علیرضا ممجد لنگرودی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} ==حاج شيخ عليرضا ممجد لنگرودى == آينه تربيت '''تولد''' عالم جليل...' ایجاد کرد)
 
(اضافه کردن رده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
==حاج شيخ عليرضا ممجد لنگرودى ==
 
  
 
آينه تربيت
 
آينه تربيت
سطر ۲۱۹: سطر ۲۱۸:
  
 
محمدتقى ادهم‌نژاد لنگرودى, ستارگان حرم، جلد 12
 
محمدتقى ادهم‌نژاد لنگرودى, ستارگان حرم، جلد 12
 +
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]

نسخهٔ ‏۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۳۶

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


آينه تربيت

تولد

عالم جليل القدر و روحانى وارسته حضرت آيت الله حاج شيخ عليرضا ممجد لنگرودى رضوان الله عليه فرزند فقيه عظيم الشأن مرحوم حضرت آيت الله حاج شيخ عبدالله ممجد لنگرودى رضوان الله عليه به سال 1293 شمسى در خاندان تقوا و فضيلت و فقاهت در شهرستان لنگرود ديده به جهان گشودند.

خاندان

خاندان حضرت آيت الله ممجد لنگرودى همگى در سلك روحانيت و فقاهت بوده اند. والد بزرگوارش مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالله لنگرودى يكى از عالمان برجسته شهرستان لنگرود بشمار مى رفتند. او كه از شاگردان آخوند خراسانى، و شريعت اصفهانى، ميرزاى نائينى و... بشمار مى رفت، بعد از اخذ حدود 14 اجازه اجتهاد به قصد صله ارحام به لنگرود آمده و در اين شهر مورد استقبال علما و مردم قرار گرفت و به اصرار مرحوم آيت الله حاج شيخ على‌اكبر لنگرودى كه اعلم علماى لنگرود بشمار مى رفت، در لنگرود ماندگار شد و در اين مدت علاوه بر تدريس، مشغول وعظ و خطابه و ارشاد و هدايت مردم گرديد.

جايگاه علمى خاندان

1- حضرت آيت الله ممجد لنگرودى درباره والد بزرگوارش اين گونه مى فرمايد: «مرحوم والد از علماى برجسته بود و حدود چهارده اجازه اجتهاد و روايت داشت. گاهى با خودم مى گفتم حيف از ايشان كه در شهرستان كوچكى مانند لنگرود بماند! اين، نه از اين جهت كه پدرم بود، بلكه از اين جهت كه در حقيقت، جاى ايشان در حوزه بود با آن سابقه علمى. مرحوم شريف العلماء (لنگرودى) مدعى بود كه در گيلان در علم هندسه و رياضى، كسى بمانند شيخ عبدالله (مرحوم والد) وجود ندارد. مرحوم والد، در علم رياضى يد طولايى داشت با اين كه سه ماه بيشتر درس رياضى نخوانده بود. ايشان براى ماندن در گيلان از سامرا نيامده بود بلكه براى صله ارحام و ديدار آشنايان و اقوام آمده بود و از اين روى، كتاب ها و مقدارى از اثاثيه را در سامرا گذاشته بود. به لنگرود كه مى آيد، وى را بزرگان شهر نگه مى دارند با اصرار مرحوم حاج شيخ على‌اكبر فتيدهى(1) لنگرودى كه از نظر علمى و اخلاقى، خيلى بالا و والا بود؛ پدرم راضى مى شود كه در لنگرود بماند. ايشان بعدها به خاطر مخالفت با رضاخان، مدتى به قريه اى به نام درياسر و بعد هم به رشت تبعيد شد».(2)

از تاريخ تولد و نيز مراحل تحصيلى، غير از حوزه نجف اشرف و سامرا، اطلاعى در دست نيست ولى به ظن نزديك به يقين معظم له بايستى مراحل ابتدايى تحصيل را در شهر لنگرود و در رشت كه داراى مركزيت علمى بيشترى بوده، به اتمام رسانيده باشند. در كتاب خطى بيت الاحزان كه هم اكنون در پيش يكى از نوادگان دخترى آن مرحوم است، صورت اجازات و نيز اسامى اساتيدى كه وى از آن ها اجازه اجتهاد، روايت و... دريافت كرده اند بدين شرح آمده است: آيات و حجج الاسلام: ملا عبدالله مازندرانى (اجتهاد - روايت)، آخوند خراسانى، حاج شيخ شعبان رشتى، حاج سيد اسدالله اشكورى، شريعت اصفهانى، صدر كاظمينى، حاج شيخ اسماعيل محلاتى، شيخ محمدعلى خوانسارى، شيخ محمدعلى رشتى، سيد ابوالحسن اصفهانى و...

مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالله ممجد لنگرودى به علت مخالفت با رضاخان، مورد غضب عمال رضاخانى قرار گرفته و مدتى را به صورت تبعيد در رشت و يكى از دهات لنگرود به نام «درياسر» كه حتى فاقد هر گونه امكانات اوليه بود، زندگى كردند.

2- مرحوم ميرزا عبدالباقى لنگرودى يكى از برجستگان برخاسته از اين خاندان است. از تاريخ تولد و تحصيلات وى اطلاعى در دست نيست وى بسيار از قبالجات و اوراق و اسناد و املاك قديمى به خط خوش آن مرحوم هنوز موجود است.(3)

3- آيت الله العظمى حاج سيد مرتضى مرتضوى لنگرودى يكى ديگر از برجستگان علمى و معنوى اين خاندان بود كه در سال 1383 ق. در قم وفات يافت و در جوار حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها به خاك سپرده شد.

موقعيت فرهنگى و علمى لنگرود

شهرستان لنگرود در 60 كيلومترى رشت، در شرق استان گيلان واقع شده است. اين شهرستان به علت مزاياى فراوان (كوه و جلگه و دريا و جنگل و...) يكى از زيباترين و دلپذيرترين شهرهاى شمال ايران و مصداق كلام خداست: قرية كانت آمنة مطمئنة يأيتها رزقها رغداً من كلّ مكان.(4)

از لحاظ جغرافيايى، منطقه آبادى است كه امن و آرام و مطمئن بوده و روزيش به وفور از هر سو و مكانى فرامى رسد و از لحاظ فرهنگى، شخصیت هاى فراوانى را در دامن پُرمهر خود پرورش داده است كه شرح بسيارى از آنان در كتب تراجم و رجال مفصل آمده است. سابقه، علمى شهرستان لنگرود و وجود علماى برجسته و نامدار همانند آيات عظام: ميرزا حبيب الله رشتى، ملا عبدالله لنگرودى مازندرانى، شيخ شعبان رشتى، شريف العلماى لنگرودى و... در اين شهر و خارج از آن، از افتخارات اين ديار بشمار مى رود. مرحوم آيت الله ممجد در اين باره مى فرمود: «لنگرود در اوائل حكومت رضاخان، سه مدرسه علميه داشت؛ يكى در كنار مسجد جامع، يكى در كنار بقعه آقا سيد حسين كيا و سومى در كنار مسجد گلشن. در دوران رضاخان هر سه مدرسه را خراب كردند و به خانه روستا تبديل كردند و همه موقوفات مدرسه ها هم از بين رفت. لنگرود با اين كه شهر كوچكى بود اما هفتاد، هشتاد عالم برجسته داشت كه بيشتر آنان، مجتهد مسلم بودند. رضاخان بيشتر علماى بزرگ اين شهر را به روستاها و اطراف تبعيد كرد و بعضى هم به شهرهاى بزرگ رفتند و بيشتر به لاهيجى و رشتى ملقب شدند و به اين لقب شهرت يافتند. زيرا رشت و لاهيجان در آن زمان و هم اكنون نيز از شهرهاى بزرگ گيلان هستند و حتى بسيارى از علماى رودسر، اشكور، املش و حتى تنكابن و رامسر، فاميلى آنان پسوند لاهيجى و رشتى داشت».(5)

خانواده

آيت الله شيخ عبدالله لنگرودى داراى دو فرزند عالم و دانشمند بوده است:

1- حجة الاسلام والمسلمين شيخ محمدجواد ممجد لنگرودى كه در سال 1283 شمسى در نجف اشرف متولد و در همان اوان كودكى به همراه والد بزرگوارش به گيلان هجرت نموده و در شهرستان لنگرود اقامت گزيد. وى دروس مقدماتى را در نزد پدر مجتهدش شروع كرد. مرحوم والدشان معتقد بودند كه فرزندان قبل از تدريس هر كتابى، در ابتدا بايستى در محضر باتقواترين عالمان فرزندشان را ببرند تا از نفس قدسى آن عالم ربانى، فرزندانشان توشه رشد و ترقى علمى و معنوى برگيرند.

وى تحصيلات خود را در شهرهاى لنگرود و قم در نزد اساتيد بزرگوارى همچون آيات عظام: صدر، حجت و سيد محمدتقى خوانسارى و مقدار كمى نيز در نزد آيت الله بروجردى تلمذ كرد و از همين بزرگواران اجازه اجتهادى داشت. وى به علت ناسازگارى آب و هواى قم به لنگرود مهاجرت كرده، و تا آخر عمر در راه اعتلاى اسلام و ترويج احكام نورانى آن و ارشاد و هدايت جامعه، سعى و كوشش كرد و سرانجام در همان شهر وفات كرده و در مدخل ورودى مسجد امينى لنگرود به خاك سپرده شد.

2- آيت الله حاج شيخ عليرضا ممجد لنگرودى دومين فرزند مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالله است. حاج شيخ عليرضا ممجد در سال 1298 ش. در حالى كه پنج ساله بود، وارد حوزه علميه قم گرديد ولى به علت ناسازگارى آب و هواى قم مدتى در تهران بسترى و پس از درمان به لنگرود بازگشته و در همان جا در خدمت والد بزرگوارش و آيت الله آقا شيخ على اكبر لنگرودى به تحصيل علوم پرداخته است. و در سال 1305 ش. براى ادامه تحصيل به همراه برادرش به قم آمده و تا سال 1319 ش. در اين حوزه كهن مشغول تحصيل علوم متداول آن عصر بوده اند. سيوطى و شمسيه و جامى و گلستان سعدى و... را در نزد مرحوم آقا شيخ محمدحسين ساوجى و نيز مطول و معالم و قوانين را در محضر آيت الله شيخ محمدعلى اراكى تلمذ كرده و با فرزند بزرگ معظم له مباحثه مى كردند.

توسل به حضرت معصومه سلام الله علیها براى فهم دروس

آيت الله ممجد به جهت روزگار سخت معيشتى و تنگدستى و روزگار خفقان رضاخانى، دوران سختى را سپرى كرده است ولى خودش از اوضاع آن عصر و نيز توسل به ذيل عنايت فاطمى سلام الله علیها چنين مى فرمايد: «من كمتر از ده سال داشتم كه عمامه مى گذاشتم، اين در روزگارى بود كه مأموران رضاخان عمامه ها را برمى داشتند و من هم خيلى علاقه داشتم كه عمامه داشته باشم. از اين روى آن قدر نماز جعفر طيار خواندم كه خداوند عنايتى بفرمايد و مأموران عمامه مرا برندارند كه برنداشتند.

در آن روزگار سخت با همه مشكلات آن چه بيش از همه مرا رنج مى داد و در ابتداى تحصيل، خوب نفهميدن درس ها بود. چندين درس مى رفتم و هر چه زحمت مى كشيدم و به خود فشار مى آوردم آن گونه كه بايد درس ها را نمى فهميدم تا اين كه روزى از شدت ناراحتى به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف شدم و بسيار گريستم به گونه اى كه چشم هايم مى سوخت. برگشتم به حجره مدرسه خان و دراز كشيدم كه يك مرتبه به قلبم الهام شد كه اين طورى نبايد درس بخوانى، روزى دو درس، يكى صبح و يكى بعدازظهر كافى است و با هر جان كندنى بايد آن را ياد بگيرم. احساس كردم سوزش چشمم خوب شده با نشاط بلند شدم و همين شيوه را به كار بستم. شش ماه درس خواندم، كار به جايى رسيد كه پس از شش ماه، تدريس هم مى كردم و از همان زمان به بعد اين شيوه را به كار بستم، هم درس مى گفتم و هم درس مى خواندم و در همه امتحانات رايج حوزه با نمره عالى قبول مى شدم».(6)

تحصيل در حوزه علميه مشهد مقدس

به خاطر سخت گيرى كارگزاران رضاخانى بر حوزه قم و آزار و اذيت ها، مرحوم والدش پيشنهاد كرد: اگر بخواهى، مى توانى به حوزه مشهد بروى و در آن جا ادامه تحصيل بدهى. آيت الله ممجد در اين باره مى گويد: «به ياد دارم پيش از عزيمت به مشهد مقدس، در لنگرود خدمت مرحوم والد بودم و عده اى ديگر هم حضور داشتند. به ايشان گفتم: آقا! من مشهد رفتم چقدر برايم شهريه خواهيد فرستاد. مرحوم والد از اين سخن من خيلى عصبانى شد و گفت: من خيال مى كردم در اين مدت كه در قم تحصيل مى كردى، چيزى ياد گرفتى. معلوم شد چيزى نفهميدى؟ گفتم: آقا! من كه چيز بدى نگفتم! گفت: چطور؟ تو دارى مى روى خدمت امام رضا علیه السلام، امام واسطه فيض خداوند به مخلوقات است؛ آن وقت تو چشم طمع به من دارى كه براى تو چقدر شهريه خواهم فرستاد! من چه كاره ام همه چيز آن جاست. آرى ايشان درست مى گفت و من اشتباه كرده بودم».(7)

اوضاع حوزه مشهد

حوزه علميه مشهد در زمان حضور آيت الله ممجد لنگرودى داراى دو وضع كاملاً متفاوت از هم بوده است. در سال 1319 شمسى كه معظم له وارد اين حوزه شد، اين حوزه به خاطر جريان مسجد گوهرشاد و قيام مردم مسلمان به رهبرى مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمى و مسائل بعد از آن، مورد هجوم كينه توزانه عمال رضاخانى بود. وضع حوزه مشهد خيلى به هم ريخته بود و بيشتر علما و بزرگان حوزه به اطراف مشهد پناه برده بودند و درس و بحثى در اين حوزه به چشم نمى خورد.

آيت الله ممجد در اين باره مى فرمايد: «در حوزه قم به خاطر سياست هاى درست مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى، رضاخان نتوانست به اهداف شوم خود برسد، ولى در حوزه مشهد رضاخان به خاطر جريان مسجد گوهرشاد و مبارزات مرحوم حاج آقا حسين قمى حساس بود و كينه داشت و به خاطر نداشتن شخصيتى مانند حاج شيخ عبدالكريم در رأس كار، حوزه مشهد شيرازه اش از هم گسيخت و تا اندازه اى رضاخان به اهداف شوم خويش رسيده بود. علما همگى يا تبعيد بودند يا به روستاهاى اطراف مشهد پناهنده شده بودند. مدارس خالى بود. زمانى بود كه در مدرسه «دودَر» كه من حجره گرفته بودم پيرمردى، عده اى را دور خود جمع كرده بود و تجويد ياد مى داد».(8)

اما بعد از سقوط رضاخان در سال 1320 به بعد اوضاع كمى بهتر شد، علما يكى يكى از اطراف به مشهد مى آمدند و مورد استقبال پرشور مردم قرار مى گرفتند و وضع كاملاً مناسب، و حوزه مشهد رونق گرفت و بزرگانى همچون آيات عظام: مرحوم كفايى، حاج شيخ على اكبر نوقانى، حاج شيخ مجتبى و حاج شيخ هاشم قزوينى به حوزه مشهد گرمى بخشيدند و مدرسه ها را يكى پس از ديگرى، طلبه ها از دست عمال رضاخان بازپس گرفتند و شور و نشاطى در اين حوزه به وجود آمد و حيات مجدد به اين حوزه بازگشت.

مرحوم آيت الله ممجد لنگرودى از سال 1319 تا سال 1325 در اين حوزه به تحصيل و تدريس اشتغال داشته است. خود وى در اين باره مى فرمايد: «من حدود شش سال در حوزه مشهد ماندم؛ در اين مدت، كار اصلى من، تدريس بود. عده اى از طلبه ها خدمت آقا شيخ مجتبى قزوينى رفته بودند كه درس مكاسب براى آنان شروع كند. ايشان گفته بود: اگر آقاى ممجد هم در درس شركت كند، من براى شما مكاسب مى گويم. اينان پيش من آمدند و گفتند: آقا چنين گفته است. به اين آقايان عرض كردم اگر آقا براى من شوارق بگويد در مكاسب ايشان شركت مى كنم. آقا پذيرفت كه براى من شوارق بگويد و من هم در مكاسب ايشان شركت كردم».(9)

آيت الله ممجد درس شوارق و قسمتى از مكاسب را در نزد آيت الله حاج شيخ مجتبى قزوينى، و مابقى مكاسب را در نزد آيت الله حاج شيخ هاشم قزوينى و جلد اول كفايه را در نزد آيت الله حاج شيخ على اكبر نوقانى تلمذ كرده و خود نيز لمعه را براى عده اى تدريس مى كردند.

