دیار عاشقان (انصاریان)
در درخواست از حق جهت دورگرداندن اندوه ها:
«یا فَارِجَ الْهَمِّ وَ کاشِفَ الْغَمِّ یا رَحْمَانَ الدُّنْیا وَ الآْخِرَةِ وَ رَحِیمَهُمَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ افْرُجْ هَمِّی وَ اکشِفْ غَمِّی
یا وَاحِدُ یا أَحَدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ اعْصِمْنِی وَ طَهِّرْنِی وَ اذْهَبْ بِبَلِیتِی
وَ اقْرَأْ آیةَ الْکرْسِی وَ الْمُعَوِّذَتَینِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ قُلْ
اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ وَ کثُرَتْ ذُنُوبُهُ
سُؤَالَ مَنْ لاَ یجِدُ لِفَاقَتِهِ مُغِیثاً وَ لاَ لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً وَ لاَ لِذَنْبِهِ غَافِراً غَیرَک
یا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکرَامِ أَسْأَلُک عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ یقِیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیقَنَ بِهِ حَقَّ الْیقِینَ فِی نَفَاذِ أَمْرِک
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِی وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْیا حَاجَتِی
وَ اجْعَلْ فِیمَا عِنْدَک رَغْبَتِی شَوْقاً إِلَى لِقَائِک وَ هَبْ لِی صِدْقَ التَّوَکلِ عَلَیک
أَسْأَلُک مِنْ خَیرِ کتَاب قَدْ خَلاَ وَ أَعُوذُ بِک مِنْ شَرِّ کتَاب قَدْ خَلاَ
أَسْأَلُک خَوْفَ الْعَابِدِینَ لَک وَ عِبَادَةَ الْخَاشِعِینَ لَک وَ یقِینَ الْمُتَوَکلِینَ عَلَیک وَ تَوَکلَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیک»:
مناجات با قاضى الحاجات:
اى وجود مقدسى که غم را، آن غمى که بر پایه امور مادى است استوار است و جز محروم کردن من از سعادت حاصلى ندارد، غم پول، غم ریاست، غم شهوات، غم امور دنیایى، از دلم بر مى دارى تا باعث جدائى من از تو نگردد، و آخرتم را به دنیا نفروشد، و امنیت درونم را بهم نزند، که این غم، غم خطرناکى است و محصول وساوس شیاطین، و اى دور کننده اندوه، اى بخشاینده در دنیا و آخرت و بسیار مهربان در آن دو سرا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست و غم مرا بردار، و اندوهم را دور ساز.
مولایم اگر دلم دچار غم و اندوه امور مادى شود ـ در حالى که بااین همه عنایت و لطف تو و اینکه رساندن روزى را به تمام موجودات همراه با شرایط لازم بر خود واجب کرده اى ـ از فیوضات حضرتت محروم شود، و دیگر جاى عرش رحمن نخواهد بود، این دل در این زمان جولانگاه شیطان خواهد شد و مرا به شقاوت ابدى دچار خواهد کرد!
در حقیقت دان که دل شد جام جم *** مى نماید اندرو هر بیش و کم
دل بود مرآت وجه ذوالجلال *** در دل صافى نماید حق جمال
حق نگنجد در زمین و آسمان *** در دل مؤمن بگنجد این بدان
ملک دل را کس ندیده غایتى *** در احاطه حق دل آمد آیتى
مظهر شأن الهى دل بود *** مظهر شأنش کماهى دل بود
اى یگانه، اى یکتا، اى مقصود در نیازها، اى آن که مانندى ندارى که برایش مبدأ باشى، و مانندى برایت نیست که متأخّر از او باشى، اى که احدى همتاى تو نبوده، با لطف و رحمتت و با عنایت و کرمت مرا از خطر حوادث و پیشامدها در پناهت حفظ کن، و از آلودگیها پاک گردان، و غم و اندوهم را از ظرف حیات و زندگانیم دور کن.
آنگاه آیة الکرسى و قل اعوذ بربّ الفلق و بربّ الناس و سوره توحید بخوان و بگو:
محبوب من، این بنده ذلیل و عبد حقیر توست که در حال درخواست قرار دارد، درخواست مى کنم درخواست کسى که احتیاجش بسیار شدید، و قدرت و توانائیش فوق العاده سست، و گناهان و خطاهایش بسیار است، در خواست محتاجى که براى احتیاجش فریاد رسى، و براى ضعفش قدرت دهنده اى، و براى معاصیش آمرزنده اى جز تو نمى یابد.
اى داراى عظمت و احسان و نیکى، از تو درخواست دارم مرا به اعمال و کردارى موفق کنى که به سبب آن دوست دارى هر که را که آن را انجام دهد، و به یقین و باورى رسانى که به خاطر آن سود و منفعت مى دهى کسى را که در مجراى امر تو حقیقت یقین را به دست آورده است.
بارالها بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مرا به راستى در تمام امور بمیران، و حاجت و نیازمندیم را از دنیا جدا کن، و رغبت و خواسته ام را در آنچه نزد توست، به صورت اشتیاق به لقائت قرار ده، و صدق اعتماد و توکل بر خودت را به من عنایت فرما.
الهى نیکى آنچه بر حسب اراده ات بر من نوشته شده و گذشته از تو مى خواهم، و به تو پناه مى برم از شرّ آنچه بر من مقدّر شده و نسبت به آن کارى نمى توان انجام داد.
محبوب من ترس عابدان حقیقى، و پرستش فروتنان واقعى، و یقین و باور متوکلین، و توکل و اعتماد مؤمنین را بر من ارزانى دار، که بدون این ترس و پرستش و یقین و توکل احدى به جایى نمى رسد.
به پاى دوست رسد گر سر ارادت من *** به ماه طعنه زند اختر سعادت من
به یاد چشم تو بیمار بسترى شده ام *** بدین امید که آئى پى عیادت من
از آن به سوى تو روى آورم به وقت نماز *** که ابروى تو بود قبله عبادت من
نهادم از سر تحقیق پا به وادى عشق *** خدا کند نشود گفتگوش عادت من
شهید آرزوى وصلت پرى شده ام *** بود به وادى هجرت اگر شهادت من
به راه دوست گرم بگسلند بند از بند *** زبون خصم نخواهد شدن رشادت من
زبان به نام تو زان تا دم اجل گویاست *** که گوشزد شده این نام در ولادت من
سزد به چرخ بسایم سر از شرف رنجى *** به پاى دوست رسد گر سر ارادت من
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ رَغْبَتِی فِی مَسْأَلَتِی مِثْلَ رَغْبَةِ أَوْلِیائِک فِی مائِلِهِمْ وَ رَهْبَتِی مِثْلَ رَهْبَةِ أَوْلِیائِک
وَ اسْتَعْمِلْنِی فِی مَرْضَاتِک عَمَلاً لاَ أَتْرُک مَعَهُ شَیئًا مِنْ دِینِک مَخَافَةَ أَحَد مِنْ خَلْقِک
اَللَّهُمَّ هَذِهِ حَاجَتِی فَأَعْظِمْ فِیهَا رَغْبَتِی وَ أَظْهِرْ فِیهَا عُذْرِی وَ لَقِّنِّی فِیهَا حُجَّتِی وَ عَافِ فِیهَا جدِی
اَللَّهُمَّ مَنْ أَصْبَحَ لَهُ ثِقَةٌ أَوْ رَجَاءٌ غَیرُک فَقَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَنْتَ ثِقَتِی وَ رَجَائِی فِی الْأُمُورِ کلِّهَا
فَاقْضِ لِی بِخَیرِهَا عَاقِبَةً وَ نَجِّنِی مِنْ مَضِلاَّتِ الْفِتَنِ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّد رَسُولِ اللَّهِ الْمُصْطَفَى وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
الهى رغبت شوق مرا در حاجت و خواسته ام مانند رغبت دوستانت در خواسته هایشان، و ترسم را از مقامت مانند ترس دوستانت قرار ده، و مرا در رضا و خوشنودیت به عمل و برنامه اى رهنمون باش که با آن چیزى از دین تو را به خاطر ترس احدى از مخلوقاتت رها نکنم، و خلاصه باورى در انجام عمل به من بده که دراین نقطه قرار گیرم که سود و زیان در این فضاى بى کران هستى به دست کسى غیر تو نیست.
الهى آنچه خواستم نیاز و حاجت من است، پس رغبت و شوق و خواهشم را در آن بزرگ گردان، و مرا در طلب ان به خاطر آنکه لایق آن نیستم سرزنش مکن، و حجّت و برهانم را در آن به من بیاموز، و جسمم را عافیت ده.
الهى هر که وارد صبح شود در حالى که اعتماد یا امیدش بجز تو باشد، پس من داخل در روز شدم در حالى که اعتماد و امیدم در همه کارها توئى، از این رو انجام بهترین آن کارها را از نظر عاقبت برایم حکم و مقدّر فرما، و مرا به وسیله رحمت و لطفت از فتنه ها و آزمایش هاى گمراه کننده از راه صواب نجات ده، اى مهربان ترین مهربانان.
خداوند بر سید و آقاى ما محمّد فرستاده برگزیده اش و بر آل او که از هر عیب و نقصى پاکیزه اند درود فرستد.
