مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

بلعم باعورا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تعیین رده)
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نوشته های اعضای دانشنامه}}
+
{{خوب}}
==بَلعَم باعورا==
+
'''«بَلعَم باعورا»''' عالم و عابدى مستجاب‌الدعوه در [[بنی اسرائیل]] بود که «[[اسم اعظم]]» را می‌دانست، ولی مورد فریب [[فرعون]] قرار گرفت و با [[حضرت موسی]] علیه‌السلام به دشمنی پرداخت. در روایات اسلامی، او مَثَل کسانی است که نخست در سبیل هدایت بوده، و سپس با وسوسه‌هاى [[شیطان|شیطانی]] و در اثر [[دنیاطلبی]] گمراه شده‌اند.
  
'''شخصیت بَلعَم باعورا'''
+
==شخصیت بلعم باعورا==
 +
در «[[تورات]]» نیز شرح ماجراى «بلعم باعورا» آمده است، و او را «بلعام بن باعور» مى ‏خواند.<ref>براى اطلاع بیشتر به باب ۲۲ تا ۲۴ «سفر اعداد» مراجعه شود.</ref> و برخى گفته اند: مردى بود تابع [[دین]] [[حضرت موسی]] علیه السلام و در آن شهرى که موسى مى خواست برود و مردم آن [[کافر]] بودند، مى زیست و [[اسم اعظم]] نزد او بود و هرگاه [[دعا]] مى کرد، مستجاب مى شد.
  
برخى گفته اند: منظور از اين شخص بلعام بن باعور و برخى گفته اند: مردى بود تابع [[دين]] [[حضرت موسی]] و در آن شهرى كه موسى مى خواست برود و مردم آن [[كافر]] بودند، مى زيست و اسم اعظم پيش او بود و هرگاه [[دعا]] مى كرد، [[مستجاب]] مى شد.
+
[[ابوحمزه ثمالى]] گوید: او بلعم بن باعور از بنى هاب بن [[لوط]] است.<ref> ترجمه مجمع البیان، ج۱۰، ص۱۱۴.</ref> و برخی در مورد نسب او می گویند او بلعم بن بعورا بن ستوم بن فواسیم بن ماب بن لوط ابن هارن بن تارخ بن ناحور می باشد.<ref> بحارالأنوار، ج۱۳، ص۳۷۹.</ref>
  
[[ابوحمزه ثمالى]] گويد: او بلعم بن باعور از بنى هاب بن [[لوط]] است.<ref> ترجمه [[مجمع البيان]]، ج  10، ص: 114.</ref> و برخی در مورد نسب او می گویند او بلعم بن بعورا بن ستوم بن فواسيم بن ماب بن لوط ابن هارن بن تارخ بن ناحور می باشد.<ref> [[بحارالأنوار]]، ج  13، ص: 379.</ref>
+
صاحب «الکامل» مى گوید: وقتى [[حضرت موسى]] و [[حضرت هارون علیه السلام|هارون]] علیهماالسلام در تیه وفات یافتند، خداوند تعالى به [[یوشع بن نون]]، [[وحى]] کرد تا به جانب اریحا در سرزمین [[شام ]] برود و آنجا را فتح نماید و سایر مفسران گفته اند: موسى تا زمان خروج از تیه و فتح اریحا زنده ماند و یوشع بن نون و کالب بن یوحنا از سپاهیان موسى بودند (کالب همسر خواهر موسى بود)، وقتى سپاه موسى به اریحا رسیدند، جباران گرد بلعم باعورا که از اولاد [[لوط]] علیه السلام بود اجتماع کردند و به او گفتند: موسی می خواهد بیاید و ما را به قتل برساند، یا ما را از دیارمان خارج کند، پس تو او را نفرین کن، بلعم باعورا که به [[اسم اعظم]] آگاه بود، به آنها گفت: چگونه بر علیه پیامبر خدا و مؤمنین و ملائکه همراه ایشان دعا کنم، پس آنها بازگشتند و ناامید شدند.
  
