حیا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
'''کلیدواژه: آزرم، اقسام حيا، حياء حماقت، حياء عقل، حیاء، شرم، شناخت خداوند، معرفت، منشاء بي حيائی، منشاء حيا'''
+
«حیا» به معنی شرم و خوددارى از چیزی بخاطر ترس از ملامت است و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. از روایات بدست مى آید که حیاء صفتى است که انسان را از دست زدن به کارهاى زشت و غیر انسانى باز می دارد و نیز مانع از آن می شود که انسان هر چیزى را که از قلبش می گذرد بر زبان آورد.
  
==معناى لغوى==
+
==تعریف حیا ==
  
شرم ـ آزرم ـ خوددارى از امرى از ترس ملامت.
+
«حیا»، عبارت از حالتی در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجاری پدید می آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودی داشته باشد که عیب محسوب می شود و یا رفتار زشتی از وی سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتی به او دست می دهد که اصطلاحا به آن حیا و شرم می گویند. این حالت مخصوص کسانی است که برای خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت می باشند. چنین افرادی وقتی متوجه نقص و یا رفتار زشت خود می شوند، دچار حالت شرمساری می شوند.<ref> مصباح یزدی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره ۵۴.</ref>
  
==حیا در اصطلاح==
+
حیا، از صفات کمالیه است که در هر شخص به نسبتی وجود دارد. حیا سبب پاکدامنی انسان، مخصوصاً زن می باشد. حیا زمینه ی تقویت [[ایمان]] و از ضروریات [[دین]] است که شخصیت انسان را بالا می برد. داشتن حیا مورد رضای خدای عزّوجل است. حیا میزان تعادل زندگی، مانع از فروپاشیدن خانواده و باعث تعدیل رفتارهای اجتماعی می شود.
  
عبارت از حالتی در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجاری پدید می آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودی داشته باشد که عیب محسوب می شود و یا رفتار زشتی از وی سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتی به او دست می دهد که اصطلاحا به آن حیا و شرم می گویند. این حالت مخصوص کسانی است که برای خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت می باشند. چنین افرادی وقتی متوجه نقص و یا رفتار زشت خود می شوند، دچار حالت شرم ساری می شوند. <ref> مصباح یزدی، محمد تقی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره 54، در دسترس در [http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/84021 سایت حوزه]، تاریخ بازیابی: 3 دی ماه 1391</ref>
+
بزرگان مطالب زیادی درباره حیا گفته اند و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. حیای واقعی، انسان را از دام [[شیطان]] می رهاند و به [[الله|خدا]] نزدیک می کند.
  
حیا، از صفات کمالیه است که در هر شخص به نسبتی وجود دارد. حیا سبب پاکدامنی انسان، مخصوصاً زن می باشد. حیا زمینه ی تقویت ایمان و از ضروریات دین است که برای انسان شخصیت می آورد و شخصیت او را بالا می برد. داشتن حیا مورد رضای خدای عزّوجل است. حیا میزان تعادل زندگی، مانع از فروپاشیدن خانواده و باعث تعدیل رفتارهای اجتماعی می شود.
+
==انواع حیا==
 
 
بزرگان مطالب زیادی درباره ی حیا گفته اند و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. حیای واقعی، انسان را از دام شیطان می رهاند و به خدا نزدیک می کند.
 
 
 
==حيای ممدوح و حیای مذموم==
 
  
 
حیا بر دو قسم است:  
 
حیا بر دو قسم است:  
  
1- حياى مثبت و شايسته كه انسان از انجام [[گناه]] و كارهاى زشت حيا كند و به سراغ آن ها نرود اين همان حيايى است كه در روايت به آن سفارش شده است.
+
۱- حیاى مثبت و شایسته که انسان از انجام [[گناه]] و کارهاى زشت حیا کند و به سراغ آن ها نرود. این همان حیایى است که در روایات به آن سفارش شده است.
  
2- حياى منفى كه كسى از انجام كارهاى واجب و لازم دينى و دنيايى خود حيا كند و انجام ندهد يا اين كه حيا كند از اين كه چيزى را كه بايد بداند بپرسد و اين نوع حيا در روايت نهى شده.
+
۲- حیاى منفى و مذموم که کسى از انجام کارهاى [[واجب]] و لازم دینى و دنیایى خود حیا کند و انجام ندهد، یا این که حیا کند از این که چیزى را که باید بداند بپرسد و این نوع حیا در روایات نهى شده؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: «الْحَیاءُ حَیاءَانِ حَیاءُ عَقْلٍ وَحَیاءُ حُمْقٍ فَحَیاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ و حَیاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ»؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: حیا دو گونه است: حیاء عقل و حیاء حماقت، حیاء عقل، علم است و حیاء حماقت، نادانى.<ref>الکافی، ج۲، ص۱۰۶.</ref>
  
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ حَيَاءُ عَقْلٍ وَحَيَاءُ حُمْقٍ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ و َحَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله: حيا دو گونه است: حياء عقل و حياء حماقت، حياء عقل، علم است و حياء حماقت، نادانى. (الكافي، ج2، ص106)
+
شرح: در جامعه دیده می شود که به انسانى که بسیار خجالت می کشد و حتى در اثر این حالت حاضر نمی شود که مسائل ضرورى و [[احکام شرعی|شرعى]] خود را یاد بگیرد، با حیا اطلاق می شود، مثلا می گویند فلانى با حیا است در صورتى که [[اسلام]] و [[پیامبر اکرم]] صلى الله علیه و آله با این صفت مبارزه نموده است و حیاى مورد تائید اسلام حیائى است که انسان را از اعمال زشت و [[معصیت]] باز دارد.
  
شرح: در جامعه ديده مي شود كه به انسانى كه بسيار خجالت مي كشد و حتى در اثر اين حالت حاضر نمي شود كه مسائل ضرورى و شرعى خود را ياد بگيرد با حيا اطلاق ميشود مثلا مي گويند فلانى با حيا است در صورتى كه اسلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين صفت مبارزه نموده است و حياى مورد تائيد اسلام حيائى است كه انسان را از اعمال زشت و معصيت باز دارد.
+
==منشاء حیا==
  
==منشاء حیا==
+
منشأ حیاء، معرفت و شناخت عظمت و جلال [[الله|خداوند]] و جمال او (و آگاهى از مقام عفو و رفتار نیک او با بندگان و کثرت نعمت ها، و علم بعدم غفلت او از مراقبت احوال بنده، با توجه به قبایح اعمال خود و سوء معامله و رفتارش با این پروردگار مهربان) می باشد، و هر گاه که این معرفت ها براى بنده حاصل شد، حالتى که در چنین شرایطى بر او عارض می شود حیاء است. و هر کس که در میدان [[هیبت]] پروردگار قدمى از روى حیاء و شرمسارى بردارد برایش از [[عبادت]] هفتاد سال بهتر خواهد بود.
  