به پایان رسیدن این دفتر در روز پنجم مرداد سال هزار و سیصد و هفتادو دو برابر با هفتم صفر سال ۱۴۱۴ مقارن اذان ظهر بود. شروع این کتاب که از تاریخ ۱۵/۷/۱۳۶۷ بوده است تا پایان آن جمعاً به لطف و عنایت حق و به اراده و رحمت حضرت ربّ العزّة به مدت پنج سال طول کشید. طول این مدت به خاطر این بود که من قسمتى از این شرح و تفسیر را در تهران و قسمتى را در بسیارى از شهرهاى ایران که براى منبر و تبلیغ رفته بودم نوشتم، و کثرت مشغله، و صرف اوقات در مطالعه منابر، و برخورد به ماه رمضان و محرم و صفر که کارم را تعطیل مى کردم و مراجعات شیعیان حضرت مولا براى امور شرعى و جهان ظاهرى، مرا از سرعت بخشیدن به کار کامل و جامع انجام دادن آن بازداشت. در این شرح و تفسیر کاستى ها و نواقص زیادى هست، بدون شک اگر متخصصى توانا، اندیشمندى بزرگ، حکیمى وارسته، فیلسوفى عظیم القدر، عارفى شوریده به این کار اقدام مى کرد از این همه کاستى و نقص پاک بود، ولى این کار به دست فقیرى بینوا، تهیدستى از علم، گناهکارى بیچاره، ضعیفى بى مقدار صورت گرفت; طبیعتاً دچار نواقص فراوان شد. من امیدوارم چه در زمان حیاتم چه بعد از مماتم آگاهان کامل، عارفان واصل، عاشقان صادق، بصیران ناطق دنباله این کار را بگیرند و شرح و تفسیرى در خور این پنجاه و چهار دعاى صحیفه که فرهنگ کاملى از معارف ملکوتیه است بنویسند تا دَین خود را در درجه اول به حضرت زین العابدین((علیه السلام)) و در درجه بعد به امت اسلامى و بخصوص شیعیان اهل بیت ادا کنند.
خاتمه:
امید است روزى این کتاب با عظمت "صحیفه" کتاب درسى حوزه ها، و منبع تبلیغ مبلّغان، و رشته اى از علوم دانشگاهى گردد، تا بر اثر آن سعادت دنیا و آخرت آنان که عاشق سعادتند تأمین شود.
چه نیکوست که در این عصر فرخنده، ـ عصرى که در آن به همت والاى امام راحل خمینى بت شکن و ملّت بزرگ ایران، نظام مقدس جمهورى اسلامى بر پا شده و فعلا تداوم آن با رهبرى حکیمانه حضرت آیت الله حاج سیدعلى حسینى خامنه اى است و این فقیر از هر دو بزرگواران به عنوان ولىّ فقیه مفتخرم ـ دستگاههایى که در این نظام عهده دار امور معنوى و فرهنگى جامعه اند، این منبع عظیم فرهنگى و تربیتى یعنى "صحیفه سجادیه" را به زبانهاى مختلف ترجمه کنند، تا جهان بشریت از فیض این دریاى ملکوتى که جهت تربیت انسان در تمام شئون حیات از مشرق قلب حضرت سجّاد به صورت دعا و مناجات به خاطر مقتضیات عصر و زمان آن جناب طلوع کرده بهره مند شود.
من چنانکه آرزو داشتم این کتاب با عظمت که از زمان حضرت سجّاد تاکنون به این مفصلى در زبان فارسى تفسیر نشده بود به صحنه تفسیر آید، و خداوند مهربان توفیق این کار را براى اولین بار به این عبد فقیر و بنده مسکین عنایت کرد و زبانم تا قیامت از شکر چنین نعمتى عاجز است، آرزو دارم روزى را ببینم که در این مملکت اسلامى "صحیفه سجادیه" در حوزه ها و مدارس و دانشگاهها به عنوان کتاب درسى شناخته شده، و فرزندان این مرز و بوم کلاسى به عنوان کلاس صحیفه داشته باشند.
در پایان باید عرضه بدارم این فقیر به خاطر معنویت و پاکى "صحیفه" جهت و شرح و تفسیرش در مدت پنج سال، تمام مجلدات شرح را به طرف قبله و با وضو نوشته ام، و اگر ثوابى داشته باشد آن را به ارواح انبیاء و ائمّه و اولیاء و شهداى را حق و حقیقت بخصوص شهداى با کرامت انقلاب اسلامى ایران و مؤمنین و مؤمنات و ذوى الحقوق خود تقدیم مى دارم.
۵ مرداد سال ۱۳۷۲ برابر با هفتم صفر ۱۴۱۴.
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام فى استکشاف الهموم:
دعاى پنجاه و چهارم در طلب واشدن و برطرف شدن اندوهها و غمها.
«یا فارج الهم و کاشف الغم».
الفرج من الغم. یقول: فرج الله عنک غمک تفریجا. و کذلک: فرج الله عنک غمک یفرج -بالکسر-. و الفرجه: التفصى من الهم. قاله الجوهرى فى الصحاح.
و الهم کیفیه نفسانیه تتبعها حرکه الروح الى داخل و خارج بحدوث امر یتصور منه خیر او شر. فهو مرکب من خوف و رجاء. فایهما غلب على الفکر، تحرکت النفس الى جهته. فان غلب الخیر المتوقع، تحرکت الى خارج. و ان غلب الشر المنتظر، تحرکت الى داخل، فلذلک قیل: ان الهم جهاد فکرى.
و الغم کیفیه نفسانیه تتبعها حرکه الروح الى داخل خوفا من موذ واقع.
و الفرق بین الهم و الغم ان الهم ما یقدر الانسان على ازالته -کالافلاس مثلا- و الغم ما لا یقدر على ازالته- کموت الولد. و قد یفرق بینهما بان الهم قبل نزول المکروه و الغم بعده، و بان الهم ما لا یعلم سببه و الغم ما یعلم سببه.
یعنى: اى برنده ى اندوه و بردارنده ى غم -که آن کیفیتى است نفسانى که مقتضى حرکت روح حیوانى باشد- و مرکب آن که خون است- به داخل، به جهت ترس از موذیى که واقع باشد.
«یا رحمن الدنیا و الاخره و رحیمهما، صل على محمد و آل محمد. و افرج همى. و اکشف غمى».
اى بخشاینده در دنیا و آخرت و مهربان در هر دو سرا، افاضه کن رحمت را بر محمد و آل او. و ببر اندوه مرا. و بردار غم مرا.
«یا واحد یا احد».
هما اسمان دالان على معنى الوحدانیه. قیل: هما بمعنى واحد و هو الفرد الذى لا یاتلف من شى ء و لا یتحد بشىء. قال الشهید: الفرق بینهما ان الواحد یقتضى نفى الشریک بالنسبه الى الذات، و الاحد یقتضى نفى الشریک بالنسبه الى الصفات.
یعنى: اى یگانه که ترکیب نیافته اى از چیزى و یکى نمى شوى با چیزى- یا: شریک ندارى در ذات و نه در صفات.
«یا صمد».
اى: الذى یصمد الیه فى الحوائج، اى: یقصد.
(یعنى:) و اى آنکه مقصودى در حوایج و حاجات از تو مقضى مى شود.
«یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد».
اى آنکه نزادى و زاده نشدى- یعنى نه والدى و نه مولود- و نیست و نبوده مر او را همتا هیچ کس. پس خاک در دهان کسانى که اثبات والدیت و مولودیت و کفویت نموده اند از براى تو.
«اعصمنى. و طهرنى. و اذهب ببلیتى».
فى اکثر النسخ: «ببلیتى» على تقدیر ان یکون «اذهب» من الثلاثى المجرد.
و فى بعض النسخ: «بلیتى» على تقدیر ان یکون «اذهب» من باب الافعال.
(یعنى:) نگاه دار مرا از لغزش خطاکاران و پاک گردان مرا از گناهان و ببر بلاى مرا.
«و اقرا آیه الکرسى و المعوذتین و قل هو الله احد».
یعنى: و بخوان آیه الکرسى -که (الله لا اله الا هو الحى القیوم) است تا: (هم فیها خالدون)- و معوذتین -یعنى (قل اعوذ برب الفلق) و (قل اعوذ برب الناس)- و (قل هو الله احد) -هر یک تا آخر-.
«و قل: اللهم انى اسالک سوال من اشتدت فاقته».
و بگو و بخوان این دعا را:
بار خدایا، به درستى که مى خواهم از تو خواستن آن کسى که اشتداد یافته باشد درویشى او.
«و ضعفت قوته».
و ضعیف شده باشد قوت و توانایى او.
«و کثرت ذنوبه».
و بسیار شده باشد گناهان او.
«سوال من لا یجد لفاقته مغیثا».
بالغین المعجمه و الیاء المثناه من تحت ثم الثاء المثلثه اخیرا. و فى بعض النسخ بالغین المعجمه و النون ثم الیاء المثناه من تحت اخیرا، على ان یکون
اسم فاعل من اغناه.
یعنى: سوال مى کنم سوال آن کسى که نیابد مر درویشى خود را فریاد رسنده اى یا بى نیاز کننده اى.
«و لا لضعفه مقویا».
و نه مر ضعف خود را قوت دهنده اى.
«و لا لذنبه غافرا غیرک یا ذا الجلال و الاکرام».
و نه مر گناه خود را آمرزنده اى غیر تو اى صاحب عظمت و بزرگى و خداوند اکرام - یعنى گرامى ساختن به فضل عام و کرم تام هر که را مستحق آن باشد.
«اسالک عملا تحب به من عمل به».
سوال مى کنم از تو کارى که دوست دارى به سبب کردن آن کار آن کسى را که آن کار را بجا آورد.
«و یقینا تنفع به من استیقن به حق الیقین فى نفاذ امرک».
و مى خواهم از تو یقینى که نفع رسانى به سبب آن یقین کسى را که استیقان به هم رساند به آن یقین آنچه سزاوار آن یقین است در روان بودن امر و فرمان تو.
«اللهم صل على محمد و آل محمد. و اقبض على الصدق نفسى».
بار خدایا، افاضه کن رحمت را بر محمد و آل او. و فراگیر نفس مرا در حالتى که بر صدق و راستى بوده باشم- یعنى در حین قبض روح ثابت باشم بر صدق و اخلاص به توحید.
«و اقطع من الدنیا حاجتى».
و قطع کن از دنیا حاجت مرا.
«و اجعل فیما عندک رغبتى شوقا الى لقائک».
شوق، یافتن لذت محبتى باشد که لازم فرط ارادت باشد آمیخته به الم مفارقت.
یعنى: و بگردان رغبت و خواهش مرا در آن چیزى که نزدیک تو است در حالتى که آرزومند به ملاقات ثواب تو باشم.
«وهب لى صدق التوکل علیک».
و ببخش مرا توکلى صادق بر تو که تفویض امور خود نمایم تا چنانکه تقدیر تو است به عمل آید و خرسند و راضى باشم به آن.
«اسالک من خیر کتاب قد خلا. و اعوذ بک من شر کتاب قد خلا».
اى: اسالک خیر حکم و قضاء مضى. و اعوذ بک من شر حکم و قضاء مضى. و منه قوله تعالى: (لولا کتاب من الله سبق)، اى: حکم و قضاء فى الماضى.
یعنى: سوال مى کنم تو را از بهترین حکمى و قضایى که جارى شده و گذشته در لوح محفوظ. و پناه مى آورم به تو از بدترین حکمى و قضایى که گذشته در لوح محفوظ.
«اسالک خوف العابدین لک، و عباده الخاشعین لک».
سوال مى کنم تو را ترس عبادت کنندگان مر تو را و پرستش ترسندگان مر تو را.
«و یقین المتوکلین علیک».
و یقین توکل کنندگان بر تو.
«و توکل المومنین علیک».
و توکل ایمان آورندگان به تو.
«اللهم اجعل رغبتى فى مسالتى مثل رغبه اولیائک فى مسائلهم».
بار خدایا، بگردان رغبت و خواهش مرا در سوال کردن من تو را مثل رغبت دوستان تو در سوالهاى ایشان تو را.
«و رهبتى منک مثل رهبه اولیائک».
و ترسکارى من از تو مانند ترس دوستان تو از تو.
«و استعملنى فى مرضاتک عملا لا اترک معه شیئا من دینک مخافه احد من خلقک».
الدین هو التکالیف من الاوامر و النواهى کما یشهد له قوله تعالى: (و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلاه و یوتوا الزکاه و ذلک دین القیمه). فکلامه علیه السلام بتقدیر مضاف. اى: لا اترک معه شیئا من حقوق دینک.
(یعنى:) و به کاردار مرا در خشنودى خود به کارى که بازنگذارم با آن عمل چیزى را از حقوق دین تو از ترس یکى از خلقان تو.
«اللهم هذه حاجتى. فاعظم فیها رغبتى. و اظهر فیها عذرى».
یعنى: بار خدایا، این است حاجت من که به تو عرض کردم از پیش. پس عظیم گردان در این حاجت رغبت و خواهش مرا، و روشن ساز در این حاجت عذر مرا. چه، این مرتبه اى است به غایت بلند که طلب مرضات الهى نماید بى آنکه ترس از مخلوقى داشته باشد.
«و لقنى فیها حجتى».
بالقاف و النون المشددتین من التلقین و التفهیم. و الحجه هى ما یحتج به العبد لنفسه یوم القیامه. فان الناس فى ذلک الیوم یحتجون لانفسهم و یسعى کل منهم فى فکاک رقبته. کما قال -سبحانه-: (یوم تاتى کل نفس تجادل عن نفسها). و الله سبحانه یلقن من یشاء حجته، کما قالوا فى قوله تعالى: (یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم). اذ ذکر الکریم تلقین للعبد و تنبیه له على ان یحتج و یقول: غرنى کرمک.
و قد روى بالقاف المشدده و تخفیف النون من التلقیه بمعنى الاعطاء. قال -عز من قائل-: (و لقاهم نضره و سرورا). فى الکشاف: اى: اعطاهم بدل عبوس الفجار و خزیهم نضره فى الوجوه و سرورا فى القلب. و قال- سبحانه-: (و یلقون فیها تحیه و سلاما)، اى: یعطون التبقیه و التخلید مع السلامه من کل آفه.
یعنى: و بفهمان مرا در این حاجت حجت مرا- یعنى آن چیزى که احتجاج کنم از براى نفس خود در آزاد کردن نفس خود از عذاب الهى. یا: بده به من حجت مرا.
«و عاف فیها جسدى».
و عافیت ده مرا در این حاجت جسد مرا.
«اللهم من اصبح له ثقه و رجاء غیرک، فقد اصبحت و انت ثقتى و رجائى فى الامور کلها».
یقال: اصبح الرجل، اذا دخل فى الصبح.
یعنى: بار خدایا، هر آن کس که بامداد کرد مر اوراست اعتماد یا امیدوارى به غیر تو، پس به درستى که من بامداد کردم در حالى که به تو است اعتماد و امید من در همه ى امور.
«فاقض لى بخیرها عاقبه».
اى: امض. یقال: فاقض ما انت قاض، اى: امض ما انت ممض من الامور.
قاله ابو عبید الهروى فى کتابه.
یعنى: بگذران و جارى گردان حال مرا به بهترین امور از روى عاقبت.
«و نجنى من مضلات الفتن».
الاضافه بیانیه. اى: المضلات التى هى الفتن. و الفتن: جمع الفتنه، و هى الضلاله و الکفر، لقوله تعالى: (و من یرد الله فتنته) اى کفره و ضلالته. و منه قوله تعالى: (ما انتم علیه بفاتنین)، اى: بمضلین. و بمعنى الاثم، و هو المراد هنا. و منه قوله تعالى: (الا فى الفتنه سقطوا).
یعنى: و برهان مرا از گمراه کنندگان که آن گناهان است.
«برحمتک یا ارحم الراحمین».
به رحمت خود اى رحم کننده ترین رحم کنندگان.
«و صلى الله على سیدنا محمد رسول الله المصطفى و على آله الطاهرین».
و افاضه کناد خداى سبحانه بر مهتر و بهتر ما محمد که فرستاده ى خدا و برگزیده ى اوست، و بر آل او که پاکند از گناهان صغیره و کبیره و سهو و نسیان از اول عمر تا آخر آن.
تمت فى یوم الثلاثاء سادس و عشرین شهر ربیع الاول من شهور سنه احدى و سبعین بعد الف من الهجره النبویه المصطفویه صلى الله علیه و آله و سلم.
«و الحمدلله رب العالمین».
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۴۴۲-۴۱۳
و کان من دعائه علیه السّلام فی استکشاف الهموم؛
«یا فارج الهمّ و کاشف الغمّ یا رحمن الدّنیا و الاخرة و رحیمهما صلّ على محمّد و ال محمّد و افرج همّى و اکشف غمّى یا واحد یا أحد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد اعصمنى و طهّرنى و اذهب ببلیتى».
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله فارج الهم و کاشف الغم و مفیض النائل الجم، والصلاه والسلام على نبیه هادى الامه و امام الائمه و على اهل بیته دافعى الخطوب المهمه و بدور اللیالى المدلهمه. و بعد: فهذه الروضه الرابعه والخمسون من ریاض السالکین، تتضمن شرح الدعاء الرابع والخمسین، من ادعیه صحیفه سیدالعابدین و قره عین الناظرین صلوات الله علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین. املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى کشف الله غمه و همه و کفاه ما حزنه و اهمه.
الاستکشاف: طلب الکشف و اصله فى الاعیان، یقال: کشف الغطاء و نحوه کشفا من باب -ضرب- اى رفعه، ثم استعمل فى المعانى فقیل: کشف الله غمه: اى ازاله.
و الهموم: جمع هم و هو الحزن، قیل: اشتقاقه من هممت الشحم اذا اذبته، سمى به الحزن لانه یذیب الانسان.
و اعلم ان الهم قسمان: قسم یختص بالدنیا و علائق احوالها، و قسم یختص بالاخره.
اما الذى یختص بالدنیا فهو الذى یجب التخلى عنه و الرغبه الى الله تعالى فى کشفه و ازالته اذ کان اعظم شاغل للعبد و قاطع له عن سلوک سبیل الحق و قصده، بل اشد مهلک جاذب له عن الترقى فى مدارج القرب الى الحضیض.
و اما الذى یختص بالاخره فهو الذى یجب التحلى به و حمل النفس علیه، و عدم الانفکاک عنه اذ کان اعظم اخذ بزمام النفس الى سلوک سبیل الهدى، و اشد جاذب الى الوصول الى ساحل عزه ذى الجلال، و مطالعه انوار کبریائه کما اشار الى ذلک امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه فى خطبه له حیث قال: ان من احب عباد الله الیه عبد اعانه الله على نفسه، فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فى قلبه، الى ان قال: قد خلع سرابیل الشهوات، و تخلى من الهموم الا هما واحدا انفرد به، فخرج من صفه العمى و مشارکه اهل الهوى.
فقوله علیه السلام: «و قد تخلى من و الهموم»: یرید به هموم الدنیا و علائقها، و قوله: «الا هما واحدا» یرید به هم الاخره و لذلک رتب علیه الخروج من صفه العمى و مشارکه اهل الهوى.
و فى الصحیح عن ابى عبدالله علیه السلام: من اصبح و امسى و الدنیا اکبر همه جعل الله الفقر بین عینیه و شتت امره و لم ینل من الدنیا الا ما قسم له، و من اصبح و امسى و الاخره اکبر همه جعل الله الغنى فى قلبه و جمع له امره.
اذا عرفت ذلک ظهر ان المراد بالهموم الذى کان علیه السلام یستکشفها بهذا الدعاء: الهموم الدنیویه التى قلما تخلو منها النفوس البشریه، لا ما یقتضیه لفظ الهموم من العموم و الله اعلم.
فرج الله الهم فرجا من باب -ضرب- و فرجه بالتشدید: لغتان صحیحتان بمعنى کشفه، و الثانیه اکثر فى الاستعمال و الاسم الفرج بفتحتین، و قد جمع الشاعر اللغتین فى قوله:
یا فارج الکرب مشدودا عساکره * کما یفرج غم الظلمه الفلق
و الهم و الغم: قیل: کلاهما بمعنى الحزن، و قیل: الغم: الکرب و هو الحزن الشدید فیکون اخص من الهم، و قیل: الهم: ما یقدر الانسان على ازالته کالافلاس، و الغم ما لایقدر على ازالته کموت الولد.
و قیل: الهم: قبل نزول المکروه و لذلک یطرد النوم، و الغم بعده و لذلک یجلب النوم.
