ابو ایوب انصاری: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) جز (صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: یاران امام علی علیه السلام، ابوایوب انصاری، فضابل ابوایو...' ایجاد کرد) |
|||
سطر ۹۶: | سطر ۹۶: | ||
محمدجواد طبسی, کوثر، مرداد 1378، شماره 29 | محمدجواد طبسی, کوثر، مرداد 1378، شماره 29 | ||
+ | [[Category:یاران امام علی]] |
نسخهٔ ۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۳۷
ابوایوب انصاری، نخستین میزبان پیامبر صلی الله علیه و آله
در بین یاران پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله گروهی اندک، به سبب ویژگیهایشان، بر دیگر یاران آن حضرت برتری داشتند. ایمان قوی، تقوا و بردباری در برابر مشکلات، حضور مستمر در جبهههای نبرد، عشق و ارادت کامل به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروی از رهبری امام علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بخشی از این ویژگیهاست.
ابوایوب انصاری با داشتن این خصلتها در بین یاران پیامبر صلی الله علیه و آله از جایگاهی والا برخوردار است. این چهره فداکار و مخلص، که از اولین روزهای ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه، خانه و زندگی سادهاش را به آن حضرت تقدیم کرد، به شدت مورد احترام و عنایت شخص پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام و اصحاب و تابعین بود؛ به گونهای که پیامبر برای مادرش دعا کرد و چشمان نابینایش شفا یافت. هنگامی که امیرمومنان علیه السلام زمام امور مسلمانان را بدست گرفت، عطای او را پنج برابر افزایش داد. وقتی ابن عباس تمام داراییاش را، که در منزل داشت، به احترام کاری که ابوایوب درباره پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داده بود، به وی واگذار کرد. میزان این انفاق را حدود چهل هزار نگاشتهاند.
نام و نسب
نامش خالد بن زید بن کلیب بن ثعلبه بن عبد عوف بن غنم بن مالک بن النجار بود؛ و ابوایوب انصاری شهرت داشت و از قبیله خزرج شمرده میشد. مادرش هند دختر سعید بن عمرو بن امرؤ القیس بود.
1- نخستین میزبان پیامبر صلی الله علیه و آله:
منابع تاریخی نشان میدهد که هنگام ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه تمام طوایف و قبایل از آن حضرت خواستند بر آنها وارد شود. اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله مهار شتر را بر گردنش افکند و فرمود: این شتر خود مامور است و میداند مرا کجا پیاده کند. شتر در میان انبوه استقبال کنندگان حرکت کرد و در کنار خانه ابوایوب انصاری، که فقیرترین افراد مدینه بود، نشست. پیامبر صلی الله علیه و آله پیاده شد. جمعیت بسیار اطراف حضرت را گرفتند. هر کس با اصرار وی را به خانه خود فرامیخواند. در این میان، مادر ابوایوب انصاری وسایل سفر پیامبر صلی الله علیه و آله را به خانهاش برد. پیامبر صلی الله علیه و آله، که همچنان در محاصره جمعیت بود، فرمود: وسایل من چه شد؟ عرض کردند: مادر ابوایوب آن را به خانهاش برد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: المرء مع رحله؛ انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به این ترتیب حضرت وارد منزل ابوایوب شد. و تا زمانی که مسجد و حجره مبارک را نساخته بود، در خانه وی سکونت داشت.
خاطراتی از خانه ابوایوب انصاری
خانه ابوایوب دارای دو طبقه بود. از همان ابتدای ورود پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوایوب کراهت داشت که در طبقه بالا زندگی کند. از این رو، به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، طبقه بالا را میپسندی یا زیرین را، چون مایل نیستم بالاتر از شما قرار بگیرم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: با توجه به رفت و آمد دیگران، همکف برایم مناسبتر است. ابوایوب میگوید: بدین جهت، من و مادرم در طبقه بالا زندگی کردیم. هرگاه به وسیله دلو و طناب از چاه آب میکشیدیم، مراقب بودیم مبادا قطرهای از آن به رسول اکرم پاشیده شود. هنگام بالا رفتن، به گونهای میرفتیم که صدای پای ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن کاملا آرام سخن میگفتیم؛ وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر میآرمید، حرکت نمیکردیم تا صدای پای ما سبب سلب آسایش آن حضرت نشود. وقتی غذایی میپختیم، در اتاق را میبستیم تا دود پیامبر را نیازارد. روزی ظرف آبی افتاد و آب آن ریخت. مادرم از جای برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افکند و آن را جمع کرد تا قطره ای از آن، به طبقه پایین نرسد.