و اما حياء منشأ آن معرفت و شناخت عظمت و جلال خداوندى و جمال او (و آگاهى از مقام عفو و رفتار نيك او با بندگان و كثرت نعمت ها و عدم رضايت او براى بنده به نعمتى غير نعمت ديگر، و علم بعدم غفلت او از مراقبت احوال بنده، با توجه به قبايح اعمال خود و سوء معامله و رفتارش با اين پروردگار مهربان و [[نفاق]] در حضور او با درك او به اين حقيقت)، مي باشد، و هر گاه كه اين معرفت ها براى بنده حاصل شد، حالتى كه در چنين شرايطى بر او عارض مي شود حياء است. و هر كس كه در ميدان هيبت پروردگار قدمى از روى حياء و شرمسارى بردارد برايش از [[عبادت]] هفتاد سال بهتر خواهد بود.
+
شکى نیست که این صفات و احوال، فرع این معارف است که در بالا بدان اشاره نمودیم، چنان که ما در معاملاتمان با همنوعان خود این مطلب را بالوجدان مشاهده می کنیم که اگر انسانى در شخص دیگرى سلطنت و قدرتى به اندازه ذره اى از سلطنت و قدرت خداوند سراغ داشته باشد او را بزرگ مى شمارد و مراقب او است و از او می ترسد و اگر علاوه بر این، آن شخص به اندازه ذره اى از نعمت هائى که خدا بر بندگان ارزانى داشته به آن شخص عطا کند، او خود و مال خود را فداى او می کند و از خدمت به او و قیام به وظایف بندگیش لحظه اى غفلت نخواهد نمود و اگر علاوه بر این دو، تقصیرات خود را هم نسبت به آن شخص در نظر آورد و مخالفت هایش را با این سلطان و منعم در هنگام انعام و بخشش او و در حضور او مجسم کند، از حیاء و شرمسارى خواهد مرد.
  
شكى نيست كه اين صفات و احوال فرع اين معارف است كه در بالا بدان اشاره نموديم، چنان كه ما در معـاملاتمان با همنوعان خود اين مطلب را بالوجدان مشاهده مي كنيم كه اگر انسانى در شخص ديگرى سلطنت و قدرتى به اندازه ذره اى از سلطنت و قدرت خداوند سراغ داشته باشد او را بزرگ مى شمارد و مراقب او است و از او مي ترسد و اگر علاوه بر اين آن شخص به اندازه ذره اى از نعمت هائى كه خدا بر بندگان ارزانى داشته به آن شخص عطا كند او خود و نفس و مال خود را فداى او مي كند و از خدمت به او و قيام به وظايف بندگيش لحظه اى غفلت نخواهد نمود و اگر علاوه بر اين دو، تقصيرات خود را هم نسبت به آن شخص در نظر آورد و مخالفت هايش را با اين سلطان و منعم در هنگام انعام و بخشش او و در حضور او مجسم كند از حياء و شرمسارى خواهد مرد.
+
و اما این که مى بینیم عامه مردم با این که معتقد و مؤمن به عظمت پروردگار هستند و به نعمت هاى بى شمار او معترف هستند و از طرف دیگر از این همه گناه و معصیت از ناحیه خود هم باخبرند و با توجه به همه این ها کمتر دچار حیاء و شرمسارى مى گردند، علتش اولا ضعف [[ایمان]] به غیب است، زیرا سلاطین و قدرتمندان جهان و منعمین و بخشندگان این دنیا مشاهده مى شوند و سلطنت و نعمت آن ها محسوس و مشهود است، و اما ذات اقدس حق، براى آن ها غیب و ناپیدا است و تنها با ادله عقلیه هست که معتقد به وجود او و معترف بعظمت و نعمت هاى او هستند و اعتقاد به غیب ضعیف است و لذا این معارف در حق پروردگار باعث تعظیم و هیبت و حیاء مثل آن چه در معامله و رفتار با بزرگان و سلاطین دنیائى و بخشندگان این جهان می شود نمی گردد.
  
و اما اين كه مى بينيم عامه مردم با اين كه معتقد و مؤمن به عظمت پروردگار هستند و هر بزرگى، و بزرگ را بالنسبة به او كوچك مى دانند و به نعمت هاى بى شمار او معترف هستند و از طرف ديگر از اين همه گناه و معصيت از ناحيه خود هم با خبرند و با توجه بهمه اين ها كمتر دچار حياء و شرمسارى مى گردند، علتش اولا ضعف ايمان به غيب بالنسبة به شهود و عيان هست، زيرا سلاطين و قدرتمندان جهان، و منعمين و بخشندگان اين دنيا مشاهده مى شوند و سلطنت و نعمت آن ها محسوس و مشهود است، و اما ذات اقدس حق، براى آن ها غيب و ناپيدا است و تنها با ادله عقليه هست كه معتقد به وجود او و معترف بعظمت و نعـمت هاى او هستند و اعتقاد به غيب بالنسبة بمشاهده بالعيان ضعيف است و لذا اين معارف در حق پروردگار باعث تعظيم و هيبت و حياء مثل آن چه در معامله و رفتار با بزرگان و سلاطين دنيائى و بخشندگان اين جهان مي شود نمي گردد.
+
ثانیا این که، چون جلالت امر در عظمت خدا و نعمت هاى او به حدى است که براى احدى اداء حق آن، بلکه جزئى از اجزاء آن حقوق ممکن نیست و مردمان بقصور و ناتوانى خود آگاه هستند، به یکباره آن را مهمل مى گذارند.
  
ثانيا اين كه چون جلالت امر در عظمت خدا و نعمت هاى او به حدى است كه براى احدى اداء حق آن، بلكه جزئى از اجزاء آن حقوق ممكن نيست و مردمان بقصور و ناتوانى خود آگاه هستند بيكباره آن را مهمل مى گذارند.
+
ثالثا چنین مى پندارند که منافع خدمت سلاطین دنیا، نقد است و نفع عبادت پروردگار نسیه بوده، و در سراى دیگرى که وجود آن بر خلاف حس بوده تنها با ادله عقلى بدان معتقدند به آن ها می رسد.  
  
ثالثا چـنين مى پندارند كه منافع خدمت  سلاطين دنيا، نقد و نفع عبادت پروردگار نسيه بوده، و در سراى ديگرى كه وجود آن بر خلاف حس بوده تنها با ادله عقلى بدان معتقدند به آن ها ميرسد، و اين وجوه كه كه منشأ همه آن ها غـرور و جهل است سبب مسامحه عامه مردم، و كوتاهى آن ها در اطاعت و بندگى پروردگار شده است، كه بايد از روزي كه غيب، عيان مي گردد و مردمان فرياد ميزنند وا حسرتاه بر آن چه كه ما در مورد پروردگار، كوتاهى نموديم، به خدا پناه برد. و توجه به عظمت خداى مهربان و خشوع قلبى، روح [[نماز]] است و كمال آن بكمال آن ها بستگى دارد و از همه اين ها مهمتر تعـظيم ذات اقدس حق است كه آن از لوازم ايمان مي باشد، بنابر اين كسي كه ايمانش كامل گشته و مباشر قلبش شده و محبت دنيا و يا فكر و اشتغال آن مانع تأثير اين ايمان در وجود او نگشته، مي بايست كه نمازش را از اول تا آخر همه اجزائش را با توجه بخواند.
+
و این وجوه که منشأ همه آن ها غرور و جهل است، سبب مسامحه عامه مردم و کوتاهى آن ها در اطاعت و بندگى پروردگار شده است، که باید از روزی که غیب، عیان می گردد و مردمان فریاد می زنند وا حسرتا بر آن چه که ما در مورد پروردگار کوتاهى نمودیم، به خدا پناه برد. و توجه به عظمت خداى مهربان و خشوع قلبى، روح [[نماز]] است و کمال آن به کمال آن ها بستگى دارد و از همه این ها مهمتر تعظیم ذات اقدس حق است که آن از لوازم ایمان می باشد. بنابر این کسی که ایمانش کامل گشته و مباشر قلبش شده و محبت دنیا و یا فکر و اشتغال آن مانع تأثیر این ایمان در وجود او نگشته، می بایست که نمازش را از اول تا آخر همه اجزائش را با توجه بخواند.
  
 
==حیا در روایات==
 
==حیا در روایات==
 +
از روایات استفاده می شود که حیا همیشه همراه با [[عقل]] و [[دین|دین]] و [[ایمان|ایمان]] است، هر جا عقل باشد حیا هم هست و هر جا ایمان باشد حیا هم هست.
  
