جوانان کربلا

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۳۶ توسط شهاب (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

منبع: دیدار آشنا: اسفند و فروردین 3-1382، شماره 46-45 / دیدار آشنا: فروردین 1381، شماره 22

در تمام حرکت هاي بزرگ اصلاح طلبانه و انقلاب هاي رهايي بخش حساس ترين مسئوليت ها بر عهده نيروهاي توانمند جوان قرار داده مي شود. در نهضت عاشورا نيز مهمترين و سرنوشت سازترين نقش ها را نيروهاي جوان عهده دار بودند که طي آن هفتاد و دو تن از بهترين مردان شهيد شدند.

امام رضا عليه السلام به «ريان ابن شبيب » فرمود: «اي پسر شبيب! هجده نفر از ما بني هاشم در کربلا شهيد شدند که در روي زمين نظير نداشتند. اين هجده نفر به استثناي فرمانده لايق و پيشواي عالي قدر خود امام حسين عليه السلام که پنجاه و هفت ساله بود، همه جوان بودند; جوانان سي و پنج ساله و کمتر تا نوجوانان دوازده ساله و ده ساله! ساير جانبازان کربلا نيز اکثرا نسل جوان بودند. در حقيقت مي توان گفت اکثريت فداکاران قهرمان کربلا را جوانان تشکيل مي دادند».(1)

هنگامي که يزيد بن معاويه شرافت و فضيلت را لگدکوب مي کرد اين جوانان فداکار مردانه قيام کردند. سيماي جواني اين جوانان پر شور و از جان گذشته تا هميشه در تاريخ رستاخيز حسيني مي درخشد. آري چهره تابناک آن جوانان بود که تلؤلؤ خاص قيام تاريخي حسين عليه السلام را در دل قرن ها به يادگار باقي نهاد.

ويژگي هاي جوانان کربلا

در اين جا ويژگي هاي جواناني که تا آخرين قطره خون خويش از رهبري و اهداف والاي اين نهضت دفاع کردند، اشاره مي کنيم. اميدواريم که اين کار به آشنايي بيشتر نسل جوان جامعه اسلامي با اسوه و الگوهاي جاودان نهضت عظيم عاشورا کمک نمايد.

الف. ايمان راسخ:

جوانان پاکباز عاشورا به دليل پرورش در دامان خانواده هاي مؤمن و پرهيزکار، به کامل ترين مراحل ايمان دست يافته و در راه حاکميت احکام الهي آماده شهادت بودند. وقتي امام حسين عليه السلام در مسير کربلا در منزل «قصر بني مقاتل » به دنبال خوابي که ديده بودند، جمله «انالله و انااليه راجعون » را بر زبان آوردند.

«علي اکبر» جلو رفت و علت را جويا شد. حضرت فرمود: اسب سواري جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: اين قوم شبانگاه در حرکت است و مرکب به استقبال شان مي آيد. علي اکبر گفت: پدرم! آيا ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که ما برحقيم. علي اکبر گفت: پس ما را باکي از مرگ نيست .(2)

ب. بصيرت:

در دوران حکومت اموي، به دليل تبليغات زهرآگين عليه خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله، تشخيص حقانيت امام حسين عليه السلام کار آساني نبود. حتي بسياري از سياست مداران بزرگ تحت تاثير وضع حاکم، قيام آن حضرت را مورد انتقاد قرار مي دادند. در چنين موقعيتي عده اي از جوانان بابصيرت نسبت به ضرورت قيام امام حسين عليه السلام، بدون هيچ ترديدي، با تمام وجود به حمايت از او پرداختند.

امام صادق عليه السلام در توصيف صفات حضرت عباس عليه السلام مي فرمايند: «خدا رحمت کند عموي ما عباس را، او از بصيرت و ژرف بيني بسيار نافذ و ايمان بسيار استوار برخوردار بود. به همراه ابا عبدالله به جهاد پرداخت و در نهايت هم به فيض شهادت نايل آمد».(3)

آري، به برکت همين بينش ژرف و بصيرت کامل، دشمن نتوانست راه او را از امام حسين عليه السلام جدا سازد.

ج. وفاداري:

بارزترين صفت جوانان کربلا، وفاداري آنان به امام زمان شان است که در سخت ترين شرايط، حاضر نشدند محمد خود را با امام، نقض کنند.