'''بَلعَم باعورا در قرآن'''
+
بعد به نزد همسر او رفتند و به او هدیه اى دادند و از او خواستند از همسرش خواهش کند تا [[بنى اسرائیل]] را نفرین کند، همسرش از او درخواست کرد و او باز هم امتناع کرد، اما آن زن آن قدر اصرار کرد که بلعم باعورا گفت: باید از پروردگارم [[استخاره]] کنم، سپس استخاره کرد، پروردگارش در عالم خواب او را از نفرین نهى کرد، بلعم ماجرا را به همسرش گفت. زن گفت: دوباره از پروردگارت طلب خیر کن، مجددا استخاره کرد و این بار جوابى نگرفت، همسرش گفت: اگر پروردگارت مى خواست تو را نهى مى کرد، از آن پس آن قدر در گوش او نجوا کرد تا او را مجبور به اجابت قوم کرد، پس بلعم برخاست و سوار بر درازگوش شد تا به جانب کوهى برود که مشرف بر بنى اسرائیل بود تا در برابر آنها بایستد و به آنها نفرین کند، اما درازگوش اندکى راه رفت و ایستاد، بلعم او را تازیانه زد، دوباره اندکى راه رفت و ایستاد، بلعم باز هم او را تازیانه زد، و بار سوم حمار کمى حرکت کرد و ایستاد، وقتى براى بار سوم بلعم او را تازیانه زد، خداوند حمار را به سخن درآورد و به او گفت: واى بر تو اى بلعم، به کجا مى روى، آیا [[ملائکه]] را نمى بینى که ما را بازمى گردانند؟ اما بلعم بازنگشت، ولى حمار بازگشت و به جانب بنى اسرائیل رفت، وقتى بلعم اراده کرد که بر بنى اسرائیل نفرین کند، خداوند زبان او را بازداشت و نتوانست، اما وقتى که خواست قوم خود را دعا کند، خداوند زبان او را منقلب کرد و آنها را نفرین نمود، به او گفتند: این چه کارى بود که کردى؟ بلعم گفت: این امرى بود که خداوند جارى نمود.<ref> قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص۴۵۳.</ref>
  
بلعم باعورا شخص عابدى  از [[بنی اسرائیل]] بود که اسم اعظم را می دانست، ولی مورد فریب [[فرعون]] قرار گرفت و با [[حضرت موسی]] علیه السلام به دشمنی پرداخت. در [[قرآن کریم]] درباره او در [[سوره اعراف]] آیه 175 و 176 اشاره شده است.
+
==بلعم باعورا در قرآن==
 +
در [[قرآن کریم]] در [[سوره اعراف]] آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ به داستان بلعم باعورا اشاره شده است: {{متن قرآن|«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُواْ بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ»}}.
  
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَیْنَهُ ءَایَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشیْطنُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ × وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَث أَوْ تَترُکهُ یَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».
+
در [[آیه]] نخست روى سخن را به [[پیامبر اسلام|پیامبر]](صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: داستان آن کس که آیات خود را به او دادیم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى [[شیطان]] گشت و از گمراهان گردید، براى آنها بخوان.
  
در اين آيه بلعم باعورا، را معرفى مى كند و مى افزايد كه اگر ما مى خواستيم با آن [[آيات]] كه به او داده بوديم او را بالا مى برديم و به مقام بلندى مى رسانديم ولى او به زمين چسبيد يعنى دنياپرستى كرد و با پيروى از [[خواهش هاى نفسانى]]، خود را زمين  گير نمود و شايستگى بالا رفتن را از دست داد.
+
این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى کند که: نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده، به همین جهت شیطان به [[وسوسه]] او پرداخته، و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است.
  
به راستى كه [[دنياپرستى]] و هواخواهى، انسان را زمين  گير مى كند و از رسيدن به [[مقام هاى معنوى]] و [[كمالات انسانى]] بازمى دارد و سبب مى شود كه انسان از [[علم]] و معرفتى كه دارد برهنه شود و از شايستگى هاى خود بهره نبرد.
+
در این آیه بلعم باعورا را معرفى مى کند و مى افزاید که اگر ما مى خواستیم با آن آیات که به او داده بودیم او را بالا مى بردیم و به مقام بلندى مى رساندیم ولى او به زمین چسبید یعنى دنیاپرستى کرد و با پیروى از خواهش هاى نفسانى، خود را زمین  گیر نمود و شایستگى بالا رفتن را از دست داد.
  
