سعید بن مسیب: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) جز (صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: یاران امام سجاد علیه السلام، سعید بن مسیب، زندگینامه سعید...' ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۰۴: | سطر ۱۰۴: | ||
سید حسن احمدینژاد بلخی, کوثر، اسفند 1377، شماره 24 | سید حسن احمدینژاد بلخی, کوثر، اسفند 1377، شماره 24 | ||
+ | [[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] |
نسخهٔ ۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۳۸
سیمای صلابت
سعید بن مسیب بن حزن مخزومی، قرشی بود؛ ابومحمد کنیه داشت و مادرش امحبیب خوانده میشد. وی یکی از فقهای هفتگانه مدینه و از یاران برجسته حضرت علی بن الحسین علیه السلام بود. سعید بن مسیب تا پایان عمر پیرو اهل بیت عصمت باقی ماند. در تاریخ ولادت و وفاتش اندکی اختلاف است. به نوشته مورخان، او در سال 15 هجری دیده به جهان گشود و در سال 94 یا 95 هجری بدرود حیات گفت. سال رحلت او را «سنه الفقهاء» مینامند؛ زیرا در این سال بسیاری از عالمان وارسته و فقهای برجسته شیعه وفات یافتند.
در آیینه دیگران
اسحاق بن جریر میگوید: سعید بن مسیب، قاسم بن محمد بن ابیبکر و ابوخالد کابلی در شمار افراد مورد اعتماد علی بن الحسین، امام زین العابدین علیه السلام جای داشتند.
امام سجاد علیه السلام درباره شخصیت علمی وی میفرماید: «سعید بن المسیب اعلم الناس بما تقدمه من الاثار وافقههم فی زمانه؛ سعید بن مسیب داناترین مردم به تاریخ پیشینیان و دانشورترین آنها در زمان خود بود».
یحیی بن حیان میگوید: سعید بن مسیب در مدینه «فقیه الفقهاء» بود. افزون بر این، او را با عبارتهای زیر نیز ستودهاند: سعید بن مسیب در عصر خود عالم العلما (دانشمند دانشمندان) بود. سعید بن مسیب از عمر و عثمان آگاهتر بود.
دانش
سعید در طلب دانش و فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام بسیار کوشید. به همین دلیل، دانشمندترین دانشمندان مدینه بشمار میآمد. سعید میگوید: چه بسیار اتفاق میافتاد که برای بدست آوردن یک حدیث شبها و روزها راه میرفتم.
او همچنین میگوید: «مابقی احد اعلم بکل قضاء قضاه رسول الله صلی الله علیه و آله ولا ابوبکر و عمر منی؛ کسی باقی نماند که به تمام قضایایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر قضاوت کردهاند، از من داناتر باشد».
سعید در دانش از بسیاری از یاران رسول خدا پیشی گرفت. با آن که در زمان حیات اصحاب پیامبر قاعدتا نباید نوبت به تابعین برسد، سعید فتوا میداد. هرگاه کسی از عبدالله بن عمر مسالهای میپرسید و او نمیتوانست پاسخ دهد، میگفت: برو از سعید بپرس و پاسخش را برایم بیاور؛ و چون فردا بازمیگشت و پاسخ مساله را برایش بازگو میکرد، میگفت: نگفتم که او (سعید) در شمار دانشمندترین دانشمندان جای دارد.
عبادت
در «حلیه الاولیاء» چنین میخوانیم، سعید بن مسیب میگفت: پنجاه سال نماز باجماعت گزاردم و تکبیره الاحرام امام را درک کردم و در این مدت پشت سر هیچ یک از نمازگزاران را ندیدم. در این زمینه روایات اختلاف دارد. مراد از این جمله (پشت سر هیچ یک از نمازگزاران را ندیدم) آن است که در اول وقت قبل از دیگران وارد مسجد شدم و در صف اول قرار گرفتم و پس از همه نمازگزاران، مسجد را ترک کردم.
غلام سعید بن مسیب میگوید: سعید، چهل سال، قبل از صدای موذن، در مسجد حاضر میشد. درباره او همچنین گفتهاند: وی پنجاه سال با وضوی اول شب، نماز صبح را به جای آورد و چهل حج و عمره انجام داده است.
