عبدالله بن عبدالمطلب: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: آمنه، ازدواج عبدالله، ازدواج مجدد عبدا...' ایجاد کرد)
 
(اضافه کردن رده)
سطر ۸: سطر ۸:
 
'''نویسنده یا گرد آورنده:''' جعفر سبحانی تبریزی
 
'''نویسنده یا گرد آورنده:''' جعفر سبحانی تبریزی
  
==عبدالله پدر پيامبر==
 
 
'''<I>کلید واژگان: شهرت عبدالله × ازدواج عبدالله × آمنه × ازدواج مجدد عبدالمطلب</I>'''
 
  
 
روزى كه [[عبدالمطلب]]، جان فرزند خود را با دادن صد شتر در راه خدا باز خريد؛ بيش از 24 بهار، از عمر «عبدالله» نگذشته بود. اين جريان سبب شد كه «عبدالله» علاوه  
 
روزى كه [[عبدالمطلب]]، جان فرزند خود را با دادن صد شتر در راه خدا باز خريد؛ بيش از 24 بهار، از عمر «عبدالله» نگذشته بود. اين جريان سبب شد كه «عبدالله» علاوه  
سطر ۱۱۲: سطر ۱۰۹:
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==
 
<references />
 
<references />
 +
[[Category:وابستگان پیامبر]]

نسخهٔ ‏۲۹ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۱۴

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: فروغ ابدیت

نویسنده یا گرد آورنده: جعفر سبحانی تبریزی


روزى كه عبدالمطلب، جان فرزند خود را با دادن صد شتر در راه خدا باز خريد؛ بيش از 24 بهار، از عمر «عبدالله» نگذشته بود. اين جريان سبب شد كه «عبدالله» علاوه

فروغ ابدیت، ص: 137

بر اين كه ميان قريش شهرت بسزايى پيدا كرد؛ در ميان فاميل خود و به ويژه نزد «عبدالمطلب» هم مقام و منزلت بزرگى به دست آورد. زيرا چيزى كه براى انسان گران تمام شود و درباره آن رنج بيشتر ببرد، بيش از معمول به او مهر مى ورزد؛ از اين لحاظ «عبدالله» در ميان خويشان و دوستان و نزديكان خود احترام زيادى داشت.

روزى كه «عبدالله» همراه پدر به سوى قربانگاه مى رفت، با احساسات متضاد رو به رو بود. حس احترام به پدر و قدردانى از زحمات او، سراسر كانون وجود وى را فراگرفته بود؛ از اين جهت چاره اى جز تسليم و انقياد نداشت، ولى از طرف ديگر، چون دست تقدير مى خواست كه گل هاى بهار زندگى او را مانند برگ خزان پژمرده كند، موجى از اضطراب و احساسات در دل او پديد آمده بود.

چنان كه خود عبدالمطلب، در كشاكش دو نيروى قوى «ايمان و عقيده» و «عاطفه و علاقه» قرار گرفته بود و اين جريان در روح هر دو، يك سلسله ناراحتى هاى جبران ناپذيرى پديد آورده بود. وقتى مشكل حل گرديد، «عبدالمطلب»، به اين فكر افتاد كه بلافاصله اين احساسات تلخ را با ازدواج جبران كند و رشته زندگى «عبدالله» را كه به سرحد گسستن رسيده بود؛ با اساسى ترين رشته هاى حيات پيوند دهد.

از اين جهت، عبدالمطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالى كه دست فرزند خود را در دست داشت؛ يكسره به سوى خانه «وهب بن عبدمناف بن زهره» رفت و دختر او «آمنه» را - كه به پاكى و عفت معروف بود - به عقد عبدالله درآورد و نيز در همان مجلس، «دلاله» دختر عموى «آمنه» را خود تزويج كرد و «حمزه» عمو و همسال پيامبر، از او متولد گشت.[۱]

مورخ معاصر «عبدالوهاب»[۲]، جريان فوق را يك امر غير عادى تلقى كرده و مى نويسد: رفتن عبدالمطلب در همان روز (كه احساسات مردم موج مى زد و اشك شوق و سرور از ديدگان مردم سرازير بود) به خانه «وهب» آن هم به منظور

فروغ ابدیت، ص: 138

خواستگارى دو دختر: يكى براى خود و ديگرى براى «عبدالله» از موازين عرف و عادت بيرون است. آن چه در آن روز تاريخى براى او زيبنده و شايسته بود، فقط استراحت و رفع خستگى بود، تا هر دو از خستگى هاى روحى خود بكاهند و سپس سراغ كار ديگر بروند.[۳]

ولى ما معتقديم كه: اگر مورخ مزبور، موضوع را از دريچه ديگر مطالعه مى كرد؛ تصديق آن براى وى، سهل و آسان بود.