2- نقل حدیث:
از دیگر ویژگیهای این صحابی بزرگ نقل روایت از پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله است. محدثان به روایات ابوایوب انصاری اهمیت بسیار میدهند. وی به سبب نزدیک بودنش به رسول الله صلی الله علیه و آله، روایات زیادی در زمینههای مختلف از آن حضرت در سینه خود جای داده بود. بدین جهت نامش در شمار راویان ثبت گردیده و صحابه و تابعین از او روایت کردهاند.
ابن عباس، ابن عمر، براء بن عازب، ابوامامه، زید بن خالد جهنی، مقدام بن معدی کرب، انس بن مالک، جابر بن سمره، عبدالله بن یزید خطمی، سعید بن مسیب، عروه، سالم بن عبدالله، عطاء بن یسار، عطاء بن یزید، افلح، موسی بن طلحه، عبدالله بن حنین، عبدالرحمن بن ابی لیل، ابوعبدالرحمن حبلی، عمر بن ثابت، جبیر بن نفیر، ابودهم سماعی، ابوسلمه عبدالرحمن، قرشع الضبی، محمد بن کعب و قاسم بن ابو عبدالرحمن از ابوایوب روایت نقل کردهاند.
برخی از محققان شمار احادیث ابوایوب را به صد و پنجاه و پنج حدیث دانستهاند که هفت مورد آن در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است. در بسیاری از منابع شیعه از جمله کتابهای خصال و وسائل الشیعه، احادیث ابوایوب به چشم میخورد.
ابوایوب از راویان حدیث غدیر
از دیگر ویژگیهای ابوایوب انصاری این بود که نه تنها حدیث غدیر را منکر نشد و پنهان نکرد، بلکه به موقع از آن ماجرا یاد میکرد و بر درستی آن شهادت میداد. او در تاریخ اسلام از راویان حدیث غدیر شمرده میشود. روزی که جنگ جمل در بصره خاتمه یافت و امیرمومنان همراه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عمار و زید و ابوایوب انصاری وارد بصره شد، ابوایوب در جمع سی نفر از بزرگان و شیوخ بصره چنین روایت کرد: به خدا سوگند، شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «انک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین بعدی مع علی بن ابی طالب»؛ تو پس از من، در کنار علی بن ابی طالب با پیمانشکنان و ستمگران و گمراهان جنگ خواهی کرد.
گفتند: آیا خودت این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟ پاسخ داد: آری، خودم شنیدم. گفتند: آن چه خودت درباره علی از پیامبر شنیدی، برای ما نقل کن. ابوایوب گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «علی مع الحق والحق معه و هو الامام والخلیفة بعدی یقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التنزیل...» علی همراه حق است و حق همراه او؛ او امام و جانشین پس از من است.
3- دفاع از حریم ولایت:
ابوایوب انصاری یکی از دوازده صحابهای است که به طرفداری از علی بن ابی طالب علیه السلام سخت موضعگیری کردند. و همراه دوستان خود در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله به افشاگری دست یازیده، غاصبان خلافت را رسوا کردند. او، پس از عثمان بن حنیف، از جای برخاست و گفت: ای بندگان خدا! درباره حقوق اهل بیت پیامبر، از خدا بترسید و حق را به اهل آن برگردانید؛ زیرا این حقی است که خدای برایشان قرار داده است. به تحقیق شما شنیدهاید مثل آن چه برادران ما شنیدهاند. پیامبر صلی الله علیه و آله در موارد متعدد میفرمود: اهل بیت من امامان پس از من شمایند؛ و اشاره به علی میکرد و میگفت: این امیر نیکوکاران و کشنده کافران است؛ هر که او را رها کند، خدا رهایش میکند؛ و هر که یاریش کند، خدای یاریاش خواهد کرد. پس به درگاه خدا، از ستمی که در حق او روا داشتید، توبه کنید. بیتردید خدا تواب و رحیم است.
