مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابواسحاق اینجو: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(منابع)
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|[[فرهنگ معارف و معاریف]]}}
+
{{خوب}}
  
جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو، پدر او محمود از اميرزادگان دولت چنگيزى است و او را ارپاخان يكى از سلاطين مغول بكشت. ابواسحاق و برادر او مسعود مدتى به تبريز دربند بودند و پس از رهائى مانند چند تن ديگر از امرا در صدد تحصيل ملك و استقلال برآمدند چه دولت مغول در اين هنگام به غايت ضعف رسيده بود از آن جمله امير مبارزالدين مؤسس سلسله آل مظفر در كرمان و مسعود برادر ابواسحاق بن محمود اينجو در شيراز و چوپانيان در آذربايجان مستقل شدند.
+
«ابواسحاق بن محمود اینجو» آخرین پادشاه از آل اینجو بود که در قرن هشتم قمری (۷۲۱−۷۵۸ ق) و در اواخر دوره [[ایلخانان]] بر فارس و [[اصفهان]] فرمانروایی کرد. ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود؛ او هم خودش [[شعر]] می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت.
  
امير پيرحسين چوپانى، ملك فارس از مسعود بن محمود بستد لكن در 742 ولايت اصفهان به ابواسحاق برادر مسعود داد و پيش از اين ابواسحاق با مبارزالدين در تسخير يزد و كرمان كشمكش ها داشتند و در همين سال ملك اشرف چوپانى از تبريز به قصد تسخير فارس آمد و ابواسحاق بدو پيوست و پير حسين هزيمت يافت ابواسحاق پيش از اشرف به شهر شيراز درآمد و با همدستى مردم آنجا از شهر به مبارزه اشرف بيرون شد و اشرف صلاح خويش در جنگ نديد و به تبريز بازگشت و ابواسحاق در فارس استقلال يافت و سپس قصد كرمان كرد و در مدت چهارده سال سلطنت خود ميان او و مبارز الدين شش هفت كرت جنگ ها روى داد و در هر بار ابواسحاق به هزيمت شد تا در 754 پس از شكستى در حوالى شيراز به شولستان گريخت تا در 757 در اصفهان اسير گشت و او را به شيراز بردند و به كسان امير حاج ضراب سپردند و به خون حاج ضراب مذكور او را بكشتند.
+
==زندگی‌نامه==
 +
در اواخر سلسله [[ایلخانان]] مغول به دلیل ضعف دولت مرکزی، فرمانروایانی که پیش از این تحت امر شاهان ایلخانی بودند اعلام استقلال کردند، از جمله امیر مبارزالدین مؤسس سلسله آل مظفر در کرمان و چوپانیان در [[آذربایجان]] و آل اینجو در [[اصفهان]] و فارس.
 +
آل اینجو فرزندان امیر شرف الدین محمود اینجو بودند که از نزدیکان دربار ایلخانی و وکیل املاک خاصه ایلخانی در فارس بود.
 +
او پس از مرگ [[سلطان محمد خدابنده|اولجایتو]] و به قدرت رسیدن ابوسعید ایلخانی بر منصب خود باقى ماند و قدرت و ثروت فراوان به دست آورد تا جایی که عملاً در ایالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد.
 +
بعد از ابوسعید آرپاخان به حکومت رسید و محمود اینجو را به قتل رساند و دو پسرش به نامهای جلال‌الدین مسعود و ابو اسحاق از فارس گریختند و مخفی شدند.
 +
مدتی بعد مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگشتند<ref>قزوینی،لب التواریخ، ص ۲۶۳</ref> و جلال‌الدین مسعود توانست حکومت [[شیراز]] را به دست آورد.
  
