دعای ۲۸ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) جز (مهدی موسوی صفحهٔ دعای ۲۸ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها را به دعای ۲۸ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول) منتقل کرد) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۳ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | پناه به خدای بی نیاز، نه خلق محتاج؛ | + | {{شرح دعای صحیفه |
+ | |دعا=دعای ۲۸ صحیفه سجادیه | ||
+ | |بخش ها= | ||
+ | }} | ||
+ | |||
+ | '''پناه به خدای بی نیاز، نه خلق محتاج؛''' | ||
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام مُتَفَزِّعاً إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: | وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام مُتَفَزِّعاً إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: | ||
سطر ۸: | سطر ۱۳: | ||
فَأَنْتَ یا مَوْلَای دُونَ کلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی، وَ دُونَ کلِّ مَطْلُوبٍ إِلَیهِ وَلِی حَاجَتِی، أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِی، لَا یشْرَکک أَحَدٌ فِی رَجَائِی، وَ لَا یتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَک فِی دُعَائِی، وَ لَا ینْظِمُهُ وَ إِیاک نِدَائِی. | فَأَنْتَ یا مَوْلَای دُونَ کلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی، وَ دُونَ کلِّ مَطْلُوبٍ إِلَیهِ وَلِی حَاجَتِی، أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِی، لَا یشْرَکک أَحَدٌ فِی رَجَائِی، وَ لَا یتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَک فِی دُعَائِی، وَ لَا ینْظِمُهُ وَ إِیاک نِدَائِی. | ||
+ | |||
+ | لَک -یا إِلَهِی- وَحْدَانِیةُ الْعَدَدِ، وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، وَ فَضِیلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ. وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَی أَمْرِهِ، مَقْهُورٌ عَلَی شَأْنِهِ، مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ، مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ، فَتَعَالَیتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ، وَ تَکبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ، فَسُبْحَانَک لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ. | ||
==ترجمهها== | ==ترجمهها== | ||
سطر ۹۶۸: | سطر ۹۷۵: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
+ | [[رده:شرح و ترجمه دعای ۲۸ صحیفه سجادیه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۴۵
پناه به خدای بی نیاز، نه خلق محتاج؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام مُتَفَزِّعاً إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِی إِلَیک وَ أَقْبَلْتُ بِکُلِّی عَلَیک وَ صَرَفْتُ وَجْهِی عَمَّنْ یحْتَاجُ إِلَی رِفْدِک وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِی عَمَّنْ لَمْ یسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِک.
وَ رَأَیتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ، فَکمْ قَدْ رَأَیتُ -یا إِلَهِی- مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیرِک فَذَلُّوا، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاک فَافْتَقَرُوا، وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا، فَصَحَّ بِمُعَاینَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَی طَرِیقِ صَوَابِهِ اخْتِیارُهُ.
فَأَنْتَ یا مَوْلَای دُونَ کلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی، وَ دُونَ کلِّ مَطْلُوبٍ إِلَیهِ وَلِی حَاجَتِی، أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِی، لَا یشْرَکک أَحَدٌ فِی رَجَائِی، وَ لَا یتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَک فِی دُعَائِی، وَ لَا ینْظِمُهُ وَ إِیاک نِدَائِی.
لَک -یا إِلَهِی- وَحْدَانِیةُ الْعَدَدِ، وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، وَ فَضِیلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ. وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَی أَمْرِهِ، مَقْهُورٌ عَلَی شَأْنِهِ، مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ، مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ، فَتَعَالَیتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ، وَ تَکبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ، فَسُبْحَانَک لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعا به وقت پناه بردن به خدا:
بارخدایا به بریدنم از غیر و پیوستنم به تو خود را از هر شائبه خالص کردم، و با تمام وجود به تو رو آوردم، و از آن که نیازمند به عطای توست روی گرداندم،
و درخواست خود را از طرف آن که از فضل تو بینیاز نیست گرداندم، و دانستم که حاجت خواستن محتاج از محتاج دیگر از سبک رائی و گمراهی عقل اوست.
خداوندا، چه بسیار مردم را دیدهام که از غیر تو عزت خواستند و خوار شدند، و از غیر تو ثروت طلبیدند و تهیدست گشتند، و در طلب بلندی و مقام برآمدند و پست شدند،
پس انسان دوراندیش به دیدن امثال ایشان بر راه درست رود و پندگیری او مایه توفیق او شود، و این انتخاب او را به راه صواب رهنمون گردد.
پسای مولای من مرجع خواهش من تویی نه هیچ مسئول دیگر، و برآورنده نیازم تویی نه هیچ مطلوب الیه دیگر،
پیش از آنکه کسی را بخوانم تو را میخوانم و بس، احدی در چشم انداز امید من با تو شریک نیست، و هیچ کس در دعای من با تو همراه نیست، و ندای من او و تو را با هم در برنمی گیرد.
الهی، تنها توراست وحدانیت و یگانگی، و ملکه قدرت بینیاز، و فضیلت حول و قوّت، و پایه والایی و رفعت،
و ماسوای تو در تمام عمر خود نیازمند رحمت تو، و در کار خویش عاجز و مغلوب، و در امور خود ناتوان است، و حالاتی گوناگون، و صفات ناپایا دارد،
پس تو بالاتر از آنی که همانند و ضدی برای تو باشد، و بزرگتر از آن که همسان و همتا داشته باشی، پس پاک و منزّهی، معبودی جز تو نیست.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است به هنگام زاری به درگاه خداوند عزوجل:
اى خداوند، من از روى اخلاص، تنها و تنها تو را برگزیده ام و با همه ى وجودم به تو روى آورده ام
و از هر کس که خود نیازمند توست رو برتافته ام و به هر کس که از نعمت تواش بى نیازى نیست تمنایى نکرده ام.
و بر آنم که درخواست نیازمندى از نیازمند دیگر سفاهت راى است و ضلالت عقل.
چه بسا -اى خداوند من- دیده ام کسانى را که عزت نه از تو طلبیده اند و به ذلت افتاده اند و جز از خزانه ى فضل تو توانگرى جسته اند و بینوا شده اند و آهنگ بلندى کرده اند و به پستى گراییده اند.
پس آن دوراندیش که از سر اعتبار نگریسته و چنین کسان را دیده، در دوراندیشى خویش به راه خطا نرفته است و اختیارش به راه صواب رهنمون گشته است.
تویى -اى سرور و مولاى من- که تنها و تنها پیشگاه توست که باید دست طلب به سوى آن دراز کرد نه هر کس دیگر که از او چیزى مى طلبند، تنها و تنها درگاه توست که باید از آنجا حاجت خواست، نه هر کس دیگر که از او حاجت مى خواهند.
پیش از آنکه دیگرى را بخوانم تنها و تنها تو را مى خوانم و تنها به تو امید مى بندم و تنها دست دعا به آستان تو برمى دارم و تنها تو را ندا مى دهم.
تویى اى خداوند من که به شمار یکتایى و آن توانایى که در آن ناتوانى راه نیابد، تنها و تنها صفت توست. قدرت و نیرومندى و علو درجت و رفعت، تنها و تنها از آن توست.
هر کس جز تو، در زندگى اش خواستار ترحم است، در کارش مغلوب است و مقهور، دستخوش گونه گون حالات است و سرگشته ى گونه گون صفات.
اى خداوند، تو برتر از آنى که تو را همتایانى باشند یا اضدادى، بزرگتر از آنى که تو را همانندانى باشند یا اقرانى. منزهى تو و هیچ خدایى جز تو نیست.
ترجمه ارفع
بریدن از خلق و اتکال بر پروردگار:
پروردگارا با بریدن از خلق و اتکال بر تو خود را خالص کرده ام و با همه وجودم به تو رو آورده ام
و از آنکه به تو محتاج است خواهش نمى کنم و درخواستم را از کسى که از احسانت بى نیاز نیست برگردانیده ام
و دیدم که درخواست حاجت از کسى که خود محتاج است سفاهت و دیوانگى است.
خداى من چه انسانهایى را دیدم که از غیر تو درخواست نمودند و ذلیل شدند و از غیر تو مطالبه ثروت و مال دنیا کردند و فقیر شدند و از غیر تو طلب بالا رفتن و ترقى را نمودند و ضایع شدند.
بنابراین با مشاهده این نوع افراد دوراندیشى انسانهاى آگاه کار صحیح و پسندیده ای است و این دوراندیشى و اتکال بر پروردگار او را به راه درست رهبرى خواهد کرد.
پس مولاى من تنها تویى پاسخ گوى مشکلات من و نه هر که از او سوال مى شود و تو رواکننده ى خواهشم هستى و نه هر که از او درخواست مى شود.
خدایا تو پیش از هر که خوانده مى شود به دعاء من اختصاص داده شده ای و هیچکس در امیدم به تو سهمى ندارد و در خواندنم با تو برابر نمى گردد و دعایم کسى را با تو یکسان قرار نمى دهد.
خداوندا عدد یک و یکتایى مخصوص توست و صفت قدرت صمدانى از آن توست و فضیلت حول و قوه و درجه ى بلندى و برترى براى تو مى باشد.
و هر که غیر از تو در تمامى عمرش نیازمند رحمت است و در وضعى که هست مغلوب و مقهور است، حالاتش متفاوت و از جهت صفات در حال انتقال است.
و تو برتر از آنى که شبیه ها و یا اضداد داشته باشى و تو بزرگتر از آنى که کسى همتا و مانندت گردد پس منزهى تو و نیست خدایى غیر از تو.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است در حالى که به خداوند پناه مى برد:
خدایا، من از همه دل بریده و خالصانه به تو دل بسته ام. و با همه وجود به تو روى آورده ام.
و از هر که نیازمند عطاى توست روى گردانده ام. و درخواست خود را از هر که بى نیاز از فضل تو نیست بازگردانده ام.
و دیدم که حاجت خواستن نیازمند از نیازمند دیگر دلیل سبک رأیى و گمراهى عقل اوست.
اى خدا، چه بسیار مردمى دیدم که از غیر تو عزت خواستند و خوار شدند، و از غیر تو دارایى جستند و تهیدست گشتند، و در پى مقام بلند برآمدند و پست شدند.
پس شخص دوراندیش با دیدن امثال اینان (از عیب توجه به غیر خدا) سالم ماند، عبرت گرفتنش سبب توفیق او گشت، و انتخاب درست او وى را به راه صواب رهنمون گردید.
پس تو- اى مولاى من- به جاى هر کس دیگر که از او خواهش شود جایگاه خواهش منى، و به جاى هر کس دیگر که از او طلب کنند برآورنده حاجت منى.
تویى مخصوص به دعاى من پیش از آن که کسى را بخوانم، احدى در امید من شریک تو نیست، و هیچ کس در دعاى من همراه تو نباشد، و نداى من کسى را در کنار تو ردیف نمى سازد.
خداى من! یگانگى و عدم ترکب ذات، و تسلط قدرت بى نیاز، و فضیلت توان و نیرو، و درجه والایى و بلند پایگى از آن توست.
و غیر تو در طول عمرش نیازمند رحمت، در کارش مغلوب، در امورش مقهور، حالاتش گوناگون، و صفاتش دگرگون است.
پس تو از داشتن همانند و همتا برتر، و از داشتن همسان و همگون والاترى، پس پاک و منزهى و خدایى جز تو نیست.
ترجمه الهی قمشهای
در التجا و زارى به درگاه عز بارى سبحانه و تعالى:
پروردگارا من (بنده محتاج فقیرت) همانا خود را خالص (براى طاعتت) کردم که از همه خلق منقطع شده و تنها به درگاه حضرتت روى آوردم و از تمام خلائق که همه (در وجود و بقاى خود) محتاج نصرت عطاى تواند روى بگردانیدم و ابدا حوائج خود را از درگاه مخلوق که محتاج تو است و هرگز از فضل و احسانت بى نیاز نیست طلب نکردم (بلکه به حضرتت در انجام حوائجم روآوردم) چون دیدم که مخلوق محتاج از مخلوقى مثل خود محتاج طلب حاجت کردنش از سفاهت و ضلالت عقل اوست
پس از آنجا که فقیرى فقیر دیگر را نتواند حاجت روا کند اى خداى من چه بسیار مردمى را دیدم که از درگاه غیر تو عزت و حاجت طلبیدند و به جاى عزت ذلت و محرومى یافتند و از غیر تو ثروت و ملک و جاه خواستند و فقیر و ذلیل شدند
لذا به واسطه مشاهده امثال این مردم مرد هوشمند درست دریافت و از حالشان به پند و عبرت موفق شد (که جز خدا کسى نتواند حوائج خلق روا کند) و راه رشد و صلاح و طریق حق و صواب را اختیار کرد (که درخواست حاجتش را تنها از خداى خود کرد)
پس (اى خداى عالم) اى مولاى من تنها توئى دون اهل عالم آنکه من از او مسئلت و درخواست حاجت مى کنم و تنها توئى دون هر مقصد و مطلوبى ولى حاجت (و قادر بر انجام نیازمندیهاى) من
و منحصرا توئى بیش از همه ى عالم مخصوص به دعا و درخواست من و در امیدواریم به حضرتت ابدا احدى را شریک با تو ندانم (و تمام قواى عالم را جز تو بى اثر مى بینم لذا به غیر تو امید به هیچ کس و هیچ موجودى ندارم) و در دعا و ندا (و راز و نیاز) با تو احدى را همراه نمى گردانم (یعنى در دعاها توجهم تنها به تو است و با وجود تو روى دلم و اراده ى قلبم متوجه به هیچ کس نیست)
مخصوص تست اى خداى من وحدانیت و یگانگى عدد(شرح چون وحدت خدا وحدت عددى نیست مانند ما بلکه وحدت حقه ى حقیقیه است که امیرالمومنین (ص) فرموده «واحد لا بالعدد» پس این کلام امام علیه السلام چند تفسیر مى شود:
یعنى وحدت عدد و یگانگى کثرات عددى بى نهایت عالم به تجلى واحد تست و به وحدت تجلى تو.