ورود به حوزه علميه قم

در سال 1325 شمسى آيت الله ممجد دوباره راهى حوزه علميه قم شد. در اين دوران، تحول در حوزه قم نسبت به گذشته چشم گيرتر بود. وى پس از ورود به حوزه علميه قم در امتحانات حوزه شركت جسته و در نزد مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى امتحان داده و معظم له در ذيل ورقه امتحانى ايشان نوشته بود: «آقاى ممجد از عهده امتحان خوب برآمده و شايستگى تدريس دارد».(10)

و ماهى صد تومان شهريه براى وى مقرر داشتند. ورود معظم له به قم در سال 1325 شمسى بود كه تا سال 1345 شمسى به مدت 20 سال ادامه داشت. در اين دوران نسبتاً طولانى معظم له از محضر آيات بزرگوارى تلمذ كرده اند. در اين باره مى فرمايد:

1- آقا شيخ شعبان چافى (چاف از قراى لنگرود است) در نزد وى كفايه جلد اول را دوبار، خواندم. او، مرد ملايى بود و خيلى مسلط بر درس، ولى از نظر مادى خيلى فقير و تهیدست بود و به طور معمول از پول نماز و روزه استيجارى، امرار معاش مى كرد. در سنين جوانى هم به رحمت خدا رفت.(11)

2- آيت الله آقا شيخ عبدالحسين فقيهى رشتى؛ ايشان هم اهل «دَيْوسْل» از قراى لنگرود بود. پدرش به نام آقا شيخ شعبان رشتى از عالمان بزرگ بود كه عده اى از مردم خطه گيلان از ايشان تقليد مى كردند.(12) جلد دوم كفايه را در نزد ايشان خواندم و پس از اتمام كفايه، در درس خارج ايشان هم شركت مى كردم.(13)

3- آيت الله سيد مرتضى مرتضوى لنگرودى؛(14) ايشان در سال 1373 ق. وارد حوزه علميه قم شدند. و به مدت 10 سال يعنى تا زمان رحلتشان در درس خارج فقه و اصول ايشان در مسجد عشقعلى شركت مى كردم. با اين بزرگوار فاميل هم هستيم. از نظر علم و فضل به حدى بود كه وقتى مى خواست حوزه نجف را ترك و به ايران بيايد، مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى راضى نمى شد، ولى به علت ناسازگارى آب و هواى نجف، به ايران آمد و در تهران ساكن شد و آن وقت به دعوت آيت الله بروجردى به قم تشريف آورد و درس و بحث را شروع كرد و جزو بزرگان و مراجع تقليد بشمار مى رفت.(15)

4- آيت الله بروجردى: ايشان فقيه توانايى بود و در تربيت شاگردان بسيار موفق بود. توفيق داشتم از بدو ورود ايشان به قم تا آخر عمر شريف آن بزرگوار، از محضرشان استفاده كنم.(16)

5- حضرت امام خمينى: من از ارادتمندان حضرت امام بودم. رفتار، منش و دانش ايشان براى من خيلى جاذبه داشت. در درس خارج فقه ايشان شركت مى كردم و علاوه بر آن، درس منظومه اى هم براى ما مى گفت. ابتداى آشنايى من با حضرت امام از طريق حاج آقا مصطفى بود؛ من براى حاج آقا مصطفى «شمسيه» مى گفتم. روزى كه اين آيه شريفه مطرح بود، «سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربّى اعلم بعددهم...» من گفتم: عدد اصحاب كهف هفت نفر بودند و هشتمين، سگ آنان بود. تا همين جمله را گفتم، حضرت امام از دَر وارد شد. فرمود: از كجا مى گويى كه اصحاب كهف هفت نفر بودند؟ گفتم: به خاطر حرف «واو» چون خداوند در آن دو احتمالِ قبل «واو» نفرموده ولى در احتمال سوم، «واو» فرمود و اين نشان مى دهد سخن قبل تمام است و جمله بعدى، جداى از آن است. امام از اين سخن و برداشت من خوشش آمد و از آن به بعد، اصرار داشت كه آقا مصطفى منطق را در نزد من بخواند.

به ياد دارم ماه رمضانى بود و من به خاطر مريضى يكى از فرزندانم نتوانستم به تبليغ بروم. روزى به منزل حضرت امام رفتم، امام فرمود: آقاى ممجد! چرا به تبليغ نرفته اى؟ عرض كردم: فرزندم مريض بود، نتوانستم. ايشان استكان آبى را تبرك كرد و به من داد و فرمود: اين آب را به مريض بده، ان شاءالله خوب مى شود. آب را بردم به فرزند مريضم دادم، شفا پيدا كرد و اين قضيه بر ارادت من به ايشان افزود.

امام شخصيت بسيار بزرگى بود. ويژگى هايى داشت و از خصالى برخوردار بود كه در كمتر كسى وجود داشت. بسيار متواضع بود؛ در برابر طلبه ها، خيلى تواضع مى كرد. چه در جلسات خصوصى و چه در جلسات عمومى وقتى طلبه اى، هر چند ساده و معمولى، وارد مى شد و جناب ايشان متوجه مى گرديد، به تمام قد بلند مى شد و احترام مى كرد. از ديگر خصوصيات امام، پرهيز از اسراف بود. شاهد بودم روزى پس از درس، به اشكال طلبه اى پاسخ مى داد كه متوجه شد آن طرف مسجد، لامپى بى جهت روشن است، بدون اين كه از اطرافيان بخواهد فوراً رفت لامپ را خاموش كرد و آن گاه، جواب اشكال طلبه را داد. اتفاقاً در زمان جنگ برخى اشكال مى كردند و بر ادامه جنگ خُرده مى گرفتند، من همين خاطره را براى ايشان نقل مى كردم و مى گفتم: اين چيزى است كه من به چشم خودم ديدم.

شخصى كه اين قدر در امور شرعى مقيد مى باشد چگونه در برابر اين مسائل كه به نظر شما اشكال مى آيد، بى توجه مى تواند باشد؟ حتماً مصلحت اسلام و نظام را اين مى بيند. همين علاقه و ارادت ما به امام و آقا مصطفى، سبب شد تا پس از شهادت ايشان كه در سراسر ايران، مجالس عزا برپا شد و ما هم به نوبه خود با جديت در اين جهت كوشا باشيم، تصميم گرفتيم براى آن مرحوم مجلس ترحيم برگزار كنيم. اطلاعيه اى تهيه كرديم و با تيتر درشت نوشتيم: «حضرت آيت الله آقا مصطفى خمينى فرزند برومند مرجع عاليقدر جهان تشيع، حضرت آيت الله العظمى حاج آقا سيد روح الله خمينى» ساواكى ها متوجه شده بودند به چاپخانه رفته بودند تا جلوى چاپ را بگيرند، مدير چاپخانه آنان را خام كرده بود و گفته بود: اعلاميه چاپ شده و دارد منتشر مى شود. با همه اين مزاحمت هاى ساواك، اعلاميه چاپ و منتشر شد و براى اولين بار در لنگرود مجلس باعظمتى براى فرزند امام برگزار شد و مرحوم آيت الله دكتر ضيايى سخنرانى داغ و پرشورى كردند.(17)

6- آيت الله گلپايگانى، پس از تبعيد حضرت امام به تركيه و رحلت آيت الله لنگرودى، مدت كمى در درس حضرت آيت الله گلپايگانى شركت كرده و پس از آن به لنگرود رفت و ساكن شد.(18)

هجرت به گيلان

آيت الله ممجد لنگرودى در سال 1345 شمسى تا آخر عمر شريف شان در لنگرود ساكن و مشغول تدريس سطوح مختلف، تأليف، تربيت شاگرد، ارشاد و هدايت مردم و... بود. معظم له از اول بناى سكونت در آن شهر را نداشتند و به علت مسائل پيش آمده و تأكيد فراوان بزرگانى همانند آيات عظام: گلپايگانى، نجفى مرعشى و فقيهى رشتى كه معظم له تا آخر عمر در شهرستان لنگرود ماندند. او درباره هجرتش به لنگرود فرمود: «مرحوم آيت الله آقا شيخ يحيى ذكى مدرسه اى را در لنگرود بنا كردند و بنده تابستان ها وقتى به لنگرود مى رفتم در همين مدرسه براى طلاب درسى را شروع مى كردم. يك سال ديدم طلبه ها خوب درس نمى خوانند و روش درستى در فراگيرى ندارند تصميم گرفتم چهار ماهى بمانم و اينان را وادارم كه با روش درستى درس بخوانند؛ همين كار را كردم. شاگردان مدرسه را تا كتاب صمديه رساندم خواستم به قم برگردم، رفتم با متولى مدرسه خداحافظى كنم. يكى از متدينان در آن جا حضور داشت و ناراحت شد از اين كه من دارم مدرسه را با اين وضع ترك مى كنم و آن را به حال خود رها مى سازم. رو به من كرد و گفت: «آقاى ممجد! من با هزينه خودم براى شما ماشين كرايه مى كنم و شما را به قم مى فرستم ولى شما جواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف را چه خواهى داد؟!» چنان اين سخن از سر سوز و اخلاص بود كه مرا به شدت منقلب كرد و هنوز هم هر وقت يادم مى آيد، گريه ام مى گيرد. از اين روى قول دادم يك سال ديگر هم بمانم تا وضع مدرسه سر و سامان بيابد. اَلآن بيست و پنج سال - يعنى سال 1374 (موقع مصاحبه با ايشان) - است كه آن سخن مرا ماندگار كرده است».(19)

فعاليت هاى درسى

آيت الله ممجد لنگرودى از ابتداى تحصيل، خود نيز سطوح پايين تر را تدريس مى كردند و از امثله تا كفايه را بارها براى شاگردان مختلف تدريس كرد و شاگردان فراوان را تربيت نمود. به طورى كه حضرت آيت الله محمدى گلپايگانى چندين سال قبل به مناسبتى در لنگرود و در بالاى منبر خطاب به آقاى ممجد فرمود: «آقاى ممجد، استاد من بود. براى ما خيلى زحمت كشيده است و من الآن هيچ طلبه فاضلى را در قم نمى شناسم مگر آن كه در نزد آقاى ممجد درس خوانده باشد. بنده در نزد ايشان منطق و حاشيه ملا عبدالله را خوانده ام».

آيت الله ممجد فعاليت عمده خود را اين گونه برشمرده است: «فعاليت عمده من در اين مدت اقامت در لنگرود عبارتند از:

1- سر و سامان دادن مدرسه؛ با اين كه تنها بودم و هيچ كس در امور تحصيلى و تدريسى و مديريت حوزه مرا يارى نمى داد ولى به لطف پروردگار هر روز به صورت تمام وقت، روزانه هفده درس از امثله تا كفايه مى گفتم كه در اين اواخر بر اثر فشار زياد و كهولت سن، سكته كرده و از كار افتادم.

2- اوايل انقلاب اسلامى، هجوم جوانان و گرايش آنان براى طلبگى زياد بود ولى ما از نظر ساختمان در تنگنا بوديم. با كمك هاى متوليان مدرسه لنگرود حضرات آيات: فقيهى رشتى و سيد محمدحسين لنگرودى مدظله العالى مدرسه بازسازى و حجرات زيادى احداث گرديد و از نظر امكانات وضع مدرسه ما خوب و بر تعداد طلبه ها افزوده شد. اگر حمل بر خودستايى نشود، ما در مدرسه خودمان شايد از نظر امكانات و شهريه نسبت به ساير مدارس گيلان خيلى قوى نبوديم ولى از لحاظ وضع درسى طلاب، از مدارس نمونه گيلان به شمار مى رفتيم. به طورى كه طلبه هاى مدرسه ما در امتحانات حوزه قم موفق بودند. به روزى مرحوم آيت الله دكتر ضيايى - دبير وقت شوراى مديريت حوزه علميه قم - سر موفقيت طلبه هاى مدرسه لنگرود را پرسيد؛ عرض كردم: ما اولاً نمى گذاريم وقت طلبه ها بيهوده بگذرد. ثانياً اگر طلبه اى را ببينيم خوب درس نمى خواند، علت را پیگيرى مى كنيم تا مانع را برطرف سازيم و اگر قابل اصلاح نباشد، عذرش را مى خواهيم و در اين جهت مصلحت انديشى نمى كنيم و سفارش هم نمى پذيريم؛ معيار، خوب درس خواندن است.

3- يك جلسه تفسير داشتيم كه در سه سطح انجام مى شد: هفته اى يك روز براى عموم مردم بود، يك روز براى فرهنگيان و تحصيل كرده ها و روزهاى پنج شنبه براى طلاب كه در كنار تفسير، به مسائل ادبى و نكات فقهى و اصولى هم مى پرداختيم.(20)

معظم له با اشتغالات ديگرى همچون حضور مستمر در شوراى روحانيت شهر، اعزام نيروهاى رزمنده به جبهه، سخنرانى ها و شركت در محافل گوناگون مذهبى در سطح شهر و يا شهرهاى ديگر استان، لحظه اى از طلاب غافل نبود. او به طلاب درس خوان عشق مى ورزيد و همواره آنان را نصيحت مى كرد و از ضعف و سستى و از به هدردادن عمر و نشاط جوانى و غفلت از اين موقعيت استثنايى و خدادادى، آنان را بيم مى داد.

خاطره اى زيبا

آيت الله ممجد چنين نقل مى كند: «روزى در همين مدرسه لنگرود، سه نفر پيش من آمدند و گفتند: ما آمده ايم براى تحصيل. من به خاطر كثرت مشغله و تا حدودى كمبود ظرفيت و امكانات، از پذيرش آنان سرباز زدم و آنان را نپذيرفتم. آنان هر چه اصرار كردند، اعتنايى نكردم؛ به گونه اى كه با ناراحتى مدرسه را ترك گفتند. شب در عالم رؤيا ديدم در يك باغ پُر از گل ايستاده ام و مشغول آبيارى گل ها هستم. ناگهان متوجه شدم در ميان همه گل ها، سه گُل پژمرده شده اند. شگفت زده شدم كه چطور اين ها را من نديده ام و آن ها را آبيارى نكرده ام كه چنين پژمرده شده اند؟

در همان عالم رؤيا كسى به من گفت: چرا اين سه گل را آب ندادى؟ گفتم: متوجه نشدم. گفت: نه، شما عمداً به اين ها آب نداده اى تا پژمرده شوند! من سوگند خوردم كه اصلاً اين ها را نديدم. در حال گفتگو از خواب بيدار شدم. به فكرم آمد، اين خواب، بى ارتباط با نپذيرفتن آن سه جوان نيست. صبح به سراغ آنان رفتم با خواهش و اصرار، موفق شدم دو نفر از آنان را به مدرسه بياورم، ولى يك نفر آنان را هر چه اصرار كردم نيامد. خلاصه متوجه شدم كه طلبه، گلى از گلستان مهدى است، خيلى بايد به وقت و موقعيت آنان ارزش داد».

اوصاف

مرحوم آيت الله ممجد لنگرودى داراى اوصاف و خصوصيات و فضائلى بوده است كه حجة الاسلام والمسلمين صاحب على محبى مسئول محترم مؤسسه تحقيقاتى احسن الحديث و از شاگردان معظم له - در اين باره مى گويد: (*) حضرت آيت الله ممجد يكى از استوانه هاى علمى استان بشمار مى رفت كه به برخى از ويژگى هاى آن استاد فرزانه اشاره مى كنم.

  • 1- روش تدريس ايشان در زمان تصدیشان، زبانزد عام و خاص بوده است.
  • 2- شاگردان ايشان از جمله كسانى بوده اند كه به ثمره و نتيجه خوبى رسيده اند. موفقيت هايى كه اكنون خودم دارم، مرهون زحمات ايشان مى دانم.
  • 3- ايشان هم مدرس بود و هم به منزله پدر و برادر طلبه. زيرا مسائل گوناگون يك طلبه را زير نظر داشت؛ در واقع هم مدرس، هم مربى و هم مشاور بود ايشان معتقد بود كه براى به نتيجه رسيدن يك طلبه بايد تا سطح به طور دقيق، روش خاصى را با استاد راهنما طى كرد.
  • 4- ايشان از نظر علمى مسلط بر تدريس بودند، گاهى كتاب‌هايى چون مكاسب را بدون مطالعه قبلى تدريس مى كردند... من مكاسب محرمه را در فصل تابستان كه در سپاه لنگرود مشغول بوده ام، پيش ايشان خوانده ام و اين نكته را در آن جا از ايشان ديدم.
  • 5- ايشان براى پذيرش طلبه يك دوران آموزشى داشتند كه پس از آن دوران به او يا ولى او تذكر مى دادند كه ايشان استعداد اين رشته تحصيلى را دارند يا نه؟ در صورت منفى بودن، رشته ديگرى را كه وى استعداد و زمينه آن را داشته به او متذكر مى شد.
  • 6- ايشان تأكيد داشتند هر طلبه اى كه مثلاً مشغول پايه دوم هست پايه اول را به ديگران تدريس نمايد.
  • 7- سفارش و تأكيد فراوان به مباحثه كردن هر يك از دروس به صورت دو نفرى يا سه نفرى را داشتند.
  • 8- سعى مى كرد شاگردان را ضمن آموزش قرآن و تجويد آن ها را با مباحث كلى مربوط به قرآن آشنا نمايند و هر روز اول صبح جلسه اى با همه طلاب در همه سطوح در زمينه قرآن داشتند؛ از آموخته هاى ادبى و نحوى طلاب در آن جلسه به صورت تجزيه و تركيب امتحان عملى مى گرفتند و آياتى را در زمينه هاى گوناگون و مناسب و مورد نياز روز طلاب، براى آنان توضيح و تفسير مى كردند.
  • 9- در ضمن تدريس دروس اصلى، درس اصلى تر از همه، يعنى اخلاق را نيز خود به عهده داشتند و آن را در ضمن دروس مختلف به مناسبت هايى كه پيش مى آمد، مطرح مى كردند.
  • 10- يكى از روش هاى بسيار جالب ايشان كه من در اين حد از كسى سراغ ندارم، نظارت دقيق و مستمر بر دروس و اخلاق طلاب بود. گاهى از شب ها به مدرسه سركشى مى كرد كه نكند طلاب مشكلاتى داشته باشند.
  • 11- نقش ايشان در جبهه و جنگ؛ در زمان جنگ بنده به اتفاق برخى از دوستان در فرماندهى تبليغات واقع در اهواز، در اين جهت در خدمت بودم كه مقاله هاى مختلف و مناسب با ايام جنگ تهيه مى كردم و به طلاب اعزام به جبهه ارائه مى شد. در همين راستا از علماى ديگر شهرستان ها استفاده مى كرديم؛ از جمله وقتى بنده به ايشان پيشنهاد كردم كه در اين رابطه ما را يارى نمايند، ايشان دست به قلم بُرده و مقاله اى بسيار جالب و علمى در زمينه قرآن براى ما ارسال داشتند كه نشان مى داد ايشان در تفسير قرآن كار زيادى كرده اند.(21)

ساده زيستى

مرحوم آيت الله حاج شيخ غلامرضا ممجد لنگرودى در طول زندگانى از زى طلبگى خارج نشد و عمرى را در نهايت سادگى و صفا زندگى كرد. بارها فرمود: من به اتفاق دوستم حضرت آيت الله شمس لنگرودى - كه الآن امام جمعه لنگرود است و از لحاظ سِنى شيخ العلماى گيلان بشمار مى رود - از نزديك شاهد زندگانى بسيار ساده خيلى از بزرگان و اعاظم حوزه قم بوديم.

يادم هست كه ما بچه بوديم و هنوز از لحاظ درسى در موقعيتى نبوديم كه در درس مرحوم آيت الله حائرى شركت كنيم ولى درس او را تماشا مى كرديم و به منزل آن بزرگوار رفت و آمد داشتيم. روزى در محضر آن بزرگوار بوديم كه يك طلبه اى آمد و اظهار داشت: آقا! اين شهريه اى را كه شما مى دهيد كفاف زندگى ام را نمى دهد. من عيالوارم و خيلى در تنگنا زندگى مى كنم. حاج شيخ فرمود: «خدا مى داند و شاهد است من هم به اندازه شما شهريه دارم و به همان اندازه اى كه به شما شهريه مى دهم، خودم هم برداشت مى كنم.» حالا شما در كجاى دنيا سراغ داريد شخصيتى به عظمت حاج شيخ و با آن نفوذ و علاقه مندى مردم به او، كه مرجع على الاطلاق بودند، مانند يك طلبه گمنام زندگى كنند و حقوق او مساوى باشد با يك طلبه. و به راستى اين ها الگو بودند و زندگانى كردن آنان با اين سختى ها و رنج ها باعث كاهش رنج و اندوه طلاب بوده و طلاب مى ديدند كه اگر آنان مشكل دارند، زُعماى آنان نيز همان سختى و مشكل را نيز دارند.

آن وقت آقاشيخ جعفر شمس لنگرودى كه انسان باصفايى است، يك جمله اى تاريخى در اين باره داشتند و آن اين است كه مى فرمود: آقاى ممجد! تا وقتى كه زندگى آقاى حائرى، آقا شيخ مهدى پايين شهرى، آقا سيد محمدتقى خوانسارى و... را از نزديك نديده بودم و سادگى زندگى آنان را به چشم خودم مشاهده نكرده بودم، فكر مى كردم آخوندى هم يك راهى براى امرار معاش است ولى از آن وقتى كه زندگى اين بزرگان را از نزديك ديدم، فهميدم «رسالت روحانيت» خيلى بالاتر از مطامع دنيوى است».(22)

اوضاع حوزه در دوران سياه رضاخان

دوران رضاخان، دوران بسيار بدى بر حوزه هاى علميه بشمار مى آيد آن قدر فشار بر حوزه ها زياد بود و آن قدر نسبت به اهل علم بد مى گذشت و آينده مبهم و تاريك بود كه حتى خيلى از آقايان اهل علم حاضر نبودند فرزندان خود را در سلك روحانيت درآورند. مرحوم آيت الله ممجد از اوضاع حوزه هاى علميه قم و مشهد - كه معظم له در آن دوران از هر دو آن ديدن كرده و در آن درس خوانده و از نزديك شاهد وقايع و حوادث آن ها بوده است - از اُوضاع آن دوران و اين كه بر سر حوزه هاى علميه و اهل علم چه آمده است، سخن هاى بسيارى داشت كه نمونه اى از آنان را ذيلاً مى آوريم:

در دوران پراختناق رضاخان، تحصيل در حوزه علميه قم، بسيار دشوار بود. يادم هست روزى در مدرسه خان براى عده اى معالم تدريس مى كردم كه به من خبر دادند مأموران آمده اند كه شما را ببرند. يا درس را آن قدر طول بدهيد كه اين ها بروند و يا اين كه آماده باشيد. من هم در آن موقع كم سن و سال بودم. ديدم چاره اى نيست بايد همراه اين ها بروم، طول دادن فايده اى ندارد. درس را تمام كردم مأموران وقتى آمدند مرا ببرند، ديدند من خيلى كوچك و كم سن و سال هستم. يكى به ديگرى گفت: اين بچه است او را كجا ببريم؟ از بردن من منصرف شدند و شرمشان آمد كه بچه اى را به كلانترى ببرند و مورد بازخواست قرار بدهند. طلبه ها به خاطر عمامه اى كه بر سر داشتند، خيلى زجر مى كشيدند و افراد لاابالى و مأموران دستگاه، آنان را خيلى آزار مى دادند. من كمتر از ده سال داشتم كه عمامه گذاشته بودم و همين، سبب مى شد كه در جامعه خيلى وقت ها از حق طبيعى خود محروم بمانم و يا آزار ببينم.

ارادت و عشق به خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله

يكى از صفات برجسته و بارز آيت الله ممجد، عشق و اخلاص آن مرد بزرگ به خاندان عصمت و طهارت بود. نگارنده شاهد بودم در ماه رمضان كه ايشان در مسجد كنار حوزه علميه وقتى منبر مى رفت، وقتى جملات روضه را مى خواند بى اختيار و با صداى بلند گريه مى كرد. آن چنان اشعار عربى را سوزناك مى خواند - مخصوصاً اشعار مربوط به حضرت على اصغر علیه السلام - كه سخت ترين قلب، شكسته و اشك از چشمان همه مردم سرازير مى شد. اينجانب روزى به اتفاق ايشان در سال 1371 از صحن مدرسه فيضيه در حال قدم زدن بوديم كه روضه خوانى در زير مدرس كتابخانه فيضيه به مناسبت ايام فاطميه شروع به روضه خوانى كرد. ايشان روى سكويى نشست. در حالى كه عصاى خود را به زمين مى زد آن چنان گريه كرد كه تاكنون از هيچ كس و در هيچ محفلى چنين گريه كردنى را نديده بودم.

حجة الاسلام عباسى - مدير حوزه علميه لنگرود به نگارنده فرمود: در سالى آقا در ماه رمضان در بيمارستان بسترى بودند. يك شب به عيادت ايشان رفتم و ايشان تازه عمل جراحى نموده بودند. ديدم خيلى ناراحت است و اشك از ديدگانش جارى است؛ شروع كردم ايشان را دلدارى دادن كه ان شاءالله عمل مهمى نيست، بزودى خوب مى شويد و دوباره مشغول تدريس خواهيد شد، ناراحت نباشيد؟ يك نگاهى به من كرد و فرمودند: ناراحتى من براى عمل جراحى نيست بلكه فردا شب، 19 ماه رمضان شب احياء و شب ضربت خوردن مولايمان امام على علیه السلام است و من مى بايست در آن مراسم شركت مى كردم، در حالى كه نمى دانم چه خطايى از من سرزده است كه دارم اين گونه تنبيه مى شوم. امسال از گريه كردن در عزاى آن حضرت محروم شده ام! و اين جملات را وقتى مى فرمود، اشك در صورتش جارى بود.

تكريم ميهمان

يكى از دختران آن مرحوم در اين باره مى گويد: پدرم بسيار مهمان نواز و مهمان دوست بودند، گاهى اوقات با رفتن مهمان گريه مى كردند. او معتقد بود وارد شدن مهمان بر هر منزلى باعث نزول بركات بر ميزبان است. يكى از دخترانش براى آوردن آب به داخل آب انبار سقوط مى كند و چند ساعت بعد او را زنده از آب درمى آورند كه زنده بودن اين دختر شبيه معجزه بود كه وى آن را به بركت قدوم مهمانانش مى دانست. پدرم عاشق بچه ها بود. عشق و علاقه زيادى به بچه ها داشت و گاهى طورى آن ها را سرگرم مى كرد كه باعث حيرت و تعجب همگى مان مى شد. بچه ها را احترام مى كرد و آن ها را هم به آقا عشق مى ورزيدند.(23)

تأليفات

مرحوم آيت الله ممجد لنگرودى تأليفات فراوان در ادبيات عرب، فقه و اصول و شرح بر رسائل، شرح بر مكاسب، شرحى بر كفايه، شرحى بر قوانين، شرحى بر لمعتين و... دارند كه متأسفانه هيچ كدام آنان به طبع نرسيده است.

رحلت

آيت الله ممجد لنگرودى در سال 1374 شمسى در حالى كه مشغول تدريس بود، دچار سكته مغزى شد و بعد از قريب به سه سال از اين بيمارى در تاريخ 13 آبان 1376 در شهرستان لنگرود دارفانى را وداع گفت و با شركت انبوهى از مردم متدين لنگرود، علما ائمه جمعه و جماعات استان، تشييع و پيكر پاكش به قم انتقال يافت و بعد از نماز توسط حضرت آيت الله آقاى بهجت دامت بركاته در قبرستان آيت الله حائرى (قبرستان نو) در جوار قبر پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد. به دنبال رحلت آن عالم ربانى، مجالس متعددى از سوى اقشار و اصناف در لنگرود و توابع و نيز حوزه علميه قم برگزار گرديد. عاش سعيد و مات سعيداً. محمدتقى ادهم‌نژاد لنگرودى .

پى نوشت

(1). «فتيده» روستايى است در 6 كيلومترى شرق شهرستان لنگرود كه سابقاً حوزه علميه كوچكى در آن وجود داشت و علماى بزرگى همانند آيات عظام: شيخ على اكبر و شيخ عيسى فتيدهى از اين روستا برخاسته اند. سيماى لنگرود، رفيعى لاهيجى.

(2). مجله حوزه شماره 87، ص 36.

(3). نمونه هاى زيادى از دست خط آن مرحوم در نزد فرزند وى آيت الله حاج سيد محمدحسن مرتضوى لنگرودى از علماى قم سلمه الله موجود است.

(4). سوره نحل/112.

(5). مجله حوزه، شماره 87، ص 32.

(6). حوزه ش 87، ص 24.

(7). همان، ص 25.

(8). مصاحبه اينجانب با معظم له.

(9). حوزه، ش 26.

(10). مصاحبه اينجانب با معظم له.

(11). حوزه، ص 28.

(12). شرح حال مرحوم آيت الله فقيهى رشتى در گنجينه دانشمندان ج 2، ص 222 و آثار الحجه آمده است. و نيز شرح حال پدر بزرگوارش نيز در ساير كتب تراجم و رجال مثل الذريعه آمده است.

(13). حوزه، ص 28.

(14). شرح حال آيت الله لنگرودى در مجموعه چهره از زندگانى آيت الله لنگرودى نوشته محمد واصف در سال 1383 ق. به طبع رسيده است.

(15). حوزه، ص 28 و 29.

(16). همان.

(17). مجله حوزه، ص 30 و 31 و مصاحبه اينجانب با معظم له.

(18). حوزه، ص 29.

(19). حوزه، ص 33.

(20). مصاحبه با معظم له و حوزه ص 33.

(21). مصاحبه حجة الاسلام والمسلمين صاحب على محبى با راديو گيلان، 76/2/27.

(22). حوزه، ص 22.

(23). نوشتجات زليخا ممجد، دختر آن مرحوم.

منبع

محمدتقى ادهم‌نژاد لنگرودى, ستارگان حرم، جلد 12