شيخ ابواسحاق پادشاهى فضل و شعر دوست و خود نيز به علم نجوم و [[احكام]] آن واقف بود و شعر نيك مى سرود چنان كه رباعى ذيل را آنگاه كه او به كشتن طلب كردند، بسروده است:
+
در زمانی که جلال الدین مسعود در شیراز حکمرانی می کرد، [[یزد]] تحت حاکمیت امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله آل مظفر بود. مسعود شاه در سال ۷۴۰ق. برادرش ابواسحاق را برای تصرف یزد فرستاد اما او نتوانست یزد را تصرف کند و به شیراز بازگشت.<ref>معلم یزدی، مواهب الهی، ۹۳-۹۹</ref>
 +
سلسله دیگری که در این زمان بر بخشی از [[ایران]] حکومت می کردند چوپانیان بودند، که با آل مظفر و آل اینجو برای تصرف بخشهای بیشتری از ایران در نزاع بودند. در سال ۷۴۱ق. پیرحسین چوپانی توانست حکومت شیراز را از مسعود بگیرد با اینحال حکومت اصفهان را به ابواسحاق واگذاشت <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،  ۱۴۴. </ref>
 +
یک سال بعد ابواسحاق با همدستی ملک اشرف چوپانی به شیراز حمله کرد و توانست پیرحسین را از شیراز بیرون کند<ref>قزوینی،لب التواریخ، ص ۲۶۳</ref> و حکومت شیراز را دوباره به برادرش مسعود بسپارد.<ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص۱۷۸</ref>
  
{{بیت|با چرخ ستيزكار مستيز و برو|با گردش دهر در مياويز و برو}}
+
پس از مدتی مسعود شاه به دست امیر باستی چوپانی کشته شد، اما پس از آن ابواسحاق توانست باستی را از شیراز بیرون کند و خود به تخت بنشیند.<ref>زرکوب شیرازی،شیرازنامه، ص ۱۱۲-۱۱۵</ref>
{{بیت|يك كاسه زهر است كه مرگش خوانند|خوش دركش و جرعه بر جهان ريز و برو}}
 
  
 +
ابواسحاق در مدت امارتش بر شیراز بارها برای جنگ با امیر مبارزالدین محمد مظفری به کرمان که پایتخت آل مظفر بود لشکرکشی نمود اما هیچگاه به پیروزی نرسید 
 +
 +
اولین لشگرکشی او به کرمان در [[صفر]] ۷۴۸ ق. بود.<ref>میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۷۰</ref> اما کار به مصالحه کشید و ابواسحاق بدون اینکه جنگی روی دهد به شیراز بازگشت.<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۱۵۸-۱۵۹</ref>
 +
 +
مدتی بعد یکی از وزیران ابواسحاق به نام شمس‌الدین صاین به کرمان حمله کرد.<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص۱۶۱</ref> اما از مبارزالدین شکست خورد و کشته شد<ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۰۷ و ۲۰۸</ref> و این بهانه ای شد برای ابواسحاق تا دوباره به کرمان لشگرکشی کند.<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۱۶۶ </ref> اما باز هم موفق به شکست مبارزالدین نشد و بدون حصول نتیجه ای از راه یزد به شیراز بازگشت. و در یزد که در آن زمان تحت حاکمیت شرف‌الدین مظفر  بود خرابی و ویرانی بسیار به بار آورد.<ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۱۶ و ۲۱۸</ref>
 +
 +
ابواسحاق که خود را در شکست امیر مبارزالدین ناتوان می دید این بار تلاش کرد تا با نیرنگ او را مغلوب سازد. او با مبارزالدین عقد مودت ایجاد کرد و ۵۰۰۰ نفر را برای کمک به او برای مبارزه با اوغانیان و جرمائیان که از دشمنان مبارزالدین بودند گسیل داشت<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص۱۸۸</ref> اما دستور داد که سپاهیانش وقتی به مقصد رسیدند با مخالفان همدست شده و مبارزالدین را مغلوب سازند اما این نیرنگ نیز به جایی نرسید.
 +
 
 +
بعد از این واقعه ابواسحاق باز هم از پای ننشست واین بار خود به یزد لشگرکشی کرد تا شرف الدین مظفر را از آنجا بیرون کند. او شهر یزد را مدت زیادی محاصره کرد اما به دلیل مقاومت شرف‌الدین مظفر کاری از پیش نبرد و به شیراز بازگشت.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۲۶</ref>
 +
 +
مدتی بعد در سال ۷۴۹ق ابواسحاق در صدد تسخیر کرمان برآمد. او این بار امیر سلطان شاه جاندار را روانه کرمان کرد اما او به اسحاق خیانت کرد و خود را تسلیم مظفریان کرد و به آنها پیوست.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۳۳</ref>
 +
 