آنکه موجودات متعدد و کثرت بى حد و نهایت ماهیات عالم آفرینش به فیض توجهت وحدت در وجود دارند.
آنکه وحدات عددى انواع و اجناس عالم را تو تشخص و وحدت عددى بخشیده اى.
آنکه به قاعده مسلم و برهانى: «الشى ما لم یتشخص لم یوجد»: هر چه تشخص و وحدت عددى یافته و حظ وجود گرفته همه ملک تو و به ایجاد تو موجود گردیده است.
آنکه به حکم آیه ى مبارکه «و ما امرنا الا واحد» معنى «لک یا الهى وحدانیه العدد» یعنى عوالم بى حد و نهایت آفرینش و ماهیات نامتناهى عالم امکان همه یک فروغ نور تست و یک تجلى تو و عالم تمام به امر واحد تکوینى که کلمه کن ایجادى است و یک اشراق «الله نور السموات و الارض» شمس حقیقه الوجود است قیام وجودى دارند.
آنکه اى خداى عالم وحدانیت عدد و نظم وحدانى عوالم بى نهایت مربوط است به وحدت مطلقه ذاتت و به قدرت کامله ى حضرتت.
آنکه نظام احسن وجود و حسن نظام خلقت که همه از جهت وجود و وحدت هستى با هم مرتبطند به عنایت ذاتى و جاذبه شوق و عشق آن ذات یگانه بى همتاست.
آنکه یگانگى عالم را با آنکه اعدادش بى نهایت و فوق بى نهایت است حسن کل و کل حسن آن سلطان عالم نظام و انتظام وحدانى بخشیده.
آنکه چون ذات احدیت مبدا و علت فاعلى عالم است و او واحد به وحدت حقه حقیقه است پس به حکم «کل یعمل على شاکلته» وحدات عددیه که کلیه موجودات عالم است آیت وحدت حقه ى الهیه است.
آنکه چون حضرت احدیت عز سلطانه منتهاالیه همه ى متحرکات و علت غائى کل موجودات است به حکم «ثم الى ربک المنتهى» پس عالم با همه کثرت و تعدد مرجع آنها واحد است و این دو وجه اخیر اظهر و اقوى وجوه است چون حیثیت فاعلیت فاعل که اثر و تجلى اوست عین ما به التشخص اشیاء است (که کل شى ء قائم به و کل شى ء موجود به) و همچنین علت غائى اشیاء که ما به الکمال موجودات است آن هم عین جهت فاعلى است و خلاصه علت فاعلى و غائى عالم یکى است و آن به اعتبار مبدا تجلى واحد حق و به اعتبار غایت شهود تجلى واحد حق است پس عالم که واحد به وحدات عددى است با همه ى کثرت بى نهایت به اعتبار مبدا و به اعتبار غایت همه آیت یگانگى حق و ظل وحدت حقه ى حقیقیه الهیه است.
(و فى کل شىء له آیه، تدل على انه واحد) بلکه ما به الوجود و التحقق عالم همان تجلى است که حیث فاعلى و غائى علت العلل است و کثرت ماهیات عالم خلل در وحدت آن نرساند چنانکه ذات احدیت با وجود کثرت اسماء و صفات که مختلف المفهومند چون صفات همه عین ذات است خلل به یکتائى و یگانگى حق نرساند بلکه او با کثرت صفات احدى الذات احدى المعنا و واحد من جمیع الجهات و الحیثیات است عز سلطانه و در این معانى ده گانه که ذکر شد اگر با نظر عمیق مطالعه شود به وجهى مغایر و از جهتى با هم نزدیک و متحدند) و (اى خداى من) چنانکه وحدانیت عدد مخصوص تست ملک و قدرت کامل بى نقص بى حد و نهایت هم خاص تست (و سلطنت ازلى و ابدى و اقتدار بر کل عالم بى انتها تنها تو راست و غیر تو همه عاجز و ناتوانند و توئى که بر کلى و جزئى عالم عالم و توانا و قادر مطلقى و در ملک وجود و کشور هستى فضل و شرافت و قوت و نیروى کامل بر همه ى موجودات عالم بى شائبه ى نقص و عجز مخصوص تست و مقام بلند و درجات رفیعه وجود در همه ى مراتب هستى به ذات یکتاى تو مخصوص است
و کلیه موجودات غیر تو همه خوار و ذلیل و در زندگى خود زبون و عاجز و مورد ترحمند و بر انجام امور خویش مغلوب (اراده ى ازلى تو و اختیار ذاتى تو) است و در شان (و کار و نیازمندیهاى) خود مقهور (قواى عالم بى حد و نهایت) است و کلیه ما سواى تو محکوم به تحول و اختلاف حالات و انتقال و تغییر و تبدل صفاتند که دلیل عجز و فقر و فنا است (و تنها ذات یگانه ازلى متعالى تست که از لا و ابدا دستخوش تغییر و زوال نخواهد بود و ما سواى تو همه تغییر و فنا پذیرند (که فرمودى کل شىء هالک الا وجهه)
پس اى خداى من تنها توئى که در ملک وجود متعالى و منزه از شبه و ضد بزرگتر و برتر از مثل و مانندى پس پاک و منزهى و هیچ خدائى جز ذات یکتاى تو در عالم نیست بلند مرتبه و بزرگ خدائى که بزرگى و علو و استعلاى تو برتر از حد فهم و عقل و اندیشه است و توئى (اى خداى بزرگ) مهربانترین مهربانان عالم.
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، هنگام پناه بردن به خداوند توانا و بزرگ:
خداوندا همانا من خالصانه از دیگران دل بریده و به تو پیوسته ام. و با همه وجودم به تو روآوردم.
و از آنکه نیازمند عطاى توست، روگرداندم. و درخواستم را از آنکه از فضلت بى نیاز نبود، بازگرداندم.
و دانستم، درخواست نیازمند از نیازمند، از سبکى اندیشه و گمراهى خِرد است.
اى خداى من، چه بسیار از مردمى دیدم که از غیر تو عزّت خواستند و خوار گشتند و از غیر تو ثروت خواستند و نیازمند شدند و بلندى خواستند و پست گشتند.
پس (شخص) دوراندیش، با دیدن امثال ایشان سالم ماند. پند گرفتنش سبب توفیق او شد و برگزیدن راه صواب، او را راهنمایى کرد.
پس -اى سرور من- جایگاه درخواستم تویى، نه هر که از او درخواست شود. و صاحب حاجتم تویى، نه هر که از او طلب شود.
تویى مخصوص به خواندن من، پیش از آنکه کسى را بخوانم! هیچ کس در امید من، با تو شریک نیست و در دعایم، کسى با تو برابر نیست و ندایم کسى را با تو جمع نمى کند.
خداوندا یگانگىِ شمار و تسلّط قدرتِ همیشگى و فضیلت توان و نیرو و درجه والایى و بلندى، از آنِ توست.
و غیر تو، در زندگى اش نیازمند رحمت، در کار خود مغلوب، در امورش زیردست، در حالاتش گوناگون، در صفاتش دگرگون مى باشد.
پس تو از داشتن مانندها و همتاها برتر و از داشتن همسان و همگون بزرگ تر بودى. پس تو منزّهى. معبودى جز تو نیست.
ترجمه شعرانی
از دعاهاىآن حضرت (علیه السلام) است چون به خدا پناه مى برد:
خدایا! من دل از غیر تو برکندم و به تو پیوستم و به تمامى جان و تن روى به تو آوردم.
از کسانى که نیازمند عطاى تواند روى برتافتم. و دست نیاز از آنکه از فضل تو بى نیاز نیست فرا کشیدم.
و دانستم حاجت خواستن محتاجى از محتاج دیگر از سفاهت راى و گمراهى عقل است.
اى خداى من! چه بسیار دیدم مردمى که عزت از غیر تو خواستند ذلیل گشتند و مال از دیگرى طلبیدند تنگدست شدند، شان و مقام بلند خواستند پست گردیدند.
پس از دیدن امثال ایشان مرد زیرک بیدار شد و پند گرفت و پند گرفتن او موجب توفیق او شد، آزمایش او را به راه صواب هدایت کرد.
پس اى مولاى من! یگانه مرجع من در هر سئوال و آنکه حاجت از او خواهم توئى نه دیگرى.
تو را مى خوانم و بس، امید من به تو است و کسى را با تو شریک ندانم و خواهش من از تست و با تو دیگرى را نخوانم و کسى را با تو ندا نکنم.
یگانگى خاص تو است و قدرت و کمال مطلق از آن تو توانائى و نیرو تو راست و بس، و بلندى و رفعت شان تست.
و دیگران تا باشند نیازمند رحمت تو باشند، ناتوان در هر کار و بیچاره در هر حال، پیوسته از حالى به حالى گردند و از صفتى به صفتى روند.
خدایا! بالاترى از آنکه تو را مانندى یا دشمنى بود و بزرگترى از آنکه همتا و همسرى داشته باشى، پاکى تو و معبودى سزاى پرستش غیر تو نیست.
ترجمه فولادوند
زارى به سوى خدا:
بار الها! خالصانه از غیر تو بریده ام و سراپا به تو روى آورده ام و از آن کس که خود به عطاى تو نیازمندست روى برتافته ام و از هر کسى که خود از نعمت تو بى نیاز نیست چهره بر گردانده ام، و دریافته ام که خواهش نیازمند از نیازمند بلاهت و گمراه دلى است.
بار الها! چه بسا مردمى را دیده ام که از جز تو عزت طلبیدند و خوار شدند و از غیر از تو دارایى تمنا کردند و بینوا ماندند و آهنگ بلندى کردند و به پستى گراییدند،
پس با در نگریستن به حال امثال این اشخاص پیش بینى آن دورنگر درست از آب در آمده و راه درست پیموده بود که به زبان حال گفته بود
که اى مولاى من این تویى که تنها و تنها مورد سئوال و بر آورنده ى نیاز منى واحدى را در این معنا شریک نمى گیرم و امید به دیگرى نمى بندم و تو را تنها و تنها ندا در مى دهم.
تو راست وحدانیت عددى و قدرت صمدیت بالذات و فضیلت حول و قوت و درجه ى علو و رفعت،
و ما سواى تو مورد ترحم تو، و عمرانه مغلوب فرمان، و مقهور کارى که به آنها سپرده اند، مى باشند و حالات آنها دگرگونى مى پذیرد و از صفتى به صفت دیگر انتقال مى یابند
و حال آنکه تو والاتر از شبه و ند و ضد و فوق امثال و همتایان قرار دارى. پاکا که تویى و خدایى جز تو نیست!