1 ـ عـِدَّةٌ مِنْ أَصحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ الْحَيَاءُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ؛ امام صادق (عليه السلام): حيا از ايمان است و ايمان در [[بهشت]] است (پس شخص با ايمان با حياء در بهشت است). (الكافي، ج2، ص106، باب الحياء)
+
۱ ـ عدَّةٌ مِنْ أَصحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِی بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ الْحَیاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ؛ [[امام صادق علیه السلام|امام صادق]] (علیه السلام): حیا از ایمان است و ایمان در [[بهشت]] است (پس شخص با ایمان با حیاء در بهشت است).<ref>الکافی، ج۲، ص۱۰۶، باب الحیاء.</ref>
 
 
2 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام الْحَيَاءُ وَ الْعَفَافُ وَ الْعِيُّ أَعْنِي عِيَّ اللِّسَانِ لَاعِيَّ الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ؛ امام صادق (عليه السلام): حيا و پاكدامنى و كُند زبانى ـ نه كُند دلى ـ از ايمان است. (الكافي، ج2، ص106)
 
 
 
شرح: مقصود از كند زبانى كم گوئى است كه از علائم ايمان است زيرا پرگو غالبا از [[دروغ]] و [[غـيبت]] و [[تهمت]] و امثال آن بركنار نمي باشد ولى كُند دلى مساوى با جهل است كه مذموم و ناپسند است.
 
 
 
3 ـ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ يَحْيَى أَخِي دَارِمٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عليه السلام قَالَ الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ؛ [[امام باقر]] يا [[امام صادق]] (عليه السلام): حياء و ايمان در يك رشته و همدوش همند چون يكى از آن دو رفت ديگرى هم مي رود. (الكافي، ج2، ص106)
 
 
 
4 ـ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ اللَّهَ بِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدْقُ و َالْحَيَاءُ و َحُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّكْرُ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): هر كس داراى چهار خصلت باشد حتى اگر سر تا پا هم گناهكار باشد خدا گناهانش را به حسنات تبديل مي كند: [[صداقت]]، [[حياء]]، خوش روى و خوش اخلاقى و شكرگذار بودن. (الكافي، ج2، ص107)
 
 
 
5 ـ وَرُوِيَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ عليه السلام فَقَالَ يَا آدَمُ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَدَعْ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ و َمَا تِلْكَ الثَّلَاثُ قَالَ الْعَقْلُ وَالْحَيَاءُ وَالدِّينُ فَقَالَ آدَمُ عليه السلام فَإِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالَا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَعَرَجَ؛ على (عليه السلام): [[جبرئيل]] بر حضرت آدم فرود آمد و به آدم عرض كرد اختيار كن يكى از اين سه چيز را و دو تا را ول كن آدم گفت آن سه چـيست؟ جبرئيل گفت: آن سه عقل، حياء و دين است، آدم گفت: من اختيار كردم عقل را، سپس ‍ جبرئيل به دين و حياء گفت: شما برويد، اما دين وحياء گفتنند: ما ماموريم همراه عقل باشيم. ([[من لايحضره الفقيه]]، ج4، ص417)
 
 
 
6 ـ وَ عَنْهُمْ عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُدْرِكِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الْإِسْلَامُ عُرْيَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَيَاء؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): دين اسلام عريان است و لباسش حياء است.
 
([[وسائل الشيعة]]، ج15، ص184)
 
 
 
7 ـ وَ عَنهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ خَيْرُ نِسَائِكُمُ الَّتِي إِذَا خَلَتْ مَعَ زَوْجِهَا خَلَعَتْ لَهُ دِرْعَ الْحَيَاءِ وَ إِذَا لَبِسَتْ لَبِسَتْ مَعَهُ دِرْعَ الْحَيَاءِ؛ امام صادق (عليه السلام): بهترين زنان شما كسانى هستند كه هنگامى كه با همسران خود خلوت مي كنند، لباس حياء را كنار مى گذارند، و هنگامى كه لباس دارند، همراه با لباس، لباس حياء مي پوشند. (وسائل الشيعة، ج20، ص29)
 
 
 
8 ـ وَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْيَا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله): خدا رحمت كند كسى كه حق حياء را نسبت به پروردگار خويش ادا كند (حقيقتا از خدا حيا كند و گناه نكند). ([[مستدرك الوسائل]]، ج8، ص462)
 
 
 
9 ـ وَ قَالَ عليه السلام مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ؛ على (عليه السلام): كسى كه لباس حياء پوشيده مردم عيوب او را نمى بينند. ([[نهج البلاغة]] ص508)
 
  
10 ـ و َمَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار
+
۲ ـ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّیقَلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْحَیاءُ وَ الْعَفَافُ وَ الْعِی أَعْنِی عِی اللِّسَانِ لَا عِی الْقَلْبِ مِنَ الْإِیمَانِ؛ امام صادق (علیه السلام): حیا و پاکدامنى و کند زبانى ـ نه کند دلى ـ از ایمان است.<ref>الکافی، ج۲، ص۱۰۶.</ref>
؛ على عليه السلام: كسى كه كلام و سخنش زياد است خطايش زياد است و كسى كه خطايش رياد است حيايش كم است و كسى كه حيايش كم است ورع و تقوايش كم است و كسى كه ورعـش كم است قلبش مرده است و كسى كه قلبش مرده داخل [[جهنم]] است. (وسائل الشيعة، ج12، ص187)
 
  
11 ـ الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام خَفِ اللَّهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْيِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ؛ [[امام سجاد]] (عليه السلام): از قدرت خدا بر خويش بترس و از نزديكيش به خود شرمگين باش (حياء كن). (بحارالانوار، ج68، ص336)
+
شرح: مقصود از کند زبانى کم گوئى است که از علائم ایمان است، زیرا پرگو غالبا از [[دروغ]] و [[غیبت (گناه)|غیبت]] و [[تهمت]] و امثال آن برکنار نمی باشد، ولى کند دلى مساوى با جهل است که مذموم و ناپسند است.
  
12 ـ وَ عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عليه السلام يَقُولُ لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَخِيكَ أَبْقِ مِنْهَا فَإِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَيَاءِ؛ [[امام كاظم]] (عليه السلام): مبادا حريم ميان خود و برادرت را يكسره از ميان ببرى چيزى از آن باقى بگذار زيرا از ميان رفتن آن از ميان رفتن شرم و حيا است. (الكافي، ج2، ص672)
+
۳ ـ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ یحْیى أَخِی دَارِمٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ کثِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام قَالَ الْحَیاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ؛ [[امام باقر]] یا [[امام صادق]] (علیهما السلام): حیاء و ایمان در یک رشته و همدوش همند چون یکى از آن دو رفت دیگرى هم می رود.<ref>الکافی، ج۲، ص۱۰۶.</ref>
  
از روايات بدست مى آيد كه حياء صفتى است كه انسان را از دست زدن به كارهاى زشت و غير انسانى باز مي دارد و نيز مانع از آن مي شود كه انسان هر چيزى را كه از قلبش مي گذرد بر زبان آورد، و نيز از روايات استفاده مي شود حيا هميشه همراه با عقل و دين و ايمان است هر جا عقل باشد حيا هم هست هر جا ايمان باشد حيا هم هست.
+
۴ ـ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی عَلِی اللَّهَ بِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله أَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فِیهِ وَ کانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ، الصِّدْقُ و َالْحَیاءُ و حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّکرُ؛ [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] (صلى الله علیه و آله): هر کس داراى چهار خصلت باشد حتى اگر سر تا پا هم گناهکار باشد خدا گناهانش را به حسنات تبدیل می کند: [[صداقت]]، حیاء، [[حسن خلق|خوش اخلاقى]] و شکرگذار بودن.<ref>الکافی، ج۲، ص۱۰۷.</ref>
  