 +
ابواسحاق باز هم دست از جنگ برنداشت و شخصاً به سوی یزد رفت و در اوایل [[رمضان]] ۷۵۰ ق. به نزدیک آن شهر رسید.<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۲۱۷</ref> او چند ماه  یزد را محاصره کرد و باعث بروز قحطی در آن دیار شد که تعداد زیادی از اهل یزد را به کام مرگ کشید.<ref>میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۸۱</ref> با این حال این بار نیز نتوانست یزد را تسخیر کند و به شیراز بازگشت.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۳۹</ref>
 +
 +
در ۷۵۳ق. ابواسحاق، بیک جکاز را به همراه برادرزاده اش امیرکیقباد بن کیخسرو با سپاهی به سوی کرمان فرستاد.<ref>میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۸۱</ref> اما آنها شکست خورده و گریختند.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۵۳</ref>
 +
پس از این جنگ مبارزالدین که از لشگرکشی های مکرر ابواسحاق به تنگ آمده بود با لشگرش به سمت شیراز حرکت کرد. ابواسحاق ترسان شد و  عضدالدین ایجی، را برای وساطت نزد مبارزالدین فرستاد اما بی فایده بود و مبارزالدین تصمیم قطعی برای از بین بردن ابواسحاق گرفته بود.<ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۲۴۵</ref>
 +
 +
مبارزالدین شیراز را مدت زیادی محاصره کرد. ابواسحاق هم که دیگر امیدی به مقابله با امیر مبارز الدین نداشت  ایام را به میگساری می‌گذراند و به گفتۀ مورخان، کس را یارای آن نبود که حقیقت اوضاع را به اطلاع وی برساند.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۶۶</ref>
 +
 +
طولانی شدن محاصره شهر باعث شد مردم شیراز یکی از دروازه‌های شهر را به روی امیر مبارزالدین بازکنند و او وارد شهر شود. ابواسحاق به اصفهان گریخت.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۶۲-۲۶۸</ref> سپس به لرستان رفت و با نیروهایی که اتابک نورالورد پسر سلیمان شاه در اختیارش نهاد برای جنگ با مظفریان به گندمان اصفهان رفت اما هراسان شد و بدون اینکه جنگ کند به شوشتر رفت.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۷۷</ref>
 +
 +
ابواسحاق مدتی بعد به اصفهان رفت و در آن شهر پناه گرفت. مبارزالدین شهر را محاصره کرد. با فرا رسیدن فصل زمستان کار محاصره را به سلطان شاه واگذاشت و خودش برای تسخیر لرستان راهی آن دیار شد. محاصره شهر در زمستان کار را برای مردم اصفهان سخت کرد و باعث شد مردم گروه گروه به سلطان شاه بپیوندند و در نهایت او را به شهر راه دهند.<ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۴۸ تا ۲۸۵ </ref> 
 +
 +
ابواسحاق دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز که خودش آن را بنا کرده بود روز جمعه ۲۱ [[ماه جمادی الاول|جمادی‌الاول]] ٧٥۸ق. در ۳۷ سالگی در حضور مبارزالدین اعدام شد.
 +
 +
==فعالیت‌های علمی و اجتماعی==
 +
ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود؛ او هم خودش [[شعر]] می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت. مشهور ترین اشعار ابواسحاق دو [[رباعی]] است که هنگام [[مرگ]] سرود.<ref>سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف.</ref>
 +
{{بیت|با چرخ ستیزکار مستیز و برو|با گردش دهر در میاویز و برو}}{{بیت|یک کاسه زهر است که مرگش خوانند|خوش درکش و جرعه بر جهان ریز و برو}}
 +
 +
[[حافظ شیرازی]] که در زمان ابواسحاق در [[شیراز]] می زیست در [[قصیده|قصاید]] و [[غزل|غزلیات]] خود بارها از او نام برده و از دورۀ حکمرانی او به خوبی یاد کرده است:
 +
{{بیت|راستی خاتم فیروزه بواسحاقی| خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود}}
 +
 +
[[عبید زاکانی]] نیز در دوران اقامتش در شیراز از حمایت ابواسحاق برخوردار بود و پس از مرگش قصیده‌ای در [[مرثیه|رثای]] وی سرود. او در قصیده‌ای که در مدح ابواسحاق ساخته چنین آورده است:
 +
{{بیت| سلطان تاجبخش جهاندار امیر شیخ |کاوازه سعادت جودش جهان گرفت}}
 +
{{بیت|هر بنده­ ای که بر در او جایگاه یافت|خود را امیر وخسرو صاحبقران گرفت}}
 +
 +
چند تن از دانشمندان هم به دربار ابواسحاق راه داشتند و از عطایای او بهره‌مند می‌شدند. شمس‌الدین محمد بن محمود آملی اواخر عمر را در شیراز زیست و اثر مشهور خود «نفایس الفنون فی عرایس العیون» را به ابواسحاق تقدیم کرد و مقدمه را با نام او آراست. از دیگر دانشمندان عصر او، [[رکن الدین دعویدار|رکن‌الدین یحیی بن منصور]] و [[قاضی عضدالدین ایجی]] بودند.<ref>سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد ۵ </ref>
 +
 +
از دوره ابواسحاق سکه‌هایی نقره در ۱۳۵۲ش. در قدمگاه فارس به دست آمد که بر یک طرف آن عبارات «لااله الا الله، محمد رسول الله» و طرف دیگر نام او با عبارات «ضرب شیراز» دیده می‌شود. ابواسحاق در آبادانی [[شیراز]] و اطراف آن کوشا بود. او میدان سعادت شیراز را بنا نهاد و در گوشه‌ای از آن کاخی عظیم نظیر ایوان [[مداین|مدائن]] ساخت. [[ابن بطوطه]] که خود شاهد ساختمان این کاخ بوده، وصف ساختن آن را به خوبی بیان کرده و افزوده است که مردم شیراز با شادمانی و رضا در ساختن این کاخ یاری می‌کرده‌اند
 +
 +
افزون بر آن ابواسحاق برای مسجد جامع عتیق شیراز عمارتی موسوم به خدای خانه ساخت که هم‌اکنون بر جای استوار است. خدای خانه اطاق مکعب شکلی است که در وسط مسجد قرار دارد و دور تا دور آن ایوانی به عرض ۲ متر بنا شده و در ۴ گوشۀ آن ۴ ستون مدوّر مناره مانند دیده می‌شود. این بنا که شباهتی به [[کعبه]] دارد، در ۷۵۲ق. ساخته شده است.
 +
 +
تاشی خاتون، مادر ابواسحاق نیز همتی بلند داشت و در ساختن آثار و اماکن مذهبی کوشش می‌کرد. او در ۷۴۴ق. قبّه‌ای عالی بر مرقد [[احمد بن موسی بن جعفر|شاهچراغ]] شیراز برآورد و مدرسه‌ای بزرگ نزدیک آن ساخت و گروهی از علما را در مجاورت آن سکنی داد.<ref>آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد ۵</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 
==منابع==
 
==منابع==
سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.
+
*سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد ۵
 
+
*قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لب التواریخ، تهران، ۱۳۶۳ش
[[رده:منجمان]]
+
*معلم یزدی، علی بن محمد، مواهب الهی، تهران، ۱۳۲۶ش
[[رده:شعرای پارسی گو]]
+
*عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، تهران، ۱۳۵۳ش
 +
*زرکوب شیرازی، احمد بن ابی‌الخیر، شیرازنامه، تهران، ۱۳۵۰ش
 +
*میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش
 +
*ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۳۷ش
 +
*سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف.
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده=دارد
 +
}}
 +
[[رده:شعرای پارسی گوی قرن هشتم]]
 +
[[رده:دولتمردان]]
 +
[[رده: مقاله های مرتبط به دانشنامه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۷:۰۱


«ابواسحاق بن محمود اینجو» آخرین پادشاه از آل اینجو بود که در قرن هشتم قمری (۷۲۱−۷۵۸ ق) و در اواخر دوره ایلخانان بر فارس و اصفهان فرمانروایی کرد. ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود؛ او هم خودش شعر می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت.

زندگی‌نامه

در اواخر سلسله ایلخانان مغول به دلیل ضعف دولت مرکزی، فرمانروایانی که پیش از این تحت امر شاهان ایلخانی بودند اعلام استقلال کردند، از جمله امیر مبارزالدین مؤسس سلسله آل مظفر در کرمان و چوپانیان در آذربایجان و آل اینجو در اصفهان و فارس. آل اینجو فرزندان امیر شرف الدین محمود اینجو بودند که از نزدیکان دربار ایلخانی و وکیل املاک خاصه ایلخانی در فارس بود. او پس از مرگ اولجایتو و به قدرت رسیدن ابوسعید ایلخانی بر منصب خود باقى ماند و قدرت و ثروت فراوان به دست آورد تا جایی که عملاً در ایالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد. بعد از ابوسعید آرپاخان به حکومت رسید و محمود اینجو را به قتل رساند و دو پسرش به نامهای جلال‌الدین مسعود و ابو اسحاق از فارس گریختند و مخفی شدند. مدتی بعد مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگشتند[۱] و جلال‌الدین مسعود توانست حکومت شیراز را به دست آورد.

در زمانی که جلال الدین مسعود در شیراز حکمرانی می کرد، یزد تحت حاکمیت امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله آل مظفر بود. مسعود شاه در سال ۷۴۰ق. برادرش ابواسحاق را برای تصرف یزد فرستاد اما او نتوانست یزد را تصرف کند و به شیراز بازگشت.[۲] سلسله دیگری که در این زمان بر بخشی از ایران حکومت می کردند چوپانیان بودند، که با آل مظفر و آل اینجو برای تصرف بخشهای بیشتری از ایران در نزاع بودند. در سال ۷۴۱ق. پیرحسین چوپانی توانست حکومت شیراز را از مسعود بگیرد با اینحال حکومت اصفهان را به ابواسحاق واگذاشت [۳] یک سال بعد ابواسحاق با همدستی ملک اشرف چوپانی به شیراز حمله کرد و توانست پیرحسین را از شیراز بیرون کند[۴] و حکومت شیراز را دوباره به برادرش مسعود بسپارد.[۵]

پس از مدتی مسعود شاه به دست امیر باستی چوپانی کشته شد، اما پس از آن ابواسحاق توانست باستی را از شیراز بیرون کند و خود به تخت بنشیند.[۶]

ابواسحاق در مدت امارتش بر شیراز بارها برای جنگ با امیر مبارزالدین محمد مظفری به کرمان که پایتخت آل مظفر بود لشکرکشی نمود اما هیچگاه به پیروزی نرسید

اولین لشگرکشی او به کرمان در صفر ۷۴۸ ق. بود.[۷] اما کار به مصالحه کشید و ابواسحاق بدون اینکه جنگی روی دهد به شیراز بازگشت.[۸]

مدتی بعد یکی از وزیران ابواسحاق به نام شمس‌الدین صاین به کرمان حمله کرد.[۹] اما از مبارزالدین شکست خورد و کشته شد[۱۰] و این بهانه ای شد برای ابواسحاق تا دوباره به کرمان لشگرکشی کند.[۱۱] اما باز هم موفق به شکست مبارزالدین نشد و بدون حصول نتیجه ای از راه یزد به شیراز بازگشت. و در یزد که در آن زمان تحت حاکمیت شرف‌الدین مظفر بود خرابی و ویرانی بسیار به بار آورد.[۱۲]

ابواسحاق که خود را در شکست امیر مبارزالدین ناتوان می دید این بار تلاش کرد تا با نیرنگ او را مغلوب سازد. او با مبارزالدین عقد مودت ایجاد کرد و ۵۰۰۰ نفر را برای کمک به او برای مبارزه با اوغانیان و جرمائیان که از دشمنان مبارزالدین بودند گسیل داشت[۱۳] اما دستور داد که سپاهیانش وقتی به مقصد رسیدند با مخالفان همدست شده و مبارزالدین را مغلوب سازند اما این نیرنگ نیز به جایی نرسید.