بکربن خنیس میگوید: به سعید بن مسیب گفتم: میبینی، این مردم خدا را عبادت میکنند و نماز میخوانند؛ چرا همراه این گروه عبادت نمیکنی؟ سعید گفت: فرزند برادرم؛ اینها عبادت نیست. گفتم: پس عبادت چیست؟ گفت: تفکر در امر خدا، پرهیز از محارم، انجام دادن واجبات و نیز تفقه در دین.
خوی و منش
سعید از نظر اخلاق و آداب و رسوم اسلامی سرآمد روزگار بود. یکی از برجستگیهای اخلاقی او فروتنی بود. با این که از رجال نامی مدینه به شمار میآمد گاه پای برهنه راه میرفت. و به هر کس میرسید دست میداد. نظافت را بیش از همه مراعات میکرد؛ ناخنهایش را به موقع میگرفت، همواره با وضو بود و از خنده بسیار خودداری میکرد. نمازهای مستحبی را در خانه انجام میداد و نمازهای واجب را در مسجد باجماعت میخواند. لباسهای تمیز و سفید میپوشید.
باگذشت و بردبار بود؛ در امور مادی سختگیر نبود. تمام ایام، جز اعیاد و روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی الحجه، روزه میگرفت؛ طبعی بلند و همتی عالی داشت؛ حتی هنگام افطار، با خود نوشابه به مسجد میآورد و از دیگران چیزی نمیپذیرفت.
خاطرهها
لیث خزاعی درباره حادثه غارت مدینه، از سعید پرسید، سعید گفت: وقتی سواران مهاجم، مدینه را غارت کردند و اسبهای خود را به ستونهای مسجد پیامبر بستند، من در خدمت امام سجاد علیه السلام بودم، بسوی قبر پیامبر میرفتیم. حضرت، هنگام ورود بر تربت جدش سخنانی فرمود که من درنیافتم؛ ولی به سبب آن بین ما و سربازان مهاجم حایلی به وجود آمد که ما آنها را میدیدیم ولی آنها ما را نمیدیدند. وقتی مشغول نماز شدیم مردی سوار بر اسبی سیاه و سفید و زیبا در برابر ما آشکار شد. این مرد حربهای در دست داشت. جامهای سبز پوشیده بود. او در محضر امام ایستاد و شمشیرش را سمت دشمنانی که در صدد نزدیک شدن به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله برمیآمدند، دراز کرد. مهاجم، قبل از آن که شمشیر به وی اصابت کند، میمرد!!!
چشم بینا
ابوبکر بن عبدالله اصفهانی میگوید: مردی به نام خالد بن عبدالله، که خود را به خاندان بنیامیه نسبت میداد، پیوسته به علی علیه السلام ناسزا میگفت. روز جمعهای که خطبه نماز جمعه را ایراد میکرد، گفت: به خدا سوگند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میدانست علی چگونه مردی است؛ ولی چون دامادش بود، کارها را به او میسپرد. سعید، که در پای منبر به خوابی سبک فرورفته بود، چشمانش را گشود و گفت: وای بر شما، این خبیث چه میگوید؟ قبر رسول خدا را دیدم که شکافته شد و آن حضرت فرمود: دروغ گفتی، ای دشمن خدا.
گر تو را از غیب چشمی باز شد × با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل × هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات عالم در نهان × با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیایم و بصیر و باهشیم × با شما نامحرمان ما خامشیم.
تعبیر خواب
سعید افقه اهل حجاز بود و در تعبیر رویا داناترین مردم شمرده میشد. بر اساس روایات مردی گفت: خواب دیدم عبدالملک بن مروان چهار بار در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله بول کرد؛ سعید گفت: اگر راست گفته باشی و چنین خوابی دیده باشی، از او چهار (نانجیب) پدید میآید. البته چنین نیز شد. ولید، سلیمان، هشام و یزید فرزندان عبدالملک بودند که بعدها به حکومت رسیدند.
شریک میگوید: سعید را گفتم: خواب دیدم دندانهایم افتاد و آنها را دفن کردم. سعید گفت: اگر راست گفته باشی، بستگانت را دفن میکنی. مردی گفت: خواب دیدم در دستم بول میکنم. گفت: همسرت از محارم تو است! مرد تحقیق کرد و دریافت که همسرش خواهررضاعی او است!