13 - مِصـْبَاحُ الشَّرِيعَةِ، قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام الْحَيَاءُ نُورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الْإِيمَانِ وَ تَفْسِيرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ كُلِّ شَيْءٍ يُنْكِرُهُ التَّوْحِيدُ وَ الْمَعْرِفَةُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و سلم الْحَيَاءُ و َالْإِيمَانُ فَقَيَّدَ الْحَيَاءَ بِالْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانَ بِالْحَيَاءِ و َصَاحِبُ الْحَيَاءِ خَيْرٌ كُلُّهُ وَ مَنْ حُرِمَ الْحَيَاءَ فَهُوَ شَرٌّ كُلُّهُ وَ إِنْ تَعْبَّدَ وَ تَوَرَّعَ و َإِنَّ خُطْوَةً يَتَخَطَّى فِي سَاحَاتِ هَيْبَةِ اللَّهِ بِالْحَيَاءِ مِنْهُ إِلَيْهِ خَيْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِينَ سَنَةً وَ الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَالْكُفْرِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ أَيْ إِذَا فَارَقْتَ الْحَيَاءَ فَكُلُّ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَيْرٍ وَشَرٍّ فَأَنْتَ بِهِ مُعَاقَبٌ و َقُوَّةُ الْحَيَاءِ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْفِ وَ الْحَيَاءُ مَسْكَنُ الْخَشْيَةِ وَ الْحَيَاءُ أَوَّلُهُ الْهَيْبَةُ وَ آخِرُهُ الرُّؤْيَةُ وَ صَاحِبُ الْحَيَاءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ مُعْتَزِلٌ مِنَ النَّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمَّا هُمْ فِيهِ وَ لَوْ تَرَكُوا صَاحِبَ الْحَيَاءِ مَا جَالَسَ أَحَداً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَ جَعَلَ مَسَاوِيَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ كَرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِينَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الْحَيَاءُ خَمْسَةُ أَنْوَاعٍ حَيَاءُ ذَنْبٍ و َحَيَاءُ تَقْصِيرٍ وَ حَيَاءُ كَرَامَةٍ وَ حَيَاءُ حُبٍّ وَ حَيَاءُ هَيْبَةٍ وَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِكَ أَهْلٌ وَ لِأَهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلَى حِدَةٍ؛ حضرت امام صادق عليه السّلام مى فرمايد كه: حيا نورى است كه جوهر آن نور و ذات و حقيقت آن، صدر ايمان است. (يعـنى: عمده اجزاى ايمان حياست و ايمان كامل از او حاصل مى شود.) معنى حيا توقّف كردن است در هر چيزى كه منافى [[توحيد]] و معرفت باشد، (يعنى: هر كارى كه منافى كارهاى اهل توحيد و معرفت باشد، نكند.) حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: حيا جزء ايمان است و هر كه حياى او محكم نيست، ايمان او كامل نيست. هر كه صاحب حيا و آزرم است صاحب همه خوبي ها است، و هر كه از حيا محروم است، صاحب همه بدي ها است، هر چند كه به عبادت و پرهيزگارى باشد. يك گام كه صاحب حيا مى گذارد از روى حيا و شرم در فضاى هيبت الهى، عزيزتر است در پيش خداى تعالى از عبادت هفتاد سال كه نه از روى حيا باشد. بى حيائى كه وقاحت عبارت از او است، اساس و بنيان هر نفاق است، و نفاق اساس كفر است. چنان كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است كه: هر گاه صفت حيا كه مانع است از ارتكاب قبايح، از براى تو نباشد و تو از اين صفت كمال محروم باشى، پس بكن هر چه خواهى كه گويا خود را از جريده بندگى بيرون كرده اى و خوبى و بدى از براى تو يكسان شده است. و اين نيست مگر علامت كفر و در اين حالت هر چه مى كنى، خواه خوبى و خواه بدى، بكن كه نيست مگر موجب عذاب و عقاب. هر كه را حزن و خوف بيشتر است، حياى او بيشتر است. (يعنى: هر كه صاحب حيا است، صاحب خوف و خشيت است و هر كه حيا ندارد، خوف الهى ندارد.) و اوّل حيا هيبت است. (يعنى: حيا فراخور هيبت الهى است، هر كه عظمت و هيبت الهى پيش او بيشتر است، حياى او بيشتر است.
+
۵ ـ رُوِی عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ علیه السلام فَقَالَ یا آدَمُ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیرَک وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَدَعْ اثْنَتَینِ فَقَالَ لَهُ و َمَا تِلْک الثَّلَاثُ قَالَ الْعَقْلُ وَالْحَیاءُ وَالدِّینُ فَقَالَ آدَمُ علیه السلام فَإِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام لِلْحَیاءِ وَالدِّینِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالَا یا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیثُ کانَ...؛ امام على (علیه السلام) فرمود: [[جبرئیل]] بر [[حضرت آدم]] فرود آمد و به او عرض کرد اختیار کن یکى از این سه چیز را و دو تا را رها کن، آدم گفت آن سه چیست؟ جبرئیل گفت: عقل، حیاء و دین است، آدم گفت: من اختیار کردم عقل را، سپس ‍جبرئیل به دین و حیاء گفت: شما بروید، اما دین و حیاء گفتنند: ما ماموریم همراه عقل باشیم.<ref>من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۷.</ref>
  
چنان كه خداوند عزيز در [[قرآن مجيد]] فرموده: {{متن قرآن|«وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»}} 39: 67 ([[سوره زمر]] ـ 67) يعنى: منافقان و كفّار و فسّاق قدر او را عزّ شأنه، چنان كه هست نشناخته اند كه اگر كسى شناخت او داشته باشد و به قدر و مرتبه او راه برده باشد، هرگز مرتكب گناه نمى شود).
+
۶ ـ وَ عَنْهُمْ عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُدْرِک بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله الْإِسْلَامُ عُرْیانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیاء؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله): دین اسلام عریان است و لباسش حیاء است.<ref>وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۱۸۴.</ref>
  
هر كه صاحب حيا است به خود و كار خود مشغول است و هرگز از ذكر الهى فارغ نيست و از مردم (نادان و غافل) كناره مى جويد و به آن چه مردم مشغول هستند (مانند كارهاى بيهوده و حرفهاى بى محتوا)، او نهايت تنفّر از آن دارد. و اگر صاحب حيا گذاشته شود به حال خود، هرگز رغبت همنشينى با كسى نمى كند.
+
۷ ـ وَ عَنهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ خَیرُ نِسَائِکمُ الَّتِی إِذَا خَلَتْ مَعَ زَوْجِهَا خَلَعَتْ لَهُ دِرْعَ الْحَیاءِ وَ إِذَا لَبِسَتْ لَبِسَتْ مَعَهُ دِرْعَ الْحَیاءِ؛ امام صادق (علیه السلام): بهترین زنان شما کسانى هستند که هنگامى که با همسران خود خلوت می کنند، لباس حیاء را کنار مى گذارند، و هنگامى که لباس دارند، همراه با لباس، لباس حیاء می پوشند.<ref>وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۲۹.</ref>
  
چنان كه حضرت خير البشر عليه و آله التحيّات فرموده است كه: خداى تعالى هر گاه خواهد كه بنده او خوب باشد و خدا ترس باشد، خوبي هاى او را به چشم او پوشيده مى كند و بدي هاى او را ظاهر مى كند و همنشينى مردم اهل غفلت و جهله به نظر او ناپسند مى شود.
+
۸ ـ وَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله و سلم رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْیا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَیاءِ؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله): خدا رحمت کند کسى که حق حیاء را نسبت به پروردگار خویش ادا کند (حقیقتا از خدا حیا کند و گناه نکند).<ref>مستدرک الوسائل، ج۸، ص۴۶۲.</ref>
  