امام صادق عليه السلام با اشاره به نهايت وفاداري علمدار کربلا فرمود: «شهادت مي دهم که در برابر جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره تسليم بودي... هميشه به جهت خدا وفادار ماندي و لحظه اي از خيرخواهي براي او کوتاهي نکردي...».(3)

د. ادب:

از ويژگي هاي ديگر ياران امام حسين عليه السلام به ويژه جوانان کربلا، آراستگي به فضيلت ادب است. در اين ميان، قمر بني هاشم داراي منزلي خاص است. حضرت عباس عليه السلام بدون اجازه در کنار امام حسين عليه السلام نمي نشست; هنگامي که در حضور برادر مي نشست، همانند يک بنده در مقابل مولاي خود بر روي دو زانو در کمال تواضع مي نشست.

ه. جوانمردي:

يکي ديگر از ويژگي هاي جوانان کربلا، جوانمردي و از خودگذشتگي آنان است. در بين اين جوانان، حضرت ابوالفضل در جوانمردي زبانزد است. هنگامي که عباس تنهايي امام را ديد، اجازه خواست تا عازم ميدان شود. امام از او درخواست کرد تا براي کودکان حرم کمي آب تهيه کند. مشک و نيزه اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد. براي لحظه اي قصد آشاميدن آب جاري فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشيدن آب بازداشت. گويا مي گفت:

يا نفس من بعد الحسين هوني × و بعده لاکنت ان تکوني

هذالحسين شارب المنون × و تشربين بارد المعين؟!(4)


و. پاي بندي به احکام و ارزش ها:

ويژگي ديگر اصحاب امام حسين عليه السلام، پاسداري از احکام الهي و پافشاري بر ارزش هاي اصيل ديني است. مثلا در هنگام ظهر در بحبوبه جنگ، دست از جنگ برداشته و مشغول نماز مي شوند.

ز: رشادت:

وهب جواني بيست و پنج ساله بود که بعد از اجازه از امام حسين عليه السلام، به ميدان تاخت و با رشادت عجيبي مي جنگيد، به طوري که نوزده سواره و بيست پياده را کشت. آن گاه هر دو دست او را قطع کردند. او هم چنان جنگيد تا او را اسير کرده و نزد عمر سعد آوردند. عمر سعد که صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت: ما اشد صولتک: «چقدر صولت و رشادت سختي داري؟». سپس دستور داد گردنش را زدند.

ح. صبر و استقامت:

مصائب امام سجاد عليه السلام از جمله سه شبانه روز تشنگي و شدت تب و التهاب، ناظر شهادت و کشته شدن پدر و برادر خردسال و عموها و عموزادگان و کليه ياران بودن تاراج خيمه ها و اسارت بانوان اهل بيت علیهم السلام نشان دهنده عظمت صبر و استقامت آن امام بزرگوار است. علاوه بر موارد مذکور، ايثار و فداکاري، شجاعت و شهامت، عفو و بخشش، آزادگي و عزت نفس و اخلاص و رافت و... از ديگر اوصاف جوانان کربلاست.(5)

جوانان در کربلا

1- عباس بن علي عليه السلام پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام، مادرش فاطمه ام البنين و کنيه اش ابوالفضل است.

«عباس » جواني دلاور، زيبا و بلند بالا بود. وقتي که سوار اسب مي شد، پاهايش به زمين مي رسيد. او علاوه بر مزاياي جسمي، از نظر ملکات روحي و کمالات نفساني نيز بعد از برادرش امام حسين عليه السلام در ميان همه جوانان و رجال اهل بيت عليه السلام نظير نداشت. در جنگ هاي صفين و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت. به خاطر سيماي جذاب و نورانيش، او را «قمر بني هاشم » مي خواندند و به خاطر آوردن آب به خيمه ها، «سقا» لقب يافت.

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: «خدا رحمت کند عمويم را که جان خويش را در راه برادرش فدا کرد تا آن که دست هايش قطع شد. خداوند دو بال به او داده است که به وسيله آن با فرشتگان در بهشت پرواز مي کند. چنان که خداوند براي جعفر بن ابي طالب قرار داده است». وقتي که امام حسين عليه السلام بر بالين خون آلود حضرت عباس عليه السلام حاضر شد، فرمود: الان انکسر ظهري و لت حيلتي.(6)

حضرت ابوالفضل در کربلا سي و چهار ساله بود.

2- علي بن حسين عليه السلام امام زين العابدين: امام سجاد عليه السلام در حادثه کربلا بيست و دو ساله بود و آن روزها بيمار بود. همين بيماري نيز باعث گرديد که وي از خطر کشته شدن نجات يابد و دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله در روي زمين باقي بماند.

