وقایع روز تاسوعا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
(تغییرمسیر به تاسوعا)
(برچسب: تغییر مسیر جدید)
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}}
+
#تغییر_مسیر [[تاسوعا]]
 
 
در روز نهم [[ماه محرم|محرم]] که به «[[تاسوعا]]» مشهور است، حوادثی واقع شد. [[امام صادق علیه السلام|امام جعفرصادق]] علیه السلام در ضمن حدیثی، در توصیف این روز فرمودند: «تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین علیه السلام و اصحابه بکربلا و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانه و عمر بن سعد بتواتر الخیل و کثرتها و استضعفوا فیه الحسین علیه السلام و اصحابه و ایقنوا انه لا یاتی الحسین علیه السلام ناصر و لایمده اهل العراق؛ [[تاسوعا]] روزی است که [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه [[شام]] بر ضد آنان گرد هم آمدند. [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] و [[عمر بن سعد]] نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین علیه السلام و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد».<ref>کلینی؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ج۴، ص۱۴۷؛ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، بی تا، ج۴۵، ص۹۵ و عاملی، شیخ حر؛ وسائل الشیعه، قم، آل البیت علیهم السلام، ۱۴۰۹، ج۱۰، ص۴۶۰.</ref>
 
 
 
== نامه عبیدالله به عمر سعد ==
 
در پیش از ظهر روز نهم [[ماه محرم|محرم]]، [[شمر بن ذی الجوشن]] به همراه چهار هزار نفر سپاهی به سرزمین [[کربلا]] وارد شد.<ref>الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱، ج۵، ص۹۴ و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۹۸.</ref> او حامل نامه ای از سوی [[عبیدالله بن زیاد]] خطاب به [[عمر بن سعد]] بود. در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیه السلام را مجبور به پذیرش [[بیعت]] کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید.<ref>الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، صص۴۱۴-۴۱۵؛ شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۸۸؛ مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش، ج۲، صص۷۲-۷۳ و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۵۵.</ref>
 
 
 
ابن سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «وای بر تو؛ خداوند تو و اهل خانه ات را مقرب درگاه خود نسازد و چیزی را که تو به سبب آن پیش من آمدی زشت بدارد. به خدا سوگند، می دانم که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم<ref>در روز هشتم امام علیه السلام با عمر سعد ملاقاتی برگزار کرده در پی این دیدار عمر سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و در آن نامه یادآور شد که اجازه دهد امام علیه السلام به همان جایی که آمده بازگردد یا به یکی از مرزهای کشورهای اسلامی برود. الطبری، پیشین، ص۴۱۴؛ شیخ مفید، پیشین، ص۸۹؛ مسکویه، پیشین، ص۷۱ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۵.</ref> بازداشتی و کاری را که من امیدوار بودم با صلح و سازش به سرانجام برسد را تباه ساختی. به خدا سوگند حسین [علیه السلام] تسلیم نخواهد شد، زیرا روح پدرش در کالبد اوست».
 
 
 
شمر به او گفت: «چه خواهی کرد؟ آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش می جنگی و یا کناره خواهی گرفت و مسؤلیت لشکر را به من می سپاری؟» عمر بن سعد گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمی بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش».<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۵ و شیخ مفید، پیشین، ص۸۹؛ مسکویه، پیشین، ص۷۳ و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۴۵۴.</ref>
 
 
 
==امان نامه برای فرزندان ام البنین==
 
 
 
زمانی که [[شمر]] نامه [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] را - که خطاب به [[عمر بن سعد]] نوشته شده بود - از او می گرفت، به همراه عبدالله بن ابی المحل - برادرزاده [[ام البنین]] - به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با [[امام حسین علیه السلام|حسین]] اند اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس».
 