4- پاسداری از ارزشها:
- روزی علی علیه السلام به ابوایوب فرمود: اخلاقت به چه مرحلهای رسیده است؟ ابوایوب چنین پاسخ داد: «لااوذی جارا فمن دونه ولاامنعه معروفا اقدر علیه» قرار گذاشتهام هرگز همسایه و غیرهمسایه را نیازارم و از آن چه که بر آن توانایم محرومش نسازم.
- روزی پیامبر صلی الله علیه و آله ابوایوب انصاری را دید که غذای ریخته شده بر سفره را میخورد. از این کار بسیار خرسند شد و فرمود: «بورک لک و بورک علیک و بورک فیک» مبارک باد برای تو و بر تو و در تو. ابوایوب گفت: ای رسول خدا! این دعا جز من را نیز شامل میشود؟ پیامبر فرمود: هر که چنین کند آن چه برایت گفتم؛ مییابد... هر که چنین کند، خداوند دیوانگی و جذام و برص و صفرا و کمعقلی را از او دور میگرداند.
- امیرمؤمنان میفرماید: روزی ابوایوب انصاری به حضور پیامبر رسیده عرضه داشت: ای پیامبر خدا! اندرز و سفارشی کوتاه بفرمایید شاید به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چیز سفارش میکنم:
//1- به قطع امید از آنچه که در دست مردم است، زیرا این عین توانگری است.
//2- تا میتوانی از حرص و طمع دوری بجوی که عین فقر است.
//3- نماز را چنان بخوان که گویا آخرین نماز تو است.
//4- کاری نکن که ناگزیر به عذرخواهی روی آوری.
//5- و آنچه برای خود دوست داری، برای برادرت نیز دوست داشته باش.
5- سرباز فداکار:
روح تعبد و تسلیم پذیری که در ابوایوب بود وی را بر آن داشت تا همیشه در کنار و همراه پیامبر بزرگوار اسلام در تمام غزوات حضور داشته باشد. او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام همراه شد و در جنگهای جمل، و صفین و نهروان شرکت کرد.
همراهی با علی در جنگها
ابوایوب انصاری، علاوه بر جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله، در جنگهای جمل و صفین و نهروان نیز شرکت کرد. او سبب همراهی با علی علیه السلام در جنگها را نیز برای مردم تبیین میکرد. ابراهیم بن علقمه و اسود میگویند: روزی به ابوایوب انصاری گفتیم: ای ابوایوب! خداوند به وسیله پیامبر به تو کرامتی عنایت فرموده که به دیگری نداده است. میزبان پیامبر بودی، چرا در جنگها با علی علیه السلام همراهی کردی و به نبرد با مسلمانان پرداختی؟
ابوایوب پاسخ داد: به خدا سوگند، روزی در همین خانهای که شما اکنون در آن نشستهاید، در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله بودم و هیچ کس در خانه نبود. علی در طرف راست پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود و من سمت چپ او؛ انس بن مالک در برابر پیامبر ایستاده بود. ناگاه صدای در شنیده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای انس! ببین کوبنده در کیست؟ انس بیرون رفته، عمار بن یاسر را پشت در خانه دید. پیامبر فرمود: در را برای عمار باز کن. عمار بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و سلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از خوش آمدگویی به او فرمود: ای عمار! پس از من حوادث ناگواری پیش خواهد آمد، به گونهای که بعضی به روی یکدیگر شمشیر کشیده، یکدیگر را خواهند کشت. همچنین گروهی از گروهی دیگر برائت میجویند. ای عمار! اگر آن روز را دیدی بر تو باد به پیروی از آن که سمت راستم نشسته است. ای عمار! اگر تمام مردم از راهی بروند، بر تو باد رفتن بدان راهی که علی میرود... ای عمار! هیچ گاه علی تو را از راه هدایت باز نمیگرداند و بر گمراهی راهنماییات نمیکند. ای عمار! پیروی از علی پیروی از من است و پیروی از من پیروی از خدا است.