حضرت امام سجاد عليه السلام مصائب و مشکلات و اذيت هاي بسياري را تحمل کرد و با سخنراني ها و افشاگري هايي در مجالس عبيدالله زياد و يزيد بن معاويه، باعث زنده نگاه داشته شدن عاشورا و به لرزه در آمدن پايه هاي حکومت اموي گشت.

دوران زندگي آن حضرت را مي توان به دو بخش خلاصه کرد:

  • 1. بيست و دو سال ملازمت با پدر بزرگوارش.
  • 2. سي و پنج سال دوران امامت، يعني دشوارترين دوران خفقان حکومت امويان، که آن حضرت در سخت ترين شرايط به وظيفه امامت ادامه داد و عالي ترين معارف و اخلاقيات و امور سياسي و اجتماعي را در لباس دعا بيان فرمود.

حضرت امام سجاد عليه السلام بنابر قول مشهور در بيست و پنج و به قولي دوازده محرم سال نود و پنج هجري قمري به وسيله هشام بن عبدالملک در سن حدود پنجاه و شش سالگي به شهادت رسيد.

علي بن الحسين علي اکبر عليه السلام، پدرش امام حسين عليه السلام، و مادرش ليلي دختر ابي مره مي باشد. به علي اکبر معروف بود و از حيث شجاعت و نبوغ، بهترين يادگار جدش علي بن ابيطالب بود و از لحاظ چهره زيبا و تناسب اندام و خوي نيکو و گفتار نغز از همه کس به جد بزرگوارش رسول اکرم صلي الله عليه و آله شبيه تر بود. نخستين شهيد از بني هاشم در روز عاشورا بود که جسد مبارکش قطعه قطعه گرديد و نزديکترين شهيدي است که در کنار امام حسين عليه السلام دفن شده است. سن او را از هيجده سال تا بيست و هفت سال نقل کرده اند.

عبدالله بن علي عليه السلام: پدرش، علي عليه السلام و مادرش فاطمه ام البنين مي باشد که به توصيه برادرش حضرت عباس عليه السلام به ميدان کارزار شتافت. او اولين فرزند ام النبين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. سن او در هنگام شهادت بيست و پنج سال بود.

عثمان بن علی: پدرش علي و مادرش ام البنين است. به خاطر علاقه شديدي که حضرت علي عليه السلام به «عثمان ابن مظعون » داشت، نام فرزندش را عثمان گذاشت. وي دومين فرزند ام البنين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. او به هنگام شهادت نوزده ساله بود.(7)

جعفر بن علی عليه السلام: پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و مادرش فاطمه ام البنين مي باشد. امام علی عليه السلام به واسطه علاقه و محبتي که به برادرش «جعفر طيار» داشت، نام فرزندش را «جعفر» نهاد.

امام حسين عليه السلام به وي فرمود: به کارزار بشتاب تا تو را مانند دو بردارم (عبدالله و عثمان) شهيد ببينم. وي در هنگام شهادت. نوزده سال داشت. اين سه برادر و حضرت عباس عليه السلام، امان نامه شمر (لعنة الله عليه) را رد کردند و امام حسين عليه السلام را تنها نگذاشتند.

ابوبکر بن علی عليه السلام: پدرش علي عليه السلام و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد بود. او را «محمد اصغر» و يا «عبدالله» مي خواندند. او در روز عاشورا پس از کارزار با دشمن، به محاصره در آمده و به شهادت رسيد. نوشته اند: جسد بي جان او را در آب راه خشکي در کربلا يافتند.

قاسم بن الحسن عليه السلام: پدرش امام حسن مجتبي عليه السلام و مادرش «رمله » مي باشد. در شب عاشورا در پاسخ امام حسين عليه السلام که فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» گفت: «شيرين تر از عسل ». او پس از اصرار زياد از امام حسين عليه السلام اجازه به ميدان رفتن گرفت و اين چنين رجز مي خواند:

ان تنکروني فاناابن الحسن × سبط النبي المصطفي المؤتمن

هذا حسين کالاسير المرتهن × بين اناس لاسقوا صوب الحزن(8)

او کارزار سختي نمود و با اين که نوجواني کم سن و سال بود، پس از کشتن سي و پنج نفر از دشمنان، در نهايت بر اثر ضربت شمشير نقش بر زمين گشت و به شهادت رسيد. سن او سيزده سال بود.

ابوبکر بن الحسن عليه السلام: پدرش امام حسن مجتبي عليه السلام و مادرش، کنيز آن حضرت بود. او از مدينه همراه عمويش امام حسين عليه السلام به کربلا آمد و بعد از شهادت برادرش قاسم، به ميدان آمد و جنگيد تا به فيض شهادت نايل گشت.

عبدالله بن الحسن عليه السلام: پدرش امام حسن مجتبي عليه السلام و مادرش، دختر شليل بن عبدالله مي باشد. عبدالله در کربلا نوجواني بود که به سن بلوغ نرسيده بود و چون عمويش حسين عليه السلام را زخمي و بي ياور ديد، خود را به آن حضرت رسانيد و گفت: «به خدا قسم از عمويم جدا نمي شوم ». در آن هنگام شمشيري به طرف امام حسين عليه السلام روانه شد. عبدالله دست خود را سپر شمشير قرار داد و دستش به پوست آويزان شد و فرياد زد: «عموجان »! حسين عليه السلام او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: برادرزاده! بر اين مصيبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خير نما، زيرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق مي کند. ناگاه حرمله بن کاهل تيري بر او زد و او در دامان عمويش حسين عليه السلام، به شهادت رسيد. وي نوجواني يازده ساله بود.

عون بن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش حضرت زينب عليهاالسلام است. او در اوائل راه مکه به کربلا، در «وادي عقيق » به امام حسين عليه السلام پيوست. او در روز عاشورا به ميدان نبرد تافت و شمشير زد تا به شهادت رسيد. مي نويسند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «به خدا قسم، شهادت پسرم در رکاب حسين عليه السلام مصيبت مرا آسان مي کند...».

محمد بن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش خوصاء مي باشد. او با برادرش «عون » در راه مکه به کربلا در «وادي عقيق » به امام حسين عليه السلام پيوست و در روز عاشورا قبل از برادرش عون به ميدان رفت و به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «اگر چه من توفيق ياري حسين را نيافتم، ولي با تقديم پسرانم او را ياري کردم».

عبدالله بن مسلم: پدرش، مسلم بن عقيل و مادرش، رقيه دختر حضرت علي عليه السلام مي باشد. وي در روز عاشورا در ميدان جنگ، سه مرتبه با دشمن کارزار کرد. دشمن به سوي او تيري رها کرد و عبدالله دستش را روي صورت گذاشت تا از اصابت تير جلوگيري کند. تير دستش را به پيشاني دوخت. تيري ديگر، قلب او را نشانه گرفت. شهادت او در روز عاشورا اين گونه بود. عبدالله، چهارده سال داشت.

محمد بن مسلم: پدرش مسلم بن عقيل و مادرش از کنيزان بود. او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش «عبدالله » در حمله دسته جمعي فرزندان ابي طالب به دشمن شرکت کرده، سپس به شهادت رسيد. او سيزده ساله بود.

عبدالرحمن بن عقيل: پدرش، «عقيل » برادر علي عليه السلام و مادرش از کنيزان است. وي از عموزادگان امام حسين عليه السلام است. امام حسين عليه السلام فرياد زد: «اي عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه سازيد... بعد از اين ديگر هرگز سختي و مصيبتي نخواهيد ديد». وي در روز عاشورا در حمله دسته جمعي فرزندان ابي طالب به دشمن، شرکت کرد و به شهادت رسيد.

جعفر بن عقيل: پدرش «عقيل » و مادرش «خوصاء» مي باشد «جعفر» در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت و در حالي که مادرش جلوي خيمه ايستاده بود و او را نظاره مي کرد، به شهادت رسيد.

سيف بن الحارث «الهمداني »؛

مالک بن عبدالله «الهمداني »؛

شبيب: «سيف » و «مالک » پسر عموي يکديگر بودند و به همراه غلام شان «شبيب » به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند. روز عاشورا آن دو در حالي که مي گريستند، به خدمت حضرت رسيدند. امام(7) فرمود: چرا گريه مي کنيد؟ آن دو گفتند: فدايت شويم، براي خودمان گريه نمي کنيم، ولي براي شما گريه مي کنيم که در محاصره دشمن قرار گرفته ايد و ما بيش از جانمان چيزي نداريم تا با آن از تو حمايت کنيم. حضرت به آن ها فرمود: خداوند از بابت علاقه و هم درديتان با من به شما پاداش دهد. آن ها در حالي که يکديگر را حمايت مي کردند، در جنگ دشمن به شهادت رسيدند. غلامشان در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيد.