 
 
عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسند.<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۵ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۶.</ref> عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان یا عرفان - به [[کربلا]] فرستاد. او پس از ورود به کربلا، متن امان نامه را برای فرزندان [[ام البنین]] قرائت کرد که با مخالفت آنان روبرو شد.<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۵؛ ابن اعثم، پیشین، ص۹۴ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۶.</ref>
 
 
 
در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه [[امام حسین]] علیه السلام نزدیک شد و فریاد برآورد: «خواهرزادگان ما کجایند؟» حضرت [[حضرت عباس علیه السلام|عباس]] علیه السلام و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام نشسته بودند. عباس علیه السلام ساکت بود و جواب شمر را نمی داد. امام علیه السلام به عباس علیه السلام فرمودند: «هر چند او [[فسق|فاسق]] است اما پاسخش را بده همانا او از دایی های شما است».<ref>حسنی، ابن عنبه؛ عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، قم، انصاریان، ۱۴۱۷، ص۳۲۷.</ref> عباس و [[عبد الله بن علی|عبدالله]] و [[جعفر بن علی|جعفر]] و [[عثمان بن علی|عثمان]] فرزندان [[امام علی علیه السلام|علی بن ابی طالب]] علیه السلام بیرون آمدند و گفتند: «چه می خواهی؟». شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفته ام»؛ اما عباس علیه السلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله امان نداشته باشد!».<ref> البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۸۴؛ الطبری، پیشین، ص۴۱۶ و شیخ مفید، پیشین، ص۸۹ و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، الموفق بن احمد؛ مقتل الحسین علیه السلام، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۲۴۶ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۶.</ref>
 
 
 
==آماده شدن برای جنگ==
 
 
 
[[عمر بن سعد]] در شامگاه روز نهم [[ماه محرم|محرم]] الحرام خود را آماده ی جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را به [[بهشت]] بشارت می دهم!» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.<ref>البلاذری، پیشین، ص۱۸۴؛ الطبری، پیشین، ص۴۱۶ و شیخ مفید، پیشین، ص۸۹. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، پیشین، ص۲۴۹ و طبرسی، پیشین، ص۴۵۴.</ref>
 
 
 
هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش [[حضرت زینب سلام الله علیها|زینب]] سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر [[کوفه]]، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک می شوند، می شنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [بزودی] نزد ما خواهی آمد».
 
 
 
زینب کبری سلام الله علیها پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من». [[امام حسین]] علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید». در این هنگام [[حضرت عباس]] علیه السلام نزد حضرت آمد و به امام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها به پیش آمده است».
 
 
 
== درخواست مهلت برای عبادت ==
 
امام علیه السلام در حالی که برمی خاست فرمود: «ای [[حضرت عباس علیه السلام|عباس]]؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می خواهند و برای چه به پیش آمده اند؟» حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که [[زهیر بن القین البجلی|زهیر بن قین]] و [[حبیب بن مظاهر اسدی|حبیب بن مظاهر]] هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه می خواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا [[بیعت]] کنید و یا آماده کارزار شوید».
 
 
 
عباس علیه السلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیه السلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم». آنان پذیرفتند. پس عباس علیه السلام به تنهایی نزد امام حسین علیه السلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد.<ref>البلاذری، پیشین، صص۱۸۴-۱۸۵؛ الطبری، پیشین، صص۴۱۶-۴۱۸ و ابن اعثم، پیشین، صص۹۷- ۹۸. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: شیخ مفید، پیشین، ص۹۰؛ الخوارزمی، پیشین، صص۲۴۹-۲۵۰ و مسکویه، پیشین، صص۷۳- ۷۴.</ref>
 
 
 
امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «اگر می توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش [[نماز]] بگزاریم خدا می داند که من به خاطر او نماز و [[تلاوت قرآن|تلاوت]] کتاب او را بسیار دوست می دارم».<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۷؛ شیخ مفید، پیشین، ص۹۱ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۷.</ref>
 
 
 
در طول مدتی که عباس علیه السلام با امام علیه السلام مشغول گفتگو بود همراهان او هم از این فرصت استفاده کرده به گفتگو با سپاه عمر بن سعد پرداختند و آنان را از جنگ با [[امام حسین]] علیه السلام برحذر می داشتند و در ضمن آنان را از پیشروی باز می داشتند. حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: «تو با این قوم صحبت می کنی یا این که من صحبت کنم». زهیر گفت: «تو سخن بگو».
 