عبدالمطلب، براى زفاف وقتى معين كرد و پس از فرارسيدن آن، مراسم عروسى بر حسب معمول قريش، در خانه «آمنه» برقرار شد و مدتى عبدالله و آمنه با هم بودند، تا آن كه عبدالله براى تجارت به سوى شام رهسپار شد و در موقع مراجعت از جهان رخت بربست.

دست هاى مرموز در تاريخ اسلام

شكى نيست كه تاريخ در صفحه هاى خود، نقاط روشن و تاريك اقوام پيشين را به عنوان عبرت ضبط كرده است، ولى در تمام قرون، حب و بغض، مسامحه، سهل انگارى، اظهار ابتكار، بى سابقه گويى، اظهار قدرت در نويسندگى و ده ها عامل ديگر، در تدوين تاريخ دخالت داشته و حقايق را با افسانه و دروغ به هم آميخته است و اين خود مشكلى است براى تاريخ نگار كه بايد با موازين علمى و ممارست كامل با تاريخ، راست و دروغ را از هم تشخيص دهد.

عوامل گذشته در تدوين تاريخ اسلامى نيز مؤثر بوده است، دست هاى مرموزى در تحريف حقايق، در كار بوده و احيانا از جانب دوستان به منظور تجليل و تعظيم از مقام پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله و سلم پيرايه هايى به آن بسته شده است كه آثار ساختگى از جبين آن ها نمايان است.

فروغ ابدیت، ص: 139

ما در تاريخ مى خوانيم كه در پيشانى «عبدالله» همواره نور نبوت مى درخشيد[۴] و نيز مى خوانيم كه در سال هاى خشك سالى، «عبدالمطلب» دست فرزند خود را مى گرفت و به سوى كوه مى رفت و نور جبين «عبدالله» را وسيله قرار داده و از خداوند جهان، طلب رحمت مى نمود.

اين مطلبى است كه بسيارى از دانشمندان شيعه و سنى، آن را نوشته اند و ما هم هيچ گونه دليل بر عدم صحت آن نداريم، ولى در ورق هاى بعضى از تواريخ، همين مطلب اساس افسانه اى شده است كه هرگز ما نمى توانيم آن پيرايه ها را بپذيريم.

داستان فاطمه خثعميه

کلید واژگان: فاطمه خواهر ورقه ابن نوفل × نور جبین عبدالله

وى خواهر «ورقة بن نوفل» است كه از دانايان و پيش گويان عرب بود و اطلاعاتى درباره انجيل داشت. سخن گفتن او با خديجه، در آغاز بعثت پيامبر، در تاريخ ضبط است و ما در جاى خود به آن اشاره خواهيم كرد.

خواهر «ورقه» از برادر خود شنيده بود كه مردى از فرزندان «اسماعيل» به مقام پيامبرى خواهد رسيد. از اين جهت، پيوسته در تكاپو بود. روزى كه عبدالمطلب، دست در دست عبدالله كرده و از قربانگاه به سوى خانه «آمنه» مى رفت؛ فاطمه خثعمى، در كنار خانه خود ايستاده بود. چشمش به نورى افتاد كه مدت ها در سراغ آن بود.

گفت: عبدالله! كجا مى روى؟ من حاضرم شترانى را كه پدرت، در راه نجات تو قربانى كرده است بدهم، به شرط اين كه با من هم بستر شوى. عبدالله گفت: فعلا همراه پدرم هستم، اين مطلب براى من ممكن و ميسور نيست. عبدالله در همان روز با آمنه تزويج كرد و يك شب با او به سر برد. فرداى آن روز، به سوى خانه فاطمه شتافت و آمادگى خود را اعلام كرد. فاطمه گفت: امروز من به تو نيازى ندارم، زيرا نورى كه در جبين تو مى ديدم، ديگر از آن خبرى نيست و از تو جدا شده است.[۵]

فروغ ابديت، ص: 140

و گاهى مى گويد: وقتى فاطمه عرض حاجت نمود، «عبدالله» بالبداهه اين شعر را خواند:[۶]

اما اقدام به عمل حرام، مرگ آسانتر از آن است و اما حلال، راهى بر آن نيست كه درباره آن بينديشم.

چگونه ممكن است به تقاضاى تو تن در دهم، شخص بزرگوار آبرو و دين خود را حفظ مى كند.

ولى هنوز سه روز از عروسى آمنه نگذشته بود كه تمايلات نفسانى او را به سوى خانه فاطمه كشانيد. دختر «خثعمى» گفت: علاقه من به تو، بر اثر نورى بود كه فعلا در جبين تو نيست و خدا آن را در محلى كه خواسته قرار داده است. عبدالله گفت: آرى با آمنه تزويج كرده ام.[۷]

آثار ساختگى اين داستان

سازنده اين داستان از جهاتى غفلت كرده و نتوانسته است، آثار مصنوعى بودن آن را محو كند. اگر به همين قدر اكتفا مى كرد كه روزى فاطمه در بازارى يا در پس كوچه اى، با «عبدالله» ملاقات كرد و نور نبوت را در پيشانى «عبدالله» ديد و اين نور او را به فكر ازدواج با عبدالله انداخت، باز ممكن بود مقبول افتد، ولى متن داستان، به صورت ديگر است و آن را به جهات ياد شده نمى توان پذيرفت:

1. اين داستان مى رساند كه وقتى دختر «خثعمى» عرض حال نمود، دست عبدالله در دست پدر قرار داشت. آيا با اين وضع، چگونه ممكن است دخترك مقصد خود را بيان كند و از بزرگ قريش، مانند «عبدالمطلب» كه در راه اطاعت و بندگى خدا از

فروغ ابدیت، ص: 141

كشتن فرزند باكى ندارد، شرم و حيا ننمايد؟ و اگر بگوئيم: منظورش مشروع بوده، با آن دو بيت شعرى كه «عبدالله» به عنوان رد تقاضا برايش خواند، سازگار نيست.

2. مشكلتر از آن جريان عبدالله است، زيرا فرزندى كه براى پدر، تا سرحد كشته شدن احترام قايل است؛ چطور مى تواند در پيشگاه پدر، سخنان مزبور را بگويد.

اساسا جوانى كه چند دقيقه است از زير تيغ برخاسته، با آن ناراحتى هاى روحى چطور مى تواند به تمايلات يك زن پاسخ بدهد؟ آيا آن زن، وقت نشناس بود، يا اين كه سازنده داستان، از اين نقاط ضعف روشن غفلت ورزيده است؟

رسوايى صورت دوم داستان بيشتر است، زيرا - چنان كه ملاحظه كرديد - در مرتبه اول، عبدالله با آن دو بيت شعر، دست رد به سينه وى زد و گفت: مرگ برايم آسانتر از اين عمل حرام است كه دين و ناموس را بر باد مى دهد. پس از آن، چطور شد كه اين جوان پاك و باغيرت، دست خوش چنين افكار انحرافى شد و در صورتى كه هنوز از ازدواج او بيش از سه شب، نگذشته بود يك مرتبه تمايلات جنسى، او را به سوى خانه «خثعمى» كشانيد؟

ما هرگز نمى توانيم بپذيريم، به مغز جوانى مانند «عبدالله» كه در خانواده بنى هاشم تربيت يافته و دست تقدير او را براى پدرى يكى از بزرگ ترين مردان جهان ساخته است، چنين افكار دور از تقوا راه پيدا كند. علاوه بر اين، دلايلى كه دانشمندان سنى و شيعه، در طهارت اصلاب و ارحام نياكان پيامبر گرامى در اين مورد اقامه نموده اند؛ براى تكذيب داستان فوق كافى است و اگر اين داستان دروغين را، در دسترس افراد بى خبر قرار نداده بودند، اصلا ما متعرض آن نمى شديم.

نظرى به كتاب پيامبر

نظرى به كتاب پيامبر بيندازيد و فصولى را كه نويسنده آن، براى پرورش اين داستان ترتيب داده است، عميقانه دقت كنيد تا هدف نويسنده اين كتاب به دست بيايد. هدف نويسنده اين كتاب، اين است كه زندگانى پيامبر را به صورت داستان

فروغ ابدیت، ص: 142

بنگارد، تا جوانان علاقه مند به داستان را، به خواندن زندگانى پيامبر تشويق كند. اين خود هدفى است مقدس و قابل تقدير، ولى به شرط اين كه با موازين مذهبى و دينى منطبق باشد. اما متأسفانه، صفحه هاى كتاب مزبور گواهى مى دهد كه ضعيف ترين روايات و خرافى ترين داستان ها، مدرك نويسنده است و گاهى چندين برابر نيز، از طرف خود بر آن مى افزايد.

داستان فاطمه «خثعمى» همان بود كه گفتيم و بر فرض اين كه يك داستان اساسى باشد، متن جريان همان است كه از منابع اوليه تاريخى نگارش يافت.[۸]

نويسنده كتاب پيامبر، ده ها پيرايه زننده كه در نتيجه، از عظمت و منزلت خاندان بنى هاشم و به ويژه از تقوا و پرهيزكارى پدر ارجمند رسول گرامى صلى اللّه عليه و آله و سلم مى كاهد، بر آن اضافه كرده و از اين طريق خواسته است، داستانى را كه در نظر اهل دقت و بصيرت بى اساس است، خواندنى تر سازد. اطوار دخترك ساده لوح عرب، فاطمه خثعمى را چنان توصيف كرده كه گويا وى مدت ها نقش هنرپيشگى بر عهده داشته است.

عشق و علاقه «عبدالله» را به اين دختر، چنان توصيف كرده كه كوچكترين تناسبى با مقام رفيع عبدالله ندارد كه دست تقدير، نور نبوت و تقوا را در صلب وى به وديعت نهاده است.[۹]

فروغ ابدیت، ص: 143

مرگ عبدالله در «يثرب»

کلید واژگان: حاملگی آمنه × میراث عبدالله

عبدالله با ازدواج، فصل جديدى از زندگى را به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه، روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت، راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مى كرد، در پيش گرفت. زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد. در اين وقت آمنه دوران حاملگى را مى گذراند. پس از چند ماه، طلايع كاروان آشكار گشت؛ عده اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود، تا بيرون شهر رفتند. پدر پير عبدالله، در انتظار پسر بود؛ ديدگان كنجكاو عروسش نيز، «عبدالله» را در ميان كاروان جست و جو مى كرد.

متأسفانه، اثرى از او در ميان كاروان نبود و پس از تحقيق مطلع شدند كه عبدالله، موقع مراجعت، در يثرب مريض شده و براى استراحت و رفع خستگى، ميان خويشان خود توقف كرده است. استماع اين خبر، آثار اندوه و تأثر در پيشانى هر دو پديد آورد و سيلاب اشك از چشمان پدر و عروس فرو ريخت.

عبدالمطلب، بزرگترين فرزندش (حارث) را مأمور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد. وقتى وى وارد مدينه شد، اطلاع يافت كه عبدالله، يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى، چشم از جهان بربسته است. حارث، پس از مراجعت، جريان را به عبدالمطلب رساند و همسر عزيزش را نيز، از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت. آن چه از عبدالله باقى ماند، فقط پنج شتر و يك گله گوسفند و يك كنيز، به نام «ام ايمن» بود كه بعدها پرستار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم شد.[۱۰]

پانویس

  1. تاريخ طبرى، ج 2، ص 4.
  2. استاد قسمت تاريخ در دانشگاه مصر كه پاورقى هاى مفيدى بر تاريخ ابن اثير نوشته است.
  3. تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 4، قسمت پاورقى.
  4. سيره حلبى، ج 1، ص 37.
  5. تاريخ طبرى، ج 2، ص 6؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 4؛ سيره حلبى، ج 1، ص 47.
  6. أمّا الحرام فالممات دونه × والحلّ لاحلّ فأستبينه × فكيف بالأمر الذي تبغينه × يحمي الكريم عرضه و دينه .
  7. تاريخ طبرى، ج 2، ص 6 و الكامل في التاريخ، ج 2، ص 4.
  8. علاوه بر مدارك قبلى «ر.ك: سيره ابن هشام، ص 168» و از اماميه به كتاب مناقب، و بحارالانوار، ج 15، ص 114.
  9. خوانندگان بايد توجه كنند، پاره اى از مطالب كتاب مزبور، از روى مدارك تاريخى نوشته شده و برخى از مقدمات و مؤخرات مطالب آن، جنبه داستانى و رمانى دارد و قسمت بيشترى از مطالب آن از نوشته هاى غربيان گرفته شده كه هيچ گونه وضع روشنى پيش ما ندارد؛ مثلا در صفحه 102، جريان مراسم شب عروسى عبدالله و كيفيت رقص هاى عربى و اين كه در شب عروسى وى با «آمنه» دويست دختر باكره به واسطه عشق به عبدالله، از حسادت جان دادند - از كتاب انحطاط و سقوط امپراتورى روم، تأليف گيبون، نقل شده است. از اين جهت به خوانندگان اين كتاب سفارش مى كنيم كه هنگام مطالعه، در نقاط ضعف و قوت آن كتاب دقت بيشترى به عمل آورند.
  10. تاريخ طبرى، ج 2، ص 7-8؛ سيره حلبى، ج 1، ص 59.