و الرحمن و الرحیم: صفتان مبنیتان للمبالغه من رحم کالغضبان من غضب، و العلیم من علم و اضافه کل منهما الى الدنیا و الاخره بمعنى فى کاضافه مالک الى الیوم فى «مالک یوم الدین» و المعنى: یا بالغا من الرحمه غایتها فى الدنیا و الاخره، کما ان معنى مالک یوم الدین مالک امور العالمین کلها فى یوم الدین فهو کقولهم: یا سارق اللیله اهل الدار.
و ذهب بعضهم الى ان اضافه کل مظروف الى ظرفه بمعنى اللام فان ادنى ملابسه و اختصاص یکفى فى الاضافه بمعنى اللام فهو من باب الاضافه لادنى ملابسه.
فان قلت: قد ورد فى بعض الادعیه: یا رحمن الدنیا و الاخره، و فى بعضها: یا رحمن الدنیا و الاخره، و رحیم الدنیا، و ورد فى هذا الدعاء یا رحمن الدنیا و الاخره و رحیمهما، فما وجه الاختلاف فى هذه العبارات؟
قلت: اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات فعند اعتبار الرحمن ابلغ من الرحیم لدلاله زیاده المبانى على زیاده المعانى، و اعتبار الا بلغیه فیه باعتبار الکمیه نظرا الى کثره افراد المرحومین، عبر برحمن الدنیا و رحیم الاخره لشمول رحمه الدنیا للمومن و الکافر، و اختصاص رحمه الاخره بالمومن، و عند اعتبار الابلغیه باعتبار الکیفیه و هى جلاله الرحمه و دقتها بالنسبه الى کل من الرحمتین عبر برحمن الدنیا و الاخره و رحیم الدنیا، لجلاله رحمه الاخره باسرها بخلاف رحمه الدنیا، و باعتبار نسبه بعض افراد کل من رحمه الدنیا و الاخره الى بعض عبر برحمن الدنیا و الاخره، و رحیمهما، لان بعضا من کل منهما اجل من البعض، و بعضا من کل منهما ادق و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و افرج همى و اکشف غمى» سئواله لکشف الغم بعد تفریح الهم اما من باب الترقى، سواء قلنا: انه اخص من الهم لکونه اشد، او قلنا: بالفریقین الاخرین المقدم ذکرهما و اما من باب التاکید بعطف الشىء على مرادفه نحو: «انما اشکوبثى و حزنى الى الله» على القول بعدم الفرق بینهما معنى.
و الواحد الاحد: صفتان دالتان على معنى الوحدانیه، فقیل: هما بمعنى واحد و اشتقاقهما من الوحده. فهمزه احد مبدله من الواو و اصله وحد.
و قال مکى: اصل احد واحد فابدلت الواو همزه فاجتمع الفان لان الهمزه تشبه الالف فحذفت احداهما تخفیفا.
و قیل: بینهما فرق من وجوه: احدها: ان الواحد یقتضى نفى الشریک فى الصفات اى لا مشارک له فیها، و الاحد یقتضى نفى الشریک فى الذات، فیقال: هو احدى الذات.
الثانى: ان الواحد مقول بالتشکیک على ما لاینقسم اصلا و ما ینقسم عقلا و ما ینقسم حسا بالقوه، و ما ینقسم بالفعل و کل سابق اولى من اللاحق، و الاحد یختص بالاول فالواحد اعم من الاحد.
الثالث: ان الواحد اعم موردا لکونه یطلق على من یعقل و غیره و لا یطلق الاحد الا على من یعقل، و هناک فروق اخر تقدم ذکرها.
و الصمد: فعل بمعنى مفعول من صمد الیه، اى قصده فمعناه السید المصمود الیه فى الحوائج المستغنى بذاته و کل ما عداه محتاج الیه فى جمیع جهاته.
و قیل: هو الدائم الباقى الذى لم یزل و لا یزال.
و قیل: الذى یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
و قیل: غیر ذلک مما سبق ذکره فى الروضه الثامنه و العشرین.
و قوله: «یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد» نفى لجمیع الامثال عنه تعالى: فان مثل الشىء اما ان یکون والدا له او ولدا له او کفوا له، فقوله: «لم یلد» نفى لکونه والدا لغیره، و قوله: «لم یولد» نفى لکونه ولدا لغیره، و قوله: «و لم یکن له کفوا احد» نفى للمکافى و المماثل له.
و ان قیل: نفى الکفو یکفى مونه نفى الامثال مطلقا لان المماثل فى الماهیه اعم من الوالد و الولد فنفى الکفو کاف فى هذا الغرض.
قلنا: المقصود تفصیل تنزیهه تعالى عن جمیع وجوه الشرکه فى الماهیه، و الشریک فى الماهیه لا یخلو عن احد الاقسام الثلاثه على ان فیه ردا على المبطلین المتوهمین خلاف ذلک حیث دعوا له الاولاد، و جعلوه ثالث ثلاثه، و لعل تقدیم لم یلد لهذه النکته فانه لم یذهب احد من المبطلین الى اثبات الوالد له تعالى فلما قدم نفى الوالدیه اقتضى ذلک اردافه بنفى الولدیه ثم عقبه بنفى المکافى تتمیما للتنزیه، و ایضا فنفى الاول نفى للمثل الذى هو مبدء له، و الثانى نفى للمثل المتاخر عنه، و الثالث نفى للمثل الذى یکون مقارنا له فقد افاد انه لا مثل له لا متقدما علیه و لا متاخرا و لا معا، و له صله کفوا قدمت علیه مع ان مقامها التاخر عنه للاهتمام بها لان المقصود نفى المکافاه عن ذاته تعالى، و جوز بعضهم ان یکون خبرا لاصله و یکون کفوا حالا من احد.
و اما تاخیر اسم کان و هو «احد» فلمراعاه الفواصل.
قوله علیه السلام: «اعصمنى و طهرنى و اذهب ببلیتى» عصمه الله من المکروه یعصمه من باب -ضرب- حفظه و وقاه، و الاسم العصمه بالکسر، و عرفت بانها فیض الهى یقوى به العبد على تحرى الخیر و تجنب الشر حتى یصیر کمانع له من باطنه و ان لم یکن منعا محسوسا.
و طهر الشىء: من بابى -قتل- و -قرب- طهاره تقى من الدنس و النجس، و یعدى بالتثقیل فیقال: طهرته تطهیرا، و المراد بتطهیره له علیه السلام: صیانته و وقایته له عن مقارفه الماثم و المعاصى کما قال تعالى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» اى لیجنبکم الذنوب و الماثم، و یقیکم منها کیلا تتلوثوا و تتدنسوا بها و لیس المراد التطهیر بعد ملابسه الرجس کالمعروف فى تطهیر الثوب و نحوه من ازاله ما لابسه من النجس فتنبه لذلک. و قد مرت الاشاره الیه غیر مره. و اطلاق العصمه و التطهیر عن متعلق لیتناولا کل ما ینبغى العصمه و التطهیر منه.
و ذهب بالشىء: بمعنى اذهبه، اى ازاله، فالباء للتعدیه المسماه باء النقل، و هى المعاقبه للهمزه فى تصییر الفاعل مفعولا.
و فى روایه: و اذهب ببلیتى بقطع الهمزه مع الباء، و هى لغه حکاها صاحب القاموس حیث قال: ذهب به: ازاله کاذهبه به، و تخرج على زیاده الباء فى المفعول للتاکید کما خرج علیه قوله تعالى: «تنبت بالدهن» فیمن ضم اوله و کسر ثالثه و البلیه: المحنه و ما یدفع الیه الانسان من شده و مکروه و قد یخص البلاء و البلیه بالغم من حیث انه یبلى الجسم، و اراده هذا المعنى هنا انسب کما لایخفى.
و اقرا آیه الکرسى و المعوذتین و قل هو الله احد.
قال بعض المترجمین: هذا قول الراوى قلت: بل الظاهر انه قول الامام صلوات الله علیه عند املائه الدعاء کما یشهد بذلک ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن اسماعیل بن جابر، عن ابى عبدالله علیه السلام فى الهم قال: تغتسل و تصلى رکعتین و تقول: یا فارج الهم و یا کاشف الغم یا رحمن الدنیا و الاخره و رحیمهما فرج همى و اکشف غمى یا الله الواحد الاحد الصمد الذى لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد اعصمنى و طهرنى و اذهب ببلیتى و اقرا آیه الکرسى و المعوذتین هذا نص الحدیث و هو صریح فما ذکرناه.
و آیه الکرسى سمیت بذلک لاشتمالها على لفظ الکرسى و وصفه من قوله تعالى: «وسع کرسیه السماوات و الارض» و هو من الالفاظ التى جاءت على لفظ المنسوب کجنتى و قلعى و خطمى و لیست الیاء فى ذلک للنسب بل هى زائده بنیت الکلمه علیه.
و قال الراغب: هو فى الاصل منسوب الى الکرس بالکسر و هو التلبد.
و ضم بعض الشىء الى بعض لضم بعض اخشابه الى بعضها، او لضم الجالس اطرافه و ثیابه علیه و ضم کافه من تغییر النسب، و قد یقال: فیه کرسى بکسر الکاف على الاصل لکن لما کان معنى النسبه غیر ملحوظه فیه بل متى اطلق ارید به مسماه و هو هذا الذى یقعد علیه حکموا بزیاده یائه.
قال امین الاسلام الطبرسى فى مجمع البیان: اختلف فى معنى قوله تعالى: «وسع کرسیه السموات و الارض» على اقوال:
احدها: وسع علمه السماوات و الارض عن ابن عباس و مجاهد، و هو المروى عن ابى جعفر، و ابى عبدالله علیهماالسلام.
و ثانیها: ان الکرسى هنا هو العرش و انما سمى کرسیا لترکیب بعضه الى بعض.
و ثالثها: ان المراد بالکرسى هنا الملک و السلطان و القدره، فیکون معناه: احاط قدرته السماوات و الارض و ما فیهما.
و رابعها: ان الکرسى سریر دون العرش و قد روى ذلک عن ابى عبدالله علیه السلام، انتهى ملخصا.
و قال الصدوق «قدس سره» فى کتاب الاعتقاد: اعتقادنا فى الکرسى انه وعاء جمیع الخلق و العرش و السماوات و الارض و کل شىء خلق الله فى الکرسى و فى وجه آخر العلم.
