قرون وسطی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فاصله زمانی قرن پنجم میلادی تا حدود قرن پانزدهم میلادی در اروپا را «قرون وُسطی» (سده‌های میانه) نامیده شده است. مورخان این دوره تاریخی را چون بین دو دوره یونانی-رومی و دوره جدید (رنسانس) قرار می‌گیرد، «قرون وسطی» می‌نامند.

تاریخچه قرون وسطی

اصطلاح قرون وسطی در زبان فارسی، ترجمه اصطلاح‌های اروپایی آن است. این دوره تاریخی به زبان انگلیسی «the middle ages» نامیده می‌شود. مورخان این دوره تاریخی را چون بین دو دوره یونانی – رومی و دوره جدید قرار می‌گیرد، قرون وسطی می‌نامند. معمولا شروع این دوره با قرن پنجم میلادی و پایان آن با ظهور رنسانس و دوره جدید در قرن شانزدهم میلادی است. از دوره پس از قرون وسطی، به عنوان «رنسانس» (Renaissance) یا نوزائی علمی یاد می‌شود، و دوره قبل از آن را عصر ظلمت و تاریکی (Dark Ages) می‌نامند، و پیش از این دوره، قرون اولیه مسیحیت واقع شده است، و قبل از آن عصر، دوران مربوط به روم و یونان قدیم است.

البته در تاریخ شروع دوره قرون وسطی اختلاف نظر وجود دارد و برخی شروع آن را تا قرن اول و یا دوم میلادی به عقب می‌برند تا بتوانند هماهنگی لازم و تاثیرات عملکرد فلاسفه یونان و دوره آباء کلیسا را بر فلاسفه قرون وسطی منعکس کنند. در واقع، آغاز قرون وسطی را با شروع مسیحیت یکی می‌دانند و به علت هم زمانی دین مسیحیت و قرون وسطی، تفکر این دوره را تفکر مسیحی می‌گویند.

اغلب مورخان، زمان ویرانی شهر روم باستان بدست بربرها و اقوام ژرمن ساکن اروپای مرکزی را پایان عصر باستان و آغاز قرون وسطی فرض می‌کنند. در خصوص تعیین تاریخ پایان قرون وسطی نیز اختلاف های بسیاری وجود دارد، اما غالباً مورخان قرن پانزدهم و یا دهه های آخر قرن چهاردهم میلادی را زمان پایان سده های میانه می دانند. بسیاری از مورخان سال فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد فاتح یعنی ۱۴۵۳ میلادی را پایان قرون وسطی می دانند.

اصطلاح قرون وسطی (سده‌های میانه) تا دوره‌های اخیر به سراسر دوره طولانی هزار ساله بین سقوط تمدن باستانی و ظهور نوزایی ایتالیایی گفته می‌شد. «دامپی‌ یر» همین اصطلاح را ترجیح داده می‌گوید: «سده‌های میانه نزد ما همان معنای قدیمی را دارد؛ یعنی هزار سالی که بین افول دانش باستان و صعود دانش نوزایی گذشت.»[۱] فروغی نیز در کتاب: «سیر حکمت در اروپا» همین اصطلاح را برگزیده می‌گوید: «پس از آنکه در مائه پنجم میلادی، به سبب استیلای قبایل بربر، دولت روم غربی انقراض یافت، تا در ظرف چند مائه از دوره‌ای که مورخین اروپا «قرون وسطی» می‌نامیدند، بساط علم و حکمت برچیده بود.»[۲]

بخش‌های قرون وسطی:

دوره قرون وسطی که یک دوره تفکر در تاریخ غرب است خود به بخش‌های گوناگون تقسیم می‌شود:

  • بخش اول: قرن اول تا پنجم میلادی، این دوره به دوره آباء معروف است و در این دوره حجیت با کلیسا است.
  • بخش دوم: از قرن پنجم تا پایان قرن یازدهم، شکل‌گیری فلسفه قرون وسطی و سقوط امپراطوری روم.
  • بخش سوم: قرن دوازدهم، این دوره معروف است به بهار فئودالیته، آشنایی اروپاییان با متون روم قدیم و شکوفایی مدارس مربوط به این دوره است.
  • بخش چهارم: قرن سیزدهم، ایجاد دانشگاه‌ها و فلسفه مدرسی و نظام بزرگ فلسفی رویدادهای این دوره است.
  • بخش پنجم: قرون چهاردهم و پانزدهم؛ این دوره معروف است به خزان فئودالیته. انتقاد به فلسفه مدرسی و گرایش‌های انسان‌گرایی مربوط به این دوره است.
  • بخش ششم: اواخر قرن پانزدهم و قرن شانزدهم؛ نمودار شدن رنسانس مشخصه این دوره است.[۳]

رابطه ایمان و فهم در قرون وسطی

در این بخش، انواع رابطه بین ایمان و فهم (دین و علم) را مطرح می‌کنیم و سپس به تقدم ایمان بر فهم که به نوعی این رابطه بر اکثر متفکران بزرگ این دوره حاکم است می‌پردازیم. بر کل تاریخ قرون وسطی دین مسیحیت حاکم است.

انواع رابطه ایمان و فهم:

  • ۱. برتری ایمان: کسانی که معتقدند فرض به انسان اعطا شده است تا جایگزین همه معارف، اعم از علوم تجربی و اخلاق مابعدالطبیعه گردد و چون خدا با ما سخن گفته نیازی به تفکر نیست، در این گروه قرار می‌گیرند.
  • ۲. تقدم ایمان بر فهم: کسانی چون آگوستین، معتقدند ایمان بر فهم تقدم دارد، در این گروه قرار دارند. امن‌ترین طریق وصول حقیقت دستیابی به ایمان است و پس از آن رفتن در راه عقل. طریقی که مبدا آن ایمان است و از وحی به عقل راه می‌یابد.[۴]
  • ۳. برتری عقل: در این گروه کسانی چون گالیله قرار دارند که معتقدند حقیقت مطلق را نمی‌توان در هیچ وحیی‌ یافت بلکه باید آن را در عقل جستجو کرد و نباید بر سخن عقل چیز دیگری افزود.

ایمان و فهم در نظر فلاسفه قرون وسطی:

پولس و پیروان عیسی معتقدند که مؤمن به عیسی مسیح به طریق اولی صاحب حکمت است، بدین معنی که ایمان لااقل از لحاظ نجات، ما را واقعا و کاملا از حکمت بی‌نیاز می‌دارد. پولس معتقد است که کسی که دین دارد، علم، هنر و فلسفه را نیز به حقیقت معانی آنها داراست. اما هیچ‌کدام از علم، هنر و فلسفه نمی‌توانند کسی را که دین ندارد، به نحو شایسته تسلی‌دهنده و بهره‌ور سازند.[۵]

با بیان مطالب فوق مشخص شد که در پس‌ اندیشه متفکرین قرون وسطی، دین چه نقشی را ایفا کرده است و در واقع تنگاتنگی رابطه فهم ایمان و تقدم ایمان بر فهم روشن شد.

مطالعه رابطه ایمان و فهم و انتقادات وارد بر آن افقی جدید از تفکر دینی را برای ما ظاهر می‌کند. در تمام تاریخ قرون وسطی دین حاکم بر افکار و باورهای افراد و شکل‌گیری تفکر فلسفه به دور از ایمان نیازمند تحولاتی بس مهم و گسترده بوده است. این تحولات در قرن‌های آخر این دوره شکل گرفت که البته شاید بتوان اصلی‌ترین عامل برای شکل‌گیری چنین تحولاتی را کلیسا دانست. کلیسا با برخوردهای افراطی خود در مورد رابطه دین و علم (ایمان و فهم) سبب شد تا عده‌ای در مقابل عقاید مسیحیت کلیسایی ایستادگی کنند و مبانی تفکر جدید به کلی تغییر کرد و در نهایت شکافی عیمق بین دین و علم به وجود آمد.

در قرون وسطی دین و فلسفه در راستای همدیگر هستند و هر دو متوجه حقیقت مطلق یعنی خداوند هستند، پس حکیم و قدیس یک هدف دارند و در تفکر مسیحی اکثر حکما از طرف کلیسا قدیس شناخته شده‌اند؛ و در مقابل، کسانی هم مخالف فلسفه بودند، به عنوان قدیس شناخته نشده‌اند که این نشان دهنده نزدیکی تفکر مسیحی و تفکر فلسفی است. در واقع این نمایندگان عصر روشنگری در قرن هجدهم هستند که قرون وسطی را عصر تاریکی می‌نامند که این بیان نام برای این دوره خالی از تعصب نیست. اما اخیرا تجدیدنظر در مورد قرون وسطی شده و کتب بسیاری در این مورد نوشته شده است.[۶]

محورهای علم و دین در قرون وسطی

ایان باربور، برای بحث علم و دین در قرون وسطی، محورهای پنجگانه زیر را برگزیده است: ۱-روش‌های علم؛ ۲-سرشت طبیعت (طبیعت شناسی)؛ ۳-روش‌های الهیات؛ ۴-رابطه خداوند با طبیعت؛ ۵-رابطه انسان با طبیعت.

روش‌های علم:

  • الف: روش معمول در علم و تفسیر حوادث جهان، مبتنی بر علت غایی بود؛ یعنی غایت حرکت (هم به معنی نهایت حرکت و هم به معنی غرض و هدف آن) بیشتر مورد توجه بود تا جریان‌هایی که در آن میان و پیش از غایت، رخ می‌داد. در پاسخ اینکه چرا باران می‌بارد؟ این بود که: تا گیاهان سیراب شوند. علیت، با توجه به هدف‌های آینده و تمایلات ذاتی توصیف می‌شد، نه صرفا با آثار رویدادهای گذشته (علل فاعلی) که بر مواد منفعل و مستعد (علل مادی) اثر می‌گذارند.
  • ب: این روش و نگرش علمی و جهان شناختی، یک مبنای فلسفی داشت و یک مبنای کلامی؛ مبنای فلسفی آن، قانون قوّه و فعل بود؛ یعنی اینکه جهان طبیعت و حرکت‌های آن، از طریق قوّه و فعل قابل تفسیر است. هر حادثه یا حرکتی عبارت است از تبدّل یافتن قوّه به فعلیت. بر این اساس، نباید فقط به روابط زمانی تحوّل از قوّه به فعلیت توجه داشت، بلکه دقت در روابط منطقی آن نیز لازم است، و این کار با نگرش و تفسیر غایی جهان انجام‌پذیر است. مبنای کلامی آن، این بود که چون جهان آفریده خداوند حکیم است، دارای قصد و غایت است، و در نتیجه بیان حکمت و هدف‌های خداوند در آفرینش، تبیین نهایی رفتار و عملکرد اشیا خواهد بود.
  • ج: داشتن چنین نگرش عقلانی به جهان (معقول یا عقلانی انگاشتن جهان) دو پیامد روش شناختی دیگر نیز داشت: ۱. علم یونانی و قرون وسطایی عمدتا از روش قیاس و سیر از کلی به جزئی استفاده می‌کرد، و نه روش استقرایی و سیر از جزئی به کلی (بر خلاف علم جدید). ۲. مطلوب و مقصود اصلی علم، درک و دریافت معنایی بود که هر جزء در رابطه با کل و در درجه اول با خداوند داشت، نه توصیف، پیش‌بینی و مهار یک پدیده محدود، چنان که در علم جدید معمول است.[۷]

کیهان‌شناسی قرون وسطایی:

ایان باربور در فصل دوم، تحت عنوان: «طبیعت همچون سلسله مراتب موجودات» به تبیین کیهانشناسی (cosmology) در قرون وسطای مسیحی پرداخته و ویژگی‌های زیر را برای آن برشمرده است:

  • ۱. پذیرش نظام بطلمیوسی که زمین را مرکز عالم و ثابت می‌دانست، و خورشید و سایر افلاک، و سیارات بر محور آن حرکت می‌کردند، و مسیر حرکت آنها نیز کامل‌ترین نوع آن، یعنی دورانی بود.
  • ۲. انسان از نظر مکان و مقام در مرکز کاینات قرار داشت، و بدین‌جهت مقامی بی‌همتا داشت.
  • ۳. هرچیز در جایگاه مناسب خود قرار داشت، و از این جهت نیکو بود (نظام احسن).
  • ۴. جهان، جهانی قانونمند بود، ولی قوانین آن بیشتر اخلاقی بود تا مکانیکی.
  • ۵. تفکر قرون وسطی در مجموع قایل به اصالت واقع (Realism) بود؛ یعنی جهان را به همان صورتی که درک و دریافت یا تجربه می‌شود، واقعی و مستقل از ذهن بشر می‌دانست و عقل را قادر بر درک ماهیت جهان می‌شمرد. طبیعت، بی‌واسطه معروض علم و آگاهی انسان و کاملا مفهوم می‌نمود. رنگ و حرارت و شوق و غایت، خصایص لایفنک و یک‌پارچه اشیاء موجود به شمار می‌رفت.
  • ۶. قایل به ثبات انواع بوده و همه انواع موجودات طبیعی را آفریده به همین هیئت کنونی‌شان می‌دانستند، و در نتیجه جهان را جهان کاملی می‌دانستند که هیچ تحوّل و تنوع اساسی در آن رخ نمی‌دهد، و تحولات آن چیزی جز تبدّل قوّه‌ها به فعلیت‌ها نیست، تمثیل اساسی طبیعت اورگانیسم (organism) بود و نه مکانیسم (mechanism) چنان‌که در دوره نیوتون، ولی صورت اصلی هر اورگانیسم را تغییر ناپذیر می‌دانستند، و این عقیده تا روزگار داروین، کما بیش بلامعارض بود.
  • ۷. در این دوره، نگرش‌های متعارضی نیز درباره طبیعت به چشم می‌خورد. برخی سرنوشت معنوی و اخروی انسان را مهمتر از روابط و امور دنیوی دانسته و جهان را یک تمثیل مجازی بزرگ در نظر می‌آوردند که راز و اشارت اصلی‌اش، همانا فحوای مذهبی آن است، نه علت‌ها و معلول‌های آن.

روش‌های معمول در الهیات:

در این مبحث مطالب زیر مطرح شده است:

  • ۱. توافق عقل و وحی:‌ اندیشه اسکولاستیک مبتنی بر عقل و وحی بود، و بدین‌سان بازتاب و برآیندی از تالیف عناصر فلسفه یونان و ایمان اهل‌کتاب بود. چنین ترکیب دوگانه‌ای هم در الهیات و علم در اخلاق نمایان است. معرفت خداوند، هم موضوع الهیات طبیعی (عقلی) و هم الهیات وحیانی (نقلی) است. در اخلاق، هم قوانین و نوامیس عقل در کار است که با کند و کاو در استعدادها و قابلیت‌ها و غایات مکنون در ذات بشر، کشف می‌شود، هم قوانین و نوامیس الهی که با فرمان مستقیم او نازل می‌گردد. از آنجا که همه حقایق از جانب خداوند است، این دو سرچشمه یا منبع اصلی، با همدیگر وفاق و اتفاق دارند.
  • ۲. عقل و ایمان: در نظام حکمی-کلامی آکویناس، عقل، بس مهم و پیشاهنگ و راه‌گشای ایمان است. عقل می‌تواند به بعضی از حقایق الهیات، از جمله وجود خداوند پی برد. از طریق نظم و تدبیر موجود در طبیعت، می‌توان به‌اندیشه وجود یک مدبّر دانا رهنمون گردید (برهان علّت غایی یا غایت شناختی) همچنین از طریق امکان یا حدوث جهان، می‌توان به وجود یک مبدا ضروری یا علت العلل همه معلول‌ها رسید (برهان کیهان شناختی یا برهان وجوب و امکان و برهان حدوث). با این حال، این الهیات طبیعی (عقلی) نسبت به الهیات وحیانی (نقلی) در مرتبه ثانوی قرار دارد، برخلاف طرز تفکر رایج در قرن هفدهم و هیجدهم.
  • ۳. دلایل لزوم وحی: به گفته آکویناس، وحی واجب است؛ زیرا: اولا، مهمترین حقایق الهی یا الهیات در دسترس عقل نیست. وجود خداوند را با عقل می‌توان اثبات کرد، ولی تثلیث و تجسّد (حلول: حلول لاهوت خداوند در ناسوت عیسی) را نمی‌توان. ثانیا، همه مردم فیلسوف نیستند، تا قدرت وحی به شیوه‌های ساده‌تر در اختیار مردم عادی قرار داده شده است.
  • ۴. جایگاه و رسالت کلیسا: کلیسا در تفکر دینی قرون وسطی دو نقش را ایفا می‌کرد: یکی اینکه طریقه افاضه لطف الهی بود. لطف الهی از طریق مرگ مسیح، قبول شعایر و آیین‌های مقدس شفاعت می‌پذیرد. دیگری، طریقه ایصال حقایق الهی است که از طریق تعالیم عیسی مسیح بیان شده و توسط حواریون و رسولانش حفظ و نقل شده است. بر این اساس، فقط تفسیری که کلیسا از کتاب مقدس به دست می‌داد، موثّق بود.
  • ۵. تأویل پذیری کتاب مقدس: اعتقاد به سطوح و بطون مختلف حقیقت، راه را برای انعطاف‌پذیری بیشتری در تاویل، و معانی شاعرانه و مجازی قائل شدن برای کتاب مقدس باز می‌کرد، و همین امر راه حلّی برای تعارض میان علم و کتاب مقدس در دوره‌های بعد بود؛ هرچند جمع بین عناصر فلسفی و اعتقادی دینی، و موثق دانستن مجموعه این نظام فکری، خود می‌توانست مشکل ساز باشد.

جهان‌بینی قرون وسطایی:

جهان بینی قرون وسطایی به قرار زیر است:

  • ۱. خداوند عالی‌ترین مرتبه از سلسله مراتب وجود، انسان مرکز و محور عالم، و طبیعت تابع و طفیل وجود بشر است.
  • ۲. انسان غایت خلقت جهان طبیعت است. نقش موجودات طبیعی که از نظر مرتبه وجودی فروتر از انسانند، با نقشی که در بر آوردن هدف و آمال انسان دارند، برآورد و تبیین می‌شود.
  • ۳. تاریخ جهان نیز که در پرتو تبعیت آن از طرح ازلی خداوندی تعبیر و تفهیم می‌شد، بر محور وجود انسان می‌چرخد و دوره‌های مختلف آن با این پنج کلمه بیان می‌شود: الف: آفرینش، ب: میثاق، ج: مسیح د: کلیسا، ه: کمال. یعنی نمایش کیهانی بر محور بخشایش‌گری خداوند دور می‌زند، و عملی که برای رستگاری انسان گناهکار انجام می‌دهد، تجسّد عیسی و مرگ فدیه‌وار او است.
  • ۴. رستگاری انسان منوط به این است که اهداف و غایت خود را با اراده و فرمان خداوند هماهنگ سازد.
  • ۵. وجود انسان از بدن فانی و روح باقی تشکیل یافته است.
  • ۶. انسان موجودی است عامل و مختار و مسئول که وظیفه او پیروی از عقل و اراده خداوند است.

ویژگی‌های قرون وسطی

قرون وسطی، دوره ای از تاریخ غرب است که در آن میراث یونانی-رومی با مسیحیت مسخ شده‌ی کاتولیک پیوند خورد و زمانی در حدود هزار سال بر فرهنگ اروپا حکومت کرد. در قرون وسطی تفکر دینی اصیل و حقیقی وجود نداشت، بلکه صورت مسخ شده ای از تعالیم حضرت عیسی علیه السلام که رنگ و بوی یونانی-رومی و شرک آلود گرفته بود، در قالب کلیسای کاتولیک رهبری فکری را بر عهده داشت و پاره ای جنایات و مظالم و قشری اندیشی ها را نیز مرتکب گردید که برخاسته از هویت ممسوخ مسیحیتِ آلوده به شرک یونانی-رومی داشت. برخلاف مورخان غرض ورز اومانیست، آن جنایات را نمی توان و نباید به پای دین نوشت، زیرا تفکر قرون وسطای مسیحی بنا به دلایلی که گفتیم اصلاً دینی نبوده است.

بشر اروپایی در قرون وسطی بیش از بشر مدرن، متوجه زهد و معنویت و آخرت بود و برخلاف انسان بورژوا (شهرنشین) یکسره در فکر سودجویی و سوداگری و انباشت سرمایه نبود. در قرون وسطای غرب، کلیسا، شاهزادگان و اشراف و پادشاه سه محور قدرت بودند که با یکدیگر وحدت و در عین حال تضادها و کشمکش های بسیار داشتند. به ویژه در سده های پایانی قرون وسطی، تضادها و کشمکش میان پادشاهان و پاپ ها بسیار شدت گرفته بود. در سده های میانه، نظام اقتصادی، مبتنی بر فئودالیسم و سرواژ بوده است و دهقانان فقیر رنج بسیاری می کشیده اند.

مورخان مدرنیست از رنسانس به بعد تلاش کرده اند تا چهره ای یکسره تاریک، خشن، پر مظلمه و سیاه از قرون وسطی ارایه دهند؛ گویی که در این دوران هیچ بحث و تحقیق ارزشمند فلسفی و کلامی صورت نگرفته و چراغ معرفت و تفکر، یکسره خاموش بوده است. این ضدیت مدرنیست ها با قرون وسطی به دلیل همان توجه مسخ شده و ظاهری تفکر قرون وسطایی به معانی متعالی و مذهبی بوده است و ریشه در دشمنی بیمارگونه ی اومانیست ها و ماتریالیست های مدرن با مذهب و حتی ظواهر یونانی زده و ممسوخ تفکر قرون وسطایی دارد.

اما حقیقت این است که در قرون وسطی متفکران بزرگ و متکلمان ژرف اندیشی نظیر سنت اگوستین و سنت آبلار ظهور کرده اند. دوره ی آغازین تاریخ قرون وسطی، بیشتر تحت تأثیر میراث مسیحیت ممسوخ بود، اما هر چه به پایان قرون وسطی نزدیک می شویم و به ویژه از حدود قرن سیزدهم میلادی به بعد، میراث عقل گرایی یونانی بر توجهات اشراقی متأثر از مسیحیت غلبه می کند و همین امر زمینه های زوال تفکر سده های میانه و ظهور عقل گرایی خود بنیاد در قرون چهارده و پانزدهم را فراهم می کند. تفکر و فرهنگ قرون وسطی به ظاهر صورت دینی داشته، اما در واقع تنها صورتی ظاهرگرایانه و یونانی زده و مسخ شده به نام مسیحیت حاکم بود که ماهیتاً با تفکر و فرهنگ دینی اصیل که ذاتاً توحیدی و شهودی است تفاوت داشته است.

از اتفاقات مهم قرون وسطی، لشگرکشی های تجاوزکارانه و سودجویانه اشراف کلیسا در اروپا علیه جهان اسلام است که به جنگ های صلیبی معروف شده و در فاصله سال های ۱۰۹۵ – ۱۲۰۶ میلادی صورت گرفته است. این تجاوزات که گاه با جنایتهای دهشتناکی همراه بود نهایتاً با شکست سپاهیان صلیبی پایان یافت. در سده های میانه، هنوز «ملت» در مفهوم مدرن آن و نیز دولت های مدرن پدید نیامده بودند و مبنای وحدت و هویت در میان مردمان - غیر از تعلقات محلی و بومی - بیشتر پیروی از کلیسای کاتولیک و زبان لاتینی به عنوان زبان رسمی علمی بوده است.

عصر رنسانس یا نوزایی علمی

پس از قرون وسطی، عصر «رنسانس» یا نوزایی، از قرن پانزدهم میلادی آغاز و در قرن هفدهم به اوج می‌رسد. «ویلیام‌ هال» در این‌باره می‌نویسد: «در نیمه دوم سده پانزدهم، ستایش از تفکر پیش از مسیحیت، نخست در ایتالیا و به زودی در سراسر غرب رایج شد. دوره پرجوش و خروش و زنده شدن‌ اندیشه‌های کلاسیک که پس از رویدادهای سال ۱۴۵۳ (مقصود سقوط قسطنطنیه است) و یا سفرهای بزرگ اکتشافی دریایی و اختراع چاپ همزمان شده بود، نه آغاز، بلکه اوج رنسانس به شمار می‌آید. ویژگی‌های رنسانس در گسترش بی‌سابقه یک جهان‌بینی و گسترش دانش دنیوی است؛ دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصرا به موادی می‌پرداخت که کلیسا تصویب می‌کرد. رجال رنسانس آمده بودند تا به هر مشغولیت ذهنی انسانی، از مثلثات گرفته تا شعبده‌بازی، بدون واهمه از آلودگی به امور دنیوی، بپردازند. از این‌رو، نمی‌توان رنسانس را به جنبش علمی یا هنری یا ادبی منحصر دانست. گرایش‌هایی که رنسانس برمی‌انگیخت، ناظر به همه زمنیه‌ها بود.

روشن است که در قرن پانزدهم، نوزایی علمی، تازه جوانه زده بود، و در قرن شانزدهم رشد و گسترش یافت و سرانجام در قرن هفدهم به کمال مطلوب خود رسید. بدین‌جهت است که ویلیام‌ هال در جای دیگر می‌گوید: خطوط اصلی گسترش علم در دوره‌ای که با کوپرنیک آغاز شد و به نیوتون انجامید، یا به دیگر سخن از میان سده ۱۶ تا پایان سده ۱۷ ترسیم شده است، این دوره را انقلاب علمی نامیده‌اند.»[۸] ایان باربور نیز قرن هفدهم را قرن تولد علم جدید دانسته و گفته است: «قرن هفدهم دوره آن‌چنان تحول سریع در جهان‌بینی بشر بود که به درستی می‌توان از تولد علم جدید در این قرن نبوغ‌پرور سخن گفت. دو نقطه عطف مهم در پیشرفت علم جدید، نخست مفاوضات گالیله (۱۶۳۲ م) و دیگر اصول نیوتن (۱۶۸۷ م) بود.»[۹]

پانویس

  1. پرش به بالا دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۸۴.
  2. پرش به بالا فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، ج۱، ص۸۵-۸۴.
  3. پرش به بالا ایلخانی، محمد، تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، تهران، سمت، ۱۳۸۲، چاپ اول، ص۱-۵.
  4. پرش به بالا ژیلسون، اتین، عقل و وحی در قرون وسطی، ترجمه شهرام پازوکی، تهران، گروس، ۱۳۷۸، چاپ دوم، ص۱۶-۱۳.
  5. پرش به بالا ژیلسون، اتین، روح فلسفه قرون وسطی، ترجمه ع داوودی، تهران، انتشارات علمی وفرهنگی، ۱۳۶۶، چاپ اول، ص۳۴.
  6. پرش به بالا اعوانی، غلامرضا، حکمت و هنر معنوی، تهران، گروس، ۱۳۷۵، چاپ اول، ص۲۶۷-۲۶۰.
  7. پرش به بالا باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص۲۱-۱۹.
  8. پرش به بالا هال،‌ هالزی، ویلیام، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۱۵۵.
  9. پرش به بالا باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۷.

منابع

  • "علم و دین در قرون وسطی"، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه.
  • "تقدم ایمان بر فهم در قرون وسطی"، سایت پژوهه.
  • "وضعیت الهیات و فلسفه مسیحی در قرون وسطی"، دائرةالمعارف طهور.
  • واژه‌نامه فرهنگی سیاسی، شهریار زرشناس، کتاب صبح، ۱۳۸۳، چاپ اول، صص ۲۰۵–۲۰۷.