حيا به پنج نوع منقسم مى شود:  
+
۹ ـ وَ قَالَ علیه السلام مَنْ کسَاهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ لَمْ یرَ النَّاسُ عَیبَهُ؛ امام على (علیه السلام): کسى که لباس حیاء پوشیده مردم عیوب او را نمى بینند.<ref>نهج البلاغة ص۵۰۸.</ref>
  
يكى ـ حياء از ذنب و گناه است. (يعنى: حيا مانع است كه مرتكب كباير شود و اين ادناى مرتبه حيا است، و اين حياى عوام است.)
+
۱۰ ـ و َمَنْ کثُرَ کلَامُهُ کثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ کثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَیاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَیاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار؛ امام على علیه السلام: کسى که کلام و سخنش زیاد است خطایش زیاد است و کسى که خطایش زیاد است حیایش کم است و کسى که حیایش کم است [[ورع]] و تقوایش کم است و کسى که ورعش کم است قلبش مرده است و کسى که قلبش مرده داخل [[جهنم]] است.<ref>وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۸۷.</ref>
  
دوم ـ حياى تقصير است. (يعنى: شرمش آيد كه مرتكب كارى شود كه مشتمل بر تقصير باشد، هر چند خلاف اولى باشد و اين مرتبه، فوق مرتبه اوّل است و مخصوص اوليا است.)
+
۱۱ ـ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام خَفِ اللَّهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ عَلَیک وَ اسْتَحْی مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْک؛ [[امام سجاد]] (علیه السلام) فرمود: از قدرت خدا بر خویش بترس و از نزدیکیش به خود شرمگین باش (حیاء کن).<ref>بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۳۶.</ref>
  
سوم ـ حياى كرامت است. (يعنى: عزّت و بزرگوارى جناب الهى مانع است كه مرتكب خلاف رضاى او شود، چه هر كه بزرگوارى حضرت بارى عزّ اسمه و قدر و مرتبه او نصب العين او شد، به هيچ وجه متوجّه غير او نمى شود)
+
۱۲ ـ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام یقُولُ لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَینَک وَ بَینَ أَخِیک أَبْقِ مِنْهَا فَإِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَیاءِ؛ [[امام کاظم]] (علیه السلام): مبادا حریم میان خود و برادرت را یکسره از میان ببرى چیزى از آن باقى بگذار زیرا از میان رفتن آن از میان رفتن شرم و حیا است.<ref>الکافی، ج۲، ص۶۷۲.</ref>
  
چهارم ـ حياى محبّت است. (يعنى: انوار محبّت الهى چنان بر سراسر كشور دلش مى تابد كه مجال مخالفتى براى او در هيچ عضوى از اعضاى وى نمى ماند، پس از بس كه ممسوس در حبّ الهى و منهمك در محبّت وى مى باشد، كه اصلا توجّه به غير او نمى كند و التفات به غير او نمى نمايد.)
+
۱۳ - قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام الْحَیاءُ نُورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الْإِیمَانِ وَ تَفْسِیرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ کلِّ شَیءٍ ینْکرُهُ التَّوْحِیدُ وَ الْمَعْرِفَةُ قَالَ النَّبِی صلى الله علیه و آله الْحَیاءُ و َالْإِیمَانُ فَقَیدَ الْحَیاءَ بِالْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانَ بِالْحَیاءِ و َصَاحِبُ الْحَیاءِ خَیرٌ کلُّهُ وَ مَنْ حُرِمَ الْحَیاءَ فَهُوَ شَرٌّ کلُّهُ وَ إِنْ تَعْبَّدَ وَ تَوَرَّعَ و إِنَّ خُطْوَةً یتَخَطَّى فِی سَاحَاتِ هَیبَةِ اللَّهِ بِالْحَیاءِ مِنْهُ إِلَیهِ خَیرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ سَنَةً وَ الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَالْکفْرِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله اذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ أَی إِذَا فَارَقْتَ الْحَیاءَ فَکلُّ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَیرٍ وَشَرٍّ فَأَنْتَ بِهِ مُعَاقَبٌ و َقُوَّةُ الْحَیاءِ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْفِ وَ الْحَیاءُ مَسْکنُ الْخَشْیةِ وَ الْحَیاءُ أَوَّلُهُ الْهَیبَةُ وَ آخِرُهُ الرُّؤْیةُ وَ صَاحِبُ الْحَیاءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ مُعْتَزِلٌ مِنَ النَّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمَّا هُمْ فِیهِ وَ لَوْ تَرَکوا صَاحِبَ الْحَیاءِ مَا جَالَسَ أَحَداً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَ جَعَلَ مَسَاوِیهُ بَینَ عَینَیهِ وَ کرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِینَ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَ الْحَیاءُ خَمْسَةُ أَنْوَاعٍ حَیاءُ ذَنْبٍ و َحَیاءُ تَقْصِیرٍ وَ حَیاءُ کرَامَةٍ وَ حَیاءُ حُبٍّ وَ حَیاءُ هَیبَةٍ وَلِکلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِک أَهْلٌ وَ لِأَهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلَى حِدَةٍ؛ امام صادق علیه السّلام مى فرماید که: حیا نورى است که جوهر آن نور و ذات و حقیقت آن، صدر ایمان است. (یعنى: عمده اجزاى ایمان حیاست و ایمان کامل از او حاصل مى شود.) معنى حیا توقّف کردن است در هر چیزى که منافى [[توحید]] و معرفت باشد، (یعنى: هر کارى که منافى کارهاى اهل توحید و معرفت باشد، نکند.) حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید: حیا جزء ایمان است و هر که حیاى او محکم نیست، ایمان او کامل نیست. هر که صاحب حیا و آزرم است صاحب همه خوبی ها است، و هر که از حیا محروم است، صاحب همه بدی ها است، هر چند که به عبادت و پرهیزگارى باشد. یک گام که صاحب حیا مى گذارد از روى حیا و شرم در فضاى هیبت الهى، عزیزتر است در پیش خداى تعالى از عبادت هفتاد سال که نه از روى حیا باشد.  
  
پنجم ـ حياى هيبت است. (يعنى: هيبت و سطوت الهى مانع است از ارتكاب خلاف رضاى او)
+
بى حیائى اساس و بنیان هر [[نفاق]] است، و نفاق اساس [[کفر|کفر]] است. چنان که حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرموده است که: هر گاه صفت حیا که مانع است از ارتکاب قبایح، از براى تو نباشد و تو از این صفت کمال محروم باشى، پس بکن هر چه خواهى که گویا خود را از جریده بندگى بیرون کرده اى و خوبى و بدى از براى تو یکسان شده است. و این نیست مگر علامت کفر و در این حالت هر چه مى کنى، خواه خوبى و خواه بدى، بکن که نیست مگر موجب عذاب و عقاب. هر که را حزن و خوف بیشتر است، حیاى او بیشتر است. (یعنى: هر که صاحب حیا است، صاحب خوف و خشیت است و هر که حیا ندارد، خوف الهى ندارد.) و اوّل حیا هیبت است. (یعنى: حیا فراخور هیبت الهى است، هر که عظمت و هیبت الهى پیش او بیشتر است، حیاى او بیشتر است. چنان که خداوند عزیز در [[قرآن مجید]] فرموده: {{متن قرآن|«وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»}} ([[سوره زمر]]، ۶۷) یعنى: منافقان و کفّار و فسّاق قدر او را، چنان که هست نشناخته اند که اگر کسى شناخت او داشته باشد و به قدر و مرتبه او راه برده باشد، هرگز مرتکب گناه نمى شود). هر که صاحب حیا است به خود و کار خود مشغول است و هرگز از ذکر الهى فارغ نیست و از مردم (نادان و غافل) کناره مى جوید و به آن چه مردم مشغول هستند (مانند کارهاى بیهوده و حرفهاى بى محتوا)، او نهایت تنفّر از آن دارد. و اگر صاحب حیا گذاشته شود به حال خود، هرگز رغبت همنشینى با کسى نمى کند. چنان که حضرت خیر البشر علیه و آله التحیات فرموده است که: خداى تعالى هر گاه خواهد که بنده او خوب باشد و خدا ترس باشد، خوبی هاى او را به چشم او پوشیده مى کند و بدی هاى او را ظاهر مى کند و همنشینى مردم اهل غفلت و جهله به نظر او ناپسند مى شود.
  