و سئل الصادق علیه السلام عن قول الله تعالى: «وسع کرسیه السماوات و الارض» قال: علمه، انتهى.
و قال بعض اصحابنا: لکل واحد من الکرسى و العرش معنیان:
احدهما: العلم المحیط.
و الثانى: الجسم المحیط بالسماوات السبع و ما بینها. و لعل العرش على المعنى الثانى و هو الفلک المشهور بفلک البروج، و الکرسى: هو الفلک الاعظم او بالعکس على اختلاف الروایات فى اعظمیتهما، انتهى بالمعنى.
تنبیهات:
الاول: آیه الکرسى اولها الله لا اله الا هو الحى القیوم الى قوله العلى العظیم نص على ذلک بعض اصحابنا المتاخرین و هو المشهور، و هو ظاهر حدیث على بن الحسین علیهماالسلام: قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من قرا اربع آیات من اول البقره، و آیه الکرسى، و آیتین بعدها، و ثلاث آیات من آخرها، لم یر فى نفسه و ماله شیئا یکرهه و لا یقربه شیطان و لا ینسى القرآن.
فقوله علیه السلام: «و آیتین بعدها» ظاهر فى ان ایه الکرسى الى العظیم، و الایتان بعدها من قوله: «لا اکراه فى الدین الى هم فیها خالدون».
و اما ما رواه ثقه الاسلام فى الروضه بسند ضعیف عن ابى عبدالله علیه السلام: ان آخرها «و هو العلى العظیم» و الحمد لله رب العالمین و آیتین بعدها.
فلا دلیل فیه على ان آخر آیه الکرسى قوله خالدون لان الروایه وردت بنصب آیتین و لا وجه للنصب الا بعامل مقدر، و التقدیر و اقرا آیتین بعدها فیکون الکلام قد تم عند قوله: «و الحمد لله رب العالمین» فیکون ذلک آخرها، و یحتمل ان یکون خبر آخرها و قوله: «و هو العلى العظیم» و قوله: «الحمد لله رب العالمین» فى محل نصب على تقدیر القول، اى و قل: «الحمد لله رب العالمین» ایضا و اقرا آیتین بعدها فلا یقطع بانه نص على ان آخرها و الحمد لله رب العالمین ایضا، و الله اعلم.
الثانى: ورد فى فضل آیه الکرسى اخبار کثیره من الطریقین فعن النبى صلى الله علیه و آله انه قال لعلى علیه السلام: یا على علمها ولدک و اهلک و جیرانک، فما نزلت آیه اعظم منها.
و عن ابى بن کعب قال: قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله: یا ابا المنذر اى آیه فى کتاب الله اعظم؟ قلت: الله لا اله الا هو الحى القیوم. قال: فضرب فى صدرى ثم قال: لیهنک العلم و الذى نفس محمد بیده ان لهذه الایه للسانا و شفتین تقدس الله عند ساق العرش.
و تذاکر الصحابه افضل ما فى القرآن فقال لهم على علیه السلام: این انتم عن آیه الکرسى ثم قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یا على سید البشر آدم و سید العرب محمد و لا فخر، و سید الکلام القرآن، و سید القرآن البقره، و سید البقره آیه الکرسى.
قال ابن العربى: انما صارت آیه الکرسى اعظم الایات لعظم مقتضاها فان الشىء انما یشرف بشرف ذاته و مقتضاه و متعلقاته و هى فى آى القرآن کسوره الاخلاص فى سوره الا ان سوره الاخلاص تفضلها بانها سوره و هذه آیه، و السوره اعظم لوقوع التحدى بها دون الایه.
و قال الغزالى: انما کانت آیه الکرسى سیده الایات لانها اشتملت على ذات الله و صفاته و افعاله فقط و لیس فیها غیر ذلک و معرفه ذلک هى المقصد الاقصى فى العلوم و ما عداه تابع و السید اسم للمتبوع المقدم.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: «ان لکل شىء ذروه، و ذروه القرآن آیه الکرسى».
و عن ابى جعفر الباقر علیه السلام: من قرا آیه الکرسى مره صرف الله عند الف مکروه من مکاره الدنیا و الف مکروه من مکاره الاخره ایسر مکروه الدنیا الفقر و ایسر مکروه الاخره عذاب القبر.
و فى الفردوس من حدیث ابى قتاده: من قرا آیه الکرسى عند الکرب اغاثه الله. و عن الحسن: ان النبى صلى الله علیه و آله قال: ان جبرئیل اتانى فقال: ان عفریتا من الجن یکیدک فاذا آویت الى فراشک فاقرا آیه الکرسى.
و عن ابى امامه الباهلى انه سمع على بن ابى طالب علیه السلام یقول: ما ارى رجلا ادرک عقله الاسلام او ولد فى الاسلام یبیت لیله حتى یقرا هذه الایه: «الله لا اله الا هو الحى القیوم» الى آخره ثم قال: لو تعلمون ما هى او قال: ما فیها لما ترکتموها على حال، ان رسول الله صلى الله علیه و آله اخبرنى قال: اعطیت آیه الکرسى من کنز تحت العرش و لم یوتها نبى کان قبلى. قال على علیه السلام: فما بت لیله قط منذ سمعت هذا من رسول الله صلى الله علیه و آله حتى اقراها، و لا ترکت منذ سمعت هذا الخبر من نبیکم صلى الله علیه و آله.
و عن على صلوات الله علیه قال: سمعت نبیکم على اعواد المنبر یقول: من قرا آیه الکرسى فى دبر کل صلاه مکتوبه لم یمنعه من دخول الجنه الا الموت و لم یواظب علیها الا صدیق او عابد و من قراها اذا اخذ مضجعه امنه الله على نفسه و جاره و جار جاره و الابیات حوله.
قال العلامه التفتازانى فى شرح الکشاف: معنى قوله لم یمنعه من دخول الجنه الا الموت انه لم یبق من شرائط دخول الجنه الا الموت فکان الموت یمنعه و یقول لابد من وقوعى لتدخل الجنه انتهى. و هذا نزر من جم و نهر من یم.
الثالث: روى على بن ابراهیم فى تفسیره قال: حدثنى ابى، عن الحسین بن خالد انه قرا ابوالحسن الرضا علیه السلام الله لا اله الا هو الحى القیوم لاتاخذه سنه و لا نوم له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه».
و هذه الروایه اوردها ثقه الاسلام فى الروضه عن على بن ابراهیم بسند له آخر عن ابى الحسن علیه السلام و هو سند ضعیف.
و على تقدیر الصحه فلا یجوز قراءتها على هذا الوجه لقول الصادق علیه السلام: کف عن هذه القراءه و اقرا کما یقرا الناس حتى یقوم القائم.
قوله علیه السلام: و المعوذتین بکسر الواو لا غیر و ما اشتهر على السنه بعض الطلبه من فتح الواو فغلط فاحش.
و هما سوره الفلق و سوره الناس، سمیتا بذلک لان جبرئیل علیه السلام کان عوذبهما النبى صلى الله علیه و آله حین وعک، روى على بن ابراهیم، عن ابیه، عن بکر بن محمد، عن ابى عبدالله علیه السلام قال: کان سبب نزول المعوذتین انه وعک رسول الله صلى الله علیه و آله فنزل جبرئیل علیه السلام بهاتین السورتین فعوذه بهما.
و روى الفضیل بن یسار قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: ان رسول الله صلى الله علیه و آله اشتکى شکوا شدیدا و توجع وجعا شدیدا فاتاه جبرئیل و میکائیل علیهماالسلام فقعد جبرئیل عند راسه و میکائیل عند رجلیه فعوذه جبرئیل عند راسه بقل اعوذ برب الفلق و عوذه میکائیل بقل اعوذ برب الناس.
و روى ان جبرئیل اتاه و قال: ان عفریتا من الجن یکیدک فقل اذا اتیت فراشک اعوذ برب الفلق اعوذ برب الناس.
و عن سعید بن المسیب: ان قریشا قالوا: نتجوع فنعین محمدا ففعلوا ثم اتوه، و قالوا: ما اشد عضدک و اقوى ظهرک و انضر وجهک فانزل الله المعوذتین.
و عن عقبه بن عامر قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله انزلت على آیات لم ینزل مثلهن المعوذتان.
و عنه قال: قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله یا عقبه الا اعلمک سورتین هما افضل القرآن او من افضل القرآن؟ قلت: بلى یا رسول الله. فعلمنى المعوذتین ثم قرابهما فى صلاه الغداه و قال لى: اقراهما کلما قمت و نمت.
و روى انه دخل على عثمان بن مظعون فعوذه بقل هو الله احد و بهاتین السورتین ثم قال: تعوذ بهن فما تعوذت بخیر منها.
و روى عبدالله بن سنان، عن ابى عبدالله علیه السلام قال: اذا قرات قل اعوذ برب الفلق فقل فى نفسک اعوذ برب الفلق و اذا قرات قل اعوذ برب الناس فقل فى نفسک اعوذ برب الناس.
روى على بن ابراهیم فى تفسیره، قال: حدثنا على بن الحسین، عن احمد بن عبدالله، عن على بن الحکم، عن سیف بن عمیره عن ابى بکر الحضرمى قال: قلت لابى جعفر علیه السلام: ان ابن مسعود کان یمحو المعوذتین من المصحف، فقال: کان ابى یقول: انما فعل ذلک ابن مسعود برایه و هما من القرآن.
و تسمى المعوذتان المشقشقتین نص علیه صاحب جمال القراء و هو من قولهم خطیب مشقشق تشبیها له بالفحل اذا شقشق اى هدر، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و قل هو الله احد» یعنى الى آخرها و هى سوره الاخلاص، و الضمیر للشان کقولک هو زید منطلق و مدار وضعه موضعه مع عدم سبق ذکره الایذان بانه من الشهره و النباهه بحیث یستحضره کل احد، و الیه یشیر کل مشیر و یعود کل ضمیر کما ینبىء عنه اسمه الذى اصله القصد اطلق على المفعول مبالغه و ارتفاعه بالابتداء و خبره الجمله بعده و لا حاجه الى العائد لانها عین الشان الذى عبر عنه بالضمیر فهى هو، و السرفى تصدیر الجمله به التنبیه من اول الامر على فخامه مضمونها کما مر بیانه فیما سبق.
و قیل: هو ضمیر عائد الى المسوول عنه لما روى ان قریشا قالوا: صف لنا ربک الذى تدعونا الیه و انسبه فنزلت اى الذى سالتم عنه هو الله، فالضمیر مبتدا، و الله خبره و احد بدل منه او خبر ثان او خبر مبتدا محذوف.
و اهل العرفان: عدوا هذه اللفظه اعنى هو من عداد الاسماء الحسنى الالهیه و قالوا انها تدل على نفس الذات و من هنا قال بعضهم: ان قوله «قل هو الله احد» یدل على الذات و الصفات جمیعا، فلفظه «هو» تدل على نفس الذات و اسم «الله» یدل على مجامع الصفات الاضافیه لان الله اسم للمعبود بالحق و استحقاق العباده لایتجه الا اذا کان مبدا لجمیع ما سواه عالما قادرا الى غیر ذلک.
و احد یدل على جمیع المعانى السلبیه ککونه لیس بجوهر و لا عرض و لا متحیز و غیر ذلک و لهذا قال بعضهم: لایوصف بالاحدیه غیر الله.
و الاخبار الوارده فى فضل هذه السوره اکثر من ان تحصى و اشهر من ان تخفى و لشهرتها سمیت باسام کثیره اشهرها الاخلاص لانها تخلص العبد من الشرک او من النار، و سوره التوحید لاشتمالها على توحید الله تعالى، و سوره النسبه لنزولها عند قول المشرکین انسب لنا ربک، و سوره الاساس لقوله صلى الله علیه و آله: اسست السموات السبع و الارضون السبع على قل هو الله احد.
قال بعض العلماء: و هذا قول معقول لان القول بالتثلیث یوجب خراب السماوات و الارض، کما قال تعالى: «تکاد السماوات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا» فوجب ان یکون التوحید سببا لعماره العالم و الله اعلم.
الاشتداد: افتعال من شد الشىء یشد من باب -ضرب-: اى قوى فهو شدید، و الاسم: الشده بالکسر.
و الفاقه: الحاجه.
و القوه: تطلق على کمال القدره، و على شده الممانعه و الدفع، و یقابلها الضعف بالمعنیین.
و الذنوب: جمع ذنب.
قال الراغب: هو فى الاصل الاخذ بذنب الشىء، یقال: ذنبته ذنبا اذا اخذت بذنبه، فاستعمل فى کل فعل یستوخم عقباه اعتبارا بذنبه الشىء، و لهذا سمى ذنبا اعتبارا بما یحصل من عاقبته.
و مراده علیه السلام باشتداد فاقته و اشتداد حاجته و فقره الى رحمته تعالى و رضاه.
و بضعف قوته: ضعف کمال قدرته عن الوصول الى مطلوبه المذکور.
و بکثره ذنوبه: الاعتراف بالعبودیه و ان البشر فى مظنه التقصیر و الاساءه، او کثره ما یعده هو علیه السلام ذنبا و ان لم یکن ذنبا فى نفسه من ملابسه المباحات و الاشتغال بما لابد للانسان منه او قیامه بما لایراه لائقا بجناب عظمته من العبادات و الحسنات کما ورد: حسنات الابرار سیئات المقربین ثم قصر علیه السلام سد فاقته و تقویه ضعفه و غفران ذنوبه علیه تعالى فقال: «سئوال من لایجد لفاقته مغیثا» الى آخره اذ لم تکن فاقته فاقه لامر دنیوى یمکن المخلوقین اغاثته فیه، و لا ضعف قوته عجزا عن الوصول الى مطلوب یتسنى تحصیله باعانه بشر مثله علیه، و لا ذنوبه ذنوبا الى مخلوق یتوصل بالشفاعه الیه فى التجاوز عنها، و اردف ذلک بقوله: «یا ذا الجلال و الاکرام» تحریکا لسلسله الاجابه اى ذا الاستغناء المطلق و الفضل التام.
و قیل: الذى عنده الجلال و الاکرام للمخلصین من عباده.
و قیل: الجلال: عظمته و کبریاوه، و استحقاقه الحمد و المدح باحسانه. و الاکرام: اکرامه انبیاءه و اولیاءه بالطافه مع عظمته و جلاله، و على کل تقدیر فهذه الصفه من جلائل صفاته و عظائم نعوته تعالى.
و لقد روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: «الظوا بیاذا الجلال و الاکرام».
و عنه علیه السلام انه مر برجل و هو یصلى و یقول: یا ذا الجلال و الاکرام.
فقال: استجیب لک.
و فى روایه: انه اسم الله الاعظم.
العمل: کل فعل یکون عن قصد فهو اخص من الفعل، و یطلق على الصالح و السىء. فقوله علیه السلام: «تحب به من عمل به» فى محل نصب نعت مخصص للعمل، و سئوال العمل عباره عن سئوال افاضته قوه على استعداده یقوى بها على العمل الموجب لمحبته تعالى للعامل به.
و «الباء» الاولى سببیه، و الثانیه صله الفعل، اى تحب بسببه من عمل به، و کذا قوله: تنفع به من استیقن به، و لا توجد الاولى فى الموضعین فى بعض النسخ القدیمه، و محبته تعالى تعود الى افاضته الکمالات النفسانیه على نفس العبد بحسب قربه بالاستعداد لها الى جوده. و فى ایثار تخصیصه علیه السلام العمل بهذا الوصف دون ان یقول عملا تحبه او عملا ترضاه تلمیح الى ما روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: ان الله یحب العبد و یبغض عمله و یحب العمل و یبغض بدنه.
و مثله ما روى عن الصادق علیه السلام انه قال: من خلقه الله سعیدا لم یبغضه ابدا، و ان عمل شرا ابغض عمله، و ان کان شقیا لم یحبه ابدا و ان عمل صالحا احب عمله و ابغضه لما یصیر الیه.
فاحترز علیه السلام بهذا النعت عن عمل یحبه الله و لا یحب من عمل به، و الله اعلم.
و الیقین لغه: العلم الذى لا شک معه، و اصطلاحا اعتقاد الشىء بانه کذا مع اعتقاد انه لایمکن الا کذا مطابق الواقع غیر ممکن الزوال، و القید الاول جنس یشمل الظن ایضا و الثانى یخرجه، و الثالث یخرج الجهل، و الرابع یخرج اعتقاد المقلد للمصیب، و عند اهل الحقیقه رویه العیان بقوه الایمان لا بالحجه و البرهان.
و قیل: مشاهده الغیوب بصفاء القلوب و ملاحظه الاسرار بمحافظه الافکار.
و قیل: الاستعانه بالله فى کل حال و الرجوع الى الله فى کل امر و النظر الى الله فى کل شىء، و لما کان للیقین مراتب و هى علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین کما افصح عنها کلام الله المجید حیث قال تعالى: «لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین» و قال: «ان هذا لهو حق الیقین»، و کانت هذه المراتب مرتبه فى الفضل قید علیه السلام الیقین المسوول بقوله: «من استیقن به حق الیقین» و هو اعلى المراتب و قد مثلوه فى مراتبه المذکوره بمراتب معرفه النار فالعلم بالنار بتوسط النور، او الدخان هو علم الیقین، و العلم بها بمعاینه جرمها المفیض للنور هو عین الیقین، و العلم بها بالوقوع فیها و معرفه کیفیتها التى لاتظهر بالتعبیر هو حق الیقین.
و بالجمله فعلم الیقین یحصل بالبرهان و الحجه و عین الیقین بالکشف و الشهود ، و حق الیقین بالحال و الاتصال المعنوى الذى لایدرک بالتعبیر، و انتصاب حق الیقین بالمصدریه و العامل فیه استیقن کقوله تعالى: «لترونها عین الیقین».
و «الباء» من قوله: «استیقن به» زائده فى المفعول، لانه یقال: استیقنه کما قال تعالى: «و استیقنتها انفسهم» فزیدت «الباء» للتاکید.
قال فى القاموس: یقن الامر کفرح یقنا، و یحرک و ایقنه، و به تیقنه استیقنه و به علمه و تحققه، انتهى.
و حملها بعضهم على السببیه و هو وهم، و ایثار التعبیر باستیقن للمبالغه. قال صاحب الکشاف: الاستیقان ابلغ من الایقان.
و قوله علیه السلام: «فى نفاذ امرک» لغو متعلق باستیقن، اى ایقن به فى نفاذ امرک حق الیقین، و یجوز کونه مستقرا على انه نعت ثانى لیقینا المعطوف على العمل او حال منه لتخصصه بالوصف بالجمله اى کائنا فى نفاذ امرک، و الظرفیه مجازیه.
و نفاذ الامر: جریانه و وقوعه، یقال: نفذ امره و قوله: ینفذ نفوذا من باب -قعد- و نفاذا: اذا مضى و جرى و اطیع و لم یستطع رده. و المراد بامره تعالى هنا حکم القدره الالهیه على کل مخلوق و مصنوع بما اقتضته حکمته الباهره و ارادته القاهره و هو المعبر عنه بقوله تعالى: «کن» فى قوله: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» و فى قوله: «کن هبه کل ما ینبغى لذلک المامور» و ما بعده لنفاذ امره بالکون فى الوجود و یجب عنه فکیف یمکن عدم نفاذه و اطاعته بل یکون کلمح البصر کما قال تعالى: «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر».
و یحتمل ان یراد بامره تعالى القدر النازل على وفق القضاء الالهى و هو تفصیل القضاء کما مر بیانه.
و بنفاذه: وقوعه و حصوله سواء کان مکروها للخلق او محبوبا لهم و هذا المعنى هو المقصود بما ورد فى جمله من الاثار و الادعیه: «لا راد لامرک و لا معقب لحکمک».
و فى خطبه لامیرالمومنین صلوات علیه و آله: «لایرد امرک من سخط قضاءک» و انما قید علیه السلام الیقین المسوول بقوله تنفع به من استیقن به و لم یطلقه لان من الیقین ما لا ینفع الله به صاحبه الا ترى الى قوله تعالى: «فلما جاءتهم آیاتنا مبصره قالوا هذا سحر مبین و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» اى: علمتها انفسهم علما یقینا و لو نفعهم الله باستیقانهم لها لم یجحدوا بها و انما خصصه بکونه فى نفاذ امره تعالى لاستلزام ذلک کمال العلم بتمام قدرته تعالى و کمال سلطانه فیفوض الیه امره و ینقطع الى جنابه لاجئا الى حوله و قوته غیر منزعج مما یرد علیه و لا ساخط لما یسوقه القضاء الیه لان من ایقن حق الیقین بنفاذ امره تعالى اخبت له مستسلما و خضع له منقادا و القى بیده الیه مطمئنا، و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
قوله علیه السلام:«و اقبض على الصدق نفسى». قبضه الله قبضا من باب -ضرب-: اماته، و اصله من قبض الشىء و هو تناوله بجمیع الکف کنى به عن الموت کما کنى عنه بالامساک فى قوله تعالى: «فیمسک التى قضى علیها الموت».
و الصدق لغه: مطابقه الحکم للواقع، و قد یطلق على الثبات و الاستقامه فى دین الله نیه و قولا و عملا، و به فسر اکثر المفسرین قوله تعالى: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»، قالوا: الصادقون: هم الذین صدقوا فى دین الله و فیما عاهدوا علیه من الطاعه نیه و قولا و عملا.
و قال المحقق الطوسى: المراد بالصدق فى الایه: الصدق فى القول و الفعل و النیه و العزم و الوفاء بالعهد و الوعد و فى جمیع الاحوال السانحه، و من حصلت فیه ملکه الصدق بهذا المعنى فهو صدیق لایوجد منه فى شىء خلاف ما هو علیه، انتهى.
و هذا المعنى هو المراد هنا.
و قال بعض اهل العرفان: الصدق: ان لایکون فى احوالک شوب و لا فى اعتقادک ریب و لا فى اعمالک عیب.
و عن الصادق علیه السلام: ادنى حد الصدق ان لایخالف اللسان القلب و لا القلب اللسان.
و قال ابوسعید القرشى: الصادق الذى یتهیا له ان یموت و لا یستحیى من سره لو کشف و لا یبالى من حسابه اذا بعث.
و الظرف من قوله علیه السلام: «على الصدق» مستقر فى محل نصب على الحال من المفعول بعده، و التقدیر: و اقبض نفسى کائنه على الصدق اى لازمه له لزوم الراکب لمرکوبه فکان الصدق مرکب لها و هى راکبه علیه و نظیره قوله تعالى: «او یاخذهم على تخوف» اى کائنین على حاله التخوف و انما قدم الظرف فى الدعاء للاهتمام به مع رعایه الفاصله، و لایعد فى حمل التقدیم على اراده الحصر اى على الصدق لا على غیره فان من قبض علیه قبض متصفا بحقیقه الایمان و نتیجته التقوى فائزا بعون الله و نصره و رضاه و شکره.
قال الراغب: الصدق: هو اصل المحمودات و رکن النبوات و نتیجه التقوى و لولاه لبطل احکام الشرائع و لذلک قال تعالى: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین».
و قال بعض الاکابر: من احب ان یکون الله معه فلیلزم الصدق فان الله مع الصادقین.
و کان بعض المشایخ یقول: خص الانسان من جمله الحیوان، و المومنون من جمله الانسان، و الرجال من جمله المومنین، فقیل: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه»، فحقیقه الرجولیه الصدق و من لم یدخل فى میدان الصدق خرج من حد الرجولیه.
و قال الصادق علیه السلام: «حقیقه الصدق ما یقتضى تزکیه الله تعالى لعبده، کما ذکر عن صدق عیسى بن مریم علیه السلام فى القیامه فقال عز و جل: «هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم».
و بالجمله: فالصدق عماد کل خیر، و قوام کل حسنه، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و اقطع من الدنیا حاجتى».
القطع: فصل الشىء و ابانته عما اتصل به سواء کان مدرکا بالبصر کالاجسام او مدرکا بالبصیره کالاشیاء المعقوله و منه عباره الدعاء و الحاجه: الفقر الى الشىء مع محبته کما نص علیه الراغب و المعنى: اقطع من الدنیا فقرى الیها مع محبتى لها.
و الرغبه فى الشىء: کثره ارادته، و ما عنده تعالى کنایه عن الثواب الاخروى.
و الشوق: نزوع النفس الى الشىء و هو مفعول له معلل للجعل باعث علیه وغایه له اذ هو عله له فى التصور و معلول له فى الخارج.
و لقاوه تعالى عباره عن المصیر الیه و القدوم علیه، و تقدیم الظرف للحصر، اى: فیما عندک لا فى غیره و انما کان الجعل المذکور عله الشوق الى اللقاء لان من رغب فى شىء عند احد اشتاق الى لقائه و احب الوصول الیه لیحصل له ما رغب فیه و غرضه التوصل بذلک الى حب لقاء الله تعالى، و عدم الکراهه له لیکون ممن احب الله لقاءه و لم یکرهه، و على ما ورد فى الحدیث: من احب لقاء الله احب الله لقاوه و من کره لقاء الله کره الله لقاءه.
و لذلک ورد فى دفع المنافاه بین هذا الحدیث و بین حدیث: ما ترددت فى شىء انا فاعله کترددى فى قبض روح عبدى المومن یکره الموت و اکره مساءته.
ان وقت حب لقاء الله محمول على وقت الاحتضار کما روى انه قیل للنبى صلى الله علیه و آله عند سماع حدیث اللقاء منه: یا رسول الله انا لنکره الموت، فقال: لیس ذلک و لکن المومن اذا حضره الموت بشر برضوان الله و کرامته فلیس شىء احب الیه مما امامه فاحب لقاء الله و احب الله لقاءه و ان الکافر اذا حضر یبشر بعذاب الله فلیس شىء اکره الیه مما امامه کره لقاء الله فکره الله لقاءه فظهر ان الرغبه فیما عند الله موجبه للشوق الى لقائه.
قوله علیه السلام: «وهب لى صدق التوکل علیک».
صدق التوکل: هو صدق الانقطاع الى الله تعالى و صدق الانقطاع الى الله هو ان لایکون للعبد حاجه الى غیر الله سبحانه. و قد بسطنا الکلام فیما سبق على التوکل و مراتبه و مقاماته فاغنى عن الاعاده.
کتبه کتبا من باب -قتل- و کتابا: خطه، فالکتاب فى الاصل مصدر ثم اطلق على المکتوب اطلاق المصدر على اسم المفعول، و عبر به عن الحکم لانه مما یکتب و هو المراد هنا.
و خلا الشىء یخلو و خلاء: مضى و سبق، و منه: قوله تعالى: «و ان من امه الا خلا فیها نذیر»، اى اسالک من خیر حکم قد مضى و اعوذ بک من شر حکم قد مضى اى سبق اثباته فى اللوح المحفوظ کما قال: «لولا کتاب من الله سبق لمسکم فیما اخذتم عذاب عظیم»، و فى معنى هذه الفقره من الدعاء ما ورد فى الماثور: «و اعوذ بک من شر ما سبق فى الکتاب».
قال بعض العلماء: المراد بالکتاب: اللوح المحفوظ، و العارف کما یستعیذ من نزول الشر کذلک یستعیذ من تقدیره فى الازل، بل هو اولى بالاستعاذه، لانه الاصل الاول ثم تقدیره قد یکون فى معرض البداء فیمکن دفعه بالدعاء، انتهى.
و اما حمل بعض المترجمین الکتاب على صحائف الاعمال حیث قال: اى اسالک ثواب اعمالى الحسنه و اعوذ بک من شر سیئاتى التى کتبها الکرام الکاتبون من قبل فى جریده اعمالى، فهو کما ترى عن الغرض بمعزل.
و لما سال علیه السلام خیر ما کتب فى الازل و استعاذ من شره اخذ فى السئوال لتوفیقه للاعمال الصالحه فقال: «اسالک خوف العابدین لک» الى آخره. و جاء بالجمله منقطعه عما قبلها لانها استیناف سئوال آخر.
و الخوف: تالم النفس من العقاب المتوقع، و لما کان صدق الخوف و الرجاء لایتحقق الا اذا کان مقرونا بالعمل اضاف الخوف الى العابدین کما روى عن ابى عبدالله علیه السلام: انه قال: لایکون المومن مومنا حتى یکون خائفا راجیا ، و لا یکون خائفا راجیا حتى یکون عالما لما یخاف و یرجو.
و حیث تضمن قوله علیه السلام: «اسالک خوف العابدین» سئوال العباده ضمنا سال علیه السلام اعلى مراتبها فقال: «و عباده الخاشعین لک» اذ کان الخشوع قوام العباده و مدارها و هو عباره عن التذلل و الاطمئنان بالقلب و القالب و الانقطاع الیه تعالى و هو ثمره الفکر فى جلال المعبود و ملاحظه عظمته جل شانه و ذلک روح العباده.
و فى الحدیث: ان النبى صلى الله علیه و آله راى رجلا یعبث بلحیته فى صلاته فقال: اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه.
قال بعض الشارحین: فى هذا دلاله على ان الخشوع فى الصلاه یکون فى القلب و الجوارح، فاما فى القلب فهو ان یفرغ قلبه بجمع الهمه لها و الاعراض عما سواها فلا یکون فیه غیر العباده و المعبود، و اما فى الجوارح فهو غض البصر و ترک الالتفات و العبث و سکون الاعضاء.
قوله علیه السلام: «و یقین المتوکل علیک» لما کان صدق الیقین ناشئا عن صدق التوکل سال علیه السلام یقین المتوکلین و بیانه ان الانسان قبل التوکل یظن ان له مدخلا فى حصول مهماته فلیس له یقین بالله و صفاته الذاتیه و الفعلیه کما هو حقه و بعد اتصافه بالتوکل یرى ان مهماته تحصل من الله سبحانه على الوجه الاکمل الاحسن فیحصل له یقین کما هو حقه و لذلک ورد فى الحدیث: «حد التوکل: الیقین» اى منتهى التوکل مقام الیقین ثم لما کان للتوکل مقامات و درجات على ما شرحنا و بیناه فیما سبق سال علیه السلام توکل المومنین علیه لیفوز باسنى مراتبه فان المراد بالمومنین من اتصف بحقیقه الایمان الکامل الذى لایتحقق الا باستقامه الجوارح الظاهره و المدارک الباطله و التحلى بالکمال فى خصاله کما روى عن ابى جعفر علیه السلام انه قال: بینا رسول الله صلى الله علیه و آله فى بعض اسفاره اذ لقیه رکب فقالوا: السلام علیک یا رسول الله فقال: ما انتم؟ فقالوا: نحن مومنون یا رسول الله. قال: فما حقیقه ایمانکم؟ قالوا: الرضا بقضاء الله و التفویض الى الله، و التسلیم لامر الله. فقال رسول الله: علماء حکماء کادوا ان یکونوا من الحکمه انبیاء فان کنتم صادقین فلا تبنوا ما لا تسکنون و لا تجمعوا ما لا تاکلون و اتقوا الله الذى الیه ترجعون، انتهى.
و على ذلک قرن الله تعالى التوکل بالایمان فقال: «و على الله فتوکلوا ان کنتم مومنین» و قال: «و على الله فلیتوکل المومنون» و الله اعلم.
«اللّهمّ اجعل رغبتی فی مسألتی مثل رغبة أولیائک فی مسائلهم و رهبتی مثل رهبة أولیائک و استعملنی فی مرضاتک عملا لا أترک معه شیئا من دینک مخافة أحد من خلقک، اللّهمّ هذه حاجتی فاعظم فیها رغبتی و أظهر فیها عذری و لقّنی فیها حجّتی و عاف فیها جسدی».
الاولیاء جمع ولى: فعیل بمعنى فاعل و هو من یتولى عباده الله و یوالى و یتابع طاعته من غیر تخلل معصیه، و کلا الوصفین شرط فى الولایه.
و قیل: بمعنى مفعول و هو الذى یتولى الله امره و حفظه کما قال تعالى: «و هو یتولى الصالحین» و قد بسطنا الکلام فیما سبق على مقام الولایه و صفات الاولیاء.
و سئواله علیه السلام: جعل رغبته و رهبته مثل رغبه اولیائه تعالى و رهبتهم لوجوه:
احدها: انهم اکثر الناس رغبه فى الله و اشدهم رهبه منه، لان من صفا نفسه عن الکدورات الجسمانیه، و خلا من العوائق الظلمانیه و اتصل بعالم القدس، و شاهد جمال الحق و جلاله بعین البصیره کان اشد الناس رغبه فیه و رهبه منه.
الثانى: ان رغبتهم و رهبتهم: لیست کرغبه سائر الناس و رهبتهم، فان اعظم رغبتهم فى شهود الحق و رهبتهم من حجابه و سائر الناس رغبتهم فى الثواب و رهبتهم من العقاب.
الثالث: ان رغبتهم و رهبتهم یستلزمان دوام الجد فى العمل و الاعراض عن غرور الامل، لان مبداهما کما عرفت تصور عظمه الخالق و جماله و جلاله، و بحسب ذلک التصور یکون قوه الخوف و الرجاء، و بحسبهما یکون استفراغ الوسع فى العباده و بذل الجهد فى الطاعه و الله اعلم.
و استعملت زیدا فى کذا: جعلته عاملا فیه.
و عملا: مفعول مطلق مبین لنوع عامله و هو استعملنى، و الجمله بعده فى محل نصب نعت له.
و مخافه احد بالنصب مفعول لاجله، اى لاجل مخافتى احدا من خلقک، و غرضه علیه السلام افاضه یقین على نفسه الشریفه لایخشى و لایخاف معه الا الله فلا یترک شیئا من امور الدین خوفا من سطوه بشر، او اذیه مخلوق فان من کان موقنا بان النفع و الضر بید الله لم یلتفت الى احد سواه و هذا الیقین من رسوخ الایمان بالله تعالى.
کما روى عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال: لا یجد عبد طعم الایمان حتى یعلم ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ان ما اخطاه لم یکن لیصیبه و ان الضار النافع هو الله.
قوله علیه السلام: «اللهم هذه حاجتى» اى ما احتاج الیه، و الاشاره الى ما ذکر من مسائله فى هذا الدعاء و الاخبار عنها بالمفرد مع تعددها لدخولها تحت نوع واحد من الحاجه.
و اعظمت الشىء اعظاما و عظمته تعظیما: اى فخمته و کبرته اى اجعل رغبتى فیها معظمه مقابله بالقبول و النجاح غیر محتقره و لا مهانه بالرد و الحرمان.
و العذر هنا: بمعنى دفع اللوم اسم من عذره عذرا من باب -ضرب- اى ترک لومه على ما صنع.
قال بعضهم: اى اظهر بسببها عذر تقصیرى على الخلق یوم القیامه و هو کما تراه. و الظاهر ان یکون المعنى اما جعل العذر ظاهرا باجابه رغبتى فیها لئلا یکون ترک الاجابه و عدم الانجاح باعثا على اللوم فى تقصیر طلبها و اما جعل العذر ظاهرا فى طلبها لشده افتقاره الیها، اى لاتلمنى على طلبها من جهه عدم استحقاقى لها و رغبتى فیما لست له باهل فان من طلب ما لیس له باهل لیم و انب على طلبه، و لذلک ورد فى الدعاء عنهم علیهم السلام: ان لم اکن اهلا ان ابلغ رحمتک فان رحمتک اهل ان تبلغنى.
و یوید هذا المعنى قوله علیه السلام: «و لقنى فیها حجتى» اى فهمنى ما احتج به فى طلبها و الهمنى ما اعتذر به عن الاقدام على سئوالها و التلقین من الله تعالى عباره عن الالهام، و منه: لقنى حجتى یوم القاک.
و قوله علیه السلام: «و عاف فیها جسدى» اى لا تبلنى فى جسدى ببلاء تمتحنى به هل انا اهل لما سالت ام لا، و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
من: شرطیه و التحقیق ان جواب الشرط محذوف و لیس هو قوله علیه السلام: «فقد اصبحت» لان الجواب مسبب عن الشرط، و اصباحه علیه السلام واثقا بالله تعالى و راجیا له لیس مسببا عن اصباح غیره و اثقا بغیر الله و راجیا له، بل هو متحقق ثابت سواء اصبح غیره کذلک ام لا و انما الاصل: «من اصبح له ثقه او رجاء غیرک» فلست مثله فقد اصبحت و انت ثقتى و رجائى. فالفاء من قوله «فقد اصبحت» سببیه لا رابطه للجواب، و نظیر ذلک قوله تعالى: «من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لات» الاصل فیه من کان یرجو لقاء الله فلیبادر العمل فان اجل الله لات لان اجل الله آت سواء اوجد الرجاء ام لم یوجد فلا یکون مسببا عنه لتکون جمله فان اجل الله هو الجواب و اطلاق الثقه و الرجاء على الموثوق به، و المرجو من باب اطلاق المصدر على المفعول مبالغه، کالخلق بمعنى المخلوق و القول بمعنى المقول.
و الفاء من قوله: «فاقض» سببیه لافاده رتب ما بعدها على ما قبلها.
و القضاء هنا: بمعنى الحکم او الحتم و الایجاب.
و خیر: افعل تفضیل اسقطت کل العرب الفه لکثره الاستعمال الا بنى عامر فانهم یقولون هذا اخیر من ذاک بالالف.
و عاقبه کل شىء: آخره، و نصبها على التمییز.
و الفتن: جمع فتنه بمعنى البلاء و الامتحان، و اصلها من فتنت الفضه اذا ادخلتها النار، لیتمیز زیفها من جیدها، و لما کان من الفتنه ما هو خیر و ما هو شر کما قال سبحانه: «و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه» سال علیه السلام النجاه من مضلات الفتن کما قال امیرالمومنین علیه السلام: «لایقولن احدکم اللهم انى اعوذ بک من الفتنه لانه لیس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لکن فلیستعذ من مضلات الفتن فان الله سبحانه یقول: «و اعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه».
قال بعض الشارحین لکلامه علیه السلام: الفتنه اعم من الفتنه المستعاذ منها لصدقها على المال و البنین باعتبار ابتلاء الله تعالى و اختباره لهم بهما، و هما غیر مستعاذ منهما اذا راعى العبد فیهما امر الله و لزم طاعته، و اما الفتنه المستعاذ منها فهى التى یستلزم الوقوع فیها الضلال عن سبیل الله کالخروج فى المال عن واجب العدل و صرفه فى امداد الشهوات و اتباع الهوى، انتهى.
و ما وقع لبعض المترجمین من ان اضافه المضلات الى الفتن من باب اضافه الصفه الى الموصوف لیس بشىء بل من اضافه النوع الى الجنس کما هو صریح کلام امیرالمومنین علیه السلام.
و ختم الدعاء علیه السلام باستعطافه برحمته تعالى و ندائه باتصافه بنهایه الرحمه ثم بالصلاه على رسوله الذى ارسله رحمه للعالمین و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین مبالغه فى اقتضاء الاجابه و ایغالا فى تحریک سلسله الاستجابه و لا ریب فى حصول الاجابه و القبول کیف لا و الداعى اشرف سائل و المدعو اکرم مسوول و الله ولى العصمه و التوفیق و الهادى فى القول و العمل الى سواء الطریق.
هذا آخر الروضة الرابعة و الخمسین و بتمامها تم الشّرح المسمّى بریاض السّالکین فی شرح صحیفة سید العابدین و قدوة الزّاهدین صلوات اللّه و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین أبد الآبدین و ذلک راد الضّحى من یوم السبت لتسع بقین من شوال المبارک سنة ست و مائة و ألف و للّه الحمد.