عمر بن حبیب بن قلیع میگوید: روزگار بر من سخت و بسیار مقروض شدم. دستم از همه جا کوتاه بود و کسی را سراغ نداشتم که تقاضای وام کنم. نمیدانستم کجا بروم. به محفل سعید بن مسیب رفتم. نزدش نشسته بودم که مردی آمد، سعید را مخاطب قرار داد و گفت: خوابی دیدهام برایم تعبیر کن، آنگاه ادامه داد: خواب دیدم که با عبدالملک بن مروان درگیر شدم؛ او را با صورت بر زمین خوابانیدم و چهار میخ در پشتش فروکردم.
سعید گفت: این خواب تو نیست، راست بگو؟ مرد گفت: آری، عبدالله ابن زبیر چنین خواب دیده و مرا فرستاده تا تعبیرش را از شما جویا شوم؟ سعید گفت: عبدالملک، ابن زبیر را میکشد!
هیهات من الذله
مسلم بن عقبه به فرمان یزید از مردم مدینه بیعت بردگی میگرفت و هر کس بیعت نمیکرد، میکشت. بعد از آن که محمد بن ابی جهم و یزید بن عبدالله را به سبب سرپیچی از بیعت به قتل رساندند، مسلم بن عقبه، سعید بن مسیب را احضار کرد و از او خواست که بیعت کند.
سعید گفت: لاابایع عبدا ولاحرا. من نه به عنوان برده و نه به عنوان آزاد، بیعت نمیکنم. عوامل یزید گلویش را گرفتند و آن قدرفشردند تا به زمین افتاد! به تصور این که سعید مرده است، او رابه گوشهای افکندند. وقتی سعید به حال آمد، گفت: لاوالله، نه به خدا؛ هرگز بیعت نمیکنم. وقتی او را چنین استوار یافتند، مروان و عمر، پسر عثمان، نزد فرستاده یزید شهادت دادند که سعید دیوانه است. مسلم بن عقبه گفت: من فکر میکردم واقعا دیوانه باشد. گفتم او را رها کنند. چون سعید به خانه رفت، مروان و عمر بن عثمان نزدش شتافتند و گفتند: خدای را سپاس که تو را سالم میبینیم! سعید گفت: گم شوید، به دروغ شهادت دادید که من دیوانهام؛ در حالی که من سالم و هوشیارم. هرگز با شما سخن نخواهم گفت!
شانههای زخمی
سعید بن مسیب چند بار به وسیله فرمانروایان ستمگر شکنجه شد و شلاق خورد. یک بار حادثه حره و دومین بار در سال 85 وقتی که عبدالعزیز؛ مروان ولیعهد و برادر مروان درگذشت. عبدالملک به فرماندار مدینه هشام بن اسماعیل دستور داد برای فرزندانش از مردم بیعت بگیرد، سعید از بیعت امتناع ورزید. هشام نوشت همه بیعت کردهاند، جز سعید. عبدالملک دستور داد: او را به قتل تهدید کنید. چنین کردند، باز هم نپذیرفت. دستور آمد پنجاه ضربه شلاق بزنید و سپس او را در بازار مدینه بگردانید. از طرف فرماندار سه مامور نزد سعید آمدند و گفتند: عبدالملک مروان دستور داده اگر بیعت نکنی، تو را گردن بزنند؛ ما سه پیشنهاد میکنیم. اگر یکی از آنها را بپذیری، حاکم را به همان مرتبه قانع میسازیم.
- 1. وقتی نام خلیفه را برایت میخوانند، سکوت کن و هیچ نگو. سعید: اگر چنین کنم، مردم خواهند گفت: سعید بیعت کرده است. این کار را نمیکنم.
- 2. در خانهات بنشین و چند روز در مسجد قدم مگذار. اگر تو را در مسجد نیایند، تعقیب نمیکنند. سعید: صدای اذان را بشنوم و به نماز نروم!؟ صدای حی علی الصلوه را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؟ نه قبول نمیکنم!
- 3. محل نشستن خویش را در مسجد تغییر ده و در گوشهای دیگر بنشین. اگر به محل همیشگیات مراجعه کنند و تو را نیابند، در پیات نمیگردند. سعید: آیا از مخلوقی بترسم و فرار کنم؟ نه یک وجب جلو و نه یک وجب عقب مینشینم. همه برای نماز ظهر رفتند، سعید هم مانند همیشه در مسجد در محل معین نشست. پس از نماز ظهر، حاکم کسی را به سراغ سعید فرستاد و او را نزد حاکم بردند.