نقش ابوایوب انصاری در جنگ صفین
ابن اعثم کوفی مینویسد: ابوایوب در یکی از روزهای جنگ صفین از صف لشکر امیرمؤمنان علیه السلام بیرون آمد و در میدان جنگ همآورد طلبید. هر چند آواز داد، کسی از لشکر معاویه به جنگ او روی نیاورد. ابوایوب به اسب خود تازیانه زد و بر لشکر شامیان حملهور شد، اما همچنان کسی در مقابلش قرار نگرفت. ناگزیر به سراپرده معاویه روی آورد. وقتی معاویه، ابوایوب را دید گریخت و از طرف دیگر بیرون رفت. ابوایوب همچنان ایستاده بود و مبارز میطلبید تا این که گروهی از شامیان به جنگ وی شتافتند.
ابوایوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامت به صف لشکر علی علیه السلام پیوست. معاویه با چهرهای دگرگون به سراپرده خویش بازگشت و سپاهیان را به شدت نکوهش کرد که سواری از صف لشکر علی علیه السلام چنین تاخت تا به سراپرده ما آمد و هیچ یک از شما واکنش نشان نداد. مگر دستهایشان را بسته بودند که هیچ کس را یارای آن نبود. مشتی خاک بردارد و به روی اسب وی بپاشد؟! مردی از شامیان به نام مترفع بن منصور گفت: ای معاویه! نگران مباش، همان گونه که آن سوار حمله کرد و به سراپرده تو آمد، من نیز به سراپرده علی یورش میبرم. اگر بر او دست یابم، زخمیاش میکنم و شادمانت میسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده علی علیه السلام تاخت. چون ابوایوب انصاری او را دید، به سویش شتافته، با یکدیگر درگیر شدند. ابوایوب ضربتی بر دست و گردنش وارد کرد و او را به قتل رسانید. سپاهیان علی علیه السلام که این شجاعت بینظیر را شاهد بودند، بر ابوایوب آفرین گفتند.
در انتظار جنگ با مارقین هستم
محمد بن سلیمان میگوید: وقتی ابوایوب انصاری بر ما وارد شد و اطراق کرد، خدمتش رفتیم، قدری علوفه برای اسبش بردیم و گفتیم: ای ابوایوب! تو با همین شمشیری که همراه داری در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله با کفار جنگیدی؛ اکنون با مسلمانان میجنگی؟! گفت: رسول خدا ما را به جنگ با قاسطین و مارقین و ناکثین فرمان داد. من، طبق دستور او، با دو گره جنگ کردم و در آینده نیز با گروه سوم... در نهروان خواهم جنگید؛ ولی نمیدانم این در کجاست؟
ابوایوب در جنگ نهروان
وقتی خوارج به بهانههای پوچ در محلی به نام «حرورا» توقف کردند، امیرمومنان به میان آنها رفت تا شبهههایشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری سپرد تا هر که میخواهد برگردد، خود را به ابوایوب رساند. ابوایوب فریاد برآورد: هر که به طرف این پرچم بیاید تا از بین این گروه بیرون رود ایمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغیان و سرکشی خود پای فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترک گفتند.
ابوایوب در میمنه
هنگام تنظیم سپاه برای جنگ با خوارج نهروان، حضرت، ابوایوب انصاری را که رزمندهای دلیر بود، در جناح میمنه گمارد. علامه مجلسی مینویسد: عبدالله کوا، که از جنگ کناره گرفته بود، همراه هزار تن از خوارج به طرف ابوایوب، که در میمنه سپاه قرار داشت، رفتند. ابوایوب اولین کسی بود که به جنگ نهروانیان شتافت و زید بن حصین خارجی را به قتل رساند.