عائذ بن مجمع: او به همراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام عليه السلام ملحق شد و حر بن يزيد خواست نگذارد. امام عليه السلام فرمود: «اين ها ياران منند و نبايد آن ها را از اين کار بازداري ».

آن ها به امام ملحق شدند و راهنماي آن ها طرماح بود. صاحب حدائق، آن دو را در شمار شهداي حمله اول ذکر کرده است. ديگران گفته اند با پدرشان در يک جا شهيد شدند و اين قبل از حمله اول در آغاز جنگ بوده است.(11)

عمرو بن قرظه: پدرش قرظه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران علي عليه السلام بود. عمرو قبل از شروع جنگ در کربلا، به امام حسين عليه السلام پيوست. در روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد، ولي به سوي حسين عليه السلام برگشت، تا آن حضرت را از دشمن محافظت کند. او خود را سپر حضرت کرده و تيرها به صورت و سينه اش برخورد مي کرد تا آسيبي به امام حسين عليه السلام نرسد.

او در حالي که بدنش پر از جراحت شده بود، رو به حضرت کرد و گفت: يابن رسول الله! آيا به عهد خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: «در بهشت جلوي من خواهي بود و سلام مرا به رسول خدا برسان.» در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و به شهادت رسيد.

عمرو بن جناده: عمرو که جواني بيست و يک ساله بود، پس از شهادت پدرش، مادرش به او گفت: پسرم برو از حريم امام دفاع کن و در برابرش با دشمن جنگ کن. او بعد از اجازه از امام حسين عليه السلام به دشمن حمله کرد و چنين مي خواند:

اميري حسين و نعم المير × سرور الفؤاد البشير النذير

علي و فاطمة والداه × فهل تعلمون له من نظير

او همچنان جنگيد، تا به شهادت رسيد. دشمن سرش را از بدن جدا کرد و به طرف حسين عليه السلام پرتاب کرد. مادرش، سر فرزند را برداشت و آن را بر سر يکي از سپاهيان عمر بن سعد زد و او را به هلاکت رساند.(12)

عبدالله بن عروه و عبدالرحمن بن عروه: اين دو برادر از اشراف و دليران کوفه بودند و جدشان از ياران علي عليه السلام بوده است. آن ها در کربلا به امام حسين عليه السلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد حضرت آمده و سلام کردند و گفتند: دوست داريم که در برابرت مبارزه کرده و از حريم تو دفاع کنيم.

حضرت به آن ها فرمود: «آفرين بر شما باد.» اين دو برادر در نزديکي امام عليه السلام با دشمن مبارزه کردند تا شهيد شدند. در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروه بن حراق الغفاريين ».

وهب؛

همسر وهب (هانيه)؛

وهب مردي دلاور و از مسيحيان کوفه بود که با ديدن معجزه امام حسين عليه السلام و با شنيدن پيام امام عليه السلام با همسر و مادر خود به سوي کربلا حرکت کرد و مسلمان شد. او در روز عاشورا با توصيه مادرش و اجازه امام حسين عليه السلام به ميدان رفت و با صولت عجيبي جنگيد، به طوري که نوزده سوار و بيست پياده را کشت و سپس هر دو دستش را قطع کردند. وهب هم چنان جنگيد تا به شهادت رسيد. پس سربريده او را به سوي لشکر امام حسين عليه السلام انداختند. مادرش سر او را به آغوش کشيد و سپس آن را به سوي دشمن انداخت.

امام حسين علیه السلام(7) فرمود: «اي مادر وهب به خيمه برگرد. پسرت اکنون با رسول خداست.» وهب هنگام شهادت بيست و پنج سال داشت. او و خانواده اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند و در پيکر وهب اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير ديده مي شد.(13)

«هانيه » همسر وهب، خود را به جنازه به خون غلتيده همسرش وهب رساند، خون هاي پيکر او را پاک مي کرد و گفت: «بهشت بر تو گوارا باد». شمر وقتي او را ديد، به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نوعروس زد و او را کشت. اين نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين علیه السلام(7) به شهادت رسيد.(14)

عبدالله بن يزيد و عبيدالله بن يزيد: «عبدالله » و «عبيدالله » همراه پدرشان «يزيد» که از شيعيان بصره بودند همراه عده اي ديگر از بصره بيرون آمده و در محلي به نام (ابطح) در نزديکي مکه به امام حسين عليه السلام پيوستند. در روز عاشورا «عبدالله » و «عبيدالله » در حمله اول که دسته جمعي بود، به شهادت رسيدند.

عبدالرحمن بن مسعود: عبدالرحمن همراه با پدرش مسعود بن الحجاج، از شيعيان و شجاعان مشهور بودند که با لشکر عمر بن سعد از کوفه خارج شدند، ولي پيش از درگيري به امام حسين عليه السلام پيوستند. «عبدالرحمن » و پدرش در روز عاشورا و در حمله اول، به شهادت رسيدند.

عمار بن حسان: از شيعيان مخلص و از شجاعان دلير و معروف بود. پدرش حسان از اصحاب امام علي عليه السلام بود. عمار از مکه در خدمت امام عليه السلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض عظيم شهادت نائل گشت.

حبشي بن قيس بن سلمه: جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نهم است. او در ايامي که خبر از جنگ در کربلا نبود، خدمت امام بود و به همراه آن حضرت به کربلا آمد و در روز عاشورا به شهادت رسيد. اميد آن که با تامل و تفکر در ايثار و فداکاري اين جوانان، آنان را اسوه زندگي خويش قرار دهيم.

با يکي از سخنان امام حسين عليه السلام در عظمت يارانش و اهل بيتش، سخن را به پايان مي بريم: «فاني لااعلم اصحابا اولي و لاخيرا من اصحابي و لااهل بيت ابر و لااوصل من اهل بيتي فجزاکم الله جميعا عني خيرا: من ياراني برتر و بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خانداني نيکوتر و به صله رحم پايبندتر از اهل بيتم نمي شناسم. خدا شما را به خاطر ياري من پاداش نيکو عطا فرمايد».(15)

تازه عروس و داماد خوشبخت

مادر، پسر و عروس در بيابان ثعلبيه به دامداري مشغول بودند. اين سه نفر به نام هاي قمر، وهب و هانيه زندگي آرام و ساده اي داشتند. وهب گوسفندان خود را براي چرا به دشت و صحرا مي برد و شب بازمي گشت. او تازه با هانيه عروسي کرده بود. هر سه مسيحي بودند. امام حسين عليه السلام با ياران خود در مسير حرکت به سوي کربلا، چشمشان در صحراي ثعلبيه به خيمه سياه سوخته اي افتاد. امام نزديک آن خيمه رفت. ديد پيرزن فقيري در آن جا زندگي مي کند. او قمر مادر وهب بود. امام حال و روزگار او را پرسيد.

او گفت: روزگار مي گذرد. ولي ما در مضيقه آب هستيم. اگر آب مي داشتيم بسيار خوب بود. امام با او به کناري رفتند، تا به سنگي رسيدند، امام با نيزه خود آن سنگ را از جا کند. آب خوش گواري از زير سنگ بيرون آمد. پيرزن بسيار شادمان شد و از امام عليه السلام تشکر کرد. هنگام خداحافظي، امام حسين عليه السلام هدف از هجرت و حرکت خود را گفت و به آن مادر پير فرمود: ما نيازي به يار و ياور داريم. وقتي که پسرت وهب بازگشت، به او بگو به ما بپيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه باظلم کمک کند.

امام رفت. پيرزن در حيرت فرو رفته بود، عظمت و کرامت و ضعيف نوازي و مهرباني امام فکر و قلب او را قبضه کرده بود. دلش مي خواست با امام حرکت کند. صبر کرد تا عروس و پسرش وهب آمدند.

آنان آب گواراي چشمه در کنار خيمه خود را ديدند. از علت پرسيدند. قمر جريان را براي آنان تعريف کرد. و پيام امام را نيز به پسرش ابلاغ نمود. اين سه نفر شيفته امام شدند. بار و بنه خود را برداشتند و به سوي کاروان امام حرکت کرده و به حضور امام رسيده و اسلام را پذيرفتند و با سپاه امام عليه السلام با کمال عشق و علاقه به راه خود ادامه داده تا به کربلا رسيدند.

نه روز از عروسي وهب و هانيه مي گذشت. آنان ماه عسل خود را در کربلا کنار حسين عليه السلام و خاندان ارجمند ايشان گذراندند. سرانجام روز عاشورا و در هفدهمين روز عروسي خود، وهب و هانيه به شهادت رسيدند. قمر با دلاوري هاي خود، حماسه ها آفريد و روسفيدي دو سرا را کسب کرد. اينک به چگونگي شهادت وهب و هانيه توجه کنيد: روز عاشورا فرا رسيد. قمر به وهب گفت: پسرم برخيز و پسر دختر پيامبر صلي الله عليه وآله را ياري کن.

وهب گفت: مادرم حتما ياري مي کنم و کوتاهي نخواهم کرد. ام وهب آن چنان پسرش را عاشقانه به سوي ميدان دعوت مي کرد، که گويي مي خواهد کبوترش را به سوي ميدان به پرواز درآورد. او اشک شوق مي ريخت که جوان تازه دامادش، در رکاب حسين عليه السلام شهد شهادت بنوشد.

هانيه همسر وهب به خاطر غربت و اين که با وهب تازه عروسي کرده بود، در آغاز در مورد رفتن وهب به ميدان بي ميل بود. و تحمل فراق وهب براي او سخت و رنج آور بود. ولي قمر اصرار داشت که وهب به ميدان برود و مي گفت: پسرم از تو راضي نخواهم شد مگر اين که به ياري پسر پيغمبر بروي. پسرم تو هرگز به شفاعت جد امام حسين عليه السلام نمي رسي مگر با رضايت امام و رضايت من.

سرانجام هانيه به وهب گفت: تو وقتي که کشته شوي وارد بهشت مي گردي و همنشين حورالعين مي شوي. آن گاه مرا فراموش مي کني. اگر مي خواهي دلم را آرام کني، نزد امام حسين عليه السلام برويم در محضر او با من عهد کن که مرا فراموش نکني.

وهب و هانيه به حضور امام آمدند. هانيه به امام عرض کرد: من دو حاجت دارم:

1. وقتي که وهب کشته شد، من بي سرپرست مي شوم، مرا به اهل بيت خودت ملحق کن.

2. وقتي که وهب کشته شد و با حورالعين محشور گرديد، شاهد باش که او مرا فراموش نکند.

گفتار از دل برخاسته هانيه، امام حسين عليه السلام را منقلب کرد. قطرات اشک از چشمان حسين عليه السلام سرازير شد. هانيه را آرام کرد و قول داد که به خواسته هاي او عمل شود. وهب به ميدان تاخت و رجز جانانه خواند و ايثارگرانه جنگيد، و جماعتي را کشت و نزد مادر بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟

قمر گفت: از تو راضي نمي شوم تا در پيشگاه حسين عليه السلام کشته گردي. او به ميدان بازگشت و همچنان با صولت عجيب مي جنگيد به طوري که نوزده سواره و بيست پياده را کشت. سپس هر دو دست او را قطع کردند. همسرش هانيه عمودي برداشت و کنار شوهرش آمد و گفت: پدر و مادرم به فدايت در رکاب پاکان، با دشمن جنگ کن، وهب لباس همسرش را گرفت تا او را به خيمه ها برگرداند. ولي او مي گفت: برنمي گردم تا با تو کشته شوم.

امام حسين عليه السلام فرمود: از ناحيه ما بهترين پاداش به شما برسد، به خيمه ها برگرد هانيه بازگشت. وهب همچنان جنگيد تا او را اسير کرده نزد عمر سعد آوردند. عمر سعد که صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت: ما اشد صولتک: چقدر صولت و رشادت سختي داري.

سپس دستور داد گردنش را زدند و سربريده او را به سوي لشگر امام حسين عليه السلام انداختند. مادرش قمر، سر او را گرفت و به آغوش کشيد و خون صورتش را پاک کرد و گفت: حمد و سپاس خداوندي را که با شهادت تو، مرا روسفيد کرد. سپس سربريده فرزندش را به سوي دشمن انداخت. يعني متاعي که در راه خدا دادم پس نمي گيرم. آن گاه عمود خيمه را از جا کند و به ميدان رفت و دو نفر از دشمن را کشت.

امام حسين عليه السلام فرمود: اي مادر وهب به خيمه برگرد، پسرت اکنون با رسول خدا صلي الله عليه وآله است. او به خيمه بازگشت در حالي که مي گفت: خدايا اميدم را نااميد نکن . امام به او فرمود: اي مادر وهب اميدت برآورده است. هانيه همسر وهب خود را به جنازه به خون غلطيده همسرش وهب رساند، خون ها را از پيکر او پاک مي کرد و مي گفت: بهشت بر تو گوارا باد.

شمر وقتي که او را ديد به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نو عروس زد و او را کشت. و اين نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند.(16)

بدين سان با بدي بايد برخورد کرد!

شام در زمان خليفه دوم فتح شد. اولين کسي که به حکومت شام گمارده شد، «يزيد بن ابي سفيان » بود. يزيد دو سال حکومت کرد و سپس مرد. پس از او، حکومت اين استان پر نعمت به برادر يزيد، «معاوية بن ابي سفيان » واگذار گرديد. معاويه، بيست سال تمام در آن جا، با کمال نفوذ و اقتدار حکومت کرد. حتي در زمان خلافت عمر، که به کسي اجازده داده نمي شد چند سال فرمانروايي يک نقطه را در دست داشته باشد، معاويه در مقر حکومت خويش ثابت ماند و کسي مزاحم او نشد. به گونه اي که بعدها به خيال سلطنت افتاد.

وي پس از بيست سال حکومت و پس از صحنه هاي خونيني که به وجود آمد، به آرزوي خود رسيد و بيست سال ديگر به عنوان خليفه مسلمين بر شام و بر بخش هاي کشور اسلامي آن روز حکومت کرد. بدين جهت، مردم شام از اولين روزي که چشم به جهان اسلامي گشودند، در زير دست «امويان » بزرگ شدند و چنان که مي خوانيم «امويان » از قديم با «هاشميان » دشمني داشتند.

در دوران اسلام و با ظهور اسلام، خصومت امويان با هاشميان شديدتر شد و در آل علي عليه السلام تمرکز يافت. بنابراين، مردم شام از روزي که نام اسلام را شنيدند و به دل سپردند، دشمني آل علي عليه السلام را از ارکان دين مي شمردند. داستان زير با توجه به اين واقعيت، اتفاق افتاده است: روزي يکي از اهالي شام به مدينه آمد. چشم او به مردي که در کنارش نشسته بود افتاد. توجهش جلب شد. پرسيد: اين مرد کيست؟ گفتند: او، حسين فرزند علي عليه السلام است!

تبليغات گسترده اي که ساليان متمادي بر خاندان رسالت روا شده بود، به گونه اي بر روح و روان آن مرد رسوخ کرده بود که براي رضاي خدا، آن چه مي توانست دشنام و ناسزا نثار حسين بن علي عليه السلام نمود!!! همين که سخنان جسارت آميز او پايان يافت و عقده دل خود را گشود، امام حسين عليه السلام بدون خشم و ناراحتي، نگاهي پر مهر و عطوفت به او کرد و پس از خواندن چند آيه از قرآن کريم - مبني بر حسن خلق و عفو و اغماض - به مرد شامي فرمود: ما براي هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ايم.

آن گاه از او پرسيد: آيا از اهل شام هستي؟ گفت: آري فرمود: من با اين منش آشنايي دارم و سرچشمه آن را مي شناسم. سپس افزود: تو در شهر ما غريبي. اگر احتياجي داري، حاضريم به تو کمک دهيم. حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي کنيم. حاضريم تو را بپوشانيم. حاضريم به تو پول دهيم. مرد شامي که منتظر واکنش تندي بود و هرگز گمان نمي کرد با چنين گذشت و عطوفتي برخورد کند، چنان منقلب گشت که گفت: آرزو داشتم در آن هنگام زمين شکافته مي شد و من به زمين فرو مي رفتم و اين گونه نشناخته و نا آگاهانه گستاخي نمي کردم. تا آن ساعت براي من، در روي همه زمين کسي از حسين و پدرش منفورتر نبود، اما از آن پس کسي نزد من محبوب تر از او و پدرش نيست!(17)

پي نوشت

(1). سيماي جوانان در قرآن و تاريخ اسلام، علي دواني، ص 209.

(2). همراه با سيدالشهدا از مدينه تا کربلا، ص 20.

(3). اعيان الشيعه، ج 7، ص 430.

(4). سردار کربلا، ص 229.

(5). همراه با آن علي عليه السلام از عاشورا تا اربعين، حشمت الله قنبري، ص 63.

(6). مجله ديدارآشنا، ش 22، ويژگي هاي جوانان عاشورايي، ص 17.

(7). فتح خون، سيد مرتضي آويني، ص 120.

(8). سيد بن طاووس، لهوف، ص 113.

(9). همان.

(10). همراه با آل علي (7) از عاشورا تا اربعين، ص 61.

(11). قصه کربلا، نظري منفرد، ص 284.

(12). بحار، ج 45، ص 27.

(13). تعالي السبطين، ج 1، ص 286.

(14). سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله، محمد مهدي اشتهاردي، ص 106.

(15). لهوف سيدبن طاووس، ترجمه عقيقي بخشايشي، ص 116.

(16). ر.ک: محمد مهدي اشتهاردي، سوگنامه آل محمد صلي الله عليه وآله، ص 209-212.

(17). محمد علي کريمي نيا، تربيت اجتماعي، ص 104-106.