(مستدرك الوسائل ج8 ص46)
+
حیا به پنج نوع منقسم مى شود: یکى ـ حیاء از ذنب و گناه است. (یعنى: حیا مانع است که مرتکب کبایر شود و این ادنی مرتبه حیا است، و این حیاى عوام است.) دوم ـ حیاى تقصیر است. (یعنى: شرمش آید که مرتکب کارى شود که مشتمل بر تقصیر باشد، هر چند خلاف اولى باشد و این مرتبه، فوق مرتبه اوّل است و مخصوص اولیا است.) سوم ـ حیاى کرامت است. (یعنى: عزّت و بزرگوارى جناب الهى مانع است که مرتکب خلاف رضاى او شود، چه هر که بزرگوارى حضرت بارى عزّ اسمه و قدر و مرتبه او نصب العین او شد، به هیچ وجه متوجّه غیر او نمى شود) چهارم ـ حیاى محبّت است. (یعنى: انوار محبّت الهى چنان بر سراسر دلش مى تابد که مجال مخالفتى براى او در هیچ عضوى از اعضاى وى نمى ماند، پس از بس که ممسوس در حبّ الهى و منهمک در محبّت وى مى باشد، که اصلا توجّه به غیر او نمى کند و التفات به غیر او نمى نماید.) پنجم ـ حیاى هیبت است. (یعنى: هیبت و سطوت الهى مانع است از ارتکاب خلاف رضاى او).<ref>مستدرک الوسائل ج۸ ص۴۶.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
  
 
==منابع==
 
==منابع==
[http://www.downloadbook.org/maasumin/p/haya.htm  حیاء، گروهی از محققان و پژوهشگران، سایت دانلود بوک]
 
  
مصباح یزدی، محمد تقی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره 54 ، در دسترس در [http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/84021 سایت حوزه]، تاریخ بازیابی: 3 دی ماه 1391
+
*[http://www.downloadbook.org/maasumin/p/haya.htm گروهی از محققان، "حیاء"، سایت دانلود بوک، بخش با معصومین]، بازیابی: ۲۹ دیماه ۱۳۹۱.
 +
*[[محمدتقی مصباح یزدی|مصباح یزدی]]، "تفاوت حیا با خجالت"، مجله معرفت، شماره ۵۴، در دسترس در [http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/84021 سایت حوزه].
  
 
[[رده:اخلاق فردی]]
 
[[رده:اخلاق فردی]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۰۵:۵۳

«حیا» به معنی شرم و خوددارى از چیزی بخاطر ترس از ملامت است و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. از روایات بدست مى آید که حیاء صفتى است که انسان را از دست زدن به کارهاى زشت و غیر انسانى باز می دارد و نیز مانع از آن می شود که انسان هر چیزى را که از قلبش می گذرد بر زبان آورد.

تعریف حیا

«حیا»، عبارت از حالتی در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجاری پدید می آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودی داشته باشد که عیب محسوب می شود و یا رفتار زشتی از وی سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتی به او دست می دهد که اصطلاحا به آن حیا و شرم می گویند. این حالت مخصوص کسانی است که برای خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت می باشند. چنین افرادی وقتی متوجه نقص و یا رفتار زشت خود می شوند، دچار حالت شرمساری می شوند.[۱]

حیا، از صفات کمالیه است که در هر شخص به نسبتی وجود دارد. حیا سبب پاکدامنی انسان، مخصوصاً زن می باشد. حیا زمینه ی تقویت ایمان و از ضروریات دین است که شخصیت انسان را بالا می برد. داشتن حیا مورد رضای خدای عزّوجل است. حیا میزان تعادل زندگی، مانع از فروپاشیدن خانواده و باعث تعدیل رفتارهای اجتماعی می شود.

بزرگان مطالب زیادی درباره حیا گفته اند و آن را یک صفت عالی در انسان دانسته اند. حیای واقعی، انسان را از دام شیطان می رهاند و به خدا نزدیک می کند.

انواع حیا

حیا بر دو قسم است:

۱- حیاى مثبت و شایسته که انسان از انجام گناه و کارهاى زشت حیا کند و به سراغ آن ها نرود. این همان حیایى است که در روایات به آن سفارش شده است.

۲- حیاى منفى و مذموم که کسى از انجام کارهاى واجب و لازم دینى و دنیایى خود حیا کند و انجام ندهد، یا این که حیا کند از این که چیزى را که باید بداند بپرسد و این نوع حیا در روایات نهى شده؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: «الْحَیاءُ حَیاءَانِ حَیاءُ عَقْلٍ وَحَیاءُ حُمْقٍ فَحَیاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ و حَیاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ»؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: حیا دو گونه است: حیاء عقل و حیاء حماقت، حیاء عقل، علم است و حیاء حماقت، نادانى.[۲]

شرح: در جامعه دیده می شود که به انسانى که بسیار خجالت می کشد و حتى در اثر این حالت حاضر نمی شود که مسائل ضرورى و شرعى خود را یاد بگیرد، با حیا اطلاق می شود، مثلا می گویند فلانى با حیا است در صورتى که اسلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با این صفت مبارزه نموده است و حیاى مورد تائید اسلام حیائى است که انسان را از اعمال زشت و معصیت باز دارد.

منشاء حیا

منشأ حیاء، معرفت و شناخت عظمت و جلال خداوند و جمال او (و آگاهى از مقام عفو و رفتار نیک او با بندگان و کثرت نعمت ها، و علم بعدم غفلت او از مراقبت احوال بنده، با توجه به قبایح اعمال خود و سوء معامله و رفتارش با این پروردگار مهربان) می باشد، و هر گاه که این معرفت ها براى بنده حاصل شد، حالتى که در چنین شرایطى بر او عارض می شود حیاء است. و هر کس که در میدان هیبت پروردگار قدمى از روى حیاء و شرمسارى بردارد برایش از عبادت هفتاد سال بهتر خواهد بود.

شکى نیست که این صفات و احوال، فرع این معارف است که در بالا بدان اشاره نمودیم، چنان که ما در معاملاتمان با همنوعان خود این مطلب را بالوجدان مشاهده می کنیم که اگر انسانى در شخص دیگرى سلطنت و قدرتى به اندازه ذره اى از سلطنت و قدرت خداوند سراغ داشته باشد او را بزرگ مى شمارد و مراقب او است و از او می ترسد و اگر علاوه بر این، آن شخص به اندازه ذره اى از نعمت هائى که خدا بر بندگان ارزانى داشته به آن شخص عطا کند، او خود و مال خود را فداى او می کند و از خدمت به او و قیام به وظایف بندگیش لحظه اى غفلت نخواهد نمود و اگر علاوه بر این دو، تقصیرات خود را هم نسبت به آن شخص در نظر آورد و مخالفت هایش را با این سلطان و منعم در هنگام انعام و بخشش او و در حضور او مجسم کند، از حیاء و شرمسارى خواهد مرد.

و اما این که مى بینیم عامه مردم با این که معتقد و مؤمن به عظمت پروردگار هستند و به نعمت هاى بى شمار او معترف هستند و از طرف دیگر از این همه گناه و معصیت از ناحیه خود هم باخبرند و با توجه به همه این ها کمتر دچار حیاء و شرمسارى مى گردند، علتش اولا ضعف ایمان به غیب است، زیرا سلاطین و قدرتمندان جهان و منعمین و بخشندگان این دنیا مشاهده مى شوند و سلطنت و نعمت آن ها محسوس و مشهود است، و اما ذات اقدس حق، براى آن ها غیب و ناپیدا است و تنها با ادله عقلیه هست که معتقد به وجود او و معترف بعظمت و نعمت هاى او هستند و اعتقاد به غیب ضعیف است و لذا این معارف در حق پروردگار باعث تعظیم و هیبت و حیاء مثل آن چه در معامله و رفتار با بزرگان و سلاطین دنیائى و بخشندگان این جهان می شود نمی گردد.

ثانیا این که، چون جلالت امر در عظمت خدا و نعمت هاى او به حدى است که براى احدى اداء حق آن، بلکه جزئى از اجزاء آن حقوق ممکن نیست و مردمان بقصور و ناتوانى خود آگاه هستند، به یکباره آن را مهمل مى گذارند.

ثالثا چنین مى پندارند که منافع خدمت سلاطین دنیا، نقد است و نفع عبادت پروردگار نسیه بوده، و در سراى دیگرى که وجود آن بر خلاف حس بوده تنها با ادله عقلى بدان معتقدند به آن ها می رسد.

و این وجوه که منشأ همه آن ها غرور و جهل است، سبب مسامحه عامه مردم و کوتاهى آن ها در اطاعت و بندگى پروردگار شده است، که باید از روزی که غیب، عیان می گردد و مردمان فریاد می زنند وا حسرتا بر آن چه که ما در مورد پروردگار کوتاهى نمودیم، به خدا پناه برد. و توجه به عظمت خداى مهربان و خشوع قلبى، روح نماز است و کمال آن به کمال آن ها بستگى دارد و از همه این ها مهمتر تعظیم ذات اقدس حق است که آن از لوازم ایمان می باشد. بنابر این کسی که ایمانش کامل گشته و مباشر قلبش شده و محبت دنیا و یا فکر و اشتغال آن مانع تأثیر این ایمان در وجود او نگشته، می بایست که نمازش را از اول تا آخر همه اجزائش را با توجه بخواند.

حیا در روایات

از روایات استفاده می شود که حیا همیشه همراه با عقل و دین و ایمان است، هر جا عقل باشد حیا هم هست و هر جا ایمان باشد حیا هم هست.

۱ ـ عدَّةٌ مِنْ أَصحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِی بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ الْحَیاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ؛ امام صادق (علیه السلام): حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است (پس شخص با ایمان با حیاء در بهشت است).[۳]

۲ ـ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّیقَلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْحَیاءُ وَ الْعَفَافُ وَ الْعِی أَعْنِی عِی اللِّسَانِ لَا عِی الْقَلْبِ مِنَ الْإِیمَانِ؛ امام صادق (علیه السلام): حیا و پاکدامنى و کند زبانى ـ نه کند دلى ـ از ایمان است.[۴]

شرح: مقصود از کند زبانى کم گوئى است که از علائم ایمان است، زیرا پرگو غالبا از دروغ و غیبت و تهمت و امثال آن برکنار نمی باشد، ولى کند دلى مساوى با جهل است که مذموم و ناپسند است.

۳ ـ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ یحْیى أَخِی دَارِمٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ کثِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام قَالَ الْحَیاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ؛ امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام): حیاء و ایمان در یک رشته و همدوش همند چون یکى از آن دو رفت دیگرى هم می رود.[۵]

۴ ـ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی عَلِی اللَّهَ بِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله أَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فِیهِ وَ کانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ، الصِّدْقُ و َالْحَیاءُ و حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّکرُ؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله): هر کس داراى چهار خصلت باشد حتى اگر سر تا پا هم گناهکار باشد خدا گناهانش را به حسنات تبدیل می کند: صداقت، حیاء، خوش اخلاقى و شکرگذار بودن.[۶]

۵ ـ رُوِی عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ علیه السلام فَقَالَ یا آدَمُ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیرَک وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْ وَاحِدَةً وَدَعْ اثْنَتَینِ فَقَالَ لَهُ و َمَا تِلْک الثَّلَاثُ قَالَ الْعَقْلُ وَالْحَیاءُ وَالدِّینُ فَقَالَ آدَمُ علیه السلام فَإِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام لِلْحَیاءِ وَالدِّینِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالَا یا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیثُ کانَ...؛ امام على (علیه السلام) فرمود: جبرئیل بر حضرت آدم فرود آمد و به او عرض کرد اختیار کن یکى از این سه چیز را و دو تا را رها کن، آدم گفت آن سه چیست؟ جبرئیل گفت: عقل، حیاء و دین است، آدم گفت: من اختیار کردم عقل را، سپس ‍جبرئیل به دین و حیاء گفت: شما بروید، اما دین و حیاء گفتنند: ما ماموریم همراه عقل باشیم.[۷]

۶ ـ وَ عَنْهُمْ عَنِ ابْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُدْرِک بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله الْإِسْلَامُ عُرْیانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیاء؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله): دین اسلام عریان است و لباسش حیاء است.[۸]

۷ ـ وَ عَنهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ خَیرُ نِسَائِکمُ الَّتِی إِذَا خَلَتْ مَعَ زَوْجِهَا خَلَعَتْ لَهُ دِرْعَ الْحَیاءِ وَ إِذَا لَبِسَتْ لَبِسَتْ مَعَهُ دِرْعَ الْحَیاءِ؛ امام صادق (علیه السلام): بهترین زنان شما کسانى هستند که هنگامى که با همسران خود خلوت می کنند، لباس حیاء را کنار مى گذارند، و هنگامى که لباس دارند، همراه با لباس، لباس حیاء می پوشند.[۹]

۸ ـ وَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله و سلم رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْیا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَیاءِ؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله): خدا رحمت کند کسى که حق حیاء را نسبت به پروردگار خویش ادا کند (حقیقتا از خدا حیا کند و گناه نکند).[۱۰]

۹ ـ وَ قَالَ علیه السلام مَنْ کسَاهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ لَمْ یرَ النَّاسُ عَیبَهُ؛ امام على (علیه السلام): کسى که لباس حیاء پوشیده مردم عیوب او را نمى بینند.[۱۱]

۱۰ ـ و َمَنْ کثُرَ کلَامُهُ کثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ کثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَیاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَیاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار؛ امام على علیه السلام: کسى که کلام و سخنش زیاد است خطایش زیاد است و کسى که خطایش زیاد است حیایش کم است و کسى که حیایش کم است ورع و تقوایش کم است و کسى که ورعش کم است قلبش مرده است و کسى که قلبش مرده داخل جهنم است.[۱۲]

۱۱ ـ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام خَفِ اللَّهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ عَلَیک وَ اسْتَحْی مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْک؛ امام سجاد (علیه السلام) فرمود: از قدرت خدا بر خویش بترس و از نزدیکیش به خود شرمگین باش (حیاء کن).[۱۳]

۱۲ ـ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام یقُولُ لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَینَک وَ بَینَ أَخِیک أَبْقِ مِنْهَا فَإِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَیاءِ؛ امام کاظم (علیه السلام): مبادا حریم میان خود و برادرت را یکسره از میان ببرى چیزى از آن باقى بگذار زیرا از میان رفتن آن از میان رفتن شرم و حیا است.[۱۴]

۱۳ - قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام الْحَیاءُ نُورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الْإِیمَانِ وَ تَفْسِیرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ کلِّ شَیءٍ ینْکرُهُ التَّوْحِیدُ وَ الْمَعْرِفَةُ قَالَ النَّبِی صلى الله علیه و آله الْحَیاءُ و َالْإِیمَانُ فَقَیدَ الْحَیاءَ بِالْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانَ بِالْحَیاءِ و َصَاحِبُ الْحَیاءِ خَیرٌ کلُّهُ وَ مَنْ حُرِمَ الْحَیاءَ فَهُوَ شَرٌّ کلُّهُ وَ إِنْ تَعْبَّدَ وَ تَوَرَّعَ و إِنَّ خُطْوَةً یتَخَطَّى فِی سَاحَاتِ هَیبَةِ اللَّهِ بِالْحَیاءِ مِنْهُ إِلَیهِ خَیرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ سَنَةً وَ الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَالْکفْرِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله اذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ أَی إِذَا فَارَقْتَ الْحَیاءَ فَکلُّ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَیرٍ وَشَرٍّ فَأَنْتَ بِهِ مُعَاقَبٌ و َقُوَّةُ الْحَیاءِ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْفِ وَ الْحَیاءُ مَسْکنُ الْخَشْیةِ وَ الْحَیاءُ أَوَّلُهُ الْهَیبَةُ وَ آخِرُهُ الرُّؤْیةُ وَ صَاحِبُ الْحَیاءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ مُعْتَزِلٌ مِنَ النَّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمَّا هُمْ فِیهِ وَ لَوْ تَرَکوا صَاحِبَ الْحَیاءِ مَا جَالَسَ أَحَداً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَ جَعَلَ مَسَاوِیهُ بَینَ عَینَیهِ وَ کرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِینَ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَ الْحَیاءُ خَمْسَةُ أَنْوَاعٍ حَیاءُ ذَنْبٍ و َحَیاءُ تَقْصِیرٍ وَ حَیاءُ کرَامَةٍ وَ حَیاءُ حُبٍّ وَ حَیاءُ هَیبَةٍ وَلِکلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِک أَهْلٌ وَ لِأَهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلَى حِدَةٍ؛ امام صادق علیه السّلام مى فرماید که: حیا نورى است که جوهر آن نور و ذات و حقیقت آن، صدر ایمان است. (یعنى: عمده اجزاى ایمان حیاست و ایمان کامل از او حاصل مى شود.) معنى حیا توقّف کردن است در هر چیزى که منافى توحید و معرفت باشد، (یعنى: هر کارى که منافى کارهاى اهل توحید و معرفت باشد، نکند.) حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید: حیا جزء ایمان است و هر که حیاى او محکم نیست، ایمان او کامل نیست. هر که صاحب حیا و آزرم است صاحب همه خوبی ها است، و هر که از حیا محروم است، صاحب همه بدی ها است، هر چند که به عبادت و پرهیزگارى باشد. یک گام که صاحب حیا مى گذارد از روى حیا و شرم در فضاى هیبت الهى، عزیزتر است در پیش خداى تعالى از عبادت هفتاد سال که نه از روى حیا باشد.

بى حیائى اساس و بنیان هر نفاق است، و نفاق اساس کفر است. چنان که حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرموده است که: هر گاه صفت حیا که مانع است از ارتکاب قبایح، از براى تو نباشد و تو از این صفت کمال محروم باشى، پس بکن هر چه خواهى که گویا خود را از جریده بندگى بیرون کرده اى و خوبى و بدى از براى تو یکسان شده است. و این نیست مگر علامت کفر و در این حالت هر چه مى کنى، خواه خوبى و خواه بدى، بکن که نیست مگر موجب عذاب و عقاب. هر که را حزن و خوف بیشتر است، حیاى او بیشتر است. (یعنى: هر که صاحب حیا است، صاحب خوف و خشیت است و هر که حیا ندارد، خوف الهى ندارد.) و اوّل حیا هیبت است. (یعنى: حیا فراخور هیبت الهى است، هر که عظمت و هیبت الهى پیش او بیشتر است، حیاى او بیشتر است. چنان که خداوند عزیز در قرآن مجید فرموده: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (سوره زمر، ۶۷) یعنى: منافقان و کفّار و فسّاق قدر او را، چنان که هست نشناخته اند که اگر کسى شناخت او داشته باشد و به قدر و مرتبه او راه برده باشد، هرگز مرتکب گناه نمى شود). هر که صاحب حیا است به خود و کار خود مشغول است و هرگز از ذکر الهى فارغ نیست و از مردم (نادان و غافل) کناره مى جوید و به آن چه مردم مشغول هستند (مانند کارهاى بیهوده و حرفهاى بى محتوا)، او نهایت تنفّر از آن دارد. و اگر صاحب حیا گذاشته شود به حال خود، هرگز رغبت همنشینى با کسى نمى کند. چنان که حضرت خیر البشر علیه و آله التحیات فرموده است که: خداى تعالى هر گاه خواهد که بنده او خوب باشد و خدا ترس باشد، خوبی هاى او را به چشم او پوشیده مى کند و بدی هاى او را ظاهر مى کند و همنشینى مردم اهل غفلت و جهله به نظر او ناپسند مى شود.

حیا به پنج نوع منقسم مى شود: یکى ـ حیاء از ذنب و گناه است. (یعنى: حیا مانع است که مرتکب کبایر شود و این ادنی مرتبه حیا است، و این حیاى عوام است.) دوم ـ حیاى تقصیر است. (یعنى: شرمش آید که مرتکب کارى شود که مشتمل بر تقصیر باشد، هر چند خلاف اولى باشد و این مرتبه، فوق مرتبه اوّل است و مخصوص اولیا است.) سوم ـ حیاى کرامت است. (یعنى: عزّت و بزرگوارى جناب الهى مانع است که مرتکب خلاف رضاى او شود، چه هر که بزرگوارى حضرت بارى عزّ اسمه و قدر و مرتبه او نصب العین او شد، به هیچ وجه متوجّه غیر او نمى شود) چهارم ـ حیاى محبّت است. (یعنى: انوار محبّت الهى چنان بر سراسر دلش مى تابد که مجال مخالفتى براى او در هیچ عضوى از اعضاى وى نمى ماند، پس از بس که ممسوس در حبّ الهى و منهمک در محبّت وى مى باشد، که اصلا توجّه به غیر او نمى کند و التفات به غیر او نمى نماید.) پنجم ـ حیاى هیبت است. (یعنى: هیبت و سطوت الهى مانع است از ارتکاب خلاف رضاى او).[۱۵]

پانویس

  1. مصباح یزدی، تفاوت حیا با خجالت، مجله معرفت، شماره ۵۴.
  2. الکافی، ج۲، ص۱۰۶.
  3. الکافی، ج۲، ص۱۰۶، باب الحیاء.
  4. الکافی، ج۲، ص۱۰۶.
  5. الکافی، ج۲، ص۱۰۶.
  6. الکافی، ج۲، ص۱۰۷.
  7. من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۷.
  8. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۱۸۴.
  9. وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۲۹.
  10. مستدرک الوسائل، ج۸، ص۴۶۲.
  11. نهج البلاغة ص۵۰۸.
  12. وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۸۷.
  13. بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۳۶.
  14. الکافی، ج۲، ص۶۷۲.
  15. مستدرک الوسائل ج۸ ص۴۶.

منابع