وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجعَلُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ (30)
(و ياد كن زماني را که پروردگار تو بملائكه فرمود من در زمين جانشين قرار ميدهم ملائكه گفتند آيا كسي را ميگذاري که فساد كند و خونريزي نمايد و حال آنكه ما تسبيح و تقديس تو ميكنيم فرمود من دانا هستم چيزي را که شما نميدانيد)
1- سورة الصافات آيه 6 (ما آسمان نزديك را بآرايش ستارگان آراستيم)
جلد 1 - صفحه 495
در تفسير اينکه آيه بنحو اختصار در چند مقام سخن ميگوييم:
«مقام اول»
در شرح الفاظ آيه: و او عاطفه از باب عطف جمله بجمله است و كلمه اذ وقتيه و متعلق بفعل مقدر مانند اذكر و نحو آن و در موضع نصب است، و قول به اينكه زائده است بدون وجه ميباشد و قول خداوند بملائكه وحي اوست، نظير قرآن که قول و كلام الهي و وحي اوست، و درباره وحي و كيفيّت آن و اقسام آن در ذيل آيه شريفه وَ الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِما أُنزِلَ إِلَيكَ الآية اشاره نموديم و همچنين در جلد اول كلم الطيب از ص 180 تا ص 184 اقسام آن را بيان كردهايم و گفتهايم که وحي بمعني كلام خفيّ است بنحوي که غير مخاطب نفهمد و در قرآن وحي را اطلاقاتي هست که بذكر بعضي از آنها ميپردازيم:
1- خطورات قلبيه که از طرف شياطين باشد و وسوسه مينامند چنانچه ميفرمايد وَ كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الإِنسِ وَ الجِنِّ يُوحِي بَعضُهُم إِلي بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرُوراً«1» 2- خطورات قلبيه که از طرف ملائكه ميباشد و الهامش مينامند چنانچه ميفرمايد وَ أَوحَينا إِلي أُمِّ مُوسي أَن أَرضِعِيهِ فَإِذا خِفتِ عَلَيهِ فَأَلقِيهِ فِي اليَمِّ«2» (و بما در موسي الهام نموديم که موسي را شير ده و هر گاه ترسيدي او را در دريا افكن)
1- سوره انعام آيه 112 (و همچنين قرار داديم براي هر پيغمبري دشمناني از شياطين جن و انس که بعضي از آنها به بعضي ديگرشان وسوسه ميكنند بكلمات فريبنده و گول زننده)
2- سوره قصص آيه 6
[.....]
جلد 1 - صفحه 496
3- وحي تكويني طبيعي چنانچه فرمود وَ أَوحي رَبُّكَ إِلَي النَّحلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعرِشُونَ«1» (و پروردگار تو وحي نمود بزنبور عسل که از كوهها خانه فرا گير و همچنين از درختها و از بناهاي مرتفع) 4- وحي امريست مانند آيه شريفه وَ إِذ أَوحَيتُ إِلَي الحَوارِيِّينَ أَن آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي«2» (بحواريان امر كرديم که بمن و پيغمبر من ايمان بياوريد) 5- وحي خبريست چنانچه در آيه شريفه وَ أَوحَينا إِلَيهِم فِعلَ الخَيراتِ الايه«3» و بآنان بجاي آوردن نيكيها را وحي نموديم) 6- بمعناي اشاره است چنان که فرمايد فَخَرَجَ عَلي قَومِهِ مِنَ المِحرابِ فَأَوحي إِلَيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا«4» (و زكريا بر قومش از محراب عبادت بيرون آمد پس اشاره نمود بآنان که صبح و شام تسبيح خدا كنيد) 7- وحي بمعناي تقدير است چنانچه فرمايد وَ أَوحي فِي كُلِّ سَماءٍ أَمرَها«5» (و كار هر آسماني را در آن تقدير نمود) 8- وحي بانبياء و ملائكه که آنهم انواعي دارد: يا از وراء حجب است چنان که شب معراج براي پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم واقع شده و يا بايجاد كلام در جسم ميباشد چنان که براي موسي عليه السّلام از شجره صدا بلند شد يا بنحو الهام در قلب يا در خواب مثل خواب حضرت ابراهيم يا بيداري و يا بوسيله ملائكه و رسل بعضي بر بعضي که جمعا ده نوع وحي براي پيغمبران واقع شده است.
ملائكه جمع ملك است بعضي گفتند مأخوذ از الك الوكة ميباشد و ميم زائد
1- سور نحل آيه 70
2- سوره مائده آيه 111
3- سوره انبياء آيه 73
4- سوره مريم آيه 12
5- سوره فصلت آيه 11
جلد 1 - صفحه 497
است بمعني رسالت و عدهاي گفتهاند مأخوذ از لأك است و باز ميم زائد است آنهم بمعناي رسالت است و برخي آن را مأخوذ از ملك و ملاك بر وزن فعال گرفتهاند و در اينکه صورت ميم اصلي است و الف زائد است و قول اخير بصواب نزديكتر است و بر هر تقدير ملك اسم جنس است نظير انس و جن، اسم است بر طايفه از مخلوقات الهي که داراي عقل و شعور ميباشند جعل خليفه بر دو نوع است يكي جعل تكويني که ايجاد خليفه باشد و ديگري جعل تشريعي که اعطاء منصب خلافت باشد و آيه شريفه بر هر دو جعل دلالت دارد يعني خلق كنم كسي را که لياقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و اينکه منصب را باو عطاء كنم و مراد از خلافت خلافت اللّه است نه خلافت بمعناي جايگزيني که بني آدم جايگزين جن باشند، يا توليد و تناسل که بعضي جاي بعض ديگر باشند مانند آيه شريفه فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ«1» چنان که عدهاي از مفسرين گفتهاند.
و مراد از في الارض تخصيص بر روي زمين نيست چون كسي روي زمين نبود که براي او خليفه معين شود بلكه مراد جعل خليفه است از زمين يعني از مواد عنصريه و همين امر بود که مورد سؤال ملائكه واقع شد و گمان كردند که خلافت مناسب با مقام نورانيت است که مقام ملائكه باشد نه مواد ظلماني خاكي که داراي قواي شهويه و غضبيهاند که بهائم داشته و روي زمين بجان يكديگر افتاده و سبب فساد و خونريزي ميشوند و باز همين موضوع سبب خودداري ابليس از سجده به آدم شد که گفت خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِينٍ«2» در صورتي که غافل بودند که عنصر مادي تنها نيست بلكه مركب از ماده جسماني و جوهر عقلاني است که خود تركيب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است که مجرد و ماده را با هم
1- سوره مريم آيه 60
2- سوره اعراف آيه 11
جلد 1 - صفحه 498
تركيب كرده است ولي ملائكه نميتوانستند اينکه معني را تعقل كنند که عقل مجرد ميتواند بتوسط جسم مادي كسب كمال نمايد و از ملائكه هم برتري پيدا كند زيرا كمالات ملائكه هر چه دارند فعليت است و قابل ترقي نيست و سؤال ملائكه اعتراض نبود بلكه سؤال از وجه حكمت آن بود و جواب پروردگار نيز روي همين موضوع بود يعني شما نميدانيد تا موقعي که به بينيد که اهليت تعليم اسماء را نداريد و او دارد.
و معناي تسبيح تنزيه حضرت احديت است از صفات امكانيه و افعال قبيحه و حمد تمجيد اوست بصفات كماليه و افعال حسنه و تقديس طهارت اوست از عيوب و نواقص
«مقام دوم»
در حقيقت ملائكه: چند قول درباره ملائكه گفته شده:
قول اوّل: قول كسانيست که اصلا منكر وجود ملائكه ميباشند و اينکه طايفه طبيعيوناند که معتقداند که وراء حس و ماده موجودي نيست قول دوم قول كساني است که ملائكه را قواي طبيعي ميدانند که خداوند در اشياء قرار داده قول سوم گفته عدهاي از مشركين و عبده كواكب است که ميگويند ستارگان آسمان داراي شعورند و بعضي سعد و بعضي نحسند نفوس كواكب سعده ملائكه و نفوس كواكب نحسه شياطين ميباشند قول چهارم عقيده مجوس است که بدو اصل قائلند يزدان و اهرمن و ميگويند ملائكه از جوهر نوراني يزدان و شياطين از جوهر ظلماني اهرمن بوجود ميآيند نه بطور تناسل بلكه مانند پيدايش حكمت از حكيم و ضياء از مضيء و سفاهت از سفيه
جلد 1 - صفحه 499
قول پنجم قول نصاري است که ميگويند نفس انسان بعد از مردن تعلّق ميگيرد بقالب مثالي نفوس خيّره ملائكه هستند و نفوس شريره شياطين قول ششم قول كساني که ملائكه را از جواهر مجرده ميدانند که بعالم عقول تعبير ميكنند از عقول طوليّه بنا بر مسلك افلاطون و از عقول عرضيّه بنا بر مسلك ارسطو قول هفتم كساني که ملائكه را دختران خدا ميدانند که قرآن از قول آنها گويد فَاستَفتِهِم أَ لِرَبِّكَ البَناتُ وَ لَهُمُ البَنُونَ أَم خَلَقنَا المَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُم شاهِدُونَ«1» قول هشتم قول به اينكه آنها اجسام لطيفهاند که بصور مختلفه متشكل ميشوند اكثر حكماء باين قول قائلاند و از آيات قرآني هم همين مفاد معلوم ميشود مانند قول خداي تعالي جاعِلِ المَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجنِحَةٍ مَثني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ«2» قول نهم كساني که آنها را داراي صورت بدون ماده ميدانند قالب مثالي برزخي و مثل افلاطوني قول دهم مسلك تحقيق است و توضيح اينکه مسلك مبتني بر بياني است و آن اينست که دليل بر وجود ملائكه منحصر است بگفته شرع و دليل عقلي بر وجود آنها نداريم و دليلي که حكما بر وجود آنها اقامه كردهاند بقاعده امكان اشرف تمام نيست نه از لحاظ صغري و نه كبري، زيرا نه اشرفيت ملائكه مسلم است چون انبياء و اولياء و انسان كامل اشرف از ملائكه هستند و بر فرض اشرف بودن مجرد اشرفيت ايجاب خلقت نميكند زيرا خلقت منوط به حكمت و مصلحت است و دليل حسّي هم بر وجود آنها نداريم زيرا معلوم نيست ادعاي كساني که مدعي مشاهده آنها بودهاند صحيح باشد و بر فرض صحت معلوم نيست مشاهد آنها ملك باشد چنان که وجود جنّ و شياطين هم از راه شرع ثابت است نه بقاعده امكان اخسّ و نه
1- سوره و الصافات آيه 149
2- سوره فاطر آيه 1
جلد 1 - صفحه 500
بدليل حسّي تمام است اما حقيقت ملائكه نيز از لسان شرع و آيات قرآني معلوم نيست ولي حقيقت شياطين و جن که از آتش خلق شدهاند از قرآن و احاديث استفاده ميشود چنان که قبلا هم تذكر دادهايم مرحوم سبزواري در منظومه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده
1» «سئل امير المؤمنين عليه السّلام عن العالم العلوي فقال صور خالية عن المواد عارية عن القوة و الاستعداد تجلّي لها ربها فاشرقت الحديث»«
ولي مدرك اينکه حديث معلوم نيست و همچنين آيات قرآن و ظواهر اخبارهم دليل بر جسمانيت آنها نيست زيرا داراي اجنحه بودن و صعود و نزول كردن و يا در حال قيام و قعود بودن آنها و همچنين اينكه انبياء آنها را مشاهده كرده و با آنها حرف زدهاند هيچكدام مانع از صورت بلا ماده بودن آنها نيست و ما در جلد سوم كلم الطيب ص 55 تا 58 راجع بملائكه بياني نمودهايم و اما اينكه خطاب در آيه شريفه به همه ملائكه بوده يا ملائكهاي که در زمين بوده بحث در آن بيمورد است زيرا جمع محلّي بالف و لام افاده عموم ميكند و آدم هم روي زمين نبوده و علاوه بر آن منظور افضليت آدم است بر ملائكه آسمانها زيرا انبياء از ملائكه اشرفند و از براي ملائكه درجات و طبقاتي در قرآن ذكر شده از آن جمله است 1- حمله عرش«2» 2- حافّون اطراف عرش«3» 3- ملائكه بهشت«4» 4- ملائكه
1- از امير المؤمنين ع از عالم بالا سؤال شد فرمود صورتهاي بدون ماده و بدون قوه و استعداد که پروردگارشان بآنها تجلي فرمود و آنها موجود شدند
2- وَ يَحمِلُ عَرشَ رَبِّكَ فَوقَهُم يَومَئِذٍ ثَمانِيَةٌسوره الحاقه آيه 17
3- وَ تَرَي المَلائِكَةَ حَافِّينَ مِن حَولِ العَرشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمدِ رَبِّهِمسوره زمر آيه 75
4- وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُونَ عَلَيهِم مِن كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَي الدّارِ سوره رعد آيه 23
جلد 1 - صفحه 501
دوزخ«1» 5- ملائكه حفظه«2» 6- نويسندگان«3» 7- فرستادگان خدا«4» 8- ملائكه مأمور تعظيم كارها هر كدام در قسمتي«5» 9- مأمورين بعبادت حق از تسبيح و تحميد و قيام و قعود و ركوع و سجود و عبادتهاي ديگر«6»
«مقام سوم»
در معني خلافت و خليفه بمعناي جانشين است و امريست ربطي بين جاعل خليفه و مجعول له الخلافة و معناي خلافت اعطاء منصب است بكسي در آن شغل و مقامي که معطي دارد مثلا شخص عالمي که داراي مشاغل مختلف از قبيل امامت جماعت و قضاوت و اصلاح كارهاي مسلمين باشد اگر كسي را که مورد اعتمادش باشد بر يكي از كارهاي خود بگمارد او خليفه عالم است در آن كار البته بايد دانست که فقط در كارهايي اعطاء منصب خلافت جايز است که شخص خليفه از عهده آن كار برآيد مثلا در مثال بالا اگر شخص عالم در علوم دين اعلم باشد و با وجوب تقليد اعلم شخص ديگري در دادن فتوي نميتواند جانشين عالم باشد و از بحث فوق چند نكته بايد گفته شود:
نكته اول مقام ربوبيت و افاضه وجود خاص ذات حق است و قابل خلافت نيست
1- و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة سوره مدثر آيه 30
[.....]
2- و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة سوره انعام آيه 61
3- ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد سوره ق آيه 17
4- جاعل الملائكة رسلا سوره فاطر آيه 1
5- و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقا و المدبرات امرا سوره النازعات آيه 1 و 2 و 3 و 4 و 5
6- و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا سوره صافات آيه 1 و 2 و 3
جلد 1 - صفحه 502
نكته دوم آنكه معناي خلافت در آيه شريفه مقيد بامر بخصوصي نشد و اعطاي ولايت كلّيه است بر جميع مخلوقات و وجوب اطاعت او در جميع اوامر و نواهي چون لفظ خليفه مطلق است نكته سوم بايد خليفه قابليت اينکه منصب را داشته باشد و از جميع گناهان معصوم باشد و حتي از سهو و نسيان و شك و شبهه معصوم باشد و همچنين عالم باشد بجميع مصالح و مفاسد امور و خلاصه كلّيه صفاتي که لازمه قابليت خلافت اللّهي است داشته باشد نكته چهارم جاعل خلافت بايد همان كسي باشد که منصب خلافت را اعطاء ميكند يعني خليفه خدا بايد از طرف خدا بخلافت نصب شده باشد چنان که آيات زير مؤيد اينکه مطلب است اللّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ«1» و در خطاب بحضرت ابراهيم فرمايد إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً«2» و بحضرت داود ميفرمايد يا داوُدُ إِنّا جَعَلناكَ خَلِيفَةً«3» و با توجه بمفاد نكته چهارم بطلان مذاهبي که امام و جانشين پيغمبر را برأي مردم انتخاب كردهاند واضح ميگردد
«مقام چهارم»
در قول ملائكه «أَ تَجعَلُ فِيها الي ما لا تَعلَمُونَ» گفتيم که گفته ملائكه از روي اعتراض نبوده و بلكه سؤال از وجه حكمت و مصلحت جعل خليفه در زمين بوده است و گفته آنها سفك دم و افساد در زمين که نسبت بخليفه دادهاند غيبت و
1- خدا داناتر است که كجا رسالت خود را قرار دهد- سوره انعام آيه 124
2- همانا من ترا براي مردم امام و پيشوا قرار دادم- سوره بقره آيه 118
3- ما ترا خليفه نموديم- سوره ص آيه 25
جلد 1 - صفحه 503
تهمت نبوده چون هنوز بشري روي زمين نبوده که بآنها تهمت زده شود بلكه كلام آنها ناظر بمقتضاي طبيعت نوع بشر بوده است چنان که در كلام آنها «نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ هم منظورشان تعريف و تمجيد خودشان نبوده است چون مقتضاي طبيعت ملائكه تسبيح و تقديس الهي است و از جمله اني اعلم ما لا تعلمون معلوم ميشود که علم ملائكه فقط بظاهر بوده و علم بباطن اشياء نداشتهاند و روي همين اصل سؤال كردند که بر حسب ظاهر موجودي که در زمين ميآفريني مقتضاي طبيعت او سفك دماء و افساد است و خدا در جواب آنها ميفرمايد که شما فقط بظاهر امر عالميد و آنچه من ميدانم (علم بغيب) شما نميدانيد.
504