هشام: امیرمومنان عبدالملک دستور داده اگر بیعت نکنی، تو را گردن بزنم. چون سعید، بیعت را نپذیرفت او را به خارج شهر بردند. جلاد شمشیر را آماده کرد. ولی مشاهده کردند سعید از مرگ نمیهراسد. او را برهنه کردند تا شلاق بزنند، دیدند در زیرلباسهای نرم، لباس خشن پوشیده است! سعید گفت: اگر این حالت را پیش بینی میکردم، لباسم را عوض میکردم تا اسرارم فاش نشود.
آنگاه پنجاه ضربه بر پیکر نحیفش زدند و او را در شهر گرداندند. سعید دید مردم از نماز عصر برمیگردند، خطاب به آنان گفت: چهل سال است این چهرهها را ندیدهام. آنگاه اعلام داشتند، هیچ کس حق رفت و آمد و نشست و برخاست با سعید ندارد. ابویونس غزی گوید: وارد مسجد مدینه شدم، سعید را دیدم که تنها نشسته است، علت را پرسیدم. گفتند: سعید ممنوع الملاقات است!
ازدواج دختر
عبدالملک مروان دختر سعید بن مسیب را برای ولیعهد و فرزندش ولید خواستگاری کرد، ولی سعید نپذیرفت و دخترش را، در برابر دو درهم مهریه، به عقد مردی تهیدست درآورد! عبدالملک از این داستان سخت خشمگین شد. دستور داد صد ضربه شلاق بر وی زدند، در هوای سرد آب بر بدنش پاشیدند و لباس پشمین بر او پوشاندند.
اقتصاد در معاش
هنگامی که سعید بن مسیب را به زندان بردند، دخترش غذای بسیار تهیه کرد و برایش فرستاد. سعید ابوامیه اسلم را که از همپیمانان بنی مخزوم و مردی مورد اعتماد بود خواست و گفت: به دخترم بگو، دیگر چنین مکن؛ هدف هشام بن اسماعیل و عبدالملک همین است که تهیدست شویم و نیازمند آنان گردیم؛ نمیدانم تا کی در زندان خواهم بود؛ بنابراین، همان مقدار غذا که خانه میخورم، برایم بفرست.
سعید حتی از گرفتن سهم خود از بیت المال هم خودداری میکرد. تا مرهون ستمگران زمان خود نباشد. سی و پنج هزار درهم یا دینار سهمیه او در بیت المال موجود بود و هر چه اصرار میکردند، آن را نمیپذیرفت. او با سرمایهای که داشت تجارت میکرد و در برابر زمامداران خودسر سربلند و استوار بود.
برخورد تربیتی
ابن حرمله گوید: صبحگاهی از خانه خارج شدم، مستی را دیدم که در کوچه افتاده است. پایش را گرفتم و بر زمین کشیدم و به خانهام بردم. آنگاه سراغ سعید رفتم و گفتم: اگر کسی مستی را بیابد، باید او را تحویل حکومت دهد تا حد بر او جاری شود یا خیر؟ سعید گفت: اگر میتوانی، پردهپوشی کنی بهتر است.
به خانه برگشتم، دیدم مرد هوشیار شده است. همین که مرا دید، شرمنده شد. گفتم: شرم نمیکنی! اگر تو را به آن حال میدیدند،بر تو حد جاری میشد. آنگاه از جامعه طرد میشدی و جای پایی نداشتی. گفت: به خدا قسم، توبه میکنم؛ و عهد میبندم که دیگر مرتکب خلاف نشوم.
پند حکیمانه
سعید بن مسیب، که جانش از کوثر کلام معصوم سیراب شده است، سخنان نغز و حکیمانهای دارد که ذکر نمونههای آن ضروری مینماید: ان الدنیا نذله و هی الی کل نذل اصیل و انذل منها من اخذ بغیرحقها و طلبها بغیر وجهها و وضعها فی غیر سبیلها؛ دنیا پست است و به پست فطرتان بیشتر گرایش دارد؛ پستتر از آن کسی است که دنیا را به ناحق به چنگ آورد و از راه نامشروع طلب کند و در راه باطل مصرف نماید.
او همچنین فرمود: به یاوران ستمگران چشم ندوزید، مگر آن که در دل از آنان تنفر داشته باشید؛ وگرنه کارهای نیکتان نابود میشود.
منبع
سید حسن احمدینژاد بلخی, کوثر، اسفند 1377، شماره 24