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است هنگام پناه بردن (از گرفتاریها) به خداى توانا و بزرگ:
بار خدایا من به بریدن از دیگرى و پیوستنم به تو خود را پاک و پاکیزه نمودم (از هر چه جز تو چشم پوشیده بس به تو مى نگرم)
و به همه ى (اندام و حواس)ام به تو روآورده ام و از کسى که به بخشش تو نیازمند است رو گردانیده ام و خواهشم را از کسى که از احسان تو بى نیاز نیست برگردانیده ام
و دانستم که خواستن نیازمند از نیازمند از سبکى اندیشه (بینائى) و گمراهى خرد او است زیرا بسا از مردم را دیدم- اى خداى من- که به وسیله ى جز تو عزت و بزرگى طلبیدند و خوار شدند، و از غیر تو دارائى خواستند و بى چیز شدند، و قصد بلندى کردند و پست گردیدند (زیرا هویدا است که خداى تعالى افاضه کننده ى هر خیر و نیکى و بخشنده ى هر نعمتى است به هر کس به اندازه ى استعداد او بى وسیله یا با وسیله، پس هر که گمان کند که براى غیر خداى تعالى قدرت کامله است و دیگرى را افاضه کننده ى خیر و نیکى بداند سبب گردد که خداى متعال افاضه ى خیر را از او بازدارد و کسى که خداوند خیر خود را از او منع نماید خوارتر از هر خوار و فقیرتر از هر فقیر و پستتر از هر پستى خواهد بود، از پیغمبر- صلى الله علیه و آله- روایت شده: خداى جل جلاله فرموده: هر مخلوقى که به مخلوق پناه برد نه به من وسائل آسمانها و زمین نزد او قطع شود پس اگر مرا بخواند اجابتش ننمایم، و اگر از من بخواهد به او ندهم، و هر مخلوقى که به من پناه برد نه به خلق من آسمانها و زمین روزى او را ضمانت کنند، پس اگر از من بخواهد به او بدهم، و اگر مرا بخواند اجابتش نمایم، و اگر آمرزش طلب کند او را مى آمرزم)
پس بر اثر دیدن مانندهاى ایشان (کسانى که از غیر خداى تعالى بزرگى و دارائى و بلندى طلبیدند و خوار و بى چیز و پست گردیدند) دوراندیشى دوراندیش درست و بجا است که پند گرفتنش او را (از دیدن احوال آن مردم به توجه و رو آوردن به خداى متعال) موفق ساخته، و اختیار و برگزیدنش (خداى تعالى را بر غیر او، یا آزمایشش اگر و ارشده الى طریق صوابه اختباره بباء موحده بخوانیم که آن هم روایت شده) او را به راه راست و شایسته (که آن درخواست هر چیز است از خداى متعال و بس) رهبرى نموده است
پس از اینرو اى مولى و آقاى من توئى درخواستگاه من نه هر که از او درخواست مى شود، و توئى رواکننده ى حاجت و خواهشم نه هر که از او طلب و خواهش مى شود
تو اختصاص داده شده و یگانه اى و به دعاء و خواندن من پیش از هر خوانده شده اى، کسى در امید من با تو شریک نمى شود و در خواندنم با تو برابر نمى گردد، و دعایم کسى را با تو به یک رشته در نمى آورد (امید و درخواستم متوجه به تو است و بس و هیچگاه دیگرى در نظر نیست)
بار خدایا مخصوص تو است یکتائى عدد و شمار (بى شریکى و بى دومى، مراد از جمله ى لک یا الهى وحدانیه العدد وحده عددیه «یکى در برابر دو» نیست، چون خداوند متعال واحد حقیقى و منزه از واحد عددى است، بلکه مراد آنست که وحدتى که اعداد به آن نسبت داده و از آن ترکیب مى شود و آن تحت عددى نمى باشد «چون گفته اند: بناى عدد از واحد است و واحد از عدد نیست، زیرا عدد بر واحد واقع نمى شود بلکه بر اثنین و دو واقع مى گردد» به غیر تو گفته نمى شود) و براى تو است صفت قدرت کامله (که ضعف و سستى در آن راه ندارد) و کمال توانائى و نیرومندى و پایه ى بلندى و برترى
و هر که جز تو در حیات و زندگانیش به رحمت و مهربانى نیازمند است، و بر کار و حال خود مغلوب و زیردست است (زیرا او را قوه و توانائى نیست جز به وسیله ى تو) در حالات مختلف و گوناگون و در صفات منتقل شونده است (از بچگى به پیرى، از نادانى به دانائى، از بى چیزى به توانگرى، از تندرستى به بیمارى و بالعکس مى رسد)
پس تو از داشتن مانندها و همتاها برتر و از داشتن مانندها و همتاها بزرگترى و (از صفات آفریده شدگان) منزه و پاکى جز تو خدائى نیست (که شایسته ى پرستش باشد).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
در در راز و نیاز با خداوند متعال:
«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِی إِلَیک وَ أَقْبَلْتُ بِکلِّی عَلَیک وَ صَرَفْتُ وَجْهِی عَمَّنْ یحْتَاجُ إِلَى رِفْدِک وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِی عَمَّنْ لَمْ یسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِک وَ رَأَیتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ
فَکمْ قَدْ رَأَیتُ یا إِلَهِی مِنْ أُنَاس طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیرِک فَذَلُّوا وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاک فَافْتَقَرُوا وَ حَاوَلُوا الاِرْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا
فَصَحَّ بِمُعَاینَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِیقِ صَوَابِهِ اخْتِیارُهُ
فَأَنْتَ یا مَوْلاَی دُونَ کلِّ مَسْئُول مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی وَ دُونَ کلِّ مَطْلُوب إِلَیهِ وَلِی حَاجَتِی
أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کلِّ مَدْعُوّ بِدَعْوَتِی لاَ یشْرَکک أَحَدٌ فِی رَجَائِی وَ لاَ یتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَک فِی دُعَائِی وَ لاَ ینْظِمُهُ وَ إِیاک نِدَائِی»:
دعا و نیایش:
از طریق توفیق حضرت حق، و لطف سرشار حضرت محبوب در تمام دعاهاى گذشته به تناسب مسائل گوناگون، در باب دعا و نیایش و راز و نیاز با حضرت حق، و اینکه بالاترین سعادت انقطاع از غیر و اتصال به جناب اوست، و هر کس آنچه مى خواهد از غیر او بخواهد نه اینکه به آن نمى رسد بلکه گرفتار عکس خواسته هایش مى گردد، مطالب مهم و مفصلى به رشته تحریر آمد، بخصوص که در مقدمه هر جلدى از مجلدات "دیار عاشقان" صفحاتى را به نور مناجات و راز و نیاز آراسته دیدید، از این جهت نیازى به تفسیر براى هر یک از فرازهاى عرشى این دعا نمى بینم، به این خاطر به ترجمه جملات اکتفا کرده و از جناب حق عاجزانه مى خواهم همه ما را به آنچه خوبان به آن آراسته بودند بیاراید.
"الهى خالصانه از غیر بریدم و از هر چه جز تو هست دست شستم و به تو پیوستم، و با تمام وجود به سوى حضرت تو که پناه بى پناهان و علاج درد دردمندانى رو آوردم.
از کسى که خود فقیر توست، و به عطایت محتاج است روى برتافتم و دست گدائى و مسألت از کسى که از فضل تو بى نیاز نیست گرداندم.
به این معنا به عنایت و لطف تو واقف گشتم که خواهش محتاج از محتاج دیگر دلیل بینش سفیهانه او و نشانه گمراهى عقل اوست.
چه بسا مردمى را دیدم، اى خداى من، که عزت را به وسیله غیر تو طلبیدند و خوار و ذلیل شدند، و ثروت را از دیگرى خواستند و فقیر گشتند، و سعى بالارفتن نمودند اما پست شدند، پس در اثر مشاهده امثال ایشان که وضعشان عبرت است، پیش بینى شخص دوراندیش درست درآمد، و آزمایشش او را به راه راست رهبرى کرد.
پس از این جهت، مولاى من، محور خواسته هایم تنها توئى، و متصدى حاجتم غیر تو نیست.
خواسته و دعاى من پیش از هر کس متوجه توست نه شخص دیگرى، هیچکس در امیدم با تو شریک نیست، و هیچ کس با تو در دعایم برابر نیست، و نداى من همراه تو هیچکس را دربر نمى گیرد".
«لَک یا إِلَهِی وَحْدَانِیةُ الْعَدَدِ وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ وَ فَضِیلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ
وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ مُخْتَلِفُ الْحَالاَتِ مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ
فَتَعَالَیتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ وَ تَکبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ فَسُبْحَانَک لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ»:
"الهى یکتائى عدد از آن توست، و داشتن قدرت بى حد، و کمال نیرو و قوّت، و مقام بلندى و رفعت مخصوص توست.
ماسواى تو در تمام پهنه هستى شایان ترحم، و در امور خود مسخر و مجبور است، از حالى به حالى متحول و از صفتى به صفتى منتقل مى شود.
پس تو از داشتن نظائر و اضداد برتر، و از دارا بودن امثال و اقران والاترى. پس اى محبوب ومولاى من، منزهى تو که خدائى جز تو نیست".
بر من نظرى کن که منت عاشق زارم *** دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پاى دلم شد *** بى روى تو گلهاى چمن خار شمارم
نى طاقت آن تا زغمت صبر توان کرد *** نى فرصت آن تا نفسى با تو برآرم
تا شام درآید ز غمت زار بگریم *** باشد که به گوش تو رسد ناله زارم
کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقى *** ورنه به خدا دست به فریاد برآرم
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام متفزعا الى الله عز و جل:
دعاى بیست و هشتم که در حال استغاثه و فریادرسى از حق جل و علا مى فرموده اند به سبب شعور به عظمت و هیبت حضرت ذوالجلال و قصور از اداى حق بندگى و لوازم آن.
«اللهم انى اخلصت بانقطاعى الیک».
اى: جعلت مخلصا بانقطاعى عما سواک متوجها الیک.
اخلاص در لغت پاک کردن چیزى را از هر چه غیر آن بود و با او در آمیخته باشد. و اینجا به اخلاص آن مى خواهد که در آنچه گوید و کند، خداى جل و عز را منظور دارد و هیچ غرض دیگر، نه دنیاوى و نه آخرتى، به آن نیامیزد.
یعنى: بار خدایا، مخلص گردیدم به سبب بریدن خود از ماسواى تو، در حالتى که متوجه گردیدم به جناب تو.
«و اقبلت بکلى علیک».
جار و مجرور ثانى یعنى کلمه ى «علیک» متعلق است به «اقبلت».
یعنى: روى آوردم بر تو به همگى اعضا و جوارح و قلب.
«و صرفت وجهى عمن یحتاج الى رفدک».
الرفد -بکسر الراء-: العطاء و الصله.
(یعنى:) و گردانیدم روى خود را از آن کس که محتاج باشد به عطاى تو. یعنى: روى طلب خود را از ماسواى تو گردانیدم.
«و قلبت مسالتى عمن لم یستغن عن فضلک».
قلبت، اى: صرفت. و المساله: مصدر میمى بمعنى السوال. فهذه الجمله بمنزله التاکید للاولى و اختلاف اللفظ.
(یعنى:) و گردانیدم سوال و خواهش خود را از آن کس که بى نیاز نیست از فضل و عطاى تو.
«و رایت ان طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رایه و ضله من عقله».
الرویه هنا بمعنى العلم. اى: علمت. و السفه: خفه العقل.
یعنى: و دانستم که طلب کردن محتاج از محتاج سبکى است از عقل او و گمراهى است از دانش او.
«فکم قد رایت -یا الهى- من اناس طلبوا العز بغیرک فذلوا».
اى: من غیرک. فالباء بمعنى من.
یعنى: پس به تحقیق که بسیار دیدم -اى خداوند من- که طلب کردند عزت و بزرگى را از غیر تو، پس خوار و بى مقدار شدند.
«و راموا الثروه من سواک فافتقروا».
رمت الشىء ارومه روما، اذا طلبته.
و الثروه: کثره المال. یقال: انه لذو ثروه و ذو ثراء، یراد به: لذو عدد و کثره مال.
(یعنى:) و قصد کردند و جستند توانگرى را از ماسواى تو، پس درویش و محتاج شدند.
«و حاولوا الارتفاع فاتضعوا».
و اراده نمودند بلند شدن را، پس فرومایه و خوار شدند.
«فصح بمعاینه امثالهم حازم وفقه اعتباره، و ارشده الى طریق صوابه اختیاره».
صح، اى: استقام. و الحازم -بالحاء المهمله و الزاى- من الحزم، و هو ضبط الرجل امره و اخذه بالثقه. و قد حزم الرجل -بالضم- حزامه فهو حازم. و هو فاعل الفعل المذکور- اى: «صح»- و الجمله الفعلیه صفه له.
و الاختبار بالخاء المعجمه و الباء الموحده، او بالیاء المثناه من تحت، و کلاهما مرویان.
یعنى: پس راست و مستقیم گردید حازم -یعنى کسى که ضابط و هشیار بوده باشد- بر او دیدن امثال این مردمان که موفق ساخته او را اعتبار و اندیشه نمودن او و تفکر و ملاحظه نمودن او و ارشاد و هدایت نموده به راه صواب و حق اختبار، یعنى آزمایش او- یا: اختیار او، یعنى خواهش دل او.
«فانت -یا مولاى- دون کل مسوول موضع مسالتى، و دون کل مطلوب الیه ولى حاجتى».
