حمله به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۳۹ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} ==حمله به خانه حضرت== «و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من ال...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

حمله به خانه حضرت

«و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ». امام علی علیه السلام

خانه عایشه ماتم کده است. علی علیه السلام، فاطمه، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه حسن، حسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک می ریزند. علی به همکاری اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوی پیغمبر است. در آن لحظه های دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ خدا می داند. کار شستشوی بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگی به گوش می رسد: الله اکبر.

علی به عباس: عمو. معنی این تکبیر چیست؟ معنی آن اینست که آن چه نباید بشود شد. (1)

دیری نمی گذرد که بیرون حجره عایشه هم همه و فریادی به گوش می رسد. فریاد هر لحظه رساتر می شود: بیرون بیائید! بیرون بیائید! و گرنه همه تان را آتش می زنیم! دختر پیغمبر به در حجره می رود. در آن جا با عمر روبرو می شود که آتشی در دست دارد.

عمر! چه شده؟ چه خبر است؟ علی، عباس و بنی هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

کدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالای جسد پیغمبر نشسته است. از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه بنی ساعده با او بیعت کردند. بنی هاشم هم باید با او بیعت کنند. و اگر نیایند؟ خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آن که شما هم آن چه مسلمانان پذیرفته اند بپذیرید. عمر می خواهی خانه ما را آتش بزنی؟ آری. (2)

این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابی بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟ یا نه خدا می داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم، کتاب ابن عبد ربه اندلسی (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذری را پیش چشم دارم داستان را چنان که نوشته شد از آن دو کتاب نقل می کنم. بسیار بعید و بلکه ناممکن می نماید چنین داستانی را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته های سیاسی موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شیعه در سده های نخستین اسلام نیروئی نداشته و در اقلیت به سر می برده اند. چنان که می بینیم این گزارش در سند های مغرب اسلامی هم منعکس شده است، بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمی رود. در کتاب های دیگر نیز مطالبی از همین دست، ملایم تر یا سخت تر، دیده می شود.

طبری نویسد: انصار گفتند ما جز با علی بیعت نمی کنیم. عمر بن خطاب به خانه علی علیه السلام رفت، طلحه و زبیر و گروهی از مهاجران در آن جا بودند. گفت به خدا قسم اگر برای بیعت با ابوبکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند.(3)

راستی در آن روز چرا چنین گفتگوهائی بین یاران پیغمبر درگرفت؟ اینان کسانی بودند که در روزهای سخت به یاری دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر کف نهاده به کام دشمن رفتند. چه شد که به زودی چنین به جان هم افتادند؟

علی و خانواده پیغمبر چه گناهی کرده بودند که باید آنان را آتش زد. بر فرض که داستان غدیر درست نباشد، بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسی را به جانشینی نگمارده است، بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادی نگیرند، سر پیچی از بیعت در اسلام سابقه داشت - بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست. حکم فقهی سند می خواهد. سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند.

«لینتهین رجال عن ترک الجماعة او لاحرفن بیوتهم».(4)

بر فرض درست بودن روایت از جهت متن و سند، آیا این حدیث بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده اند. پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از این ها گذشته آن همه شتاب در برگزیدن خلیفه برای چه بود؟ و از آن شگفت تر، آن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمی دانستند یا نمی پذیرفتند؟ آیا می توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچ یک از مردم مدینه نبود، و این خبر به قبیله اوس و قبیله خزرج نرسید؟

از اجتماع جحفه سه ماه نمی گذشت. رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یاری کردند، چرا در آن روز خواهان ریاست شدند؟ و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما میری و از شما امیری؟ مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله می دانستند؟

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین، نخست به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنان که گفتیم می ترسیدند فتنه برخیزد. ابوسفیان در کمین بود. ولی چرا از بنی هاشم کسی را در آن جمع نخواندند؟ آیا ابوسفیان و توطئه او برای اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ ابوسفیان در آن روز که بود؟ حاکم دهکده کوچک نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تیره های هاشمی و بنی تمیم و بنی عدی و دسته های دیگر با هم یک دست می شدند، ابوسفیان و تیره امیه چه کاری از پیش می بردند؟ و چه می توانستند بکنند؟ هیچ! آیا بیم آن می رفت که اگر امیر مسلمانان بزودی انتخاب نشود پیش آمد ناگواری رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن یا اندکی کمتر صدها بار این پرسش ها مطرح شده و بدان پاسخ ها داده اند چنان که در جای دیگر نوشته ام این پاسخ ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است، نه برای روشن ساختن حقیقت.

به نظر می رسد در آن روز کسانی بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین می اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایه ای که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند. گویا آنان پیش خود چنین استدلال می کردند: چون تکلیف حکومت مرکزی معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست خواهد شد. درست است و ما می بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کند، در مقابل مرتدان ایستاد. و آنان را سر جای خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلی آماده کشور گشائی گردید. ولی آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را می توان از دین جدا ساخت؟ به خصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟ به هر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه می گذرد. آنان که در آن روز چنان راهی را پیش پای مسلمانان نهادند، غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمی دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین می اندیشیدند که اگر شخصیتی برجسته، عالم پرهیزگار، و از خاندان پیغمبر، آن اندازه تمکن یابد که گروهی را راضی نگاه دارد ممکن است، در قدرت حاکم تزلزلی پدید آید. این اشارت کوتاه که در تاریخ طبری آمده باز گوینده چنین حقیقتی است: پس از رحلت دختر پیغمبر چون علی علیه السلام دید مردم از او روی گرداندند، با ابوبکر بیعت کرد». (6)

آری چنان که فرزند علی گفته است. «مردم بنده دنیایند... چون آزمایش شوند، دینداران اندک خواهند بود.» چنان که در جای دیگر نوشته ام، من نمی خواهم عاطفه گروهی از مسلمانان جریحه دار شود، نمی خواهم خود را در کاری داخل کنم که دسته ای از مسلمانان برای خاطر دین یا دنیا خود را در آن درآوردند.(7)

آنان نزد پروردگار خویش رفته اند، و حساب شان با اوست. اگر غم دین داشته اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را می خواسته اند، پروردگار بهترین داورست. اما سخن شهرستانی سخنی بسیار پر معنی است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیری چون شمشیری که به خاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.»(8) باز در جای دیگر نوشته ام که اگر نسل بعد و نسل های دیگر، در اخلاص و فداکاری هم پایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان به گونه دیگری نوشته می شد.

دختر پیغمبر در بستر بیماری

«صبت علی مصائب لو انها صبت علی الایام صرن لیالیا».(9)

منصوب به فاطمه سلام الله علیها

مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونی هائی که پس از رسول خدا - به فاصله ای اندک - در سنت مسلمانی پدید گردید، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان که تاریخ نشان می دهد، او پیش از مرگ پدرش بیماری جسمی نداشته است.

نوشته نمی گوید، زهرا سلام الله علیها در آن وقت بیمار بود (10)! بعض معاصران نوشته اند فاطمه اساسا تنی ضعیف داشته است.(11)

نوشته مؤلف کتاب «فاطمة الزهراء» هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتی ندارد، لکن بی اشارت نیست. عقاید چنین نویسد: «زهرا لاغر اندام، گندم گون و رنگ پریده بود. پدرش در بیماری مرگ، او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من می پیوندد».(12) هیچ یک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده اند.

ظاهر عبارت عقاید این است، که چون پیغمبر صلی الله علیه و آله دخترش را ناتندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبری داد. نمی خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه سلام الله علیها در هر روزی به قدر یک ماه و در هر ماهی به قدر یک سال دیگران رشد می کرد (13) اما تا آن جا که می دانم و اسناد نشان می دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیماری بوده است. بیماری او پس از این حادثه ها آغاز شد. وی روزهائی را که پس از مرگ پدر زیست، رنجور، پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائی پدر را تحمل نمی کرد. و برای همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد. او مردن را بر زیستن بدون پدر شادی خود می دانست.

داستان آنان را که به در خانه او آمدند و می خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند، نوشتیم. چنان که دیدیم سندهای قدیمی چنان واقعه ای را ضبط کرده است. خود این پیش آمد به تنهائی برای آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهای دیگر هم بدان افزوده شود. آیا راست است که بازوی دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده اند؟ آیا می خواسته اند بازور به درون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است، صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه ها رخ داده باشد. اگر درست است راستی چرا و برای چه این خشونت ها را روا داشته اند؟ چگونه می توان چنین داستان را پذیرفت و چه سان آن را تحلیل کرد؟

مسلمانانی که در راه خدا و برای رضای او و حفظ عقیدت خود سخت ترین شکنجه ها را تحمل کردند، مسلمانانی که از مال خود گذشتند، پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند، خانمان را رها کردند، به خاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند، چگونه چنین حادثه ها را دیدند و آرام نشستند. راستی گفتار فرزند فاطمه سخنی آموزنده است که: «آن جا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود».(14)

از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال می گذشت. در این سال ها گروهی دنیا پرست که چاره ای جز پذیرفتن مسلمانی نداشتند خود را در پناه اسلام جای دادند. دسته ای از اینان مردمانی تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند. طبیعت آنان قید و بند دین را نمی پذیرفت. اگر مسلمان شدند برای این بود که جز مسلمانی راهی پیش روی خود نمی دیدند.

قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش می دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتی بزرگ به نام اسلام قرار گرفت. و چون از بیم جان و یا به امید جاه مسلمان شد، می کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد. بسیار حقیقت پوشی و یا خوش باوری می خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابی گرفته اند، در تقوی و پا بر سر هوی نهادن نیز مسلمانی درست بودند.

از هم چشمی و بلکه دشمنی عرب های جنوبی و شمالی در سده های پیش از اسلام آگاهیم(15) مردم حجاز به مقتضای خوی بیابان نشینی، مردم یثرب را که از تیره قحطانی بودند و به کار کشاورزی اشتغال داشتند خوار می شمردند. قحطانیان یا عرب های جنوبی ساکن یثرب، پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند، بدو ایمان آوردند، با وی پیمان بستند. در نبردهای بدر، احد، احزاب، و غزوه های دیگر با قریش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قریش هرگز این خواری را نمی پذیرفت. از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.

تنها با تذکرات ابوبکر که پیغمبر گفته است «امامان باید از قریش باشند» عقب نشستند. اگر انصار چنان که گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم می شدند و اگر حریم حرمت این خانواده هم چنان محفوظ می ماند، چه کسی تضمین می کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را به خاک نمالند. این ها حقیقت هائی بود که دست اندرکاران سیاست آن روز آن را به خوبی می دانستند. ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را به خوش باوری بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگاری و فداکاری بوده اند و چنین احتمالی درباره آنان نمی توان داد، حقیقت را دگرگون نمی سازد. دشمنی میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادری بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد. و در سال های بعد آشکار گردید. و چنان که آشنایان به تاریخ اسلام می دانند، این درگیری بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامی تا عصر معتصم عباسی برجای ماند.

من نمی گویم خدای نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین می اندیشیدند. در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانی بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه برای رعایت حکم الهی از برادر و فرزند خود هم می گذشتند، اما شمار اینان اندک بود. آیا می توان به آسانی پذیرفت که سهیل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفیان و سعد بن عبدالله بن ابی سرح هم غم دین داشتند؟

بسیار ساده دلی می خواهد که ما بگوئیم آن کس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یک سال صحبت پیغمبر را دریافت، مشمول حدیثی است که از پیغمبر آورده اند «یاران من چون ستارگانند به دنبال هر یک که رفتید، راه را یافته اید» من بدین کاری ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است یا نه، این کار را به عهده محدثان می گذارم، آن چه مسلم است این که در آن روزها یا لااقل چند سال بعد، اصحاب پیغمبر روبروی هم قرار گرفتند. چگونه می توان گفت هم آنان که به دنبال علی علیه السلام رفتند و هم کسانی که پی طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته اند.

خواهند گفت خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهی جز قریش استوار می کرد؟ و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟ برای استقرار حکومت باید قدرت یک پارچه شود. و برای تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتی سرکوب گردد و بسیار طبیعی است که با دگرگونی شرایط، منطق هم دگرگون شود.

پی نوشت

(1). انساب الاشراف ص 582.

(2). عقد الفرید ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.

(3). طبری ج 4 ص 1818.

(4). (کنز العمال. صلوة حدیث 2672).

(5). تحلیلی از تاریخ اسلام. بخش یک ص 91.

(6). طبری ج 4 ص 1825.

(7). پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.

(8). «ما سل سیف فی الاسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سل علی الامامة فی کل زمان » (الملل و النحل ص 16 ج 1).

(9). در این بلا بجای من از روزگار بود روز سپید او شب تاریک می نمود.

(10). انساب الاشراف ص 405.

(11). فاطمه فاطمه است ص 117.

(12). فاطمة الزهراء ص 66.

(13). روضة الواعظین ص 144.

(14). فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن علی علیه السلام).

(15). رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل «برای عبرت تاریخ » در همین کتاب.

منبع

سيد جعفر شهيدى, زندگانى فاطمه زهرا سلام الله علیها، ص 108 تا 113 و ص 144 تا 148، چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى / تاريخ انتشار: 1376