در ادامه آيات درباره اين شخص مَثَلى مى زند و او را تشبيه به سگ مى كند، آن هم سگى كه هميشه زبانش بيرون است اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر حمله نكنى باز هم زبانش را بيرون مى آورد. اين شخص را هم اگر پند دهى يا ندهى به حال او تفاوت نمى كند و او در پستى و حقارت مانند چنين سگى است.
+
در ادامه آیات درباره این شخص مَثَلى مى زند و او را تشبیه به سگ مى کند، آن هم سگى که همیشه زبانش بیرون است، اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مى آورد و اگر حمله نکنى باز هم زبانش را بیرون مى آورد. این شخص را هم اگر پند دهى یا ندهى به حال او تفاوت نمى کند و او در پستى و حقارت مانند چنین سگى است.
  
سپس مى فرمايد: اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را [[تكذيب]] كردند. اين قصه ها را برخوان شايد كه بينديشند و چه بد است مثل آنان و آنان بر خويشتن ستم مى كنند. منظور از مثلى كه براى تكذيب كنندگان آيات خدا زده شده، همان شخصى است كه از [[آيات خدا]] بيرون رفت و همان گونه كه او با وجود علم به آيات الهى گمراه شد، اينان نيز با وجود ديدن آيات الهى و [[معجزات]] [[پیامبر اسلام]] آن را تكذيب مى كنند. سقوط چنين افرادى در چاله گمراهى نتيجه اعمال خود آنهاست و آن ها در واقع بر خويشتن ستم روا مى دارند و با مصالح واقعى خود دشمنى مى كنند.<ref> كوثر، ج  4، ص: 279.</ref>
+
آیات فوق نامى از کسى نبرده، بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى گوید که نخست در مسیر حق بود، آن چنان که هیچ کس فکر نمى کرد، روزى منحرف شود. اما سرانجام دنیاپرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.
  
صاحب (الكامل) مى گويد: وقتى موسى و [[هارون]] عليهماالسلام در تيه وفات يافتند، خداوند تعالى به [[يوشع بن نون]] [[وحى]] كرد تا به جانب [[اريحا]] در سرزمين [[شام ]] برود و آن جا را فتح نمايد و ساير مفسران گفته اند: موسى تا زمان خروج از تيه و فتح اريحا زنده ماند و يوشع بن نون و [[كالب بن يوحنا]] از سپاهيان موسى بودند (كالب همسر خواهر موسى، [[مريم بنت عمران]] بود)، وقتى سپاه موسى به اريحا رسيدند، جباران گرد بلعم باعورا كه از اولاد [[لوط]] علیه السلام بود اجتماع كردند و به او گفتند:
+
از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى شود که منظور از این شخص، مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است که در عصر [[حضرت موسی علیه السلام|موسى]](علیه السلام) زندگى مى کرده و از دانشمندان و علماى مشهور [[بنى اسرائیل]] محسوب مى شده، و حتى موسى(علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرده، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت، که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید. ولى بر اثر تمایل به [[فرعون]] و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى(علیه السلام) قرار گرفت.<ref>بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۳۷۷، باب ۱۳.</ref>
  
[[حضرت موسی]] علیه السلام مى خواهد بيايد و ما را به قتل برساند يا ما را از ديارمان خارج كند، پس تو او را [[نفرين]] كن، بلعم باعورا كه به اسم اعظم آگاه بود، به آن ها گفت: چگونه بر عليه پيامبر خدا و مؤمنين و ملائكه همراه ايشان [[دعا]] كنم، پس آن ها بازگشتند و نااميد شدند.
+
==بلعم باعورا در روایات==
  
بعد به نزد همسر او رفتند و به او هديه اى دادند و از او خواستند از همسرش خواهش كند تا [[بنى اسرائيل]] را نفرين كند، همسرش از او درخواست كرد و او باز هم امتناع كرد، اما آن زن آن قدر اصرار كرد كه بلعم باعورا گفت: بايد از پروردگارم [[استخاره]] كنم، سپس استخاره كرد، پروردگارش در عالم خواب او را از نفرين نهى كرد، بلعم ماجرا را به همسرش گفت.
+
*از [[امام باقر علیه السلام|امام باقر]] علیه السلام روایت شده که فرمود: «اَلأَصْلُ فِى ذلِکَ بَلْعَمُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اللّهُ مَثَلاً لِکُلِّ مُؤْثِر هَواهُ عَلى هُدَى اللّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَة»؛ اصل این آیه درباره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال درباره کسانى که هواپرستى را بر خداپرستى و هدایت الهى در این امت مقدم بشمرند، بیان کرده.<ref>مجمع البیان، ج ۴، ص ۵۰۰؛ بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۳۸۰.</ref>
 +
*[[تفسیر قمی (کتاب)|تفسیر قمی]] از [[امام رضا]] علیه السلام نقل مى کند: [[اسم اعظم|اسم اعظم الهى]] به بلعم باعورا که از زهّاد و عابدان بود داده شد و او بواسطه آن اسم مستجاب الدعوة گشت، اما به [[فرعون]] تمایل یافت و زمانى که فرعون در طلب [[حضرت موسی]] با اصحاب خود روان بود از کنار او گذشت و به او گفت: موسى و یارانش را نفرین کن تا زندانى ما شوند، بلعم باعورا هم سوار بر حمار خود شد تا در طلب موسى علیه السلام حرکت کند، حمار او از رفتن امتناع کرد، بلعم باعورا حمار را ضربه اى زد، حمار به خواست خدا به سخن درآمد و گفت: واى بر تو، آیا من را براى این که نمى خواهم همراه تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمن او را تعقیب و نفرین کنى، کتک مى زنى؟ امّا بلعم باعورا آنقدر آن حیوان را تازیانه زد که به قتل رسید و خداوند هم اسم اعظم خود را از زبان او جدا کرد. در همین رابطه خداى تعالى مى فرماید: {{متن قرآن|«فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ  وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ...»}}.<ref>قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص۴۵۲.</ref>
  
زن گفت: دوباره از پروردگارت طلب خير كن، مجددا استخاره كرد و اين بار جوابى نگرفت، همسرش گفت: اگر پروردگارت مى خواست تو را نهى مى كرد، از آن پس آن قدر در گوش او نجوا كرد تا او را مجبور به اجابت قوم كرد، پس بلعم برخاست و سوار بر درازگوش شد تا به جانب كوهى برود كه مشرف بر بنى اسرائيل بود تا در برابر آن ها بايستد و به آن ها نفرين كند، اما درازگوش اندكى راه رفت و ايستاد، بلعم او را تازيانه زد، دوباره اندكى راه رفت و ايستاد، بلعم باز هم او را تازيانه زد، و بار سوم حمار كمى حركت كرد و ايستاد، وقتى براى بار سوم بلعم او را تازيانه زد، خداوند حمار را به سخن درآورد و به او گفت:
+
*امام رضا علیه السلام فرمودند: از حیوانات فقط سه رأس داخل [[بهشت]] مى شوند، الاغ بلعم باعورا، سگ [[اصحاب کهف]] و گرگى که به خاطر ظلم و جفاى بى حد پاسبانی فرزند او را طعمه خویش ساخت.<ref>داستان پیامبران یا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم، ص۴۴۳.</ref>
 
+
==پانویس==
واى بر تو اى بلعم، به كجا مى روى، آيا [[ملائكه]] را نمى بينى كه ما را بازمى گردانند؟ اما بلعم بازنگشت، ولى حمار بازگشت و به جانب بنى اسرائيل رفت، وقتى بلعم اراده كرد كه بر بنى اسرائيل نفرين كند، خداوند زبان او را بازداشت و نتوانست، اما وقتى كه خواست قوم خود را [[دعا]] كند، خداوند زبان او را منقلب كرد و آن ها را نفرين نمود، به او گفتند: اين چه كارى بود كه كردى؟ بلعم گفت: اين امرى بود كه خداوند جارى نمود، از آن پس زبانش تا روى سينه اش آويزان شد، آن گاه گفت: اكنون در [[دنيا]] و [[آخرت]] زيانكار شدم .<ref> [[قصص الأنبياء]] ([[قصص قرآن]])، ص: 453.</ref>
 
 
 
'''بلعم باعورا در روايات'''
 
 
 
1- تفسير (على بن ابراهيم) از [[امام رضا]] علیه السلام نقل مى كند: [[اسم اعظم الهى]] به بلعم باعورا كه از زهاد و [[عابدان]] بود داده شده و او بواسطه آن اسم مستجاب الدعوة گشته بود، اما به [[فرعون]] تمايل يافت و زمانى كه فرعون در طلب [[حضرت موسی]] با اصحاب خود روان بود از كنار او گذشت و به او گفت:
 
 
 
موسى و يارانش را نفرين كن تا زندانى ما شوند، بلعم باعورا هم سوار بر حمار خود شد تا در طلب موسى علیه السلام حركت كند، حمار او از رفتن امتناع كرد، بلعم باعورا حمار را ضربه اى زد، حمار به خواست خدا به سخن درآمد و گفت: واى بر تو، آيا من را براى اين كه نمى خواهم همراه تو بيايم تا پيامبر خدا و قوم [[مؤمن]] او را تعقيب و نفرين كنى، كتك مى زنى؟
 
 
 
امّا بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را تازيانه زد كه به قتل رسيد و خداوند هم اسم اعظم خود را از زبان او منفك نمود و جدا كرد.
 
 
 
در همين رابطه خداى تعالى مى فرمايد: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ  وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ...».<ref> قصص الأنبياء (قصص قرآن)، ص: 452.</ref>
 
 
 
2- امام رضا علیه السلام فرمودند: از حيوانات فقط سه رأس داخل [[بهشت]] مى شوند، [[الاغ بلعم باعورا]]، [[سگ اصحاب كهف]] و گرگى كه به خاطر ظلم و جفاى بى حد پاسبانی فرزند او را طعمه خويش ساخت.<ref> داستان [[پیامبران]] يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم، ص: 443.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
==منابع:==
+
==منابع==
 
+
*ترجمه مجمع البیان، طبرسی، تهران، چاپ اول، ۱۳۶۰ ش.
(1). ترجمه مجمع البيان، مترجمان ، تهران : فراهانى ، چاپ اول ، 1360 ش .
+
*بحارالأنوار، علامه مجلسى؛ تهران.
 +
*تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، دارالکتب الإسلامیۀ، ج ۷، ص ۲۳.
 +
*قصص الأنبیاء؛ فاطمه مشایخ، تهران، انتشارات فرحان، چاپ اول، ۱۳۸۱ ش.
 +
*داستان پیامبران یا قصه‌هاى قرآن از آدم تا خاتم؛ یوسف عزیزى، تهران، انتشارات هاد، ۱۳۸۰ ش.
 +
[[رده:شخصیت‌های منفی در قرآن]]
 +
[[رده:قصه‌های قرآنی]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
  
(2). [[بحارالأنوار]]، [[علامه مجلسى ]]؛ تهران.
+
{{سنجش کیفی
 
+
|سنجش=شده
(3). كوثر، جعفرى يعقوب.
+
|شناسه= خوب
 
+
|عنوان بندی مناسب= خوب
(4). قصص الأنبياء؛ فاطمه مشايخ ، تهران : انتشارات فرحان ، چاپ اول ، 1381 ش .
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 
+
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
(5). داستان پيامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم؛ يوسف عزيزى، تهران: انتشارات هاد، چاپ اول، 1380 ش.
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
[[رده:شخصیت‌های منفی در قرآن]]
+
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۵

«بَلعَم باعورا» عالم و عابدى مستجاب‌الدعوه در بنی اسرائیل بود که «اسم اعظم» را می‌دانست، ولی مورد فریب فرعون قرار گرفت و با حضرت موسی علیه‌السلام به دشمنی پرداخت. در روایات اسلامی، او مَثَل کسانی است که نخست در سبیل هدایت بوده، و سپس با وسوسه‌هاى شیطانی و در اثر دنیاطلبی گمراه شده‌اند.

شخصیت بلعم باعورا

در «تورات» نیز شرح ماجراى «بلعم باعورا» آمده است، و او را «بلعام بن باعور» مى ‏خواند.[۱] و برخى گفته اند: مردى بود تابع دین حضرت موسی علیه السلام و در آن شهرى که موسى مى خواست برود و مردم آن کافر بودند، مى زیست و اسم اعظم نزد او بود و هرگاه دعا مى کرد، مستجاب مى شد.