المولى و الولى واحد. فکل من ولى امر احد فهو ولیه و مولاه.
و لفظ دون بمعنى غیر و سوى.
یعنى: تویى -اى خداوند من- کارگذار من و محل سوال و خواهش من، نه غیر از تو آن کس که سوال کرده مى شود از او. و تویى گذارنده حاجت من نه غیر تو از آن کس که طلب کرده مى شود به سوى او.
«انت المخصوص قبل کل مدعو بدعوتى، لا یشرکک احد فى رجائى».
«بدعوتى» متعلق است به مخصوص.
یعنى: تویى مخصوص به خواندن من پیش از هر خوانده شده، شریک تو نباشد هیچ کس در امید من.
«و لا یفق احد معک فى دعائى».
من الوفق بمعنى الموافقه بین الشیئین. قال الفیروز آبادى فى القاموس:
وفقت امرک تفق: صادفته موافقا. و المعنى: لا یوافق. و بروایه ابن ادریس: «لا یتفق» من الاتفاق.
یعنى: موافقت ننماید هیچ کس با تو در دعاى من. یا: یافت نشده موافقى با تو در خواندن من که قضاى دعوت من کند.
«و لا ینظمه و ایاک ندائى».
و در رشته ى دعا نکشد آن کس را و تو را خواندن من.
«لک -یا الهى- وحدانیه العدد».
اضافه الوحدانیه الى العدد بمعنى «فى».
یعنى: مر توراست- اى خداوند من- یگانگى در عدد وجوب وجود.
یعنى در حقیقت وجوب وجود وحدت حقه دارى و واجب الوجودى نیست الا تو. پس تو هم نکنند که این کلام حقیقت انتظام منافات دارد به آنچه در احادیث ائمه ى طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و در کلمات حکماى الهى وارد شده که وحدت واجب الوجود وحدت عددى نیست. چرا که آنچه منفى است وحدتى است که قیاس به اعداد موجودات و آحاد آن نمایند- که توان گفت که واجب الوجود با واحدى از ممکنات موجوده دو شخصى اند و با دو سه اند و با سه چهار است و همچنین الى غیر ذلک- نه قیاس به ذات قیوم او با حقیقت وجوبى.
«و ملکه القدره الصمد».
الصمد الذى یصمد فى الحوائج، اى: یقصد. یقال: صمدت صمده، اى: قصدت قصده.
(یعنى:) و مر توراست شدت قدرت، و بى نیازى و تویى مقصود در جمیع حاجات.
«و فضیله الحول و القوه، و درجه العلو و الرفعه».
الحول بمعنى القوه. و العطف للتفسیر.
(یعنى:) و افزونى قوت و قدرت و پایه ى بلندى و بزرگى توراست.
«و من سواک مرحوم فى عمره».
«سواک» مثلثه السین.
(یعنى:) و هر کس که سواى تو است از موجودات، رحم بر او مى باید کرد در زندگانى او. زیرا که محتاج است به تو و هر محتاجى مرحوم است.
«مغلوب على امره».
بر کار خود مغلوب است.
«مقهور على شانه».
خوار کرده شده است بر حال و کار خود.
«مختلف الحالات».
مختلف است حالهاى او. چه، ثبات از لوازم وجوب وجود است و هر ممکنى متغیر است احوال او.
«متنقل فى الصفات».
گردنده است در صفتهاى خود. در هر حالى بر صفتى است.
«فتعالیت عن الاشباه و الاضداد».
پس برترى تو از شبه ها و مانندها و ضدها. چه، هر چه ماسواى تو است معلول توست و معلول را ضدیت و مانندیت نشاید با علت خود، چنانچه در محلش مبرهن شده.
«و تکبرت عن الامثال و الانداد».
الند: المثل. و التکریر للتاکید و اختلاف اللفظ.
(یعنى:) و بزرگترى از آنکه تو را مثل و مانند بوده باشد. چنانچه در جاى خود ثابت شده که محال است مثل و ند واجب الوجود را.
«فسبحانک لا اله الا انت».
پس تنزیه مى کنم تو را تنزیه کردنى. نیست هیچ خدایى و معبودى سزاى پرستش الا تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام متفزعا الى الله عزوجل:
بود از دعاى آن بزرگوار آسمان وقار در حالتیکه زارى کننده بود به درگاه حضرت رب الارباب قاطعا من غیره تعالى العلائق و الاسباب.
رفد: عطیه.
یعنى: بار خدایا به درستى که من خالص نموده ام خود را به بریدن امید از خلایق به سوى تو و رو نموده ام به همت خود بر تو و گردانیدم روى خود را از کسى که حاجت دارد به سوى عطاى تو و قلب نموده ام سئوالم را از کسى که بى نیاز نیست از فضل تو.
یعنى: دیدم که طلب نمودن گدا از گدا کمى است از تدبیر او و گمراهى است از عقل او.
اللغه:
ثروه: توانگرى.
حزم: قطع.
یعنى: پس بسا به درستى که دیدم اى خداى من مردمانى را که عزت جستند به سبب غیر تو پس خوار شدند و قصد توانگرى کردند از غیر تو پس فقیر شدند، و اراده ى رفعت به غیر تو نمودند پس واقع شدند در پستى پس درست است به دیدن امثال اینها قاطعى که دورکننده باشد که توفیق داده باشد او را عقل او و راه نموده باشد او را به سوى صواب اختیار او.
بدانکه انسان با فى الجمله عقل مى داند که وراء خدا کسى نیست، که بتواند کفایت نماید و مع ذلک برجاء ضعیف و راى و وهم سخیف صرف نظر به دیگر دارد.
یعنى: پس اى خداى من توئى غیر از هر مسئولى محل سئوال من، و نزد هر طلب کرده شده به آن جاى آورنده ى من، توئى مخصوص پیش از هر خوانده شده به خواندن من یعنى من وراى تو نظر به غیر ندارم اگر غیر را هم بخوانم بر سبیل عروض و تبعیه است شریکى نیست اصلا تو را در امید من، و همراه تو نیست کسى در خواندن من، خواندن من مخصوص به تو است و جمع نمى کند غیر تو را و تو را نداى من یعنى نداى من به دو کس نیست بلکه به تو تنها است.
اگر کسى به سوق عبارت سابقه و لا حقه نظر کند خواهد فهمید که غرض از وحدانیه العدد چه چیز است. گوئیم معنى وحدانیت یگانگى اصناف مخلوق در میان ایشان یکتا و رفیع و برتر زیاد است بالنسبه به غیر خود.
مقصود این است که یگانگى عدد مختص تو است وحدک لاشریک، یا گوئیم عدد یعنى اعداد مال تو است وحدانیت اعداد و کثرت آنها غیر تو مملوک تو است و قابل مسئولیت نیستند به جز تو.
پس وحدانیت العدد دو احتمال دارد یا عدد به معنى شماره و لام براى اختصاص، یا عدد به معنى اعداد یعنى اعداد و کثرات ملک تو است لام نظیر لام له ما فى السموات است پس وحده عددیه به قیاس مقدس او عیب ندارد بر او اطلاق شود چیزى که ضرر دارد او را یک بدانیم بالنسبه به سوى سایر موجودات دو است یا سه یا چهار اطلاق وحده عددیه به این معنى بر او نشود اما اثبات وحده عددیه از براى ذات مقدس او نه به قیاس به اعداد غیر مضر است.
یعنى: مختص تو است اى خداى من یگانگى در شماره و صفت ملکه قدره صمدیت، و فضیلت کمال قدرت و حول و پایه بلندى و برترى.
یعنى: او را علم و تدبیرى نیست که بدون یارى تو نظم امور و شئون خود دهد بلکه در امر خود مغلوب اوهام و مبهوت خیالات است.
یعنى: آنکه غیر از تو است سزاوار است که رحم کرده شود در زندگانى خود غلبه گردیده شده است بر امر خود مقهور است بر کار خود مختلف است حالات او یعنى تمام احیان حال او بر نسق واحد نیست گاه در مرض است و گاه در صحت و گاه در رنج است و گاه در راحت گاه منتقل است در صفات و گاهى متصف به حیات یا به ممات پس تو برترى اى خداى من از اشباه و ضدها و بزرگترى از مثلها و همتاها پس پاکى تو، خدائى مستحق ستایش و پرستش نیست مگر تو.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
خوف از خدا:
در این دعا امام علیه السلام کیفیت پناه بردن به خدا را در ضمن نیایش، تعلیم مى دهد:
در جمله ى نخست عرضه مى دارد: (بار خداوندا من با بریدن از دیگران خالصانه به تو پیوسته ام) (اللهم انى اخلصت بانقطاعى الیک).
(و با تمام وجودم به تو رو آورده ام) (و اقبلت بکلى علیک).
از آنجا که وقتى انسان به کسى روى مى آورد از دیگران روى برمى تابد عرضه مى دارد: (و روى خود را از کسانى که نیازمند عطا و بخشش تواند برتافته ام) (و صرفت وجهى عمن یحتاج الى رفدک).
از این جهت که اظهار نیاز مى بایست در پیشگاه کسى باشد که خود نیازمند نباشد، مى گوید: (من درخواست و نیاز خود را از کسانى که بى نیاز از فضل تو نیستند، منقلب ساخته (و به سوى تو آورده ام) (و قلبت مسالتى عمن لم یستغن عن فضلک).
زیرا به اینجا رسیده ام که: (خواهش و طلب یک محتاج از محتاج دیگر، دلیل سفاهت راى و گمراهى عقل او است) (و رایت ان طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رایه و ضله من عقله).
و دلیل این معنى را تجربه ى روزگار و مشاهدات عینى و تاریخ بشریت دانسته، عرضه مى دارد: (اى خداى من! بسیارى از مردم را دیده ام که عزت و قدرت را از غیر تو خواستند ولى ذلیل و خوار شدند) (فکم قد رایت یا الهى من اناس طلبوا العز بغیرک فذلوا).
(و براى رسیدن به ثروت و مکنت به سوى غیر تو شتافتند اما فقیر و تنگدست شدند) (و راموا الثروه من سواک فافتقروا).
(و براى نیل به مقام بلند، تلاش و کوشش کردند اما پست و حقیر گشتند) (و حاولوا الارتفاع فاتضعوا).
و نتیجه مى گیرد: (بنابراین مشاهده ى چنین مواردى براى شخص دوراندیش، صحیح از آب درآمده که عبرت گرفتنش از این دروس او را موفق ساخته) (فصح بمعاینه امثالهم حازم وفقه اعتباره).
(و این آزمایش و اختیار شایسته او را به راه صواب ارشاد کرده است) (و ارشده الى طریق صوابه اختیاره).
پس از این بیانات روى سخن را به مولا و معبود خود کرده عرضه مى دارد: (اى مولاى من! بنابراین موضع سوال و درخواست من توئى نه هیچ کس دیگر) (فانت یا مولاى دون کل مسوول موضع مسالتى).
(و متصدى برآوردن حاجتم توئى نه شخص دیگر) (و دون کل مطلوب الیه ولى حاجتى).
(پیش از دعا و نیایش (و خواندن اشخاص) تو مخصوص دعاى منى نه دیگران، هیچ کس در امید من شریک تو نیست) (انت المخصوص قبل کل مدعو بدعوتى، لا یشرکک احد فى رجائى).
(و اعلام مى دارم که در دعا و درخواست من احدى همتا و برابر با تو نیست) (و لا یتفق احد معک فى دعائى).
(و هیچ کس به هنگام ندا و خواندن من، با تو در یک ردیف قرار ندارد) (و لا ینظمه و ایاک ندائى).
به دنبال این قسمت صفات خداوند را چنین برمى شمارد: (اى خداى من یگانگى وحدت عدد (یعنى وحدت ذات و صفات) مخصوص تو است) (لک یا الهى وحدانیه العدد).
(و ملکه ى قدرت بى نیازى کامل، فضیلت حول، قوت و درجات علو و رفعت، همه از آن تو است) (و ملکه القدره الصمد، و فضیله الحول و القوه، و درجه العلو و الرفعه).
(اما غیر تو در دوران زندگى، مورد رحم و محبت تو است (چه خود در امورش محتاج و نیازمند است) (و من سواک مرحوم فى عمره).
(و در اداره ى امور، مغلوب اسباب و مقهور شئونات خویش است) (مغلوب على امره، مقهور على شانه).
آرى او موجودى است مخلوق و حادث و همواره تحت تاثیر عوامل طبیعت: (حالاتش مختلف و صفاتش متحول و تغییرپذیر) (مختلف الحالات، متنقل فى الصفات).
(اما تو از داشتن شبیه و نظیر و ضد برتر و بالاترى) (فتعالیت عن الاشباه و الاضداد).
(و از امثال و اقران بزرگتر) (و تکبرت عن الامثال و الانداد).
(بنابراین تو از (هرگونه شبیه و نظیر ضد و نقص) منزهى و اله معبودى جز تو نیست) (فسبحانک لا اله الا انت).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۴، ص:۳۰۸-۲۸۲
شرح الدعاء الثامن و العشرین، و کانَ مِن دُعائِهِ علیهِ السّلامُ مُتفزِعاً إلى اللَّهِ جَلَّ و عَزّ.
قال صلوات اللَّه و سلامه علیه: «اللّهُمَّ إنّی أخْلَصْتُ بانْقِطاعی إلَیک، وَ أقْبَلْتُ بِکلّى عَلَیک»:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذى فاز بالامان من تفزع الیه و حاز منتهى الامانى من اقبل بکله علیه ، والصلاه والسلام على من نهج لنا به سبیل الرشاد و على اهلبیته الذین اسس بهم بنیان الحق و الارشاد. اما بعد فهذه الروضه الثامنه و العشرون من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سیدالعابدین ، صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین، املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى ، جعله الله من الفائزین یوم الفزع الاکبر بامانه و هداه الى حق الیقین فى معرفته و ایمانه، آمین.
فزع الیه فزعا -من باب فرح-: الجا الیه و اعتصم به، و هو مفزع اى: ملجا، و من کلام امیرالمومنین و سید الوصیین صلوات الله علیه: فاذا اشتد الفزع فالى الله المفزع، اى: اذا اشتد الخوف فالى الله الالتجاء و الاستعانه، و منه حدیث الکسوف: فافزعوا الى الصلاه، اى: الجاوا الیها و استغیثوا بها فى دفع الامر الحادث.
و تفزع الى الله: جهد فى الفزع الیه، و کلف نفسه ایاه، فهو متفزع، فالتفعل فیه للتکلف و المعافاه.
اخلص لله اخلاصا: صفى قلبه عن شوب الالتفات الى غیره، و اصله من الخلوص، و هو صفاء الشىء عن کل ما یشوبه، و قد تقدم الکلام علیه مبسوطا.
و انقطع الیه: لزمه و ترک غیره. قال فى الاساس: هو منقطع الى فلان.
و تعدیته ب«الى» لتضمنه معنى التوجه، کانه قطع عن غیره فانقطع عنه متوجها الى من لزمه.
و اقبلت على الشىء: وجهت وجهى نحوه.
و «کل» اذا اضیفت الى مفرد معرف -کما وقعت هنا- افادت استغراق اجزائه، اى: اقبلت بجمیع جوارحى و حواسى الظاهره و الباطنه علیک.
و معنى انقطاعه الیه تعالى و اقباله بکله علیه عز و جل: افراده سبحانه بالرجاء و السوال، و عدم الالتفات الى غیره من الوسائط و الاسباب بوجه من الوجوه، و هو من باب الاستعاره التمثیلیه، شبه حاله بحال من انقطع الى شخص فلزمه و لم یتردد الى غیره و قد وجه وجهه الیه، و عول فى حصول مطلبه علیه.
و صرفت وجهى عن الشىء: حولته عنه، و هو هنا کنایه عن قطع الرجاء و الامل عن غیر الله تعالى، فان من قطع امله عن احد صرف وجهه عنه و لم یلتفت الیه.
و قوله: «عمن یحتاج الى رفدک» اى: غیرک، فان کل من سواه محتاج الى رفده سبحانه، اى: صلته و اعطائه، اذ ثبت ان کل ممکن و موجود فهو مفتقر و محتاج الیه.
و قلبته قلبا -من باب ضرب-: حولته عن وجهه.
و المساله: السوال، یقال: سالت الله العافیه اى: طلبتها، سوالا و مساله.
عن فضلک: اى خیرک و احسانک، و کل من سواه غیر مستغن عن فضله و احسانه تعالى، اذ ثبت ان کل الموجودات اسیره فى رق الامکان و الحاجه الیه تعالى شانه، و هو المفیض على کل قابل ما یستحقه و یستعد له من الخیرات و الفضل.
و رایت: اى اعتقدت، من الراى بمعنى الاعتقاد، او بمعنى العلم و هى الرویه القلبیه، و الجمله ساده مسد مفعولى رایت.
و طلبت الى الله: رغبت الیه و سالته.
و السفه بفتحتین: النقص فى العقل، و قیل: رذیله تقابل الحلم، و تعود الى الطیش و قله الثبات، و قیل: هو القبیح الذى یقع من متمکن من التحرز عنه.
الراى: البصیره، و هى للقلب بمثابه البصر للنفس، یقال: رجل ذو راى اى: بصیره و علم بالامور.
و الضله بالفتح: المره من الضلال، و هو سلوک طریق لا یوصل الى المطلوب، او هى بمعنى الحیره اى: عدم الاهتداء الى الصواب، کما نص علیه صاحب القاموس.
و قال الجوهرى: یقال: فلان یلومنى ضله: اذا لم یوفق للرشاد فى عذله.
و العقل هنا: قوه نفسانیه بها یدرک الانسان حقائق الاشیاء، و یمیز بین الخیر و الشر.
و مدار هذا الفصل من الدعاء على اظهار صدق توکله علیه السلام على ربه عز و جل، و التوسل به الى الله تعالى. قال بعض ارباب القلوب: التوکل هو صدق الانقطاع الى الله، و صدق الانقطاع الى الله هو ان لا یکون لک حاجه الى غیر الله.
و قال بعضهم: من التوکل ان لا تطلب لنفسک ناصرا غیر الله، و لا لرزقک قاسما غیر الله، و لا لعملک شاهدا غیر الله و قال آخر: الحمد لله الذى قطع العلائق من المنقطعین الیه، و وهب الحقائق للمتصلین به و المتوکلین علیه.
و انما قال علیه السلام: «و رایت ان طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رایه»، لان العقل و الراى اللذین سلما من آفه النقص و الضلال، قاضیان بان تامیل العاجز عاجزا مثله، و اناخه مطایا الطلب بساحه فقیر مشبهه، لا یکون الا عن سفه و ضلال فى الراى و العقل.
الفاء: للسببیه، لان ما بعدها، و هو کثره رویته علیه السلام لاناس طلبوا العز بغیر الله سبحانه فذلوا الى آخره، سبب لما قبلها، و هو اعتقاده ان طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رایه و ضله من عقله، و اغرب من قال: انها للاستئناف.
و کم: خبریه بمعنى: کثیر، و هى فى موضع نصب ب«رایت»، و وجب تقدیمها للزومها الصدر من حیث تضمنها للمعنى الانشائى فى التکثیر، کما ان «رب» تضمنت المعنى الانشائى فى التقلیل، و وجب لها صدر الکلام.
و «من» فى قوله: «من اناس»: لبیان الجنس، و اناس: تمییزک «کم»، وجىء بها لئلا یلتبس بمفعول رایت.
قال الرضى رضى الله عنه: اذا فصل بین کم الخبریه و ممیزها بفعل متعد وجب الاتیان ب«من»، لئلا یلتبس التمییز بمفعول ذلک الفعل المتعدى، نحو: «کم ترکوا من جنات» «و کم اهلکنا من قریه».
و اناس بضم الهمزه، اسم جمع للانسان، و هو لغه فى الناس.
و قال الزمخشرى: یمکن ان یکون اصله الکسر على ابنیه الجموع، ثم ضم للدلاله على زیاده قوه کما فى سکارى.
و قیل: هو اصل للناس، حذفت همزته تخفیفا و عوض عنها حرف التعریف، و لذلک لا یکاد یجمع بینهما، و اما قوله:
ان المنایا یطلعن على الاناس الامنینا فشاذ.
و جمله قوله: «طلبوا العز» فى محل جر صفه لاناس.
و طلبت الشىء -من باب قتل- طلبا بفتحتین: حاولت وجوده. و الباء فى قوله علیه السلام: «بغیرک»: للاستعانه.
و ذل ذلا -من باب ضرب-: اذا ضعف وهان، و الاسم الذل بالضم، و هو خلاف العز.
و رمت الشىء ارومه روما و مراما: طلبته.
و الثروه: کثره المال، و اثرى اثراء استغنى، و الاسم منه الثراء بالفتح و المد.
و افتقر: صار فقیرا.
و حاولت الشىء محاوله: اردته.
و الارتفاع و الاتضاع: افتعال من الرفعه و الضعه، و هما فى الاجسام حقیقه فى الحرکه و الانتقال، و فى المعانى محمولان على ما یقتضیه المقام، فالمراد بهما هنا فى القدر و المنزله.
و الفاء فى المواضع الثلاثه من قوله: «فذلوا» و نظیریه: للترتیب و التعقیب و السببیه، نحو: «فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه».
قال الرضى: اذا عطفت الفاء جمله على جمله، افادت کون مضمون الجمله التى بعدها عقیب مضمون الجمله التى قبلها بلا فصل، نحو: قام زید فقعد عمرو.
و انما کان طلب العز و روم الثروه و محاوله الارتفاع من غیر الله تعالى سببا للذل و الافتقار و الاتضاع، لما ثبت ان الله تعالى هو المفیض لکل خیر، و المعطى لکل طالب ما طلب بحسب استعداده، اما بسبب او بدونه، فاذا توجه الانسان الى غیره، و التفت بقلبه و قالبه الیه، و عول فى نجاح طلبته علیه، فقد ترک الاستعداد لحصول مطلوبه و نیل بغیته، بل استعد بذلک للحرمان و خیبه الرجاء، فان من اعتقد جزما او ظنا بان احدا غیر الله تعالى، ممن ینسب الیه التاثیر و القدره، هو المتمکن من الفعل، و انه تام القدره على تحصیل مراده و الوفاء به، فان ذلک اقوى الاسباب المعده لان یمنعه الله افاضته، و یقطع عنه اسباب مواهبه، و من منع الله منه خیره، و قطع عنه سبب فضله، کان اذل من کل ذلیل، و افقر من کل فقیر، و اوضع من کل وضیع، لا جرم کان طلب الانسان الى غیر الله سبحانه سببا لحرمانه و حصول عکس مطلوبه، و لذلک ورد فى الحدیث القدسى: ان الله سبحانه و تعالى یقول: و عزتى و جلالى و مجدى، و ارتفاعى لا قطعن امل کل مومل غیرى بالیاس، و لاکسونه ثوب المذله عند الناس، و لا نحینه من قربى، و لا بعدنه من فضلى. و قد ذکرنا الحدیث بتمامه فى الروضه الثالثه عشره.
و فى معناه ما رواه ابوالقاسم النیسابورى فى المجلس السادس و الخمسین من کتاب خلق الانسان، قال: روى سیدنا موسى بن جعفر، عن ابیه، عن جده محمد، عن ابیه على بن الحسین، عن ابیه الحسین بن على، عن ابیه على بن ابىطالب علیهم السلام: ان النبى صلى الله علیه و آله قال: قال الله جل جلاله: ما من مخلوق یعتصم بمخلوق دونى الا قطعت اسباب السماوات و الارض دونه، فان دعانى لم اجبه، و ان سالنى لم اعطه، و ما من مخلوق یعتصم بى دون خلقى الا ضمنت السماوات و الارض رزقه، فان سالنى اعطیته، و ان دعانى اجبته، و ان استغفرنى غفرت له.
قوله علیه السلام: «فصح بمعاینه امثالهم حازم» الى آخره، الفاء: للسببیه، اى: فبسبب ذلک صح.
و الباء من قوله: «بمعاینه امثالهم»: للملابسه، اى: متلبسا بها، او للسببیه تصریحا بمدلول الفاء.
و الصحه: ذهاب المرض و البراءه من کل عیب، صح یصح -من باب ضرب- فهو صحیح.
و عاینت الشىء عیانا و معاینه: اذا رایته بعینک.
و المراد بامثالهم: ذواتهم، اى: بمعاینتهم، و انما اقحم لفظ الامثال للمبالغه، فهو نحو: مثل الامیر یحمل على الادهم و الاشهب، اى: الامیر یحمل.
قال السعد التفتازانى: لفظ المثل کنایه عمن اضیف الیه، لانه اذا ثبت الفعل لمن یسد مسده، و من هو على اخص اوصافه، و ارید ان من کان على الصفه التى هو علیها کان من مقتضى القیاس و موجب العرف ان یفعل کذا، لزم الثبوت لذاته بالطریق الاولى، انتهى.
و کذا الکلام هنا، فانه اذا صح الحازم بمعاینه من یسد مسدهم و یکون على اخص اوصافهم، فصحته بمعاینه ذواتهم اولى، و قد کشف ابوالطیب قناع الکنایه بالمثل فى قوله یخاطب عضد الدوله و یعزیه بعمته.
مثلک یثنى الحزن عن صوبه * و یسترد الدمع من عز به
و لم اقل مثلک اعنى به * سواک یا فردا بلا شبه
و اسناد الصحه الى الحازم باعتبار براءته من عیب الطلب الى غیر الله، و یجوز ان یکون حذف مضاف، اى: صح حزم حازم، بمعنى ثبت و تحقق.
و الحزم: اتقان الراى و ضبط الامر و الاخذ فیه بالثقه.
و المراد بالحازم: نفسه علیه السلام على سبیل التجرید، جرد من نفسه الکریمه صفه الحزم، و جعلها شخصا آخر متصفا بها، لقصد المبالغه فى الحزم، کما جرد الشاعر من نفسه صفه الکرم فقال:
فلئن بقیت لارحلن بغزوه * تحوى الغنائم او یموت کریم
یعنى بالکریم: نفسه، فکانه انتزع من نفسه کریما مبالغه فى کرمه، و لذلک لم یقل: او اموت، و قد مر تعریف التجرید فى الروضه الثانیه عشره، فلیرجع الیه.
و التوفیق: جعل اراده العبد و فعله موافقا لما یحبه الله و یرضاه، و اسناده الى الاعتبار مجاز عقلى من باب اسناد الفعل الى مسببه، و الا فالموفق حقیقه هو الله سبحانه.
و یطلق الاعتبار على معنیین:
احدهما: الاختبار و الامتحان، مثل: اعتبرت الدراهم فوجدتها الفا.
الثانى: الاتعاظ، و منه قوله تعالى: «فاعتبروا یا اولى الابصار»، و العبره بالکسر: اسم منه.
قال الخلیل: العبره: الاعتبار بما مضى، اى: الا تعاظ و التذکر.
و الفعل منه بالمعنى الاول یعدى بنفسه فیقال: اعتبرت الشىء اى: اختبرته، و بالمعنى الثانى یعدى بالباء فیقال: اعتبرت بالشىء اى: اتعظت به.
و اصله بالمعنیین من العبور، و هو النفوذ من احد الجانبین الى الاخر، فان المعتبر للشىء الممتحن له یعبر من الجهل به الى العلم به، و المعتبر بالشىء المتعظ به تارک جهله و واصل الى علمه بما اعتبر به.
اذ عرفت ذلک فحمل الاعتبار فى الدعاء على کل من المعنیین صحیح فمعناه على الاول: وفقه امتحانه للامور و اختباره لها حتى عرف خیرها من شرها، و على الثانى: وفقه اتعاظه بما راه من حال من سال غیر الله و رغب الیه.
و یاتى الاعتبار بمعنى: الاعتداد بالشىء فى ترتیب الحکم، نحو: لا اعتبار بشهاده الواحد.
و اراده هذا المعنى هنا صحیحه ایضا، فیکون المعنى: وفقه اعتداده بما راى من حال الطالبین الى غیر الله فى صرف وجهه و قلب مساله من غیره سبحانه.
و ارشده الى الطریق ارشادا: هداه الیه، و دله علیه.
و طریق صوابه اى: الموصل الى مقصده من غیر خطا و لا ضلال.
و الصواب: مصادفه المقصود.
و اختباره بالباء الموحده بمعنى: امتحانه للامور و النظر فیها لیصل الى المعرفه بها، کانه یصیب خبرها. و یروى: «اختیاره» بالیاء المثناه من تحت، اى: ارادته لما هو خیر، یقال: خیرته بین الشیئین فاختار احدهما، و الاختیار و الایثار بمعنى واحد.
و المعنى: هداه الى طریق صوابه، و هو الانقطاع الى الله تعالى، اختیاره اى: توصله الى معرفه سبیل الصواب من الخطا، او اختیاره لما هو خیر له، من لزوم الحق و الانحراف عن الباطل.
قوله علیه السلام: «فانت یا مولاى دون کل مسوول موضع مسالتى» الفاء: فصیحه، اى: اذا کان الامر کذلک فانت یا ربى او یا مالکى او یا سیدى او یا منعما على کل، فکل هذه المعانى ثابته للمولى دون کل مسوول، اى: متجاوزا کل مسوول.
فدون: ظرف مستقر متعلق بمحذوف وقع حالا من «انت»، و قد تقدم ان «دون» مما اتسع فیه، فاستعمل فى کل تجاوز حد الى حد، و تخطى امر الى امر.
و الموضع: مکان الوضع، و اصله فى الاجسام، یقال: وضعت الشىء فى المکان اى: اثبته فیه، و ذلک المکان موضع له، ثم استعمل فى المعانى فقیل: وضعت عنده سرى: اذا اسررته الیه، و منه حدیث: واضع العلم عند غیر اهله کمقلد الخنازیر الجواهر، اى: معلم العلم غیر اهله، فمعنى موضع مسالتى: من اساله و اوجه الیه سوالى.
و ولى حاجتى اى: القائم بها و متولى قضائها، من ولیه: اذا قام به، فهو فعیل بمعنى فاعل، و یجوز ان یکون بمعنى مفعول، اى: من اولیه حاجتى، من ولاه الامر اى: قلده ایاه، و هو الانسب بسیاق الکلام.
و خصصته بکذا اخصه خصوصا- من باب قعد-: جعلته له دون غیره.
و قبل کل مدعو اى: قبل ان ادعو غیرک من المدعوین.
و الدعوه: اسم من دعوت الله ادعوه دعاء: اذا ابتهلت الیه بالسوال، و رغبت فیما عنده من الخیر.
و جمله «انت المخصوص» موکده لما قبلها، و لذلک لم یعطفها علیه، لکمال الاتصال المستغنى به عن الرابط.
و شرکته فى الامر اشرکه -من باب تعب- شرکا بکسر الاول و سکون الثانى: اذا صرت له شریکا.
و الجمله حالیه اى: انت المخصوص بدعوتى حال کونک لا یشرکک احد فى رجائى، او تاکید لما قبلها، او استئناف موکد لما سبق.
و الاتفاق: المساواه فى امر من الامور، یقال: اتفقت مع زید فى المذهب: اذا ساویته فیه، اى: لا یساویک احد فى دعائى.
و نظمت اللولو نظما -من باب ضرب-: جعلته فى سلک، و هو یستلزم الجمع، فالمعنى: لا یجمعه و ایاک ندائى: اى: دعائى، یقال: نادیته مناداه و نداء -من باب قاتل-: اذا دعوته، اى: طلبت اقباله.
و مفاد الجمل الثلاث کلها: التاکید فى افراده تعالى بالرغبه الیه و الاقبال علیه.
«لَک یا إلهی وَحْدانِیةُ العَدَدِ، وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، وَ فَضِیلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ، وَ مَنْ سِواک مَرْحُومٌ فی عُمْرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلى أمْرِهِ، مَقْهُورٌ عَلى شَأْنِهِ، مُخْتَلِفُ الحالاتِ، مُتَنِقّلٌ فی الصِّفاتِ، فَتَعالَیتَ عَنِ الأَشْباهِ وَ الأَضْدادِ، وَ تَکبَّرْتَ عَنِ الأَمْثالِ وَ الأَنْدادِ، فَسُبْحانَک لا إلهَ إلاَّ أنْتَ».
تقدیم المسند لافاده قصر المسند الیه، اى: لک وحدانیه العدد لا تتخطاک الى غیرک.
و وحدانیه الشىء: کونه واحدا، لانه یاء النسب اذا لحقت آخر الاسم و بعدها هاء التانیث افادت معنى المصدر کالالوهیه و الربوبیه، و الالف و النون مزیدتان للمبالغه.
و العدد: قیل: هو کثره الاحاد، و هى صوره تقطیع فى نفس العاد من تکرار الاحاد، و على هذا فالواحد لیس عددا. و قیل: هو ما یقع جوابا ل«کم»، فیکون الواحد عددا.
و قد اختلف اقوال الاصحاب فى معنى قوله علیه السلام: «لک یا الهى وحدانیه العدد» لمنافاتها ظاهرا وجوب تنزیهه تعالى عن الوحده العددیه نقلا و عقلا.
اما النقل فمستفیض من اخبارهم علیهم السلام، و منه قول امیرالمومنین علیهالسلام فى خطبه له: الواحد بلا تاویل عدد.
و قوله فى خطبه اخرى: واحد لا بعدد، و دائم لا بامد.
و منه ما رواه رئیس المحدثین فى کتاب التوحید: ان اعرابیا قام یوم الجمل الى امیرالمومنین علیه السلام فقال: یا امیرالمومنین، اتقول: ان الله واحد؟ فحمل الناس علیه، و قالوا: یا اعرابى اما ترى ما فیه امیرالمومنین من تقسیم القلب؟ فقال امیرالمومنین علیه السلام: دعوه، فان الذى یریده الاعرابى هو الذى نریده من القوم، ثم قال: یا اعرابى، ان القول بان الله واحد على اربعه اقسام، فوجهان منها لا یجوزان على الله عز و جل، و وجهان مثبتان فیه، فاما اللذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد، یقصد باب الاعداد، اما ترى انه کفر من قال: ثالث ثلاثه، و قول القائل: هو واحد من الناس، یرید به النوع من الجنس، فهذا ما لا یجوز لانه تشبیه، و جل ربنا عن ذلک و تعالى، و اما الوجهان اللذان یثبتان فیه، فقول القائل: هو واحد لیس له من الاشیاء شبیه، کذلک ربنا، و قول القائل: انه عز و جل احدى المعنى، یعنى به انه لا ینقسم فى وجود و لا عقل و لا وهم، کذلک ربنا جل و عز.
و اما العقل، فلان الوحده العددیه انما تتقوم بتکررها الکثره العددیه، و یصح بحسبها ان یقال: ان المتصف بها احد اعداد الوجود، او احد آحاد الموجودات، و عز جنابه سبحانه ان یکون کذلک، بل الوحده العددیه و الکثره العددیه التى هى فى مقابلتها، جمیعا من صنع وحدته المحضه الحقیقیه التى هى نفس ذاته القیومه، و هى وحده حقه صرفه وجوبیه قائمه بالذات لا مقابل لها، و من لوازمها نفى الکثره، کما اشار الیه امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه فى الحدیث المذکور آنفا: انه احدى المعنى لا ینقسم فى وجود و لا عقل و لا وهم.
و اذا عرفت ذلک، ظهر لک ان قوله علیه السلام: «لک یا الهى وحدانیه العدد» لیس مرادا به الوحده العددیه، بل لا بد من معنى آخر یصح تخصیصه به تعالى و قصره علیه، کما یقتضیه تقدیم المسند على المسند الیه. فقال بعضهم: المراد به: نفى الوحده العددیه عنه تعالى لا اثباتها له، و هو غیر ظاهر.
و قیل: معناه: ان لک من جنس العدد صفه الوحده، و هو کونک واحدا لا شریک لک و لا ثانى لک فى الربوبیه.
و قیل: معناه: اذا عددت الموجودات کنت انت المتفرد بالوحدانیه من بینها.
و قیل: اراد به: ان لک وحدانیه العدد بالخلق و الایجاد لها، فان الوحده العددیه من صنعه و فیض وجوده. و لا یخفى انه بمعزل عن المقام.
و قال بعضهم: اراد بوحدانیه العدد: جهه وحده الکثرات و احدیه جمعها، لا اثبات الوحده العددیه له تعالى.
و قیل: معناه: انه لا کثره فیک، اى: لا جزء لک و لا صفه لک یزیدان على ذاتک، و هو انسب المعانى المذکوره بالمقام.
و توضیح المرام: قوله علیه السلام: «لک یا الهى وحدانیه العدد» یفسر قوله علیه السلام: «و من سواک مختلف الحالات متنقل فى الصفات»، فانه علیه السلام قابل کل فقره من الفقرات الاربع المتضمنه للصفات التى قصرها علیه سبحانه بفقره متضمنه لخلافها، فمن سواه على طریق اللف و النشر الذى یسمیه ارباب البدیع معکوس الترتیب، و هو ان یذکر متعدد تفصیلا، ثم تذکر اشیاء على عدد ذلک، کل واحد یرجع الى واحد من المتقدم من غیر تعیین، ثقه بان السامع یرد کل واحد الى ما یلیق به، و یکون الاول من النشر للاخر من اللف، و الثانى لما قبله و هکذا على الترتیب، کعباره الدعاء، فان قوله علیه السلام: «مختلف الحالات متنقل فى الصفات» راجع الى قوله: «لک یا الهى وحدانیه العدد»، و قوله: «مقهور على شانه» راجع الى قوله: «و ملکه القدره الصمد»، و قوله: «مغلوب على امره» راجع الى قوله: «و فضیله الحول و القوه»، و قوله: «مرحوم فى عمره» راجع الى قوله: «درجه العلو و الرفعه».