بعد از این واقعه ابواسحاق باز هم از پای ننشست واین بار خود به یزد لشگرکشی کرد تا شرف الدین مظفر را از آنجا بیرون کند. او شهر یزد را مدت زیادی محاصره کرد اما به دلیل مقاومت شرف‌الدین مظفر کاری از پیش نبرد و به شیراز بازگشت.[۱۴]

مدتی بعد در سال ۷۴۹ق ابواسحاق در صدد تسخیر کرمان برآمد. او این بار امیر سلطان شاه جاندار را روانه کرمان کرد اما او به اسحاق خیانت کرد و خود را تسلیم مظفریان کرد و به آنها پیوست.[۱۵]

ابواسحاق باز هم دست از جنگ برنداشت و شخصاً به سوی یزد رفت و در اوایل رمضان ۷۵۰ ق. به نزدیک آن شهر رسید.[۱۶] او چند ماه یزد را محاصره کرد و باعث بروز قحطی در آن دیار شد که تعداد زیادی از اهل یزد را به کام مرگ کشید.[۱۷] با این حال این بار نیز نتوانست یزد را تسخیر کند و به شیراز بازگشت.[۱۸]

در ۷۵۳ق. ابواسحاق، بیک جکاز را به همراه برادرزاده اش امیرکیقباد بن کیخسرو با سپاهی به سوی کرمان فرستاد.[۱۹] اما آنها شکست خورده و گریختند.[۲۰] پس از این جنگ مبارزالدین که از لشگرکشی های مکرر ابواسحاق به تنگ آمده بود با لشگرش به سمت شیراز حرکت کرد. ابواسحاق ترسان شد و عضدالدین ایجی، را برای وساطت نزد مبارزالدین فرستاد اما بی فایده بود و مبارزالدین تصمیم قطعی برای از بین بردن ابواسحاق گرفته بود.[۲۱]

مبارزالدین شیراز را مدت زیادی محاصره کرد. ابواسحاق هم که دیگر امیدی به مقابله با امیر مبارز الدین نداشت ایام را به میگساری می‌گذراند و به گفتۀ مورخان، کس را یارای آن نبود که حقیقت اوضاع را به اطلاع وی برساند.[۲۲]

طولانی شدن محاصره شهر باعث شد مردم شیراز یکی از دروازه‌های شهر را به روی امیر مبارزالدین بازکنند و او وارد شهر شود. ابواسحاق به اصفهان گریخت.[۲۳] سپس به لرستان رفت و با نیروهایی که اتابک نورالورد پسر سلیمان شاه در اختیارش نهاد برای جنگ با مظفریان به گندمان اصفهان رفت اما هراسان شد و بدون اینکه جنگ کند به شوشتر رفت.[۲۴]

ابواسحاق مدتی بعد به اصفهان رفت و در آن شهر پناه گرفت. مبارزالدین شهر را محاصره کرد. با فرا رسیدن فصل زمستان کار محاصره را به سلطان شاه واگذاشت و خودش برای تسخیر لرستان راهی آن دیار شد. محاصره شهر در زمستان کار را برای مردم اصفهان سخت کرد و باعث شد مردم گروه گروه به سلطان شاه بپیوندند و در نهایت او را به شهر راه دهند.[۲۵]

ابواسحاق دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز که خودش آن را بنا کرده بود روز جمعه ۲۱ جمادی‌الاول ٧٥۸ق. در ۳۷ سالگی در حضور مبارزالدین اعدام شد.

فعالیت‌های علمی و اجتماعی

ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود؛ او هم خودش شعر می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت. مشهور ترین اشعار ابواسحاق دو رباعی است که هنگام مرگ سرود.[۲۶]

با چرخ ستیزکار مستیز و برو با گردش دهر در میاویز و برو

یک کاسه زهر است که مرگش خوانند خوش درکش و جرعه بر جهان ریز و برو

حافظ شیرازی که در زمان ابواسحاق در شیراز می زیست در قصاید و غزلیات خود بارها از او نام برده و از دورۀ حکمرانی او به خوبی یاد کرده است:

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

عبید زاکانی نیز در دوران اقامتش در شیراز از حمایت ابواسحاق برخوردار بود و پس از مرگش قصیده‌ای در رثای وی سرود. او در قصیده‌ای که در مدح ابواسحاق ساخته چنین آورده است:

سلطان تاجبخش جهاندار امیر شیخ کاوازه سعادت جودش جهان گرفت

هر بنده­ ای که بر در او جایگاه یافت خود را امیر وخسرو صاحبقران گرفت

چند تن از دانشمندان هم به دربار ابواسحاق راه داشتند و از عطایای او بهره‌مند می‌شدند. شمس‌الدین محمد بن محمود آملی اواخر عمر را در شیراز زیست و اثر مشهور خود «نفایس الفنون فی عرایس العیون» را به ابواسحاق تقدیم کرد و مقدمه را با نام او آراست. از دیگر دانشمندان عصر او، رکن‌الدین یحیی بن منصور و قاضی عضدالدین ایجی بودند.[۲۷]

از دوره ابواسحاق سکه‌هایی نقره در ۱۳۵۲ش. در قدمگاه فارس به دست آمد که بر یک طرف آن عبارات «لااله الا الله، محمد رسول الله» و طرف دیگر نام او با عبارات «ضرب شیراز» دیده می‌شود. ابواسحاق در آبادانی شیراز و اطراف آن کوشا بود. او میدان سعادت شیراز را بنا نهاد و در گوشه‌ای از آن کاخی عظیم نظیر ایوان مدائن ساخت. ابن بطوطه که خود شاهد ساختمان این کاخ بوده، وصف ساختن آن را به خوبی بیان کرده و افزوده است که مردم شیراز با شادمانی و رضا در ساختن این کاخ یاری می‌کرده‌اند

افزون بر آن ابواسحاق برای مسجد جامع عتیق شیراز عمارتی موسوم به خدای خانه ساخت که هم‌اکنون بر جای استوار است. خدای خانه اطاق مکعب شکلی است که در وسط مسجد قرار دارد و دور تا دور آن ایوانی به عرض ۲ متر بنا شده و در ۴ گوشۀ آن ۴ ستون مدوّر مناره مانند دیده می‌شود. این بنا که شباهتی به کعبه دارد، در ۷۵۲ق. ساخته شده است.

تاشی خاتون، مادر ابواسحاق نیز همتی بلند داشت و در ساختن آثار و اماکن مذهبی کوشش می‌کرد. او در ۷۴۴ق. قبّه‌ای عالی بر مرقد شاهچراغ شیراز برآورد و مدرسه‌ای بزرگ نزدیک آن ساخت و گروهی از علما را در مجاورت آن سکنی داد.[۲۸]

پانویس

  1. قزوینی،لب التواریخ، ص ۲۶۳
  2. معلم یزدی، مواهب الهی، ۹۳-۹۹
  3. معلم یزدی،مواهب الهی، ۱۴۴.
  4. قزوینی،لب التواریخ، ص ۲۶۳
  5. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص۱۷۸
  6. زرکوب شیرازی،شیرازنامه، ص ۱۱۲-۱۱۵
  7. میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۷۰
  8. معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۱۵۸-۱۵۹
  9. معلم یزدی،مواهب الهی،ص۱۶۱
  10. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۰۷ و ۲۰۸
  11. معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۱۶۶
  12. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۱۶ و ۲۱۸
  13. معلم یزدی،مواهب الهی،ص۱۸۸
  14. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۲۶
  15. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۳۳
  16. معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۲۱۷
  17. میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۸۱
  18. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۳۹
  19. میرخواند،روضه الصفا،ج۴، ص ۴۸۱
  20. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۵۳
  21. معلم یزدی،مواهب الهی،ص ۲۴۵
  22. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۶۶
  23. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۶۲-۲۶۸
  24. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۷۷
  25. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج۱ ص ۲۴۸ تا ۲۸۵
  26. سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف.
  27. سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد ۵
  28. آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد ۵

منابع

  • سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد ۵
  • قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لب التواریخ، تهران، ۱۳۶۳ش
  • معلم یزدی، علی بن محمد، مواهب الهی، تهران، ۱۳۲۶ش
  • عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، تهران، ۱۳۵۳ش
  • زرکوب شیرازی، احمد بن ابی‌الخیر، شیرازنامه، تهران، ۱۳۵۰ش
  • میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش
  • ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۳۷ش
  • سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف.