اندازه اى تکان دهنده بود که اشک از دیدگان همه جارى ساخت.

در سال ۱۳۳۴ در جلسه اى که براى اعدام حسین علاء گرفته شد، در کنار شهید نواب صفوى، شهید سید عبدالحسین واحدى و شهید خلیل طهماسبى بود و قاطعانه رأى خود را نسبت به آن اقدام اعلام کرد.

او پس از تیراندازى به حسین علاء، همراه نواب در منزل حمید ذوالقدر دستگیر شد و تا آخرین نفس براى دفاع از ارزش‌هاى اسلامى ایستادگى کرد. در دادگاه ظلم با شجاعت از مواضع انقلابى و اسلامى دفاع کرد به گونه اى که یکى از سران رژیم به او گفت: جوان مگر چند سال دارى که مى خواهى شهید شوى؟ واحدى با صلابت جواب داد: «شهادت تمام وجود مرا مى سوزاند و من نمى توانم تحمل کنم برادرانم شهید شوند و من آزاد باشم».[۶]

سید محمد واحدى در دادگاه

در تاریخ ۱۳۳۴/۱۰/۴ اولین دادگاه شهید واحدى و اعضاى گروه که هفت نفر بودند به ریاست سرلشکر قطبى در اداره دادرسى ارتش در تهران تشکیل شد. جلسات دادگاه به طور مخفى شروع بکار نمود و بعد از هشت روز حکم خود را به شرح زیر اعلان کرد:

سید مجتبى نواب صفوى، سید محمد واحدى، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبى به اعدام، سید هادى میرلوحى به شش سال زندان، اصغر عمرى به پنج سال زندان، احمد تهرانى به چهار سال زندان و على بهارى به سه سال زندان، به جرم قیام مسلحانه بر ضد سلطنت مشروطه محکوم مى شوند.

از نکات جالبى که از اخبار داخل دادگاه بدوى از زبان برادر اصغر عمرى روایت شده است، دفاعیات بسیار رساى سید محمد واحدى در رابطه با مسائل فکرى و ایدئولوژیکى فدائیان اسلام است که شگفتى حاضرین حتى وکیل مدافع او را به همراه داشت. برادر عمرى مى گوید: وکیل مدافع واحدى به او مى گفت: تو از خودت دفاع کن و به این صورت که حرف مى زنى، محکوم به اعدام مى شوى و او جواب مى گفت: بعد از شهادت برادرانم زندگى براى من بى ارزش است و بهتر است با هم باشیم.[۷]

از نکات جالب دیگر این دادگاه این است که بعد از قرائت حکم هیئت دادرسان که معلوم شد چهار نفر به اعدام و بقیه به زندان محکوم گشته اند، چنان خنده اى همه محکومین را گرفته بود که تعجب آور بود. مخصوصاً شهید نواب صفوى و طهماسبى و شهید سید محمد واحدى به قدرى مى خندیدند که رنگ رخساره آن‌ها از شدت خنده تغییر کرده بود و هنگامى که از آن‌ها سؤال شد به چه چیز مى خندید، گفتند: به نزدیک شدن بزرگترین آرزوى خود یعنى شهادت و از این که در سفر شهادت خود تنها نبوده، با یکدیگر هستیم.[۸]

بدین ترتیب دوره اول محاکمه پایان یافت و دادگاه تجدیدنظر در روز ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تشکیل و شهید نواب آخرین دفاعیات خود را انجام داد؛ اما بالاخره این نمایش نیز در ساعت‌هاى پایانى روز خاتمه پذیرفت و حکم دادگاه تجدیدنظر نیز درست به همان ترتیب که در دادگاه اولى داده شده بود، صادر شد.[۹]

برادر عمرى مى گوید:[۱۰] ساعتى از نیمه شب گذشته بود. من و احمد تهرانى در یک سلول یک نفره زندانى بودیم و هوا به قدرى سرد بود که چیزى نمانده بود نفس هایمان در سینه منجمد شود. ناگهان صداى مردانه و رشید «سید محمد واحدى» را شنیدم که مى گفت: یااللّه، بلافاصله از جاى خود بلند شدیم از سوراخ درب سلول نگاه کردیم و در زیر نور بى رمق راهروى زندان لشکر ۲ زرهى، دیدیم که سرهنگ اللهیارى، نماینده سرلشکر آزموده دادستان ارتش که مأموریت اجراى حکم اعدام نواب و یارانش را پذیرفته بود، در پیش و شهید نواب صفوى و شهید سید محمد نیز در پشت سر او در حرکت است و از گام‌هاى استوار و محکم آن شهید به خوبى پیدا بود که در راه معشوق خویش، خداى جهانیان گام برمى دارند و آنچنان از راهى که به سوى چوبه اعدام و شهادت مى پیمایند، خاطر جمع و دل آرام هستند که گویى تمام وظائف خویش را انجام داده و براى دریافت پاداش و جایزه خود به پیش مى روند.[۱۱]

شهادت و مدفن

شهید سید محمد واحدى در سپیده دهم بیست و هفتم دى ماه ۱۳۳۴ همراه رهبر فدائیان اسلام و سایر برادرانش در سن بیست و یک سالگى تکبیرگویان به شهادت رسید.[۱۲]

اجساد پاک این شهداى راه اسلام را پیش از آن که مردم تهران از خواب بیدار شوند به گورستان مسگرآباد در جنوب شرقى بیرون تهران، بردند و جدا از یکدیگر به خاک سپردند. ساعتى بعد از رادیو تهران این خبر را منتشر ساخت. مردم «دولاب» که از دیگران به گورستان مسگرآباد نزدیک تر بودند، به آنجا رفتند تا شاید بتوانند جنازه ها را بگیرند؛ اما معلوم مى شود که کار به پایان رسیده است. آن‌ها از روى خط خونى که از درب غسالخانه تا سر هر قبرى کشیده شده بود، قبور را یافتند و بعدها با کمک مأمورین گورستان یک یک قبرها را شناسایى کرده، علامت کوچکى روى هر یک از قبرها گذاشتند. سال‌ها بعد که شهردارى تهران گورستان مسگرآباد را متروکه اعلام کرد، بیم آن مى رفت که این قبور شریف براى همیشه نابود شوند. لذا بعضى از برادران وفادار طى طرحى بسیار دقیق نیمه شب به قبرستان رفته، جنازه هاى «شهید نواب»، شهید «سید محمد واحدى» شهید «ذوالقدر» را از قبر بیرون آورده، به شهرستان مقدس قم منتقل و در قبرستان وادى السلام در قسمت ضلع شمالى به خاک سپردند.[۱۳]

پانویس

  1. همان.
  2. شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، على ربانى خلخالى، ج۱، ص۲۱۷.
  3. فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۲، سال اول، زمستان ۱۳۷۰، ص۷.
  4. نواب صفوى، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، ص۱۰۳.
  5. شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، ج۱، ص۲۱۷.
  6. همان.
  7. نواب صفوى، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، ص۱۷۴.
  8. همان، ص ۱۷۵.
  9. همان، ص۱۷۸.
  10. برادر اصغر عمرى و على بهارى تنها بازماندگان و یادگاران این صحنه ها هستند: همان، ص۱۹۳.
  11. همان، ص ۱۹۴.
  12. شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، ج۱، ص۲۱۷.
  13. مصاحبه نگارنده با آیت الله حسین بُدلا، شهریور ۱۳۷۷.

منابع


آرشیو عکس و تصویر