ابوحمزه ثمالى گوید: او بلعم بن باعور از بنى هاب بن لوط است.[۲] و برخی در مورد نسب او می گویند او بلعم بن بعورا بن ستوم بن فواسیم بن ماب بن لوط ابن هارن بن تارخ بن ناحور می باشد.[۳]

صاحب «الکامل» مى گوید: وقتى حضرت موسى و هارون علیهماالسلام در تیه وفات یافتند، خداوند تعالى به یوشع بن نون، وحى کرد تا به جانب اریحا در سرزمین شام برود و آنجا را فتح نماید و سایر مفسران گفته اند: موسى تا زمان خروج از تیه و فتح اریحا زنده ماند و یوشع بن نون و کالب بن یوحنا از سپاهیان موسى بودند (کالب همسر خواهر موسى بود)، وقتى سپاه موسى به اریحا رسیدند، جباران گرد بلعم باعورا که از اولاد لوط علیه السلام بود اجتماع کردند و به او گفتند: موسی می خواهد بیاید و ما را به قتل برساند، یا ما را از دیارمان خارج کند، پس تو او را نفرین کن، بلعم باعورا که به اسم اعظم آگاه بود، به آنها گفت: چگونه بر علیه پیامبر خدا و مؤمنین و ملائکه همراه ایشان دعا کنم، پس آنها بازگشتند و ناامید شدند.

بعد به نزد همسر او رفتند و به او هدیه اى دادند و از او خواستند از همسرش خواهش کند تا بنى اسرائیل را نفرین کند، همسرش از او درخواست کرد و او باز هم امتناع کرد، اما آن زن آن قدر اصرار کرد که بلعم باعورا گفت: باید از پروردگارم استخاره کنم، سپس استخاره کرد، پروردگارش در عالم خواب او را از نفرین نهى کرد، بلعم ماجرا را به همسرش گفت. زن گفت: دوباره از پروردگارت طلب خیر کن، مجددا استخاره کرد و این بار جوابى نگرفت، همسرش گفت: اگر پروردگارت مى خواست تو را نهى مى کرد، از آن پس آن قدر در گوش او نجوا کرد تا او را مجبور به اجابت قوم کرد، پس بلعم برخاست و سوار بر درازگوش شد تا به جانب کوهى برود که مشرف بر بنى اسرائیل بود تا در برابر آنها بایستد و به آنها نفرین کند، اما درازگوش اندکى راه رفت و ایستاد، بلعم او را تازیانه زد، دوباره اندکى راه رفت و ایستاد، بلعم باز هم او را تازیانه زد، و بار سوم حمار کمى حرکت کرد و ایستاد، وقتى براى بار سوم بلعم او را تازیانه زد، خداوند حمار را به سخن درآورد و به او گفت: واى بر تو اى بلعم، به کجا مى روى، آیا ملائکه را نمى بینى که ما را بازمى گردانند؟ اما بلعم بازنگشت، ولى حمار بازگشت و به جانب بنى اسرائیل رفت، وقتى بلعم اراده کرد که بر بنى اسرائیل نفرین کند، خداوند زبان او را بازداشت و نتوانست، اما وقتى که خواست قوم خود را دعا کند، خداوند زبان او را منقلب کرد و آنها را نفرین نمود، به او گفتند: این چه کارى بود که کردى؟ بلعم گفت: این امرى بود که خداوند جارى نمود.[۴]

بلعم باعورا در قرآن

در قرآن کریم در سوره اعراف آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ به داستان بلعم باعورا اشاره شده است: «وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُواْ بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ».

در آیه نخست روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: داستان آن کس که آیات خود را به او دادیم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شیطان گشت و از گمراهان گردید، براى آنها بخوان.

این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى کند که: نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده، به همین جهت شیطان به وسوسه او پرداخته، و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است.