 
 
حبیب بن مظاهر خطاب به آنان گفت: «ای مردم، آگاه باشید که به خدا سوگند بدترین قوم در نزد خداوند قومی هستند که در حالی که ذریه [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله و [[اهل البیت|اهل بیت]] او و شب زنده داران و عبادت کنندگان را کشته اند بر او وارد می شوند». عزره بن قیس به او گفت: «تو تا می توانی، خود را پاک جلوه می دهی».
 
 
 
زهیر گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ ای عزره از خدا بترس و بدان که من خیر خواه توام. ای عزره تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری بدهید». عزره گفت: «ای زهیر تو نزد ما از [[شیعه|شیعیان]] این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی».
 
 
 
گفت: «آیا بودنم در اینجا نشان آن نیست که با آنهایم. بدان به خدا سوگند من هرگز برایش نامه ای ننوشتم و پیکی نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم لیکن مسیر راه من و او را با هم یک جا گرد آورد چون او را دیدم و یاد [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و منزلت وی نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می رود، آنگاه مصلحت چنین دیدم که یاری اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول صلی الله علیه و آله ضایع کردید سپر جانش گردانم».<ref>الطبری، پیشین، صص۴۱۶-۴۱۷؛ ابن اعثم، پیشین، ص۹۸؛ الخوارزمی، پیشین، ص۲۴۹-۲۵۰ و با اندکی اختلاف در البلاذری، پیشین، ص۱۸۴.</ref>
 
 
 
در این هنگام ابوالفضل العباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست امام علیه السلام را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد در پذیرش این درخواست تردید داشت از این رو با سران لشکرش مشورت کرد. او ابتدا نظر [[شمر]] را جویا شد و خطاب به او گفت: «ای شمر نظرت در این باره چیست؟» شمر گفت: «هر چه تو بگویی؛ چرا که تو فرمانده این لشکر هستی و رای رای توست». آنگاه ابن سعد نظر دیگران را پرسید. [[عمرو بن حجاج زبیدی|عمرو بن حجاج]] گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنان موافقت کنی». [[قیس بن اشعث]] - از دیگر فرماندهان سپاه عمر بن سعد - نیز گفت: «با درخواست آنان موافقت کن. به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو به مقابله برخواهند خاست». عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که چنین می کنند شب را به آنان مهلت نمی دهم.<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۷؛ ابن اعثم، پیشین، ص۹۸ و ابن اثیر، پیشین، ص۵۷.</ref>
 
 
 
سرانجام ابن سعد با مهلت یک شبه به [[امام حسین]] علیه السلام و یارانش موافقت نمود. او شخصی را با عباس بن علی علیه السلام همراه کرد و به سوی اردوگاه سپاه امام علیه السلام فرستاد. فرستاده عمر بن سعد در مکانی که تمامی سپاهیان امام حسین علیه السلام سخنش را به وضوح می شنیدند، ایستاد و فریاد زد: «ما تا فردا به شما مهلت می دهیم اگر تسلیم شدید، شما را نزد امیرمان عبیداللّه بن زیاد می بریم، اما اگر خوددارى کردید و از پذیرش بیعت سر باز زدید شما را رها نخواهیم کرد و با شما خواهیم جنگید».<ref>الطبری، پیشین، ص۴۱۸؛ ابن اعثم، پیشین، ص۹۹ و شیخ مفید، پیشین، ص۹۱ و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مسکویه، پیشین، ص۷۴ و طبرسی، پیشین، ص۴۵۵.</ref>
 
 
 
==پانویس==
 
<references />
 
 
 
==منابع==
 
 
 
* سید علی اکبر حسینی، وقایع روز تاسوعا، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، تاریخ بازیابی: ۱۳ اسفند ۱۳۹۱.
 
 
 
[[رده:واقعه عاشورا]]
 
{{الگو:واقعه عاشورا}}
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۱۷

تغییرمسیر به: