ماجرای قلم و قرطاس: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(وصیت نانوشته پیامبر)
سطر ۲: سطر ۲:
 
یکی از رویدادهای شگفت تاریخ اسلام '''حدیث قلم و قرطاس''' است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین پنجشنبه از حیات خود که صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر از اجرای تصمیم پیامبر جلوگیری نمود.  
 
یکی از رویدادهای شگفت تاریخ اسلام '''حدیث قلم و قرطاس''' است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین پنجشنبه از حیات خود که صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر از اجرای تصمیم پیامبر جلوگیری نمود.  
  
== شرح ماجرا ==
+
==شرح ماجرا==
 
پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در سال یازدهم هجرت، چهار روز پیش از ارتحال  خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر به این بهانه که بیماری بر پیامبر چیره شده است و (نعوذ بالله) پیامبر هذیان می گوید با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم چیره شده است (که چنین سخنانی می‌گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»<ref>صحیح بخاری،  باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴</ref>
 
پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در سال یازدهم هجرت، چهار روز پیش از ارتحال  خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر به این بهانه که بیماری بر پیامبر چیره شده است و (نعوذ بالله) پیامبر هذیان می گوید با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم چیره شده است (که چنین سخنانی می‌گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»<ref>صحیح بخاری،  باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴</ref>
  
سطر ۲۸: سطر ۲۸:
  
 
==وصیت نانوشته پیامبر==
 
==وصیت نانوشته پیامبر==
سوالی که در مورد این رویداد مطرح است آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند ، بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟  
+
سوالی که در مورد این رویداد مطرح است آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند ، بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟ علمای شیعه، معتقدند پیامبر(ص) می‌خواست با حدیث دوات بر جانشینی امام علی(ع) پس از خود تأکید کند.
این جا دو احتمال وجود دارد:
 
  
*حضرت می خواستند در نوشته ای نام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود بنویسند تا نوشته ای در دست ایشان باشد که اگر عده ای خواستند در امر خلافت ادعایی داشته باشند ، با آوردن این نوشته از ادعای خود دست بردارند.
+
شواهدی بر این نظر وجود دارد از جمله روایتی که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده که
*حضرت به دفعات خلافت و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را عنوان کرده بودند که آخرینش در جمع حج گزاران و در غدیر خم بود و دیگر نیازی به بیان خلافت حضرت نبود و پیامبر می خواستند نام کسانی را که به عنوان منافقین شناخته می شدند ، آشکار کنند یا نام کسانی را که در توطئه ترور ایشان در واقعه اصحاب عقبه شرکت داشتند فاش کنند و یا از نام افرادی را که قصد غصب خلافت را داشتند ، پرده بردارند و یا هر سه مورد را !
 
  
==مذاکره عمر و ابن عباس==
+
* "عمر" در دیدار با "ابن‌عباس" گفته که «پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم  در هنگام بیماری، سر آن داشت تا به اسم علی علیه‌السّلام تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم.» <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12 ص 21</ref>
  
مذاكره‌اى كه بعدها ميان [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[ابن عباس]] در اين باره شده به خوبی غرض پیامبر از کتابت وصیت را روشن نموده و از ما فی الضمیر عمر در آن لحظه خبر می دهد.
+
علاوه بر این مذاکره ای که بعدها ميان [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[ابن عباس]] در اين باره نقل شده که این نظر را تایید می کند. طبرى مى‌نويسد:
  
طبرى مى‌نويسد: [[عمر بن خطاب|عمر]] به [[ابن عباس]] گفت: آيا مى‌دانى چرا قوم شما [قريش‌]، شما را از جانشينى محمد صلی الله علیه و آله منع كردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى اين كه كراهت داشتند خلافت و نبوت براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همين دليل قريش خلافت را براى خود گذاشت و كار درستى كرد.
+
* «[[عمر بن خطاب|عمر]] به [[ابن عباس]] گفت: آيا مى‌دانى چرا قوم شما [قريش‌]، شما را از جانشينى محمد صلی الله علیه و آله منع كردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى اين كه كراهت داشتند خلافت و نبوت براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همين دليل قريش خلافت را براى خود گذاشت و كار درستى كرد. [[ابن عباس]] مى‌گويد: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگويم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گويد: به عمر گفتم: اين كه مى‌گويى قريش خلافت را براى خود نهاد، بايد بگويم: اگر قريش چيزى را براى خود برمى‌گزيد كه خداوند برگزيده بود، راه درست را در پيش گرفته بود بدون آن كه گرفتار انكار و حسادتى شود.اما اين كه مى‌گويى آنان كراهت داشتند نبوت و خلافت در يك خاندان باشد، خداوند از قومى چنين به كراهت توصيف كرده كه: {{متن قرآن|«ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم»}}؛ یعنی اين چنين آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل كرده بود، كراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بين رفت.عمر گفت: اى پسر عباس چيزهايى درباره تو شنيده‌ ام كه نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من كاسته خواهد شد. [[ابن عباس]] گفت: اگر حق مى‌گويم، چرا منزلت من نزد تو كم شود و اگر [مى‌پندارى كه‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور كرده است، عمر گفت: شنيده‌ام گفته‌اى: آنها از روى حسد و ظلم خلافت را از على علیه السلام دور كردند.[[ابن عباس]] گفت: اما در مورد ظلم كه هر جاهل و حليمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، [[ابليس]] در حق [[آدم]] [[حسد]] كرد و ما نيز فرزندان او هستيم كه محسود واقع مى‌شويم؛ عمر گفت: هيهات! به خدا قلوب شما بنى‌هاشم گرفتار حسدى زايل نشدنى است.[[ابن عباس]] گفت: اى عمر! قلوبى را كه خداوند رجس را از آنان تطهير كرده متهم به داشتن حسد و غش نكن؛ قلب پيامبر صلی الله علیه و آله نيز از قلوب بنى‌هاشم است.<ref>تاريخ الطبري: ح4 - ص223. و ابن الأثير: الكامل - ح3 - ص 34. نقل ترجمه از رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، ص130.</ref>
 
 
[[ابن عباس]] مى‌گويد: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگويم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گويد: به عمر گفتم: اين كه مى‌گويى قريش خلافت را براى خود نهاد، بايد بگويم: اگر قريش چيزى را براى خود برمى‌گزيد كه خداوند برگزيده بود، راه درست را در پيش گرفته بود بدون آن كه گرفتار انكار و حسادتى شود.
 
 
 
اما اين كه مى‌گويى آنان كراهت داشتند نبوت و خلافت در يك خاندان باشد، خداوند از قومى چنين به كراهت توصيف كرده كه: ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم؛ یعنی اين چنين آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل كرده بود، كراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بين رفت.
 
 
 
عمر گفت: اى پسر عباس چيزهايى درباره تو شنيده‌ ام كه نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من كاسته خواهد شد. [[ابن عباس]] گفت: اگر حق مى‌گويم، چرا منزلت من نزد تو كم شود و اگر [مى‌پندارى كه‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور كرده است، عمر گفت: شنيده‌ام گفته‌اى: آنها از روى حسد و ظلم خلافت را از على علیه السلام دور كردند.
 
 
 
[[ابن عباس]] گفت: اما در مورد ظلم كه هر جاهل و حليمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، [[ابليس]] در حق [[آدم]] [[حسد]] كرد و ما نيز فرزندان او هستيم كه محسود واقع مى‌شويم؛ عمر گفت: هيهات! به خدا قلوب شما بنى‌هاشم گرفتار حسدى زايل نشدنى است.
 
 
 
[[ابن عباس]] گفت: اى عمر! قلوبى را كه خداوند رجس را از آنان تطهير كرده متهم به داشتن حسد و غش نكن؛ قلب پيامبر صلی الله علیه و آله نيز از قلوب بنى‌هاشم است.<ref>تاريخ الطبري: ح4 - ص223. و ابن الأثير: الكامل - ح3 - ص 34. نقل ترجمه از رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، ص130.</ref>
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==

نسخهٔ ‏۲ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۲۷

یکی از رویدادهای شگفت تاریخ اسلام حدیث قلم و قرطاس است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین پنجشنبه از حیات خود که صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر از اجرای تصمیم پیامبر جلوگیری نمود.

شرح ماجرا

پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در سال یازدهم هجرت، چهار روز پیش از ارتحال خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر به این بهانه که بیماری بر پیامبر چیره شده است و (نعوذ بالله) پیامبر هذیان می گوید با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: «بیماری بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم چیره شده است (که چنین سخنانی می‌گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»[۱]

برخی از اصحاب که در آن جمع حاضر بودند با گفته او همراه شدند و برخی دیگر مخالفت کردند و در محضر پیامبر میان حاضران نزاعی درگرفت. پیامبر از این واقعه اندوهگین شد و فرمود: «از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست» [۲] لذا این واقعه در تاریخ به حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» مشهور شد.

روایات قلم و قرطاس

حدیث قرطاس یا همان دوات و قلم در معتبرترین منابع اهل سنت و شیعه با مضمونی مشابه و گاه بااندکی اختلاف در الفاظ نقل شده است.

در منابع اهل سنت

این حدیث 6 بار در صحیح بخاری [۳] و 3 بار در صحیح مسلم[۴] در یکی از این احادیث آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» [۵] که اشاره ای به نام شخصی که با فرمان پیامبر مخالفت نموده نکرده است؛ اما در احادیث دیگر نام عمر صراحتاً بیان شده است. به عنوان نمونه در صحیح مسلم حدیث به این صورت نقل شده است:«فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله». [۶]

در نقل های دیگر این ماجرا در صحیح مسلم و صحیح بخاری به جای کلمه «وجع» کلمه «هجر» به معنای هذیان گویی استفاده شده است. «....قال رسول اللّه : ائتوني بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم – يهجر» [۷]

این حدیث در کتب فراوان دیگری از اهل سنت مانند مسند احمد[۸] ، مسند ابى یعلى[۹] ، صحیح ابن حبان،[۱۰] تاریخ طبرى،[۱۱] کامل ابن اثیر،[۱۲] سنن بیهقی،[۱۳] طبقات ابن سعد[۱۴] و.... نقل شده است

روایت های حدیث قلم و قرطاس

در طبقات ابن سعد از عمر بن خطاب نقل شده است: « ما نزد پیامبر بودیم و زنها پشت پرده نشسته بودند که رسول خدا فرمود: « مرا با هفت مشک آب شستشو دهید و کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.» زنها گفتند: آنچه رسول خدا می خواهد برایش حاضر کنید. من گفتم خاموش باشید، شما زنانی هستید که چون رسول خدا مریض شود، چشمهایتان را می فشارید و گریه می کنید و هنگامی که سلامت خود را باز می یابد گلویش را می گیرید و نفقه می خواهید! رسول خدا فرمود: « این زنان از شما بهترند. »[۱۵]

صحیح بخاری از ابن عباس روایت می کند: « پس از آنکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در بستر بیماری ، قلم و دوات خواستند، عمر گفت : همانا مرض بر مشاعر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است! اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد، و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: « از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست. »[۱۶]

در طبقات ابن سعد، آمده است که، در آن حال، یک نفر از حاضران گفت :« اِنَّ نَبیَّ اللهِ لَیَهجُر»! یعنی همانا پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله) - العیاذ بالله - هذیان می گوید [۱۷]

در صحیح احمد و طبقات آمده : « چون سخن بسیار گفته شد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اندوهناک گردیده و فرمودند:« از نزد من برخیزید. »[۱۸]

پس از این گفت و گو و مجادله عده ای خواستند ، برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قلم و دوات بیاوند ولی حضرت گفتند :« أوَ بَعدَ ماذا ؟! » یعنی آیا پس از چه ؟![۱۹]

وصیت نانوشته پیامبر

سوالی که در مورد این رویداد مطرح است آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند ، بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو شدند؟ علمای شیعه، معتقدند پیامبر(ص) می‌خواست با حدیث دوات بر جانشینی امام علی(ع) پس از خود تأکید کند.

شواهدی بر این نظر وجود دارد از جمله روایتی که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده که

  • "عمر" در دیدار با "ابن‌عباس" گفته که «پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در هنگام بیماری، سر آن داشت تا به اسم علی علیه‌السّلام تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم.» [۲۰]

علاوه بر این مذاکره ای که بعدها ميان عمر و ابن عباس در اين باره نقل شده که این نظر را تایید می کند. طبرى مى‌نويسد:

  • «عمر به ابن عباس گفت: آيا مى‌دانى چرا قوم شما [قريش‌]، شما را از جانشينى محمد صلی الله علیه و آله منع كردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: براى اين كه كراهت داشتند خلافت و نبوت براى شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون مى‌شد؛ به همين دليل قريش خلافت را براى خود گذاشت و كار درستى كرد. ابن عباس مى‌گويد: به عمر گفتم: اجازه مى‌دهى سخن بگويم؛ عمر گفت: آرى بگو، ابن عباس مى‌گويد: به عمر گفتم: اين كه مى‌گويى قريش خلافت را براى خود نهاد، بايد بگويم: اگر قريش چيزى را براى خود برمى‌گزيد كه خداوند برگزيده بود، راه درست را در پيش گرفته بود بدون آن كه گرفتار انكار و حسادتى شود.اما اين كه مى‌گويى آنان كراهت داشتند نبوت و خلافت در يك خاندان باشد، خداوند از قومى چنين به كراهت توصيف كرده كه: «ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم»؛ یعنی اين چنين آنان نسبت به آنچه ‌خداوند نازل كرده بود، كراهت نشان داده‌اند پس اعمالشان از بين رفت.عمر گفت: اى پسر عباس چيزهايى درباره تو شنيده‌ ام كه نمى‌خواهم از تو باور دارم، در آن صورت منزلت تو نزد من كاسته خواهد شد. ابن عباس گفت: اگر حق مى‌گويم، چرا منزلت من نزد تو كم شود و اگر [مى‌پندارى كه‌] باطل است، چون منى باطل را از خود دور كرده است، عمر گفت: شنيده‌ام گفته‌اى: آنها از روى حسد و ظلم خلافت را از على علیه السلام دور كردند.ابن عباس گفت: اما در مورد ظلم كه هر جاهل و حليمى آن را مى‌داند؛ و اما حسد، ابليس در حق آدم حسد كرد و ما نيز فرزندان او هستيم كه محسود واقع مى‌شويم؛ عمر گفت: هيهات! به خدا قلوب شما بنى‌هاشم گرفتار حسدى زايل نشدنى است.ابن عباس گفت: اى عمر! قلوبى را كه خداوند رجس را از آنان تطهير كرده متهم به داشتن حسد و غش نكن؛ قلب پيامبر صلی الله علیه و آله نيز از قلوب بنى‌هاشم است.[۲۱]

پانویس

  1. صحیح بخاری، باب ۱۷ ، ج۱، ص۳۴
  2. صحیح بخاری، باب 6، ج4، ص99
  3. صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 .
  4. صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.
  5. صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 ..
  6. صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8
  7. صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شي‏ء ، صحيح البخاري ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . .
  8. مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346
  9. مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395
  10. صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201
  11. تاریخ طبرى، ج 3، ص 193
  12. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185
  13. بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج۹، ص۲۰۷
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالصادر، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.
  15. طبقات ابن سعد ج 2 ص 188
  16. صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244
  17. طبقات ابن سعد ج 2 ص 242 چاپ بیروت .در صحیح بخاری باب جوائز الوفد من کتاب الجهاد ج 2 ص 120 و باب اخراج الیهود من جزیره العرب ج2 ص 136 بدین لفظ آمده است : « فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه و سلم و در تاریخ طبری ج3 ص 193 و صحیح مسلم ، باب من ترک الوصیه آمده :« ان رسول الله یهجر»
  18. صحیح بخاری کتاب اعتصام به کتاب و سنت در باب کراهیه الخلاف ج 4 ص 180 و مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 3111 و تاریخ ابن کثیر ج 5 ص 227-228 ،تاریخ ذهبی ج 1 ص 311
  19. طبقات ابن سعد ج 2 ص 242
  20. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12 ص 21
  21. تاريخ الطبري: ح4 - ص223. و ابن الأثير: الكامل - ح3 - ص 34. نقل ترجمه از رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، ص130.


پیوند به بیرون