اذا علمت ذلک، ظهر لک ان المراد بوحدانیه العدد له تعالى معنى یخالف معنى اختلاف الحالات و التنقل فى الصفات لغیره سبحانه، فیکون المقصود اثبات وحدانیه ما تعدد من صفاته و تکثر من جهاته، و ان عددها و کثرتها فى الاعتبارات و المفهومات لا یقتضى اختلافا فى الجهات و الحیثیات، و ترکیبا من الاجزاء، بل جمیع نعوته و صفاته المتعدده موجوده بوجود ذاته، و حیثیه ذاته بعینها علمه و قدرته و سائر صفاته الایجابیه، فلا تعدد و لا تکثر فیها اصلا، بل هى وحدانیه العدد موجوده بوجود واحد بسیط من کل وجه، اذ کل منها عین ذاته، فلو تعددت لزم کون الذات الواحده ذواتا، تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا، و هذا معنى قولهم: واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات، فجمیع صفاته الایجابیه عین ذاته من غیر لزوم تکثر.
فان قلت: کیف تکون صفاته عین ذاته، و مفهوم الصفه غیر مفهوم الذات؟ و ایضا فان مفهوم کل صفه غیر مفهوم صفه اخرى، فکیف تتحد بالذات؟
قلت: قد تکون المفهومات المتعدده موجوده بوجود واحد، فالصفات بحسب المفهوم و ان کانت غیر الذات، و بعضها یغایر بعضها، الا انها بحسب الوجود لیست امرا وراء الذات، اعنى ان ذاته الاحدیه تعالى شانه هى بعینها صفاته الذاتیه، بمعنى ان ذاته بذاته وجود و علم و قدره و حیاه و سمع و بصر، و هى ایضا موجود عالم قادر حى سمیع بصیر، یترتب علیها آثار جمیع الکمالات، و یکون من حیث ذاته مبدا لها، من غیر افتقار الى معان اخر قائمه به تسمى صفاتا تکون مصدرا للاثار، لمنافاته الوحده و الغناء الذاتیین و الاختصاص بالقدم، فذاته صفاته و صفاته ذاته، لا زائده علیها کصفات غیره المخلوقین، فان العلم مثلا فى غیره سبحانه صفه زائده على ذاته مغایره للسمع فیه، و فیه نفسه تعالى و هو بعینه سمعه، و قس على ذلک سائر الصفات الثبوتیه، فتبین ان المراد بقصر وحدانیه العدد علیه تعالى هذا المعنى المخالف لصفات من سواه و حالاته، فانها کیفیات نفسانیه انفعالیه و حالات متغیره و معان مختلفه له، اذ کان یسمع بغیر ما یبصر و یبصر بغیر ما یسمع، الى غیر ذلک من صفاته المتعدده المتکثره التى توجب اختلاف الحالات و التنقل فى الصفات.
و بالجمله: فمعنى قصر وحدانیه العدد علیه سبحانه: نفى التعدد و التکثر و الاختلاف عن الذات و الصفات على الاطلاق، و هذا المعنى مقصور علیه تعالى لا یتجاوزه الى غیره، و الله اعلم بمقاصد اولیائه، و فى المقام کلام طویل طویناه على غره.
قوله علیه السلام: «و ملکه القدره الصمد» الملکه بفتحتین: القیام بالممالیک، و ما یملک من ذات الید، و فى الحدیث: «حسن الملکه نماء و سوء الملکه شوم» اى: لک القیام بالقدره الصمد، فتکون من باب الاضافه الى المفعول، و یجوز ان یکون من باب الاضافه الى الفاعل على ان المعنى: بک قیام القدره الصمد بکل شىء و عرفوا القدره بانها الصفه التى یتمکن معها الحى من الفعل و ترکه بالاراده و الاختیار.
و قدرته تعالى تعود الى اعتبار کونه مصدرا لاثاره.
و الصمد بالخفض: نعت للقدره، کانه مما یستوى فى الوصف به المذکر و المونث کعزب بفتحتین: و هو من الرجال من لا زوج له و من النساء ایضا من لا بعل لها، یقال: رجل عزب و امراه عزب کذلک، قال الشاعر:
یا من یدل عزبا على عزب * على ابنه الشیخ الحمارس الازب
و یجوز ان یکون وصف القدره بالصمد من حیث ان قدرته تعالى عین ذاته، و ان یکون المراد بالقدره: القادر، بذکر المشتق منه مقام المشتق.
و اختلفت اقوال العلماء فى معنى الصمد، فقیل: هو فعل بمعنى مفعول، من صمد الیه: اذا قصده، اى: المصمود الیه فى الحوائج، قال الشاعر:
الا بکر الناعى بخیر بنى اسد * بعمرو بن مسعود و بالسید الصمد
و هذا المعنى مروى عن ابى جعفر علیه السلام، ایضا، روى ثقه الاسلام بسنده عن داود بن القاسم الجعفرى، قال: قلت لابى جعفر علیه السلام: جعلت فداک ما الصمد؟ قال: السید المصمود الیه فى القلیل و الکثیر.
و عنه علیه السلام انه قال: الصمد: السید المطاع الذى لیس فوقه آمر و ناهى.
و عنه علیه السلام قال: حدثنى: ابى زین العابدین عن ابیه الحسین بن على سیدالشهداء انه قال: الصمد: الذى لا جوف له، و الصمد: الذى انتهى سودده، و الصمد، الذى لا یاکل و لا یشرب، و الصمد: الذى لا ینام، و الصمد: الدائم الذى لم یزل و لا یزال.
و عنه علیه السلام قال: سئل على بن الحسین زین العابدین علیه السلام عن الصمد، فقال: الصمد، الذى لا شریک له، و لا یوده حفظ شىء و لا یعزب عنه شىء.
و عنه علیه السلام قال: کان محمد بن الحنفیه یقول: الصمد، القائم بنفسه الغنى عن غیره و قال غیره: الصمد: المتعالى عن الکون و الفساد، و الصمد: الذى لا یوصف بالتغایر.
و عن الصادق علیه السلام: هو الذى یغلب و لا یغلب.
و قال وهب بن وهب القرشى: قال زید بن على علیهماالسلام الصمد: الذى اذا اراد شیئا قال له: کن فیکون، و الصمد: الذى ابدع الاشیاء فخلقها اضدادا و اشکالا و ازواجا، و تفرد بالوحده بلا ضد و لا شکل و لا مثل و لا ند.
و عن زین العابدین علیه السلام: الصمد: الذى لا من شىء و لا فى شىء و لا على شىء مبدع الاشیاء و خالقها، و منشىء الاشیاء بقدرته، یتلاشى ما خلق للفناء بمشیئته، و یبقى ما خلق للبقاء بعلمه، فذلکم الله الصمد الذى لم یلد و لم یولد، عالم الغیب و الشهاده الکبیر المتعال.
و قیل: هو الذى یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
و عن الحسن: هو الذى صمدت الیه الامور، فلا یقضى فیها غیره و لا تقتضى دونه.
و روى رئیس المحدثین فى کتاب التوحید بسند صحیح عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله علیه السلام، قال: قلت له: ما الصمد؟ قال: الذى لیس بمجوف.
و بسنده ایضا عن ابى الحسن قال: الصمد الذى لا جوف له.
و انکر ثقه الاسلام قدس الله روحه و سره فى کتاب الکافى هذا التاویل، قال: لان ذلک لا یکون الا من صفه الجسم، و الله جل ذکره متعال عن ذلک.
و تعقبه بعض اصحابنا المتاخرین فقال: بل هذا التاویل له معنى صحیح و وجه ظاهر، اذ الجوف کما یطلق على فرجه فى الباطن کذلک یطلق على الباطن و ان لم تکن له فرجه، کما اذا قیل: هذا فى جوف ذاک اى: تحته، فالجوف من الصفات اللازمه للجسم، فنفیه کنایه عن نفى الجسمیه عنه تعالى، بل لا یبعد ان یکون هذا التاویل تنزیها له عن التشبیه على الاطلاق، و عن ان یکون له جزء و وجود و صفات زائده و کمال بالقوه، اذ کل ما کان له احد هذه الامور کان له فرجه عقلیه وجوف معنوى، یستقر فیه وجه التشبیه و الاجزاء و الصفات و استعداد الکمال، و بالجمله: فیه اشاره الى التوحید المطلق، و نفى التشبیه بشىء من مخلوقاته، اذ کل مخلوق فهو ذو جوف و فرج، بماله من الماهیه و الاجزاء و الوجود و الاستعداد، انتهى.
و قال النظام النیسابورى: قیل: الصمد: هو الذى لا جوف له، و منه قولهم لسداد القاروره: صماد، و شىء مصمد اى: صلب لیس فیه رخاوه، قال ابن قتیبه: یجوز على هذا التفسیر ان تکون الدال بدل التاء من مصمت، و قال بعض المتاخرین من اهل اللغه: الصمد: هو الملس من الحجر لا یقبل الغبار و لا یدخله شىء و لا یخرج منه شىء و لا یخفى ان هذین المعنیین من صفات الاجسام حقیقه، الا ان وصف الله سبحانه به یمنع من حمله علیهما حقیقه، لان کل جسم مرکب، فوجب الحمل على المجاز، و هو انه لوجوب ذاته ممتنع التغیر فى وجوده و بقائه و سائر صفاته، و من هنا اختلفت عبارات المفسرین فى تاویله، انتهى.
قلت: و المعانى المذکوره للصمد کلها یمکن حمل الصمد الموصوف به القدره علیها، من حیث ان قدرته عز و جل عین ذاته و ذاته عین قدرته، الا ان الانسب حمله على معنى المصمت الذى لا جوف له، و یکون من باب التمثیل فى استحکام القدره و شدتها، بحیث لا یتطرق الیها خلل او ضعف، لان الشىء اذا کان مصمتا کان منعوتا بشده القوه و الاستحکام و الاضطلاع بما یضعف عنه غیره لصلابته و عدم رخاوته، الا ترى انهم اذا مدحوا الرمح قالوا: رمح اصم اى: صلب مصمت لا رخاوه فیه و لا یلحقه و هن و اعوجاج، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و فضیله الحول و القوه» الفضیله: الدرجه الرفیعه فى الفضل، و هو ضد النقص.
و قال الجوهرى: الفضل و الفضیله: ضد النقص و النقیصه.
و الحول: القدره على التصرف.
و القوه: مبدا الافعال الشاقه، و قوته تعالى تعود الى تمام قدرته تعالى، فهو تعالى قوى بمعنى: بالغ القدره تامها.
قوله علیه السلام: «و درجه العلو و الرفعه».
الدرجه فى الاصل: المرقاه، ثم استعملت بمعنى المنزله و المرتبه الرفیعه، و منه قوله تعالى: «فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجه» اى: منزله عالیه.
و العلو و الرفعه فى اللغه بمعنى، و هو الفوقیه، و لک تخصیص العلو هنا بعلوه تعالى على الخلق بالقدره علیهم، و الرفعه بارتفاعه عن الاشیاء و الاتصاف بصفاتهم و بالعکس.
و المعنى: لک درجه علو السلطان و رفعه الشان، اذ کان سبحانه اشرف الموجودات رتبه، من جهه استغنائه فى وجوده عن کل ما سواه، و افتقار ما سواه الیه، کما قال تعالى: «رفیع الدرجات».
قال الغزالى فى المقصد الاسنى: العلو: ماخوذ من العلو المقابل للسفل، و ذلک اما فى درجات محسوسه کالدرج و المراقى و جمیع الاجسام الموضوعه بعضها فوق بعض. و اما فى المراتب المعقوله للموجودات المترتبه نوعا من الترتیب العقلى، فکل ماله الفوقیه فى المکان فله العلو المکانى، و کل ماله الفوقیه فى الرتبه فله العلو فى الرتبه. و التدریجات العقلیه مفهومه کالتدریجات الحسیه، و مثال الدرجات العقلیه هو التفاوت الذى بین السبب و المسبب، و العله و المعلول، و الفاعل و القابل، و الکامل و الناقص، فاذا قدرت شیئا هو سبب لشىء ثان، و ذلک الثانى سبب لثالث، و الثالث لرابع الى عشر درجات مثلا، فالعاشر واقع فى الرتبه الاخیره فهو الاسفل الادنى، و الاول واقع فى الدرجه الاولى من السببیه فهو الاعلى، و تکون الاولى فوق الثانیه فوقیه بالمعنى لا بالمکان، و العلو عباره عن الفوقیه فاذا فهمت معنى التدریج العقلى، فاعلم ان الموجودات لا یمکن قسمتها الى درجات متفاوته فى العقل، الا و یکون الحق تعالى فى الدرجه العلیا من درجات اقسامها، حتى لا یتصور ان یکون فوقه درجه، و ذلک هو العلى المطلق، و کل ما سواه فیکون علیا بالاضافه الى ما دونه، و یکون دنیا و سافلا بالاضافه الى ما فوقه، و مثال قسمه العقل ان الموجودات تنقسم الى ما هو سبب و الى ما هو مسبب، و السبب فوق المسبب فوقیه بالرتبه، فالفوقیه المطلقه لیست الا لمسبب الاسباب.
و کذلک ینقسم الموجود الى میت وحى، و الحى ینقسم الى ما لیس له الا الادراک الحسى و هو البهیمه، و الى ماله مع ذلک الادراک العلمى، و الذى له الادراک العلمى ینقسم الى ما یعارضه فى معلوماته الشهوه و الغضب و هو الانسان، و الى ما یسلم ادراکه عن معارضه المکدرات، و الذى سلم ینقسم الى ما یمکن ان یبتلى به و لکنه رزق السلامه کالملائکه، و الى ما یستحیل ذلک فى حقه و هو الله تعالى فوق الکل فهو العلى المطلق، فانه الحى المحیى العالم المطلق الخالق لعلوم العلماء، المنزه المقدس عن جمیع انواع النقص. فقد وقع المیت فى الدرجه السفلى من درجات الکمال، و لم یقع فى الطرف الاخر الا الله تعالى، فهکذا ینبغى ان تفهم فوقیته و علوه و رفعته، فان هذه الاسماء وضعت اولا بالاضافه الى ادراک البصر و هو درجه العوام، ثم لما تنبه الخواص لادراک البصائر و وجدوا بینها و بین الابصار موازنات، استعاروا منها الالفاظ المطلقه و فهمها الخواص، و انکرها العوام الذین لم یجاوز ادراکهم الحواس و هى رتبه البهائم، فلم یفهموا عظمه الا بالمساحه، و لا علوا الا بالمکان، و لا رفعه و لا فوقیه الا به. فاذا فهمت هذا، فهمت معنى کونه تعالى فوق العرش، لان العرش اعظم الاجسام و هو فوق جمیعها، و الموجود المنزه عن التحدد و التعدد بحدود الاجسام و مقادیرها فوق الاجسام کلها فى الرتبه، و لکن خص العرش بالذکر لانه فوق جمیع الاجسام، فما کان فوقه کان فوق جمیعها، و هو کقول القائل: الخلیفه فوق السلطان، تنبیها على انه اذا کان فوقه کان فوق جمیع الناس الذین هم دون السلطان.
و العجب من الحشوى الذى لا یفهم من الفوق الا المکان، و مع ذلک اذا سئل عن شخصین من الاکابر، و قیل له: کیف یجلسان فى الصدور و المحافل؟ فیقول: هذا یجلس فوق ذلک، و هو یعلم انه لیس یجلس الا بجنبه، و انما یکون جالسا فوقه لو جلس على راسه، و لو قیل له: کذبت ما جلس فوقه و لا تحته و لکنه جالس بجنبه، اشماز و تغیر من هذا الانکار، و قال: انما اعنى به فوقیه الرتبه و القرب من الصدر، فان الاقرب من الصدر- الذى هو المنتهى- فوق بالاضافه الى الابعد، ثم لا یفهم هذا ان کل ترتیب له طرفان، یجوز ان یطلق على احد طرفیه اسم الفوق و على الطرف الاخر ما یقابله، انتهى.
و قال بعضهم: علوه تعالى علو عقلى مطلق، بمعنى انه لا رتبه فوق رتبته و لا رتبه تساوى رتبته. و بیان ذلک: ان اعلى مراتب الکمال العقلیه هو مرتبه العلیه، و لما کانت ذاته المقدسه هى مبدا کل موجود حسى و عقلى و علته التى لا یتصور النقصان فیها بوجه من الوجوه، لا جرم کانت مرتبته اعلى المراتب، و درجته ارفع الدرجات العقلیه، و له الفوق المطلق فى الوجود، و العلو العالى عن الاضافه الى شىء دون شىء و عن امکان ان یکون احد یساویه فى العلو او یکون اعلى منه.
و قوله علیه السلام: «و من سواک مرحوم فى عمره» قیل: «سوى» هنا ظرف لوقوعها صله، و لیست بمعنى غیر، لان غیر لا تدخل هاهنا الا و الضمیر قبلها، فلا یقال: الا من هو غیرک، فتعین کون سوى ظرفا، و التقدیر، و من استقر مکانک.
و اجیب بتقدیر «سوى» خبرا ل«هو» محذوفا اى: من هو سواک اى: غیرک، او حالا معموله ل«ثبت» مضمرا، و ذوالحال الضمیر العائد الى الموصول و هو فاعل ثبت، اى: و من ثبت حال کونه سواک اى: غیرک مرحوم، اى: یرق له و یتعطف علیه من یعلم بحقیقه حاله من ذله فى رق الافتقار و الحاجه و الامکان، و حقارته فى اسر العبودیه.
و قوله علیه السلام: «فى عمره» اى: فى مده حیاته لا ینفک عنه الذل و المهانه یوما من ایام وجوده، او مرحوم من اجل کون عمره فى قبضه غیره، فهو ذلیل حقیر فى ملکه.
و انما فسرناه بذلک فان هذه الفقره مقابله لما قبلها من قوله علیه السلام: «و لک درجه العلو و الرفعه»، و یویده ما وقع فى نسخه ابن ادریس رضى الله عنه و فى نسخه قدیمه ایضا: «و من سواک مرحوم فى قدره» بدل «عمره» اى: مقداره و رتبته.
قوله علیه السلام: «مغلوب على امره» اى: مستولى على حاله، لانه مسخر تحت حکم بارئه و قدرته، لا حول و لا قوه الا به، و لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا دونه.
و قیل: اى: لیس له تمام الاختیار فى امره، فلا یلزم ان لا اختیار له اصلا، و ما ذکرناه اولى، لان هذه الفقره مقابله لقوله علیه السلام: «و لک فضیله الحول و القوه».
قوله علیه السلام: «مقهور على شانه» الشان: الامر و الحال، من شانت شانه، اى: قصدت قصده، مصدر بمعنى المفعول، اى: مغلوب على حاله، لا قدره له على شىء من امره استقلالا، لان قوته و قدرته و مشیئته و ارادته الى غیر ذلک من شوونه و احواله مخلوقه فیه، لها صانع غیره، و لم تحصل فیه باختیاره، و لم توجد فیه من نفسه، بل خلقه الله تعالى و خلقها فیه کیف اراد، فهو مسلوب القدره لذاته، عاجز عن امور نفسه، من ایجاد و افناء و اعزاز و اذلال و تقویه و اضعاف.
و هذه الفقره کما مر مقابله لقوله علیه السلام: «و لک ملکه القدره الصمد».
قوله علیه السلام: «مختلف الحالات متنقل فى الصفات» الاختلاف: هو امتناع احد الشیئین ان یسد مسد الاخر فیما یرجع الى ذاته، کالسواد الذى لا یسد مسد البیاض، و کذلک الذهاب فى الجهات المختلفه و الحالات المتفاوته.
و الحالات: جمع حاله مونث حال، و هى الهیئه التى یکون علیها الشىء حال وجوده، و قد تطلق على الکیفیه النفسانیه التى لا تکون راسخه فى موضوعها، کصناعه الکتابه للمبتدىء، و هى بهذا المعنى مقابله للملکه، و المراد بها هنا: المعنى الاول. و قد یعبر عنه بالامر العارض للشىء.
و التنقل: تفعل من النقله، و هى خروج الجسم من مکان الى مکان، و هو هنا مجاز عن الاتصاف بالصفات المختلفه حالا بعد حال.
و الصفات: جمع صفه، و هى المعنى القائم بالذات.
و معنى اختلاف حالاته: کونها غیر متماثله، سواء کانت متضاده کالنوم و الیقظه، و الفرح و الحزن، و العز و الذل، و الرضا و الغضب، او متقابله فى الجمله کالحیاء و العفه، و الشجاعه و الحلم، و التواضع و الزهد، و الصدق و السخاء، الى غیر ذلک من الحالات.
و معنى تنقله فى الصفات: کونه لا یستمر و لا یدوم على صفه واحده، لا بحسب خلقه و لا بحسب عوارضه، بل هو تارات و اطوار، فهو بحسب خلقه متنقل من العنصریه الى کونه غذاء، الى کونه دما، الى کونه نطفه، الى کونه علقه، الى مضغه، الى کونه عظما و لحما، الى کونه خلقا آخر، ثم من الطفولیه الى الشبیبه، الى الکهوله الى الشیخوخه.
و اما بحسب عوارضه، فهو متنقل تاره من العلم الى الجهل، و تاره من الفقر الى الغنى و بالعکس، و طورا من الصحه الى المرض و بالعکس الى غیر ذلک من الصفات.
و هذا الاختلاف و التنقل یستلزم الترکیب و الکثره، التى هى خلاف الوحدانیه المختصه بالله سبحانه، و لذلک جعل هذه الفقره مقابله لقوله علیه السلام: «لک یا الهى وحدانیه العدد».
و قوله علیه السلام: «فتعالیت عن الاشباه و الاضداد» الفاء: للترتیب الذکرى، مثلها فى نحو قوله تعالى: «و اورثنا الارض نتبوا من الجنه حیث نشاء فنعم اجر العاملین»، فان ذکر مدح الشىء یصح بعد ذکره، و یحتمل ان یکون لترتیب ما قبلها على ما بعدها، فانه لما ذکر صفاته العلیا المختصه به، و قابلها بما یخالفها من صفات من سواه، صح ان یرتب على ذلک تعالیه و تکبره عن ان یکون له شبه و ضد و ند و مثل.
و انما عدى قوله علیه السلام: «تعالیت» و «تکبرت» ب«عن»، و الاصل فیهما ان یتعدیا ب«على»، لتضمینهما معنى تقدست و تنزهت.
و الاشباه: جمع شبه بفتحتین کسبب و اسباب، او جمع شبه بالکسر فالسکون کحمل و احمال، و کلاهما لغه بمعنى المثل. و قد تخص المشابهه بالاتحاد فى الکیف، و المماثله بالاتحاد فى الحقیقه، فیکن فى المثل زیاده قرب لا تکون فى الشبه، و یکون المراد بتعالیه عن الاشباه: تعالیه عن الاشیاء المشارکه له فى صفاته، و بتکبره عن الامثال: تکبره عن الاشیاء الموافقه له فى حقیقه ذاته.
و الاضداد: جمع ضد، و هو یطلق تاره على المساوى فى القوه للمانع، و تاره على النظیر و المثل، و الاول هو المشهور.
قال الفیومى: الضد هو النظیر و الکفو، و الجمع اضداد.
و قال ابوعمرو: الضد: مثل الشىء، و الضد خلافه.
و الانداد: جمع ند، و هو المثل المنادى اى: المعادى، من ناداه بمعنى: عاداه.
قال الزمخشرى: الند: المثل، و لا یقال الا للمثل المخالف المنادى، من ناددت الرجل: خالفته و نافرته، و ند ندودا: نفر.
قال الراغب: الند: المشارک فى الجوهر. اى: فى الحقیقه.
و قال النظام النیسابورى: معنى قول الموحد: «لیس لله ند و لا ضد»: نفى ما یسد مسده و نفى ما ینافیه.
قوله علیه السلام: «فسبحانک لا اله الا انت» الفاء: للاشاره الى ان ما فصل من شوونه تعالى موجب لتنزهه و تنزیهه اکمل ایجاب، اى: اذا کنت على هذا الوجه من الوصف بالوحدانیه و الاقتدار، و الحول و القوه و العلو و الرفعه، و التعالى عن الاشباه و الاضداد و الامثال و الانداد، فسبحانک، اى: تنزیها لک عما لا یلیق بشانک الاقدس و جنابک الاعلى من صفات المخلوقین.
و عنى بذلک تسبیحا ناشئا عن کمال طمانینه النفس و الایقان بکونه تعالى على ما ذکر، او تنزهت عن ذلک تنزها ناشئا عن ذاتک المقدسه.
و ایراده قبل قوله: «لا اله الا انت» اى: لا مستحق للعباده سواک، تنبیه على ان استحقاق العباده منوط بالتنزه عن لواحق الامکان و لوازم الحدوث، و الله اعلم.
و الحمد لله اولا و آخرا، و صلى الله على رسوله هادیا و سراجا و حاشرا، و على آله سیما اخیه و ابى بنیه، الذى شرف بالنسب و کان له صهرا، على قامع الکفار، علیهم سلام الله و التسلیمات کثیرا وافرا. سنه ۱۲۶۹ ه.