در این آیه بلعم باعورا را معرفى مى کند و مى افزاید که اگر ما مى خواستیم با آن آیات که به او داده بودیم او را بالا مى بردیم و به مقام بلندى مى رساندیم ولى او به زمین چسبید یعنى دنیاپرستى کرد و با پیروى از خواهش هاى نفسانى، خود را زمین گیر نمود و شایستگى بالا رفتن را از دست داد.

در ادامه آیات درباره این شخص مَثَلى مى زند و او را تشبیه به سگ مى کند، آن هم سگى که همیشه زبانش بیرون است، اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مى آورد و اگر حمله نکنى باز هم زبانش را بیرون مى آورد. این شخص را هم اگر پند دهى یا ندهى به حال او تفاوت نمى کند و او در پستى و حقارت مانند چنین سگى است.

آیات فوق نامى از کسى نبرده، بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى گوید که نخست در مسیر حق بود، آن چنان که هیچ کس فکر نمى کرد، روزى منحرف شود. اما سرانجام دنیاپرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.

از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى شود که منظور از این شخص، مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است که در عصر موسى(علیه السلام) زندگى مى کرده و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شده، و حتى موسى(علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرده، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت، که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید. ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى(علیه السلام) قرار گرفت.[۵]

بلعم باعورا در روایات

  • از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: «اَلأَصْلُ فِى ذلِکَ بَلْعَمُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اللّهُ مَثَلاً لِکُلِّ مُؤْثِر هَواهُ عَلى هُدَى اللّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَة»؛ اصل این آیه درباره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال درباره کسانى که هواپرستى را بر خداپرستى و هدایت الهى در این امت مقدم بشمرند، بیان کرده.[۶]
  • تفسیر قمی از امام رضا علیه السلام نقل مى کند: اسم اعظم الهى به بلعم باعورا که از زهّاد و عابدان بود داده شد و او بواسطه آن اسم مستجاب الدعوة گشت، اما به فرعون تمایل یافت و زمانى که فرعون در طلب حضرت موسی با اصحاب خود روان بود از کنار او گذشت و به او گفت: موسى و یارانش را نفرین کن تا زندانى ما شوند، بلعم باعورا هم سوار بر حمار خود شد تا در طلب موسى علیه السلام حرکت کند، حمار او از رفتن امتناع کرد، بلعم باعورا حمار را ضربه اى زد، حمار به خواست خدا به سخن درآمد و گفت: واى بر تو، آیا من را براى این که نمى خواهم همراه تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمن او را تعقیب و نفرین کنى، کتک مى زنى؟ امّا بلعم باعورا آنقدر آن حیوان را تازیانه زد که به قتل رسید و خداوند هم اسم اعظم خود را از زبان او جدا کرد. در همین رابطه خداى تعالى مى فرماید: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ...».[۷]
  • امام رضا علیه السلام فرمودند: از حیوانات فقط سه رأس داخل بهشت مى شوند، الاغ بلعم باعورا، سگ اصحاب کهف و گرگى که به خاطر ظلم و جفاى بى حد پاسبانی فرزند او را طعمه خویش ساخت.[۸]

پانویس

  1. براى اطلاع بیشتر به باب ۲۲ تا ۲۴ «سفر اعداد» مراجعه شود.
  2. ترجمه مجمع البیان، ج۱۰، ص۱۱۴.
  3. بحارالأنوار، ج۱۳، ص۳۷۹.
  4. قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص۴۵۳.
  5. بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۳۷۷، باب ۱۳.
  6. مجمع البیان، ج ۴، ص ۵۰۰؛ بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۳۸۰.
  7. قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص۴۵۲.
  8. داستان پیامبران یا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم، ص۴۴۳.

منابع

  • ترجمه مجمع البیان، طبرسی، تهران، چاپ اول، ۱۳۶۰ ش.
  • بحارالأنوار، علامه مجلسى؛ تهران.
  • تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، دارالکتب الإسلامیۀ، ج ۷، ص ۲۳.
  • قصص الأنبیاء؛ فاطمه مشایخ، تهران، انتشارات فرحان، چاپ اول، ۱۳۸۱ ش.
  • داستان پیامبران یا قصه‌هاى قرآن از آدم تا خاتم؛ یوسف عزیزى، تهران، انتشارات هاد، ۱۳۸۰ ش.