سخنان پرشور ابوایوب در جمع سپاهیان
وقتی مردم سخنان امیرمؤمنان علیه السلام را نایده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خودداری ورزیدند، ابوایوب از جای برخاسته، لب به سخن گشاد و چنین گفت: ای مردم! بدانید امیرمومنان علیه السلام پیام خود را به کسانی که گوش شنوا و قلب آگاه و بیدار داشتند، رساند. خدای متعال به شما کرامتی ارزانی داشت؛ اما چنان که سزاوار بود، نپذیرفتید. به درستی که عموزاده پیامبرتان در بین شما فرود آمده تا از دین آگاهتان سازد و شما را به جهاد با پیمان شکنان فراخواند. گویا گوش شنوا ندارید و بر دلهاتان مهر زده شده است؛ مگر خرد از دست دادهاید؟ مردم! چرا شرم نمیکنید؟! آیا همین دیروز نبود که ستم همه جا را فراگرفته بود. چه بسیار کسانی که از حقشان محروم گشته، سیلی خوردند و گرسنه و سرگردان در بیابانها رها شدند؛ گردبادها بر آنها میوزید و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهای کهنه و چادرهای موئینی پوسیده، هیچ پوشش و سرپناهی نداشتند. تا این که خدای، امیرمؤمنان علیه السلام را بدین جا آورد. او حقیقت را آشکار ساخته، داد گستراند و به کتاب خدا عمل کرد. مردم! خدای را بر این نعمتی که به شما ارزانی داشته، سپاس گزارید و چون کسانی که گفتند: شنیدیم، اما نشنیدند، نباشید. شمشیرها را تیز کنید و آماده نبرد با دشمنانتان باشید. اگر فراخوانده شدید، اجابت کنید، و اگر فرمانی رسید، بشنوید و پیروی کنید و آنچه او میگوید حرف دلتان بدانید تا از راستگویان باشید.
سرانجام
ابوایوب در سال پنجاه و یک هجری نزدیک شهر قسطنطنیه که در دست رومیان بود، بیمار شد و از دنیا رفت. یزید، فرزند معاویه و فرمانده سپاه، فرمان داد مسلمانان شبانه وارد خاک دشمن شده پیکر وی را همانجا دفن کنند و آثار قبرش را محو سازند. لابد میپرسید؛ ابوایوب زیر چتر معاویه و فرزندش یزید چه میکرد؟ در پاسخ باید گفت: ابوایوب لحظهای از علی علیه السلام جدا نشد. اما برخی حضور وی را، در کنار مسلمانانی که به جنگ با کفار بیرون رفته بودند، برای تقویت لشکر اسلام میدانند.
فضل بن شاذان معتقد است حضور فردی چون ابوایوب در سپاه معاویه، خطایی آشکار است. شاید ابوایوب چنان اندیشیده که حضورش سبب تقویت اسلام و سست کردن شرک میشود. گروهی، این امر را نوعی خطا در اجتهاد شمردهاند که با سلامت پایههای اعتقادیاش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال الحدیث» در پاسخ به این شبهه چنین میخوانیم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابوایوب وارد نیست؛ زیرا جنگ با کفار در سایه حکومت خلفای جور، اگر به اذن خاص یا عام امام علیه السلام باشد اشکالی ندارد. و حتی موجب اجر و ثواب هم میشود. زیرا افرادی برتر از ابوایوب در کنار حکامی پستتر از معاویه با کفار جنگیدهاند. گمان من آن است که چون ابوایوب در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سایر مسلمانان چهرهای مبارک شمرده میشد، او را به جهت تبرک جستن و برای غلبه بر رومیان همراه خود بردند. بدین جهت، نمیتوان حضور ابوایوب را به معنای تصحیح کارهای معاویه و عدول از مواضع قبلی وی دانست. او هرگز روی خوش به معاویه و فرزندش نشان نداد.
عمر بن کثیر میگوید: روزی ابوایوب بر معاویه وارد شد، معاویه او را بر تخت فرمانروایی، در کنار خود، جای داد. سپس با وی به گفتگو پرداخت و پرسید: چه کسی صاحب آن اسب بلقا را، که در فلان روز جولان میداد، به قتل رسانید. ابوایوب پاسخ داد: من؛ این در حالی بود که تو و پدرت بر شتری سرخ سوار بوده، پرچم کفر را همراه داشتید. معاویه از این پاسخ کوبنده سخت شرمنده شد، سر به زیر افکند و چیزی نگفت. دوستان معاویه، که از این گفتگو سخت عصبانی بودند، به نشانه طرفداری از معاویه با ابوایوب تندی کردند. اما معاویه، برای آن که ماجرا را پایان دهد، به ابوایوب گفت: دست بردار، ما این را که از تو نپرسیدیم.
منبع
محمدجواد طبسی, کوثر، مرداد 1378، شماره 29